محمّدتقى فاضل ميبدى
آيا ميدانيد كه در چه تاريخي كتاب جاويد و آسماني ما مسلمانان به نثر زيباي فارسي برگردانيده شد؟ و انگشتان گرم كدامين دانشمند فارسيدانِ قرآن شناس، خامه را برگرفت و معاني ژرفناك و آيات شريعت را در واژگان درُّ دَري ريخت و فارسيان را به اقيانوس ژرف «قرآناً عَرَبياً غير ذي عوج» (سوره زمر، آيه 38) آشنا ساخت.
تاريخ نگاران ادب فارسي برآنند: ايرانيان نخستين گاه، شعاع آفتاب وحي را در ترجمه تفسير محمد بن جرير طبري(224 ـ 310 هـ ق) نظاره كردند و تا اندازهاي دشواري فهم خود را نسبت به قرآن كريم برطرف ساختند.
واما اصل ماجرا از اين قرار است كه دولت پادشاهي ايران در طي جنگهاي ذات السلاسل(12هـ)، قادسيه (14هـ)، جلولاء (16هـ) و نهاوند (21هـ) واژگون گشت و ايرانيان اسلام را پذيرا گشته و عروس دولت قرآن را در آغوش كشيدند. و از نظام كهنسال ساساني دست شسته و سياست، روش و منش خود را براساس تعاليم قرآن سامان بخشيدند و اين كتاب مقدس را اساس كار خويش قرار دادند؛ اما دشواري آنان در فهم، درك، تفسير و تبين آيات همچنان باقي بود؛ زيرا ميان زبان عربي و زبان پهلوي هيچ تفاهمي وجود نداشت و اين دو ملت، نسبت به هم بيگانگي فرهنگي داشتند؛ از اين رو تصميم گرفتند تا قرآن را با تفسيري كه از آن موجود است، به فارسي برگردانند و در عمل به قرآن، امور ايرانيان به سامان و سهولت گرايد. براي اجراي اين تصميم دو نگراني عمده وجود داشت؛ يكي اينكه: آيا زبان فارسي به آن درجه از كمال رسيده است كه مفاهيم قرآن را بازگو كند و شعاع پرفروغ الفاظ قدسي را در واژگان فارسي دَري بنماياند. دوم اينكه: ممكن است پارهاي از فقيهان ظاهرگرا با برگردان قرآن به ديگر زبان به ستيز برخيزند و فتواي تحريم ترجمه را صادر كنند. دشواري نخست اينگونه چاره گشت كه پس از نفوذ سياسي و ديني اعراب در ايران و آميزش تازيان با ايرانيان، تعاملي ميان دو فرهنگي صورت گرفت و لغات چندي از زبان عربي به ادبيات فارسي راه يافت و از طرف ديگر واژگاني فارسي نيز در ادبيات عرب نفوذ كرد و و اين تداخل و تعامل الفاظ دست مترجمان را در كار ترجمه بازگذاشت، ولي قواعد و ساختار دستوري زبان فارسي به نيرومندي و پا برجايي خود باقي ماند. به گفته مرحوم بهار: «مردم ايران مانند ديگر مردمان از قبيل قبطيان، نبطيان و روميان سوريه و آراميان و سريانيان يكباره در معده ادبيات عرب هضم نشدند و از بين نرفتند…»1يعني تأثيري كه ادبيات عرب در كشورهاي مصر و سوريه و ساير بلاد آفريقا گذاشت و ناسخ زبان اصلي آنان گشت، در برابر زبان فارسي تاب توانمندي را نداشت و اسلام با تمام ارزشهاي آن در كشور پهناور ايران برجاي ماند، ولي زبان عربي به عنوان يك زبان رسمي در اين ديار جاي پايي نيافت.
وامّا در مورد چارهجوي براي حل دشواري دوم: منصور بن نوح ساماني (حكومت 350 هـ.ق ـ366) دريافت كه خود و مردمش از درك معناي قرآن عاجزند و پيوسته براي درك كلام خدا بايد به كارشناسان و قرآن دانان عرب رجوع كنند و اين با غرور و گذشتههاي فرهنگ و تمدن ايراني سازگار نيست؛ لهذا براي تدارك ترجمه قرآن پاي در ميان نهاد و امير ساماني براي اين كه مورد ملامت و مؤاخذه عالمان دين و احياناً مورد محكوميت و دربدري قاضيان و محتسبان شريعت قرار نگيرد، پارهاي از فقها را به گرد خود بخواست و انديشه برگردان فارسي قرآن را با آنان در ميان نهاد. «علماي ماوراء النهر را گرد كرد و از ايشان فتوا كرد كه روا باشد كه ما اين كتاب را به زبان فارسي برگردانيم؟».2
فتواي علما برپاسخ امير ساماني چنين بود:
«گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفيسر قرآن بپارسي برآن كس را كه او تازي نداند، از قول خداي عزوجلّ كه گفت: ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه».3
حاصل آنكه چنين فتوايي دست علما را بازگذاشت و براي نخستين بار ترجمه تفسير گونه قرآن كريم به همّت عدهاي از فضلاي خراسان انجام گرفت و تفسير «جامعالبيان في تفسير القرآن» معروف به تفسير كبير از «محمدبن جرير طبري» فقيه، مفسر و مورّخ ايراني به زبان فارسي برگردانده شد. از اين گفته نگذرم كه ترجمه تفسير طبري، ترجمه ساده كتاب تفسير محمد بن جرير طبري نيست، بلكه تأليفي است براساس آن، چرا كه ايرانيان براساس ذوق ديرين خود به اصل داستان و حكايات بيشتر ميپرداختند و در اين ترجمه داستانهاي قرآن بيشتر مورد توجه قرار گرفته است؛ تا سايرمعارف قرآن. نكته ديگر اين كه استاد شادروان مجتبي مينوي بخشي از ترجمه قرآن را ياد كرده است كه در كتابخانه خسرو پاشا، كه در استانبول موجود است و از جمله نسخههاي وقف بر قبر ابوايوب انصاري ميباشد. اين نسخه كه از آيه 78 تا آيه 274 سوره بقره بيش نيست، محتمل است قديميتر از ترجمه تفسير طبري باشد.
