زهرا شفيعى
ابوالقاسم على بن حسين موسوى (355 – 436 ق) ملقّب به «مرتضى»، « شريف» و «علم الهدى» از چهرههاى علمى و ادبى تشّيع است که در بغداد پس از درگذشت شيخ مفيد در سال 413 ق ، تا گاهِ وفاتش، رياست سادات علوى و پيشوايى شيعيان را بر عهده داشت. وى کتابهاى بسيارى دارد؛ از جملة آن کتابها يکى غرر الفوائد و درر القلائد است که آن را بيشتر به نام امالى مى شناسند . شريف مرتضى احاديثى را که دانشمندان در تأويل آنها با يکديگر همسخن نيستند ، برگزيده و با همان روشى که به تأويل آيات پرداخته، در تفسير و تأويل آنها کوشيده و عقيدة همفکران عدلى مذهب خويش را روشن ساخته است .
بخشى از مجلس نخستين امالى به تأويل يک حديث, اختصاص دارد که ترجمه آن را براى خوانندگان گرامى مىآوريم:
از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت کردهاند که فرمود: «مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ثُمَّ نَسِيَه لَقِيَ اللهُ – تَعَالَى – وَ هُوَ اَجذَم؛ يعنى: هر کس قرآن را فرا گيرد و سپس آن را فراموش کند، بريده دست خداوند بلند مرتبه را ديدار خواهد کرد».(1)
ابوعبيده مسلم بن سلاّم ، در کتاب غريب الحديث خود در مقام تفسير اين عبارت گفته : «اجذم» به معناى بريده دست است. وى سخن متلمّس را گواه عقيدة خويش گرفته است:
و ما کنت إلاّ مثل قاطع کفّه بکفٍ له اخرى فاصبح اجذما
يعنى : «من تنها و تنها بسان کسى بودم که دست خويش را با دست ديگرش بريده و در نتيجه اجذم (بريده دست)شده است«.
عبدالله بن مسلم بن قتيبه ، ابو عبيد را در تفسيرش از اين حديث خطاکار دانسته و گفته: اجذم هر چند به معناى بريده دست است، ولى اين معنا با اينجا نمى سازد؛ زيرا يقيناً کيفرهاى خداوند متناسب با گناهان و به اندازة آنهاست و دست، در فراموشى قرآن، دخالتى ندارد.
بنابراين چگونه آن را در اين کار، کيفر دهند! وى سخن خداوند بلند مرتبه را که مى فرمايد: «اَلَّذِينَ يَأکُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا يَقُوم الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطَان مِنَ المَسَّ بقره/275 »، گواه گرفته و گمان برده تأويل آيه اين است که ربا را چون بخورند، در شکمشان سنگينى شود و در اندرون آنان افزون گردد و در نتيجه برخاستن آنان به سان کسانى باشد که به افسون شيطان، ديوانه شده و به هنگام برخاستن ، افتان و خيزاناند و تعادل ندارند . او همچنين روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله را گواه آورده که فرمود: «رَأيْتُ لَيْلَةً أُسْرِيَ بِى قَوماً تُقْرَضُ شِفَاهُهُمْ ، وَ کُلَّمَا قُرِضَتْ وَفَت . [فَقُلْتُ : يَا جَبْرَئيِل مَنْ هَولاء؟] فَقَالَ لى جَبْرَئيِلُ : هَؤُلاءِ خُطَبَاءُ اُمَّتِک ، تُقْرَضُ شِفَاهُهُم لأنَّهُم يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ ؛يعنى:در شبى که مرا سير مىدادند( شب اسراء ) گروهى ديدم که لبانشان را مىبريدند و هر چه مىبريدند باز به جايش لب مىروييد . [پس گفتم : اى جبرئيل، اينان کيستند؟]جبرئيل به من گفت که اينان خطيبان امّت تواند . چون سخنانى مىگويند که خود بدان عمل نمىکنند ، لبانشان را مىبرند». ابن قتيبه [سرانجام ]گويد: واژة «اجذم»در روايت تنها و تنها به معناى « مجذوم» (جذامى)است و چون جذام (خوره)اندامهاى انسان را بريده و جدا مىسازد ، رواست که جذامى را «اجذم» بنامند و »جذم« به همان معناى بريدن است .
