تاثير قرآن كريم در پيدايش و گسترش علوم ادبى
كامران ايزدى مباركه
بحث تأثير قرآن كريم
در علوم مختلف از مباحث مهم است؛ قرآن كريم، تأثير زيادى درعلوم و دانش هاى بشري
داشته است؛ چه علومى كه پيش از قرآن كريم، مسبوق به سابقه بوده و با نزول قرآن
كريم به كمال خودش رسيده و چه علومى كه اساساً بعد از قرآن كريم، موضوعيت پيدا
كرده است.
بسيارى از علوم
محتوايى قرآن، همچون معارف توحيدي، اطلاعات مربوط به انبياى عظام، مباحث مربوط به
معاد، اصول اخلاقى و انسان سازى مباحثى هستند كه در كتاب هاى آسمانى گذشته و شريعت
هاى پيشين سابقه دارند و به نحو كاملى ترى در قرآن كريم وشريعت مقدس اسلامى به آن
پرداخته شده است.
علومى هم هستند كه پس
از نزول قرآن كريم، موضوعيت پيدا كرده اند؛ مثلاً غالب علومى كه تحت عنوان علوم
قرآن يا علوم قرآنى مطرح مى شوند، اين ها مجموعه اى از دانش هاى پيرامونى هستند
كه با نزول اين كتاب مقدس موضوعيت يافتند.
به غير از اين، قرآن
كريم در حوزه هاى مختلفى از علوم اسلامى و علوم ادبى تأثيرگذار بوده است. ما به
عنوان يك محقق وقتى مى خواهيم در زمينه هاى مختلف، پيرامون قرآن كريم تحقيق و
بررسى كنيم، يكى از مهم ترين اين زمينه ها تأثير قرآن كريم بر حوزه هاى مختلف علوم
است.
ادعا اين است كه قرآن
كريم، تأثير به سزايى هم در پيدايش علوم ادبى در رشد و بالندگى اين علوم داشته است
و اين كه اگر نزول قرآن كريم نبود، معلوم نيست كه آيا علوم ادبى با چنين وضعيتى به
وجود مى آمد يا نه ؟! اين بحث ميان رشته اي، هم مربوط به قرآن شناسى مى شود و هم
مربوط به تاريخ علوم ادبي.
يكى از علومى كه نقش
به سزايى در علوم ادبى دارد؛ علم نحو است كه در معناى عام تر شامل صرف هم مى شود؛
علت پيدايش اين علم، ظهور پديده اى به نام لحن بين عرب هايى بود كه در عصر نزول
قرآن كريم زندگى مى كردند. لحن به معناى خطاى اعرابى در گفتار است. يعنى وقتى مي
گوييم لحن فى كلامه أوفى قرائته يعني: أخطأ فى الاعراب و خالف وجه الصواب كسى كه
در قرائت يا در سخنش دچار لحن مى شود كسى است كه به خطاى اعرابى دچار و از وجه
درست منحرف مى شود. در برخى احاديث نبوى آمده است كه : أنا من قريش و نشات فى بني
سعد فأنا لى اللحن من از قريش هستم؛ قريشى كه زبانش فصيح ترين زبان هاست و قرآن
كريم به لغت آن ها نازل شده كه توضيح خواهيم داد كه چگونه گويش هاى مختلف در قرآن
كريم، وجود دارد، ولى در عين حال قرآن به لغت قريش، نازل شده است و من در بنى سعد
– قبيله حليمه دايه پيامبر كه به فصاحت مشهور بودند – رشد يافتم، پس چه طور ممكن
است من لحن يعنى خطاى در اعراب داشته باشم. اين نشان مى دهد كه در عصر نزول قرآن
كريم پديده اى به نام خطاى اعرابى وجود داشته است، يعنى اين طور نيست كه بگوييم
چون عرب از روى ذوق و فطرت سليم خود سخن مى گفته به هيچ وجه دچار خطا نمى شده است.
پس از بعثت اندك اندك
غير عرب ها به پيامبر، ايمان مى آورند كه موالى ناميده مى شوند. موالى جمع مولي
است و به معناى عرب تميم مى باشد. كسانى كه عرب اصيل نيستند عرب بالولاء هستند؛
يعنى تحت الحمايه يكى از قبيله هاى عرب مى شدند و اصالتاً عرب نبودند.
