حج در کتاب خداوند (3)
تأليف: محمد علوي مقدم
{يَسْأَلُونَكَ عَنْ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِي مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ}
«اي پيامبر! در باره هِلال ماه از تو پرسش كنند(كه سبب بَدْر و هلالِ ماه چيست؟) بگو: اينها، براي بيانِ اوقاتِ عبادات و اندازه گيري وقت جهتِ مردم و براي شناختنِ زمانِ حجّ است و نيكوكاري آن نيست كه از پشتِ بام به خانه ها در آييد (در جاهليّت رسم بود كه چون به هنگام حج مُحْرِم مي شدند وجامه احرام مي پوشيدند، از دَرِ خانه وارد نمي شدند، بلكه از ثقبِ پشت خانه وارد مي شدند تا حجّشان تمام شود) نيكي آن است كه تقوا پيشه كنيد و در هركار از راه آن داخل شويد{وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا} و از خدا پروا داشته باشيد، باشد كه رستگار شويد.»
(مي توان به جلد يكم، صفحه 47 تفسير نسفي، از لحاظ به كار بردن برخي لغات مراجعه كرد.)
در بخش نخستِ اين آيه، از «أهِلّة » ـ جمع هِلال ـ سخن گفته، كه اهلّه براي اندازه گيري وقت مردم و براي شناختِ زمان حجّ است و در بخش دوم، خداوند ضمن اين كه نفي يك عادتِ جاهلي كرده، دستور داده كه در هر كار، از راهش داخل شويد.
زجّاج از كلمه «هِلال» و مشتقات آن به تفصيل بحث كرده و گفته است:1
«اِستهلّ الصّبيّ، اذا بكي حين يولد اَو صاحَ»
و نيز در عربي گفته مي شود: «أهَلّ القوم بالحجّ و العمرة ، أي رفعوا أصواتهم بالتّلبية ».
به ماه نو، «هِلال» گويند; زيرا وقتي كه ديده مي شـد، مردم صداي خـود را بلند مي كردند; (وَاِنّما قيل له هِلال لاَنَّهُ حين تري يَهلّ الناس بذكره)
و مي گويند: «اُهِلّ الهلال» ـ به صيغه مجهول ـ وَ اُسْتُهِلّ و نمي گويند: اَهلّ ـ به صيغه معلوم ـ و چون مي گويند: «اَهْلَلْنـا; أي رأينا الهـلال». «و أهللنـا شهر كذا و كذا: اذا دخلنا فيه».
زجاج مي افزايد:2 شهر (= ماه) را براي شهرت و آشكار بودنش، شهر گويند و هِلال را از آن جهت، هِلال گويند كه با ديدنش مردم صداي خود را بلند كنند.
البته در اين كه ماه را در دو شب هِلال گويند يا در سه شب، اختلاف است.3
جصّاص در جلد يكم، صفحه 298 كتاب «احكام القرآن» نوشته است:
بعضي مي گويند: «اِنّ الاهلال هو رفع الصّوت و انّ اهلال الهلال من ذلك لرفع الصّوت بذكره عند رؤيته».
در آغازِ رؤيت هلال، اظهار تلبيه كنند.
استهلال الصّبي، هم از آن جهت است كه كودك حيات خود را به آوازي و يا حركتي ابراز مي دارد. «استهلال الصّبي: ظهور حياته بصوت أو حركة ».
بيضاوي (متوفّاي سال 791 هجري) نوشته است:4
عرب ها، از اختلاف حالات ماه، خواهند پرسيد و خواهند گفت: كه چرا گاه، ماه باريكه اي است همچون نخي و كم كم بزرگ مي شود و به صورت بَدْر و قُرصِ كامل درمي آيد و سپس نقصان مي پذيرد و به صورت اوليّه، در مي آيد؟
از طرفي مي دانيم كه مردم آن زمان، قدرت بهره بردن از پاسخ مستقيم نداشتند، به همين جهت، قرآن بدون اين كه از علّتِ دگرگوني وضع ظاهري سخن بگويد و توضيح دهد كه چرا ماه در آغاز به شكلِ هلال نمايان مي شود و سپس تربيع اوّل درست مي شود و بعد به شكل بَدْر، هويدا مي گردد و مجدّداً، در آغازِ ماه، باريكه اي در آسمان ظاهر مي شود. جواب داده است كه اين دگرگوني حالت ماه، نشانه هايي است براي عباداتِ مردم تا كه وقت را بشناسند و زمان حجّ را بدانند.
ذكر كلمه «حجّ» پس از «مواقيت للنّاس» و تخصيص يافتنِ اين كلمه، از اين جهت است كه عرب ها پيش از نزول اين آيه، بدون توجّه به رؤيت هلال با اعداد و ارقام و شمارش و حسابِ ماه ها، حجّ به جا مي آوردند ولي اسلام، زمانِ حجّ را به رؤيت هلال مرتبط ساخت.5
حديث: «صُومُوا لِرؤيته وَ أفْطِروا لرؤيته» از پيامبر(صلي الله عليه وآله)، مؤيّد همين معني است.6
بيضاوي، نوشته است: «مواقيت» جمع «ميقات» است از مادّه «وقت». و فرق ميانِ «وقت» و «مدّت» و «زمان»، اين است كه:
مدّت; مطلقِ امتداد حركت فلك است از آغاز تا انتها.
زمان; مدّت تقسيم شده است.
و وقت; زمان فرض شده است، براي كاري.
تقريباً همين تفاوت را، در تفسير ابي السعود7 مي بينيم با اين بيان:
مدّت; مطلق حركت فلك را از مَبْدأ به انتها گويند.
زمان; وقت تقسيم شده به ماضي، حال و استقبال است.
وقت; زمان مفروض و واجب، براي كاري است.
ابوبكر عتيق سورآبادي كه ظاهراً تفسيرِ خود را در قرن ششم هجري نوشته است، در ذيل آيه مورد بحث، مي نويسد:8
«همي پرسند تو را يا محمّد از نوماه ها...»
«معاذبن جبل پرسيد كه يا رسول الله، آن زياده و نقصانِ ماه چراست؟»
خداي مي گويد: {... قُلْ هِي مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ...}
با آن كه سؤال معاذبن جبل به قول ابوبكر عتيق سورآبادي، لغو بود و سؤال از زيادت و نقصان جِرم ماه كرد، ليكن خداي تعالي جواب داد از روي حكمت، چنان كه در آن فايده بود، خلق را.
«بگو يا محمّد(صلي الله عليه وآله) از ماه ها و گشتن آن به زيادت و نقصان، از براي نگاه داشتن حسابِ روزهاست مردمان را تا وعده ها و گردش ايّام را بدان حساب نگاه دارند و موسم حج را بشناسند و در غلط نيفتند و از هِلال نگاه دارند.»
