حسن كريمى سليمى
شبى مهتابى بود.هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مى كردم، صداى زيبا و غم انگيزى به گوشم رسيد، به دنبال صاحب صدا مى گشتم كه چشمم به جوانى زيبا و خوش قامتى افتاد كه آثار نيكى در چهرهاش نمايان بود، دست در پرده خانه خدا افكنده بود و چنين مناجات مى كرد:
اى مولاى من! اى خداى من! چشمهاى بندگان در خواب فرو رفته و ستارگان آسمان، يكى بعد از ديگري، سر به افق مغرب گذارده و از ديدهها پنهان مى گردند و تو خداوند حى و قيومى كه هرگز خواب تو را فرا نمى گيرد. در اين دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته ونگهبانان گماردهاند،خطاكار و مستمندم.از تو اميد رحمت دارم، اى رحيم و اى كريم! نظر لطفتت را مى طلبم، اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكى هاى شب اجابت مى كني! و دردها و رنجها و بلاها را برطرف مى سازي، گنهكاران به در خانه چه كسى بروند و از كه اميد بخشش داشته باشند.
«اصمعي» گفت:آن قدر جوان ناليد و ناليد كه بى هوش شد و به زمين افتاد، نزديك او رفتم و به صورتش خيره شدم، نور ماه در صورتش افتاده بود، خوب دقّت كردم، متوجه شدم كه امام سجاد (ع) است،سر آن حضرت را به دامن گرفتم و سخت به حالش گريستم، قطرات اشكم بر صورتش افتاد و بهوش آمد، چشم هايش را گشود و گفت: كيست كه مرا از ياد مولايم مشغول داشته است؟ من گفتم: اصمعى هستم، اى سيد و مولاى من! اين چه گريه و بى تابى است! تو از خاندان نبوت و وحى و عصمت هستي!
امام (ع) برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعي! هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان آفريده هر چند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصيان خلق كرده، هر چند بزرگى از قريش باشد، مگر نشنيدهاى كه قرآن كريم مى فرمايد:
«فَاِذا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا اَنسابَ بَينَهُم يؤمَئِذٍ وَ لا يتَسائَلوُنَ.فَمَن ثَقُلَت مَوازينُهُ فَاولئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ؛پس آنگاه كه نفخه صور قيامت دميد ديگر نَسَب خويشى در ميانشان نماند و كسى از كسى ديگر حال نپرسد. پس در آن روز هر كه اعمالش سنگين وزن است، آنان رستگار هستند».(سوره مؤمنون،ايات 101 و102)
اصمعى مى گويد: هنگامى كه چنين ديدم، او را به حال خود گذاشتم و رفتم.1
تفسير نمونه،ناصر مكارم شيرازي،ذيل ايه شريفه
پستى جاهليت
عبدالملك بن مروان زمامدار ستمگرى بود و فرمانروايانى ستمگرتر از خود بر بلاد مسلمانان گمارده بود، از جمله آنان قرار دادن حجاج بن يوسف ثقفى در بصره و كوفه بود كه به كشتار مردم به ويژه به نابودى شيعيان امام على (ع) همت گماشت.
عبدالملك شديداً مراقب امام (ع) بود و مى كوشيد تا از رفتار آن حضرت (ع) بهانهاى جديد آورد تا بر حضرتش سخت بگيرد و يا توهين كند، روزى به او خبر دادند كه امام سجاد (ع) با كنيز آزاد شده خويش ازدواج كرده است، او طى نامهاى آن حضرت (ع) را بر اين كار شماتت كرد، از طرفى خواسته بود كه به اين وسيله امام (ع) را متوجه سازد كه از همه امور حتى امور داخلى و شخصى امام (ع) با خبرو مطلع است و همچنين خويشاوندى خود را به ياد او بياورد.
امام سجاد (ع) در نامهاى در پاسخ به او نوشت:اسلام و ايمان به خدا، همه امتيازات ديگر را از بين برده و مى برد. همچنين او را به گذشته جاهلى پدرانش (و خودش) سرزنش نمود و فرمود:
«فرد مسلمان هيچ پستى و خوارى ندارد، بلكه پستي، تنها در جاهليت است.»1
همچنين امام (ع) با استناد به اين ايه كريمه قرآن:
«لَقَد كانَ لَكُم فى رَسُولِ اللهِ اُسوَة حَسَنَة؛به تحقيق كه رسول خدا (ص) براى شما الگوى نيكويى است».(سوره احزاب، ايه 21)
اشاره به ازدواج پيامبر اكرم (ص) با صفيه فرمودند و همچنين ياد آور شدند كه چگونه پيامبر (ص) دختر عمّ خود زينب را به عقد زيد بن حارث كه يك بنده بود، در آورد.2
1. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 176.
2. عقد الفريد، ج 7، ص 140، ابن سعد، ج 5، ص 24.
منبع :بشارت ، خرداد و تير 1384، شماره 47