وحى و خيزش تمدنى

دکتر لؤى صافى

اشاره

دکتر لؤى صافى از چهره‏هاى برجسته جريان «اسلامى سازى معرفت‏» يا «رويکرد اسلامى به علوم و معارف‏» و يکى از محققان حلقه «المعهد العالمى للفکر الاسلامي‏» (مرکز جهانى انديشه اسلامي) است . وى علاوه بر مطالعات و پژوهش‏هاى اسلامي، متخصص علوم سياسى نيز هست و علاوه بر ده‏ها مقاله تخصصى و پژوهشي، کتاب‏هاى «العقيده و السياسه‏» ، «اعمال العقل و صراع الحداثه‏» از مهم‏ترين کتاب‏هاى او به شمار مي‏روند . در مقاله‏اى که پيش روداريد وى به نقد رويکردى پرداخته است که با ابراز عقل پوزيتيويستى (اثبات‏گرا) غربى به نقد ميراث اسلامى پرداخته است . لؤى صافي، نوشته‏هاى دکتر حسن حنفى و دکتر محمد عابد جابرى را به عنوان الگوى اين رويکرد در مبناى نقد خود قرار داده است .

در سه دهه گذشته مسئله عقل و نقش آن در خيزش تمدني، درصدر عناوين و ادبيات نوانديشى و نقد ميراث قرارداشته است . شمارى از متفکران و پژوهشگران مطالعاتى را جهت پرتوافکنى بر مفهوم و ماهيت عقل و مؤلفه‏هاى اساسى آن و رابطه آن با نوسازى فرهنگى و خيزش تمدنى عرضه کرده‏اند، که مهم‏ترين اين نوع مطالعات، کتاب «حول تشکيل العقل المسلم‏» عماد الدين خليل، «ازمة العقل المسلم‏» عبدالحميد ابوسليمان، «خلافة‏الانسان بين الوحى و العقل‏» عبدالمجيد نجاري، «المعقول و اللامعقول‏» زکى نجيب محمود و «نقد العقل العربي‏» محمد عابد جابرى است .

اين مطالعات و پژوهش‏ها بر تعيين نقش عقل در نقد فرهنگ حاکم و ميراث فکرى مبتنى بر آن تمرکز يافته و خواهان بازسازى فرهنگ بر پايه‏هاى جديد و اتکا به عقل و اصول آن به عنوان مبناى اصلى پي‏ريزى فرهنگى جايگزين شده‏اند .

با اين حال به نظر مي‏رسد مسئله عقل و نقش آن در شاکله معارف و علوم، مسئله تازه‏اى نيست; بلکه در طول تاريخ انديشه اسلامى همواره در حال تجديد بوده است . اين مسئله نخستين بار در طى نزاع ميان فرهنگ جاهلى و نگرش قرآنى - که منادى اصلاح رفتارهاى اجتماعى و تغيير پايه‏هاى سازمانى جامعه براساس نظامى از انگاره‏ها و مبادى و ارزش‏هاى آسمانى بود - رخ داد .

قرآن کريم، موضع جاهلانه‏اى را که با استناد به مرجعيت ميراث و سنت‏هاى پدري، از پذيرش نظام هنجارى اسلامى سرباز مي‏زد، محکوم کرده و گروه مخالف را به تامل در مبادى رسالت قرآنى و مقايسه آن با محتواى فرهنگ جاهلى و حکم قرار دادن عقل براى تمييز حق از باطل فرا مي‏خواند . چيزى نگذشته بود که دشواره عقل بار ديگر در نزاع ميان فلاسفه و متکلمان آفتابى شد . فلاسفه اصرار مي‏ورزيدند که عقل را به عنوان قدرتى مستقل از قدرت وحى در شمار آورند، لذا ادعا کردند که عقل، بدون وحى مي‏تواند حق را از باطل و زيبا را از زشت تمييز دهد; در حالى که متکلمان بر مکمليت عقل و وحى به شدت پافشارى مي‏کردند و بر نياز عقل به وحى براى دست‏يابى به معرفت‏حق و حسن، تاکيد داشتند .