شايد براي برخي، ارتباط معنايي دو بخش آيه، دشوار باشد; زيرا در بخش نخست از نوماه ها و مواقيتِ حجّ بحث شده و در بخش دوم، از اَفعالِ اعراب كه{...وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا...}; «نيكوكاري آن نيست كه از پشت بام به خانه ها در آييد، بلكه نيكي در آن است كه تقوا پيشه كنيد و خويشتن دار از شهوات باشيد و در هر كار از راه آن داخل شويد.»
مفسّرانِ قديم و جديد از اين اِشكالِ مُتبادر به ذهن، پاسخ داده اند و مثلاً نويسنده تفسير ابي السعود، نوشته است:9
يا مي گوييم: عرب ها از دو چيز پرسيده اند:
1ـ از هلال و نوماه ها; كه پاسخ آن:{...مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ...} است.
2ـ چون مُحْرِم مي شدند، از دَرِ خانه و يا خيمه وارد نمي شدند و آن كار را خوب مي دانستند ولي اسلام آنان را نهي كرد و در جواب گفت: لَيْسَ بِبِرٍّ.
و يا مي گوييم: پيامبر اكرم برانگيخته شده تا بيان شرايع كند، بنابراين لازم ديده كه پس از مسأله مربوط به «أهلّه = نوماه ها» كه به حجّ هم مربوط مي شود، مسأله ديگري از احكام حجّ را كه در جاهليّت معمول بوده، بيان كند و يكي از عادات و رسومِ خرافي دوران جاهلي كه اعراب، چون محرم مي شدند، از راه معمولي و درِ رسمي به خانه وارد نمي شدند، نفي كند و اين عادت جاهلي را منسوخ نمايد و به طور ضمني بگويد كه: در هر كار از راهش داخل شويد.
نكته جالب، بخش پاياني آيه است كه گفته:{...وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} ; يعني پس از بيانِ اهلّه و نوماه ها، كه مي توان از روي آن آغاز، وسط و آخر ماه را تشخيص داد و كارهاي اجتماعي را طبق آن تنظيم كرد و پس از بيانِ نفي يكي از عادات و رسوم خرافي جاهلي، از آن جا كه قرآن كتاب آيينِ بشري است، كتابي است كه مي خواهد جهان بشريّت را از لحاظ روحي و عملي بسازد و در صدد آن است كه مجتمع انساني را چنان بنا كند كه آدمي بتواند در آن مجتمع به خوبي زندگي كند، دستور{...وَاتَّقُوا اللهَ...} را صادر مي كند; زيرا تقوا را، راه رستگاري مي داند، سبيلِ فلاح را در تقوا مي داند، البتّه نه تقوا به معناي پرهيز، كه آدمي به گوشه اي نشيند و از كار و فعاليّت دست بكشد و انزوا گزيند و از دسترنج ديگران بهره ببرد و لقمه ناني بخـورد و خود منشـأ اثر اقتصـادِ جامعه نباشد و تحرّكِ اجتمـاعي نداشته باشـد، بلكه تقوايـي منظور نظر است كه در آن ترس از خـدا و اطاعت از او و پرهيـز از محرّمات وجود داشته باشد; زيرا ريشه كلمه «تقوا» وِقاية است، به معناي خود را حفظ كردن و از گناه مصون داشتن.
در زبان عربي گفته مي شود:10 «وَقاك الله شرّ فلان وقايةً » و نيز گفته مي شود: «وقاه الله وقايةً »; يعني «حَفَظَهُ الله».
تقوا به معناي واقعي كلمه، همان چيزي است كه رسالت انبيا است «فما مِن نَبِي الاّ أَمَرَ بالتقوي. و ما مِن رسول الاّ امر بتبليغ التقوي»; يعني تمام انبيا مأمور به تبليغ تقوا هستند. رسولي نيست كه مأمور رساندن تقوا به مردم نباشد.
تقوا، شعار تمام انبيا و هدف همه پيامبران و رسالتِ همگي آنان است.
پيامبران سفراي خدايند، براي بندگان خدا و تمام آنان، مشعل نوراني تقوا را در دست دارند و مي خواهند به وسيله آن مشعل، انسان ها را به حقيقت برسانند، منتهي هر پيامبري موقعيّت خاصّ و محيط ويژه اي دارد. ليكن هدف همه يكي است.
هر پيامبري، انسان ها را به تقوا تشويق مي كرد و به آنان امانت و درستكاري و دادگري را ياد مي داد و از عواقبِ ستمكاري و نادرستي برحَذَر مي داشت و به آنان ياد مي داد كه فضيلت در سايه تقوا فراهم است; «... وَ لَيْسَ لِعَرَبِي عَلي عَجَمي فضلٌ اِلاّ بالتَّقوي...»11
و هيچ كس بر ديگري ترجيح ندارد، مگر در سايه تقوا و گرامي ترين انسان، نزد خدا آن كس است كه تقواي بيشتري داشته باشد;{...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ...}12
در طول تاريخ اسلام، در سراسر عالم اسلام، از كناره اقيانوس كبير تا سواحل اقيانوس اطلس، خطبه اي ايراد نشد، كه خطيب نگويد: «اتَّقُوا اللهَ».
پيامبر اسلام: پيش از آن كه به نبوّت مبعوث گردد و «نبيّ» باشد، «تقيّ» بود و به مردم ثابت شده بود كه درستكار است و امين و با تقوا. روزي هم كه به نبوّت مبعوث گرديد، در آغاز مردم را با مَشعلِ تقوا به راه راست خواند.
