پژوهشى در باره زبان قوم در قرآن

سيد محمدعلى ايازى

مقدمه

راه حلهاى كلى در پاسخ به شبهه‏ها و اشكالها

پژوهشگران اسلامى به ويژه قرآن پژوهان، در زمينه دفاع و پاسخ به شبهه‏هايى كه حول محور فرهنگ زمان بعثت پيامبر و نزول قرآن مطرح شده است (1) سه فرض و احتمال را عنوان كرده‏اند:

1. اين كه قرآن در مرحله نخست در محيط جزيرة‏العرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروكار پيدا كرده و با آنان سخن گفته است، لذا طرح اين مسايل به معناى سخن گفتن قرآن با زبان قوم و بر قرار كردن رابطه با آنان و همچنين درك و انعكاس واقعيات و انس و سازگارى با مردم است.

2. رسالت و پيام پيامبر تنها در محدوده زبان و ارتباط گفتارى و معنوى با قوم نيست، بلكه پيامش بازتاب فرهنگ قوم مى‏باشد. در اين راستا بازتاب هم به دو معناست و ممكن است در دو جهت مقصود باشد:

الف - بازتاب فرهنگ يعنى فرهنگ قوم در كتاب مجيد رنگ گرفته و قرآن را صبغه‏اى از تاريخ و عصر بعثت قرار داده است.

ب - بازتاب فرهنگى يعنى اين كه مسايل، عادات، عقايد و مشكلات قوم در آن منعكس شده است، به گونه‏اى كه اگر كسى اين كتاب را بخواند مى‏تواند بفهمد به قومى خاص و مردمى معين نظر داشته و خطاب به آنان نازل شده و جلوه‏اى از افكار و ايده‏هاى آنان بوده است.

3. قرآن نه تنها بازتابى از فرهنگ زمانه و قوم است، بلكه وحى و صاحب آن از فرهنگ قوم متاثر شده است، يعنى بسيارى از تجربه‏هاى باطنى و آگاهى هاى شهودى او از فضاى بيرونى گرفته شده و بسيارى از مطالب پيامبر لبريز از شرايط فرهنگى و تاريخى شده و نشات گرفته، و اى بسا او عقايد و عادات و دانستنيهاى نادرست كه بوده خواه ناخواه آن را بيان كرده و به صورت اجتناب ناپذير در اين كتاب آورده است.

اين سه فرض هر كدام براى خود قايلينى دارد كه در اين نوشته تنها به نظريه اول اشاره مى‏كنيم (2) .

زبان قوم

گفتيم درباره انعكاس جلوه‏هايى از عصر و زمانه، سه نظريه متفاوت وجود دارد، زبان قوم يكى از اين نظريه‏ها است، در اين تفسير چون قرآن در مرحله نخست در محيط جزيرة‏العرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروكار داشته، با آنان سخن گفته و زبان آنان را در نظر گرفته است، لذا اين جلوه‏ها تنها نمودهاى زبان قوم است و بس و چيز ديگرى نيست.

در آغاز، ببينيم منظور از زبان قوم چيست و معيارهاى يك زبان چه چيزهايى است و چه عواملى براى فهم متقابل دخالت دارد؟ آنگاه بيينيم اين كه قرآن مى‏گويد: پيامبران با زبان قوم خودشان سخن مى‏گويند (3) ،منظور از اين زبان، كدام زبان است؟ نكته‏اى ديگر، آيا بدون اين فرايند ايجاد، ارتباط امكان دارد؟ در اين زمينه زبان قرآن چه خصوصياتى دارد؟

مفهوم زبان قوم

منظور از زبان قوم تنها آن چيزى نيست كه اصطلاحا لغت قوم از آن ياد مى‏شود و در ابتدا به ذهنها مى‏رسد - زيرا بديهى‏ترين نكته تبليغ، تفهيم و تفاهم از طريق واژگان است - بلكه منظور از زبان قوم كلمات همراه با بار معنايى و فرهنگى است كه ارتباط گفتارى با ديگران را فراهم مى‏سازد. بنابراين مفهوم زبان قوم هم شامل لغت مى‏شود و هم شامل زبانى كه مقصودها را به ديگران منتقل كند.

از سوى ديگر، نظام ارتباطى انسانها آن چنان گسترده و پيچيده است كه با نظام ارتباطى هيچ موجود و پديده‏اى قابل مقايسه نيست. هر انسانى كه سخن مى‏گويد و از زبان استفاده زبان قوم در قرآن

مى‏كند، علاوه بر انتقال مستقيم پيام خود توسط واژه‏ها، به طور عمد يا غير عمد نشانه‏هاى اطلاعاتى را بيان مى‏كند و زمينه پيامهاى ديگرى را فراهم مى‏كند كه ما اصطلاحا آن را تفسير كلام مى‏ناميم و با پرده بردارى و بررسى، جنبه‏هاى مختلف كلام و متكلم و موقعيت‏سخن و سياق آن به دست مى‏آيد. در حالى كه اين نشانه‏ها خواه ناخواه زاييده شرايط فرهنگى هستند و تابع قراردادها و آموخته‏ها مى‏باشند.

در توضيح اين مقصود و فهم تاثير فرهنگ و قالبهاى زبانى، لازم است‏به نكاتى اشاره و تاثير اين مقوله‏ها بر زبان روشن گردد. در حقيقت اين نكات ويژگيهاى زبان انسان محسوب مى‏شوند و جلوه‏اى از زمان و موقعيت فرهنگى و جغرافيايى و معلومات گوينده و شنونده به حساب مى‏آيد.

ويژگيهاى زبان

زبان انسان براى انتقال مفاهيم ويژگى‏هاى شناخته شده مخصوص به خود دارد كه ما به آنها اشاره مى‏كنيم:

1. قدرت جابجايى

نظام ارتباطى انسانها از خصوصيت جابجايى و انعطاف در تعبير برخوردار است. انسان با توانايى كه دارد نه تنها مى‏تواند مكانهاى نزديك و دور را توصيف كند، بلكه مى‏تواند خصوصيات خيالى يك چيز يا گذشته‏هاى بسيار دور يا حتى آينده را تخيل كند. انسان مى‏تواند چيزهايى را توصيف كند كه اصلا وجود ندارند و پيدايش آنها محال است.

البته در مسايل خيال انگيز، اين نكته بسيار مهم مطرح است كه علاوه بر به‏كار بردن واژه‏هايى كه در امور حقيقى به كار مى‏برد، شنونده نيز بايد آن را تصور كند تا امر خيالى مانند يك امر حقيقى تصور شود.

به همين دليل، ما مى‏توانيم موجودات اسطوره‏اى چون پرنده عنقا، ديو و امور غير قابل رؤيت از قبيل جن و ملائكه را كه خبر آن از طريق وحى به ما رسيده تصور كنيم يا شخصيتهاى استثنايى را در ذهن خود جاى دهيم و درباره آنها سخن بگوييم. مثلا درباره رستم و اسفنديار و قدرت فوق‏العاده آنان سخن برانيم.

اين خصوصيت جابجايى است كه به بشر اين اجازه را مى‏دهد تا بر خلاف موجودات ديگر، داستان بيافريند، جهانهاى احتمالى آينده را توصيف كند. همه اينها به معلومات، شرايط ذهنى و فرهنگى عصر و محيطهاى اجتماعى بستگى دارد كه از طريق زبان آنها را منتقل مى‏كند.

2. قراردادى بودن

يكى ديگر از ويژگيهاى زبان انسان، قراردادى بودن آن است. زبان انسان قراردادى است، به اين معنا كه ميان صورت زبانى و معناى واژه‏ها رابطه طبيعى وجود ندارد. اين انسانها هستند كه الفاظ را براى معانى وضع مى‏كنند. به اين معنا كه ميان صورتها و الفاظى كه بر آنها دلالت مى‏كند، مناسبتى وجود ندارد. بين لفظ ماشين و هيكل خارجى آن از نظر دلالت رابطه‏اى نيست. اين عمل ميان انسانهاى خاص با توجه جنبه به قراردادى بودن آن، براى موجود خارجى اصطلاحى برمى‏گزينند.

3. بارورى

يكى ديگر از ويژگى زبانها، بارورى و فعال بودن در توليد گفته‏هاى جديد است. مسلما هر روز كه مى‏گذرد، واژه‏هاى جديدى بر يك زبان افزوده مى‏شود و قدرت انسان در تعبير از اشيا و خواسته‏ها دقيقتر مى‏گردد و نشانه‏هاى جديدى براى انتقال مفاهيم بلندى همچون مفاهيم فلسفى، عرفانى، حقايق هستى و حالات درونى انسان پديد مى‏آيد. اين حالت‏بارورى و پيدايش روز به روز كلمات جديد، از ويژگيهاى زبان انسان است. هر جامعه و فرهنگى كه از تعالى و خلاقيت‏بيشترى برخوردار باشد، بارورى او در خلق واژگان جديد بيشتر است.

4. انتقال فرهنگى

نشانه‏هاى زبانى با انتقال فرهنگى حاصل مى‏شود. مساله زبان، امرى ژنتيك نيست تا از والدين به فرزند به ارث برسد. زبان يك فرهنگ از گويشوران و كسانى كه انسان بسيار با آنان نزديك است از قبيل پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند، معلم و اطرافيان به دست مى‏آيد و نشانه‏ها را دريافت مى‏كند. اين نشانه‏ها تابع شرايط خاص مى‏باشد و از آن مبدء منتقل مى‏شود. مثلا كودكى كه در جزيرة العرب متولد شده اگر از بدو تولد در انگلستان و در ميان انگليسى زبانان پرورش يابد انگليسى سخن مى‏گويد و از آن نشانه‏ها آگاهى دارد، گر چه خصوصيات جسمى را از والدينش به ارث مى‏برد.

5. گسستگى

يكى ديگر از ويژگيهاى زبان، گسستگى است. آواهاى به كار رفته در زبان به طور معنا دارى از يكديگر متمايزند. مثلا تفاوت ميان آواهاى (ب) و (پ) در عمل خيلى زياد نيست، ولى وقتى كه اين آواها در زبان به كار برده مى‏شود، هر كدام كاربرد مخصوص به خود دارد و معناى جداگانه‏اى مى‏دهد. مثل باك و پاك.

هر آوايى در زبان يك واحد مجزا به حساب مى‏آيد و امكان دارد كه زنجيره‏اى از آواها را به طور مداوم توليد كند كه عموما همه آنها شبيه به آواهاى (ب) و (پ) باشند. بيش - پيش، بر - پر، بور - پور، باب - پاپ، برده - پرده، و دههاى آواى نزديك ديگر.

