قاسم فائز
مدلول آيه 106 سوره بقره «ما نَنْسَخْ مِن آيةٍ أوْ نُنْسِها نَأْتِ بخيرٍ مِنْها أوْ مثلِها اَلَمْ تَعْلَمْ اَنَّ اللّهَ على كلِ شييءٍ قديرٌ» كه به آيه نسخ مشهور است ميان مفسّران محل خلاف است. سبب بروز اين اختلاف و ظهور آراى گوناگون در اين زمينه در واقع معانى محتملى است كه براى سه تعبير «نسخ» ، «آيه» و «النساء» در آيه مورد بحث برشمردهاند. بيشتر معانى مورد نظر مفسّران به دليل عدم توجه به سياق آيه و هماهنگى ميان بخشهاى مختلف آن، نادرست به نظر ميرسند. شايد حمل «نسخ» بر ازاله و لغو اعتبار، حمل «آيه» بر حكم و تأويل فعل «نُنْسِ» به محو از قرآن و اذهان و قول به اعمال صنعت استخدام ميان لفظ «آيه» و ضمير آن مقرون به صحت باشد. در اينصورت معناى اجمالى آيه چنين است «هر حكمى را كه لغو كنيم يا هر آيهاى را كه از قرآن و اذهان محو نماييم بهتر از آن يا مانند آن را از حيث تأمين مصالح مردم ميآوريم». مطالب مورد نظر، در سه بخشِ «سبب نزول آيه»، «محورهاى اختلاف مفسّران و نقد آراى آنان» و «جمع بندي» عرضه خواهد شد.
كليد واژهها: قرآن، تفسير، آيه، نسخ، انساء.
الف ـ سبب نزول آيه:
واحدى (ص28) ميگويد: مشركان ميگفتند: محمد يارانش را به كارى دستور ميدهد، سپس آنها را از آن كار بازميدارد. امروز سخنى ميگويد و فردا از آن برميگردد، قرآن چيزى جز سخن محمد نيست؛ سخنانى متناقض كه از پيش خود ميگويد. از اين رو، خداوند آيه وَ إذَا بَدَّلْنا آيةً مَكانَ آيةٍ (نحل/ 101) و آيه: مَا نَنسَخْ مِن آيةٍ (بقره/ 106) را نازل كرد.
به طورى كه از سخن واحدى برميآيد وى براى هر دو آيه يك شأن نزول ذكر كرده است. در صورتى كه آيه اول مكى و آيه دوم مدنى است. قبل از آيه اول چنين آمده است: إنّمَا سُلْطانُهُ على الَّذينَ يتَوَلَّونَهُ والَّذينَ هُم به مُشْرِكُونَ. اين عبارت قرينهاى است كه سبب نزول آيه اول، اعتراضى از ناحيه مشركان بوده است. طبرسى (2 ـ 1/596) و علامه طباطبائى (12/368) نيز چنين نظرى دارند. ولى قبل از آيه دوم كه به آيه نسخ معروف است آمده است: مَا يوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أهلِ الكِتابِ و لا المُشرِكينَ اَن ينَزَّلَ عَليكم من خيرٍ مِن ربِّكم (بقره/ 105). در اين آيه، هم اهل كتاب ذكر شدهاند و هم مشركان. ظاهرا هر دو گروه، امر نسخ را دستاويزى براى مخالفت خود قرار داده بودند و آيه، پاسخ هر دو است.
بعضى گفتهاند، هنگام تغيير قبله، يهوديان گفتند: اگر قبله اول صحيح بوده، پس تغيير قبله براى چيست و اگر تغيير قبله امرى صحيح بوده، پس نمازهاى گذشته آنها باطل است، از اين رو آيه 106 بقره نازل شد (نمونه، 1/388).
پس ميتوان گفت: در مدينه يهود پيشتاز اعتراض بودند. در سياق آيه، اول يهود ذكر شده است و مشركان نيز با آنها همصدا گشتهاند. علامه نيز در ذيل آيه إِذَا بَدَّلْنا ميگويد: احتمالاً مشركان نيز سخن يهود را تكرار ميكردند چون مشركان در قضيه پيامبر (ص) به يهود فراوان مراجعه ميكردند و از آنها سؤال مينمودند و يهوديان سخت منكر نسخ بودهاند (همو، 12/368).
خلاصه، بعضى از مفسران، مشركان را مخاطب آيه 106 بقره ميدانند (واحدي، 26) و بعضى يهود را (صابونى 1/86) و بعضى نيز هر يك از آن دو را احتمال ميدهند (بيضاوى 1/131) و با توجه به آيه پيشين، بايد گفت مخاطب، هر دو گروه هستند.
ب ـ محورهاى اختلاف مفسران و نقد آراى آنان
ب ـ 1ـ معناى نسخ در «ننسخ»
اهمّ آراى مفسران در باره معناى اصطلاحى به شرح زير است:
1ـ تبديل؛ ابن عباس، طبرى (1/476) و زمخشرى (1/176)، نسخ را تبديل تفسير كردهاند.
2ـ تغيير؛ مولى فتحالله كاشانى (1/11) و ديگران نسخ را به معناى تغيير گرفتهاند.
3ـ تحويل؛ (ابن حزم، 6؛ زركشي، 29؛ زيد، 1/255).
4ـ اثبات خط آيه؛ اصحاب ابن مسعود ميگويند «ننسخ» يعنى «نثبت خطها» (طبرى 1/476).
5 ـ اثبات خط آيه و تبديل حكم؛ از ابن مسعود و مجاهد (طبرى 1/476).
6 ـ انتقال از لوح محفوظ ؛ از ابوعبيد (ص،10) و ابومسلم (زيد، 1/255).
7 ـ ازاله به معناى عام كه شامل تقييد و تخصيص نيز ميباشد (موسوى سبزواري، 1/456).
