فلسفه ى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن 

مرتضى موحّدى

مقدمه

قرآن مجيد كتاب زندگى و نسخه ى تكامل و سعادت آدمى است; بنابراين به جا و ضرورى است سؤال هاى اساسى زندگى از ديدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. يكى از سؤال هاى مهمى كه همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه ى آفرينش است كه يك سؤال ريشه دار و اساسى است و بشر همواره مى خواسته بداند براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟

وقتى به قرآن مجيد مراجعه مى كنيم چند دسته از آيات پاسخ سؤال ما هستند كه به طور كلى به سه دسته مى توانيم تقسيم نماييم.

1. عبادت

از جمله آياتى كه فلسفه انسان و جن را بيان مى كند آيه ى كريمه ى 56 از سوره ى ذاريات مى باشد كه مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون; جن و آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و پرستش كردن».

اين آيه ى مباركه به صراحت غرض از آفرينش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بيان مى كند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذكر مى كند; زيرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مى باشد كه اين ساختار در ادبيات عربى مفيد حصر است و اختصاص را مى رساند; يعنى علت آفرينش جن و انس، فقط عبادت مى باشد.

عبادت چيست؟

«يعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است; در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است; مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقياد گرفته است; در كتاب شريف التحقيق فى كلمات القرآن المجيد مى خوانيم: اصل در ماده ى آن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مى باشد; بنابراين نتيجه مى گيريم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.

عبادت به عنوان فسلفه خلقت انسان براى تكامل و نزديكى به خداى متعال كه كمال مطلق است مى باشد; بنابراين عبادت راه و وسيله است. براى رسيدن به كمال نه اينكه هدف نهايى و غاية الغايات باشد بلكه هدف مقدّمى است و چون راه نزديك شدن به كمال مطلق فقط يكى است و آن همان خط مستقيم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق كردم و در سوره ى «يس» فرمود صراط مستقيم عبادت خداست; راه فقط يكى است و آن هم طريق عبادت و بندگى خداست.

غفلت اكثريت

در سوره ى اعراف مى فرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مى شود چرا اكثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اكثريت دنبال غرض اصلى نيستند؟ مگر نه اين است كه خداجويى فطرى بوده و دين مطابق فطرت آدمى است. كما اين كه مى فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُون; پس رو سوى دين حق كن در حالى كه ثابت و استوار بر آن هستى اين سرشتى است كه خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمى دانند».

جواب: حركت در مسير كمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است; امّا چون اكثريت كمال حقيقى را نمى شناسند و لذت رسيدن به آن را درك نمى كنند; لذا در صدد آن بر نمى آيند. هر چند يك امر فطرى است; امّا نياز به بيدارى و توجّه دارد و در اكثر مردم نيازمند راهنمايى و بيدار كردن است كما اين كه يكى از وظايف انبياء الهى(ع) بيدار كردن فطرت آدمى است:«تا اين كه بخواهند عهد فطرى او را ادا كنند و نعمت فراموش شده ى او را بيادشان آورند.»

به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحيد است امّا در اول و شروع زندگى با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو مى كند و اگر انسان خود را تربيت نكند غرق در حيوانيت شده و هيچ يك از معارف الهيه در او بروز نمى كند و انوار فطرى خاموش مى شود.

بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان از فطرت الهى خود غافل مى نمايد و اثر اين غفلت راه جهنّم را مى پيمايد. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا خداى متعال اين غرايز حيوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است و بطورى كه اكثريت را از هدف اصلى باز داشته است؟

در جواب به اين سؤال توجّه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم مى باشد; يكى اين كه ارزش كمال انسان به اختيارى بودن آن است و سرِّ اين كه مى تواند از ملائكه سبقت گيرد همين مختار بودن در طى مسير كمال است و لازمه ى اختيار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگيزه هاى مختلف است و اگر آدمى فقط يك گرايش مى داشت و آن هم كشش به سوى خداى متعال، ديگر نمى توانست انتخابگر باشد و حال آن كه خصيصه و امتياز اصلى انسان اختيار اوست; بنابراين ضرورت دارد تا كششهايى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود يك طرف را انتخاب نموده و حركت نمايد.