خلاصه اين كه قرآن نمي خواهد قانون نجومي تشريح كند و بگويد: چرا ماه در آغاز به شكل هلال نمايان مي شود و سپس تربيع اوّل درست مي شود و بعد به شكل بدر هويدا مي شود و بار ديگر در اوّل ماه به شكل باريكه اي ظاهر مي گردد، بلكه هدفِ اصلي سر و سامان دادن به زندگي انسان ها و سرانجام توصيه انسان هاست به تقوا.13
علاء الدين علي بن محمّد بن ابراهيم بغدادي معروف به «الخازن» كه تفسير خود را به سال 725 هجري تأليف كرده، مي نويسد:14
حالات مختلف ماه، كه در آغاز ماه، هلالي است و سپس به صورت تربيع و بدر، در مي آيد براي نگهداري حساب و تنظيم امور دنياوي و ديني مناسب تر است تا خورشيد كه هميشه به يك حالت است.15
و در باره بخش دوم آيه هم، الخازن، نوشته است: مرد مُحرِم، در آغاز اسلام و پيش از نزولِ اين آيه، از درِ اصلي به خانه وارد نمي شد، اگر اهل شهر بود از نقب و يا نردبان به خانه وارد مي شد و چنانچه بياباني بود، از پشت خيمه به خيمه در مي آمد و اين عمل را كار نيك مي پنداشتند.16
آيات 189 تا 202 سوره بقره، بيشتر مربوط به احكام حجّ است ولي جالب اين كه بخش نخست اين آيات، گاه از اهلّه جمع هلال (نوماه ها) سخن گفته كه اهلّه براي اندازه گيري وقت مردم و براي شناختِ زمان حجّ است و گاه نفي يك عادت خرافي نادرست دوره جاهلي را كرده و در ضمن فهمانده كه در هركار از راهش داخل شويد و گاه گفته است با آنان كه جنگ را با شما آغاز كرده اند، بجنگيد تا وقتي كه فتنه از ميان برداشته شود، و دين خدا برقرار گردد و نيز دستور داده است: هركه نسبت به شما تعدّي كرد، به مثل آنچه بر شما تعدّي كرده است، تعدّي كنيد و نيز دستور داده كه حجّ و عمره را براي خدا17 تمام كنيد. در حجّ كسي نبايد مرتكب گناه شود و جدال كند. خداوند بزرگ دستورات ديگري نيز در اين آيات داده است ولي از آن جا كه قرآن مي خواهد انسانها ساخته شوند و به كارهاي نيك و سازنده رهنمون گردند، در بخش دوم اين آيات و يا بهتر بگويم در بخش پاياني آيات از مسائلي سخن گفته كه براي جوامع بشري مفيد است و در نهاد انسان ها تقوا به وجود مي آورد و انسان ها را مي سازد.18
قرآن در بخش پاياني آيه 189 سوره بقره گفتـه است: {...وَاتَّقُـوا اللهَ لَعَلَّكُـمْ تُفْلِحُـونَ}; «از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»
و در بخش پاياني آيه 190 سوره بقره، گفته است:{...وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}; «تعدّي مكنيد كه خدا تجاوز كنندگان را دوست ندارد.» و در بخش پاياني آيه 194، سوره بقره، گفته است: {وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِين}، «از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.»
و باز دربخش پاياني آيه 195 سوره بقره گفته است:{...وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}; «و اِحسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
و در بخش پاياني آيه 197 سوره بقره گفته است:{...وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي وَاتَّقُونِي يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ}; «زاد و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است...» و به قول سيّد قطب19 «والتقوي زاد القلوب و الأرواح» است.
اينك برخي از آيات را، كه بيشتر به حجّ ارتباط دارد، مورد بحث قرار مي دهيم:
{وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للهِِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْي وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْي مَحِلَّهُ...}
«حج و عمره را براي خدا به پايان برسانيد (وقتي كه براي حجّ يا عمره احرام بستيد بايد حج و عمره را به وجه كامل و با تمام شرايط براي خدا تمام كنيد) و اگر بازمانديد (موانعي مثل ترس از دشمن يا بيماري، اجازه نداد كه پس از محرم شدن وارد مكّه شويد) هرچه ممكن باشد و آن چه، از قرباني فراهم شود (ذبح كنيد و از اِحرام، خارج شويد) و موي سر نستريد تا قرباني به محلّش برسد (و در قربانگاه ذبح شود).»
از بخش نخست اين آيه، چنين استنباط مي شود كه در به جا آوردن اعمال و مراسم حجّ و عمره، جز تقرّب به خدا، نبايد انگيزه ديگري در كار باشد. تمام اين مراسم بايد به خاطر خدا انجام گيرد، نه براي تظاهر و ريا.20
كلمه «لله» در اين آيه، حايز اهميّت است، انجام حجّ بايد خالصاً مخلصاً لِوَجْهِ الله باشد; عرب پيش از اسلام، مطابق عُرف و عادت خود، حج به جا مي آورد امّا نه براي خدا بلكه براي اجتماع و تظاهر كردن و به يكديگر فخر فروختن و برآوردن نيازهاي يكديگر. حضور در اسواق و اجتماعات به جهتِ مصالح مادّي و شخصي بود، قصد قربت به خدا در آن نبود. ولي اسلام هدف را تغيير داد و حقيقت حج را تبيين كرد و به شيوه ابراهيم(عليه السلام) برگردانيد و مسلمان ها را به يادگيري مراسم حج تشويق كرد و پيامبراسلام گفت: «خُذُوا عَنِّي مَناسِكَكُمْ...» به هر حال در اسلام حجّ بايد للهِ باشد21 و به قول ابوالبقاء عُكْبري،22كلمه «للهِ» مفعول له است و متعلّق به فعل «اَتِمُّوا».
درباره كلمه «اَتِمُّوا» اقوالِ مختلفي نقل شده23 كه يكي از آنها به پايان رسانيدن حجّ و عمره است وقتي كه آنها را شروع كنند و مجاهد گفته است:
«وَ اَتِمُّوا الْحَجَّ بحدودها و سُنّتها» و حقيقة الإتمام للشيء: «استيفاؤه بِجميع اَجزائه و شروطه و حفظه مِن مفسداته و منقصاته»
عمره در لغت: عبارةٌ عن الزيارة و در شرع: عبارةٌ عن زيارة البيت.24
در وجوبِ عمره، ميانِ علماي فِرَق مختلف، اختلاف هست و در قرآن مجيد حجّتي براي وجوب عمره (آن طور كه براي وجوب حجّ هست)25 وجود ندارد، بلكه امر براي اتمامِ عمره هست به صورتِ «وَاَتمّوا...» كه در آيه مزبور اِتمامِ عُمره، دستور داده شده و نه شروع و آغاز عمره.26
شيخ طبرسي نوشته است: به عقيده برخي «والعمرة واجبةٌ كوجوب الحجّ» و به اعتقاد برخي ديگر: «انّها مَشنونةٌ » و از قول اينان كه به استحبابِ عمره عقيده دارند، استدلال كرده است كه عمره واجب نيست; «لأنّ اللهَ تَعالي اَمَرَ بِاِتْمامِ الحَجّ و العُمرة ، وَ وُجُوب الإتمام لا يَدُلُّ عَلي أنَّه واجبٌ...»
شيخ طوسي عقيده دارد عمره نيز واجب است; زيرا از قول امام علي(عليه السلام) نقل كرده است كه فعل{وَ اَتِمُّواالحَجَّ وَ الْعُمرة ...} به معناي «أقيموها» مي باشد.27
يعني: حج و عمره تا آخر آنچه دارند، به پا داريد.
