محمّدرضا حكيمى
دليل عادى شدن خواندن «قرآن كريم» و كلمهها و جملهها و آيههاى قرآن از آن روست كه ما، عظمت قرآن را ـ چنان و چندان كه بايد ـ حسّ نمى كنيم. به هنگام خواندن قرآن (يا گوش دادن به آن) آن گونه كه بايد، در مدار روحانيت قرآن شقرار بگيريم، قرار نمى گيريم و بارش كلمات و آيات را به صحراى عطشناك دل نمى رسانيم، و به مرحله نزول آيات قرآنى برقلب خويش، نمى رسيم؛ و قلب خود را با قلب پذيرنده اصلى قرآن (قلب محمّدي)، منطبق نمى سازيم، بلكه نزديك به اين مرتبه والا نيز نمى شويم.
بيشتر اين چنين است… در صورتى كه رحمت عامّ محمّدى «بِالمؤمنين رَؤُوف رحيم».(سوره توبه، آيه 128) و حرصى كه پيامبر اكرم بر «صيرورت قرآني» افراد اُمّت داشته است «حريص علَيكم»(همان) موجب قطعى آن است كه اگر ما در اين راه همّتى كنيم و دلى برآن بگشاييم، به مرحلهاى از «نزول برقلب» دست يابيم و در رده: «لِمَن كانَ لَهُ قَلْب» (سوره ق، آيه 37) وارد شويم و دلمان از تشعشعهاى فوق ملكوتى «إنَّ قرآنَ الفَجرِ كانَ مَشهوداً» (سوره اسراء،آيه78) نور باران گردد.
ما نبايد بپنداريم كه با حروف و كلمات و جملات متعارف روبرو هستيم كه از دهان هر انسان عربى زبان و عربى خوانى بيرون مى آيد. نشناختن حقيقتها و نكوشيدن در راه شناخت آنها، ظلم به خويشتن است نه ظلم به حقيقتها.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونــق بازار آفتاب نكــاهـد
عبدالمِلك اصمعى بصرى (م 216ش)، اديب و لغت شناس و دستوردان سده دوم و اوايل سده سوم هجري، از بنيادگذاران مشهور فرهنگ لغوى عرب و از مراجع مهم علم صرف و نحو زبان عربى است. او ـ بالطبع ـ شعرشناسى زبده نيز بود، چنانكه از «اخبار البُلْدان» (سرگذشت شهرها) و جغرافياى آباديهاى سرزمين عربى و نامهاى آنها اطّلاع داشته است. از وى كتابهاى مختلف چندى برجاى مانده است.
اصمعى در جستجوى لغات عرب و يافتن تلفّظ صحيح و معانى قطعى و مسلّم «لغات» و جداسازى «حقيقت» و«مجازِ» و فراهمآورى قواعد مختلف دستورى (گرامري)، به اين سو و آن سو، به ويژه به ميان باديهنشينان مى رفت و رنج سفر و كوچيدن را برخود هموار مى ساخته است تا به هدف پژوهشى خويش دست يابد و واژهها را از سرچشمههاى آنها و از زبان دست نخورده اهل زبان ـ بدون واسطه در نقل ـ به دست آورد و ضبط كند. طبيعى است كه در اين كار دامنهدار و زمانگير، با كسان و رخدادهايى روبرو گردد و اتفاقهايى و خاطرههايى براى او پيش آيد. اصمعى فراوان از اين خاطرات نقل كرده است. از اينرو در كتابهاى لغوى و ادبي، (بجز اشعار عرب، و نظرهاى نحوى و دستوري) حكايتهايى بسيار از او نقل كردهاند. از آن جمله خود او مى گويد:
روزى از مسجد جامع بصره در آمدم و از ميان كوچهها به راه خود مى رفتم كه ناگهان به يكى از اعراب باديه برخوردم ـ زُمُخت و خَشِن ـ كه برشتر جوان خود سوار بود و شمشيرى حمايل داشت و كمانى در دست. مرا كه ديد نزديك شد و سلام كرد و گفت:
ـ از كدام طايفهاي؟ گفتم: از طايفه بنى الأصمع.
ـ نكند اصمعى هستي؟ گفتم: آري.
ـ از كجا مى آيي؟ گفتم: از جايى كه در آنجا، كلام خداى رحمان را مى خوانند.
ـ مگر خداى رحمان، كلامى دارد كه آدمها مى توانند آن را بخوانند (و بر زبان جارى سازند)؟
گفتم: آري.
ـ قدرى از آن كلام براى من بخوان! گفتم: از شتر خود پياده شو!
پياده شد و من از «سوره ذاريات»، شروع به خواندن كردم تا به اين آيه رسيدم: «وفى السَّماءِ رِزْقُكُم وما تُوعَدُون؛ روزى شما و هرچه به شما وعده مى دهند در آسمان است (و از جانب خداوند ـ با اسباب و وسايلى كه در جهان فراهم آورده است ـ به انسانها و ديگر موجودات مى رسد)».
ـ اى اصمعي! اين كه خواندى كلام خداى رحمان بود؟
گفتم: آري، به حقّ خدايى كه محمّد را «بحق»، به پيامبرى فرستاد، اين كلام همان خداست كه برپيامبرش محمّد نازل كرده و براو فرو فرستاده است.
آنگاه از جا برخاست و به سوى شتر خود رفت و آن را ذبح كرد و با پوست تقسيم نمود و گفت: «به من كمك كن تا آن را به مردم بدهيم». ما به هركس گذر مى كرديم يك قسمت از گوشت آن شتر مى داديم تا تمام شد. سپس شمشير و كمان خود را برداشت و شكست و آن شكستهها را زير جهاز شتر نهاد؛ و خود رو به باديه گذاشت، و همان آيه را مى خواند و مى رفت: «وفى السَّماءِ رِزْقُكُم وما توُعَدُون».
و من به سرزنش نفس خود پرداختم، كه اى نفسِ اصمعي! تو به اندازه اين عرب بادى نشين (بياباني) كه از شنيدن چند آيه بيدار گشت، ليكن تو در همه عمر بيدار نگشتى و اهمّيت كلام خد ا را نفهميدي….