حال با توجه به اين ويژگيها درمى‏يابيم كه مساله زبان تنها آن واژگانهايى نيست كه اصطلاحا لغت قوم گفته مى‏شود، بلكه زبان قوم مجموعه‏اى از كلمات است كه حامل فرهنگ و قراردادها مى‏باشد و ارتباط گفتارى را فراهم مى‏سازد و با به كار بردن آنها مقصودها به ديگران منتقل مى‏شود. (4)

جنبه‏هاى عام و كلى زبان

براى تعيين صحت و سلامت كلام، افزون بر تبيين دقيق صورتها و ساختارها، چند نكته ديگر مطرح است:

1 - رعايت ارتباط، انسجام و افهام:

بى‏گمان كلام بايد در راستاى معناى القايى باشد و فرازهاى آن از انسجام لازم برخوردار باشد تا ارتباط برقرار شود و همچنين بايد ارتباط مطالب رعايت‏شود، تا كلام مفهوم باشد. زيرا ممكن است دو جمله هر كدام مستقلا مفهوم باشند، اما پيوندها و روابط داخل متن لحاظ نشده باشد. روشن است كه اين نكته، كليدش در زبان نيست، بلكه در خود مردم است. اين مردم هستند كه بايد تشخيص دهند كه آيا واژگان القايى، معناى مورد نظر گوينده را مى‏رساند يا خير، انسجام و ارتباط ميان مطالب حاصل است‏يا نه.

براى روشن شدن اين حقيقت كه فهم كلام فقط به واژه‏ها مربوط نيست، ناچارم مثالى بزنم. اگر شما به كسى بگوييد آيا امشب به جلسه مى‏آيى؟ و او بگويد من فردا امتحان دارم، به نظر شما كه از موقعيت مخاطب آگاهى داريد اين دو جمله انسجام دارد. اگرچه ميان سؤال از امشب و پاسخ (امتحان فردا) ربطى نيست، اما آگاهى بيرونى فرد از موقعيت‏شخص است كه به او چنين فرصت نتيجه‏گيرى مى‏دهد كه كسى كه امتحان دارد، شبش را درس مى‏خواند. لذا ميان دو جمله پيوستگى رعايت‏شده و معناى القايى مد نظر لحاظ شده است وارتباط محفوظ مى‏باشد.

مثالى ديگر، پدرى از داخل حياط صدا مى‏زند تلفن زنگ مى‏زند فرزند از داخل ساختمان جواب مى‏دهد من در حمام هستم‏ پدر مى‏گويد: بسيار خوب. ظاهرا در اين مكالمه كوتاه انسجامى ديده نمى‏شود. زيرا ارتباطى ميان زنگ زدن و در حمام بودن نيست. اما شرايط زمانى و انتقال قرينه‏ها كمك مى‏كند كه نسبت‏به مخاطب درك مساله و معلومات و تجربيات آنان را مورد توجه قرار دهيم. در اين صورت روشن مى‏شود كه اين جمله در مقام بيان اين نكته است كه اگر تلفن زنگ مى‏زند بايد گوشى را برداشت و فرزند در پاسخ اين خواسته جواب مى‏دهد من در حمام هستم و نمى‏توانم گوشى را بردارم و پدر با جمله كوتاه بسيار خوب‏ مى‏رساند كه پس من خود مى‏روم و گوشى را برمى‏دارم.

2 - دانش مخاطبين:

مساله زبان فقط به كار گرفتن واژه‏ها نيست، ارتباط برقرار كردن به آگاهى از دانشهاى مخاطبين، فرهنگهاى اجتماعى، تحصيلات، شغل طبقه اجتماعى، موقعيت زيستى و دهها نكته بستگى دارد كه وسيله تفهيم و تفاهم را برقرار سازد.

به همين دليل اگر گفته مى‏شود قرآن زبان قوم است، يعنى، در فضاى به كارگيرى نشانه‏هايى است كه ميان وحى و مخاطبين عصر برقرار شده به طورى كه سطح آگاهى و قالب زبانى رعايت گرديده است.

در اينجا مثالى از خود قرآن مى‏آوريم، داستانى از داستانهاى قرآن كه منسجم‏ترين روال كلامى را حفظ كرده و در قرآن از نظر بيان تاريخ و ذكر جزئيات نظير ندارد. اين قصه مربوط به حضرت يوسف و برادرانش مى‏باشد.

با اين حال اگر كسى به اين قصه نگاه كند مى‏بيند ظاهرا در ميان برخى فرازهاى آن گسستگى سخن وجود دارد و گاه سؤال با پاسخ هيچ ارتباطى ندارد، اگرچه در ميان قصه‏هاى قرآن مطالب منسجم‏تر از همه‏جا ادا شده و پيوند داستان رعايت‏شده است؛ ولى در مواردى ديده مى‏شود كه واقعا بايد ميان قضايا و معلومات مخاطبان و گوينده رابطه‏اى باشد كه برخى از فرازها را روشن كند، اما اين رابطه روشن نيست. مثلا هنگامى كه حضرت يعقوب راضى شد دوباره فرزندان خود را از كنعان به مصر بفرستد، به فرزندان توصيه‏هايى مى‏كند، از آن جمله: يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه‏ (5) اى پسران من همه از يك درب وارد نشويد، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد. خوب براى فرزندان يعقوب اين نكته روشن بوده كه اين پراكنده رفتن به خاطر آن بوده كه جلب توجه نكنند و شناسايى نشوند، ولى اين قسمت از مطلب نيامده است. اما فراز دوم عجيب‏تر به نظر مى‏رسد: و ما اغنى عنكم من الله من شى‏ء (6) با اين سفارشها باز نمى‏توانم قضاى الهى را از شما دور كنم. اين جمله به چه معناست؟ يا بايد يك سفارش كلى باشد كه مى‏خواهد بگويد: بالاخره هر چه بايد اتفاق بيافتد، اتفاق خواهد افتاد و اين توصيه‏ها بى معناست، چه اين نكات را رعايت كنيد چه نكنيد، قضاى الهى از شما دور نمى‏شود. در اين صورت اين توصيه‏ها اندكى بيهوده به نظر مى‏رسد. يا حضرت يعقوب اطلاعاتى داشته و مى‏دانسته كه چه حوادثى در شرف وقوع است. (بنابر نقل برخى از مفسرين، حضرت خوابى ديده كه زمينه تشويش او را فراهم ساخته است). (7) لذا به فرزندان مى‏گويد: بايد در انتظار حوادثى باشيد.

خوب مسلما اعتماد و اعتقاد فرزندان يعقوب به پدر و نوع ساختار كلمات و قرائن ديگر اين مبادله سخن را آسان كرده است وگرنه گزارش آن بدون توجه به آگاهيها و انس ميان مخاطبين اين كلمات اندكى دشوار به نظر مى‏رسد؛ و رابطه سخن هويدا نمى‏گردد.

نمونه‏هاى توجه به آگاهيهاى بيرونى و نكته‏هاى خارجى براى تفهيم و تفاهم در قرآن بسيار است. مثلا در سوره يس آيات 13 تا 30 در مورد داستان سه نفر از پيامبرانى كه مامور هدايت مردم مى‏گردند همين مساله ديده مى‏شود، زيرا در آيه 26 پس از اينكه نفر سوم با عجله وارد شهر مى‏شود به مردم مى‏گويد: اى مردم چرا از اين رسولان اطاعت نمى‏كنيد، آنگاه مردم را موعظه مى‏كند تا آنجا كه يكباره قرآن مى‏گويد: قيل ادخل الجنه. گفته شد كه وارد بهشت‏شويد. اما نمى‏گويد چه شد كه به او چنين گفته شد و چه حادثه‏اى اتفاق افتاد، آيا موفق شدند يا همه آنها كشته شدند.

با اطلاعات بيرونى و توجه به صور و سياق آيات فهميده مى‏شود كه مردم بر سر او ريختند و پيامبر سوم هم كشته شد. در اينجا بود كه چنين خطابى در مى‏رسد بدون آنكه اين فاصله معلوم شود، و حادثه قتل بيان گردد.

اين شيوه از بيان را ما در قسمتهاى ديگر قرآن در زمينه بيان عقايد و استدلال به جهان تكوين و ذكر احكام مشاهده مى‏كنيم.

بنابراين، زبان دو جنبه دارد. جنبه‏اى مربوط به قصد و نيت گوينده و جنبه‏اى ديگر مربوط به دانش قبلى شنوندگان و شكل استفاده از كلام است. اگر قرآن كلامى را بيان مى‏كند، تمام جهت و مدلول آن واژگانى نيست كه استعمال مى‏شود، بلكه آن رابطه‏اى است كه قرآن با حفظ قرائن حالى و مقامى با مخاطبين خود برقرار مى‏كند و انسى است كه با آگاهى دانش آنان فراهم مى‏سازد، و مقصودى است كه با توجه به فهم مخاطب مطالب خود را القا مى‏كند.

3 - انتظارات مخاطب:

از سوى ديگر آنچه را كه يك متن مى‏آفريند، معانى و مفاهيم گسترده‏اى است كه يك كلام و كتاب به ارمغان مى‏آورد و گوينده با ارتباط و انسجام ابراز مى‏دارد و القا مى‏كند، اما مهمتر از آن انتظاراتى است كه مخاطب از كلام مى‏جويد و در طلب استنباط از آنست. انتظاراتى كه مخاطب از مجموع سخن و گوينده آن دارد و توقع دارد كه گوينده آنها را بيان كند تا نياز وى را برآورده كند. زيرا تفسيرهاى گوناگون از كلام، استنباطهاى مختلف از احكام همه و همه ناشى از تفاوت برداشتها و تفاوت در سطح انتظارات مخاطبين از دين است. (8) اين مخاطبين هستند كه با پذيرفتن يك اصل و نظريه‏اى در زمينه انتظار از دين، با نص مناسب با تئورى خود برخورد مى‏كنند و در قالب ايده خود مطالب را از كلام مى‏جويند.

در توضيح اين سخن مناسب است‏به طور اجمالى به دو نگرش متفاوت در باب انتظار دين و تاثير آن در فهم كلام اشاره‏اى داشته باشيم، تا روشن شود كه اين اختلاف مشرب چقدر در فهم كلام سرنوشت‏ساز است، و مساله زبان تنها به كار بردن واژه‏ها نيست.