اين آيه در سال ششم هجرت، زماني كه مشركان در حديبيّه،28 پيامبر اكرم را از مكه باز داشتند، نازل شد. البته نه اين كه پيامبر اكرم را حَبس كنند، بلكه او را از رفتن به خانه كعبه بازداشته بودند. در آيه 25 سوره فتح هم، اشارتي بدان شده است;{هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ...}
ابن كثير، نوشته است:29 در معناي اين آيه از ابن عبّاس روايت شده است: هركس مُحرم به حج و يا عمره شود، حق ندارد تا پايانِ مراسم حج، از احرام در آيد.
در تفسير الخازن هم30، از ابن عبّاس روايت شده كه تمام حدود و مناسك حجّ را انجام دهيد و به اِتمام رسانيد.
ابي السعود در تفسير خود نوشته است: در ذيل{وَ اَتِمُّوا الحَجَّ وَ الْعُمرة للهِ...} بياني است براي اين كه كار آغاز شده را به پايان برسانيد، همان طور كه در آيه 187 بقره{...ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ...} براي بيان روزه است كه بايد تا شب ادامه يابد و وجوب روزه، از اين آيه استنباط نمي شود، بلكه وجوب آن از آيه{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ...}31 فهميده مي شود. همان طور هم وجوب حج از آيه مورد بحث {وَ اَتِمُّوا الحَجَّ وَالْعُمرةَ للهِ...} استنباط نمي شود بلكه وجوب آن را از آيات ديگري همچون آيه{...وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...}32 مي توان فهميد. و خلاصه گفتارِ مفسّرِ مزبور اين است كه امرِ به اتمام فعلي، دليل بر وجوب آن فعل، نمي تواند باشد.
فاضل مقداد33 و نيز نويسنده كتاب «اَقْصَي البيان»34 نوشته اند كه: كلمه «للهِ» در اين آيه به صراحت دلالت دارد بر اين كه انجام حجّ و عمره بايد خالصاً مخلصاً لِوَجْه الله باشد و نه براي ريا و تظاهر و نه براي هدفِ مادّي و تهيّه معاش زندگي; زيرا هدف بايد امتثالِ امرِ خدا باشد و به قصدِ تقرّبِ به خدا; چه، حج و عمره از عبادات مي باشد و در عبادات بايد قصد تقرّب به خدا باشد.
فاضل مقداد افزوده است: حج و عمره در قرآن مجيد، به طور مجمل بيان شده و نياز به بيان معصوم هست و پيامبر اكرم هم در اين باره، گفته است: «خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُمْ»35
شيخ طوسي36 و شيخ طبرسي،37 ذيل بحث از آيه{...فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْي مَحِلَّهُ...} نوشته اند: در معناي «حَصْر» اختلاف هست; يعني ممنوعيّت از طرف دشمن باشد يا قدرتِ زورمندي ايجاد ممنوعيّت كند و يا بيماري آدمي را منع كند و محرم نتواند پس از احرام واردِ مَكّه شود،{فَمَا اسْتَيْسَرَ38 مِنْ الْهَدْيِ...} آنچه از قرباني فراهم شود، ذبح كند و از اِحرام، خارج شود.
بيضاوي ذيل «وَ إن اَحْصَرْتُم» نوشته است; يعني منعتهم، يقال حَصَرَه العدّو و اَحصره; اذا حبسه و منعه عَنِ المُضيّ.
و افزوده است كه مراد و مقصود در اين جا: حصر: لعدّو است، به دليل «فاذا أمنتم» و به دليل نزول اين آيه در حديبيّه، كه مشركان، پيامبر اكرم را از مكّه بازداشتند نه اين كه پيامبر را حبْس كنند.
{...فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ...}
ابوالبقاء عكبري39، در توجيه اين بخش گفته است; يعني «فالواجب ما استيسر» يعني مبتداي كلام محذوف است يا به قول بيضاوي:40 «فَعَلَيْكُمْ مااستيسرَ» جواب جمله شرطيّه «فان أحصرتم»، جمله «فما استيسر منَ الهَديِ» مي باشد.
نويسنده كتابِ «أقصي البيان»41 گفته است: «فما استيسر» يا در محلِّ رفع است بنابر تقديرِ «فَعَليه ما استيسر» و جايز است كه در محلّ نصب باشد و در اين صورت، تقدير آن «فاهدوا ما استيسر» مي باشد.
نويسنده اقصي البيان، ضمن بحثِ مفصّل از كلمه حصروا42 اِحصار مثل صدّ اصداد و گفته هاي جوهري، در «صحاح اللغه» و ابن السكيت و تفاوتِ ميان حَصْر و صَدّ افزوده است كه در فقه اماميّه، از براي هريك حكم جداگانه اي است: زيرا حكم بيماري كه به علّت بيماريي، ممنوع شود، اين است كه بيمار قربانيش را با دوستانش بفرستد.43
{...وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْي مَحِلَّهُ...}; يعني و موي سر نَسْتَريد44 مگر وقتي كه قرباني به محلّ خود برسد، تراشيدن موي سر يكي از كارهايي است كه مي بايد، در حج انجام داد، ليكن پيش از رسيدن هدي و قرباني به محلّ خود(قربانگاه)، لا حَلْقَ ولاتقصيرَ و لا اِحْلالَ; يعني اگر محرم منع شد و در حصر قرار گرفت و خواست كه از محرم بودن در آيد. به وسيله قرباني كردنِ هَدْي ممكن براي او، خواه شتر باشد يا گاو و يا گوسفند، از حالتِ احرام بيرون مي آيد ولي تا رسيدن هَدْي و فرستادن قرباني به قربانگاه، موي سر نمي تراشد.45
هَدْي:46 بنابه گفته الخازن;47 يعني ما يُهدي الي البيت. اعلاه: بدنه (شتر)، اَوسطه: بقره (گاو)، اَدناه: شاة، (گوسفند)
نويسنده كتاب «اقصي البيان»48 نوشته است: اشتقاق «هَدْي» يا از مادّه هديه است و يا از ريشه «هداه اذا ساقه الي الرشاد; لأنه يساقَ الي الحرم».