عبداللّه آيه را «نُنْسِك من آية او نَنْسَخها» قرائت كرده است (طوسي، 1/131).
ابن عامر «نُنْسِخْ» قرائت كرده است (عاملي، 1/131).
نقد و بررسى آراى بالا
تبديل يعنى آن كه آيهاى را برميداريم و آيه ديگرى را جايش ميگذاريم. و اين همان چيزى است كه طبرسى (3/386) در معناى آيه ميگويد: «اذا نسخنا آية و أتينا مكانها آية اخري». اين معنا با نَأْتِ بخيرٍ مِنها سازگار نيست.
تغيير در لغت همان تبديل است:
غَيرَ الشييءَ: بَدَّلَ به غيرَه؛ يقال: غَيرتُ دابتى و ثيابى (زيد 1/668).
تحويل هم به معناى تغيير است (راغب، 136) و اما اثبات خط آيه با نَأْتِ بخيرٍ مِنها متناسب نيست.
و اما اثبات خط آيه و تبديل حكم، خود از دو جزء تشكيل ميشود و هر يك از دو جزء به صورت جداگانه در بالا مورد نقد قرار گرفت و به صورت يكجا به عنوان يك معنا نيز با نَأْتِ بخيرٍ مِنها هماهنگى ندارد. چون در اين صورت معناى آيه چنين ميشود: «هر آيهاى را كه مينويسيم و حكم آن را جايگزين حكمى ديگر ميكنيم، بهتر از آن را ميآوريم» و اين نميتواند قول صحيحى باشد.
و اما انتقال از لوح محفوظ با هيچ يك از تعابير ننس، نَأْتِ بخيرٍ مِنها و اَوْ مِثْلِها هماهنگى ندارد. لذا مفهوم «هر آيهاى كه از لوح محفوظ به قرآن منتقل ميكنيم بهتر از آن را ميآوريم» مفهوم درستى نيست.
معناى ازاله به صورت عام از قبيل تقييد و تخصيص نيز با نَأْتِ بخيرٍ مِنها هماهنگى ندارد و «هر آيهاى را كه مقيد ميكنيم بهتر از آن را ميآوريم» تعبير صحيحى نيست.
در قرائت منسوب به عبداللّه هم فقط «ننسخ» و «ننس» جابجا شده است و اين جابجايى تغييرى در معنا ايجاد نميكند.
قرائت ابن عامر يعنى «نُنْسِخْ» اين است كه به جبريل دستور ميدهيم كه آن را نسخ كند. اين معنا، در اصلِ معناى پيشين نيز تأثيرى ندارد؛ از آن گذشته، نسخ آيه، نيازمند واسطه نيست، بخصوص كه طبرسى (1/179) ميگويد «نَسَخَ» و «اَنْسَخَ» به يك معناست.
اكثر اين تعابير و معانى كه براى نسخ ذكر شده است با ساير اجزاء آيه هماهنگ نيست. بهترين معناى نسخ در اين آيه «لغو اعتبار» است كه بعضى مثل مصطفوى (12/98) صريحا و ديگران به صورت ضمنى براى نسخ ذكر كردهاند. وجه برترى اين معنا بعد از اين روشن ميگردد.
ب ـ 2 ـ معنى كلمه «آيه»
مفسران براى كلمه «آيه» در اينجا چند معنا ذكر كردهاند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1ـ بخشى از يك سوره كه با شماره مشخص شده است (ابن عباس، طبري، 2/471؛ زمخشري، 2/344؛ فضلاللّه، 2/141؛ زيد، 1/255).
2ـ حكم آيه (طبري، 1/48).
بسيارى از مفسران كلمه «حكم» را قبل از كلمه «آيه» در تقدير گرفتهاند. طبرى (1/481) ميگويد كلمه «حكم» به قرينه از آيه حذف شده است مثل آيه وَ اُشْرِبوُا فى قُلوبِهِمُ العِجْل (بقره/ 93) يعني: حب العجل. همو ميگويد اگر كلمه «حكم» را در تقدير نگيريم، اين معنا را افاده ميكند كه بعضى از آيات از ديگر آيات بهترند و اين درست نيست چون همه آيات، سخن خدا هستند و نسبت به يكديگر برترى ندارند.
و بعضى نيز گفتهاند كه «آيه» از لحاظ حكم نسخ ميشود؛ اين سخن نيز در معنا، با تقدير «حكم» قبل از آيه فرقى نميكند (طباطبائي، 1/252؛ زيد، 1/253).
طبرى (1/475) سى قول ذكر ميكند كه همه آنها با وجود اختلاف لفظ همين معناى دوم را افاده ميكند.
3ـ حكم اديان پيشين، اين نظر ابومسلم است. اخيرا علامه عسكرى (2/294) صحت آن را محتمل دانسته است (نيز نك: زيد، 1/125). علامه عسكرى ميگويد: با توجه به اين كه آيات قبل و بعد درباره يهوديان است، اين معنا نيز ميتواند صحيح باشد.
4 ـ حكم غيرقرآنى؛ مثل نماز خواندن به سمت بيت المقدس (عسكري، 2/266).
5 ـ علامت كه هم شامل معجزه به عنوان علامت رسالت پيامبر ميشود و هم شامل احكام و خود پيامبر و آيات آفاق و انفس كه علائم خداى متعال هستند (جنابذي، 1/130).
6 ـ معجزه؛ ابن عربى و شيخ محمد عبده «آيه» را معجزه تفسير كردهاند (رشيد رضا، 1/418؛ زيد، 1/257). عبده ميگويد: معجزه، هم با ذكر قدرت كه در آخر آيه آمده است سازگارتر است، و هم با آيه اَمْ تُريدوُن اَنْ تَسْأَلوُا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ موُسى مِن قَبْلُ و مَن يتَبَدَّلِ الكُفْرَ بِالايمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَالسَبيلِ (بقره/ 108) كه بعد از آيه نسخ آمده. چون يهود از موسى معجزه خواستند و اين معنا با قرائت «نَنْسَأ» بليغتر نيز ميباشد (رشيد رضا، 1/418).
