فهم قرآن از ديدگاه شهيد مطهري
امام موسي
صدر
مسأله
فهم قرآن پيشينه اى بس دور در تاريخ تفكر مسلمانان دارد. تلاش هاى تفسيرى با سابقه
اى هزار و چند صدساله بهترين گواه اين ادعاست.
از
سوى ديگر، نگاه اجمالى به اين تكاپوى پيوسته نشان مى دهد كه اولاً فهم قرآن يك مسأله
تمام شده در گذشته نيست، بلكه يك جريان ممتد و پيوسته در زمان است كه از گذشته تا
حال ادامه داشته و درآينده نيز ادامه خواهد داشت. ثانياً برآيند اين جريان نه يك
ديدگاه يگانه نسبت به مفاهيم قرآن، كه مجموعه اى از فهم ها و برداشت هايى است كه
در برخى موارد همسان و در بعضى ديگر ناهمگون هستند.
براى
پژوهشگرى كه از بيرون به فرايند تفسير مى نگرد، نسبت به اختلاف آراء و تفاوت و
تعدد فهم ها، پرسش هاى چندى مطرح مى شود، مانند اين كه عوامل و زمينه هاى پيـدايش
اين تعدّد و تنوع فهـم هـا چيـست؟ آيـا فهم هاى گوناگون، يك ضرورت اجتناب ناپذير
بوده است يا مى توان همه فهم ها را در يك فهم فرو كاست؟ آيا فهم هاى متعدد همه
درست و مطابق با واقع اند يا برخى صحيح و برخى ديگر خطاست؟ آيا معيارى براى تشخيص
و گزينش فهم درست از نادرست وجود دارد يا خير؟ و پرسش هاى ديگ رى از اين دست.
در
اين نوشتار برآنيم تا ديدگاه شهيد مطهرى را به عنوان كسى كه در عمر پربركتش هم از
قرآن سخن گفته است و هم درباره آن، بررسى كنيم و ببينيم ايشان به پرسش هاى فوق چه
پاسخ هايى داده اند. اما پيش از آن بى مناسبت نيست تا گذرى كوتاه به برخى ديدگاه
هاى مطرح شده از سوى متفكران غربى درباره فهم و تفسير متون به طور كلى و متون مقدس
به طور ويژه داشته باشيم، تا از اين طريق پيوستگى ديدگاه هاى شهيد مطهرى با مباحث
امروز آشكار گردد.
نگاهى به هرمنوتيك
اساسى
ترين پرسشى كه در هرمنوتيك مطرح است و باعث پديد آمدن ديدگاه هاى متعدد با پيش فرض
ها و پيامدهاى متفاوت گرديده، اين است كه: فهم يك متن به چه معنى است؟ چه چيزى در
فهميدن يك متن روى مى دهد؟
نظرياتى
را كه در اين زمينه ارائه شده، مى توان به صورت فشرده به سه دسته تقسيم كرد:
1.
بعضى بر اين باورند كه فهم يك متن به معناى كشف و پرده بردارى از مقصود و مراد
مؤلف آن متن است. هر متنى مظهر مقاصد و نياتى است كه مؤلف آن راجع به يك موضوع در
معرض انديشه خواننده قرارداده است و فهميدن آن وقتى تحقق مى يابد كه بتوان به آن
مقاصد دست يافت. آنان كه به اين نظريه گرويده اند، راه رسيدن به مقصود مؤلف يا
تحقق فهم را دو چيز مى دانند، يكى زبان متن و قواعد حاكم بر ادبيات آن، و ديگر هم
دلى و هم ذهنى با مؤلف و بازسازى ذهنيت و انديشه وى از راه نوعى حدس و پيشگويى.
اين
نظريه بر چند پيش فرض استوار است:
ييك.
متن، يك معناى نهايى دارد كه همان مقصود و منظور مؤلف آن است.
دو.
معيار فهم درست از نادرست، برابرى و نابرابرى برداشت خواننده با آن معنى و مقصود
است.
سه.
فهم نمى تواند نسبى باشد، به اين معنى كه برداشت ها به لحاظ افراد يا زمان ها،
متعدد و در عين حال همه درست باشد، زيرا اين برداشت ها اگر برابر با آن معناى
نهايى و مورد نظر مؤلف هستند، ضرورتاً بايد وحدت داشته باشند و اگر منطبق نيستند
در حقيقت فهم متن تلقى نمى شوند، چون مقصود مؤلف كشف و برملا نشده است.
2.
نظريه دوم، اين است كه فهم يك متن، نه به معناى كشف معنى و مقصود مؤلف، بلكه دست
يابى به عناصر روانى و شخصيتى و خواسته هاى ناخودآگاه اوست كه در ضمير ناخودآگاه
وى نهفته و در متن تجلى كرده است و راه رسيدن به چنين مقصودى هم نه زبان و قواعد
ادبيات، بلكه تحلى ل عناصر روانى همچون محرّك ها، انگيزه ها و … است. منشأ پيدايش
اين نظر را مى توان ديدگاه هاى فرويد در زمينه روان كاوى دانست كه بر نقش ضمير
ناخودآگاه در رفتار و گفتار انسان تأكيد دارد.
همان
گونه كه پيداست در اين ديدگاه جنبه عينيت متن كه برگرفته از واقعيت مستقل زبان و
لغت است، تضعيف شده بلكه از بين رفته، و راه فهم به تحليل عناصر روان شناختى مؤلف
منحصر شده است، گرچه به لحاظ تكيه بر نقش مؤلف، وحدت امر استنباط شده از متن و نفى
نسبيت آن، مو رد توجه است.
3.