نكته جالب، بخش پاياني آيه اين است كه خدا گفته است:{...وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ}49
به قول ابي السعود و بيضاوي;50 يعني «واتقوا الله في المحافظة علي أوامره و نواهيه خصوصاً في الحَجّ» و خداوند شديد العقاب است، (لِمَن لم يتّقه)51
عَلاّمه فاضل، جواد الكاظمي، مُتوفّي در اواسط قرن يازدهم هجري، در بحث از آيه مزبور نوشته است: در عبادت «وَاتّموا الحَجَّ والعمرةَ للهِ...» عمره عطف بر حجّ شده و ظاهراً چنين به نظر مي رسد كه امر براي وجوب است و عمره نيز همچون حج واجب است، ليكن دليل ديگري بر عدم وجوبِ عمره هست و آن، چنين است: «قيل يا رسول الله: العمرة واجبةٌ مثل الحجّ؟ فقال: لا ولكن ان تعتمر خيرٌ لك»52
نويسنده مزبور افزوده است كه خداوند، پس از آن كه دستور داده كه حجّ و عمره را براي خدا انجام دهيد و در صورت وجود موانع و ترس از دشمن و يا بيماري، چنانچه نتوانستيد پس از احرام بستن وارد مكّه شويد، آنچه فراهم شود و امكان داشته باشد، ذبح كنيد و از احرام در آييد، نكته جالب، بخش پاياني آيه است كه خدا گفته: {وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ} كه مي خواهد بگويد: در محافظت حدود الله و آنچه كه بدان مأمور شده ايد و آن چه از آن نهي شده ايد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا، شديدالعقاب و سخت كيفر است; «لمن خالَفَ اوامِرَهُ وَ نَواهيه و لم يتّقه».53
{الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي وَاتَّقُونِي يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ}
«حج در ماه هاي معيّني است، پس هركه (با احرام و شروع به مناسِك حجّ) در آن ماه ها، حج را بر خود واجب كند، نبايد كه با زنان در آميزد و نبايد گناه مرتكب شود و در حجّ به مُجادله برخيزد و هركار خيري كه بكنيد خدا مي داند و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است. و اي صاحبان عقل و ادراك، خدا ترس شويد.»
نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است:54
«اَلحجّ»; اَي وقت الحج.55
«اشهرٌ معلومات»; ماه هاي دانسته، يعني شوال و ذوالقعده و دهه ذوالحجّة . لأنّ الإثنين و ما فوقهما جماعة و الوقتُ يذكر بعضه بكلّه، كه: «زُرتك العام و جئتك اليوم»
اين آيه دلالت مي كند بر اين كه، نيّتِ اِحرام بستن بايد در ماه هاي حجّ (شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه) باشد و در غير آن ايام روا نيست و وقت حجّ تعيين شده و اختصاص به زمان معيّن دارد.56
مكّي بن ابوطالب قيسي نوشته است:57 «الحجّ اشهر مَعْلومات...» مبتدا و خبر است و در اين عبارت، مضاف محذوف است و در معني مي گوييم:
«أشهرُ الحجِّ أشهرٌ مَعْلُومات»58
و اگر اين تقدير را قائل نشويم، طبق قاعده، «اشهرُ» بايد بنابر ظرفيّت، منصوب باشد، همان طور كه مي گوييم:
«القتالُ اليومَ»، «الخروجُ الساعةَ ».
فاضل مقداد59 ذيل بحث از آيه «الحجّ اشهرٌ معلومات...» نوشته است: تقدير آيه چنين است: «زمان الحج اشهرٌ معلومات»; يعني «معروفات للنّاس» و منظور اين است كه زمانِ حج تغيير نمي كند و اين موضوع در واقع ردّ بر عقيده عربِ جاهلي است كه معتقد به نسيء60 بوده اند.
و اين ماه هاي دانسته شده سه ماه: شوّال، ذي قعده و ذي حجّه است و اين كه برخي ماه شوّال و ذي قعده و 9 روز و يا 10 روز از ماه ذي حجه را زمان حج دانسته اند، درست نيست; زيرا كه «اشهر» جمع است و جمع «لا يصدق علي أقلّ مِن ثلاثة ».
ابو بكر عتيق سور آبادي در جلد يكم، صفحه 111 تفسير خود نوشته است: در بحث از {الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ...} يعني: للحجّ اشهرٌ معلومات... يا «اَشهر الحجّ أشهرٌ معلومات...» يعني هركه احرام گرفت در آن ماه ها و نيّت حج كرد،{ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ...}
در بحث از{...فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ...} نوشته اند:61
«فرض»; يعني وجوب الشيء و يقال: «و فرضتُ عليك كذا، اَي اَوْجَبْتُه». و عبارتِ{...فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ...}; يعني اَوْحَبَهُ علي نفسه.
و در آيه 85 سوره قصص (= 28) كه خدا گفته است:{إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَاد...} بعضي از مُفسّران گفته اند; يعني «اِنّ الَّذي اَنْزَلَ عليك القرآن...»
گو اين كه مي توان گفت; يعني «اَوجب عليك العمل بما فيه.»
فاضل مقداد در بحث از «فمن فرض فيهِنّ الحج...» گفته است:62 پس هركه خود را ملزم به نيّتِ حج و گفتنِ تلبيه و احرام بستن كرد،63 «فلا رَفث64 و لا فسوق65 و لا جدالَ في الحجّ» آميزش با زنان و دروغ گفتن و جدال ممنوع است.
و حتّي بعضي گفته اند: از قرار گذاشتن و مُواعده، براي نزديكي، به زبان و اشاره به چشم نيز منع شده است. از دشنام و بدگويي و تنابز القاب (يكديگر را به لقب بد صدا كردن) هم منع شده است.
حتّي بنابه گفته عيّاشي در جلد يكم، صفحه 95 تفسيرش، شخصِ مُحرم، نبايد كلماتِ «لا والله» و «بلي والله» به كار برد.
نويسنده كتاب «اقصي البيان في آيات الاحكام» و نيز نويسنده كتاب «مسالك الافهام في آيات الأحكام» تقريباً بسياري از مطالب كتاب «كنزالعرفان» را در باب آيه مورد بحث نوشته اند و افزوده اند كه:66
مثلاً مضاف كلمه حجّ، مقدّر است و در اصل آيه چنين بوده است: «زمان الحج» يا «وقت الحج اشهر معلومات»; يعني زمان حجّ ماه هاي مشخّصي است و «لا يصحّ وقوع الحجّ الاّ فيها».
و نيز نويسنده «مسالك الافهام» گفته است: چون اَشهر، جمع قلّه است اقلّ جمع هم سه مي باشد، بنابراين اكثر علماي شيعه، همچون سيّد مرتضي و ديگران گفته اند كه ماه هاي حجّ، سه ماه است.67 اخبارِ معتبر هم كه از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده، اين مطلب را تأييد مي كند:
«عن أبي عبدالله(عليه السلام) في قول الله عزّ و جلّ: {الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ} هي شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّة ».
از حضرت امام باقر(عليه السلام) نيز چنين روايتي نقل شده است.
سيّد هاشم بحراني (بحريني) هم نوشته است:68 از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه منظور از{ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ}3 ماه شوال و ذوالقعده و ذوالحجّه است و «ليس لأحد ان يحجّ فيما سواهنّ».
نويسنده «مسالك الافهام» درباره{ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجّ} نوشته است:69
هركه با نيّت كردن و مُحرم شدن و تلبيه گفتن، حجّ را برخود فرض70 كند (واجب كند){ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ}.