شريف مرتضي- که خداوند از او خشنود باد- گويد:هر دو تن بر خطا رفته و از راه درست، بسيار دور افتاده اند؛ هر چند که لغزش ابن قتيبه بيشتر و زشت تر است؛ زيرا وى براى اشتباه خود، دليل آورده و دليل آوردنش، او را به لغزشهاى بسيار گرفتار ساخته است . ما اينک معناى حديث را روشن مى سازيم :
اما معناى حديث ، براى کسى که با شيوههاى سخن گفتن تازيان [عربها]،کمترين آشنايى داشته باشد ، آشکار است که تنها هدف پيامبر که فرموده «چنين کسى بريده دست محشور مى گردد »، اين است که خواسته در وصف آن کس، مبالغه کند و بگويد : کمال وى از کَفَش مىرود و زيور و جمالى را که بر اثر قرآن به دست آورده، از دست مىدهد و فراموش کننده قرآن را به «اجذم» (بريده دست)مانند ساختن ، تشبيهى نيکو و شگفت آور است؛ زيرا دست از اندامهاى ارجمندى است که بسيارى از کارها انجام نمىپذيرد و به بسيارى از سودها دست نمىيابند، مگر به وسيلة آن . بنابراين کسى که از دست بى بهره گردد ، کمالى را که پيش از اين داشته از دست مىدهد و سودها و برخورداريهايى که دست خود را ابزار رسيدن به آنها قرار مىداد ، از کَفَش مىرود .
حالت کسى که قرآن را پس از به خاطر سپردن ، فراموش کرده و از دست داده اين چنين است؛ زيرا او از تن پوش زيبايى که بر تن داشته و پاداشى که سزاوار آن بوده ، بى بهره مىگردد . (2)
پى نوشتها :
1. مسند احمد بن حنبل ،ج 5 ، ص284و 285 و سنن ابو داود،ج1، ص 339 .
2. به نقل از: بينات ،سال چهارم، شماره 13
دانشنامه حوزه ، تفسير و علوم قرآنى ، قرآن ، کلياتى درباره قرآن ، دانستهها از قرآن دور ماندهايم
نامه جامعه ، مهر 1383، شماره 1
دانستهها از قرآن دور ماندهايم
چکيده
نويسنده در اين مقاله به بررسى برخى جنبههاى مهجوريت و متروک ماندن قرآن مىپردازد، از جمله:
بعد ظاهرى و معنوى و باور. آن گاه جنبههاى ديگر را پى مىگيرد: دورى از اهداف قرآن، تحميل نگرشها، فراهم نياوردن شرايط فهم آيات و عدم رجوع علمى و عملى به امامان.
پيشگفتار
قرآن کريم مىفرمايد:
«و قال الرسول يا رب إن قومى اتخذوا هذا القران مهجوراً»(1) «روز قيامت حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به محضر خداوند عرض مىکند: اى پروردگار! قوم من، قرآن را کنار گذاشتند و از آن دورى جستند.»
اين مطلب در مورد قوم پيامبر است و ظاهراً اختصاصى به مردم دوران خاصى ندارد، يعنى شامل ما نيز مىشود. در اين گفتار مختصر، به حول و قوه الهى، قصد داريم بعضى از ابعاد و مراتب مختف مهجور و متروک ماندن قرآن را بررسى کنيم:
مهجوريت در بعد ظاهرى
اول بعد ظاهرى است. ما از لحاظ ظاهرى از قرآن فاصله گرفتهايم. قرآن براى ما تبديل به کتابى شده است که مخصوص بعضى اماکن و يا مراسم است، مثل سر سفرهى عقد، مراسم عزا، موقع سفر، اسبابکشى، استخاره و ... . در حالى که در حديثى امام صادق (عليهالسلام) فرمودند:
«القرآن عهد الله إلى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم أن ينظر فى عهده و أن يقرأ منه فى کل يوم خمسين آيه؛ (2) قرآن پيمان خداوند با خلقش است. پس شايسته است مسلمان در اين پيمان [نامه] نگاه کند و هر رو پنجاه آيه بخواند.»
