فصل سوم
منابع رسم عثمانى و موضع دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى آن

به كارگيرى دو اصطلاح: «رسم مصحف» و «رسم عثمانى» مربوط به زمانهاى نسبةً متأخرى است كه در تأليفاتى كه درباره خط مصحف نوشته شده، به كار رفته است(1) و اصطلاح رسم در زمينه بحثهاى قرآنى به مطالبى دلالت مى كند كه مربوط به چگونگى كتابت كلمات در مصحف باشد، البته از لحاظ عدد حروف و نوع آن نه از لحاظ شكلها و صورتهاى حروف; زيرا كه قسمت دوم تا حد زيادى از كوششهايى كه در مدرسه فنى خط عربى به عمل آمده، متأثر شده است و اين بدان جهت است كه بررسى خط عربى حداقل از قرن اوّل هجرى به بعد، ميان دو مدرسه تقسيم شد: اولى مدرسه علمى و لغوى و هدف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در زبان عربى تعداد زيادى از كلمات وجود دارد كه به نشان دادن الفاظ با علامتهاى مكتوب دلالت دارد (بنگريد به: ابن سيده على بن اسماعيل: المخصص ط 1، قاهره، المطبعة الاميرية الكبرى، 1320 هـ، ج 13، ص 4) ولى مشهورترين اين كلمات كه به عنوان اصطلاح مورد استعمال قرار گرفته است عبارت است از: (كتاب، خط، هجاء و رسم) و به نظر مى رسد كه استخدام اين چهار اصطلاح در طول قرون دچار تطور و تحول شده است، اصطلاح «كتاب» كه يكى از مصدرهاى كَتَبَ است (ابن منظور، ج 2، ص 192) جلوتر از اصطلاحهاى ديگر به عنوان نامى براى رسم مصحف و كتابت كاتبان مورد استعمال بوده و اين دلالت مى كند كه رسم مصحف با خطى كه مردم در غير مصحف به كار مى بردند، تفاوت نداشت و به همه آنها «كتاب» گفته مى شد و در اينجا متنهايى است كه مربوط به قرنهاى اوّل و دوم است و به اين مطلب دلالت دارد، واى بسا به كارگيرى اين اصطلاح به دورانهاى بعدى هم كشيده شد، ولى به نظر مى رسد كه اصطلاح «كتابت» كه مصدر ديگرى از «كَتَب» است، جايگزين «كتاب» شده است ولى «خط» و «هجا» در دوره هاى بعد از استعمال «كتاب» استعمال شده و اصطلاح «خط» به كتابت به طور عام اطلاق مى شد و اصطلاح خط مصحف به كار گرفته شد. و در دوره هاى متاخر، اصطلاح «علم الخط» پيدا شد (بنگريد به: سيوطى: رسالة فى علم الخط، ص 54 و حاجى خليفه (مصطفى بن عبدالله): كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، استانبول، و كالة المعارف الجليله، 1943ـ1941 مجلد 1، ستون 713ـ711) اما به نظر مى رسد كه اصطلاح «خط» بيشتر به جنبه فنى كتابت و صنعت خطاطها دلالت دارد. اصطلاح «هجاء» از هَجَوْت الحروف و تهجّيتها هجوا و هجاء مشتق شده است (بنگريد به: ابن منظور، ج 20، ص 228) و ابن ابى داود هجاء را با هاء و به صورت هجاه ناميده است (المصاحف ص 117) اين از باب تقطيع لفظ با حروف آن مى باشد (ابن سيده، ج 13، ص 3) و تلفظ به اسماء (مسميات) حروف در مقام بيان مفردات آن (بنگريد به: جعبرى 5أ وقسطلانى، ج 1، ص 283 و دمياطى، ص 10) مثلامى گويى: هجاى بكر چيست؟ جواب مى دهند: باء و كاف و راء (ابن جنّى: سرّ صناعة الاعراب (خطى) برگ 291 ب) گويا كه هجاء تعداد حروف نوشته شده است چنين معلوم مى شود كه بيشتر مصادر اوّلى كه در موضوع خط و كتابت نوشته شده، به عنوان «هجاء» يا «هجاء المصاحف» شناخته مى شد و اصطلاح «هجاء» از اصطلاح «خط» نيز اخصّ است. اين مطلب از تأمل در سخن ابن در ستويه در كتاب «الكتاب» فهميده مى شود او پس از صحبت مختصر درباره بعضى از صورتهاى حروف و عذرخواهى از تفصيل مطلب مى گويد: (ص 69) «... تا كتاب از حد هجاء خارج نشود; و تفصيل مطلب را در كتاب تعليم خط بيان خواهيم كرد ان شاء الله» و اما اصطلاح «رسم