از امام موسي كاظم(عليه السلام) در اين باره سؤال كردند، فرمود:
«الرفث»71; جماع النساء (و آميزشِ جنسي با زنان) و «الفسوق»; الكذب و المفاخرة و «الجِدال»; قول الرجل: «لا والله» و «بلي و الله».
شايد كسي بگويد: حُرمت دروغ و فحش در گفتار و جدال با مردم، ويژه ايّام حجّ و زمان محرم شدن نيست، بلكه هميشه حرام است. در جواب گفته شده است: آري، «هي حرام مطلقاً لكنّه في الحجّ اكَدُّ وَ ابْلَغ».
و روي همين اصل است كه با «لا»ي نفي جنس بيان شده تا كه در نهي آن ها، مبالغه بيشتر باشد و به قول نويسنده تفسير ابي السعود:72
از نظر بلاغي، كلمه «في الحجّ» به جهت اهميّتِ آن تكرار شده و در واقع اضمار در مقام اظهار است; زيرا علّتِ حكم را هم بيان كرده است.
و باز هم نكته جالب در آيه مورد بحث (آيه 197 بقره) بخش پاياني آيه مي باشد كه خدا گفته است: {...وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ...} دنبال نهي از چيزهاي بد و كارهاي شرّ، خدا انسان ها را تشويق و ترغيب به كارِ خير كرده است.
يعني پس از اين كه خدا انسان ها را از كارهاي ناشايست برحذر داشته، بلافاصله به كارهاي خوب تشويق و ترغيب كرده است، با توجّه به اين كه نگفته است: «و ما تفعلوا من شيء» كه شاملِ شرّ هم بشود، بلكه كلمه «خير» آورده، آن هم به شكل نكره، تا به قول زمخشري اِفاده عموم كند و يك نوع تشويق و تحريك به كار خير باشد. و جالب تر اين كه: دنباله آيه هم، از تقوا سخن گفته و بهترين زاد و توشه را تقوا دانسته و عبارتِ{...وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي...} را آورده است. و چنين استنباط مي شود كه علاوه بر انجام مراسم حجّ ، بايد زاد و توشه ديگري كه تقواست و توشه دل ، تهيّه كنيد و از تهيّه اين زادِ مَعنوي غفلت نكنيد.73
الخازن در تفسير خود نوشته است:74 در اين بخش از آيه، خداي بزرگ پس از نهي از كارهاي زشت و ناپسند، انسان ها را به كار خير تشويق كرده و حتي افزوده است كه مؤمن بايد بداند كه خدا از انجام كار نيك او آگاه است. نكته مهم اين كه: قرآن اگر مي خواست مقابل هركار زشت، چيز خوبي بگويد، لازم بود كه در برابر «رفث» مثلاً كلام حَسَن و در برابر «فسوق» بِرّ و تقوا و در مقابل جدال و مِراء، از وفاق و اخلاقِ جميله سخن بگويد ولي يك كلمه گفته است كه بيانگر همه خوبي هاست و همه محاسن را در برمي گيرد و آن كلمه «خير» است {...وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر...}75 و در پايان آيه گفته شده است: {...وَاتَّقُونِي يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ};76 يعني اي صاحبان خرد، خداترس شويد و از بيم عذاب من بترسيد و به قول ملاّ محسن فيض،77 اقتضاي لُبّ، خشيت و ترس از خداست و دنبال تقوا «واتَّقون» آمده است; زيرا هدف اصلي، خداترسي و اطاعتِ از دستورات خدايي است.
ابوبكر عتيق سورآبادي، نوشته است:78 «اَلْباب جمع لُبّ بود و لُبّ مغز بود وليكن خرد را لبّ گويند; زيرا كه حاصل و خلاصه مردم، عقل است; چنان كه حاصل بادام مغز است و مردي كه وي را عقل نبود چون گوزي (جوزي) بود كه در آن مغز نبود.»
معين الدّين محمّد بن محمود نيشابوري در تفسير خود كه بازمانده از قرن ششم هجري است، چه زيبا به زبان فارسي در تفسيرِ{...وَاتَّقُونِي يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ} نوشته است:
«و از من كه خداي شما هستم بترسيد و از خلافِ فرمانِ من بپرهيزيد، اي خداوندان خرد و از جز من باك مداريد كه هركه خرد دارد، داند كه از عاجز باك نبايد داشت و قادر بر كمال، خداوند زمين و آسمان است ـ جلّ جلالُه ـ پس، از وي بايد ترسيد»
اينك بحث خود را درباره آيات 198 و 199 و 200 و 203 سوره بقره كه مربوط به حجّ است اِدامه مي دهيم: خداي بزرگ در آيه 198 سوره بقره گفته است:
{لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ} «گناهي بر شما نيست كه در حجّ از فضل پروردگار خود بر خوردار شويد (در هنگام حجّ كسب معاش كرده و از منابع اقتصادي حج بهره ببريد; زيرا يكي از فلسفه هاي حجّ پي ريزي يك طرحِ اقتصادي اسلامي است) و چون از عرفات باز گشتيد، در مشعر الحرام خدا را ياد كنيد و سپاس گزاريد كه راه را به شما نمود و حال آن كه پيش از آن شما گمراه بوديد.»
اين آيه، يك حكم دوره جاهلي; يعني گناه بودن داد و ستد در ايّام حج را لغو كرده و گفته است كه در زمانِ مراسم حج داد و ستد مانعي ندارد; زيرا اسلام مي خواهد در اين كنگره عظيم كه تمام مسلمانانِ واجب الحجِّ دنيا، در آن گرد مي آيند. افزون بر فلسفه اخلاقي و جنبه هاي سياسي و فرهنگي، اين كنگره طرح ريزي يك اقتصادِ عمومي را هم بكند و با همكاري و همفكري، پايه هاي اقتصاديِ جوامعِ اسلامي ريخته شود تا كه از مبادلاتِ تجاري ميانِ مسلمين، چنان اقتصاد نيرومندي به وجود آيدكه مسلمانان از بيگانگان بي نياز گردند.79
ابن عربي نوشته است:80 سوقِ عكاظ81 مَجِنّه و ذوالمجاز در جاهليّت بازارهايي بوده و اَعراب جاهلي در هنگام حجّ، در اين بازارها داد و ستد مي كردند: به قول ابن عبّاس، اين آيه نازل شده تا كه معلوم گردد كه در زمان حجّ با انجامِ مراسم حجّ و اَداي واجباتِ حجّ، تجارت و داد و ستد اشكالي ندارد.
البته برخي هم گفته اند: «اِنّ الحجّ دون تجارة اَفْضَلُ».