1 - گروهى انتظارشان از دين، تعيين راه و روش زندگى در تمام ابعاد است. لذا مى‏گويند دين شامل مجموعه زندگى بشر از خرد و كلان است. اگر قرآن گفته است: لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين‏ (انعام/59)؛ و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء (نحل/89) نيز به اين حقيقت اشاره دارد، و ناظر به تبيين مجموعه زندگى بشر است. اين گروه كليه دستاوردهاى علمى بشر را به آيات و روايات تطبيق داده‏اند و ادعا دارند كه قرآن از همه علوم روز از قبيل روانشناسى، جامعه‏شناسى، اقتصاد برخوردار است.

2 - گروهى ديگر بر اين باور است كه از دين نبايد به توقع گزاف داشته باشيم و بخواهيم كه همه مسايل و مشكلات ما را چاره‏انديشى كند. انتظار از دين در محدوده بيان سعادت اخروى است. اين انتظار اقتضا مى‏كند كه فقط امورى را كه به نوعى در سعادت اخروى ما تاثير دارند و ما از تاثيرشان آگاهى نداريم، از دين بجوييم و اگر در متون دينى به امورى برخورديم كه ربطى به سعادت اخروى ندارد، آنها راجزو دين تلقى نكنيم وآثار ولوازم مترتب بر دين را بر آنها بار نكنيم.

اكنون در مقام قضاوت و چند و چون مساله و حتى در مقام توضيح نظريه‏ها نيستيم، بلكه هدف بيان تفاوت انتظارات مى‏باشد، بدين جهت فقط به دو نوع نظريه اشاره كرديم. اما بايد بدانيم تعيين انتظار مخاطب از دين، به كجا مى‏انجامد و چگونه به كلام و نص دينى مفهومى خاص مى‏بخشد و خاستگاه سخن گوينده و غرض و مقصود خداوند از تكلم در قرآن را طبق تئورى كه دارد معين مى‏كند. آيا اين كلام در مقام بيان گزاره‏هايى معين با اهداف خاص است‏يا شامل همه چيز و ناظر به همه علوم و مفاهيم در شكل گسترده آن مى‏باشد.

به همين جهت اگر كسى به نظريه نخست معتقد باشد، براساس اين پيش فرض از كلام وحى برداشت مى‏كند كه دين براى برآورده ساختن تمام نيازهاى بشر آمده و ابزارهاى موجود از برآورده كردن نيازهاى انسان عاجز است، لذا بايد از تمام نكات وحى در جنبه‏هاى علمى و اجتماعى و تاريخى و فلسفى استفاده‏اى مخصوص كرد و بسيارى از علوم انسانى و تجربى را مى‏توان از قرآن استنباط كرد. شكل حكومت، و كيفيت قانونگذارى، تشكيل مجلس و كيفيت اداره امور قضايى را بايد از قرآن استخراج كرد و همه امور اعم از كليات و جزئيات، نظريات و اجرائيات در قرآن مشخص شده است. (9)

از سوى ديگر طبق اين ديدگاه و با اين نوع مخصوص از انتظار معارف دين در واقع مبين همان قوانين و سنن ثابتى هستند كه علوم مختلف در جستجوى آن هستند. به همين دليل اين قوانين به عنوان ميزان قطعى و يقينى ره‏آورد علوم مختلف را توزين كرده، صحت و سقم آنها را مشخص مى‏نمايد. (10)

بنابراين، انتظار از كلام در شكل گسترده‏اى مفهوم پيدا مى‏كند و مخاطب در جستجوى مطالب متنوعى هر چند با اشاره از قرآن برمى‏آيد.

اگر به نظريه دوم معتقد باشد، نگرش او به مسايل وحى به گونه‏اى ديگر است. همه سخنان وحى را به حساب دين نمى‏آورد و آنهايى را كه جزو دين مى‏داند با تعبيرى خاص و جهتگيرى معين برداشت مى‏كند. مثلا از سويى دين را مساوى وحى نمى‏داند، يعنى مى‏گويد: خداوند ممكن است از طريق وحى نكاتى را به انسان بياموزد كه قطعا خارج از دين است. آموختن كشتى سازى به حضرت نوح، زره بافى به حضرت داود، اعلام خطر به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از توطئه‏هاى دشمن، يا ذكر اسامى منافقين بدون شك جزو وحى است، اما جزو دين نيست. به همين دليل براى حساب خاصى باز مى‏كند.

و از سويى ديگر بحثهاى خلقت زمين و آسمان، افلاك و نجوم، حيوانات و گياهان يا مسايل سياسى كندوكاوى براى كشف قوانين و دستورات علمى و سياسى نيست. همين كه براى كلام وحى پيش فرضى تعيين شود و انتظار خاصى از متن مقدس برود، كافى است كه قلمرويى براى دين تعيين شود و سخنان بر اساس اهداف و اغراضى تعميم بندى و جهت دهى گردد.

بنابراين، هر انتظارى از دين، انتظارى از كلام و زبان دينى در پى خواهد آورد و تفسيرى را به دنبال مى‏آورد. آن كه از دين انتظار بيان علوم و دانش و روشهاى فردى و اجتماعى و جسمى و روانى دارد از كلام گوينده به گونه‏اى برداشت مى‏كند و آن كه از دين انتظار نجات از گمراهى و توجه به معنويات دارد، گفتارهاى دينى را در اين راستا مى‏داند و مقصود گوينده را هدايت مى‏داند نه مجرد اطلاع رسانى و افزايش معلومات و ره‏يابى به علوم پزشكى و فيزيك و شيمى و فلسفه و عرفان.

نقش هويت فرهنگى در زبان

4 - نكته ديگر درباره زبان قوم، تعيين و تشخيص هويت فرهنگى در زبان است. درباره زبان قوم اين حقيقت‏به اثبات رسيده كه هر زبانى صورتى است از هويت اجتماعى، مشخصه‏هاى علمى، فرهنگى و جغرافيايى. هر گروه و جماعتى با مشخصه‏هاى خاص خود سخن مى‏گويد و هويت مستقل به خود دارد كه از ديگر گروهها متمايز است. اين مطلب در همه زبانهاى موجود مصداق دارد. اين حقيقت در مورد اشخاص كاملا مشاهده مى‏شود و كمتر كسى را مى‏توان يافت كه هنگام سخن گفتن، دانش، فرهنگ اجتماعى، تحصيلات، شغل، موقعيت زيستى (شهرى، روستايى، مدنى، بدوى) خود و ... را در گفتگو دخالت ندهد و شنونده هويتى و مشخصه‏اى از آن به دست نياورد.

به عبارت ديگر همانطور كه در مقدمه توضيح داديم، اگر معانى و حقايق از سوى خدا نازل شده است و وحى در گزينش واژه‏ها نيز دخالت داشته تا براى بيان مقصود از آنها استفاده كند، اما اين واقعيت انكارناپذير است كه حروف و كلمات جنبه بشرى دارد، يعنى از كلماتى است كه مردم در محاورات خود استفاده مى‏كنند و جمله‏ها به گونه‏اى است كه براى مردم مؤمن و كافر قابل فهم مى‏باشد. از قواعد ادب و فنون بلاغت عرب استفاده شده و ترتيب و چينش نيز غريب نبوده تا نامانوس و نامفهوم باشد. البته اعجاب آور و غير منتظره بوده اما غير عادى و بر خلاف قاعده نبوده است.

از سوى ديگر قرآن گاه عين كلمات آنان را گزارش مى‏دهد و گفتگوى ميان پيامبر و مؤمنين، كافرين، منافقين يا پرسش كنندگان را مى‏آورد. سوره مجادله را نگاه كنيد، گفتگوى ميان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با زنى را شرح مى‏دهد كه شوهرش ظهار كرده و او حكم اين مساله را از پيامبر سؤال كرده است. يا فردى از منكرين معاد مى‏پرسد چه كسى اين استخوانهاى پوسيده و نرم را زنده مى‏كند؟ من يحيى العظام و هى رميم‏ (يس/78).

بنابراين، كلمات، مسائل و گفتگوها بيانگر خصوصيات فرهنگى، اجتماعى، شغلى و طبقه اجتماعى، سن و جنس، سبك و سياق سخن حتى گويش فردى آنان مى‏باشد. از اين رو نمى‏توان اين حقيقت را در فهم كلام و روال سخن از نظر دور داشت.

مثلا در مطالعات زبانشناسى و گونه‏هاى زبانى، توجه زيادى به ثبت گويشهاى اجتماعى شده و گروههاى مختلف بر حسب طبقه، تحصيلات، شغل، سن و جنس و ديگر عوامل اجتماعى تفكيك شده‏اند و براى هر يك جايگاه مخصوصى تعيين شده‏است. (11) از همين تقسيمات معلومات فراوانى به دست مى‏آيد كه در تشخيص مخاطبان قرآن از نظر اين خصوصيات مفيد است. مثلا آيات 25-19 سوره تكوير را ملاحظه كنيد: انه لقول رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين...و ما صاحبكم بمجنون...و ما هو على الغيب بضنين و ما هو بقول شيطان رجيم‏. مسلما اين آيات در پاسخ گفته‏هاى مشركين است. اما مى‏دانيم كه همه مشركين به يك شكل سخن نمى‏گفته‏اند و گونه و گويش آنها يكسان نبوده است. كلمات خارج از نزاكت، تعبيرات ديوانه و شيطان آموخته از گروههاى خاصى بوده كه قرآن جواب مى‏دهد: فاين تذهبون‏؛ كجا مى‏رويد...

سوره مسد داستان ابولهب و همسرش نمونه‏اى ديگرى براى روشن شدن نقش هويت فرهنگى در زبان مى‏باشد. مسلما تمسخرهاى آن دو قرآن را وادار به جواب كرده و قرآن نيز با كلمات تند و تهديد آميز به آنان پاسخ داده است: تبت‏يدا ابى لهب و تب، ما اغنى عنه ماله و ماكسب، سيصلى نارا ذات لهب، و امراته حمالة الحطب....

مثلا از اين آيه: و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين‏ (سبا/35) مى‏فهميم كه اولا: اين گويندگان پولدار و داراى خانواده‏اى بزرگ و صاحب عشيره و قبيله بوده‏اند. (12) ثانيا: اين تمكن غرور فراوانى در آنها ايجاد كرده كه نسبت‏به سرنوشت آينده خود بيمناك نبودند.