متروک در بعد معنوى
دوم بعد معنوى است. گرچه در بعضى موارد مراجعه به قرآن هست، مثل اين که عدهاى به قرائت و يا حتى حفظ آيات مىپردازند، ولى توجه چندانى به معنا و مراد قرآن ندارند. از اين رو تأثيرى که بايد، از قرآن دريافت نمىکنند. عمدهى تلاش افراد مصروف آن مىشود که مثلاً قواعد تجويد را رعايت نمايند و يا با الحان زيبا بخوانند و يا اين که به قصد بردن ثواب، قرآن را تلاوت کنند. حال آن که قرآن بنا بر احاديث «ريسمان الهى» است. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
«... إن هذا القرآن حبل الله و هو النور المبين و الشفاء النافع. عصمه لمن تمسک به و نجاه لمن تبعه؛ (3) قرآن ريسمان خداست و نور آشکار و شفاى سودمند. نگاه دارنده است براى کسى که به آن تمسک جويد و رهايى است براى کسى که از آن پيروى کند.»
مهجور در ميدان عمل
سوم، بعد باور و عمل است. بسيارى با اين که هم قرآن مىخوانند و هم تا حدودى به معناى آيات توجه دارند، ولى حقايق آن را گويا باور ندارند و در زندگى خود پياده نمىکنند. بلکه حقايق براى آنان از حد شعار و حرف فراتر نمىرود.
از اين رو به هنگام عمل، طبق آن رفتار نکرده، بلکه طبق باورهاى قبلى خود که چيز ديگرياست عمل مىکنند. به عبارت ديگر، قرآن برنامه عملى زندگى آنان نيست. در حالى که قرآن عهدنامه الهى و برنامه عملى زندگى آنان نيست. در حالى که قرآن عهدنامه الهى و برنامه عملى انسان است. نتيجه اين که تلاوت کنندگان اسماً مسلمان مىمانند، ولى اثر چندانى از معارف قرآن در زندگى آنان ديده نمىشود. به همين دليل هم خود از حقايق قرآن طرفى نمىبندند و هم نمىتوانند غير مسلمانان را به اسلام جذب کنند.
مثلاً قرآن کريم دربارة انفاق مىفرمايد:
«ما عندکم ينفد و ما عندالله باق»؛ (4) «آن چه نزد شماست پايان مىيابد و آن چه نزد خداست باقى و پاينده است.» نيز مىفرمايد:
«و ما أنفقتم من شيء فهو يخلفه و هو خير الرازقين»؛ (5) «هر آنچه انفاق کنيد خداوند براى شما جايگزين مىکند و او بهترين روزى دهندگان است.»
هم چنين مىفرمايد: «مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فى کل سنبله مأئه حبه و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم»؛ (6) «مثل کسانى که اموالشان را در راه خدا انفاق مىکنند، مانند دانهاى است که هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند براى هر کس که بخواهد چند برابر مىکند و خداوند گشايش دهنده و داناست.» اگر مسلمان به آن چه قرآن درباره انفاق مىگويد، باور قلبى داشته باشد و قرآن را در زندگى پياده کند، از انفاق به جا هراس به خود راه نمىدهد.
همچنين قرآن درباره پشت کردن دنيا به انسان مىفرمايد: «ألا إن اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»؛ (7) «بدانيد دوستان خدا نه بيمى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند.»
در آيه بعد توضيح مىدهد اولياء الله چه کسانى هستند:
«الذين آمنوا و کانوا يتقون»؛ (8) «آنان که ايمان آوردند و تقوا پيشه کردهاند.»
ايمان و تقواى عملى، نه زبانى و کلامي. ايمان و تقوايى که از باور قلبى و عمل طبق آن حکايت دارد.
عدم مطابقت حرف و عمل مطلبى است که قرآن به آن اشاره نموده است:
«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الکتاب الذى نزل على رسوله...»؛ (9) «اى کسانى که ايمان آوردهايد، ايمان بياوريد به خدا و رسولش و کتابى که بر پيامبرش نازل کرده است... .»