اصل تبيلغ، در قرآن
كريم، اهميت زيادى دارد الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه ولا يخشون احداً إلا
الله و كفى بالله حسيبا لازمة جهان شمول شدن دعوت، تبليغ است و تبليغ برعهده همه
كسانى است كه دعوت حق را مى شنوند. اگر اين دين جهانى است كه هست: و ما أرسلناك
الا كاﻓﺓ للناس، و ما ارسلناك الا رﺣﻣﺓ
للعالمين، شهر رمضان الذى اُنزل فيه القرآن هدى للناس ... بايد دعوت خود را به گوش
همه برساند و نذيراً للبشر باشد. اين طور بود كه اقوام مختلف كم كم نداى اين دعوت
را مى شنيدند و ايمان مى آوردند؛ اما به دليل اين كه زبان اصلى آن ها، زبان عربي
نبود و يا اين كه اگر هم در ميان قبيله هاى عرب، زندگى كردند، خانواده آن ها عرب
اصيل نبودند و آن فصاحت و شيوايى را در زبان عربى نداشتند، كم كم دچار مشكل گويش
شدند.
از جمله اين افراد
صهيب بن سنان رومى است كه جاحظ در البيان و التبيين درباره او مى گويد: لكنة رومية
لكنت هايى از زبان رومى از او شنيده شده است؛ مثلاً واژه حائن يعنى فرد(غمناك را
با هاى هوز تلفظ مى كرد، يا مثلاً يكى از شاعران معاصر پيامبر كه يك برده حبشى بود
به نام سهيم درباره او مى گويد: كان يرتطن لكنة اجنبيه يعنى گاهى دچار لكنت هايي
از زبان بيگانه مى شد.
كم كم اين عارضه،
شيوع پيدا كرد و كار به جايى رسيد كه عرب هاى اصيل هم گاهى دچار اين اشتباه هاي
گويشى مى شدند، مثلاً كاتب ابوموسى اشعرى در نامه اى كه به خليفه دوم مى نويسد
دارد كه: من ابوموسى الأشعرى خليفه در جواب به ابوموسى مى نويسد كه: سلام عليك،
اما بعد فاضرب كاتبك سوطاً واحداً و أخّر عطائه سنهَ يك تازيانه به نويسنده ات بزن
و يك سال هم مواجبش را تأخير بينداز كه درست بنويسد من ابوموسى غلط است .
از ابوالدرداء در كنزل
العمال متقى هندي، نقل شده است كه: :سَمِِعَ النبيُ صلى الله عليه وآله و سلم
رجلاً قرأ فلحن پيامبر اكرم شنيدند كه كسى قرآن مى خواند و دچار اشتباه شد
فرمودند: أرشدوا أخاكم در روايتى كه ابن جنّى در خصائص نقل مى كند: يك قسمت اضافه
دارد كه أرشدوا أخاكم فانِّهُ قَد ضَلَّ هدايت كنيد برادرتان را كه او گمراه شده
است.
كم كم اين بليّه به
قرائت قرآن كريم هم سرايت كرد و باعث شد افرادى كه دچار خطاى اعرابى بودند در قرآن
كريم هم دچار لحن شوند. رافعى در اعجاز القرآن، تعليقى دارد بر همين روايتى كه نقل
كرديم. او مى گويد ضلّ به معنى خطاى بزرگ است و پيامبر اكرم ديدند كه اگر جلوى اين
مسأله گرفته نشود ممكن است انحراف بزرگى در جامعه اسلامى به وجود آيد.
در زمان خليفه اول،
ما جنگ هاى ردّه را داريم، در زمان خليفه دوّم فتح ايران و روم رخ داد و غير عرب
ها گروه گروه به اسلام ايمان آوردندو گرايش به زبان عربى و قرائت و فهم قرآن
افزايش پيدا كرد. پيشوايان بزرگ امّت اسلامى به اين فكر افتادند كه ضابطه ها و
قانون هايى وضع كنند تا ساحت مقدس قرآن كريم را از هر گونه تغيير، تبديل و تحريف
كه گاهى منجر به دلالت قرائت هاى ملحونه بر كفر و الحاد قارى مى شود، حفظ كنند. از
جمله بزرگانى كه در مقابل اين انحراف به شدّت ايستاد، حضرت امير عليه السلام
بودند.