7 ـ شريعت؛ اين، رأى ديگر ابومسلم است (قرطبي، 1/876). شيخ فضلاللّه (2/141) نيز ميگويد: اگر بگوييم كه مخاطب يهود است و يهود هم منكر نسخ اديان ميباشند، اين معنا مناسب خواهد بود.
8 ـ رسول و پيامبر (صادقى تهراني، 2/90). در تأييد اين رأى به حديث «ما من نبوة الا تنسخها فترة» استناد شده است (نيز نك: ابنحزم، 6).
9 ـ حكم؛ كلبى ميگويد «ما نبدل من حكم» (شيباني، 1/187).
معناى اول يعنى جزئى از قرآن كه با شماره مشخص شده است، معناى صحيحى نيست چون در اين صورت در آيه مورد بحث «نسخ» با «ننس» به يك معنا ميشود. زيرا در اين معنا، الفاظ آيه نيز مراد است و نسخ لفظ و حكم يك آيه با انساء آن يكى ميشود.
اما معناى دوم يعنى «حكم آيه»، نيز معناى صحيحى نيست چون در اين صورت نيز «ننسخ» با «ننسها» يكى ميشود. زيرا نسخ حكم و محو حكم يك اثر دارند و آن همان قابل اجراء نبودن است.
معناى سوم يعنى «حكم اديان پيشين» نيز مشكلى همانند احتمالات قبل دارد.
معناى چهارم كه «حكم غيرقرآني» باشد نيز همان اشكال معناى سوم را دارد.
و اما معناى پنجم كه علامت است و شامل معجزه، احكام، پيامبر و آيات آفاق و انفس كه نشانههاى خدا هستند ميشود، با «ننسها» يكى ميشود؛ «هر علامتى را نسخ كنيم يا محو كنيم» درست نيست. اصلاً نسخ علامت جز ازاله و محو آن چه معنايى دارد؟
درباره معناى ششم يعنى «معجزه»، مصطفى زيد (1/157) ميگويد: اين آيه مدنى است و خطاب به مؤمنان ميباشد و آنها از پيامبر معجزهاى غير از قرآن نخواستند. معجزه براى اثبات نبوت وايمان آوردن مردم است؛ مردم مدينه قبلاً با ديدن معجزه قرآن، ايمان آورده بودند، ديگر پس از ايمان، طلب معجزه معنا ندارد. او (1/264) ميافزايد: مگر معجزه انبياء نسخ شده است يا فراموش گشته؟ اين معجزهها بارها در قرآن ذكر شدهاند. از اين گذشته، مگر معجزههاى انبياء باهم در تزاحم هستند كه تأييد يكى مستلزم نسخ ديگرى باشد؟ خلاصه سخن مصطفى زيد اين است كه نسخ معجزه يا انساء معجزه درست نيست و اگر قرائت «ننسأ» را هم بپذيريم باز هم مفهوم «هر معجزهاى را به تأخير بيندازيم بهتر از آن را ميآوريم» صحيح نيست. چون در تاريخ نيامده است كه كسى از پيامبر(ص) معجزهاى طلب كرده باشد و پيامبر (ص) بگويد بعدا ميآورم. مغنيه (1/168) نيز ميگويد: سياق آيه اين معنا را نميپذيرد. شيخ فضلاللّه (2/141) نيز ميگويد: نسخ معجزه با «ننس» هماهنگى ندارد.
مصطفى زيد (1/23) درباره معناى هفتم يعنى شريعت ميگويد: «آيه» در لغت به معناى شريعت نيامده است در آيه، قرينهاى هم براى اين معنا نيست و «آيه» به معناى شريعت در جاى ديگرى از قرآن نيز بكار نرفته است.
آنچه درباره معناى هشتم يعنى «رسول»؛ ميتوان گفت اين است كه نسخ يا محو رسول قول صحيحى نيست و در حديث نيز «نبوت» آمده است نه «نبي». نبوت به معناى شريعت است.
و اما معناى نهم يعنى «حكم»:
مراد از حكم در اين معنا، حكمى از احكام شرعى ميباشد. و اين معنا مناسبترين معانى براى كلمه «آيه» در اين آيه است. كلبى صريحا اين معنا را برگزيده است و عسگرى (1/287) ميگويد يكى از معانى «آيه» در اصطلاح اسلامى معناى «حكم» است و آنگاه، آيه اُذْكُرْنَ ما يتْلى فى بُيوتِكُنَّ مِن آياتِ اللهِ و الحِكْمِة [ احزاب/ 34] را مثال ميزند.
اكثر قريب به اتفاق مفسران نيز گفتهاند كه مراد از «آيه»، حكم آن است و آنچه نسخ ميشود حكم آيه است. نيز بعضى گفتهاند كه ايجاز حذفِ مضاف، صورت گرفته است و در اصل «من حكم آية» بوده است. گروهى ديگر گفتهاند آيه از لحاظ اثر و وصف كه همان حكم باشد نسخ ميشود. و سرانجام، دستهاى هم گفتهاند كه «آيه» به معناى «حكم»است. (طبري، 1/475؛ آلوسي، 2/351؛ قمي، 1/86/1؛ بيضاوي، 1/131؛ طباطبايي، 1/252).
ولى اين نظر هم با مشكل ضمير «ها» در «ننسها» مواجه ميگردد، چون اين ضمير به «آيه» برميگردد و آنگاه معناى آيه چنين ميشود: هر حكمى از احكام خدا كه لغو يا محو كنيم، بهتر از آن يا مثل آن را از لحاظ مصلحت ميآوريم. اين معنا خالى از اشكال نيست. چون كه ازاله و لغو حكم و محو آن تقريبا به يك معنى است حتى اگر بين ازاله حكم و لغو حكم و محو آن هم فرقى قائل بشويم. از اين گذشته، در روايات، محو «آيه» وارد شده است ولى محو حكم نيامده. به هر حال نتيجه چندان فرقى نميكند و هر دو به معناى عدم قابليت اجراى حكم است.