از ايمان آورندگان، دعوت شده دوباره ايمان بياورند، ايمان عملى و واقعي. در جاى ديگر مىفرمايد:
«قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما يدخل الإيمان فى قلوبکم...»؛ (10) «اعراب گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياوردهايد، ولى بگوييد اسلام آوردهايم و هنوز ايمان به دلهاى شما راه نيافته است... .» در جاى ديگرى مىفرمايد: «يا أيها النبى حرض المؤمنين على القتال إن يکن منکم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و إن يکن منکم مائه يغلبوا ألفاً من الذين کفروا بأنهم قوم لا يفقهون»؛ (11) «اى پيامبر، مؤمنان را بر جهاد برانگيز! هر گاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه خواهند کرد و اگر صد نفر از شما باشند، بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند غلبه خواهند کرد چرا که آنان قومى هستند که نمىفهمند.» هم چنين مىفرمايد: «و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون»؛ (12) «هرکس که خدا و رسول و مومنان را ولى خود بگيرد، [غالب است] پس همانا حزب خدا غالب و پيروزند.»
پس اين همه ضعف مسلمانان از کجاست؟ آيا جز به علت ناهمگونى حرف و عمل است؟ چرا که خداوند خلف وعده نمىکند.
مهجور در هدف
از ديگر مراتب کنار گذاشتن قرآن، بياعتنايى به مراد اصلى آن، يعنى هدايت انسان و سعادت او و مشغول شدن به بحثهاى لفظى است. گاهى کسانى سالها مشغول اين مباحث مىشوند اما اثرى از آن ـ به گونه شايسته ـ در زندگى خود نمىبينند. در حديثى آمده است: «عن أبى الحسن موسى (عليهالسلام) قال: دخل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) المسجد فإذا جماعه قد أطافوا برجل، فقال (صلى الله عليه و آله و سلم): ماذا؟ فقيل: علامه. فقال: و ما العلامه، فقالوا له: أعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و أيام الجاهليه و الأشعار العربيه. قال: فقال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): ذاک علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه، ثم قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): إنما العلم ثلاثه: آيه محکمه و فريضه عادله و سنه قائمه و ما خلاهن فهو فضل؛ (13) امام موسى کاظم (عليهالسلام) فرمودند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد مسجد شد و ديد جماعتى دور مردى را گرفتهاند. فرمود: چه خبر است؟ گفتند علامه است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث آنها و روزگار جاهليت و اشعار و ادبيات عرب. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اينها علمى است که ندانستنش ضررى نمىرساند و دانستنش نفى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) افزود: علم [حقيقي] سه چيز است: آيه محکمه، فريضه عادله، سنت قائمه، غير از اينها فضل است.»
آيهى محکمه به علم عقايد، فريضه عادله به علم اخلاق و سنت قائمه به فقه و احکام تفسير شده است.
قرآن جاودانه است
در روايات آمده است: «[القرآن] يجرى کما يجرى الشمس و القمر؛ (14) قرآن ماندنى است، همچنان که خورشيد و ماه ماندنياند.» يا «إن القرآن حى لا يموت و الآيه حيه لا تموت فلو کانت الآيه إذا نزلت فى الأقوام و ماتوا ماتت الآيه لمات القرآن و لکن هى جاريه فى الباقين کما جرت فى الماضين؛ (15) قرآن زندهاى است که نمىميرد و آيه زندهاى است که نمىميرد. اگر آيهاى که در مورد قومى نازل مىشد، زمانى که قوم از ميان مىرفتند، آيه هم مىمرد، کل قرآن از بين مىرفت و اما آيه در مورد آيندگان جارى است، هم چنان که درمورد گذشتگان جارى بود.»