عثمان» يا «رسم مصحف» به نظر مى رسد كه در زمان نسبةً متاخرى ظاهر شده است; زيرا هيچ يك از كتب لغت براى ماده «رسم» معنايى كه مربوط به خط باشد ذكر نمى كند و اصل معناى «رسم» همان اثر است و رسم هر چيزى اثر آن است و جمع آن «رسوم» مى باشد (بنگريد به: ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 336 و ازهرى، ج 12، ص 422 و جوهرى، ج 5، ص 1932 و ابن منظور ج 15، ص 132) و شايد استعمال رسم براى دلالت بر خط مصحف اشاره به اين معناست كه خط مصحف يك اثر قديمى است كه مسلمانان به حفظ آن علاقه دارند و از همين جا اصطلاح «مرسوم الخط» و يا «مرسوم خطوط المصاحف» و «رسم» و مشتقات آن پيدا شد. كتاب ابوعمرو دانى «المقنع» از اصطلاحات مربوط به كتابت مشحون است. پيداست كه او در اين كتاب علاقه شديدى به استخدام ماده «رسم» براى دلالت به خط قرآن بخصوص دارد. همين خصوصيت را در كتاب مهدوى به نام «هجاء مصاحف الابصار» مى بينيم و در دوره هاى بعد از عصردانى اصطلاح رسم به خط مصحف اختصاص يافت و اين اصطلاح در خط مصاحف غلبه استعمال يافت (بنگريد به: هورينى ص 7 و 23) اگر كتابهايى كه در زمانهاى پيشين درباره رسم نوشته شده عنوان «هجاء المصاحف» پيدا كرده بود، تاليفات متاخرتر بيشتر اصطلاح «رسم و مرسوم» يافته است و مى بينيم كه ابن مالك (متوفى 672) در ص 332 كتاب خود اصطلاح «رسم سلفى» را به كار برده است و ابن خلدون (متوفى 808 هـ) از فن رسم سخن مى گويد و در مجلد 1، ص 791 اظهار مى دارد: «اى بسا به فنّ قرائات، فن رسم نيز اضافه شده و آن اوضاع حروف قرآن در مصحف و رسوم خطى است» قلقشندى نيز (ج 3، ص 172) اصطلاح رسم را به كار برده و گفته: به رسم، اصطلاح سلفى نيز در مقابل اصطلاح عرفى گفته مى شود و تنسى (متوفى 899 هـ) از رسم مصحف صحبت مى كند و در برگ 2، أ رسم مصحف را يك علم معرفى مى كند و تمام مطالب مربوط به بيان زايد و ناقص و بدل و موصول و مانند آنها را علم رسم مى نامد و مطالبى را كه مربوط به علامت حركت و سكون و شدّ و مدّ و مانند آنهاست، علم ضبط مى خواند و ما در فصل بعدى درباره آن سخن خواهيم گفت. صاحب مفتاح السعادة (ج 2، ص 229) آن را «علم رسم كتابة القرآن فى المصحف» مى نامد و ابن خلدون (مجلد 1 ص 791) اصطلاح «رسم مصحفى» را به كار مى برد. و همين اصطلاح را نصر الهورينى (ص 26 و 151) در مقابل اصطلاح خط قياسى استعمال مى كند و اصطلاح املاء يا رسم املايى مرادف خط و هجاء است.
على رغم اين معانى خصوصى كه هر يك از اين اصطلاحها داشته است، همه آنها به طور كلى به عنوان كلمات مترادف به كار رفته است مگر اصطلاح رسم مصحفى كه به خط قرآن اختصاص دارد. ما در اين بحث اين اصطلاحات را به معناى عام آنها به كار خواهيم برد مگر اصطلاح «رسم» را كه از همان آغاز جهت تعبير از خط مصحف به كار رفته است. بايد بدانيم كه رسم مصحف به عثمان بن عفان نسبت داده شده و لذا به آن «رسم عثمانى» هم گفته مى شود. (بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 275) شك نيست كه اين كار پس از ارسال مصاحفى كه به دستور او در مدينه نسخه بردارى شد، به شهرها بوده و نام او با نام اين مصحفها و با روش كتابت آنها پيوند خورده است. در اين بحث، هركجا كه اصطلاح «رسم عثمانى» را به كار برديم، غالبا نظر ما همان رسم مجرد است پيش از آنكه علما آن را كامل كنند و آن همان است كه به علم رسم شهرت يافته است يعنى همان چيزى كه موقع نسخه بردارى نوشته اند و اگر اصطلاح «رسم مصحفى» را به كار برديم، غالبا منظور از آن رسم و ضبط هر دو است.