اميرالمؤمنين شنيدند
آيه 37 سوره حاقه را كه مى فرمايد: لا يأكله إلا الخاطئون را به اين صورت كه لا
يأكله إلا الخاطئين مى خوانند. لذا طبق اين نقل، ابوالاسود را مى خواهند و اصول
علم نحو را به او تعليم مى دهند. ابوالاسود مى گويد: دخلت على اميرالمؤمنين على بن
ابى طالب عليه السلام فوجدت فى يده رقعة فقلت ما هذه يا اميرالمؤمينن فقال: إني
تأملت كلام العرب فوجدته قد فسد بمخالطه هذه الحمراء – عجم ها- فأردت أن اضع شيئاً
يرجعون اليه ويعتمدون عليه ثم القى الى رقعة و فيها مكتوب آن رقعه را به من دادند
كه در آن اين كلمات نوشته شده بود الكلام كلّه اسمٌ و فعلٌ و حرفٌ كه اين واقعاً
از معجزات و كرامات اميرالمؤمينن عليه السلام است كه در زبان عربى با اين وسعت
ريشه ها و تنوع واژه ها، كسى با حصر استقرائى تام ادّعا كندكه از سه دسته خارج
نيست، كلّ واژه هايى كه در اين زبان دريافت مى شود. چون ما اين را زياد شنيده ايم،
شايد به نظرمان عادى بيايد اما واقعاً ادّعاى چنين مطالبى كه تا به حال به قوّت
خود باقى است و نقد نشده، يك حكمت ربّانى است. بعد حضرت، تعريف مختصرى هم از اين
سه واژه دارند. ابوالاسود مى گويد: بعد از اين حضرت به من فرمودند تو هم بر همين
مسلك و نهج حركت كن! نحو به معناى سمت و سو مى باشد. يعنى من اصلى به تو ياد داده
ام كه تو مى توانى بر اين اصل و مبنا يك علم بنا كنى و متفرعاتى به آن اضافه كنى .
ابوالاسود پيرو فرمايش حضرت امير المؤمنين عليه السلام 30 نفر مرد فصيح را انتخاب
كرد. سپس از اين 30 نفر 10 نفر و از اين ده نفر، يك نفر را براى نقطه گذاري(تنقيط)
قرآن كريم انتخاب كرد.
در قرآن كريم دو نقطه
گذارى صورت گرفت: نقطه گذارى اعرابى و نقطه گذارى اعجامي؛ نقطه گذارى ابوالاسود
نقطه گذارى اعرابى بوده است. ابن نديم در الفهرست ، ابوالاسود را به عنوان كسى كه
قرآن را نقطه گذارى كرد مى پذيرد، ولى اگر درست در متون دقت كنيم اميرالمؤمنين علي
عليه السلام اين انگيزه را در او ايجاد كرد. ولى بالاخره در متون ابوالاسود دئلي
پايه گذار علم نحو شناخته شده است.
در اين كه واقعاً
لحن، بليّه اى شده بود نقل ها زياد است؛ مثلاً شخصى لا يأكله الا الخاطئون را إلا
يأكله إلا الخاطون خواند و يا ديگرى رسولهُ را در إن الله برى من المشركين و
رسولِه به جرّ لام خواند كه اين اشتباه ها معنا را كاملاً عوض و كفرآميز مى كند.
معاصران هم اين مسأله
را پذيرفته اند كه خاستگاه علم نحو تأثير قرآن كريم و واضع آن هم ابوالاسود دئلي
بوده است. احمد امين مى گويد: تعبيرهاى ساده اى كه در روايت نقطه گذارى ابوالاسود
وجود دارد با آن عصر و دوره سازگار است، زيرا ابوالاسود مى گويد: به دهان من نگاه
كن و... اين جا بحث اشكال اعرابى فتحه و ضمّه و كسره نيست و اين ها بعداً در قرن
دوّم توسط خليل بن احمد فراهيدى وضع شدند. اصلاً يكى از تأثيرات مهم قرآن كريم
تأثير در خط عربى است كه باعث پيدايش علائم اعرابى شد و در اين زمينه استعداد ويژه
خليل بن احمد فراهيدى هم جالب توجه است كه براى اولين بار از علامت هاى فتحه و ضمه
و كسره استفاده و براى تشديد، تنوين و ... هم نشانه هايى وضع كرد. و اگر نبود اين
علوم و اين علائم، خواندن قرآن كريم با مشكلات زيادى مواجه مى شد. جاحظ نقل كرده
است كه بزرگى مثل حسن بصرى كه از فصحاء دوران خود بود، در دو جا قرآن را غلط
خواند: ص و القرآنِ را ص و القرآنُ خواند و ما تنزلت به الشياطين راما تنزلت به
الشياطون خواند و فردى به نام سابق هو الخالق البارى المصوَّر و المصوَّر خواند...
