رضا شريفى
سلطه عبارت از تسلط بر ديگرى است و در بين افراد و دولتها به صورتهاى مختلف رواج دارد اما آن چه دراين نوشتار مورد بحث و بررسى قرارگرفته است سلطه درحوزه روابط دولت و ملت نيست بلكه ميان دو شخص و يا دو دولت و ياد دوگروه است پرسش اساسى اين نوشتار اين است كه سلطه به معنا و مفهوم منفى آن ريشه درچه چيزى دارد و چه زمينه ها و بسترهايى در دو سوى سلطه وجود دارد كه سلطه پذيرى منفى تحقق مى يابد؟ اين مساله از آن جا مهم است كه بسيارى از رفتارهاى اشخاص و گروه ها و دولت ها متاثر از مساله سلطه گرى به هر دو شكل آن است كه آثار مخربى براى هر دو سو به دنبال دارد. با هم اين مطلب را از نظر مى گذرانيم.
مفهوم سلطه گرى و سلطه پذيرى
سلطه به معناى قدرت و قوت يافتن بر ديگرى است كه در زبان فارسى به چيره شدن نيز مى آيد. درحوزه كاربردهاى اجتماعى و علوم سياسى سلطه به رابطه آميخته به قدرت ميان دو شخص يا دو گروه يا دو دولت اطلاق مى شود. (فرهنگ علوم سياسى ص 126)
البته سلطه گرى و سلطه پذيرى اختصاص به اين علوم ندارد بلكه درحوزه هاى روان شناسى اجتماعى نيز به كار مى رود. به سخنى مساله سلطه همواره درحوزه رابطه اجتماعى و تعامل دو سويه معنا و مفهوم مى يابد. درحوزه روان شناسى اجتماعى مساله فرمانبرى و فرماندهى در ميان افراد و گروه هاى اجتماعى مطرح مى شود. برخى از شخصيت هاى انسانى به گونه اى هستند كه گرايش به سلطه گرى و برخى به سلطه پذيرى دارند. البته به نظر مى رسد كه امرى اكتسابى است واين گونه نيست كه در ذات و ماهيت افراد اين گرايش به سلطه گرى و سلطه پذيرى وجود داشته باشد هرچند كه نقش وراثت را نمى توان در تقويت و افزايش هر يك از دو سو ناديده گرفت.
گروه هاى اجتماعى حتى در ميان كودكان و نوجوانان گرايش هايى به اعمال سلطه دارند و به نظر مى رسد كه اين گرايش تحت تاثير عوامل شخصيتى و جلب منافع دارد. درحوزه علوم سياسى دولت ها زمانى معنا مى يابند كه بتوانند سلطه خويش را اعمال كنند و زور و سلطه و حاكميت مشروع سياسى و مقبولى را به كارگيرند.
آثار سلطه
سلطه و چيرگى به مفهوم منفى آن يكى از مسائل نابهنجار اجتماعى درحوزه اخلاق اجتماعى و سياسى است. به اين معنا كه اگر بخواهيم اخلاق اجتماعى و سياسى را به دو دسته هنجارى و نابهنجارى بخش كنيم چيرگى و سلطه دراين مفهوم امرى نابهنجار است و مى بايست در حوزه روان شناسى و جامعه پذيرى آموزش هاى تربيتى و پرورشى را اعمال كرد كه شخص و يا گروه هاى خواستار اين گونه روابط ميان يك ديگر نباشند و آن را ناپسند و مذموم بشمارند؛ زيرا سلطه در اين معنا رابطه و تعامل با نگرش استعمارى و استغلالى است و شخص مى كوشد با تحت سلطه قراردادن شخص و يا گروه ها منافعى بيرون از حوزه اصول عقلانى و عقلايى و شرعى را به سويى جلب و جذب كند. رابطه اى كه اين گونه پديد مى آيد رابطه اى غير اخلاقى است و جامعه اخلاقى جهانى بر اساس اصول عقلانى و عقلايى آن را نمى پذيرند و مردود و مطرود مى شمارند.
قرآن براى اين گونه از روابط اجتماعى و تعاملات انسانى آثار مخرب و زيانبارى را مطرح مى سازد كه در اين جا به آن پرداخته مى شود. تقديم اين مباحث بر بيان بسترها و زمينه هاى سلطه پذيرى از آن رو انجام مى شود كه مى تواند تصويرى روشن از معنايى سلطه اى كه در اين نوشتار مورد بحث و بررسى است به دست دهد و هم با آگاهى از آثار و كاركردهاى زيانبار آن جايگاه آن در حوزه نابهنجارى هاى اخلاق اجتماعى و سياسى روشن شود؛ زيرا شناخت به هر چيزى در كنار عواطف و احساسات مى تواند رفتار آدمى را تنظيم و سامان دهد. از اين روست كه قرآن همواره مى كوشد در بيان بسيارى از احكام و آموزه هاى دستورى به حكمت و يا علت حكم اشاره كند و فلسفه احكام را توضيح و تشريح نمايد؛ زيرا با تشريح و تبيين حكمت و يا علت حكم زمينه هاى شناختى بيش تر مى شود و شخص پس از آن تحت تأثير عواطف و احساسات روحى و روانى در حوزه رفتار خويش دگرگونى پديد مى آورد. در حقيقت قرآن مى كوشد تا به اين وسيله در تكوين و يا تغيير نگرش آدمى تأثير بگذارد و آنان را به سمت و سوى كمال سوق دهد.