سخن ابن عربي و روايت ابن عباس را، نويسنده تفسير الخازن هم گفته و افزوده است:
«تجارتي كه خلل و نقصي در اعمال حج وارد كند، مباح نيست و اَولي تركِ آن تجارت است و حج بدون تجارت اَولي است.» (و قال بعض العلماء اِنّ التّجارة اِن وقعـت نقصاً في اَعمال الحجّ، لم تكن مباحةً و اِنْ لم توقع نقصاً فيه كانت من المباحات التي الاُولي تركها لتجريد العبادة عن غيرها; لانّ الحج بدون التجارة افضل و اكمل).82
ابو بكر عتيق سورآبادي در ترجمه آيه مورد بحث نوشته است:83
«نيست بر شما بزه، بدان چه بجوييد افزوني نعمتي از خداي شما در سفر حجّ...»
و سپس در تفسير آيه افزوده است كه:
«اين آيه در شأن گروهي آيد كه پنداشتند در سفر حج، تجارت نشايد كه گفتندي آن سفر خالصاً خداي راست و در آن سفر، طالب دنيا نشايد و تجارت را شأنِ مزدوران و جمّالان و حمّالان مي دانستند.»
نويسنده كتاب «اقصي البيان» هم نوشته است:84 در جاهليّت تجارت در وقت حج روا نبود ولي اسلام آن را روا شمرد البته با توجه به دستور{...لاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ} كه با «لا»ي نفي جنس گفته شده است. و افزوده است كه جمله «ان تبتغوا» در عبارت{لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا...} در محلّ نصب است، بنابه تقدير «في» و به اصطلاح منصوب به نزع خافض است و اصلِ آن چنين بوده است:{لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ في أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا...}.
جصّاص در بحث از آيه مزبور نوشته است،85 عرب ها، پس از اسلام، به قياس دوره جاهلي، در هنگام حج، تجارت را رها كردند، تا اين كه آيه مزبور نازل شد و تجارت را در هنگام حج روا شمرد. جصّاص اِستدلال كرده به اين كه در آيه 28 سوره حج {لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ...} منافع عام است و شامل منافع دنياوي و اُخروي مي شود و تخصيص ندارد، با توجّه به اين كه آيه {...وَأَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا...}86 نيز عام است و حجّاج را مستثني نكرده است و دلالت مي كند بر اين كه، حجّ مانع تجارت نمي باشد.
1- معاني القرآن و اعِرابه، ج1، ص246 و نيز مي توان به: ج2، ص140 و 141، تفسيرالتبيان شيخ طوسي مراجعه كرد.
2- معاني القرآن و اعرابه، ج1، ص247
3- آن چه درباره «يسئلونك عن الأَهِلّة » ديگران در قرن بعد گفته اند، زجّاج در قرن سوم هجري گفته است. براي آگاهي بيشتر نكـ : ج1، ص246 و 247 معاني القرآن و اِعرابه لِلزجّاج.
4- تفسير بيضاوي، ج1، ص222
5- ماه هاي حج، در آيه 197 سوره بقره مشخص شده است:{الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ...}
6- اَحكام القرآن ابن عربي، ج1، ص99
7- تفسير ابي السعود (= ارشاد العقل السليم الي مزايا القرآن الكريم)، ج1، ص156
8- تفسير سورآبادي، ج1، ص107
9- تفسير ابي السعود، ج1، ص156
10- لسان العرب المحيط، ج3، ص971، ذيل ماده «وَقَيَ»
و خداهم گفته است در سوره مدثّر آيه 56:{...هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ } «هو أهلٌ أَن يُتَّقي عقابه و أهلٌ أَن يعمل بما يودّي الي مغفرته». ر. ك. : همان مأخذ و همان صفحه.
11- تحف العقول، ص33. بخشي از سخنراني پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) است در حجة الوداع.
12- حجرات : 13
13- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به في ظلال القرآن، ج1، ص258 و 264
14- بسياري از مطالب پيشينيان در جلد يكم، ص141 تفسير الخازن، هست.
15- تفسير الخازن، ج1، ص141
16- درباره تفسير آيه مورد بحث، مي توان به جلد يكم ص225 تفسير ابن كثير و نيز جلد يكم ص188 تفسير البرهان، مراجعه كرد و ترجمه تفسير طبري ج1، ص118 و كشف الحقايق، ج1، ص128
17- ذكر كلمه «الله» در آيه 196 بقره {وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للهِِ...} و نيز در آيه 97 آل عمران،{... وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ...} از آن جهت است كه حجّ بايد لله و خالص براي خدا باشد، در تمام موارد بايد خدا در نظر حج گزار باشد و به خدا توجّه داشته باشد.
18- براي آگاهي بيشتر در اين زمينه، نكـ : في ظلال القرآن، ج1، ص264 تا 283
19- في ظلال القرآن، ج1، ص283
20- زجّاج در جلد يكم، صفحه هاي 255 و 256 كتاب «معاني القرآن و اعرابه» درباره برخي از كلمات اين آيه، بحث كرده است.
21- احكام القرآن، ج1، ص118 و 119
22- اِمْلاء ما مَنَّ بِهِ الرَحمن...، ص85
23- احكام القرآن، ج1، صص 117 و 118
24- الحجّ و هو في اللغة عبارة عن القصد و خصّه الشرع بوقت مخصوص و بموضع مخصوص علي وجه تبيّن علي الوجه الشروع، نكـ : احكام القرآن، ج1، ص178
25- آيه 97 آل عمران {...وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...}
26- احكام القرآن، ج1، ص119
27- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به تفسير التبيان، ج2، صص، 154 و 155
28- مكاني است در دو فرسنگي مكه و غزوه حُديبيّه رسول(صلي الله عليه وآله) در آنجا روي داده است.
29- تفسير القرآن العظيم، ج1، ص230
30- تفسير الخازن، ج1، ص145
31- بقره : 183
32- آل عمران : 97
33- كنزالعرفان، ج1، ص271
34- اقصي البيان، ج1، صص، 351 و 359
35- در پاورقي كتاب «كنزالعرفان»، ج1، ص271 نوشته شده است كه در جلد يكم ص456 سنن ابي داوود حديث چنين است: «لِتأخُذُوا مَناسِكَكُم فَاِنّي لا أدْري لَعَلي لا أحجّ بَعد حَجّتي هذه»
36- التفسير في التبيان، ج2، صص 155 و 156
37- مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص289
38- در صفحه 210 كتاب لسان التنزيل نوشته شده است: «فما استيسر» پس آن چه آسان شود; يعني دست رسد و سامان بود. از مصدر إستيسار»
39- املاء ما منّ به الرحمن... ص85
40- تفسير بيضاوي، ج1، ص225
41- اقصي البيان، ج1، ص366
42- نويسنده تفسير «مختصر من تفسير الامام الطبري» در ج1، ص62 نوشته است: «فان احصرتم...»; يعني منعتم حبستم عَنِ العمل و الوصول الي البيت.