از جمله تأثيرهاى قرآن
كريم، تأثير در مكتب هاى مختلف ادبى است كه در قرن دوم ايجاد شدند. علوم ادبى مثل
نحو در بصره شكل گرفتند. و البته بعداً كوفيان آمدند و نحو را فراگرفتند و چون
مبانى آن ها با بصريون متفاوت بود در مقابل بصره قد علم كردند.
بصرى ها به مباحث
عقلي، منطقي، قياسى و استقرايي، بيش از مباحث نقلى يعنى سماع از عرب بها مى دادند
كه بعضى ، اين مسأله را به تأثير فلسفه و منطق يونانى كه در آن زمان در كلام و
جهان شناسى مسلمانان مؤثر بود نسبت داده اند كه البته ، مؤيداتى هم دارد.
صرف نظر از قياس، يكي
از منابع مهم بصرى ها قرآن كريم است؛ مثلاً در بحث ماى شبيه به ليس كه آيا عمل مي
كند يا نه، بصرى ها با استفاده از قرآن كريم مى گويند عمل مى كند. ما در اين مثال
ها مى خواهيم بگوييم كه به بركت قرآن كريم بوده كه اين مكتب ها شكل گرفته است و
بسيارى از قواعد مهم خود را از قرآن كريم، اخذ كرده اند؛ مثل همين ماى شبيه ليس :
ما هذا بشراً ، يا ما هن امهاتهم يا در اين كه خبر ليس مى تواند بر ليس مقدم شود
يا نه ألا يوم يأتيهم ليس مصروفاً عنهم، اين يوم، متعلق به مصروفاً و مصروفاً خبر
براى ليس است. وقتى متعلق و معمول خبر، مقدم شده است به طريق اولى خود خبر مي
تواند مقدم شود.
ببينديد اين يك بحث
عقلى است، البته يك قاعده فلسفى نيست. امّا در آن ذوق عقلى و استعداد عقلى به كار
رفته است. در عين اين كه به آيه استناد كرده اند، آن مبناى منطقى خود را هم حفظ
كرده اند و گرنه از كجا مى گويند كه وقتى متعلق مقدم مى شود به طريق اولي، خود
خبر هم مى تواند مقدّم شود؟ در مورد اين كه آيا حال بر عامل خود مى تواند مقدم شود
يا خير، به آياتى استناد كرده اند ، از جمله: خاشعة ابصارهم يخرجون من الآجداث
كأنّهم جرادٌ منتشر كه خاشعه مقدم بر يخرجون است اينها مؤيد اين مطب است كه در
مكتب بصره، قرآن كريم ، تأثير به سزايى در ايجاد قواعد نحوى داشته است. تأثير قرآن
كريم در مكتب كونه بيشتر بود. بعضى از مبانى كوفى ها ، عبارت بود از:
1- استشهاد به لهجه
و گويش قبيله هاى عرب بيابانگرد؛ مثلاً حتى اگر يك بيت از يك شاعر از يك قبيله
گمنام ، پيدا كنند، به آن استشهاد مى كنند، چون معتقدند كه اينها مشت نمونه خروار
است و تنها يك بيت به ما رسيده است.