يک بار ديگر دشواره کفايت عقل به عرصه انديشه بازگشت و اين زمانى بود که انديشه سکولار غربى در حوزه فکرى عربى و اسلامى رواج يافت، پيشگامان سکولاريسم در جهان عرب، ايده‏اى را پذيرفته بودند که جنبش روشنگرى غربى پرورده بود . اين ايده به کفايت و استقلال مرجعيت عقل معتقد بود و به کنار زدن وحى از عرصه پژوهش علمى و تفکر علمى سازمان يافته دعوت مي‏کرد . (1) جريان سکولار، شمارى از پژوهش‏ها و مطالعاتى را عرضه کرد، که به نقد عقل عربى (اسلامي) از طريق نقد ميراث بر ساخته اين عقل پرداخته و خواهان نشاندن عقل پوزيتيويستى - که معرفت غيبى و ارزشى را از حوزه اهتمام خود بيرون رانده - به جاى مفهوم عقل نهفته در ميراث اسلامى است که در آن احکام آسمانى ماورايى و احکام ارزشى با احکام تجربى تداخل دارند .

مسئله عقل و نقش آن در تعيين جهان‏بينى و الگوى معرفتى يکى از مسائلى است که هنوز انديشه بشرى را - به طور عام - و انديشه اسلامى را به شکل خاص مشغول خود ساخته است . در اين مقال به تحليل پديده عقل و عمليات تعقل مي‏پردازيم تا بر اين پديده مهم و پيچيده پرتو بيشترى افکنيم . هم‏چنين خواهيم کوشيد تا مفهوم عقل را به مجموعه‏اى از مفاهيم همسو و ملازم، مانند مفهوم فکر و آگاهى و فرهنگ و ميراث ربط دهيم و نيز تاثير مغفول نهادن عمليات حدس عقلى را که پايه‏گذار عمليات تفکر است در بروز مفهومى تقليل يافته از عقل - که نسبت‏به ابعاد ارزشى و فرا زمينى عقل تجاهل مي‏کند و قدرت عقل را بر رام کردن مضامين علمى براى خدمت‏به اهداف شخصي‏اش ناديده مي‏گيرد - روشن کنيم .

در پايان به اين نتيجه خواهيم رسيد که دشواره عقل، اساسا ناشى از نبود تصورى روشن و دقيق از ساختار داخلى عقل و رابطه آن با وضعيت کلى وجود انسانى است .

نقد پوزيتيويستى ميراث

در دوره اخير چندين پژوهش دايرة‏المعارفى به هدف نقد ميراث عرضه شده که در آنها ميراث بعد تاريخى فرهنگ حاکم دانسته شده است . آغاز اين پژوهش‏ها کتاب «النزعات المادية في‏الاسلام‏» (گرايش‏هاى مادى در اسلام) حسين مروة است . سپس طيب تيزينى کار او را در کتاب «من التراث الى الثورة‏» (از ميراث تا انقلاب) ادامه داد . آنگاه حسن حنفى با کتاب پنج جلدي‏اش; يعنى «من العقيدة الى الثورة‏» (از عقيده تا انقلاب) و در کتاب «التراث و التجديد» (ميراث و نوسازي) مقدمه آن را ارائه کرد و در همان مسير گام زد . سپس محمد عابد جابرى اين‏گونه کارهاى انتقادى را در کتاب سه جلدي‏اش با نام «نقد العقل العربي‏» (نقد عقل عربي) که با کتاب «تکوين العقل العربي‏» (شکل‏گيرى عقل عربي) آغاز مي‏شود به اوج خود رساند .