در سوره توبه ما با دو گونه سخن گفتن مواجه هستيم، يكى خطاب به منافقين و كفار است كه با غلظت و تندى فوق‏العاده همراه است. در اين زمينه آيات 100-60 گونه‏هايى از شيوه بيان تند همراه با واژگان غليظ و خشن مشاهده مى‏شود. در اين آيات تهديد، تمسخر، فرجام خطرناك ديده مى‏شود. در برابر اعمال و حركات اين دو دسته است كه قرآن آفت ثروت و قدرت را بيان و گوشزد مى‏كند و تاكيد مى‏نمايد كه خوشحالى‏هاى كاذب دوامى ندارد.

اما در خطاب به مؤمنان دست‏به دهان با تعبيرهاى بسيار نرم و شفقت آميز از آنان ياد مى‏كند: ما على المحسنين من سبيل...و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه، تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون‏ (توبه/92).

بر نيكوكاران ايرادى نيست كه نتوانستند در جهاد شركت كنند و بر كسانى كه چون پيش تو آمدند تا سوارشان كنى و گفتى چيزى پيدا نمى‏كنم تا بر آن سوارتان كنم، ايرادى نيست. آنان برگشتند در حالى كه در اثر اندوه از چشمانشان اشك فرو ريخت كه چرا نتوانستند در جهاد شركت كنند.

بنابراين، اگر سخن از زبان قوم است، اگر قرآن مى‏گويد: پيامران با زبان قوم خود سخن مى‏گويند، يعنى با زبانى كه هويت اجتماعى و مشخصه‏هاى علمى، فرهنگى، جغرافيايى، روحى و روانى عصر آنان را دربردارد و كلمات را حول آن محور بيان مى‏كند، سخن مى‏گويند. زيرا كليد ارتباط ميان انسانها را خود آنان فراهم مى‏سازند و روابط دو طرفى است. پيامبران نمى‏توانند زبانى براى ارتباط و سخن گفتن اختراع كنند كه منحصر به خودشان باشد و تنها آنان بتوانند از آن استفاده كنند و ديگران محروم و ناتوان باشند، در اين صورت تبليغ و آگاه شدن از مقاصد وحى بى معنا خواهد بود.

قرآن و وحى، انعكاس سخنان، آرزوها، عقايد و ديدگاههاى گوناگون جامعه است. منتهى چون وحى در اين زمينه فعال و تصحيح‏گرست، از ديدگاههاى خرافى و كژ راهه پرده‏بردارى مى‏كند وباطل بودنش را آشكار مى‏سازد.

در اين زمينه عزت دروزه صاحب تفسير الحديث مى‏نويسد: آنچه ملاحظه آن را بر خواننده قرآن الزامى مى‏سازد اينست كه مفردات، اصطلاحات زبان قرآن، و همچنين اسلوب تعبير، به كارگيرى امثال، تشبيهات، استعاره‏ها و مجازگوييهاى قرآن لغت محيط عصر پيامبر است. بنابراين زبان قرآن، زبان نامالوف و نامفهوم آن دوران و نامناسب با فهم مخاطبان آن عصر نيست، (13) لذا بايد براى فهم اصطلاحات اين زبان از موقعيت و شرايط عصر بعثت كمك گرفت.

منظور از زبان قوم در قرآن

قرآن كريم در سوره ابراهيم مى‏فرمايد: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم‏ (آيه 4)؛

ما پيامبران را نفرستاديم، مگر اين كه با زبان قوم خودشان سخن بگويند.

اين كه هر پيامبرى الزاما به زبان قوم خودش سخن مى‏گويد تا براى آنها پيامهاى وحى را توضيح دهد يعنى چه؟

چند تصور درباره لسان قوم وجود دارد:

1. استفاده از زبان قوم، يعنى استفاده از لغت ايشان، به اين معنا كه اگر مردم عبرى زبان باشند، پيامبر آنان به عبرى سخن مى‏گويد. اگر مردم آرامى زبان باشند، پيامبر آرامى سخن مى‏گويد و اگر عرب باشند به عربى.

2. استفاده از زبان مردم، يعنى رعايت‏سطح و افق فكرى.

به عبارت ديگر، اگر مردم در موقعيت‏خاص جغرافيايى و فرهنگى و تاريخى باشند، پيامبر براى تبيين دقيق صورتها و ساختارهاى كلام، افزون بر اين كه از زبان آنان استفاده مى‏كند، در سطح و افقى سخن مى‏گويد كه براى آنان قابل فهم باشد. مفاهيم و معانى كلام در سطحى است كه زمينه ارتباط ميان پيامبر و شنوندگان براحتى ارتباط برقرار مى‏شود. الفاظ در جايگاهى قرار دارد كه معلومات و تجربيات مردم با آن وفق مى‏دهد - زبان پيامبر در قالب مفاهيمى است كه آگاهى آنان اجازه مى‏دهد.

3. احتمال ديگر كه بسيار شبيه به نظريه دوم است، اما از ديدگاهى ديگر به مساله مى‏نگرد، لسان قوم را علاوه بر لغت قوم و سطح افق فكرى مخاطبان مى‏داند و زبان پيامبر را در قالب مفاهيمى مى‏داند كه هويت اجتماعى و مشخصه‏هاى آن عصر اقتضا مى‏كند كه پيامبر مامور به سخن گفتن با آن مشخصه‏ها مى‏باشد. اين زبان ظرف و قالبى بيرونى دارد و منعكس كننده هويت اجتماعى و مشخصه‏هاى مردم آن عصر است. اما چند چهره است، يعنى در عين حال كه پيامبر سطح دريافت مردم زمان خود را لحاظ مى‏كند و الفاظ در قالب آن افق فكرى ريخته مى‏شود، اما به گونه‏اى است كه در همان دوران و زمان محدود نمى‏شود و در آن قالب محصور نمى‏شود و مى‏تواند با هويتهاى ديگر و مخاطبان گوناگون ارتباط برقرار كند.

احتمال سوم مورد نظر نويسنده است‏يعنى در عين اين كه لسان قوم معناى ابتدايى و متبادر لغت قوم را دارد، كلام پيامبر و سخن وحى در سطحى ارائه شده كه بتواند براى اكثر مخاطبين خود قابل فهم باشد. پيامبران مانند فلاسفه و مصلحين نيستند كه بخواهند براى گروهى خاص سخن بگويند. پيامبران براى توده‏هاى مردم مبعوث شده‏اند و هدف اصلى آنان هدايت جامعه و گروهها واقشار گوناگون است، لذا بايد به گونه‏اى مطالب را ادا كنند كه قابل استفاده براى همگان باشد.

مرحوم علامه طباطبايى در تفسير اين آيه ضمن اين كه مى‏پذيرد معناى لسان قوم به معناى لغت قوم است و به اين آيه استناد مى‏كند كه خداوند درباره قرآن مى‏فرمايد: بلسان عربى مبين‏ (شعراء/195) و و هذا لسان عربى مبين‏ (نحل/103) و منظور از قوم را هم آن جماعتى مى‏داند كه پيامبر در ميان آنان زندگى مى‏كند، با آنان حشر و نشر و سر و كار دارد، نه اين كه اصل و نسبش از جايى باشد و در جايى ديگر زندگى كند، اما بر اين نكته تاكيد دارد كه خداوند اگر پيامبرى را مى‏فرستد، با زبان عادى آن جماعت‏سخن مى‏گويد و محاورات و مكالمات او متناسب با فهم توده مردم است تا بتواند مقاصد وحى را بخوبى بيان كند. (14)

بنابراين اگر گفته مى‏شود، زبان قوم نه به معناى لغت قوم است، - كه شامل اين هم مى‏شود - بلكه اسلوب محاوره و سخن گفتن است كه حال مخاطب و شرايط درك و فهم وى را رعايت مى‏كند. اتفاقا اين معنا وتعبير در شعر شاعر آمده وحاكى از توجه به اين نوع از زبان است:

چون به كودك سروكارت فتاد

پس زبان كودكى بايد گشاد

زبان كودكى، نه به معناى برگزيدن لغتى خاص است، بلكه‏انتخاب افق وسطح كلام است.

افزون بر اين رواياتى كه از پيامبر و ائمه معصومين رسيده مبنى بر اين كه پيامبران به اندازه درك مردم سخن مى‏گويند شاهد بر اين مدعاست. زيرا ممكن است كسى عربى بداند اما متناسب با فهم و درك مخاطب سخن نگويد لذا زبان قوم نيست. از امام صادق عليه السلام رسيده است: ما كلم رسول الله العباد بكنه عقله قط (15) هرگز پيامبر خدا با مردم‏با كنه عقل خود سخن نگفته‏است.

نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم (16) به ما جمعيت پيامبران دستور داده شده كه با مردم به اندازه دركشان سخن بگوييم.

بنابراين، پيامبر براى مخاطب عصر نزول طورى سخن گفته است كه از شنيدن آن احساس غربت نكنند. از واژگان و مفاهيمى استفاده كرده كه در عرف آن جامعه مطرح بوده و از فرهنگى گرفته كه با آنان مانوس بوده و سطح گفتار مالوف و مفهوم با فهم مخاطبان و متلائم و مناسب با آنان بوده است. به همين دليل‏ارتباط برقرار شده و فاصله‏اى ميان پيام و آنان حاصل نشده است.

البته اين ارتباط و فهم كلام براى عصرهاى بعدى به دو گونه قابل تصور است:

1. خود واژگان و مفاهيم به گونه‏اى است كه همواره اين ارتباط را برقرار مى‏كند. واژه‏ها در قالبى از معانى ريخته شده كه چنين اقتضايى دارد و مانند موجى است كه بالا و پايين مى‏رود و مقصد و مقصود را بيان مى‏كند.

2. همانطورى كه پيامبر ميان وحى با معانى بلند غيبى و ادراكات محسوس مردم ارتباط برقرار مى‏كند و چون پلى فاصله‏ها را كوتاه و ذهنها را آماده مى‏سازد ليبين لهم ما نزل اليهم‏ (نحل/44). در نسلهاى ديگر اين ارتباط با تلاش مفسرين انجام مى‏گيرد و مفسر براى درك موقعيت زمانى و قرار دادن آن در موقعيت ديگر براى انتقال و توضيح شرايط عصر نزول وحى تلاش مى‏كند.