از اين روست كه در اين جا به پيروى از قرآن تلاش مى شود تا آثار و كاركردهاى سلطه بيان و تحليل قرآن از آن تشريح شود تا واكنش هاى متأثر از اين نگرش جديد انجام گردد.
استثمار افراد
از مهم ترين آثارى كه قرآن براى سلطه بيان مى كند بهره مندى از يكديگر است. اين معنا مى تواند به دو مفهوم تلقى شود؛ زيرا بهره گيرى مى تواند براساس اصول عقلايى و عقلانى و شرعى انجام شود تا از نظر اخلاقى و حقوقى و شرعى مشكلى ايجاد نشود. اين شيوه همان كارى است كه اصولا جامعه به عنوان ماهيت جامعه بودن بدان عمل مى كند و ماهيت جامعه اقتضا مى كند كه هر يك از ديگرى براى دست يابى به كمال و يامنافع بهره گيرد. به اين معنا كه جامعه دونفرى خانوادگى نيز براى دست يابى به منافع و يا بهره گيرى از يكديگر در راستاى آرامش و يا توليد نسل و مانند آن تشكيل مى شود. از اين روست كه بهره گيرى از يكديگر نمى تواند در حكم رابطه اى ارزشى و يا ضد ارزشى تلقى شود بلكه زمانى اين رابطه در اين حوزه مورد بحث و بررسى قرارمى گيرد كه رابطه به گونه ضداصول اخلاقى و حقوقى و شرعى باشد.
اگر رابطه ميان دو شخص براى دست يابى به منافع متقابل باشد هر چند كه در اين ميان يكى سود و بهره اى بيش تر و ديگرى كم تر برد با اين همه رابطه بيرون از اصول اخلاقى و حقوقى و شرعى نخواهد بود. اما اگر اين رابطه به گونه اى باشد كه شخص يا گروه بخواهد از ديگرى بهره برد و بهره اى نرساند و يا بهره اندكى به طور طبيعى به ديگرى برسد اين رابطه در تفسير قرآنى رابطه سلطه است.
به سخن ديگر رابطه سلطه ميان دو شخص يا گروه و يا جامعه و يا دولت، رابطه اى است كه يكى از دو سوى رابطه مى كوشد تا از ديگرى سوء استفاده كند و در راستاى بهره كشى و بهره بردارى از وى گام بردارد هر چند كه در اين رابطه سود اندكى به طور طبيعى به سوى ديگر رابطه نيز برسد.
اين سلطه پذيرى در تفسير قرآنى و تحليل آموزه هاى وحيانى هر چند كه ميان بهره ورى برخى از انسان ها از برخى ديگر است و شخص از نيروهاى خدماتى ديگرى سود مى جويد (خرف آيه32) تا زمانى مى تواند معقول و منطقى و اخلاقى و شرعى باشد كه در حد استعمار و بهره كشى نباشد. به اين معنا كه طبيعت جامعه و جامعه پذيرى اين اقتضا را دارد كه در رابطه هاى دو سويه هر يك بكوشد تا از منافع رابطه بهره برد ولى اين بهره بردارى از نيروى خدماتى ديگرى و يا هر امر ديگرى مى بايست در حد اخلاقى و تعامل معقول باشد.
تباهى افراد
در تحليل قرآن هر گونه رابطه سلطه و تسخيرى كه بيرون از اصول اخلاقى و حقوقى و شرعى باشد مى تواند موجبات تباهى شخص يا گروه و يا جامعه گردد. از اين روست كه در آيه 34 سوره نمل با اشاره به سلطه گرى پادشاهان بر جوامع بشرى آن را عامل مهم و اساسى جامعه برمى شمارد؛ زيرا رابطه اى كه ميان شاهان و جامعه وجود دارد رابطه اى استعمارى و استغلالى است و پادشاهان به طور عمومى و بيش تر مى كوشند بى آن كه سود و منافع به جامعه برسانند از خدمات ملت و جامعه براى ارضاى خواسته هاى نفسانى و شهوانى خود هم چون قدرت خواهى و تماميت خواهى سود برند.