نظريه سوم كه نظريه به نسبت متأخر در هرمنوتيك است، بر اين پايه استوار است كه فهم
يك متن، نه به معناى كشف مقصود و مراد مؤلف و نه كشف خواسته ناخودآگاه وى، بلكه به
معناى دست يابى به افق و فضاى فكرى و چگونگى نگاه مؤلف نسبت به موضوع و تلاقى افق
ديد خواننده با آن است. متن، علاوه بر آنچه مى گويد چيزى هم نگفته دارد كه در پس
گفته ها پنهان است و آن عبارت از فضاى فكرى و جهان انديشه اى است كه در آن تصور
مؤلف از موضوع شكل گرفته است. خواننده بايد سعى كند با طرح پرسش از فضا و افقى كه
خود در آن قرار دارد به آن جهان ف كرى مؤلف كه از آن به سنّت تعبير مى شود و از
طريق زبان به خواننده رسيده است دست يابد كه در اين فرايند، دو افق متن و خواننده
با يكديگر تلاقى پيدا مى كند و با ايجاد تعديل و تغيير در آن دو، افق جديدى پديد مى
آيد. خلاصه اينكه فهم متن از قرار گرفتن در جريان سى ال سنّت و مشاركت در آن از
طريق پرسش و پاسخ بين متن وخواننده محقق مى شود و دستاورد آن نيز رويارويى ديدگاه
ها وجرح و تعديل آنهاست.
ازآنجا
كه اين نظريه راه رسيدن به فهم متن را تجربه هرمنوتيكى و ديالوگ بين متن و خواننده
مى داند و از سوى ديگر پرسش و پاسخ را ناشى از افق و فضاى فكرى مؤلف و متن مى بيند
و بر انفكاك ناپذيرى پرسش و پيش فرض تكيه دارد، و از جهت سوم، سنّت را يك امر
تاريخى يا ز مانمند مى شمارد، نتيجه هاى چندى را به بار مى آورد:
1.
متن، معناى نهايى ندارد، بلكه بسته به پرسش هايى است كه در برابر آن مطرح مى شود.
2. به
دليل متغير بودن پرسش ها نسبت به افق ديد خواننده و زمانمندى آن، معناى متن يك امر
نسبى است.
3.
مؤلف و مقصود او در فهم متن هيچ نقش ندارد، آنچه موضوع فهم قرار مى گيرد خود متن
است.1
حال
پس از گذر سريع به نظريات مطرح در باب فهم از ديدگاه متفكران غربى به بررسى نظرات
شهيد مطهرى مى پردازيم و خواهيم ديد كه نظريات ايشان، با هيچ يك از نظريات يادشده
صددرصد موافق نيست، بلكه تنها عناصر چندى از ديدگاه نخست و ديدگاه اخير را در بر
دارد.
فهم قرآن از نگاه مطهرى
نخستين
پرسش كه به طور منطقى بر هر پرسش ديگرى مقدم است، سؤال از خود فهم قرآن است، فهم
قرآن به چه معنى است و در چه صورتى مى توان گفت قرآن فهميده شده است؟
از
آنجا كه قرآن از نگاه مطهرى يك كتاب الهى است و نه بشرى، به طور طبيعى مقصود از
فهم قرآن نمى تواند آن چيزى باشد كه در دو نظريه اخير هرمنوتيك مطرح است، زيرا اين
دو نظريه برپايه پيش فرض بشرى بودن يك متن استوار است. از مجموع كلمات، قضاوت ها و
كارهاى تفسيرى استاد چنين استنباط مى شود كه مقصود وى از فهم قرآن كه با تعبيرات
گوناگون چون شناخت، فهم، درك، و… بيان مى كند، كشف و دست يابى به مقصود و مراد
خداوند است: (يك جا كه مى بينيم آيه در يك لحظه، دو معناى درست را تحمل مى كند، هر
دو مقصود است.) 2
استاد
در بحث محكم و متشابه مى نويسد:
(متشابه
آن نيست كه الفاظ مبهم و رمزگونه در آن به كار رفته باشد، بلكه آيات متشابه آياتى
است كه چند جور مى شود آن را پياده كرد و لذا در اين جور آيات، بايد به آيات محكم
مراجعه كرد تا مقصود از آن روشن گردد.) 3
اين
تأكيد بر مراجعه به آيات محكم در فهم آيات متشابه، فلسفه اى جز اين ندارد كه با
اين روش به مقصود خداوند در آيات متشابه دست مى يابيم.
و
همين طور تأكيدى كه ايشان در فهم آيات بر مراجعه به آيات ديگر و تفسير قرآن با
قرآن مى كند و چنان كه خواهيم گفت آن را نخستين مرحله تفسير مى داند، نشان مى دهد
كه ايشان در فهم آيات در پى رسيدن به مقصود و مراد خداوند است، و بر همين اساس است
كه مسأله تفسير به رأى مطرح مى شود، زيرا تفسير به رأى از نگاه شهيد مطهرى، يعنى
تفسير بر اساس ذوق و سليقه و فكر پيشين، بدين گونه كه شخص، از قبل فكرى را برگزيند
و براى تأييد آن به توجيه آيات بپردازد. اين روش، روش غلطى است، زيرا بر پايه
رسيدن و دست يافتن به مقصود خداوند استو ار نيست، بلكه در پى اثبات منظور و مقصود
خود است:
(اين
يك بيمارى رايج عصر ماست كه در قديم به شكل ديگرى بوده است. عده اى گرايش به طرفى
پيدا مى كنند، بعد به اين گرايش قناعت نمى كنند، قرآن را ابزار قرار مى دهند براى
توجيه گرايش خودشان. اين همان معناى تفسير به رأى است كه آن به شدت ممنوع است…
قرآن آمده ما ر ا بالا ببرد، ما قرآن را در حدّ خودمان پايين مى آوريم.)4
براساس
اين سخنان نتيجه مى گيريم كه ماهيت فهم از نگاه مطهرى، همان رسيدن به مقصود گوينده
سخن است، چنان كه در نظريه نخست در هرمنوتيك ديديم، اما بايد توجه داشت اين به
معناى پذيرش پيامدها و پيش فرض هاى آن نظريه نيست. درآينده خواهيم ديد كه شهيد
مطهرى درمورد قر آن، معتقد به يك معناى نهايى در همه آيات نيست و همين طور نسبيت
فهم را به صورت محدود مى پذيرد.