مفسر زمانى به حركت دست مى‏زند كه فاصله فكرى و فرهنگى ميان عصر نزول و عصر خود را احساس كند و لذا ناگزير است كه ميان اين دو عصر رابطه برقرار كند، تفاوت افق تاريخى عصر نزول وحى با عصر خود را شرح و فهم كلام خدا كه براى مخاطب دشوار و ديرياب و دچار اشكال كرده توضيح دهد، بدين دليل در نخستين گام در راستاى اين هدف به انعكاس شرايط اجتماعى و فرهنگى مردم آن دوران دست مى‏زند تا روشن كند چگونه اين الفاظ و اين معانى با هم تناسب داشته‏اند و چگونه بايد اين فاصله را طى كرد و آن معانى را براى عصر جديد با فضاى ذهنى خاص مانوس نمود.

پيامدهاى پذيرش زبان قوم در قرآن

اكنون با اين توضيحات روشن مى‏گردد چرا هر پيامبرى براى انجام رسالتش ناگزير است از زبان قوم استفاده كند، حال آن كه زبان قوم بار معنايى ويژه دارد و منعكس كننده مجموعه بخصوصى است. چون هدف رسول دعوت مردم به سوى خدا و معنويت و هدايت و سعادت آنان است و در اين زمينه آنچه براى او مهم است، قرار گرفتن مؤمنان در مسير خواسته‏هاى پروردگار و آشنايى با اركان و اصول دين است؛ لذا بايد به زبان قوم سخن بگويد. اين سخن گفتن با زبان مردم لوازم ذيل را به دنبال دارد كه گريز ناپذير است.

1. امكان ندارد كه پيامبر براى خود فرهنگ واژگانى خاص پديد آورد كه در آن هويت اجتماعى و مشخصه‏هاى علمى فرهنگى و جغرافيايى، روحى و روانى عصر در آن نباشد. پيامبر مى‏تواند اصطلاحى را برگزيند و اعلام كند اين واژه را به اين معنا به كار مى‏برم، چنانكه جامعه نيز چنين كارى انجام مى‏دهد و صاحبان فنون از ميان واژه‏ها كلماتى را به عنوان اصطلاح انتخاب مى‏كنند، اما شارع حقيقت‏شرعيه ندارد، بلكه واژگان انتخاب شده او موارد خاص دارد و استثنايى و تدريجى مى‏باشد و از آغاز فرهنگ خاصى ندارد و كلمات برگزيده را از متن محاورات مردم برمى‏گزيند.

2. از ادبيات قوم، نحوه سخن گفتن، استدلال، سوگند، تشبيه، تمثيل و دهها فن سخنورى و القاى مطلب استفاده مى‏كند، زيرا وسيله سخن گفتن، ارتباط برقرار كردن، جذب و تجاذب است و اين امر جز با ادبيات قوم و فرهنگ ايشان حاصل نمى‏گردد. (17)

3. واژه‏هاى مورد استناد در جهان بينى و اعتقاد جامعه را تا جايى كه مى‏تواند نگهدارى، اصلاح و تصحيح مى‏كند و اين نهايت تحفظ بر زبان قوم و مصلحت انديشى براى كاستن تقابل‏ها و برقرارى ارتباط ذهنى و كلامى است. مثلا واژه‏هايى چون الله، ملائكه، جن، سبع سماوات، عرش، كرسى، قاب قوسين و دهها كلمه ديگر پيش از اسلام رايج‏بوده و از آن مفاهيم خاص استنباط مى‏شده، آن واژه‏ها و مفاهيم را نگهدارى، اصلاح و تصحيح مى‏كند. (18)

4. آرزوها و عادات و خواسته‏هاى غريزى قوم كه قابل تحمل و مباينتى با ارزشها ندارند، به طور طبيعى در زبان دين راه مى‏يابد و در توصيف ارزشها و تبيين حقايق هستى از واژگانى از قبيل آب، سبزه، طبيعت زيبا، باغ و بوستان (جنات تجرى من تحتها الانهار) تخت‏سرير، حور العين، غلمان استفاده مى‏شود.

همچنين از مثلهاى متداول براى انكار، معارضه، استحاله استفاده مى‏گردد و در سخن و رسالت نبى اكرم تشبيه و كنايه آورده مى‏شود و جايگاه خاصى دارد.

به عنوان نمونه خداوند براى بهشت موعود توصيفاتى را ذكر مى‏كند. اين توصيفات بايد به گونه‏اى باشد كه براى عرب آشنا و دل انگيز باشد، فرح و شادمانى به ارمغان بياورد، از امورى سخن بگويد كه همواره در آرزوى وصال و در طلب دستيابى به آن باشد، به همين دليل قرآن در بخشهايى از آيات آرزوها و خواسته‏هاى آنان را توصيف مى‏كند، يا بهشت موعود را با خواسته‏ها و تمايلات آنان قرين مى‏سازد. به عنوان نمونه در فرهنگ عرب حجازى رنگ سبز جايگاه ويژه‏اى دارد. زيرا سبزه، درختان سبز، باغهاى سبز همه در اين فرهنگ از موقعيت ممتازى برخوردار است. عرب اگر بخواهد كسى را نفرين كند و بگويد از عمران و آبادى و آسايش محروم شوى مى‏گويد، ابادالله خضراءهم (خدا بر چيده كند سبزههاى شما را) چون سبزى همواره همراه با خير و نعمت و بركت است. وقتى مى‏خواهند از تداوم محبت‏سخن بگويد، مى‏گويد ميان ما همچنان سبزى برقرار است. ايام وصال و كامروايى عاشق و معشوق نيز به دوران سبزى ياد مى‏شود. (19) در چنين فضايى قرآن در توصيف بهشت كاملا از اين واژه و شوق و علاقه به آن استفاده مى‏كند. افزون بر اينكه از بهشت‏سرسبز و خرم سخن مى‏گويد و در توصيف لباسهاى بهشتيان و پشتى‏ها از رنگ سبز استفاده مى‏كند. يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس  (كهف/31)، در آن بهشت جامه‏هايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مى‏پوشانند. متكئين على رفرف خضر (رحمن/76)، در آن بهشت‏بر بالش سبز و فرش نيكو تكيه زده‏اند.

اين مساله حتى در بيان نعمتهاى خداوند آمده و بر رنگ سبز تاكيد شده است:  فاخرجنا به نبات كل شى‏ء فاخرجنا منه خضرا (انعام/99)، و از آن گياه (بوسيله باران) جوانه سبزى خارج ساختيم.

اين مساله را ما در جنبه‏هاى ديگر مى‏بينيم، خداوند مى‏فرمايد:

مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم‏ (محمد/15)، مثل بهشتى كه به پارسايان وعده داده شده همچون باغى است كه در آن نهرهايى است از آبى كه رنگ و بو و طعمش برنگشته و جويهايى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و رودهايى از شراب كه براى نوشندگان لذتى دارد و جويبارهايى از انگبين ناب و در آنجا از هر گونه ميوه‏اى براى آنان فراهم است و آمرزش پروردگار براى آنهاست.

دكتر محمد حسين صغير از قرآن پژوهان بنام در توصيف اين مثل قرآنى مى‏نويسد:

تصوير لذتهاى حسى روشى از روشهاى قرآن در ذكر مثل است. اين روش مطابق با خواسته كشش آور عرب باديه نشين دور از آب و ميوه و سايه و ييلاق آورده شده است. بى گمان‏اين شيوه قرآن رابطه تنگاتنگى با زندگى و نهايت آرزوى آنان دارد، چون اعراب حجازى در آرزوى دستيابى به آب بودند. اگر مساله فراتر رود و به جويهاى شير و رودهايى از شراب و جويبارهايى از عسل كشيده شود نهايت‏خوشبختى و كاميابى است. به همين دليل قرآن از اين نكته روانشناسانه استفاده مى‏كند و تشبيهات خود را مى‏آورد، اما در نهايت‏به مساله اصلى، مغفرة من ربهم‏ اشاره مى‏كند. (20)

اين روش را در تشبيهات قرآن نيز كاملا درمى‏يابيم كه چگونه براى بيان آرزوها، عادات، خواسته‏هاى غريزى از تشبيهات و توصيفات عرب استفاده شده و در جهت تبليغ رسالت كمك گرفته شده است. (21) از اين جالب‏تر در برخى از تشبيهات قرآن از مثلهايى استفاده شده كه در اديان پيشين و كتابهاى آنان سابقه دارد. مثلا خداوند در مورد بهشت رفتن كافران و كسانى كه آيات خداوندى رامنكر مى‏شوند به امرمحال وآن رفتن شتر در سوراخ سوزن معلق وموكول كرده‏است:

ان الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط‏ (اعراف/40).

شبيه همين مثال در كتاب انجيل با تعبيرى نزديك به مثال قرآنى آمده است: انه لاسهل ان يدخل الجمل فى ثقب ابرة من ان يدخل الغنى ملكوت السموات (انجيل متى، باب 19، آيه 25)، بى گمان آسان‏تر است‏شترى در سوراخ سوزنى وارد شود از اين كه ثروتمندى در ملكوت آسمانها داخل شود.

مشابه اين تعبير در انجيل مرقس، باب 10، آيات 27-23 و لوقا، باب 18، آيات 27-24 آمده است.

بنابراين، بسيار طبيعى است وقتى قرآن با زبان قوم سخن مى‏گويد، جلوه‏هايى از عصر و زمانه و فرهنگ و ادبيات را منعكس كند كه اين لازمه زبان قوم است. البته آنچه كه بيان مى‏كند برخلاف حقيقت و واقعيت نيست. و از امر باطل و موهوم و برخلاف علم استفاده نمى‏كند.

5. نكته‏اى ديگر، لازمه رعايت زبان قوم اين است كه با يافته‏هاى مردمى كه با دين ارتباط ندارد، تعارض نداشته باشد. يافته‏هاى علمى و تاريخى كه در آن شرايط و عصر مقبول جامعه مى‏باشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نيست. مثلا ديدگاه متعارف مردم آن عصر درباره هيئت آسمان و زمين، نظريه بطلميوس بود. لذا قرآن به مناسبت‏خلقت آسمان و زمين و حركت ماه و خورشيد، در كلمات و بيانات خود به طور صريح به اين ديدگاهها نظر نمى‏اندازد و در پى ابطال و يا تصحيح آن برنمى‏آيد، گرچه كلامى هم نمى‏گويد كه آن نظريه‏ها را تاييد و تثبيت كند.

البته بين اين كه گفته شود قرآن نظريه‏هاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تاييد و تثبيت نبوده است، با اين كه گفته شود قرآن در مقام مقابله با نظرات علمى و تاريخى آن عصر نيست تفاوت بسيار وجود دارد.