به رغم تلاش جدي‏اى که در پردازش کارهاى ياد شده به کار رفته و به رغم توانايى تحليلى برجسته مؤلفان اين آثار و تبحر آنان در نگارش ميراث، کاستى و خلا خطرناکى که اين ميراث نگاشته‏ها از آن رنج مي‏برند، پذيرش عامرانه يا غير عامرانه احکام عقلي‏اى است که از طريق تجربه تاريخي‏اى مغاير و بيگانه به دست آمده و تعميم آن احکام به نقشى است که وحى در شکل‏دهى عقل روش شناختى علمى بازى مي‏کند و يا تجاهل اجمالى و يا تفصيلى نسبت‏به اين نقش است . از اين‏رو است که حسن حنفى در کتاب «التراث و التجديد» خود - که مقدمه پروژه‏اش مي‏باشد - به تاکيد، اصرار مي‏ورزد، که عقل به تنهايى مرجع حکم درباره ميراث است، که وظيفه تاسيس فرهنگ جديد و انديشه جديد به آن وانهاده مي‏شود:

«وظيفه پروژه ميراث و نوسازي، رهايى از تمامى انواع سلطه‏هاست; سلطه گذشته و سلطه عناصر موروثى . پس فرمانروايي، تنها از آن عقل است و قدرت تنها از آن واقعيتى است که در آن به سر مي‏بريم . وظيفه پروژه ميراث و نوسازي، رهاسازى وجدان معاصر ما از ترس و بيم و اطاعت از قدرت است; چه قدرت موروث و چه قدر منقول; چه قدرت سنت‏ها و چه قدرت سياسى .» (2)

اگر از حسن حنفى بپرسيم اين چگونه عقلى است که خاستگاه ما در نقد ميراث و درون‏مايه ميراث است، در مي‏يابيم که حنفي، عقل پوزيتيويستى (وضعي) را مبناى خود قرار داده است; عقلى که مرجعيت وحى را رد مي‏کند و بر فرو کاستن و حصر حقيقت در حوزه حسى اصرار مي‏ورزد . از اين رو است که حنفى خواهان پاکسازى زبان عقلى از الفاظى مانند: «خدا، بهشت، آتش، آخرت، حساب و عقاب، صراط، ميزان و حوض‏» (3) مي‏شود; زيرا اينها صرفا الفاظى قطعى هستند که عقل بدون فهم و تاويل و تفسير نمي‏تواند با آنها ارتباط برقرار کند . (4) و از آن‏رو که الفاظ ياد شده به طور مستقيم تن به حس و مشاهده و تجربه نمي‏دهند، حنفى خواهان تبديل آنها به الفاظى است که «مردم بدون شرح و تعليق و پرسش و استفسار درکشان کنند; مانند کار، آزادي، شورا، طبيعت و عقل‏» (5) . حنفى از اين هم فراتر مي‏رود و مفاهيم و معاني‏اى را که فراتر از تجربه حسي‏اند، کنار مي‏زند و ادعا مي‏کند: «علماى اصول دين هرگاه از خدا، ذات، صفات و افعال او سخن مي‏گويند، در حقيقت از انسان کامل سخن مي‏گويند، و هر وصفى را که آنان درباره خدا به کار مي‏برند، در حقيقت وصف انسان است که تا آخرين حد ممکن بزرگ شده است‏» . (6) با نشستن انسان به جاى خدا و دادن قدرت مطلق توليد معارف و علوم به عقل پوزيتيويستى - که خاستگاه آن واقعيت‏حسى است - عقل پيرو واقعيت محسوس و وحى تابع عقل پوزيتيويستى فرو کاسته مي‏شود . به اين ترتيب نگرش توحيدى به هستى - که در وحى نهفته است - کنار زده مي‏شود و نگرشى جاى آن را مي‏گيرد که در پى بازسازى اصول دين از راه انتقال «از عقل به طبيعت، از روح به ماده، از خدا به جهان، از نفس به بدن و از وحدت عقيده به وحدت رفتارى است .» (7)