صفحه 133


آن عبارت است از نشان دادن صداهاى عربى با حروف نوشته شده و اختصاص هر صدايى به يك علامت نوشتارى كه به آن دلالت كند
در كنار اين مدرسه علمى براى كتابت، مدرسه ديگرى نيز پديد آمد كه فنى بود و هدف آن بهينه كردن رسم حروف و زيبا سازى آن و توجه به حروف از لحاظ زيبايى متصل و منفصل بود و خطّاطها در طول قرون در اين زمينه كار را به اوج خود رسانيدند(1).
قسم اوّل از دو قسم ياد شده، حوزه بحث پژوهشگر لغوى و قسم دوم حوزه فعاليت خطاط و مورخ خط است و ما در اينجا به بررسى لغوى كتابت عربى به طور عموم و رسم مصحفى به طور خصوص، نظر داريم و بحثها و مناقشات مربوط به قسم ديگر مورد نظر ما نيست;(2) زيرا كه «اصل خط يكى است و شكل هر يك از حروف معجم در تمام خطوط يكسان است و همه حروف متجانس و متشابه هستند هر چند كه در كيفيت نوشتن آنها تفاوتهايى وجود دارد، مانند خطوط مصاحف و خطوط نويسندگان و كاتبان و غير آنها و مانند خط سنگين و سبك و تند و درشت و ريز»(3) شكل يك حرف نسبت به نوع خطى كه با آن نوشته مى شود، هر چه باشد، از نظر لغوى فرقى نمى كند و يكى است; زيرا كه تنها به يك صوت دلالت مى كند.
طاش كبرى زاده (متوفى 962 هـ) گفته است: يكى از علوم مربوط به املاى حروف تنها، علم املاى خط عربى است(4) و آن ـ به طورى كه او مى گويد ـ علمى است كه در آن از احوال نقشهاى حروف عربى بحث مى شود بر حسب ابزارى كه به كار برده مى شود مانند قلم و غير آن بعد از رعايت حال بسايط حروف از لحاظ دلالت بر حروفى كه اجزاى الفاظ است و اين علم از اين جهت كه حروف با ابزارى نوشته مى شود، از انواع علم خط است و از اين جهت كه دلالت بر الفاظ مى كند از شاخه هاى علوم عربى است. اين فهم درست جنبه اى از كتابت است كه به كار پژوهشگر لغوى مى آيد. او ميان اين دو علم فرق گذاشته است; علمى كه مربوط به شكل حروف است و آن را از انواع علم خط قرار داده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر خليل محمود عساكر: طريقة لكتابة اللهجات العربية الحديثة بحروف عربية. مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربية در قاهره، 1955، ج 1 ص 181.
2. به طور كلى بايد توجه داشت كه خطى كه به خط كوفى شهرت دارد در مصاحف قرون اوليه هجرى غلبه يافته است ولى از قرن چهارم هجرى به بعد خط كوفى در رسم مصاحف در برابر خطوط آسان بخصوص خط نسخ جاخالى كرد و در عين حال به كارگيرى خط كوفى تا قرن ششم ادامه يافت تا اينكه با همت خطاطان، خطوط ديگر برگزيده شد. اهل مغرب نوعى از خط كوفى را تغيير دادند و از آن خطى كه امروز به خط مغربى شهرت دارد متولد شد. خطوط ذكر شده انواع متعددى دارد كه خطاطان در زيباسازى آن كار كردند و شاهكارهايى از فنّ و زيبايى به وجود آمد (بنگريد به: دكتر ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية ص 28 و 62 و 71 به بعد و هوداس ص 181 و دكتر محمد عبدالعزيز مرزوق: المصحف الشريف، قاهره، الهيئة المصرية العامة للكتاب 1975 ص 85ـ74 و نيز به فصل مقدماتى رجوع شود.
3. ابن درستويه ص 65ـ64 و بنگريد به: حمزه اصفهانى ص 21.
4. مفتاح السعادة ج 1، ص 84 .