به نظر نويسنده، در اين آيه فن بلاغى «استخدام» به كار رفته است و استخدام آن است كه لفظى كه دو معنا دارد، خودش و ضميرش، هر دو در عبارت بكار روند و از خود لفظ يكى از دو معنا و از ضميرش معناى ديگر اراده شود. در اين خصوص مثالهاى
متعددى از قرآن و شواهد عربى قابل ارائه است. از جمله: در آيه فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيصُمْهُ (بقره/ 185). در اين آيه مراد از «شهر»، هلال و مراد از ضميرش در «فليصمه» ماه است.
و نيز در بيت :
و يرعاه من البيدا جوادى اراعى النجم فى سيرى اليكم
آنگاه كه به سوى شما ميشتابم، چشم به ستاره ثريا[و غروب آن] دارم؛ اما اسب نژادهام در سينه صحرا به چراى علف مشغول است.
«نجم» در اين بيت به معناى ستاره ثريا و ضميرش در «يرعاه» به معناى گياه است.
همچنين در بيت:
الا و أَجراه الغَرامُ بِمحْجَرى تالله ما ذُكِرَ العقيقُ و اهلُه
بخدا سوگند هر گاه ذكر وادى عقيق و مردمان آن ميرود،سوز عشق، اشكِ عقيق فام از چشمانم جارى ميسازد.
«عقيق» در اين بيت اسم واديى در نزديكى شهر مدينه است و ضمير آن در «اجراه» به معناى سنگ قيمتى سرخ فام معروف است كه در اين بيت استعاره از خون ميباشد (تفتازاني، 2/151؛ هاشمي، 365؛ عاكوب، 576).
پس كلمه «آيه» در آيه نسخ ميتواند از باب استخدام بوده، به دو معنا بكار رفته باشد: لفظ «آيه» به معناى «حكم خدا» و ضميرش در «نُنْسِها» به معناى جزئى از قرآن. بنابراين، معناى آيه چنين ميشود:
«هر حكمى را كه لغو كنيم يا هر آيهاى را كه محو كنيم، حكم يا آيهاى كه در مصلحت بهتر يا مثل آن باشد ميآوريم».
همانطور كه ملاحظه شد، اين تفسير با همه اجزاى آيه هماهنگ است. و معنايى هم كه منظور اكثر قريب به اتفاق مفسران بوده است همين ميباشد.
ب ـ3ـ انساء
در ريشه فعل «ننس» چند احتمال ذكر شده است:
احتمال اول ـ «انسأ» به معناى «أَخَّرَ» است.
اين قول عطاء، ابن ابى نجيح، مجاهد، عطيه و عبيد بن عمير است (ابو عبيد، 11؛ طوسي، 1/396).
با توجه به اين احتمال، مفسران معانى زير را براى فعل «ننسها» در آيه ذكر كردهاند:
1ـ «ننسها» يعني: فلاننزلها و ننزل بدلاً منها ما يقوم مقامها فى المصلحة او ما يكون اصلح للعباد منها (طوسي، 1/396) (ترجمه: ما آيه را نازل نميكنيم، بلكه چيزى نازل ميكنيم كه از باب مصلحت، جايگزين آن است، يا آن كه براى بندگان، به صلاح نزديكتر است).
2ـ نؤخرها الى وقت ثان فنأتى بدلاً منها فى الوقت المتقدم بما يقوم مقامها (طوسي، 1/397) (ترجمه: ما آيه را به وقت ديگر موكول ميكنيم، اما در حال حاضر، بدلى ميفرستيم تا جايگرين آن گردد). طبرسى اين معنا را بهترين رأى ميداند.
3ـ ان يكون معنى التأخير ان ينزل القرآن فيعمل به ويتلى ثم يؤخر بعد ذلك بأن ينسخ فيرفع البته و يمحى و لا يعمل بتاويله (همو، 2 ـ 1/181) (ترجمه: معناى تاخير اين باشد كه قرآن نازل شود و به آن عمل گردد و تلاوت شود سپس به تاخير بيفتد يعنى نسخ شود و محو گردد و به معنايش عمل نشود).
4ـ ان يؤخر العمل بالتاويل لأنه نُسخ و يتركَ خطُّه مثبتا و تلاوته قرآنٌ يتلَى (همو، 2ـ1/181) (ترجمه: عمل به معناى آيه به تاخير بيفتد چون نسخ شده است و خطش بعنوان قرآن جهت تلاوت باقى بماند). طبرى ميگويد اين همان چيزى است كه مجاهد ميگويد: يثبت خطها و يبدل حكمها.
5 ـ علامه طباطبايى (1/256) ميگويد: ما ننسخ من آية بازالتها او نؤخرها بتاخير اظهارها نأت بخير منها او مثلها (ترجمه: هرگاه آيهاى را كه از طريق ازاله آن، نسخ كنيم، يا از طريق تأخير اظهار، به زمان ديگر موكول كنيم، آيهاى بهتر يا مثل آن خواهيم آورد).
6ـ صبحى صالح (ص272) ميگويد: هر گاه به دليلى حكمى بيايد سپس آن دليل از بين برود و حكم ديگرى بيايد اين نسخ نيست بلكه نوعى «انساء» و تاخير حكم به وقت نياز است يا بيان حكم مجمل ميباشد مثل امر به صبر و گذشت در زمان ضعف و كمى تعداد، و بعد امر به جنگ در زمان نيرومند شدن مسلمانان.
