عظمت قرآن (1)

آية الله جوادى آملى

لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من‏خشية الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم يتفکرون.» «اگراين قرآن را بر کوهى فرو مي‏فرستاديم، يقينا آن [کوه] را ازبيم خدا فروتن [و] از هم پاشيده مي‏ديدي. و اين مثل‏ها را براي‏مردم مي‏زنيم باشد که آنان بينديشند.»

اين کريمه که در باره‏قرآن‏شناسى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قرآن است. سراين عظمت هم آن است که هر کلامى به اندازه متکلمش عظيم و بزرگ‏است، لذا دليل حکمى که در اين آيه آمده است هم اجمالا در اين‏آيه ياد شده است هم به تفصيل در سه آيه بعد

مفهوم متلاشى شدن کوه‏ها

مضمون آيه اين است که اگر اين قرآن بر کوه نازل شود کوه رامتلاشى مي‏بينيد. کلمه «متلاشي‏» از شيئى مشتق نشده يعنى لا شي‏ءمي‏شود وگرنه باب تفاعلى نيست که يک ثلاثى مجرد داشته باشد.«تلاشي، يتلاشي‏» اين چنين نيست اين اصلش «لا يشي‏ء» است. از اين‏کلمه «لا شي‏ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشى مي‏شود يعنى لا شي‏ءمي‏شود. «لرايته خاشعا متصدعا» يعنى متلاشى مي‏شود چرا متلاشي‏مي‏شود؟ نفرمود:«من خشيتنا» فرمود: «من خشية الله‏» اين‏التفات از يبت‏به خطاب براى تامين دليل اين حکم است پس اصل‏حکم اين است که «لو انزلنا هذا القرآن على جبال لرايته خاشعامتصدعا» چرا «من خشيتنا» نفرمود، بلکه فرمود: «من‏خشية الله‏»، چون «الله‏» متکلم است هيچ موجودى نمي‏تواند تجلي‏الهى و کلام الهى را تحمل کند و همين معنا را در سه آيه بعد که‏در ميان اسماى حسناى حق است‏بازگو مي‏کند: «هو الله الذى لا اله الا هو» «هو الله الذى لا اله الا هو الملک‏القدوس‏» «هو الله الخالق الباري‏ء» که اين سه آيه پشت‏سر هم‏در بيان توصيف و شرح اسماى حسناى آن متکلم است و اگر متکلم‏عظيم بود قهرا کلام او هم عظيم است و کلام او آن چنان عظيم است‏که کوه توان تحمل آن را ندارد. در اين جا سخن از «خشيت‏» است‏نه خوف، بين خشيت و خوف، تفاوت وجود دارد; خشيت آن ترسى است‏که با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف اين چنين نيست، لذاموحدان عالم فقط از خدا مي‏ترسند از غير خدا خشيتى ندارند،موحدان هم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب‏رسانى خائف‏اند:از مار، عقرب گزندگان و درندگان و يا بي‏احتياطى ماشين‏هامي‏ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خوف آن ترتيب اثر عملي‏است، ولى خشيت آن چيزى است که انسان آن را مبدا اثر بداند واز او بهراسد. در اين جا هم سخن از خشيت الهى است، خشيت‏باشعور همراه است و نشانه آن است که کوه‏ها هم شعور دارند. براي‏اثبات شعور کوه‏ها و مانند آن چند دليل مي‏توان اقامه کرد: دليل‏اول همان شعور عمومى است که خدا براى هر موجودى ثابت مي‏کند که‏«له اسلم من فى السموات‏»، «لله يسجد ما فى السموات‏»،«يسبح لله ما فى السموات‏»، «فقال لها و للارض ائتيا طوعا وکرها» که اين چند دسته از آيات قرآن کريم به خوبى دلالت مي‏کندبر سرايت‏شعور عمومي. درباره کوه‏ها همان آياتى که در سوره مبارکه «ص‏» و مانند آن‏آمده است که خدا به کوه‏ها دستور مي‏دهند که با داود هم نواباشند نشانه آن است که آنها هم درکى و تسبيحى دارند.آيه شانزده به بعد سوره «ص‏» اين است که: «انا سخرنا الجبال‏معه يسبحن بالعشى و الاشراق‏» و هم چنين در بحث‏هاى ديگرمي‏فرمايد: «يا جبال اوبى معه‏» اين که فرمود ما کوه‏ها رامسخر داود کرده‏ايم که صبح و شام همراه او تسبيح مي‏کنند مثل يک‏نماز جماعتى که مامومين به امامشان اقتدا مي‏کنند سلسله جبال‏به داود سلام الله عليه اقتدا مي‏کردند. و هم چنين «ياجبال اوبى معه‏» اين اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجوع وکثرت رجوع است، اگر کسى چندين بار به خداى سبحان رجوع کندمي‏شود «اواب‏»; يعنى کسى که پر رجوع باشد. «آب‏» يعنى «رجع،مآب‏» يعنى مرجع آن کسى که اهل رجوع مکرر است‏به او مي‏گوينداواب: «يا جبال اوبى معه‏» پس نشانه اين است که کوه‏ها اين‏شعور را دارند.