2- استشهاد به قرائت
هاى مختلف قرآني، به دليل اين كه كوفى ها، توجه بيشترى به نقل داشتند، تأثير قرآن
كريم در كوفى ها چشمگيرتر بوده است. مثلاً من جاره مى تواند به ابتداى غيايت زماني
دلالت كند من اول يوم... در جواز مقدّم كردن معمول اسم فعل بر اسم فعل: كتاب الله
عليكم يعنى عليكم كتاب الله ، در حالى كه بصريّون اين عمل را جايز نمى دانند. چون
مى گويند اسم فعل فرع از فعل و ضعيف تر از فعل است و نمى تواند بر قبل خود تأثير
كند. باز هم مى بينيم كه اين نوع بحث، يك نوع بحث عقلى است. آيا اسم اشاره، منادا
واقع مى شود؟ ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم يعنى يا هولاء ديگر اين كه اسم اشاره مي
تواند گاهى اوقات مثل موصول ها معنى دهد و ما تلك بيمينك يا موسى يعنى ما الّتي
بيمينك و موارد متعدد ديگر...
بعد از ساحت بغداد در
زمان سفّاح ، اولين خليفه عباسى و تكميل آن در زمان ابومنصور دوانيقي، اين شهر
مورد توجه عالمان رشته هاى مختلف قرار گرفت. در بخث خاستگاه مكتب ها، نبايد از
سرزمين ها و بوم هاى مختلف غفلت كنيم. خيلى از علوم در قرن اوّل و دوّم با توجه به
تعصب ها و زمينه هاى اجتماعى آن زمانه حالت بومى پيدا مى كردند.
اجمالاً بغداد ، همان
طور كه همه عالمان را به خود جذب مى كند، اديبان را نيز جذب مى كند. ابتدا كوفيان
به جهت نزديكى با بغداد و بعد هم بصريون، جذب بغداد شدند و اين شهر يك حالت
فرامليتى و فرابومى پيدا كرد. لذا مى بينيم كه شافعى الرساله خودش را در بغداد مي
نويسد و بحث مى كند كه در حديث مهم نيست كه در كدام شهر شنيده باشيد، بلكه و مهم
اين است كه از ملاك هاى صحت حديث برخوردار باشد. در چنين زمينه اى مكتبى از برآيند
مكتب هاى كوفه و بصره به وجود مى آيد كه باز هم قرآن كريم، تأثير مستقيمى در آن
دارد.
برخى منكر وجود مكتب
بغداد شده اند، امّا اگر به تاريخ ادبيات عرب و آراء نحات بزرگ نظرى بيندازيم، مي
بينيم كه علاوه بر نقل قول هايى با نام كوفى و بصري، نظراتى مستقل هم با نام
بغدادى وجود دارد.
براى توجه دادن به
ميزان تأثير قرآن در مكتب بغداد ، مى توان به ابوعلى فارسى اشاره كرد. او در
رابطه با واژه سواء مى گويد كه اين واژه اصلاً مثنى نمى شود. سواءٌ العاكف فيه
والباد نمى فرمايد سواءان. او مى گويد: براى بيان مساوى بودن دو چيز از كلمه سيّان
و سيّ استفاده مى شود. اصلوها فاصبروا أو لاتصبروا سواء عليكم در ارتباط با واژه
حيث كه يك ظرف غير متصرف تلقى مى شود، الله اعلم حيث يجعل رسالته اين جا به معناي
مكان نيست، بلكه به معناى موضع است.در حقيقت اينان، آراى پيشينيان را به قرآن كريم
عرضه كردند و قرآن كريم، يك محك براى آرا بود و در مورد حيث مى گويد كه اسم است و
مفعول به و نه ظرف.
از نحات برجسته ديگر
اين مكتب ابن جنى صاحب المحتسب و خصائص است كه در خصوص با افعال مقاربه كه منفى مي
شوند و بعد از آن ها يك فعل مضارع مى آيد، مى گويد كه خبر انجام شده است ولى به
تدريج، زيرا در آيات قرآن ما اين گونه مى بينيم؛ مثلاً و ذبحواها و ما كادؤا يفعلون
يعنى اين كه نزديك بود كه انجام ندهند اما با سختى و تأمل و تدريج انجام دادند.
به جز اين سه حوزه،
قرآن كريم در حوزه هاى ديگر ادبى نيز تأثيراتى داشته است كه به هر كدام اشاره اي
مى كنيم. در غرب جهان اسلام، اندلس يك پايگاه علمى مهم بود. يكى از برجسته ترين
چهره ها ابن عصفور است. اهل اشبيليه اندلس بوده است و متوفى به سال 603 ﻫ .