ما نمونهيي از اين كهن نثر فارسي را كه برگرفته از ترجمه و تفسير سوره يوسف است، در اينجا ميآوريم تا آرايشي باشد بر اين مختصر عريضه.
…يوسف را به مصر بردند و نيكو بياراستند و به بازار مصر بردند كه بفروشند، هرچه اندر مصر خلق بود به نظاره او بيرون آمدند، از زنان و مردان و پيران و جوانان و همه بدو اندر مدهوش مانده بودند، و روشنايي روي يوسف چنان بود كه هركجا او رفتي روشنايي روي او برمردمان همي تافتي، و گيسوها داشت برافكنده همه حلقه گشته و اندامهاي او بر يكي از ديگر نيكوتر… عزيز مصر كه او وزير ملك بود او را بخريد و به خانه خويش آورد.و او را زني بود زليخا نام. او را بدان زن سپرد. گفت: او را نيكودار كه ما را فرزند نيست، باشد كه ما را منفعتي ازاين باشد يا اين را به فرزندي گيريم. پس يوسف به خانه اين عزيز مصر هميبود. اين زن كه زليخا نام بود، بر يوسف را دوست گرفت، چنانك صبرش نمانده و يوسف هرزماني از پيش خويش بيرون فرستادي به باغي يا به جايي مگر او را نبيند آسانتر بودش.
پس هيچ حيلت نماند او را. يوسف را بخواند و گفت، من ترا چنين دوست دارم، بايد كه فرمان من كني. يوسف گفت: معاذاللّه كه من اين كار نكنم، كه اين خداوند با من نيكويها بسيار كردست. زليخا گفت: اگر فرمان من كني و گرني ترا عذاب كنم. يوسف گفت: معاذاللّه من هرگز اين كار نكنم…».
بهرروي ترجمه تفسير طبري سنگ پايه تفسيرها و ترجمههاي بعدي قرار گرفت، البته در اينجا نميتوان از تفاسيري چون: سور آبادي، كشف الاسرار ميبدي و ابوالفتوح رازي ياد نكرد. به ويژه اينكه تفسير ابوالفتوح به خاطر شيعي بودن مؤلف آن در ميان ايرانيان جاي بيشتري باز كرد و از شهرت فراوانتري برخوردار گشت.
و تفسير ميبدي به خاطر نايابي و دور از دسترس بودن نسخههاي آن، تا نيم قرن گذشته از شهرت فراواني برخوردار نبود تا اين كه مرحوم شادروان علي اصغر حكمت به نسخه اصلي آن دست يافت و براي بار نخست دانشگاه تهران افتخار طبع آن را عهدهدار گشت. ميبدي (زيسته در قرن پنجم) با اين كه در شريعت اسلام به مذهب شافعي پايبند بود و در اصول و اعتقادات بر طريق اشعريان ميرفت، نسبت به خاندان نبياكرم(ص) و ائمهـعليهم السلامـ اشتياق و ارادت خاصّ ميورزيد.
«بدانكه اصحاب رسول خدا(ص) كه در تفسير قرآن سخن گفتهاند، معروف از آنان چهار كس است: علي بن ابيطالب(ع)، ابن عباس، ابن مسعود و اُبي بن كعب. علي(ع) در علم تفسير از همه فايق و فاضلتر بود و پس از او ابنعباس.
ابنعباس گفت: «علم خود در جنب علم علي(ع) چنان ديدم «كالغدير الصغير في البحر؛ چون آبگيري خرد و كوچك در برابر دريا».4
1. ملكالشعراي بهار، سبك شناسي، جلد اول، ص 258.
2. مقدمه ترجمه طبري، ص5.
3. همان.
4. هزار سال تفسير فارسي، «دكتر سيد حسن سادات ناضري»
به نقل از كشف الاسرار ميبدي،ص276.
منبع :بشارت ، خرداد و تير 1379، شماره 17