فهم پذيرى قرآن
از
تعريفى كه راجع به فهم شد اين پرسش به وجود مى آيد كه آيا قرآن با چنان معنايى از
فهم، براى بشر عادى قابل فهميدن است يا خير؟ آيا انسان هاى معمولى كه با غيب
ارتباط ندارند، مى توانند به مقصود و منظور خداوند دست يابند؟
طبيعى
است كه اگر فهم قرآن را امرى ممكن بدانيم تدبّر و تفكّر در آن نيز عمل مشروع خواهد
بود، اما اگر فهم آن ناممكن باشد تفكر و تعمّق در آيات، كارى ناروا و موجب تحيّر و
گمراهى خواهد بود. از همين جا مى توان نتيجه گرفت آنها كه تعمّق و تدبّر در آيات
را ناروا مى دانند درحقيقت قرآن را قابل فهم به معناى واقعى كلمه نمى دانند.
شهيد
مطهرى با طرح پرسش يادشده از دو جريان نام مى برد كه به آن پرسش پاسخ منفى داده
اند، يكى اخبارى ها و ديگر اشعرى ها. اخباريان معتقد بودند كه فهم قرآن ويژه
پيامبر و اهل بيت است و كس ديگرى را نسزد كه در اين وادى گام نهد. اشعريان گرچه
فهم قرآن را به صراحت انكار نكردند، اما با جمود بر ظواهر آيات به انحرافاتى
كشانده شدند كه نتيجه آن، كنار گذاشتن قرآن و دست نيافتنى شدن فهم صحيح و بدور از
انحراف آن است.
مطهرى
با اين دو جريان، سخت به مخالفت بر مى خيزد و هر كدام را نوعى انحراف از قرآن مى
داند. وى با اذعان به اينكه تفاسير موجود به معناى آن نيست كه تمام قرآن بالفعل
فهميده شده، معتقد است كه قرآن كتابى فهم پذير است و انسان ها در طول زمان به حكم
آياتى كه به تدبر و تفكر در قرآن تشويق مى كنند، موظف اند در راه فهم آن تلاش كنند،
گرچه ضرورت ندارد كه به نتيجه هاى تلاش ها و انديشه هاى خويش به عنوان فهم هاى جزمى
نگاه كنند. مطهرى قرآن را همچون طبيعت مى داند كه در هر زمان رازى براى گشودن دارد
و بايد آن را گشود و به دس ت آورد:
(در
تحليل و شناخت محتواى قرآن، نخستين سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا اساساً
قرآن قابل شناخت و بررسى است؟ آيا مى توان در مسائل و مطالب قرآن تفكر و تدبّر كرد
يا اينكه اين كتاب اساساً براى شناختن عرضه نشده؟
…
قرآن در برابر جمود و خشك انديشى اخباريون و نظاير آنها و همچنين در مقابل
انحرافات و برداشت هاى نارواى باطنيه و ديگران راه وسطى پيشنهاد مى كند كه عبارت
است از تأمّل و تدبّر بى غرضانه… اين آيات و ده ها آيات ديگر در تأكيد بر تدبّر در
قرآن، همه مجاز بودن تف سير قرآن را تأييد مى كند، اما تفسيرى نه از روى ميل و
هواى نفس، بلكه بر اساس انصاف و صداقت و بدون غرض. وقتى در قرآن منصفانه و بى
غرضانه تأمل كنيم هيچ ضرورتى ندارد كه بتوانيم همه مسائل آن را حل كنيم. قرآن از
اين حيث شبيه طبيعت است، در طبيعت، بسا رازها وجود دارد كه حل نشده و در شرايط
فعلى نيز براى ما امكان حل آنها وجود ندارد، اما اين مسائل در آينده حل خواهد شد.)
(قرآن
نيز همچون طبيعت كتابى است كه براى يك زمان نازل نشده است، اگر غير از اين بود در
گذشته همه رازهاى قرآن كشف مى شد و اين كتاب آسمانى جاذبه و تازگى و اثربخشى خود
را از دست مى داد، حال آن كه استعداد تدبّر و تفكّر و كشف جديد هميشه براى قرآن
هست، و اين نكت ه اى است كه پيامبر و ائمه آن را توضيح داده اند.) 5
قرآن و فهم هاى متعدد
حال
كه قرآن قابليت فهم براى انسان ها را دارد، آيا قابليت يك فهم را دارد يا فهم هاى
متعدد را برمى تابد؟
تعدّد
و تكثّر فهم ها گاهى به لحاظ افراد در نظر گرفته مى شود و گاهى به لحاظ زمان ها.
فهم نيز گاهى به معناى مطلق تصور و برداشتى است كه از آيات حاصل مى شود، چه آن كه
سازگار با مجموع نظام معرفتى قرآن باشد يا نه، و گاهى به معناى تصور و برداشتى
صحيح و برابر با ساير اجزاء و آيات مرتبط. بديهى است كه اگر فهم قرآن را در گرو
فراهم شدن شرايط خاص بدانيم، فقدان آن شرايط باعث برداشت هاى غلط و انحرافى خواهد
شد، و اين چيزى است كه در طول تاريخ سابقه دارد و قابل انكار نيست. آنچه مهم است
اين است كه با فرض فراهم بودن تمام ش رايط و عوامل مؤثر در فهم صحيح قرآن، آيا باز
هم مى توان از يك آيه چند برداشت درست به لحاظ افراد يا زمان ها داشت يا نه؟
در
پاسخ بدين پرسش، نخست بايد بين دو نوع فهم تفكيك كرد، فهم طولى و فهم عرضى. گاهى
هست كه از يك آيه چند گونه فهم و برداشت صورت مى گيرد كه از نظر منطقى در طول
يكديگرند و هيچ گونه ناسازگارى بين آنها نيست. اين چنين تعدد و تكثرى در طول تاريخ
تفسير مطرح بوده و تقريباً مورد پذيرش همه است، زيرا بطون داشتن قرآن حقيقتى است
كه در منابع شيعه و اهل سنت از پيامبراكرم(ص) نقل شده و اهل بيت نيز بر آن تأكيد
داشته اند.