انسان با عظمت‏تر است‏يا موجودات ديگر؟

قرآن يک تعبيرى در باره عظمت انسان‏ها نسبت‏به موجودات ديگرنظير آسمان‏ها و زمين و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگرى که‏مقابل اين تعبير است، گاهى به عده‏اى خطاب مي‏کند که شما بزرگ‏تريد يا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ‏تر است: «ا انتم اشدخلقا ام السماء بناها» اين دو دسته آيات در قرآن کريم مقابل‏هم هستند. به عبارت ديگر، يک سلسله آياتى است که مي‏گويد ازانسان کارى برمى آيد که از آسمان‏ها ساخته نيست چه رسد به زمين‏و سلسله جبال:«انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» وآياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مي‏کند براين که ازانسان کارى ساخته است که از آسمان‏ها و زمين و سلسله جبال‏ساخته نيست و هم انسان بزرگ‏تر از آسمان‏ها و زمين است. دسته‏ديگر آياتى است که مي‏فرمايد آسمان‏ها و زمين و کوه‏ها از شمابزرگ ترند. اين دو دسته آيات جمعشان چگونه است. در نصايح‏لقمان به فرزندش آمده است که: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغ‏الجبال طولا» هر چه گردن‏فرازى بکنى بالاخره قدرت ندارى که‏زمين را بشکافى و به رفعت کوه‏ها برسي. در سوره مبارکه مؤمن(غافر) اين چنين آمده است که:«لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس‏لا يعلمون‏» آفرينش آسمان‏ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ‏تر است،ولى اکثر مردم نمي‏دانند. خوب اگر آسمان‏ها و زمين بزرگ‏تر ازمردم‏اند و انسان‏ها کوچک‏تر از آسمان‏ها و زمين‏اند، چرا ازآسمان‏ها حمل بار امانت‏برنيامده است؟ هم چنين در سوره مبارکه‏نازعات آيه 27 مي‏فرمايد: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنيها رفع‏سمکها فسويها و اغطش ليلها و اخرج ضحيها» پس اين دسته از آيات‏مي‏فرمايد: آسمان‏ها و زمين از انسان‏ها بزرگ ترند. دسته ديگر ازآيات مي‏فرمايد: از انسان کارى ساخته است که از آسمان‏ها و زمين‏ساخته نيست. راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و دين وعقل حساب بشود; يعنى همين بدن مادى باشد; هم چنان که کافر ومنافق خود را همين بدن مادى مي‏پندارد، و مي‏گويد: «ان هى الاحياتنا الدنيا نموت و نحيي‏» و مي‏گويد:«و ما يهلکنا الا الدهر» با همين بينش محدود مادى در برابروحى مي‏ايستد. پس اين انسان منهاى عقل است، انسان منهاى عقل‏مي‏شود جرم مادي، قهرا زمين و کوه و آسمان از او بزرگ‏تر است،لذا لقمان در نصيحت‏خويش مي‏فرمايد: «انک لن تخرق الارض و لن‏تبلغ الجبال طولا» اين طور که متبخترانه و مختالانه حرکت مي‏کني‏نمي‏توانى زمين را بشکافى و به گردن فرازى کوه‏ها نمي‏رسي، خداهم مي‏فرمايد: «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس‏» خدامي‏فرمايد: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنيها» و اين انسان است‏که بار امانت‏حمل نمي‏کند، اين همان است که «مثل الذين حملواالقرآن ثم لم يحملوها» «مثل الذين حملوا الانجيل ثم لم‏يحملوها» همان است که «مثل الذين حملوا التوراة ثم لم‏يحملوها» اگر کسى زير بار وحى نرود «مثل او کمثل الحماريحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمين‏بالاتر نيست، اين که وحى بر او نازل شد و «فنبذوه وراءظهورهم‏» اين انسان منهاى عقل، هرگز از آسمان‏ها بالاتر نيست.اما آن انسانى که وحى را مي‏پذيرد و مي‏فهمد و عمل مي‏کند اين‏يقينا از آسمان‏ها بالاتر است، چون اين آسمان‏ها جرم است و روزي‏بساط آن‏ها برچيده مي‏شود: «و الارض قبضته يوم القيامة و السموات‏مطويات بيمينه‏» و بدن انسان مي‏پوسد و دوباره خدا زنده مي‏کنداما روح که هرگز نمي‏ميرد، روح که هرگز از بين نمي‏رود، آسمان‏هابساطشان برچيده مي‏شود و سلسله جبال بساطشان جمع مي‏شود