رابطه وحى و عقل از ديدگاه حسن حنفى

حنفى در بررسى رابطه وحى و عقل، به نياز «خبر» يا «نقل‏» به «عقل‏» براى فهم و تحليل و تفسير آن و به واقعيتى که اين نقل بر آن متمرکز است و با آن تعامل دارد، توجه مي‏دهد . وى بر «جنبش سلفى معاصر» خرده مي‏گيرد، که چرا اتکاى شبه مطلق به «قال الله‏» و «قال رسول الله‏» دارد و «صرفا به حجت‏هاى نقلى استشهاد مي‏کند، بي‏آنکه حس و عقل را به کار بيندازد و چنان رفتار کند که گويى خبر، حجت است و نقل، برهان است؟!» . (8) حنفى تاکيد مي‏کند که «حجت‏هاى نقلي، همه‏اش ظنى است و اگر بر حق بودن چيزى اجماع کنند، حق بودن آن تنها با عقل اثبات مي‏شود» . (9)

اگر نقل يا خبر براى تصحيح سند و متن و تفسير نص و تعيين دلالت‏اش نيازمند عقل است، آيا پس از اعمال عقل در آن و اطمينان يافتن از صدق و تعيين دلالت‏اش، نص تنزيل يافته مي‏تواند به عنوان قدرت مرجع مورد اتکا باشد؟ در اين جا مي‏بينيم که حسن حنفى موضع خود را نسبت‏به نص به طور قاطع و بي‏ابهام مشخص مي‏کند . وى هرگونه نقش معرفتى نص را رد مي‏کند و حتى بر عکس، دليل نقلى را مانعى براى رسيدن به صواب و يقين مي‏داند . وى مي‏گويد: «دليل نقلى از خارج از عقل آغاز مي‏شود و وظيفه عقل، در بهترين حالت‏ها فقط فهم و درک و در بدترين حالت‏ها، توجيه آن است . بنابراين دليل نقلي، کارکرد عقل را در تحليل وقايع و ماهيت مستقل آن را نابود مي‏کند، حال چگونه عقل مي‏تواند ابزارى براى معرفت‏باشد، در حالى که دليل نقلى آغازگاه آن باشد؟ و دليل نقلى و حجيت آن چگونه رخ مي‏نمايد، در حالى که جز از راه دليل عقلى درک نمي‏شود؟ زمانى که نقل و عقل تعارض کنند داورى با کدام خواهد بود؟ قطعا داورى با عقل خواهد بود . در تعارض نقل و عقل راه چاره اثبات و تثبيت عقل و تاويل و تفسير نقل است . بنابراين عقل، اساس نقل است . نص چيزى را ثابت نمي‏کند، بلکه نيازمند اثبات است، در حالى که عقل از هر چيزى ابهام‏زدايى و پيچيدگي‏زدايى مي‏کند . پس عقل قادر بر اثبات يا نفى هر چيزى است که در برابرش قرار گيرد .» (10)

خاستگاه حسن حنفى در اين تفکر و نظر، مقوله ظنى بودن نقل، حتى در صورت تواتر و نياز نقل به عقل براى فهم، تفسير و تبيين آن است، ولى آيا نيازمندى نقل به عقل، قدرت مرجعيتى وحى را از بين مي‏برد و عقل خود بنياد بي‏نياز از نقل را جاى آن مي‏نشاند؟ حنفى پاسخ مي‏دهد:

«اما دليل نقلى عقلى يا دليل عقلى نقلى وجود ندارد; زيرا هر کدام از مياني‏ها به يکى از دو طرف نزديک‏ترند و چنين دليلى به نقل نزديک‏تر است تا عقل و غالبا به حالت تعارض و غلبه بخشيدن نقل بر عقل و ويران‏سازى بنياد عقل مي‏انجامد . ترکيب و پيوند عقل و نقل بسيار دشوار است; زيرا اين دو متضادند . نقل محدوده روايت، زبان و تفسير است و عقل موطن بداهت و وضوح و تمييز و بافت فکرى دليل عقلى اجازه شکستن يا قطع آن به وسيله ادله خارجى را نمي‏دهد و يقين درونى خود بسنده است و نيازمند يقين خارجى زايد نيست‏» . (11)