اين گونه تعامل و رابطه ميان هر شخص و يا دولت و ملتى مى تواند رابطه اى زيانبار و ذلت آفرين باشد. تفاوتى ميان رفتار شاهان و يا غير شاهان نيست؛ اگر در آيات قرآنى چون آيه 34 سوره نمل از شاهان و ملوك ياد كرده است مراد هر حاكميتى است كه مى كوشد تا تنها از ملت و جامعه سودى برد ولى سودى نرساند و در حقيقت مسئوليت هاى متقابل و حقوق متقابلى ميان دولت و ملت نباشد. بنابراين هر حاكميت و قدرت سياسى و اجتماعى كه بخواهد از ملت براى منافع خود سود برد و حقوق ملت را ايفا نكند و يا نپردازد چنين حاكميت و سلطه اى سلطه تباهى ساز است.
چنين سلطه هايى كه ميان رابطه ملت و دولت و يا گروه ها و افراد گروه پديد مى آيد مى تواند عامل اصلى ذلت و خوارى ملت و يا افراد گروه باشد. خداوند در آيه 34 سوره نمل به اين نكته اشاره مى كند كه سلطه هاى حاكمان زور و غير مشروع كه براساس مشروعيت سياسى و اهداف مقبول ملى شكل نگرفته است عامل ذلت آن ملت به شمار مى آيد.
در حوزه مسايل شخصى و شخصيتى نيز شقاوت و بدبختى افراد را رقم مى زند (مريم آيه32) و جامعه را به سوى بدبختى مى كشاند. بر اين اساس است كه خداوند سلطه گرى را در همين آيه مايه تيره بختى مردم مى شمارد و آنان را از پذيرش سلطه و رابطه هايى از اين دست باز مى دارد.
عصيانگرى
عصيان گرى از ديگر تبعات و آثار و پيامدهايى است كه قرآن براى سلطه گرى بيان مى كند. اين مطلب را مى توان از آيه 14 سوره مريم به دست آورد كه در آن جا سلطه گرى را مورد تحليل و بررسى قرار مى دهد.
از اين آيه و آيه 32 مريم مى توان نكته اى را استنباط كرد كه نشان مى دهد كه رابطه ميان دو شخص مى بايست يا براساس اصول عدالت و رعايت منافع متقابل براساس اصول عقلانى و عقلايى باشد و يا اين كه مبتنى بر اصول احسان و نيكى باشد. به نظر مى رسد كه ارتباط تنگاتنگى ميان احسان و نيكى از سويى و شقاوت، جباريت و تماميت خواهى و عصيانگرى يافت؛ زيرا در هر دو آيه به مسأله بر و نيكى اشاره شده است. اين بدان معناست كه اگر رابطه ميان دو شخص و يا گروه و يا دولت مبتنى بر احسان و نيكى نباشد مى تواند به عنوان رابطه سلطه گرايانه تلقى شود.
بسيارى از افراد مى كوشند به ديگرى محبت و نيكى كنند درحالى كه توقع و انتظارى از او ندارند همانند نيكى و احسانى كه به والدين مى شود و يا والدين در حق فرزند انجام مى دهند. برخى از اين رابطه نيكى و نيكوكارى سوءاستفاده مى كنند و آن را به رابطه جبارى و زور و سلطه تبديل مى كنند. بسيارى از جباريت ها و عصيانگرى ها و بدبختى برخاسته از اين است كه شخص از احسان و نيكى ديگرى سوءاستفاده مى كند.
دورى از حقيقت
سلطه گرى عامل مهمى در مقابل رسالت پيامبران است. در آيه 83 سوره يونس سلطه جباران سركش بر توده هاى مردم، مانع از موفقيت پيامبران الهى در اجراى رسالت خويش مى باشد؛ زيرا روشنگرى هاى پيامبران وايجاد انگيزه هايى براى دست يابى به حقوق خويش و افزايش سطح مطالبات مردمى موجب مى شود تا سلطه گران نتوانند به اهداف سلطه گرى خويش دست يابند. اين مسئله را آيه به خوبى نشان مى دهد؛ زيرا مسئله فرعون را طرح مى كند كه حركت موسوى و روشنگرى هايى كه خواستار رهايى ملت از اسارت و سلطه دولت فرعونى بود موجب شده بود تا به مخالفت با آن حضرت اقدام شود. تعبير قرآن از علو فرعون و اسراف گرى نشان مى دهد كه دولت فرعونى نمى توانست دعوت موسوى را تحمل كند؛ زيرا در حركت اسرافى و سلطه گرى مى كوشد تا به استثمار توده ها و تحميق آنان و استغلال ايشان بپردازند. مخالفت موسي(ع) موجب مى شد تا توان بهره كشى كاهش يابد. آيات ديگر ازجمله سوره هود آيه 59 به اين مسئله از بعد ديگرى مى پردازد.