عظمت قرآن در طرح موضوعات

اين که در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است که اگر بر کوه نازل‏شود کوه نمي‏تواند تحمل کند، واقعش همين است، انسان وقتى نزديک‏بعضى از آيات مي‏رود از ترس برمي‏گردد که اين آيه يعنى چه؟ هرچه هم تلاش و کوشش بکند به خودش اجازه ورود نمي‏دهد، يک نمونه‏آن را در اين جا مي‏آوريم: در قرآن در باره کوه‏ها آمده است که:اى پيامبر، از تو سؤال مي‏کنند که وضع کوه‏ها چه خواهد شد:«يسئلونک عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفالا ترى فيها عوجا و لا امتا» اين آيه را مي‏توان فهميد. يعني‏سؤال مي‏کنند در هنگام قيامت کوه‏ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شمادرجواب بگو: «خداوند اين کوه‏ها را درهم مي‏کوبد و همه اين‏دره‏هاى ناصاف با ريزش کوه‏ها صاف مي‏شود و هيچ اعوجاج و امت وکجى در صحنه قيامت نيست.» در دنيا يک انسان ممکن است در اثرخلاف کارى خود را به گونه‏اى پنهان کند و از شهرى به شهرى ديگريا از مجمعى به مجمعى ديگر برود، اما در صحنه قيامت هيچ جايي‏براى استتار نيست نه تپه‏اى نه کوهى نه دامنه‏اى نه تلى و نه‏ديوارى است:«لا ترى فيها عوجا و لا امتا». قاع و صفصف اين آيه را انسان‏مي‏تواند بفهمد. يا اين آيه که: «يوم تکون الجبال کالعهن‏المنفوش‏» اين کوه‏ها که سنگين است ما سنگينى اين‏ها را کم‏مي‏کنيم مثل پنبه‏هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبک‏مي‏شوند. يا اين آيه که: روزى فرا مي‏رسد که جبال «کانت الجبال‏کثيبا مهيلا» اين کوه‏ها که خيلى سفت و سخت است مثل يک تلى ازشن مي‏شود که شما يک گوشه‏اش را اگر با انگشت‏برداريد بقيه‏مي‏ريزد، اين را مي‏گويند «کثيب مهيل‏» اين قبيل آيات را هم‏مي‏توان فهميد اما مي‏رسيم به اين قسمت: «و سيرت الجبال فکانت‏سرابا» کوه‏ها مي‏روند و مي‏روند و سراب مي‏شوند. اگر کسى نخواهدتوجيه کند، کوه‏ها سراب مي‏شود يعنى چه؟سراب يعنى هيچ، انسان از دور خيال مي‏کرد کوه است وقتى نزديک‏رفت مي‏بيند کوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه کند تا اين آيه‏را بفهمد. بعد ازاين که چندين وجه توجيه کرد بهترين وجه اين‏است که اعتراف کند که من نمي‏فهمم. گاهى انسان در برابر بعضي‏از آيات قرار مي‏گيرد و از ترس برمي‏گردد که اين يعنى چه، چقدرما توجيه کنيم سراب يعنى هيچ. نه اين که خرد يا ريز و يا سبک‏مي‏شود بلکه «و سيرت الجبال فکانت‏سرابا» حالا ما «کانت‏» رابه «صارت‏» توجيه کرديم و حال اين که «کانت‏» معناى کانت‏است نه معناى «صارت‏» حالا گيرم توجيه کرديم که آن جا سراب‏مي‏شود، سراب يعنى هيچ، کوه چطور هيچ مي‏شود؟ اين فقط‏«در مورد» کوه است در مورد زمين و آسمان‏ها نيز اين چنين است. اين از آن آياتى است که انسان واقعا حريم مي‏گيرد.

منبع :پاسدار اسلام ، مرداد 1378، شماره 212