حنفى در همان حال که خواهان کنار زدن کامل وحى از حوزه پژوهش علمى و معرفتى نمي‏شود و حتى به ضرورت به کارگيرى نص در تحليل‏هاى عقلى براى پيش‏گيرى از افتادن عقل در دام تامل نظرى ناب اعتقاد دارد، اما بر آن است که نص به‏کارگرفته شده در ادله عقلى داراى قدرت مرجعى نيست که عقل را در حرکاتش جهت‏بخشد، بلکه خود آن ادله تابع قدرت مرجعى عقل‏اند و با منطق درونى عقل‏سازگار مي‏شوند . (12)

اگر از حنفى پرسيده شود، که مبناى مرجعيت عقل کدام است؟ پس از آن که عقل مرجعيت نص را منکر شد و آن را به ابزارى مطيع براى تحقق مقاصد خود تبديل کرد، احکام عقلي، صدق معرفتى و يقين علمى خود را از چه راهى به دست مي‏آورند؟ پاسخ مي‏دهد که: واقعيت، اساس ثابت و استوارى است که دچار تزلزل نمي‏شود و تنها منبع يقين، واقعيت است; «زيرا واقعيت‏به طور برابر اساس نقل و عقل است‏» (13) و «واقعيت قدر مشترکى است که همه مردم آن را مشاهده مي‏کنند، بنابراين استدلال عقلى و احصاى استقرايى دور کن يقين‏اند» (14) اما اين واقعيتى که حسن حنفى ما را بدان احاله مي‏دهد و آن را مبناى عقل و موطن يقين مي‏داند کدام واقعيت است؟ پاسخ قانع کننده‏اى براى اين پرسش در آثار حسن حنفى نمي‏يابيم، جز ادعاى عجيب و غريب وى درباره وحدت واقعيت در رويارويى با اختلاف نص: «تقريبا هيچ گاه دو نفر را نمي‏توان يافت که بر معناى واحدى از نص اتفاق نظر داشته باشند، در حالى که کاربست عقل يا پناه جستن به واقعيت مي‏تواند به اتفاق نظر بينجامد . زبان به تنهايى نمي‏تواند مقياس فهم نص و سازگارى ميان معانى باشد . زبان يا نيازمند حدس است که کار عقل است و يا نيازمند تجربه است که همان نقش واقعيت است . واقعيت، واحد و تغييرناپذير است و در آن خطا راه ندارد; زيرا هر فرد مي‏تواند صدق حکم بر واقعيت را دريابد و همه اختلافات بر سر واقعيت در حقيقت‏به اختلاف در معيارها و مبانى اين واقعيت‏برمي‏گردد، نه به موضوع حکم . اين مبانى هم در بهترين ارزيابي، ظن‏ها يا مسلمات و يا باورها هستند و در بدترين ارزيابي، منافع و هوا و هوس‏ها و تمايلات و بدبيني‏» (15) .