ق؛ به قرآن، توجه زيادى داشته است. تأثير قرآن كريم، همواره موجب تقويت مبانى ادبي
نشده است. درست عكس اين مسأله، تنها در يك مورد ديده مى شود. شخصيتى به نام ابن
مزاء كه اهل قرطبه بوده و متوفى به سال 513 ﻫ . ق. دو كتاب به نام هاي
الرّد على النحويين و التنزيه القرآن عما لايليق بالبيان دارد كه شديداً نحات را
مورد انتقاد، قرار مى دهد ومى گويد: شما چيزهايى را به قرآن نسبت مى دهيد كه از
مصداق هاى تفسير به رأى مى باشد واظهار نظر نسبت به قرآن از روى آراى شخصى و هوا و
هوس است. او يك مبناى فوق العاده مهم در علم نحو يعنى بحث عامل را زير سؤال مى برد
و مى گويد: وقتى شما مى گوييد كه مثلاً ذهب فعل است و عمل مى كند در واژه اى ديگر
و آن را بنا بر فاعليت، رفع مى دهد، چه دليلى بر گفته خود داريد؟ اين تأويل هاي
شما بر آيات، باعث مى شود كه برداشت هايى از آيات صورت گيرد كه خداوند متعال به آن
راضى نيست و مى گويد انگيزه كتاب الرد على نحويين اين حديث از رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم بود كه من قال فى كتاب الله برأيه فأصاب فقد أحظاء يعنى اگر كسي
با رأى خود در مورد قرآن كريم، چيزى بيان كند حتى اگر درست گفته باشد به خطا رفته،
چون راهش غلط بوده است. و اين كه فرمود: من راى منكم منكراً فبقلبه بيده فأن لم
يستطع فبلسانه فأن لم يستطع فبقلبه از مطالعه مقدﻣﺔ اين دوكتاب مي
توان فهميد كه نحويان با تطبيق قياس هاى خود بر قرآن كريم به تأويل هاى تكليف
آميز، دچار شدند و بعضى از واژه ها را در قرآن زائد دانستند. او مى گويد مگر چنين
چيزى ممكن است؟ ساحت قرآن كريم از زيادت مبرّ است.
در حوزﺓ مصر و
شام، سه شخصيت ابن حاجب ، ابن مالك و ابن هشام توجه فوق العاده اى به قرآن داشتند
و در ادبيات عرب هم تأثيرات عمده اى به جا گذاشتند. ابن حاجب معتقد است كه اگر لام
جارﺓ بعد از ماده قول ذكر شود به معناى عن است و استناد مى كند به اين آيه
كه وقال الذين كفروا للذين آمنوا لوكان خيراً ما سبقونا اليه و اين لام به معناي
آن است كه دربارﺓ مؤمنان مى گويند. اما ابن مالك كه درباره او گفته شده
نسبت او به نحو مثل نسبت شافعى است به فقه، دربارﺓ شيوﺓ ادبى او
گفته اند كه مقلّد هيچ فرد و هيچ مكتبى نبوده و اولين منبع مورد توجه او قرآن كريم
بوده و به احاديث نبوى و اشعار عرب در مرحله بعد توجه مى كرده است. در مورد حديث،
بايد اشاره كنم دليل اين كه تأثير گذارى احاديث در حد تأثير قرأن كريم نبوده، اين
است كه در اغلب موارد، احاديث نقل به معنى شده اند و آن چه يك اديب نياز دارد، يك نص
مضبوط است. در علم الحديث، براى ما نص حجت نيست. اگر كه بدانيم راوى فرد ضابطى است
و توانسته است مطلب را بفهمد و با الفاظ خود هم آن را بيان كرده برايمان بس است.
البته اگر حديثى به
واﺳﻄﺔ نقل فراوان حكم امثال عربى را پيدا كند، مسأله فرق مي
كند و مى توان از چنين حديثى در علوم ادبى استفاده كرد، اما چنين حديث هايى بسيار
كم است و به همين خاطر، ميزان تأثير حديث در علوم ادبى به پايه و رﺗﺑﺔ
قرآن كريم نمى رسد.