امام رضا (عليهالسلام) فرمود: «إن رجلاً سأل أبا عبدالله (عليهالسلام): ما بال القرآن لا يزداد على النشر و الدرس الا غضاضه؟ فقال: لأن الله تبارک و تعالى لم يجعله لزمان دو زمان و لا لناس دون ناس فهو فى کل زمان جديد و عند کل قوم غض إلى يوم القيامه؛ (16) از امام کاظم (عليهالسلام) نقل شده که مردى از امام صادق (عليهالسلام) پرسيد: چگونه است که قرآن با درس و بحث جز بر تازگياش افزوده نمىشود؟ امام (عليهالسلام) فرمود: چون خداوند تبارک و تعالى قرآن را براى زمان و مردمى خاص قرار نداده، بلکه در هر زمانى جديد است و نزد هر قومى تا روز قيامت تازه است.»
در قرآن کريم آمده است:
«و کلاً نقص عليک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فى هذه الحق و موعظه و ذکرى للمؤمنين)؛ (17) «ما همه اخبار پيامبران را براى تو نقل مىکنيم تا قلبت را قوى و استوار گردانيم و از اين راه، حق براى تو آشکار شود و براى مؤمنان پند و تذکر باشد.»
نيز آمده است:
«لقد کان فى قصصهم عبره لاولى الألباب ما کان حديثاً يفترى و لکن تصديق الذى بين يديه و تفصيل کل شيء و هدى و رحمه لقوم يؤمنون»(18)؛ «همانا در حکايات آنان براى صاحبان عقل، عبرت است. [قرآن] داستان ساختگى نيست، و تصديق کتب آسمانى گذشته است و بيان کامل هر چيز و هدايت و رحمت است براى مردمى که ايمان بياورند.»
آرى، خطاب قرآن به ماست. بنابراين در آيات مربوط به اقوام مختلف، بايد از وقايع ذکر شده، پيامها را استخراج کنيم و به کار بنديم.
شرک پيدا و پنهان
بخش مهمى از آيات درباره کفار و منافقان و مشرکان است که به زعم ما ربطى به ما ندارد، چون مسلم و مؤمن هستيم، در حالى که شرک و کفر و نفاق انواع جلى و خفى (پيدا و پنهان) دارد و اغلب ما گرفتار نوع خفى آن هستيم. ما هم به نوعى مخاطب اين آيات هستيم. اگر اين مطلب را بفهميم و عمل کنيم، خيلى از دردهاى ما دوا مىشود.
تحميل نگرشها بر قرآن
از ديگر مراتب مهجور گذاشتن قرآن اينست که نمىگذاريم قرآن خود حرف بزند. گاهى به قرآن مراجعه مىکنيم، و با بضاعت اندکى که در فهم زبان عربى داريم، هر چه فهميديم به قرآن نسبت مىدهيم. بسيارى از اوقات با اذهان مأنوس به آراى ديگران به قرآن رجوع مىکنيم و مايليم پيشفرضهاى ذهنى خود را که معمولاً از متفکران نامسلمان به عاريت گرفتهايم، بر قرآن تحميل کنيم. در حالى که بايد اذهان خود را از غير قرآن خالى کنيم و با شرح صدر و بودن شرايط ديگر به خدمت قرآن درآييم تا با ما حرف بزند. خداوند فرمود:
«لا يمسه الا المطهرون»(19)؛ «جز پاکان نمىتوانند به آن دست بزنند [دست يابند]». که مراد فقط طهارت ظاهرى نيست، بلکه طهارت باطنى و قلبى و ذهنى را نيز شامل مىشود. از جمله موارد تحميل نگرشها بر قرآن، برداشتهاى حسى و مادى از آيات و در نتيجه انکار معجزات است. به اين صورت که بعضى سعى مىکنند تمام وقايع غير عادى را که قرآن از آنها حکايت مىکند، به قضاياى عادى و معمولى برگردانند تا با علوم تجربى تطبيق نمايد. با مراجعه به تفسير المنار موارد زيادى از توجيهات مادى را مىتوان مشاهده کرد.
از ديگر موارد تحميل نگرش بر قرآن، معنا کردن آيات طبق علوم روز است، چه علوم تجربى و چه دانشهاى انساني.