از نظر شيخ طوسى (1/396) معناى اول ضعيف است چون تاخير چيزى كه بندگان آن را نه ميشناسند و نه شنيدهاند، فايدهاى ندارد. در باره معناى دوم، هم ميگويد (1/397): اين معنا با معناى نسخ يكى ميگردد و در اين صورت تعبير «ما ننسخ من آية او ننسخها» تعبير درستى نخواهد بود. طبرسى (2 ـ 1/181) درباره معناى سوم ميگويد: اين معنا با معناى نسخ يكى است و لذا صحيح نميباشد. اما معناى چهارم، كه طبرسى خود قائل به آن است نيز با معناى نسخ يكى است و لذا معناى صحيحى نيست.
معناى پنجم يعني: «بيان هر آيهاى را كه به تاخير مياندازيم بهتر از آن را ميآوريم» نيز با توجه به آنچه در نقد معناى اول گفته شد وجه درستى نيست.
و اما در مورد معناى ششم، در پاسخ صبحى صالح كه ميگويد «هرگاه به دليلى حكمى بيايد سپس آن دليل از بين برود و حكم ديگرى بيايد، اين نسخ نيست و بلكه انساء است» بايد گفت اتفاقا اين همان معنايى است كه اصوليها و فقها براى نسخ گفتهاند. به علاوه، اين معنا كه «بيان هر حكم مجملى را كه به تاخير بيندازيم بهتر از آن را ميآوريم» مطلب درستى نيست.
شيخ فضل الله (ص141) ميگويد: معناى تاخير براى فعل «ننس» معناى بعيدى است چون اين آيه در سياق جايگزينى كه به معناى از بين رفتن قبلى است وارد شده است. به علاوه، «انساء» در باب افعال در قرآن بكار نرفته است. خلاصه اين كه معناى تاخير براى فعل «ننس» معناى مناسبى نيست و با ديگر اجزاى آيه به ويژه عبارت «نأت بخير منها» متناسب نميباشد (زيد، 1/255؛ رشيد رضا، 1/418).
احتمال دوم ـ فعل «ننس»، از ريشه «نسي» به معناى ترك است.
طبرسى (2 ـ 1/180) ميگويد: يكى از دو معناى نسي، ترك است مثل نَسُوا اللّه فَنَسِيهُم (توبه/ 67) يعنى اطاعت خدا را ترك كردند در نتيجه خدا نيز لطفش را نسبت به آنها ترك كرد و يا نجات آنها را ترك كرد.
ظاهرا طبرسى «نسي» و «انسي» را كه اولى ثلاثى مجرد و دومى باب افعال است به يك معنا تلقى كردهاست.
در تطبيق اين معنا دو وجه ذكر شده است كه هر دو منسوب به ابن عباس است:
1ـ نتركها فلانبدلها (طبرسي، 2 ـ 1/181). يعنى آن را رها ميكنيم و نسخش نميكنيم و تغييرش نميدهيم. اين معنا را بسيارى از مفسران پذيرفتهاند (طبري، 1/480؛ قمى 1/58؛ رشيد رضا به نقل از عبده، 1/418؛ مغنيه، 1/168). طبرى اين معنا را بهترين معنا ميشمارد (مختصر طبري، 1/50).
2ـ نأمرك بتركها اى ترك العمل بها (طبرسي، 2 ـ 1/181).
ولى چنان كه زجاج ميگويد: فعل «ننس» از باب افعال است و «ترك» معناى «نسي» است نه «انسي» (طبري، 2 ـ 1/181) و معلوف (ص106) ميگويد (ننس) به معناى (نترك) نيست بلكه به معناى «ترا امر ميكنيم كه آن را رها كني» است.
البته وجه دوم منسوب به ابن عباس و دقيقتر است. زيد (1/253) و شيبانى (1/187) ميگويند: معناى «ترك» اگر از لحاظ لغت هم درست باشد، از لحاظ معنا با «نأت بخير منها» مناسبت ندارد يعنى نميتوان گفت مراد آيه اين است كه «هر آيهاى را نسخ نكنيم بهتر از آن را ميآوريم». يك نكته نيز در اين معنا هست و آن اين كه معناى «ترك» براى «نسي» معنايى مجازى است نه حقيقي. زيرا نسيان همراه با غفلت است ولى «ترك» عملى از روى قصد و عمد است.
احتمال سوم: فعل «ننس» از ريشه «نسي» در باب افعال به معناى محو كردن آيه از ذهن و قلب است (راغب، 513؛ فيض كاشانى 1/161).
مؤيدات اين راى عبارتند از:
1ـ قرائت «نُنْس» از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) مانند اُبى بن كعب، عبدالله بن مسعود، سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عباس، سعيد بن مسيب، ضحاك بن مزاحم و نيز اهل مدينه و اهل كوفه روايت شده است (ابوعبيد، 11). و اين قرائت نسبت به قرائت «ننسأ» كه از ريشه «نسأ» است مشهورتر ميباشد.
2ـ ابى بن كعب، ضحاك، حذيفه و عبدالله (ننسك) قرائت كردهاند (ابوعبيد 11؛ زمخشري، 1/176؛ طبرسي، 2 ـ 1/181) كه با ذكر ضمير كاف ديگر نميتواند از ريشه «نساء» به معناى تاخير و از ريشه «نسي» به معناى ترك باشد چون خلاف معنا و سياق آيه است. تنها معناى مناسب همان «آن را از ياد تو ميبريم» است.
3ـ در آيه سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنسى اِلا ماشاءَاللهُ (اعلي، 6)، كه بسيارى از مفسران «ماشاءالله» را به معناى آياتى كه فراموش ميشود، تفسير كردهاند (زمخشري، 738/4؛ طبرسي، 10 ـ 9/474) ابن عباس، قتاده، ابن زيد، ابن جريح، و ابوعلى فارسى نيز يكى از مصاديق آيه يمْحُو اللّهُ مَا يشاَءُ وَ يثَبِتُ (رعد/ 39) محو آيه ذكر كردهاند (طبرسي، 6 و 5/298).