ابن مالك يك محقق
آزاده است؛ يك نمونه عرض مى كنم در اين كه آيا حال مى تواند به ذوالحال مجرور به
حرف مقدّم شود؟ او اين بيت را در الفيه دارد كه : وثبت حالٍ بحرف جر قد أبو لا
اضعه فقد ورد اين را كه حال به ذوالحال مجرور به حرف مقدّم شود، مشهور نحويان
انكار كرده اند، اما ابن مالك مى گويد: من قبول مى كنم، چون كه در قرآن وارد شده
است: وما ارسلناك الا كاﻓﺔ للناس كاﻓﺔً حال براى ناس
است. در اين كه اگر فعل مضارع مقرون به فاء سببيت بشود در جواب لعّل، اين هم يكي
از مواردى است كه أن ناصبه در تقدير مى رود و فعل را منصوب مى كند و اين از
ابتكارات ابن مالك است كه به استناد اين آيات وما يدريك لعله يزّكى او يذّكر
فتنفعه الذكرى به آن رسيده است. يكى از آراء جالب و ابتكارى ابن مالك در مورد خواب
ديدن است كه اسم آن را رأى الحلميه مى گذارد. رأى به معنى اعتقاد داشتن است و اگر
به باب افعال برود سه مفعولى مى شود. رأى به معنى ديدن كه يك مفعولى مى شود و اگر
كسى در خواب، چيزى را با چشم سرببيند چون در خواب است، حكم اعتقاد را پيدا مى كند
و باز هم دو مفعولى مى شود. دليل اين امر هم در آيات قرآن آمده است: اذ يريكهم
الله فى منامك قليلاً ك مفعول به اول، هم مفعول به دوم و قليلاً مفعول به سوم است
و نكته ديگر كه براى ما وفقه اماميه، جالب است اين كه او مى گويد: گاهى اوقات باء
معنى تبعيض است وامسحوا برﺅ سكم و جالب است كه قبل از او هم شافعى مسح به
جزء سر را جايز دانسته است. و همچنين گفته است گاهى وقت ها فى تعليليه است لو لا
كتاب من الله سبق لمسكم فيما أخذتم عذاب عظيم كه اگر هم قبل از او كسى به اين
معتقد بود، از قرآن، مثالى نياورده بود.
آخرين شخصيت در بحث
ما ابن هشام است. ابن خلدون دربارﺓ او مى گويد: ما فراوان مى شنيديم كه در
مصر فردي، شروع به تحقيقات ادبى كرده است كه از سيبويه نحوى تر است و به او ابن
هشام مى گويند. از اديبانى است كه فوق العاده، متأثر از قرآن است و شاهد هم كتاب
المغنى اللبيب عن كتب الاعاريب او است. شايد هيچ صفحه اى از اين كتاب نباشد كه در
آن به آيات قرآن، استناد نكرده باشد و مطالبى را هم در ارتباط با تدوين قواعد و
محك زدن آراى نحات و ذكر نكته هاى دقيق اعرابي، بيان كرده است. يكى از آراى جالب
توجه او درخصوص ياليتنى است؛ او مى گويد ما نمى توانيم ياء را حرف ندا بدانيم،
زيرا موقعى مى توانيم بگوييم كه يا حرف ندا و منادى محذوف است كه حداقل در يكى دو
مورد منادى ذكر شده باشد؛ مثلاً در اين آﻳﺔشريفه ياليتنى متُّ قبل
هذا كه از قول حضرت مريم نقل شده، كسى در مقابل ايشان، نبوده است كه مورد خطاب
باشد؛ پس مى توانيم يا را حرف تنبيه به حساب بياوريم.
دربارﺓ واژﺓ
رحمان او معتقد است كه مثل لفظ جلاله است؛ مثلاً الرحمن، علم القرآن يا قل ادعوا
الله او ادعوا الرحمن يا واذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن .
اين بحث مختصرى بود
از تأثير قرآن كريم در حوزﺓ مهمى از علوم ادبى يعنى علم نحو ؛ بحث ما دربارﺓ
تأثير قرآن در حوزﺓ علم لغت و علم بلاغت و آواشناسى زبان عربى و تأثير قرآن
بر حفظ اصالت زبان عربي، باقى ماند كه إن شاء الله، در مجال ديگرى به اين مباحث
خواهيم پرداخت.