درباره اين نكته به مناسبت طرح نظريه بازتاب فرهنگ زمانه بيشتر صحبت‏خواهيم كرد. در اين جا فقط نكته متمايز زبان قوم را اشاره كرديم كه در تكلم به زبان قوم، رعايت‏يافته‏هاى علمى غير مرتبط با دين نهفته است و اين رعايت در حد مسالمت و پرهيز از ستيزه‏گرى آشكار با يافته هاى علمى قوم مى‏باشد. گرچه در مواردى كلمات را به گونه‏اى بيان كرده كه با نظريه‏هاى متفاوت قابل جمع است. (22)

ويژگيهاى زبان قوم

گفتيم جلوه‏هاى عصر و زمان بعثت در قرآن منعكس است و اين انعكاس از باب زبان قوم است. در اين صورت بايد به دنبال تعيين مشخصات و مرزهاى تفاوت اين زبان باشيم. پيش از اين به لوازم و آثار زبان قوم اشاره كرديم و گفتيم داشتن زبان قوم لوازمى را به دنبال مى‏آورد و سخن گفتن با قوم شرايط و پى‏آمدهايى دارد، اما با همه اينها، خصيصه‏هايى هم دارد كه در قرآن متبلور است. اما پيش از اين نبايد از ياد ببريم كه وقتى مى‏گوييم قرآن با زبان قوم سخن مى‏گويد به اين معنا نيست كه قرآن تماما زبان قوم است (قرآن زبانى دارد كه الگوى آن از وحى گرفته مى‏شود و ساختار آن مخصوص به خود است) بلكه به اين معنا است كه با زبان قوم سخن مى‏گويد، حال و مقال قوم را رعايت مى‏كند و نمودها و ساختار زبان قوم در او منعكس است.

زبان قوم با مشخصات و لوازمى كه گفتيم، زبان رايج و عمومى توده مردم است. عموم مردم با آن سخن مى‏گويند. در فضاى آرزوها و ديدگاهها و دانستنيهاى خود با آن به گفتگو مى‏پردازند. در آن تصنع و اصطلاح دانش خاصى نيست مگر اين كه متداول و عموميت‏يافته باشد. البته واژگان همه علوم در اين زبان يافت مى‏شود، اما به اين گونه نيست كه ويژگى يكى از زبانهاى تخصصى از قبيل علم، فلسفه، حقوق، عرفان يا ... را داشته باشد. فيلسوف با زبان قوم سخن مى‏گويد و حقوق‏دان با دقت‏حقوقى واژه‏ها را از اينزبان برمى‏گزيند و براى هر ترتيب و نظم و گزينشى هدفى را دنبال مى‏كند، اما مشخصه‏هاى زبانهاى تخصصى با ويژگيهاى زبان قوم تمايز دارد. در زبان علم چون دقت راه دارد، زمينه مؤاخذه فراهم است كه چرا چنين گفتى و چرا آن چنان نگفتى؟ به همين دليل در زبان حقوق و علم استعاره، تشبيه، تمثيل و كنايه راه ندارد. در زبان علم مبالغه و گزافه‏گويى جايى ندارد. با اشاره به هر عدد و زمانى دقيقا آنچه را مى‏خواهد قصد مى‏كند و مسامحه نمى‏پذيرد.

اما زبان توده مردم چنين نيست، علاوه بر اينكه مادر زبانهاست، استعاره، تشبيه، تمثيل، كنايه، مجاز، مبالغه، در آن راه مى‏يابد و عرف براحتى موارد ياد شده را در اداى مقصود خود به كار مى‏گيرد ودر زبان خوداين مواردرا راه مى‏دهد. درهرصورت اين خصيصه‏ها به شرح زير است:

1 - داشتن خصيصه‏هاى فرهنگى و قومى

بنابراين وقتى مى‏گوييم قرآن به زبان قوم سخن مى‏گويد، يعنى از خصيصه‏هاى اين زبان استفاده مى‏كند. وقتى قرآن درباره ميوه‏هاى اهل جهنم مى‏گويد: طلعها كانه رؤوس الشياطين‏ (صافات/64)، ميوه‏هايش همچون سرهاى شياطين است، نمى‏خواهد مانند يك فيلسوف و حقوق‏دان كلمات را دقيقا در معانى حقيقى قرار دهد و بار معنايى دقيق را دنبال كند، بلكه صرفا يك تعبير ادبى رايج را به صورت استعاره به كار مى‏گيرد و ميوه‏هاى كافران در قيامت را به شكل سرهاى شيطان توصيف مى‏كند. قرآن از اين تعبير هدفش نشان دادن زشتى و ناهنجارى وضعيت اهل جهنم است. به همين دليل نمى‏توان از اين كلمات نتيجه گرفت كه قرآن مى‏خواسته بگويد كه شياطين سرهايى هيولايى، وحشتناك و دهشتناك دارند. در عرب شبيه اين نوع بيان فراوان است. امرءالقيس شاعر توانمند جاهليت در اشعار خود از نيش‏هاى غول سخن مى‏گويد. تخيل عرب در بهره‏گيرى از اين واژه‏ها براى ايجاد وحشت است. (23) به همين دليل فراء (م 207) يكى از نحويين معروف، رؤوس الشياطين را به معناى تخيلى مى‏گيرد و اين واژه را در زبان عرب بسيار متداول مى‏داند. عرب هرجا بخواهد زشتى چيزى را نشان دهد مى‏گويد او مانند شيطان است. (24) شبيه همين تشبيه را قرآن با نظر به فرهنگ عاميانه مردم بكار برده است.

قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران‏ (انعام/71)، بگو آيا به جاى خدا چيزى را بخوانيم كه نه سودى به ما مى‏رساند و نه زيانى و آيا پس از اينكه خدا ما را هدايت كرده از عقيده خود باز گرديم؟ مانند كسى كه شيطانها او را در بيابان از راه به در برده و حيران بر جاى مانده است.

آيا واقعا مردم كه در بيابان گم مى‏شوند، شيطانها آنان را گم مى‏كنند و آيا شياطين نسبت‏به انسان مى‏تواند چنين نقشى را ايفا و او را گمراه كند؟ اگر چنين عقيده‏اى را بپذيريم دچار مشكلات بسيار مى‏شويم. راحت‏تر اين است كه بگوييم قرآن براساس باورهاى عمومى توده‏هاى مردم از تشبيه استفاده كرده است.

قرآن كارى به صحت و سقم مساله ندارد و صرفا از باب نشان دادن ضلالت جامعه، آن را به سرگردانى گمشدگان تشبيه كرده است. اين عقيده در عصر پيامبر و در ميان عرب بسيار رايج‏بوده است. (25)

قرآن در جايى ديگر در توصيف رباخواران مى‏گويد: لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخطبه الشيطان من المس‏ (بقره/275)، رباخوران بلند نمى‏شوند، مگر مانند پريشان حالانى كه شيطان با آنان تماس گرفته است. در اينجا قرآن نمى‏خواهد بگويد: ديوانه شدن در اثر تماس با جن و شيطان حاصل مى‏گردد، بلكه صرفا تشبيه است، تشبيهى از جنس محاورات عمومى. در تشبيه، در زبان مردم همه چيز يافت مى‏شود و همه چيز رواست. در زبان مردم دقتهاى زبان علمى نيست تا او را مؤاخذه كنى كه چرا اين را گفتى و چرا آن را نگفتى. اگر مى‏بينيم خدا در قرآن در مقام خطاب به مردم مى‏گويد: الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزا (نجم/22)، براى خودتان پسر و براى خدا دختر قايل مى‏شويد و مى‏گوييد فرشته‏ها دختران خدا هستند. اين يك تقسيم غير منصفانه است.

از اين جمله قرآن، نمى‏توان استنتاج كرد كه خدا قبول دارد كه پسر ارجمندتر از دختر است و از اين كه مردم ملائكه را دختران خدا گرفته‏اند ناراحت‏شده و اگر آنان ملائكه را پسران خدا مى‏گرفتند مساله فرق مى‏كرد. خير در اينجا قرآن مطابق برداشت مردم از دختر و پسر با آنان صحبت مى‏كند.

بنابراين، قرآن از اين زبان استفاده مى‏كند. تشبيه و استعاره و كنايه و حتى مجاز استفاده مى‏كند و به طور طبيعى از واژگان زبان قوم بهره بردارى مى‏كند.

2 - راه يافتن تسامح

در زبان قوم، تسامح فراوان است. اگر گفتيم در زبان مردم، مجاز، كنايه، استعاره، تمثيل ديده مى‏شود، طبعا تسامح‏پذير نيز هست، فراز و نشيب بسيار را قبول مى‏كند و با زبانهاى فنى تفاوت اساسى پيدا مى‏كند. در زبان علمى توصيف واقعيات به معناى دقيق كلمه مشاهده مى‏شود و مى‏توان درباره يك يك الفاظش مؤاخذه كرد و جامع و مانع بودن هر كلمه را مورد توجه قرار داد. اما در زبان عرفى گاه مردم سخن مى‏گويند و معنايى را قصد مى‏كنند بدون اين كه بخواهند خصوصيات و لوازم آن را بپذيرند، زيرا در كلمات عرف مردم تسامح در توصيف حقايق فراوان يافت مى‏شود.

قرآن كه به زبان مردم سخن گفته است، تا حدى چنين ويژگيهايى را در كلام راه داده است. اگر قرآن فرموده است: و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة‏ (بقره/96)، از كسانى كه شرك مى‏ورزند خواهى يافت كه هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند. نمى‏خواهد بگويد كه اين مشركين درخواست هزار سال عمر كرده‏اند، بلكه مى‏خواهد بگويد عمر زيادى را طلب مى‏كردند و عدد، دليل بر كثرت است. (26)

همچنين خداوند در داستان، سخن گفتن و محاجه حضرت ابراهيم با قوم خود چنين گزارش مى‏دهد كه ايشان نسبت‏به ستارگان و ماه و خورشيد گفت:

فلما جن عليه اليل راى كوكبا قال هذا ربى‏ پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره‏اى ديد، گفت اين پروردگار من است. چون ماه را ديد باز گفت اين پروردگار من است. خورشيد را ديد، گفت هذا ربى.