زمينه هاى سلطه گرى و سلطه پذيرى در جامعه
ريشه سلطه را مى بايست در امورى چون شخصيت فردى و جمعى جست و جو كرد. برخى از اشخاص و گروه ها و جوامع گرايش بسيارى به افسادگرى دارند. همين افسادگرى شخصيتى است كه آنان را به سوى سلطه گرى سوق مى دهد. در آيه 4 تا 6 سوره اسراء به مسئله افسادگرى بنى اسرائيل اشاره مى كند و توضيح مى دهد كه آنان به سبب همين عامل از سوى دشمنان گرفتار سلطه مى شوند؛ زيرا هرگونه رفتار فردى و جمعى بازتابى در دنيا و آخرت خواهد داشت. درحقيقت براساس سنت الهى هر گروه و قومى كه روش افساد را در جامعه پى گيرند خداوند مردمانى را بر ايشان مسلط مى كند كه آنان را به بند كشيده و استعمار مى كنند. بنابراين افسادگرى مى تواند خود عامل مهم در سلطه پذيرى جامعه باشد.
تمرد و عصيان نسبت به آموزه هاى وحيانى نيز عامل ديگرى براى سلطه پذيرى مى شود. آيات 162 تا 167 داستان مردمانى است كه با رفتارها و كردارهاى ناشايست خويش مايه سلطه يافتن نيروهايى شكنجه گر بر آنان در دنيا و برزخ و قيامت مى شود.
ظلم و ستم برخى از اشخاص و جوامع عامل ديگرى براى سلطه پذيرى مى شود. به اين معنا كه يكى ديگر از سنت هاى الهى آن است كه هر جامعه اى كه ظلم و ستم را ترويج كنند خود گرفتار سلطه بيگانگان وچيرگى آنان مى شود. (انعام آيه 129)
البته برخى برترى هاى طبيعى و يا اكتسابى راعامل سلطه برشمرده اند ولى باتوجه به معنايى كه در اين جا مراد است آن را نمى توان در حوزه سلطه قرار داد. به اين معنا كه برترى طبيعى مردان بر زنان كه زمينه چيرگى و مديريت يابى آنان در امور تدبير زندگى خانوادگى مى شود (نساء آيه 34) را نمى توان در حوزه چيرگى و سلطه منفى برشمرده و آن را بسترى براى سلطه گرى ياد كرد؛ زيرا تأمين هزينه هاى زندگى زنان از سوى شوهران زمينه تشريع مديريت شوهران بر امور خانواده شده است و اين بدان معنا خواهد بود كه سلطه اى منفى نخواهد بود و به نوعى تعامل مثبت و رابطه سودمندى است كه منافع هردو سوى تعامل را برآورده مى سازد.(همان)
راه هاى رهايى از سلطه
براى رهايى از سلطه مى بايست در رفتار و اخلاق اجتماعى و سياسى اشخاص و گروه ها و دولت ها تأثير گذاشت. ازجمله راه هايى كه قرآن پيشنهاد مى دهد تغيير در نگرش ها با استفاده از يادآورى قيامت و رستاخيز است.
اگر روشنگرى و ايجاد نگرش و تغيير آن نتوانست مفيد باشد، راهكار ديگرى كه قرآن بيان مى كند، جهاد و مبارزه با سلطه گران است. (مائده آيه 20 و 22 و نيز توبه 7 و 8 و نيز حج آيه 39 و 40)
اگر شرايط به گونه اى بود كه شخص و يا گروه هاى اجتماعى ناتوان از رهايى از جهاد باشند مى بايست دست به كوچ و هجرت بزنند. خداوند در آيات 97 و 99 سوره نساء هجرت از منطقه سلطه جباران را راهى براى رهايى از سلطه ايشان مى شمارد. در سوره كهف آيه 9 و 10 و 20 نيز همين معنا را با تشريح رفتار اصحاب كهف توضيح مى دهد كه آنان هجرت و كوچ از مكان و مقام خويش را بر سلطه دشمنان ترجيح دادند.
راهكار ديگرى كه قرآن بيان مى كند دعاست و اين كه شخص و جامعه درصورتى كه ناتوان از مبارزه و جهاد باشد و زمينه ها و بستر هاى جهاد را دراختيار نداشته باشد و يانتواند از مكان خويش كوچ و هجرت كند مى بايست براى مبارزه با آن به مدير هستى و مدبر آن يعنى خداوند مراجعه كند و با دعا و التجا به درگاه او راهى براى مصونيت يابى و يا رهايى از سلطه دشمنان به دست آورد. (ممتحنه آيه 1 و نگاه كنيد مجمع البيان ج 9 و 10 ص 407)