ولى
گاه فهم هاى متعدد در عرض يكديگرند، يعنى هر كدام مى تواند جايگزين ديگرى در مفهوم
و مدلول آيه باشد. آنچه كه امروز مورد بحث است همين نوع از تعدد است. در اينجا
ديدگاه ها متفاوت اند، بعضى معتقدند كه امكان ندارد چند فهم در عرض هم درست باشند،
بلكه يكى درست و ساير فهم ها نادرست هستند، گرچه در تشخيص فهم درست ناتوان باشيم.
برخى ديگر در ميان نوانديشان بر اين باورند كه آيات قرآن قراءت هاى گوناگون بر مى
تابد و همه اين قراءت ها درست هستند.
از
نظر شهيد مطهرى هر دو ديدگاه غلط و نوعى افراط و تفريط به شمار مى آيد. حق اين است
كه برخى آيات به لحاظ صراحت و ظهور آشكارى كه در يك معنى دارند، جز فهم واحدى را
برنمى تابند و هر گونه برداشت ديگرى جز آن، انحراف از قواعد تفسير صحيح به شمار مى
آيد. اما بر خى ديگر، اين انعطاف را دارند كه چند برداشت متفاوت را در عرض هم
بپذيرند. ايشان ذيل آيه كريمه: (انّ الذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا)
(نور/19) در اينكه (فى الذين آمنوا) به معناى در ميان مؤمنان و جامعه ايمانى است
يا مقصود درباره مؤمنان است، مى نو يسد:
(آيات
قرآن اساساً اين طور نازل شده كه گاهى يك معنى، دو معنى، سه معناى درست ـ و بيشتر
ـ در آنِ واحد از آن استنباط مى شود.)6
اگر
اين سخن را با موارد ديگرى كه خود استاد در تفسير آيات با صراحت و صلابت دلالت بر
مفهوم واحد تكيه مى كند، اضافه كنيم،7 نتيجه همان چيزى مى شود كه ياد شد، يعنى
قابليت فى الجمله آيات نسبت به چند معنى و چند فهم گوناگون.
اين
ديدگاه را استاد مطهرى در جاى جاى آثارش مطرح كرده است. به عنوان نمونه در مقدمه
كتاب علل گرايش به ماديگرى مى نويسد:
(به
اين نكته توجه دارم كه تدبّر در قرآن مجيد حق هر فرد مسلمانى است و در انحصار فرد
يا گروهى نيست، و باز به اين نكته توجه دارم كه برداشت ها هر اندازه بى غرضانه
باشد يك جور از آب در نمى آيد، هر كس ممكن است ديدگاه ويژه اى داشته باشد.)8
ايشان
نه تنها بر چنين قابليت و انعطافى در برخى آيات تكيه مى كند، بلكه آن را جزء ويژگى
هاى اعجاز قرآن مى شمارد:
(همان
طور كه قبلاً هم تذكر داده ام اساساً معنى ندارد كه ما آيات قرآن را هميشه به يك
معناى خاص حمل كنيم. يك جا كه مى بينيم آيه در آنِ واحد دو معناى درست را تحمل مى
كند هر دو مقصود است. اين از خصائص و جزء معجزات قرآن است كه گاهى تعبيرات خودش را
طورى مى آو رد كه آن را چند جور مى توان معنى كرد و هر چند جورش هم درست است.)9
از
اين بيان كاملاً آشكار مى گردد كه قابليت قرآن براى فهم هاى متعدد، ناشى از ابهام
متن نيست، چنان كه در برخى نظريات انديشمندان غربى درباره تعدد فهم ها نسبت به يك
متن ديده مى شود، بلكه به لحاظ غناى محتواست، يعنى خداوند خواسته است با يك جمله
چند معنى را قصد كند و از همين رو ظهور الفاظ در چنين مواردى محفوظ مى ماند، گو آن
كه به جاى چند جمله يك جمله چند بعدى به كار رفته است.
مسأله
اى كه در اينجا به صورت يك مشكل مطرح مى شود مسأله نسبيت است. اگر قرآن اين قابليت
را دارد كه در بستر زمان يا به لحاظ افراد متعدد، فهم هاى گوناگون و در عين حال
صحيح را بپذيرد، اين بدان معناست كه فهم قرآن يك امر نسبى است و در نتيجه معيارى
براى گزينش يك معنى وجود ندارد.
در پاسخ
بايد گفت درست است كه قابليت و انعطاف آيات براى فهم هاى چندگانه نوعى نسبيت فهم
را به دنبال دارد، اما بايد توجه داشت كه اين نسبيت، نسبيت مطلق نيست، بلكه از دو
جهت محدود است، نخست از ناحيه خود آيات، زيرا چنان كه گفته شد همه آيات از چنين
الفاظى برخور دار نيست، بلكه صراحت و ظهور آشكار برخى از آنها مانع از برداشت هاى
متفاوت مى شود. و ديگر از جهت مفسر يا مفسرانى كه در پى فهم قرآن هستند، چنان كه
پس از اين خواهيم گفت، فهم قرآن شرايط و ضوابط خاص خود را دارد، و به قول شهيد
مطهرى، قرآن متدولوژى خاصى براى فهم دارد كه هرگونه برداشتى را بر نمى تابد.
بنابراين فهم هاى هم عرض، اولاً در رابطه با همه آيات نيست، و ثانياً بايد در
چارچوب ضوابط و شرايط تفسيرى غربال شوند و پس از عيار و تطبيق با آنها كه معيار
تشخيص فهم درست از نادرست هستند، به عنوان فهم هاى هم عرض شناخته مى شوند. پس
نسبيتى كه در اين صورت به وجود مى آيد نسبيتى مطلق و دلخواه نيست، بلكه نسبيتى است
كه با متدولوژى فهم صحيح شكل مى گيرد و به تعبير ديگر تعدّد فهم ها به لحاظ زمان
ها يا افراد، امرى تحميل شده از بيرون نيست، بلكه مقتضاى غناى محتواىيى خود آيات
است، و از همين رو گزينش معناى واحد پس از طى مراحل ضوابط و تطبيق با متدولوژى فهم،
خود به خود منتفى خواهد بود.