در نظر برخى از مفسرين اين كلمه موجب اشكال شده كه چرا حضرت ابراهيم عليه السلام در آغاز از اين پديده‏ها تعبير به پروردگار (رب) خود كرده است. (گرچه بعدا كلام خود را تصحيح كرده است). لذا گفته‏اند اين كلام با قصد حقيقى نبوده و فقط براى احتجاج و نشان دادن ضعف ديدگاه ستاره پرستان، ماه پرستان، خورشيد پرستان بوده است. اما حقيقت مهم آن است كه ابراهيم مانند خود مردم، احتجاج مى‏كرده و مى‏خواسته با همان زبان ساده ديدگاه اين گروه را مسخره كند و عمل آنان را احمقانه جلوه دهد. بنابراين در اول مى‏گويد: كوكب پروردگار من است. اما چون افول كرد گفت‏خدايى كه افول كند نمى‏پسندم.

قرآن در محاجه ديگرى از حضرت ابراهيم نقل مى‏كند كه به نمرود گفت: فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب، فبهت الذى كفر (بقره/258)، ابراهيم گفت‏خداى من خورشيد را از خاور بر مى‏آورد، تو آن را از باختر برآور، پس آن كس كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند.

ظاهر آيه مى‏خواهد نشان دهد كه خورشيد حركت مى‏كند و زمين ساكن است، زيرا هر روز خورشيد از شرق زمين مى‏آيد و در مغرب آن غروب مى‏كند. لذا عده‏اى از اين آيه استنتاج كرده‏اند كه قرآن نظر هيئت قديم را تاييد كرده كه مى‏گويد زمين ايستا است. درحالى‏كه اين تعابير، تعبيرهاى عرفى و مردمى است و قرآن با زبان مردم سخن گفته است. همين الآن هم مردم وقتى سخن مى‏گويند با اينكه مى‏دانند زمين حركت مى‏كند و اين چرخش زمين است كه طلوع و غروب، شب و روز را فراهم مى‏كند، اما باز اين تسامح را مى‏پذيرند و خود با اين تعبيرات سخن مى‏گويند.

هدف بيان حضرت ابراهيم عليه السلام بيان توصيف علمى حركت‏خورشيد نيست. از يك حركت‏ساده قابل مشاهده سخن مى‏گويد و بر خصم خود احتجاج مى‏كند كه خدا خورشيد را بر اين مدار مى‏چرخاند، اگر مى‏توانى تو اين مدار را عوض كن و خورشيد را از مغرب درآور!

بنابراين در زبان عرف مسامحه وجود دارد. قرآن دقت علمى و محاجه بر الفاظ و كلمات را برنمى‏تابد و از اين روش استفاده مى‏كند.

3 - راه يافتن پذيرفته هاى قوم

در زبان قوم، پذيرفته‏هاى فرهنگ مردم دست‏به دست مى‏گردد. مردم آن را نقل قول مى‏كنند و به ديگران گزارش مى‏دهند بدون اين كه از صحت و سقم آن وارسى كنند، بلكه اهل تخصص اين پذيرفته‏ها را مورد بررسى قرار مى‏دهند. اما اين پذيرفته‏ها در زبان عرفى بارها و بارها تكرار مى‏شود بدون اين كه نسبت‏به آن انكار و الحاح وجود داشته باشد. البته به اين معنا هم نيست كه مورد پذيرش قرار گرفته باشد بلكه شان زبان عرف اين نيست.

وقتى قرآن با زبان قوم سخن مى‏گويد، دقيقا چنين وضعيتى دارد. اين پذيرفته‏ها را تا آنجا كه با ارزشها و اصول كلى منافات نداشته باشد نقل مى‏كند؛ زيرا از واقعيات رايج جامعه است و مردم با آن سر و كار دارند. مثلا قرآن در توصيف انسانها و چگونگى جهتگيرى آنان در فرمانبردارى ازخداوند وفعاليت وتلاش براى انفاق وتحقق عدالت‏به بردگان جامعه مثال مى‏زند:

ضرب الله عبدا مملوكا لا يقدر على شى‏ء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا (نحل/75).

در جايى ديگر مى‏فرمايد:

او من ينشؤا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين‏ (زخرف/18)، آيا كسى را شريك خدا قرار مى‏دهيد كه در زر و زيور پرورش يافته و در هنگام سخن و مجادله بيانش غير روشن است.

قرآن در مقام نكوهش عقايد و باورهاى جاهليت‏سخن مى‏گويد و ديدگاه كسانى كه مى‏گويند خداوند ملائكه را دختر قرار داده و براى خود دختران را برگزيده و براى مردم پسران را اختصاص داده، را رد مى‏كند و مى‏گويد، چگونه خداوند زنان و دخترانى را كه كارشان تجملات و اعتنا به زر و زيور است‏شريك خود قرار مى‏دهد و كسانى را انتخاب مى‏كند كه در هنگام سخن گفتن و استدلال كردن عاجز و زبانشان الكن است. در اين جا قرآن نمى‏خواهد زن را به اين نحو و به طور ذاتى تحقير كند و بگويد زنان ذاتا زبانشان الكن است‏يا همواره كارشان توجه به امور ظاهرى است، بلكه از شرايط فرهنگى عصر سخن مى‏گويد و با توجه به پذيرفته‏هاى قوم استدلال و نقص عقيده آنان را يادآورى مى‏كند.

خدا مثلى مى‏زند، بنده‏اى است زرخريد كه هيچ كارى از او برنمى‏آيد، آيا چنين بنده‏اى با كسى كه به وى از سوى خود روزى داده‏ايم و او در نهان و آشكار انفاق مى‏كند يكسان است؟

در اينجا قرآن نمى‏خواهد نظام برده‏دارى را بپذيرد و تاييد كند كه اين مثال را مى‏زند. مردم در آن زمان برده‏دارى را پذيرفته‏اند و به طور طبيعى جوامع در جنگها افراد را اسير مى‏گرفتند و برده خود مى‏كردند. قرآن از اين واقعيت موجود براى توضيح يك حركت‏خيرخواهانه سود مى‏جويد و دستگيرى از مردمان ضعيف را به انسانهاى آزاده‏اى تشبيه مى‏كند كه قدرت عمل دارند و مى‏توانند هر كارى انجام دهند.

اين تشبيه‏ها در توصيف‏هاى ادبى و تخيلى قرآن نيز ديده مى‏شود و از شيوه زبان ادبى قوم استفاده مى‏كند. مثلا در سوره صافات مى‏فرمايد:

انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب‏ (صافات/6)، ما آسمان‏اين دنيارابه زيوراختران آراستيم.

در اينجا قرآن نمى‏خواهد بگويد كه هدف از آفرينش ستارگان، زيور و زينت دادن آسمان است. هدف از آفرينش ستارگان پولك دوزى و نقش و نگار درست كردن براى آسمان است. تعبيرى است‏شاعرانه و تخيلى براى مردم كه چون شبها ستارگان را مى‏بيند (بويژه در دشتها و مناطقى كه نورهاى مصنوعى نيست) از نگاه كردن به آنها لذت مى‏برند. اين توصيف گرچه موافق واقع و مطابق ذوق هنرى ادا گرديده، اما توصيفى است مردمى براى جذب دلها و هدايت‏به سوى پديد آورنده هستى.

همينطور است كه خداوند مى‏فرمايد:

الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب‏ (صافات/10)، خداوند آسمان را از شيطان سركش نگاه مى‏دارد و كسى كه استراق سمع كند شهابى شكافنده از پى او مى‏تازد.

آنچه مفسرين در گذشته مطرح مى‏كردند و ظاهر روايات هم آن را تاييد مى‏كند اين است كه افلاكى محيط بر زمين هستند و در اين افلاك گروههايى از ملائكه سكونت دارند و درهايى دارد كه باز نمى‏شود مگر براى ملائكه و اين ملائكه چون يكى از شياطين نزديك مى‏شوند با شهابى آنان را دور مى‏كنند.

آرى، اين مطالب هرگز نه با عقل جور درمى‏آيد و نه با علم و نظريه افلاك و پرتاب شهاب توسط ملائكه بطلانش آشكار شده، لذا مفسرينى چون علامه طباطبايى گفته‏اند بيان اين مطالب از باب تمثيل و تصور حقايق غيبى است كه به زبان و فرهنگ عامه آن عصر گفته شده است، و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏ (عنكبوت/43) (27) .

بنابراين درست است كه زبان مردم، مخزن زبانهاست و همه چيز دارد، شعر دارد، طنز دارد، تمثيل دارد، تشبيه دارد، موعظه و تاريخ و فلسفه هم دارد، و علما و فلاسفه و متكلمين و مورخين و حقوقدانان با اين زبان سروكار دارند و هر كدام ويژگى مورد نياز آن را برمى‏گزينند، اما هر كدام از آنها با زبان قوم تفاوت دارند چنانكه قرآن هم از اين زبان بخوبى استفاده مى‏برد و خصوصيتى را برمى‏گزيند - كه اصطلاحا زبان دين ناميده مى‏شود - و از آن براى انتقال پيامها و دعوت مردم به امور غيبى و معنوى بهره مى‏برد، طبيعى است كه گونه‏اى از زبان و فرهنگ در قرآن منعكس مى‏شود.

اما در هر صورت از ياد نبريم كه قرآن زبان وحى و شعور مرموز و برخاسته از حقيقت هستى و جهان بس گسترده غيب است و ارتباطى محكم ميان زبان وحى و مفاهيمى كه در زبان مردم رايج است‏برقرار مى‏گردد. قرآن از اين زبان به عنوان ابزارى كارآمد، استفاده مى‏كند تا آن حقايق غيرحسى و ماوراى مادى را بيان كند و آن معانى بلند را با اين الفاظ تنگ و محدود بيان كند و به تعبيرى فرو فرستد.

شواهد براى زبان قوم بودن قرآن

اين نكته بسيار مهم است كه ما صبغه تاريخى و جغرافيايى بويژه فرهنگى عصر قرآن را زبان قوم بدانيم نه بازتاب و انعكاس فرهنگ زمانه. همه آنچه آمد صرفا وسيله‏اى زبانى بود براى توصيف ارتباط برقرار كردن لذا نيازمند اثبات و آوردن دليل است. اين دليلها از دو سو مورد نظر هستند، يكى اين كه ثابت كند زبان قوم است و ديگرى اين كه نظريه‏هاى ديگر را نفى كند. بنابراين توجه كردن به پيامد نظريه و اشكال به لوازم پذيرفتن بازتاب فرهنگ زمانه و متاثر شدن از آن محيط مهمترين جهت در تبيين مساله است.

آنچه اين نويسنده همواره در زبان قوم بودن قرآن بر آن تاكيد دارد، دقيقا در نتايج و لوازم نظريه وجود دارد و اگر در اينجا به امورى اشاره مى‏كند يا در آينده به هنگام طرح نظريه‏هاى ديگر آنها را نقد مى‏كند، پيامدهاى پذيرفتن نظريه‏هاى ديگر است.