فراهم نياوردن شرايط فهم و درک آيات
از مراتب ديگر کنار گذاشتن قرآن اين است که شرايط فهم قرآن را به دست نمىآوريم، از اين رو از پيام قرآن به گونهى بايسته بهرهمند نمىشويم. فکر مىکنيم يا حداقل چنين عمل مىکنيم که گويا قرآن کتابى است در کنار کتابهاى ديگر و ما مىخواهيم از آن استفاده عملى کنيم. همان طور که از کتابهاى ديگر يادداشت بر مىداريم، براى کسب فضل و تحويل آن به ديگران، از اين کتاب هم چنين استفاده مىکنيم.
در حالى که خداوند فرموده:
«لا يمسه الا المطهرون»؛ يعنى بايد طهارت و پاکى کردار داشت، نه فقط طهات ظاهري! فضل اندوزى طهارت ظاهرى نمىخواهد، چه رسد به طهارت باطني. در اين جا به ذکر دو مورد از قرآن بسنده مىکنيم: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين إلا خساراً»(20)؛ «از قرآن آن چه را که شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل مىکنيم، ولى بر ستمگران جز زيان نمىافزايد.» نيز مىفرمايد: «ذلک الکتاب لا ريب فيه هدى للمتقين» (21)؛ «اين کتاب که شکى در آن نيست، مايه هدايت پرهيزکاران است.»
در حديث عنوان بصرى از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده است: «ليس العلم بکثره التعلم إنما هو نور يقع فى قلب من يريد الله أن يهديه فإذا أردت العلم فاطلب أولاً فى نفسک حقيقه العبوديه و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله يفهمک؛ (22) علم به زياد آموختن نيست، بلکه نورى است که در قلب هر کس که خدا هدايت او را بخواهد قرار مىگيرد. پس آن گاه که طالب فراگيرى علم بودى، در وجودت حقيقت بندگى را بخواه و علم را براى به کار بستنش بجوى و از خداوند طلب فهم کن، خداوند به تو مىفهماند.»
آرى، قرآن نور است، فقط بايد آمادگى دريافت اين نور را پيدا کرد.
رجوع نکردن به امامان در بعد علمى و عملى
از ديگر مراتب مهجور کردن قرآن، عدم رجوع به ائمه (عليهمالسلام) براى رسيدن به مراد قرآن است، و اين شامل دو بعد است: علمى و عملي.
بعد علمى، نتيجه آفت قبلى يعنى اعتماد به فهم خود است. براى فهم آيات يا اساساً رجوعى به روايات نداريم و يا آن که اهميت و بهاى لازم را به آن نمىدهيم. طرفه اين که در بحث تفسيرى آخر کار اشاره کوتاهى به يک روايت مىشود. اما اگر از ابتدا نگاهى به روايات داشته باشيم، ممکن است مسير فکر ما اساساً تغيير کند. خداوند مىفرمايد: «فبشر عباد* الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه»(23)؛ «بشارت ده بندگانم را که به سخن [حق] گوش مىکنند و از بهترين آن پيروى مىنمايند.» امروزه معمولاً اين آيه را به معناى شنيدن و تحمل هر سخنى، گرچه اقوال باطل مىگيرند. حال آن که اطلاق مىکند و جهنم و آتش و بديها و کورى و ظلمت را به دشمنان آنان.
نيز مرگ و هلاک را به گمراهى از ولايت، غذاى جسمى را به غذاى روحى و آب و نور را به علم تأويل مىنمايد. اين گونه روايات دريايى از علم را در مقابل انسان قرار مىدهد؛ علمى که انسان را به سعادت راهنمايى مىکند و پاسخ هر سؤالى را در خود دارد. قاعده و اصلى را به دست انسان مىدهد که هر فرعى به آن قابل بازگشت است و دواى هر دردى در آن است.