4ـ انساء از «نسي» به معناى محو از قلب در سه آيه ديگر نيز آمدهاست كه عبارتند از: فَأَنْساهُ الشِّيطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ (يوسف/ 42) و آيات 63/ كهف و آيه 19/ مجادله.
5 ـ بسيارى از مفسران در معناى «ننس» اين معنا را پذيرفتهاند كه انساء عبارت است از به فراموشى كشاندن (طوسي، 1/393؛ آلوسي، 2-1/351؛ طباطبايى 1/249؛ قاسمى 1/276). زيد (1/253) ميگويد: بهترين معناى انساء همان محو از قرآن و حافظه است كه شامل لفظ و معنا و حكم آيه ميباشد.
در اعتراض به اين قول، شيخ فضل الله (2/141) ميگويد: اين معنا به قبول تحريف منجر ميشود و در ضمن دليلش نيز خبر واحد است.
اما در پاسخ بايد گفت: تحريف كارى است كه از جانب بشر صورت ميگيرد و اين امر كه از جانب خداوند است، تحريف محسوب نميشود و دليلش نيز نص قرآن است كه در آيات 39/ رعد و 6/ اعلى آمده است. علاوه بر اينها، اين معنا تنها معنايى است كه با ساير اجزاى آيه هماهنگ ميباشد و اين خود دليل مهمى است.
اگر گفته شود فايده اين معنا چيست؟ گفته خواهد شد كه فايدهاش همان فايده نسخ است. يعنى در برههاى از زمان آياتى ضرورت داشته و نازل شدهاند سپس به خاطر تغيير شرايط، ضرورتشان از بين رفته و حذف شدهاند. و اگر گفته شود: پس چرا آيات منسوخ حذف نشدهاند؟ در جواب بايد گفت: وجودشان بيانگر اجراى تدريجى احكام است و به ما ميآموزند چگونه جوامع بشرى را تربيت كنيم.
بنابراين بايد گفت كه فعل «ننس» از ريشه «نسي» به معناى محو آيه از قرآن و قلبهاست. اين بهترين معناى فعل مورد بحث است و با همه اجزاى آيه هماهنگ ميباشد و مويد قرآنى و روايى نيز دارد و رأى اكثر مفسران در طول تاريخ نيز بوده است.
در آيه 105 كه قبل از آيه نسخ است و به منزله مقدمه آيه نسخ ميباشد، آمده كه كافران اعم از اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه خيرى براى شما از جانب خداوند نازل شود: مَا يوَدُّ الذينَ كَفَرُوا مِنْ اَهلِ الكِتابِ و المُشركينَ اَنْ ينَزَّلَ عليكم مِن خيرٍ من رَبِّكُم و اللّهُ يخْتَصُّ برَحمتِهِ مَن يشاءُ (بقره/ 105). همانطور كه در سبب نزول آيه نسخ آمده است، اهل كتاب و مشركان به مسأله نسخ اعتراض كردند. از اين آيه بر ميآيد كه علت حقيقى اعتراضشان اين بود كه در نسخ خير بيشترى براى مؤمنان ميديدند.
سدى ميگويد: ضمير «منها» به آيه منسوخ بر ميگردد (شيبانى 1/187) و امام جواد(ع) درباره خيريت آيه ناسخ ميفرمايد: ثوات و صلاح شما در آيه دوم از آيه اول كه نسخ شده بيشتر است. يعنى ما نسخ نميكنيم مگر اينكه هدفمان مصالح شما است (تفسير منسوب به امام عسگري، 1/491). كلبى ميگويد: آيه ناسخ سبكتر است (شيباني، 1/282) مثل مقاومت يك مجاهد با ده نفر كه منسوخ شده و به دو نفر تقليل يافته است (مولى فتح الله كاشانى 1/272). خيريت ممكن است در نفع باشد يا در ثواب يا در هردو (رزقاني، 2/85).
در تفسير عبارت «اومثلها» گفته شده: حكمى را ميآوريم كه در آينده اثرش همان اثر حكم قبلى باشد. يعنى اگر حكم قبلى اثرش را به سبب تغيير زمان و شرايط از دست بدهد و نسخ شود، حكم بعدي، اگر (در مصلحت) از آن بهتر نباشد، مثل آن است (مكارم، 1/394).
سخن مفسّران درباره ارتباط ميان آيه نسخ و آيه بعد از آن يعنى آيه اَلَم تَعْلَم اَنَّ الله على كلِّ شيءٍ قديرٌ، اَلَم تَعْلَم اَنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَ مالَكُم من دونِ اللّهِ مِن وَلِى و لانصيرٍ (بقره/107):
امام جواد (ع) در تفسير اين قسمت از آيه فرمودهاند: او بر نسخ و غيره تواناست. اى محمد! آيا نميدانى كه آسمانها و زمين از آن اوست و اوست كه تدبير و مصالح آنها را ميداند و شما را با علم خود اداره ميكند و شما دوستى جز او نداريد كه صلاح شما را جامه عمل بپوشاند (تفسير منسوب به امام حسن عسگري، 1/491). طبرى (1/481) ميگويد: آيا نميدانى كه من قادرم احكام منسوخ را با چيزى كه براى مومنان در دنيا و آخرت بهتر است جايگزين كنم؟ خداوند با اين عبارات ميخواهد به مردم اطمينان بدهد كه كارى كه او ميكند برايشان بهتر است (زمخشري، 1/176). صاحب الميزان (1/254) ميگويد: خدا از جايگزين كردن چيزى بهتر از آيه منسوخ يا مثل آن عاجز نيست و همه چيز ملك اوست و او ميتواند در ملكش، هر طور كه بخواهد تصرف كند، هيچ كس غير از او مالك چيزى نيست كه بتواند مانع تصرف خدا شود. بعضى مخاطب را شخص منكر نسخ گرفتهاند، يعنى اى منكر نسخ! خدا بر همه چيز تواناست (شُبَّر، 1/133).