1 - نخستين دليل بر مساله اين است كه قرآن در ظرف زمانى خاص و در مرحله نخست در خطاب به مردمى معين نازل شده است كه اين واقعيت را نمى‏توان ناديده گرفت. بنابراين بايد به گونه‏اى سخن بگويد كه با مردم عصر خود رابطه برقرار كند.

كلام بايد در معناى القايى قابل فهم باشد، انسجام داشته باشد و ارتباط مطالب محفوظ باشد، اين معنا در صورتى ممكن است كه حامل فرهنگ و دانش مخاطبين باشد و به موقعيت ادراكى و زيستى آنان توجه كند و سطح آگاهى و قالب زبانى مردم رعايت‏شده باشد. همانطور كه بارها و بارها تاكيد شد مساله زبان، تنها به كار گرفتن واژه‏ها نيست‏بلكه ايجاد ارتباط با واژگان مانوس و به كار بردن مثلها و تشبيهات و استعاره‏هايى است كه موافق ذوق و ادب آنان باشد.

بنابراين اگر قرآن مى‏گويد: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه‏ (ابراهيم/4)، ما پيامبران را نفرستاديم مگر با زبان قوم خودشان، يعنى مطالبى را گفته كه با فهم و استعداد و فرهنگ آنان مناسب بوده است. به همين دليل قرآن در آوردن مثلها و معانى بلند با زبان ساده و قابل فهم با مردم سخن مى‏گويد: و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏ (عنكبوت/43)، و اين مثلها را براى مردم مى‏زنيم ولى جز دانشوران آنها را درنيابند.

بسيارى گمان مى‏كنند همان ظاهر كلمات منظور است، در صورتى كه نكته‏هاى نهايى و اصلى كلام و حقيقت آن مثلها مد نظر مى‏باشد.

2 - اين مطالبى كه اشاره شد، اگر زبان قوم نباشد و مطالبى بوده كه واقعا آنها را قصد كرده و در القاى آنها غرض داشته است، از دو حال خارج نيست، يا بايد بگوييم خدا در هنگام بيان و نزول وحى مى‏دانسته كه نظريات موجود باطل است و همان باطلها را بيان كرده يا نعوذ بالله خداوند عالم به باطل بودنش نبوده و آنها را گفته است و هر دو فرض باطل است.

البته ممكن است كسى بگويد اين فرض هم معقول است‏خداوند در بيان مسايل و گزارش از پيدايش جهان، حركت‏خورشيد و ماه و زمين و حوادث تاريخى به گونه‏اى سخن گفته كه با انديشه‏ها و تئوريهاى آن عصر نيز قابل انطباق بوده و مفسرين هم آنها را بر آن معانى تطبيق داده‏اند و ميان آنچه رايج‏بوده و جزو دانستنيهاى عصر محسوب مى‏شده و آنچه تعبير شده منافاتى نديده‏اند.

اين نكته به عيان واضح است كه بسيارى از مفسرين تا پيش از تحولات علمى و كشف بسيارى از حقايق جهان، آيات مربوط به حركت زمين و خورشيد و چگونگى پيدايش جهان و دهها مساله ديگر را به طور ارتكازى به همان نظريات سابق تطبيق داده‏اند (28) ، در حالى كه معانى ديگرى هم داشته‏اند.

فرض اول - خدا در هنگام بيان با علم به باطل بودنش همان باطلها را از باب همراهى با مردم بيان و قصد كرده - قابل قبول نيست و هرگز با وحى بودن كلام قرآن سازش ندارد.

فرض دوم - خدا به باطل بودنش عالم نبوده - هم نامعقول است، چون عالم بودن خداوند و احاطه او بر همه چيز از اصول مسلم اعتقادات اسلامى است. آن جا كه مى‏فرمايد: قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض‏ (فرقان/6)، بگو قرآن را كسى نازل كرده كه آگاه به تمام زواياى آسمان و زمين است. پس چگونه مى‏توانيم بگوييم خدا مى‏دانسته اين باورها باطل است و با وجود باطل بودن، آنها را بيان كرده است!

3 - اگر بگوييم بيان اين امور از باب تكلم به زبان قوم نيست و بازتاب فرهنگ قوم در وحى است، با حقيقت وحى سازش ندارد. زيرا دريافت‏شهودى حق و حقيقت در وحى وجود دارد. و نتيجه آن دريافت انسان كامل از اشياى جهان و كشف روابط ميان آنهاست. نبى با عالم غيب ارتباط برقرار مى‏كند و حقايق را كشف مى‏كند. بنابراين ممكن است امور دريافت‏شده مناسب با فهم مردم ارائه شود، اما ممكن نيست وحى برخلاف واقع دريافت‏شود، پيامبر آنچه را مى‏بيند، مطابق با حقيقت و واقع نباشد.

نتيجه گيرى:

قرآن به زبان قوم سخن گفته است و زبان قوم در گفتار و القاى مطلب پايه و چارچوب معينى دارد كه مرز آن اين است كه سطح واژگان و زاويه القا در حدى است كه صبغه تاريخى و جغرافيايى و فرهنگى در آن محفوظ است و قرآن از آن به عنوان ابزارى كارآمد استفاده مى‏كند و حقايق بلند و معارف غيبى را با زبان محسوس و قابل فهم به مردم منتقل مى‏كند.

از سوى ديگر چون با آنان سخن مى‏گويد، هر باور و ديدگاهى را نمى‏پذيرد و در اين زمينه انتخابگر و فعال است. چيزى را بر مى‏گزيند كه با ارزشهايش تنافى نداشته باشد و به گونه‏اى ارتباط برقرار مى‏سازد كه با حقايق جهان متعارض نباشد.

به اين معنى است كه قرآن با زبان قوم سخن مى‏گويد و صبغه فرهنگ قوم در آن راه مى‏يابد و اين مطلب درست است و شبهات پيشين را برطرف مى‏سازد.

پى نوشتها

1) لازم به يادآورى است اين شبهه ها تفصيلا در شماره 8 نامه مفيد زير عنوان قرآن و فرهنگ زمانه از همين نويسنده بيان شده است.

2) دو نظريه ديگر در شماره‏هاى آينده مجله به نظر خوانندگان خواهد رسيد.

3) سوره ابراهيم، آيه 4.

4) مباحث زبانشناسى اين بخش از كتاب، از كتابى به نام: نگاهى به زبان يك بررسى زبانشناختى، نوشته جورج يول، ترجمه نسرين حيدرى از انتشارات سازمان سمت استفاده شده است.

5) سوره يوسف، آيه 67.

6) همان.

7) بهبودى، محمد باقر، معانى القرآن، ص 245، ذيل آيه.

8) درباره انتظار مخاطب از كلام، نكته پنهان‏و ظريف اين است كه معمولا فهم سخن از دو جنبه حايز اهميت است، يكى از لحاظ عرف متكلم است و ديگرى از لحاظ عرف مخاطب. عرف متكلم از آن جهت اهميت دارد كه بدانيم او چه اهدافى دارد و با بيان اين كلمات در چه قلمرويى سخن مى‏گويد، در لحاظ كردن عرف مخاطب، باز اين نكته مورد توجه است كه چون متكلم هنگام سخن دانستنيهاى مخاطب را در نظر مى‏گيرد، با او در سطح خاصى سخن مى‏گويد. مخاطب هم چون ديدگاهها و باورهايى دارد در قالب توقعات و باورهاى خود به استنباط از كلام مى‏پردازد و همين مساله در تفسير كلام نقش اساسى ايفا مى‏كند. نمونه تفاوت را مى‏توانيد در برداشتهاى مختلف مفسرين در باب تفسير علمى قرآن ببينيد. آنچه در اينجا گفته مى‏شود از زاويه لحاظ كردن عرف مخاطب مورد نظر است.

9) جوادى، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، ص 160.

10) همان مدرك، ص 162.

11) يول، جورج، نگاهى به زبان يك بررسى زبانشناختى، ترجمه نسرين حيدرى، ص 280.

12) چون در آن عصر كسى پولدار بود كه در قبيله بود و پولدار بودن ملازم با رياست و زعامت‏بود و افراد بى‏كس و بى‏نام نمى‏توانستند رشد كنند و صاحب تمكن شوند.

13) دروزه، محمد عزت، القرآن و الملحدون، ص 124.

14) طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ج 12، ص 16، چاپ بيروت.

15) اصول كافى، ج 1، ص 23 كتاب العقل و الجهل، حديث 15.

16) غزالى، احياء العلوم، ج 1، ص 99 و مدرك پيشين.

17) صفار، ابتسام مرهون، التعابير القرآنيه و البيئة العربية، ص 134.

18) درباره سابقه و انس و چگونگى برداشت از واژه‏هاى ياد شده نگاه كنيد: جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 35، 102، 336، 449، 705 همچنين يوسف دره الحداد، دروس قرآنيه (القرآن و الكتاب)، ج 2، ص 97، 120.

19) صفار، ابتسام مرهون، التعابير القرآنية و البيئة العربية فى المشاهد القيامة، ص 277، الطبعة الاولى، مطبعة الآداب، النجف، 1387 ق، 1976 م.

20) صغير محمد حسين، الصورة الفنية فى المثل القرآنى، ص 382.

21) براى تفصيل اين موارد ر.ك: واجدة مجيد الاطرقچى، التشبيهات القرآنية و البيئة العربية.

22) البته اين بحث داستان بس درازى دارد و در دانش تفسير پژوهى و تفسير علمى زياد مطرح شده است. ر.ك: ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، ص 415-361.

23) الاطرقچى، واجدة مجيد، التشبيهات القرآنية و البيئة العربية، ص 253. همچنين صفار، ابتسام مرهون، التعابر القرآنية و البيئة العربية، ص 256-253.

24) فراء، يحيى بن زياد، معانى القرآن، ج 2، ص 387.

25) الاطرقچى، التشبيهات القرآينة، ص 258. طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 144. مرحوم علامه طباطبايى نيز اين آيه را تمثيل مثل مى‏داند و نه چيزى بيشتر از آن.

26) طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 229.

27) طباطبايى، الميزان، ج 17/124.

28) تفصيل اين مطالب را مى‏توانيد در كتاب قرآن و تفسير عصرى از راقم سطور بيابيد و نمونه‏هاى تحول و تطور در تفسير علمى را مشاهده كنيد.

منبع :نامه مفيد ، شماره 9