نكته دوم: كمال انسان تدريجى و داراى مراحل است; يعنى در طول زمان به تدريج بايد كسب نمود مرحله به مرحله پيش رفت و در همه ى مراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.

با توجّه به اين دو نكته راز وجود گرايش هاى طبيعى و دنيايى در نهاد آدمى آشكار مى گردد; زيرا فرض اين است كه انسان انتخابگر باشد و لازمه ى آن وجود كششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به كمال تدريجى در اثر گذشت زمان است; لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمينه تكامل او فراهم گردد و زندگى دنيايى نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژه اى است. غرايز و ميل هاى طبيعى انگيزه هايى هستند براى تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل; لذا وجود آنها براى ادامه ى حيات ضرورى است; و بدون آنها حياتى نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بعلاوه اين ميل ها زمينه ساز امتحان آدمى نيز مى باشد.

پس گرايش هاى انسان را مى توان به دو شاخه كلى تقسيم نمود: يكى براى حفظ موجوديت و زندگى انسان در دنيا، و دومى براى كسب كمال و طىِ مسيرِ اصلى غايت اولى بقاء انسان در دنيا و غايت دومى رسيدن به كمال و رحمت بى كران الهى است.

شاخه ى اول خود به خود به فعليّت مى رسد امّا قسم دوم نيازمند توجّه، تقويت و به فعليت رساندن است. عده اى در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم مى شوند در نتيجه روانه جهنّم مى شوند.

2. امتحان

دسته ى دوم از آيات قرآن كريم فلسفه خلقت انسان ران امتحان و ابتلاء بيان مى فرمايد:

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّام وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً; و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش (و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اينكه) شما را بيازمايد كه كدام يك از حيث عمل بهترين هستيد».

«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُور; كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين عمل بهترى داريد و او شكست ناپذير و بخشنده است».

در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسان ها بيان شده است. حتى قرآن كريم نعمات و زيبايى هاى زمينى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است كما اينكه مى فرمايد:

«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الاَْرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا; همانا ما هر آنچه بر روى زمين است آرايش و زينتى براى آن قرار داديم تا انسان ها را بيازماييم كه كدام يك بهترين عمل را دارند.»

منظور از امتحان چيست؟

منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است ، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمايش كند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق يعنى همين امتياز واقعى بشر از يكديگر است; پس نتيجه ى آزمايش الهى جدا شدن شقى از سعيد است.

غرض از امتحان چند چيز مى تواند باشد: يكى اينكه براى كسب علم و رفع جهل باشد; يعنى امتحان گيرنده مى خواهد بوسيله امتحان كسب آگاهى نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهى صادق نيست; زيرا عالم به همه چيز است و نيازى به كسب علم ندارد; «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور; همانا خدا به راز درون سينه ها داناست». «يَعْلَمُ خَآئِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور; خيانت چشم ها و آنچه دل ها پنهان مى دارند، مى داند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلكه براى تقويت و به فعليت رساندن استعداد است; يعنى امتحان گيرنده مى خواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعليت رسانده و آشكار نمايد; بنابراين مى توان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براى افعال اختيارى است تا آن چه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش يابد; يعنى امتحان زمينه اى مى شود براى از قوه به فعل رساندن و تكميل نمودن. خداوند كه به وسيله بلاها و سختى ها انسان ها را امتحان مى كند براى اين است كه در پرتو بلايا هر كسى را به كمالى كه لايق آن است برساند و هر يك از اين مسائل جنبه اى از فرد را مى سازد. ابتلائات الهى تمريناتى براى پرورش و تقويت روح آدمى است. لذا كسانى كه استعداد ظرفيت و توان بيشترى دارند سهم بيشترى از بلايا را دارند.

هر كه در اين بزم مقرّبتر است *** جام بلا بيشتر مى دهد

بنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى; لذا هر اندازه انسان در اين سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و كمال حقيقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختى ها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.