ج ـ جمعبندى
نسخ داراى دو معناى لغوى و اصطلاحى است و معناى اصطلاحى آن نيز دوتاست:
يكى خاص كه بيان انتهاى مدت اعتبار يك حكم باشد و ديگرى عام كه بر معناى قبلى و تخصيص عام و تقييد مطلق و توضيح مبهم و نيز بر هر قرينهاى كه برخلاف ظاهر آيه دلالت كند، شامل ميشود. مهمترين دليل وجود نسخ، آيه 106 سوره بقره است و مناسبترين سبب نزولى كه برايش ذكر شده، تغيير قبله و اعتراض يهود ميباشد. كلمه نسخ در لغت به معانى تبديل، ازاله، ازاله با جانشين و ازاله بدون جانشين، منتقل كردن، تحويل و لغو اعتبار حكم است. اما مفسران، بعضى نسخ را به يكى از معانى لغويش گرفتهاند و بعضى به معناى رفع حكم، و بعضى به معناى نوشتن، و بعضى نيز آن را به معناى عامش دانستهاند. كلمه «آيه» كه در لغت به معناى علامت است در قرآن به معانى معجزه، نشانه خدا، قصر بلند، حكم خدا و جزئى از قرآن به كار رفته است. مفسران نيز بعضى آن را به يكى از معانى بالا گرفتهاند و بعضى نيز به يكى از معانى رسول، شريعت، حكم موجود در سنت، حكم اديان پيشين و معجزه تفسير كردهاند. و اما فعل «ننس» در لغت از دو ريشه «نسي» يا (نسأ) ميتواند باشد. از ريشه اول به معناى «وا ميداريم كه رها كني» و «به فراموشى وا ميداريم» يا «محو ميكنيم» است و از ريشه دوم به معناى «به تاخير مياندازيم» ميشود. ضمير «ها» در «ننسها» كه به «آيه» بر ميگردد، بعضى عبارت «نسخ» يا «انزال» يا «خط» را برايش به عنوان مضاف در تقدير گرفتهاند.
بعضى از مفسّران «ننس» را به يكى از معانى بالا تفسير كردهاند و بعضى به معانى رها كردن و تغيير ندادن، محو كردن از قرآن و ذهنها دانستهاند. كلمه «خير» در «نأت بخير منها» اسم تفضيل است و تميزى برايش در تقدير گرفته ميشود كه آن را آسانى يا ثواب يا صلاح يا نفع يا همه آنها گفتهاند. ضمير «ها» در «منها» به آيه منسوخ بر ميگردد. اين مقاله، همه اين معانى و تفاسير را به خود آيه عرضه كرده است تا مشاهده شود كه خود آيه به عنوان يك عبارت عربى فصيح كه در اوج بلاغت است و داراى سبك و قوانين خاص خود ميباشد پذيراى كدام يك از آراء و اقوال بالا ميباشد و كدام يك از تفسيرهايى كه براى اين آيه ارائه شده است، با همه اجزاء آيه هماهنگ و موزون ميباشد تا بعنوان تفسير برتر انتخاب شود. از اين رو، يكايك آراء بررسى شد و به خود آيه عرضه گشت و مورد نقد قرار گرفت و در پايان اين نتيجه بدست آمد كه اكثر تفاسير ارائه شده براى آيه از لحاظ زبان شناختى با بعضى از اجزاى آيه هماهنگ نيست و نميتوان آنها را به عنوان تفسير آيه پذيرفت، آن هم آيهاى از قرآن كه اجزا و احكام آن به هيچ وجه با يكديگر ناهماهنگ نيست: ولو كانَ من عندِ غيرِاللهِ لَوَجَدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء/ 82). البته ميزان احتمال صحت تفاسير ذكر شده متفاوت است ولى تفسيرى كه صحت آن مسلم باشد ارائه نشده است. شايد قويترين احتمال اين باشد كه نسخ به معناى ازاله و لغو اعتبار است و «آيه» به معناى حكم خدا و «ننس» به معناى محو از قرآن و ذهنها، و ضمير «ها» به معناى ديگر «آيه» يعنى «بخشى از قرآن كه با شماره مشخص شده است» ميباشد و در استعمال «آيه» فن بديعى «استخدام» بكار رفته است و «خير» و «مثل» از لحاظ مصلحت مردم و جامعه ميباشد. بنابراين معناى كل آيه اين چنين ميشود: هر حكمى را كه لغو كنيم يا هر آيهاى را كه از ذهنها و قرآن محو كنيم، بهتر از آن يا مثل آن را كه مصلحت است ميآوريم.
چنان كه كه ملاحظه ميشود، همه اجزاى اين تفسير، با اجزاى آيه هماهنگ و موزون است. حال بر اساس اين تفسير ميتوان گفت كه در قرآن آيه منسوخ هست و اكثر مفسران نيز در طول تاريخ به همين معنا معتقد بودهاند و احاديثى كه گوياى محو آياتى از قرآن هستند درست ميباشند. البته در مثالهايى كه ارائه ميدهند جاى بحث و گفتگو وجود دارد. زيرا اگر خداوند آياتى از قرآن را ازاله و محو كند اثرى از آنها در عالم وجود يا در ذهن و خاطر رسول خدا(ص) و قاريان باقى نخواهد گذاشت و به عبارتى نسيان به شكل مطلق رخ خواهد داد، لذا رواياتى كه از قول برخى از صحابه وارد شده كه مثلاً سوره احزاب معادل با سوره بقره بوده است (سيوطي، 2/332) نميتواند روايات قابل قبولى باشد زيرا اولاً اين روايات خبر واحد بوده و با خبر واحد ادعاى نسخ ثابت نخواهد شد (خويي، 2/8) ثانيا اين روايات پرده از نسيان جزيى بر ميدارد و خاطره آنان را در محو آياتى از قرآن بازگو ميكند در صورتيكه همانگونه كه گفته شد در صورت وقوع «نسي» اين امر به صورت مطلق صورت پذيرفته و اثرى از آن در ذهن كسى باقى نخواهد ماند.