عوامل پيدايش فهم هاى گوناگون
پرسش
ديگرى كه در اين زمينه مطرح است عوامل و عناصر مؤثر در پيدايش فهم هاى متعدد از
آيات است. اگر قرآن اين قابليت را دارد كه در برخى موارد فهم هاى گوناگون را
برتابد، چه چيزى اين قابليت را به فعليت مى رساند و باعث ظهور معانى گوناگون در
ظرف فهم هاى متعدد مى شود؟
شهيد
مطهرى در اين زمينه به دو عامل اصلى اشاره مى كند:
عامل
نخست ظرفيت هاى متفاوت فكرى انسان هاست كه زواياى جديدى در تبيين آيات مى گشايد:
(به
اين نكته توجه دارم كه تدبّر در قرآن مجيد حق هر فرد مسلمانى است و در انحصار فرد
يا گروهى نيست، و باز به اين نكته توجه دارم كه برداشت ها هر اندازه بى غرضانه
باشد يك جور از آب در نمى آيد هركس ممكن است ديدگاه ويژه اى داشته باشد.)
و در
جاى ديگر راجع به فهم تسبيح موجودات مى نويسد:
(قرآن
اين تسبيح موجودات را مى گويد براى آن كه ما تلاش كنيم به اين حقيقت برسيم و اين
حقيقت را به اندازه ظرفيت خودمان كشف كنيم.)10
عامل
ديگر، پيشرفت علوم و معارف بشرى است. گر چه ايشان كاركرد اين تأثير را بيان نكرده
است كه چگونه توسعه علوم و دانش ها موجب فهم ابعاد ناشناخته آيات و ايجاد برداشت
هاى متفاوت مى شود، اما به اجمال بر اين باور است كه رشد و تكامل دانش ها و
دستاوردهاى فكرى بشر مى تواند فضاى جديدى ايجاد كند كه در پرتو آن زواياى گسترده
ترى از آيات روشن گردد:
(بيان
قرآن آن چنان ممتاز و مخصوص به خود اوست كه هميشه براى بشر مثل يك گنجينه، شايستگى
كاوش دارد كه در اطرافش كاوش كنند.)11
(مطالب
قرآن هميشه از بشر جلوتر است. طبعاً اين طور است، يعنى بشر بايد كوشش كند خود را
به اين حقايق برساند. انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد كه قرآن، مطالب را هميشه
در سطح معلومات ما بيان كند، چون معلومات قابل پيشروى و توسعه و تكامل است.)12
(بينش
ها هر چه پيش رفته تر و وسيع تر و عميق تر گشته، خود را با قرآن متجانس تر يافته
است، و حقاً كتاب آسمانى كه در عين حال معجزه باقيه آورنده خويش است بايد چنين
باشد. بزرگ ترين دشمن قرآن، جمود و توقف بر بينش مخصوص يك زمان و يك دوره معين است،
همچنان كه بزر گ ترين مانع شناخت طبيعت اين بود كه علما فكر مى كردند شناخت طبيعت
همان است كه در گذشته به وسيله افراد از قبيل ارسطو و افلاطون و غيرهم صورت گرفته
است.)13
ايشان
در تأكيد بر اين واقعيت، مثالى از فقه مى آورد و مى نويسد:
(چنانچه
يك نابغه هزار سال پيش را مثلاً در نظر بگيريم، شيخ صدوق و شيخ مفيد و حتى شيخ
طوسى را در فهم معانى كلمات پيغمبر در مسايل فقهى در نظر بگيريم، و بعد بياييم
نهصدسال بعدش شيخ مرتضى انصارى را در نظر بگيريم، مى بينيم شيخ مرتضى انصارى در
نهصد سال بعد از ش يخ طوسى و شيخ مفيد و شيخ صدوق بهتر مى تواند سخن پيامبر را
تحليل كند. آيا اين ازاين جهت است كه شيخ مرتضى نبوغ بيشترى از شيخ طوسى داشته
است؟ نه، علم زمان او وسعت بيشترى از علم زمان شيخ طوسى دارد، علم جلوتر رفته است
و در نتيجه اين بهتر مى تواند به عمق سخن پ يغمبر برسد تا او كه هزارسال قبل بوده
است. اين دو هم همين طور است.)14
البته
بايد توجه داشت كه آنچه از سخنان يادشده برداشت مى شود نقش توسعه علوم و دانش ها
به طور اجمال در فهم قرآن و بازكردن ابعاد مختلف آيات است و نه همبستگى كلى علوم و
معارف با تفسير يا فقه، چنان كه برخى ادعا كرده اند.
ضابطه هاى فهم قرآن
اين
موضوع كه آيا قرآن شرايط ويژه اى براى فهم دارد يا نه و اگر دارد آن شرايط كدامند،
از موضوعاتى است كه شهيد مطهرى بيش از هر موضوع ديگرى درباره آن سخن گفته است. علت
اين امر شايد تحريف ها و تأويل هايى بود كه در زمان ايشان از سوى گروه هاى التقاطى
نسب ت به مفاهيم قرآن صورت مى گرفت.
مطهرى
معتقد است كه فهم قرآن متد ويژه اى دارد كه در چارچوب ضابطه هاى ويژه و معين شكل
مى گيرد و بدون فراهم بودن آن ضابطه ها كه تعيين كننده فهم صحيح از سقيم است،
هرگونه برداشتى از قرآن برداشت انحرافى و غيرقابل اعتماد است. ايشان در اين زمينه
از امورى ياد مى كند كه به صورت فشرده بدان مى پردازيم.