صفحه 134


علمى كه از حروف به لحاظ دلالت بر الفاظ بحث مى كند و آن را از شاخه هاى علوم عربى معرفى كرده كه لغوى با آن سر و كار دارد.
به نظر مى رسد كه صاحب كشف الظنون (متوفى 1067 هـ) سخنى دور از حقيقت گفته آنجا كه از فرق گذارى ميان علوم مربوط به خط و كتابت انتقاد كرده است. او مى گويد: مولى ابوالخير در بخش اوّل از كتاب مفتاح السعاده علومى را كه متعلق به كيفيت صنعت خط است آورده و در بخش دوم علومى را كه متعلق به املاى حروف مجرّد است ذكر كرده در حالى كه اين هم مانند اولى است و از جمله آن علوم علم املاى خط عربى است يعنى حالاتى كه بر نقشهاى خطوط عربى عارض مى شود، البته نه از جهت زيبايى آن بلكه از جهت دلالتى كه بر الفاظ دارد. اين نيز از قبيل افزودن بر سياهى است!(1) بحث لغوى درست با ادعاى صاحب كشف الظنون كه علم به حروف را از لحاظ دلالت بر الفاظ، از باب افزودن بر سياهى قلمداد مى كند، جور درنمى آيد; بلكه بررسى اين علم و اهميت دادن به آن كمالى نسبت به جنبه اى از جنبه هاى علوم مربوط به لغت به شمار مى آيد; چون اين علم يكى از دوازده علم عربى است كه به مجموع آنها «علم الادب» گفته مى شود و علم ادب را چنين تعريف كرده اند كه آن علمى است كه به وسيله آن از خطا در لفظ و خطا در كلام عرب دورى مى شود(2) و اين علم به علم صداهاى لغوى متعلق است. زيرا كه مسايل كتابت و املاء ارتباط تنگاتنگى با صداها و مشكلات ناشى از آن دارد، بلكه مى توان گفت كه در واقع كتابت مبتنى بر حقايق صوتى(3) است و بعضى از پژوهشگران معتقدند كه املاى عربى مانند نحو و صرف و معجم يك نظام لغوى مستقل است ولى عرف به آن شكل معينى داده بدون اينكه به نيازهاى مربوط به تحقيقات لغوى توجه شود(4).
با اين حال لازم است تفاوتى را كه ميان لغت گفتارى و لغت نوشتارى وجود دارد، از نظر دور نداريم چون نگارش صورت ديگرى از وسايل تعبير انسانى نيست كه در كنار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حاجى خليفه، مجلد 1، ستون 713ـ711
2. نصر الهورينى ص 3 و بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت دوم، ص 17ـ15 و 21ـ20.
3. دكتر كمال محمد بشر: همان مصدر ص 70 و بنگريد به: الاصوات هم از او ص 234.
4. بنگريد به: دكتر تمام حسان: مناهج البحث فى اللغة، ص 232.