1. ابن عاشور، تفسير التحرير و التنوير، تونس، 1380ق.
2. شبر، سيد عبدالله، الجوهر الثمين، الكويت، 1407ق.
3. طوسي، ابو جعفر محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، 1376ق.
4. خليل بن احمد فراهيدي، كتاب العين، قم، 1405ق.
5. طباطبايي، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1393ق.
6. قرطبي، ابوعبدالله محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، اختصار، شيخ محمد كريم راجع، بيروت، 1407ق.
7. ابن بارزي، اربعه كتب فى الناسخ والمنسوخ، بيروت، 1406ق.
8. زرقاني، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان،بيروت، 1412ق.
9. صادقى تهراني، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، تهران، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1406ق.
10. فخر رازي، التفسير الكبير، بيروت، بيتا.
11. مصطفي، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، 1360.
12. معرفت، محمد هادي، آموزش علوم قرآن، ترجمه ابومحمد وكيلي، تهران، 1371.
13. مكارم شيرازي، ناصر، الامثل فى تفسير كتاب الله المنزل، بيروت، 1314ق.
14. راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل، معجم مفردات الفاظ القرآن، تهران، 1329ق.
15. عاملي، على بن حسين بن ابى جامع، الوجيز فى تفسير القرآن العزيز، قاهره، 1413ق.
16. عياشي، ابوالنضر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندي، كتاب التفسير، تهران، بيتا.
17. واحدى نيشابوري، ابوالحسن على بن احمد، اسباب النزول، بيروت، 1362.
18. ابن متوج، شهاب الدين احمد بحراني، شرح كتاب الناسخ و المنسوخ، تهران، 1344.
19. جصاص، ابوبكر احمد بن على الرازي، احكام القرآن، بيروت، 1405ق.
20. آلوسى ،روح المعاني،بيروت، بيتا.
21. شوكاني، محمد بن على بن محمد، فتح القدير،بيروت، بيتا.
22. طبرسي، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، 1408ق.
23. زيد، مصطفي، النسخ فى القرآن الكريم،بيروت، 1391ق.
24. سيد قطب، فى ظلال القرآن،بيروت، 1402ق.
25. حويزي، عبد على بن جمعه عروسي، نور الثقلين،قم، 1415ق.
26. زبيدي، سيد محمد مرتضى حسيني، تاج العروس، بيروت، 1385ق.
27. حسين شيرازي، سيد محمد، تقريب القرآن الى الاذهان،بيروت، 1400ق.
28. حقى بروسوي، اسماعيل، روح البيان، بيروت، 1405 ق.
29. مغنيه، محمد جواد، الكاشف، بيروت، 1400ق.
30. ابن حزم اندلسي، الناسخ والمنسوخ، بيروت، 1406ق.
31. ابن دريد، محمد بن حسن، كتاب جمهرةاللغة، بيروت،1978.
32. جرجاني، حسين بن حسن، تفسير گازر، تهران، 1378ق.
33. زمخشري، جارالله محمدبن عمر، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل، قم، 1397ق.
34. زركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان فى علوم القرآن، بيروت، 1408ق.
35. همو، مجمل اللغة، بغداد، بيتا.
36. ابوعبيد، قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، الرياض، 1411ق.
37. ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن، نواسخ القرآن، بيروت، بيتا.
38. جنابذي، سلطان محمد، بيان السعادة فى مقامات العبادة، تهران، 1344.
39. صابوني، محمد علي، صفوة التفاسير، جده، 1296ق.
40. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل القرآن، بيروت، 1373ق.
41. ابن فارس، ابوالحسن احمد، مقاييس اللغة، بيروت، 1406ق.
42. عبدالجليل، عيسي، المصحف الميسّر، بيروت، 1394ق.
43. عسگرى (ع)،امام حسن، تفسير منسوب به امام حسن عسگري، قم، 1409ق.
44. قاسمي، جمال الدين، تفسير القاسمي، بيروت، 1398ق.
45. رضا، احمد، معجم متن اللغة، بيروت، 1377ق.
46. سبزوارى نجفي، محمد، الجديد فى تفسير القرآن، بيروت، 1402ق.
47. بحراني، سيد هاشم حسيني، البرهان، تهران، 1412ق.
48. شيباني، محمدبن حسن، نهج البيان عن كشف معانى القرآن،تهران،1413ق.
49. كاشاني، مولى فتح الله، منهج الصادقين، تهران، 1333ق.
50. نحاس، ابو جعفر محمد بن احمدبن اسماعيل، كتاب الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، بيروت، 1409ق.
51. صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، قم، 1363.
52. عبدالباقي، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، قاهره، 1346ق.
53. سرخسي، محمدبن احمد، اصول السرخسي، حيدر آباد، 1373ق.
54. فراء، ابو زكريا يحيى بن زياد، معانى القرآن، تهران، بيتا.
55. فضل الله، محمد حسين، من وحى القرآن، بيروت، 1405ق.
56. فيومي، احمد بن محمد بن علي، المصباح المنير، قم، 1405ق.
57. موسوى سبزواري، سيد عبدالعلي، مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، نجف، 1404ق.
58. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، 1405 ق.
59. البيضاوي، عبدالله بن عمر، انوار التنزيل، بيروت، 1410ق.
60. قرآن.
منبع :نشريه مقالات و بررسيها ،شماره 72،مهر ماه 1381