الف. انتظار از قرآن
نخستين
پيش شرط شناخت و فهم قرآن، تصحيح توقع و انتظارى است كه مفسر از هدف و رسالت قرآن
بايد داشته باشد. اين مطلبى است كه امروزه در هرمنوتيك مطرح است و استاد مطهرى نيز
بر آن تأكيد دارد:
(اولين
چيزى كه در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن مطرح است اين است كه بدانيم اصولاً قرآن
براى چه نازل شده و ماهيت آن چيست تا در اصالت آن دچار شك و ترديد نشويم، زيرا هر
كتابى كه انسان نداند براى چه نوشته شده و هدف آن چيست، نمى تواند به هيچ وجه روى
آن اظهار نظر كند.)15
اما
نكته مهمى كه وجه جداكننده ديدگاه مطهرى از ديگران است، اين است كه ايشان مبدأ و
مأخذ اين انتظار را خود قرآن مى داند نه تصورات و توهمات بيرون و بيگانه از آن. وى
در اين زمينه قرآن را نه صامت، بلكه داراى زبان گويايى مى داند كه به روشنى رسالت
و هدف و به طو ر كلى ماهيت خودش را بيان كرده است و از اين رو آنجا كه خود،
ديدگاهش را درباره اين موضوع مطرح مى كند به قرآن تكيه مى كند:
(حال
ببينيم واقعاً قرآن چه كتابى است و براى چيست؟ آيا كتاب طب است؟ فلسفه است؟ تاريخ
است؟ رياضى است؟ … هيچ كدام؟ پس چيست؟ كتاب هدايت است!! هُدى.)16
بنابر
اين از نگاه مطهرى با آن كه تعيين انتظار از قرآن، يك پيش شرط ضرورى در شناخت قرآن
و قضاوت درست نسبت به مفاهيم و آيات آن به شمار مى آيد، اما آبشخور آن خود قرآن
است، در خود قرآن با توجه به آيات صريح و روشن آن بايد جست وجو كرد.
ب. كنار نهادن ذهنيت هاى پيشين
امروزه
مسأله اى مطرح است با اين عنوان كه آيا مى شود قرآن يا يك متن را به طور كلى عارى
از ديدگاه هاى پيشين فهميد و درك كرد، يا اين امر امكان پذير نيست و هرگونه فهمى
ناگزير بايد در چارچوب و حدود تصورات و دانسته هاى پيشين صورت گيرد؟ از سخنان
مطهرى، د ر اين زمينه پاسخ صريح و مشخصى استفاده نمى شود، اما نكته ديگرى را ايشان
مطرح كرده است كه به گونه اى با اين مسأله ارتباط پيدا مى كند و آن ذوق ها و سليقه
هاست. استاد بر اين نكته اصرار دارد كه فهم صحيح قرآن، بسته به آن است كه انسان
همه سليقه ها و همچنين داور ى هاى پيشين خود را درباره موضوعى كه در آيات مطرح است
كنار بگذارد و با ذهن خالى به آيات مراجعه كند. ذوق و سليقه ها و خواسته هاى پيشين،
مانع از رسيدن به معانى و مفاهيم قرآن و باعث تحريف و تأويل آن مى گردند:
(روشن
تر اينكه نبايد قرآن را موافق ذوق و ذائقه خود تفسير كنيم يا مورد استشهاد قرار
دهيم، بلكه ذوق خود را بايد بر قرآن تطبيق دهيم، اگر قرآن را پيشواى خود قرار داده
ايم بايد ذوق ما ساخته شده بر موازين قرآن مجيد باشد.)17
در
جاى ديگر درباره تحريفات و تأويلات برخى روشنفكران از آيات قرآن مى نويسد:
(فكر
مى كنم ريشه اصلى گرايش پاره اى روشنفكران مسلمان به ماديت تاريخى دو چيز است، يكى
همين كه پنداشته اند اگر بخواهند فرهنگ اسلامى را فرهنگ انقلابى بدانند و يا اگر
بخواهند براى اسلام فرهنگ انقلابى دست و پا كنند، گريزى از گرايش به ماديت تاريخى
نيست. باقى س خنان كه مدعى مى شوند شناخت قرآنى ما چنين الهام مى كند، بازتاب
شناخت ما از قرآن چنان است، از آيه استضعاف اين گونه استنباط كرده ايم، همه بهانه
و توجيهى است براى اين پيش انديشه، و همين جاست كه سخت از منطق اسلام دور مى افتند
و منطق پاك و انسانى و فطرى و خداى ى اسلام را تا حد يك منطق ماترياليستى تنزل مى
دهند.)18
از
اين سخن چنين استنباط مى شود كه قدر مسلم، ديدگاه ها وگرايش هاى فكرى كه آگاهانه
نسبت به يك موضوع انتخاب مى شوند، نبايد بر آيات تحميل شوند. بر عكس بايد ذهن را
از آنها خالى كرد و البته اين كار شدنى است، اما آيا مجموع معلومات و اطلاعات كلى
انسان كه فضاى فك رى او را شكل مى دهد، نيز اين حكم را دارد يا خير؟ از سخنان فوق
نمى توان چيزى در اين زمينه به دست آورد، بلكه شايد بتوان از سخنان پيشين راجع به
عوامل مؤثر در به فعليت رسيدن قابليت مفاهيم آيات در معانى متعدد، خلاف آنچه در
اينجا آمد، استنباط كرد، به ويژه كه خ الى كردن ذهن از تمام اندوخته ها امرى نا
ممكن مى نمايد.
ج. تعقل و تزكيه
ييكى
از نكته هايى كه مرحوم مطهرى روى آن تأكيد دارد و بى خبرى يا غفلت از آن را موجب
خطا و لغزش در فهم قرآن مى داند، تعقل و تزكيه است. از نظر استاد شهيد، قرآن با دو
زبان سخن مى گويد و از دو ابزار براى ارتباط با مخاطبانش بهره مى گيرد، يكى عقل و
ديگرى دل. گاهى قرآن با زبان عقل كه منطق و استدلال است سخن مى گويد، و گاهى با
زبان دل كه احساس است. مفاهيم قرآن، تنها برهان و استدلال نيست. گاهى موعظه و تذكر
نيز هست كه دل را به تپش و تحرك وا مى دارد. كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد بايد
هم با زبان عقل آشنا باشد و هم با زبان دل، يعنى هم قدرت استدلال و توانايى
انديشيدن داشته باشد و هم روح شفاف و قلب پاك، زيرا احساسى كه از قلب محصور در
چنبره غرايز و كشش هاى حيوانى پديد آيد احساس قلب نيست، بلكه هواهايى است كه با
طبيعت قلب و فطرت الهى بيگانه است:
(…
درك معانى قرآن نيز ويژگى هايى دارد كه بايد به آن توجه داشت… يك وظيفه قرآن، ياد
دادن و تعليم كردن است. در اين جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان
منطق و استدلال با او سخن مى گويد. اما بجز اين زبان، قرآن زبان ديگرى نيز دارد كه
مخاطب آن عقل نيست، بلكه دل است، و اين زبان دوم احساس نام دارد. آن كه مى خواهد
با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگيرد مى بايد با اين دو زبان ـ هر دو ـ آشنايى
داشته باشد و هر دو را در كنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفكيك اين دو از هم،
مايه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زيان خواهد بود.)19
بنابراين
آنها كه فكر مى كنند قرآن را فقط با استدلال خشك بدون آن كه روح و نفس به طهارت و
پاكى لازم رسيده باشد و با احساس برخاسته از شميم معطر وحى دمساز باشد مى توان
فهميد، سخت در اشتباه اند، زيرا قرآن كتابى است كه (لايمسّه الاّ المطّهّرون).