خود حنفى نيز دشوارى عبور از مغالطه «وحدت واقعيت‏» وقوف يافته و در نتيجه راهى ندارد جز اين که اختلاف را به احکام ارجاع دهد نه به خود واقعيت و سپس اختلاف در احکام راهم به اختلاف در معيارها و مباني; يعنى به انگاره‏ها و ارزش‏هايى که اين احکام مستند بدان هستند، برگرداند وى اختلاف در احکام را ناشى از اختلاف ظنون و يا باورها و يا مسلمات و يا منافع و تمايلات و هوس‏ها مي‏داند و به فرض اگر بپذيريم که اختلاف پيرامون ساختار واقعيت و حقيقت آن ناشى از اختلاف مبانى تصورى و معيارهاى هنجارى احکام است، آيا خود اين اختلاف، نشانه‏اى مهم بر نقش اصلى تصورات و ارزش‏ها در فهم و تفسير و ارزيابى واقعيت نيست؟ مفاهيم و ارزش‏هايى که عقل براى تفسير واقعيت اجتماعى به کار مي‏گيرد، داراى ماهيتى فراتر از تجربه حسى و مرتبط با تصور کلى از هستى - يا نظريه هستى شناختى - است . اين تصور به طور مستقيم از فهم نص و تاويل آن و يا رد آن برمي‏آيد . به هر روى اين ادعاى حنفى که هيچ دو نفرى بر يک معنا از نص اتفاق نظر ندارند، و واقعيت واحد و تغييرناپذير است، مستند به مبنايى واقعى و دقيق نيست و اختلاف هم بر سر نص و هم بر سر واقعيت وجود دارد و اسباب اختلاف در فهم واقعيت از جنس اختلاف در تفسير نص است; زيرا هر دو گونه اختلاف به اختلاف در معيارها و مبانى احکام صادر از نص و واقعيت‏باز مي‏گردد .

محمد عابدجابرى و نقد پوزيتيويستى ميراث

متفکر ديگرى که عقل پوزيتويستى غربى را دست مايه نقد عقل عربى ساخته، محمد عابد جابرى است . وى منادى تاسيس دوباره عقل عربى بر مبناى واقعيت‏حسى و اجتماعى غربى است . از اين رو جابرى بر آن است که «علم به منبع ديگرى براى عقل و قواعد عقلي، جز واقعيت، ايمان ندارد» (16) . واقعيتى که جابري، منبع قواعد عقل مي‏داند، واقعيتى کلى نيست، بلکه واقعيت مادى محسوس است، همان‏گونه که توضيح مي‏دهد: «اگر بخواهيم با استناد به تصور علمى معاصر از حقيقت عقل، دقت‏بيشترى به خرج داشته باشيم باژو آلمو همنوا خواهيم شد که قواعدى که عقل بدمد و آن اعمال مي‏شود، آن را تمديد و تعريف نمي‏کند، بلکه قدرت عقل بر استحصال شمار بي‏نهايتى از قواعدى است که ماهيتش را تشکيل مي‏دهد . از اين نگره، عقلانيت صرفا ايمان به مطابقت اصول عقل با قوانين طبيعت نيست، بلکه قانع شدن و باور يافتن به اين امر است که فعاليت عقلى مي‏تواند نظام‏هايى را پايه‏ريزى کند که گسترده‏اند و پديده‏هاى مختلف را دربر مي‏گيرند . و از آن رو که تنها، تجربه مي‏تواند در مسئله مطابقت، که همان تحقق تجربى است فصل الخطاب باشد، عقلانيت معاصر، همان عقلانيت تجربى است و نه عقلانيت تاملى که پيش‏ترها اعتبار داشت‏» (17) .

به اين ترتيب مبادى فطرى عقل که داراى ماهيتى کلى است، رخ مي‏پوشد و عقل به آينه‏اى تبديل مي‏شود که قواعد سازمان يافته حاکم در واقعيت را که نگاه متوجه آن است، منعکس مي‏کند: «فلاسفه در گذشته به عقل به عنوان محتوا مي‏نگريستند (قوانين عقل در انديشه ارسطو، انديشه‏هاى فطرى در انديشه دکارت و چهره زمان و چهره مکان و مقولات در انديشه کانت)، اما اکنون تحول و پيشرفت علم به ظهور نظريات جديدى در باب عقل انجاميده، که عقل را به وصف ابزار و فاعل مي‏نگرد و نه جز آن . عقل در انگاره علمى معاصر از مبادى نيست، بلکه توانايى انجام اقداماتى براساس مبادى است . عقل در انگاره جديد اساسا، فعاليتى منظم است و به تعبير بهتر بازي‏اى براساس قواعد است‏» (18) .