براى تبرک و تيمن به يک حديث اشاره مىکنيم: «کنا عند أبى عبدالله (عليهالسلام) فقال رجل فى المجلس أسأل الله الجنه فقال أبو عبدالله (عليهالسلام): أنتم فى الجنه فاسألوا الله أن لا يخرجکم منها، فقلنا: جعلنا فداک، نحن فى الدنيا، فقال: ألستم تقرون بإمامتنا؟ قالوا: نعم، فقال: هذا معنى الجنه الذى من أقر به کان فى الجنه فاسألوا الله أن لا يسلبکم(32)؛ راوى مىگويد: نزد امام صادق (عليهالسلام) بوديم، کسى در مجلس گفت: از خداوند بهشت مىطلبم. امام صادق (عليهالسلام) فرمود: شما در بهشتيد. پس از خدا بخواهيد شما را از آن جا بيرون نکند. عرض کرديم: فدايتان گرديم، ما در دنيا هستيم [چطور مىشود در بهشت باشيم] حضرت فرمود: آيا به امامت ما اقرار نداريد؟ گفتند: آري. پس امام (عليهالسلام) فرمود: اين معناى بهشتى است که هر کس به آن اقرار کرد، در بهشت است، پس از خداوند بخواهيد شما را از آن محروم نکند.»
بسيارى از اوقات به يک معناى ظاهرى از قرآن اکتفا مىکنيم و از احتمالات ديگر صرف نظر مىنماييم و به معناى باطنى و تأويلاتى که از ائمه (عليهمالسلام) رسيده است، توجهى نداريم. رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «ان القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن الوجوه (33)؛ قرآن انعطاف دارد و احتمالات مختلف برمىدارد، پس آن را بر نيکوترين وجوه حمل کنيد.»
امام صادق (عليهالسلام) دربارهى آيه «الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل...» فرمود: «هذه نزلت فى رحم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و قد يکون فى قرابتک فلا تکونن ممن يقول للشيء إنه فى شيء واحد (34)؛ اين آيه در مورد صله رحم با آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده و گاه مراد خويشاوندان است. پس از کسانى که مىگويند [آيه] فقط در مورد يک چيز است و بس، مباش». يعنى مىشود آيه ناظر به چند موضوع باشد.
بعد عملى؛ يعنى کنار گذاشتن عترت از لحاظ عملى و جدا کردن ثقلين از هم. حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«إنى تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتى؛ (35) در ميان شما دو امر وزين باقى مىگذارم: کتاب خدا و عترتم را.»
اين دو ثقل که ميان ما به امانت گذاشته شده براى اين است که از آنها پيروى کنيم. تبعيت از عترت، تأسى کردن به آنها در عمل است. کنار گذاشتن عترت فقط به غصب يا انکار حق آنها نيست، بلکه تأسى نجستن به آنان نيز کنار گذاشتن آنان، در نتيجه کنار گذاشتن قرآن است.
در ذيل آيه اصلى مورد بحث که در ابتداى مقاله ذکر شد، حديثى طولانى از حضرت على (عليهالسلام) نقل شده است که ضمن آن مىفرمايد: «فأنا الذکر الذى ضل عنه و السبيل الذى عنه مال و الايمان الذى به کفر و القرآن الذى إياه هجر و الدين الذى به کذب؛ (36) من همان ذکرم که از آن گمراه شدند و راهى هستم که از آن منحرف شدند و ايمانى هستم که به آن کفر ورزيده شد. من قرآنى هستم که متروک ماند و دينى هستم که مورد تکذيب واقع شد.»
هم چنين از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«أنا أول وافد على العزيز الجبار يوم القيامه و کتابه و أهل بيتى ثم أمتى ثم أسألهم ما فعلتم بکتاب الله و بأهل بيتى؛ (37) من اولين کسى هستم که روز قيامت بر خداى عزيز و جبار با کتابش و اهل بيتم وارد مىشوم. سپس امتم [وارد شوند]. پس از ايشان مىپرسم با کتاب خدا و اهل بيت من چه کرديد.»
آرى راه سعادت و خوشبختى، تأسى (الگوگيرى) به نبى اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليهمالسلام) در عمل است.
به اميد آن روز که همه روى به قرآن آوريم و گمشده خود را در آن جوييم و چون سرگشتگان براى دواى دردهاى خود به همه جا سر نکشيم جز به قرآن. «و لم يکفهم إنا أنزلنا عليک الکتاب يتلى عليهم» (38)؛ «آيا اين کتاب بر تو نازل کردهايم تا بر ايشان بخوانى براى آنها کافى نيست؟!»
با اقتباس از درد فراموشى ، ترجمه منيژه شيخ جوادى