د. جامع نگرى نسبت به آيات
مطهرى
آيات قرآن را يك مجموعه به هم پيوسته و جدايى ناپذير مى داند و همين واقعيت را
بنياد روشى خاص در فهم قرآن مى شمارد كه عبارت است از مطالعه مجموعى آيات و شناخت نگاه
هاى روياروى هر يك به ديگرى. وى هماناره بر اين جمله تأكيد دارد كه: القرآن يفسّر
بعض ه بعضاً. ندانستن يا توجه نداشتن به اين ويژگى كه فهم هر بخش از آيات بستگى
دارد به شناخت آيات ديگرِ مرتبط با موضوع، يا حتى آيات عام و كلى كه بيانگر ديدگاه
هاى كلى تر قرآن هستند، انحراف و بدفهمى درمورد آيات قرآن را در پى دارد. بنابراين
مهم ترين گام در مسير فهم قرآن، آشنايى و تسلط بر آيات و جامع نگرى در مقام تفسير
و فهم است، و تنها از اين راه است كه مى توان به مقصود خداوند نائل آمد:
(نكته
مهمى كه در بررسى قرآن بايد به آن توجه داشت اين است كه در درجه اول مى بايد قرآن
را به كمك خود قرآن شناخت، مقصود اين است كه آيات قرآن مجموعاً يك ساختمان به هم
پيوسته را تشكيل مى دهند، يعنى اگر يك آيه از آيات قرآن را جدا كنيم و بگوييم تنها
همين يك آيه را مى خواهيم بفهميم شيوه درستى اتخاذ نكرده ايم.)20
(استناد
به يك آيه قرآن بدون توجه به آيات ديگر قرآن جايز نيست، براى آن كه بعضى از آيات
قرآن آيات ديگر را تفسير مى كند، يعنى آن كه قرآن را بايد در كل مطالعه كرد نه در
يك جزء. مطالعه قرآن در يك آيه يا چند آيه جداگانه سبب گمراهى انسان مى شود. تمام
آيات قرآن با يكديگر پيوسته است و كسى مى تواند آيات قرآن را تفسير كند كه به نحوى
در همه آيات قرآن تسلط داشته باشد و آيات را از هم مجزا نكند.)21
تأكيد
بر به هم پيوستگى آيات با يكديگر و در نتيجه شيوه خاصى كه فهم قرآن آن را مى طلبد
و نيز پيش شرط آشنايى با مجموع آيات، در موارد متعددى از آثار و نوشته هاى مطهرى
ديده مى شود كه جهت اختصار از آن صرف نظر مى شود.
هـ. آشنايى با سنت
تأكيد
استاد مطهرى بر تفسير قرآن با قرآن، وى را از ضرورت و توجه به سنت در فهم قرآن
غافل نمى كند، گرچه ايشان جايگاه و مرحله مشخصى را براى سنت در فرايند فهم قرآن
تعيين نمى كند، به اين معنى كه در چه مواردى و در كدام مرحله نياز به سنت به وجود
مى آيد. و همچنين از نحوه ارتباط تفسير به كمك سنت و شيوه تفسير قرآن با قرآن سخن
نمى گويد، اما بر اين نكته اصرار مى ورزد كه شناخت سنت و روايات يك امر ضرورى در
فهم قرآن است و نقش مؤثرى در آن دارد:
(شرط
سوم آشنايى با سخنان پيامبر(ص) است…. روايات معتبرى كه از ائمه رسيده نيز همان
اعتبار روايات معتبرى را دارد كه از ناحيه رسول خدا رسيده است، و لهذا روايات موثق
ائمه كمك بزرگى است در راه شناخت قرآن.)22
و. شناخت تاريخ اسلام و اسباب نزول
از
امور ديگرى كه مطهرى به عنوان مقدمات فهم قرآن ياد مى كند آشنايى با تاريخ اسلام و
رويدادهايى است كه در زمان حيات پيامبر اكرم پديد مى آمد و باعث نزول وحى مى شد.
از آنجا كه نزول آيات همراه با واقعيت ها و پا به پاى حوادث صورت مى گرفت طبيعى
است كه آش نايى دقيق با آن رويدادها تا حدود زيادى در روشن شدن مضمون و محتواى
آيات مؤثر و راهگشاست،23 با اذعان به اينكه اين حوادث و رويدادها نقشى در مرزبندى
و تعيين گستره مفهومى آيات ندارند و به اصطلاح، با مورد خود آيات را تخصيص نمى
زنند.
ز. آشنايى با زبان و قواعد عربى
اين
شرط نيز با توجه به زبان قرآنى كه زبان عربى است و به طبع ويژگى هاى خاص خود را
دارد امرى بديهى به نظر مى رسد و به خاطر همين وضوح و بداهتش مرحوم مطهرى زياد از
آن سخن نمى گويد، تنها به اين اشاره بسنده مى كند كه: يكى از شرط هاى ضرورى شناخت
قرآن، آش نايى با زبان عربى است،24 اما مسائل ديگرى امروزه در زبان مطرح است كه در
آثار شهيد مطهرى از آن سخن نرفته است، به عنوان نمونه با توجه به دگرگونى واژه ها
و حيات و مرگ زبان ها، آيا معيار در مفاهيم لغت، مفاهيم زمان نزول و پيش از آن،
يعنى دوران جاهليت است، يا ب ه لحاظ آن كه قرآن براى همه نسل ها و عصرها آمده است،
همه دگرگونى هاى زبان در چارچوب مفاهيم آيات مى گنجند؟ و همين طور آيا آداب و
عادات، انديشه ها و تصورات و به طور كلى فرهنگ عرب وجاهليت در تبيين مفاهيم آيات
نقش دارند يا نه؟ و… تا جايى كه آثار شهيد مورد مطا لعه و بررسى قرار گرفت، سخنى
در اين زمينه از ايشان ديده نشده است.