جابرى در تحليل ساختار عقل عربى به اين کشف دست مي‏يابد که «نگره هنجارى به اشياء بر عقل عربى حاکم است‏» (19) و اين مطلب را ادامه مي‏دهد تا مقصود خود از هنجارگرايى عقل عربى را توضيح دهد: «مقصود ما از هنجارگرايي، رويکردى در انديشه است که مکان و جايگاه اشياء را در منظومه ارزش‏هايى که اين انديشه آنها را مرجع و مبناى خود قرار داده، جست‏وجو مي‏کند . اين رويکرد، در مقابل رويکرد واقع‏گرايى است که در جست و جوى مؤلفه‏هاى ذاتى اشياء و در پى کشف عناصر جوهرى آنها است . نگره هنجارگرا، نگره‏اى تقليل‏گرا است . هرچيزى را در ارزشش و در نتيجه در معنايى که شخص (جامعه و فرهنگ) داراى چنين نگره‏اى برآن مي‏پوشاند، خلاصه مي‏کند، اما واقع‏گرايي، نگره‏اى تحليلى ترکيبى است که عناصر اساسى اشياء را تحليل مي‏کند تا ساخت آن را به شکلى که عناصر جوهري‏اش را بروز دهد، بازسازى کند» (20) .

آيا مقصود از اين سخن آن است که عقل عربي، که در حقيقت و از طريق ميراثش، عقلى مسلمان است، در طول تاريخ خود، تلاشى براى فهم واقع‏گرايانه نظام طبيعى محيط بر خود، بدون فروافکندن خود بر موضوع پژوهش خود نکرده است؟ طبعا جابرى نمي‏تواند منکر مشارکت علمى پيشتازانه‏اى باشد که عقل عربى (اسلامي) در پژوهش‏ها و مطالعات طبيعى واقع‏گرايانه; مانند طب و فلسفه و رياضيات و داروسازى و ... داشته است . برخى از کسانى که جابرى آنان را به خرافه‏پرستى موصوف مي‏کند - مانند ابن سينا - عرضه کرده‏اند . نه جابرى و نه جز او نمي‏تواند منکر اين سهم شگرف باشد، مگر آن که راه مورخان غربى را بپيمايد که نقش و مشارکت‏برجسته مسلمانان در تحول علوم طبيعى و پي‏ريزى علوم طبيعى بر مبناى تجربى مبتنى بر مشاهده و آزمون را به نقش نقل کننده علوم يونانى و نگاهبانى اين علوم و جلوگيرى از فراموشى آن تا سپردن دوباره آن به غرب، تقليل داده‏اند . از اين رو جابرى به معجم‏هاى لغت پناه مي‏برد تا معناى عقل عربى و دلالت‏هاى آن را جست‏وجو کند و در اين معجم‏ها، دلالت‏هاى واقع‏گرايانه بيابد . جابرى از پس اين جست‏وجو مي‏گويد: آرى مي‏توانيم از ميان دلالت‏هاى مختلف کلمه «عقل‏» و کلمات ديگرى که به معناى آن است، معنايى را لمس کنيم که مي‏توان با نظام و تنظيم ربط داد، اما حتى در اين حالت نيز بعد ارزشي، حضورى دائمى دارد; زيرا نظام و تنظيم در استعمال متداول کلمات عربى ياد شده همواره به رفتار و سلوک بشرى توجه دارد نه به طبيعت و ظواهر طبيعت . از اين رو مي‏توان گفت: «عقل‏» در انگاره‏اى که زبان لغت نامه عربى منتقل مي‏کند، همواره به ذات و حالات و وجدانى و احکام ارزشى آن مرتبط است . اين «عقل‏» در همان حال که عقل و قلب و فکر و وجدان و تامل و عبرت است، اما در انگاره‏اى که زبان‏هاى اروپايى منتقل مي‏کنند، عقل همواره با موضوع مرتبط است، اين عقل يا نظام وجود است و يا ادراک نظام و يا قوه مدرکه‏» (21) .