صفحه 135


گفتار قرار بگيرد،(1) بلكه آن در بهترين شكل خود، تلاشى براى نشان دادن واقعيت صوتى لغت است و البته گاهى اين كار به صورت دقيقى انجام مى گيرد و در بيشتر اوقات دقيق نيست.(2) در فصل مقدمات، بعضى از نمونه هاى قصور كتابت بيان شد(3).
با وجود همين وضعيت كه كتابت در بحث لغوى دارد، در اينجا عوامل متعددى موجود است كه بخصوص اهل لغت را وادار مى كند كه به كتابت اهتمام ورزند به اضافه عوامل ديگرى كه هر شخصى را به اين راه مى كشاند و شايد مهمترين آنها دو عامل باشد:(4) اوّل اينكه ما لغتى را تصور نمى كنيم مگر اينكه صورت كتابى آن به ذهن ما مى آيد، بلكه بعضى از لغتهاى قديمى تنها از طريق متنهاى مكتوب شناخته مى شود. دوم اهميت ويژه اى كه كتابت در زندگى بشر دارد. بنابراين كتابت و تاريخ آن مانند لغت و تاريخ آن در كنار هم هستند و مانند دو جاده اند كه به يك ميدان وسيع مى رسند و آن ميدان فرهنگ بشرى است.
نياز به بررسى كتابت و مشكلات آن به صورت شديدترى در زمينه بررسى لغت عربى احساس مى شود. علاوه بر اهميتى كه كتابت دارد، مى بينيم كه لغويهاى قديمى گاهى از شكل كتابت متأثر شده اند و از تلفظ غفلت كرده اند و براى همين، در قواعد و احكام لغوى دچار اوهام و اشتباهات شده اند(5). اين نياز در مورد تحقيقات قرآنى به طور عموم و در بررسى قرائتها به طور خصوص شديدتر مى نمايد; زيرا موافقت با رسم مصحف يا كتابت قرآن يكى از شرايط صحت قرائت است، البته اگر روايت آن صحيح باشد و با عربيت مطابقت كند.
پيش از آنكه درباره ويژگيهاى رسم عثمانى و روش نگارش كلمات و ميزان وفادارى علامتهاى نوشتارى با حروف، تحقيق كنيم و پيش از بررسى پايه هاى رسم و عواملى كه در شكل گيرى صورت كلمات دخالت دارند، بر ما لازم است كه راه را براى بيان مصادر اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر حسان در (اللغة العربيه) معتقد است كه كلام شخص تمام نمى شود مگر با دو صورت: نطق يا كتابت.
2. بنگريد به: محمود فهمى حجازى: علم اللغة العربية، ص 11ـ10.
3. رابطه ميان لغت و كتابت را با تفصيل بيشترى در فصل پايانى بررسى خواهيم نمود.
.. Hockett, p.539
5. بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتّواب، ص 352.

صفحه 136


بحث هموار سازيم. اين كار از لحاظ تاريخى در مورد نمونه ها و هيأتهايى كه علما از چگونگى رسم كلمات در مصاحف عثمانى و مصاحف استنساخ شده از آن در عصرهاى بعدى روايت مى كنند، اطمينان خواهد داد، و ترديدهايى را كه درباره صحت روايات علما راجع به صورتهاى اختلاف رسم بعضى از كلمات در مصاحف عثمانى وجود دارد، از ميان خواهد برد(1) و بر اين مطلب تاكيد خواهد كرد كه اين رسم همان واقعيت كتابت عربى است كه در تدوين قرآن كريم به كار گرفته شده و اين نخستين بار بود كه به اين صورت گسترده كه صدها صفحه را در بر مى گيرد، مورد استفاده قرار مى گرفت و پيش از آن زندانى استعمالهاى محدودى بود كه اجازه نمى داد قواعد آن تنظيم شود و نمونه هاى همگونى داشته باشد تا كاتبان در مناطق مختلف جزيره عربى اطراف آن به آن ملتزم شوند.
پيش از آنكه ويژگيهاى رسم عثمانى را در فصل آينده بررسى كنيم، مواضع علما سلف را در مورد پديده ها و خصوصيات رسم عثمانى بيان خواهيم كرد و نظر آنها را چه از لحاظ التزام به رسم كتابت مصاحف و چه از لحاظ تفسير و توجيه صورتهاى نوشتارى آن خواهيم آورد; زيرا اينها مسايل مهمى است كه بايد به طور مستوفا مورد بحث قرار گيرد پيش از آنكه راه حلى براى تفسير ويژگيهاى رسم و فهم تاريخ تطور و تكميل آن ارائه شود كه از پژوهشهاى گوناگون چه قديمى و چه معاصر در ميدانهاى لغت و كتابت و تاريخ آنها، فراهم مى آيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. استاد محى الدين عبدالرحمن رمضان در مقدمه تحقيق خود بر كتاب هجاء مصاحف الامصار تأليف ابوالعباس احمد بن عمار مهدوى كه آن را در مجله معهدالمخطوطات العربيه (مجلد 19 ج 1 سال 1973) صفحه 64ـ63 نشر داده، درباره موضوعات كتاب پرسشهايى را مطرح كرده كه يكى از آنها اين است كه آيا تمام آنچه كه در كتابهاى اصلى آمده و شامل اين موضوع مى شود، دقيقا همان چيزى است كه مورد اختلاف است؟ در صفحات آينده به اين پرسش پاسخ خواهيم داد. ان شاء الله.