به هر
حال آنچه ياد شد عوامل و عناصرى است كه از نگاه مطهرى در فهم قرآن مؤثر است و
ناديده گرفتن آن باعث كج فهمى و بدفهمى قرآن مى گردد. خود شهيد نيز آنجا كه به
تفسير قرآن مى پردازد يا برخى برداشت هاى انحرافى را نقد مى كند، بر اين عناصر
تكيه مى كند و با اين كار در عمل التزام به آنها را نشان مى دهد.
سخن آخر
چنان
كه ديديم شهيد مطهرى فهم قرآن را به معناى كشف و دستيابى به مقصود و مراد خداوند
مى دانست. اگر اين نظريه را با نظريات سه گانه مطرح شده در قسمت نخست اين نوشتار
مقايسه كنيم مى بينيم كه با نظريه نخست سازگارتر است، اما در همان حال پيش فرض ها
و پيامد هاى آن را ندارد، زيرا يكى از پيش فرض هاى آن نظريه اين بود كه هر متنى يك
معناى نهايى دارد كه همان مقصود مؤلف است، اما مطهرى اين مطلب را به طور كلى نمى
پذيرد و وى چنان كه ديديم بر اين باور بود كه در برخى آيات قرآن، معانى و مقاصد
چندى وجود دارد و اين يك واق عيت معجزه آساى قرآن كريم است. و از همين رو نسبى
بودن معانى كه بنابر نظريه نخست ناپذيرفتنى بود، در نظريه شهيد به اجمال مورد
پذيرش است. از سوى ديگر به همان نسبت كه با نظريه نخست، اشتراك دارد، با ديدگاه
هاى ديگر تفاوت پيدا مى كند. به عنوان نمونه، نظريه سوم كه به متن، به عنوان يك
واقعيت جدا از مؤلف نگاه مى كند و براى قصد و نيت مؤلف در فهم آن نقشى قائل نيست،
از نظر شهيد مطهرى نمى تواند معقول باشد و در نتيجه پيامد مستقيم آن كه نسبيت مطلق
معنى باشد نيز مردود است.
استاد
در ضوابط فهم نيز از يك سو بر نقش قواعد ادبيات حاكم بر متن تأكيد دارد، امرى كه
مورد توجه ديدگاه نخست بود و تنها به آن بسنده نمى كند، بلكه ضوابط ديگرى را نيز
به لحاظ ويژگى هاى خاص قرآن پيشنهاد مى كند كه يكى از مهم ترين آنها شناخت ديدگاه
كلى قرآن نسبت به يك موضوع از راه بررسى مجموع آيات است و بى شباهت به همدلى با
مؤلف متن در نظريه نخست نيست. و از سوى ديگر براى علم و زمان در فهم، نقش و تأثير
قائل است و قابليت قرآن را نه به لحاظ ابهام، بلكه به لحاظ غناى محتوايى آن مى
داند. شايد اين سخن ايشان فصل الخطاب اين بحث باشد كه مى نويسد:
(از
اينجا به خوبى مى توانيم بفهميم كه اجتهاد (مقصود اجتهاد در منابع دينى از جمله
قرآن است) يك مفهوم نسبى و متطوّر و متكامل است، و هر عصرى و زمانى بينش و درك
مخصوصى را ايجاب مى كند. اين نسبيت از دو چيز ناشى مى شود: قابليت و استعداد پايان
ناپذير منابع اسلا مى براى كشف و تحقيق، و ديگر تكامل علوم و افكار بشرى، و اين
است راز بزرگ خاتميت.)25
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشتها :
1.
براى بررسى بيشتر نظريات سه گانه مراجعه شود: به كتاب علم هرمنوتيك ، ريچارد ا.
پالمر، ترجمه محمد سعيد حنايى كاشانى، فصل هاى 7 و 11 . و همچنين مقاله hermeneutics از دائرة المعارف ميرچا الياده.
2.
مطهرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، 4/134.
3.
همان، 3/134، همان، مجموعه آثار، 4/899.
4. همان،
تفسير قرآن، سوره نازعات، 198 ـ 200، سوره تكوير،140.
5. همان،
جزوه آشنايى با قرآن، 24 ـ 29، آشنايى با قرآن، 6/102، مجموعه آثار، 3/199.
6. همان،
مجموعه آشنايى با قرآن، 4/51، پاورقى.
7. همان،
مجموعه آثار، 1/ 135 ، 147، 410 و 2/176، 473، 510 و 3/225 و 4/327.
8.
همان، 1/460.
9. همان،
مجموعه آشنايى با قرآن، 4/134.
10.
همان، 169.
11. همان،
مجموعه آثار، 4/609.
12. همان،
آشنايى با قرآن، 4/162.
13. همان،
مجموعه آثار، 3/200.
14.
همان، 16/47 و 3/201.
15. همان،
آشنايى با قرآن، 2/63.
16.
همان.
17. همان،
تفسير قرآن، سوره تكوير/ 140.
18. همان،
مجموعه آثار، 2/463 و همچنين رك: مجموعه آثار، 4/664.
19. همان،
جزوه آشنايى با قرآن، 35.
20.
همان، 20 ـ 21.
21.
تفسير قرآن سوره جنّ/ 40 و همان، 3/132 و 5/50.
22. همان،جزوه
آشنايى با قرآن،20 ـ 21.
23.
همان.
24.
همان.
25. همان،
مجموعه آثار 3/202.
منبع:پژوهش هاي قرآني ، بهار و تابستان 1378 - شماره 17 و 18