طبق آيات و احاديثى كه بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش مى باشد; امّا همانطور كه در فصل اول گذشت علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيه ى شريفه ى «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» قابل جمع است؟

امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است; ميعار سنجش و ملاك ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان ميزان تعبد مشخص و نمايان مى شود و امتحان هاى كوچكتر انسان را براى امتحان هاى سخت تر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مى كند. همانطور كه در فصل قبل بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفه ى فرمانبردارى و انقياد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسليم و انقياد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.

بنابراين امتحان هم نمى تواند علت نهايى آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مقدمه ى كمال مى باشد.

3. خلافت و جانشينى

از آيات مربوط به خلافت آدم در سوره ى مباركه ى بقره چنين بدست مى آيد كه غرض از خلفت انسان خلافت و جانشينى خداى متعال است و چون خداى سبحان مى خواست جانشينى در زمين داشته باشد انسان را آفريد «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون; و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمين جانشينى قرار مى دهم (قرار دهنده ام) گفتند: آيا در زمينى كه كسى كه در آن فساد مى كند و خون مى ريزد قرار مى دهى؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد و تقديس تو مى كنيم. فرمود همانا من چيزى را كه شما نمى دانيد مى دانم».

بنابراين آيه ى شريفه فلسفه آفرينش انسان جانشينى خداست و چون خدا مى خواست خليفه اى داشته باشد آدم را خلق فرمود.

اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها...» دلالت مى كند كه خلافت منحصر در آدم عليه اسلام نيست; زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: آدم خونريزى و افساد نمى كند در حالى كه خداوند افساد انسان را رد نكرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معنى نيست كه همه ى انسان ها، بالفعل خليفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكات خلافت به چنين مقامى نايل مى شود واين ملاك آراستگى به علم اسماء است و كسانى كه از آن بى بهره اند از خلافت الهى محروم و بى نصيب هستند.

همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانه ى استمرار است و اين دلالت مى كند كه خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتى كه زمين و نظامى هست خليفه ى خدا هم وجود دارد.

حال اين سؤال مطرح مى شود كه چرا خدا خواست خليفه اى داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است كه بخواهد ديگرى به جاى او در غياب او جانشينى نمايد؟

جواب اين است كه او بر همه چيز محيط است و همه جا حضور دارد و نزديكترين چيز است بنابراين غيبتى مطرح نيست بلكه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد كه با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبد اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى كند و متصل به درياى بى كران الهى گردد و كارهاى خدايى كند و خداى سبحان به مقتضاى كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال بى نهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تكامل است و مرتبه ى برترى از سلوك است.

عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مى دهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافت ترين ها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مى يابند همچون انبياء، اولياء و اوصياء(ع).

اينك در برخى روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شده اند به خاطر اين است كه آن ها بهترين امتحان ها را مى دهند و عالى ترين و كامل ترين عبادت از آن ها صادر مى شود و لذا به معناى واقعى كلمه خليفة الله و جانشيان تام حضرت حق هستند.

خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمى تواند غايت نهايى باشد چون در مورد غايت نهايى «چرا» جا ندارد; امّا در مورد خلافت نمى توان سؤال كرد چرا خدا مى خواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است كه رحمت و فياصيّت الهى كه عين ذات اوست اقتضا دارد كه خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحمانى است. اينكه در سوره ى مباركه ى هود مى فرمايد: «إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُم ...» استفاده مى شود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مى توان غايت الغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى كه در جهت كسب رحمت الهى قدم بر مى دارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مى دارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.

خلاصه و نتيجه:

خلاصه اينكه تنها علت مقدمى و طريقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محك سنجش و ارتقاى آن است و بهره مندى از مقام خلافت در سايه ى كسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدايى است و انسان به مقدارى كه بينش و رفتار و گرايشش خدايى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهره مند خواهد شد و تنها راه رسيدن به آن، مسير مستقيم بندگى است و غايت هر سه رسيدن به رحمت الهى است بنابراين برخوردارى از رحمت فلسفه آفرينش انسان است و هر چه انسان در طريق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مى دارد استعداد بيشترى براى كسب رحمت و فيض الهى پيدا مى كند و افاضه ى فيض و عنايت رحمت، مقتضاى صفات كمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مى گردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى» ، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُور» ، «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّه»

پانوشت ها

.....................................................

. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين» اسراء/ 82.

. مفردات راغب اصفهانى: «العبوديةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لاَِنَّها غايَةُ التَّذَلُّل».

. ترجمه از نويسنده است.

. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» ذاريات/56.

. يس/ 61

. روم/ 29.

. نهج البلاغه، خطبه ى اول.

. ر.ك: چهل حديث، حضرت امام(ره)، صص 167 ـ 170.

. ر.ك: خودشناسى براى خود سازى، مصباح يزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.

. هود/ 7.

. ملك/ 2.

. كهف/ 7.

. صحاح اللغه: «البلاء و الاختباز يكون بالخير و الشَّر»

. ر.ك: چهل حديث حضرت امام(ره)، حديث 15.

. آل عمران/ 119، مائده/ 7، لقمان/ 23.

. غافر/ 19.

. ذاريات/ 56.

. بقره/ 30.

. «أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء مُّحِيط» فصلت/ 54.

. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم» حديد/ 4.

. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»، «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.

. كما اينكه در حديث قدسى مى خوانيم: «يابن ادم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتك اجعلك غيناً لاتفتقر يابن ادم انان حى الا امرت اطعنى فيما امرتك اجعلك حياً لاتموت يابن ادم انا اقول للشىءِ كن فيكون اطعنى فى ما امرتك اجعلك تقوم للشىءِ كن فيكون» (عُدة الدّاعى، ابن فهد، ص 291).

. ر.ك: صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبدالله، صص 286 الى 292.

. هود/ 119.

. نجم/ 42.

. بقره/ 210.

. هود/ 123.

. از ترجمه هاى آقايان مكارم شيرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فيض الاسلام و الهى قمشه اى استفاده شد.

. از ترجمه و شرح هاى آقايان فيض الاسلام، شهيدى استفاده شد.

فهرست منابع

قرآن كريم ، نهج البلاغه

الف ـ كتب فارسى:

1. امام خمينى(ره)، شرح چهل حديث، چاپ دوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، زمستان 1371.

2. جوادى آملى ـ عبدالله، صورت و سيرت انسان در قرآن، با تنظيم و ويرايش غلامعلى امينى وين، چاپ اول، قم، مركز نشر اسراء، 1379.

3. رجبى ـ محمود، انسان شناسى، چاپ اول، قم، مؤسسه امام خمينى، 1379

4. سادات ـ محمد على، فلسفه حيات انسان، چاپ دوم، مشهد، انتشارات قدس، 1361

5. طباطبايى ـ سيد محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: موسوى همدانىـ سيد محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363

6. قرشى ـ سيدعلى اكبر، تفسير احسن الحديث، چاپ اول، تهران، واحد تحقيقات اسلامى، 1366

7. مصباح يزدى ـ محمدتقى، اخلاق در قرآن، چاپ اول، جلد اول، قم، انتشارات مؤسسه امام(ره)، 1376 8. مصباح يزدى ـ محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه امام خمينى، 1377

9. مصباح يزدى ـ محمدتقى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، 1373

10. مكارم شيرازى ـ ناصر، تفسير نمونه، چاپ 19، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363

11. نصرى ـ عبدالله، فلسفه خلقت انسان، چاپ اول، كانون انديشه جوان، 1378

ب ـ كتب عربى

1. جوهرى ـ اسماعيل، بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، بيروت، دارالكتاب العربى، 1979 ق

2. حلى ـ ابن فهد، عدة الداعى چاپ سنگى

3. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم

4. شُبَّر ـ سيد عبدالله، تفسير شُبَّر، چاپ اول، بيروت دارالبلاغه للطباعة و النشر و التوزيع، 1412 ق

5. طبرسى طوسى ـ امين الدين ابوعلى الفصل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، داراحياء التراث العربى، 1379 ق

6. كلينى ـ محمدبن يعقوب، كافى، اصول، فروع و روضه، تحقيق: على اكبر غفارى، بيروت، 1341 ق

7. كلينى ـ محمدبن يعقوب، كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388

8. مجلسى ـ علامه محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1430

9. مصطفوى ـ حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360