43- اقصي البيان، ج1، صص 362 و 363
44- در ج1، ص110، تفسير سورآبادي نوشته شده «... مَستريد سرهاي شما را...»
45- تفسير بيضاوي، ج1، ص225
46- نويسنده تفسير «مختصر من تفسير الإمام الطبري» در ج1، ص62 نوشته است: هَدْي: «و هو ما قرّب الي الله ـ عزّ و جلّ ـ بمنزلة الهديّه يهديها الي غيره يتقرّب بها اليه.»
47- تفسير الخازن، ج1، ص149
48- اقصي البيان، ج1، ص366
49- بقره: 196
50- تفسير بيضاوي، ج1، ص225 و تفسير ابي السعود، ج1، ص159
51- براي آگاهي بيشتر از تفسير آيه مورد بحث (196 از سوره بقره) مي توان به تفاسير زير نيز مراجعه كرد: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص289 تا 292 و تفسير التبيان، ج2، ص154 تا 162 و تفسير البرهان، ج1، ص92
52- مسالك الافهام، ج2، ص136
53- همان مأخذ، ج2، ص186
54- لسان التنزيل، ص210
55- ابن قتيبه در صفحه 210 كتاب «تأويل مشكل القرآن» در باب «الحذف و الاختصار» نوشته است: مضاف حذف شده; يعني «وقت الحجّ»; ابوهلال عسكري هم در صفحه 187 الصناعتين يكي از اقسام حذف را حذف مضاف و جانشين شدن مضاف اليه به جاي آن دانسته و آيه{الحج اشهر معلومات} را هم مثال آورده است.
56- متشابهات القرآن، ج2، ص180
57- مشكل اعراب القرآن، ج1، ص89
58- در جلد1، صفحه 152 تفسير الخازن نوشته شده است: «...وقت الحج اشهر معلومات» و در جلد 1، صفحه 159 تفسير ابي السعود نوشته شده است: «يعني وقته معروفات بين الناس»
59- كنز العرفان، ج1، ص300
60- قرآن مجيد، آنان را كه وقتِ حج را به تأخير مي انداختند، مورد سرزنش قرار داده و در آيه 37 سوره توبه گفته است:{إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا...} يعني تأخير در حج، افزايش كفر است و به سبب اين تغيير دادن، خود را به ضلالت انداخته گمراه مي كنند. ر.ك. : مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص293
61- تأويل مشكل القرآن، صص475 و 476. و نيز مي توان براي آگاهي بيشتر، رجوع كرد به: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص294 و تفسير التبيان، ج2، صص 162 تا 166
62- كنز العرفان، ج1، ص301
63- در جلد 1، صفحه 133 احكام القرآن، ابن عربي نوشته است: حجّ را برخود واجب گرداند با نيّت كه قصد باطني است و با اِحرام كه عملِ ظاهري است و با تلبيه كه ذكر شنيدني است.
64- در همان مأخذ و همان صفحه، نوشته شده: اَلرّفث كلّ قول يتعلّق بذكر النساء.
65- فسوق: جميع المعاصي. قال النّبي(صلي الله عليه وآله): سباب المسلم فسوق و قتاله كفرٌ. نكـ : احكام القرآن، ج1، ص134
66- اقصي البيان، ج1، ص375 و مسالك الافهام، ج2، صص 187، 188 و 189
67- ابن عربي هم در جلد يكم، صفحه 132 احكام القرآن نوشته است: در اين كه ماه هاي حجّ شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه هست، اختلافي نيست جز اين كه اختلاف در ماه ذوالحجه است كه آيا تمام ماه را بايد جز ماهِ حجّ دانست و يا اين كه 10 يا 12 روز آغاز ماه را؟
68- البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص199
69- مسالك الافهام، ج2، ص195
70- فرض حجّ با نيّت كردن، كه امري قلبي است، مي باشد و تحقّق خارجي نيّت، محرم شدن و تلبيه گفتن است.
71- و قيل: الرَفث: كلام متضمّن لما يستقبح ذكره، من ذكر الجماع و دواعيه. نكـ : تفسير الخازن، ج1، ص153
72- نكـ : تفسير ابي السعود، ج1، ص159. ابي السعود در همين جلد و همين صفحه توضيحات زير را نيز داده است:
«فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ: اي لا جماع لو فلا فحش من الكلام و لا خروج من حدود الشرع بارتكاب المحظورات».
«وَلاَ جِدَالَ: اي لامِراءَ مَعَ الخدم و الرِفقة ».
73- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: كنزالعرفان، ج1، ص302 و مسالك الافهام، ج2، ص197 و 198 و اقصي البيان، ج1، ص376 و 377
74- تفسير الخازن، ج1، ص154 قبل از او زمخشري در كشّاف جلد يكم صفحه 347 نوشته است.
75- براي آگاهي بيشتر درباره تفسير اين آيه، مي توان به تفسير بيضاوي، ج1، ص225 و ترجمه تفسير طبري، ج1، ص129 و تفسير صافي، ج1، ص176 و 177 و كشّاف زمخشري، ج1، ص 346 و 347 و تفسير جوامع الجامع، ج1، ص111 و تفسير منهج الصادقين، ج1، ص457 و تفسير جلالين، ص41 و تفسير شبّر، ص68 و 69 مراجعه شود.
76- در جلد يكم، صفحه 154 تفسير الخازن، نوشته شده است. ذوي الألباب; يعني ذوي العقول: الذين يعلمون حقايق الأمور.
77- تفسير صافي، ج1، ص176
78- تفسير سورآبادي، ج1، ص111
79- براي آگاهي بيشتررجوع كنيد به: في ظلال القرآن، ج1 ، ص283
80- احكام القرآن، ج1 ص135
81- محمد بن ابي بكربن عبدالقادر رازي (متوفاي سال 666 هجري) در صفحه 14 كتاب «تفسير أسئلة القرآن المجيد و اجوبتها» نوشته است: فايده تكرارِ اَمرِ به «ذكر» اين است كه ذكر خدا به طور مكرر باشد و نه فقط يك بار. نك: ص14 كتاب تقسير أسئلة قرآن مجيد و اجوبتها .
82- تفسير الخازن، ج 1، ص 152 و 155
83 ـ تفسير سورآبادي، ج 1 صص 111 و 112
84ـ أقصي البيان، ج 1 ، ص 378
85ـ احكام القرآن جَصاص، ج1 ، ص 365 و 366
86 ـ بخشي از آيه 275 سوره بقره.
منبع :ميقات حج ، تابستان 1378، شماره 28