عيب‏بزرگى که جابرى بر عقل عربى مي‏گيرد، اين است که اين عقل احکام متعالى و ارزشى کلى را حفظ مي‏کند و تقليل احکام خود به مجموعه‏اى از احکام تجربى - يعنى به عقل اثبات‏گرا (پوزيتيويستي) - را آن گونه که عقل غربى بدان تن داد و جابرى آن را معيار داورى و نقد عقل عربى قرار داده - بر نمي‏تابد ما با جابرى در اين نکته که اين عقل عربى معاصر، عقلى انباشتى و غرقه در ذاتيت‏خويش و فاقد نگره واقع‏گرايانه است ونيز در اين نکته که عقل نيازمند بازسازى از راه ارزيابى ميراث فکرى برساخته خويش است، اختلافى نداريم، اما در مبانى و روش‏شناسي‏اى که وى بر آن تکيه دارد و نيز در نتيجه‏اى که وى بدان دست مي‏يابد، با او اختلاف داريم . عقل عربى - اسلامي‏اى که تمدن اسلامى را برپا کرد و بيشتر مناطق زمين را در حدود بيش از ده قرن زير حاکميت‏خود درآورد، در عصر تدوين شکل نگرفت; آن گونه که جابرى پنداشته است . (22) عقل عربى - اسلامى در زمان نزول وحى بر پيامبر خاتم (ص) شکل گرفت . تجاهل نسبت‏به نقش وحى در تبديل عقل عربى قبيله‏اى مادى غرقه در انانيت و انحصارگرا و مبتکر به عقل انسانى مخالف با همه گرايش‏هاى انحصارى نژادى و قومى و طبقاتى و متمايل به تحقيق و آزمون و دقت تجاهلى است که با نگاه واقع‏گرا ناسازگار است .

عقل عربى معاصر در عصر تدوين شکل نگرفت . اين عقل امتداد عقلى است که فرهنگ انحطاط در قرون متاخر پديد آورده و محصول تلاش‏هاى نهادهاى آموزشى و فرهنگي‏اى است که بر آن است تا عقل عربى معاصر را از راه عمليات بازگشت غير روش‏شناسانه به ميراث عربى سنتى يا عاريت‏گيرى غيرانتقادى فرهنگ حاکم غربى بازسازى کند .

ما با جابرى در ضرورت عرضه کردن ميراث به پژوهش‏هاى انتقادى براى تعيين اسبابى که منجر به حجيم شدن دو بعد بيانى و عرفانى در عقل عربى به زيان بعد برهانى است موافقيم، اما معتقديم که بازنگرى و احياى بعد برهانى نبايد به زيان بعد بيانى و عرفانى تمام شود; زيرا کنار زدن بعد عرفانى و بيانى در حقيقت دعوت به مبنا قرار دادن عقل پوزيتيويستى غربى و پيروى از احکام محتوايى و نتايج تجربه تاريخى غربى و در نتيجه محصور شدن در مفهومى تنگ از عقل است که دو بعد مهم از ابعاد کنش عقلي، يعنى گرايش اشراقى و گرايش اخلاقى را ناديده مي‏گيرد .

تکيه سکولاريسم عربى بر عقل پوزيتيويستى غربى براى نقد ميراث، ما را به پرسش از قدرت اين عقل بر ارزيابى ميراث اسلامى فرا مي‏خواند و به تحقيق از ماهيت عقل پوزيتيويستى و مطالعه ملاحظاتى که به ظهور و تشکيل آن انجاميده، وا مي‏دارد . در آن صورت فهمى دقيق‏تر از الگوى مرجع مورد اتکاى سکولاريسم عربى در تفسير ميراث خواهيم داشت .

پي‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مي‏باشد .

منبع : پگاه حوزه نهم اسفند 1382، شماره 123