صفحه 137


مبحث اوّل
مصادر رسم عثمانى

تاكنون بشريت كتابى را مانند قرآن كريم نديده است كه اين چنين در طول نسلها مورد عنايت و اهتمام واقع شود، چه از لحاظ كتابت و رسم حروف و چه از لحاظ تلاوت و تحقيق در قرائت آن و چه از نظر معرفت احكام و بيان معانى آن. از لحاظ كتابت و رسم حروف، علماى رسم و هجاء هر كلمه اى را كه در قرآن آمده بخصوص كلماتى كه رسم معينى دارند، توصيف كرده اند و در كتابهاى خود نوشته اند; زيرا مصاحفى كه در خلافت عثمان در مدينه نوشته شد، به شهرهاى اسلامى نرسيد مگر اينكه مسلمانان در نسخه بردارى از آن سرعت عمل نشان دادند و حرف به حرف و كلمه به كلمه آن را نوشتند و مصاحف خود را به آن عرضه كردند(1) حتى بعضى از علما تصريح كرده اند كه «سخن حقى كه بايد آن را پذيرفت، اين است كه هر كسى كه بخواهد مصحفى را بنويسد بايد از روى اصلى باشد كه به آن اعتماد دارد; زيرا كسى كه در نسبت دادن ساخته و پرداخته خود، به خويشتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 131 و ص 156.

صفحه 138


واگذار شود، به زحمت مى افتد و خسته مى شود».(1)
همان گونه كه براى قرائت قرآن در شهرها پيشوايانى شهرت يافته اند همين طور اين پيشوايان در ضبط رسم مصاحف و مطابقت آنها با مصحف امام كه به آنها محوّل شده است، عنايت نشان داده اند; و نيز مصاحفى كه از روى نسخه هاى مادر استنساخ شده اند جايگزين نسخه هاى اصل شده اند چون اين نسخه ها از آنها نقل شده است;(2) و اين پيشوايان از مصاحف عثمانى (چه نسخه هاى اصل و چه نسخه هاى فرع) روش رسم كلمات را روايت كرده اند(3) و به مجرد اينكه اين روايتها به عصر تدوين علوم رسيده، دانشمندان در همان آغاز آنها را در كتابهاى خود ثبت كرده اند و اين كتابها براى كسى كه مى خواسته مصحفى را بنويسد دستمايه اى در جهت حفظ صورتهاى كلمات و مرجعى در كنار مصاحف ديگر شده است; آنگاه به مرحله اى مى رسيم كه مى بينيم دانشمندان رسم بعضى از كلمات را در مصاحف شهرها مانند مصحفهاى مدينه و مكه و مصحفهاى اهل شام و عراق با هم مقايسه كرده اند.
و على رغم اينكه كتابهاى اوليه درباره رسم مصحف به دست ما نرسيده است، كتابهايى كه به دوره هاى متاخر مربوط مى شوند، محتواى آنها را نقل كرده اند و مى بينيم كه مؤلف مطلب خود را به پيشينيان نسبت داده به اضافه مطالبى كه با ملاحظه آن روايات و با نقل از مصاحف عصر خود، تدوين نموده است.
در هر شهرى از شهرها دانشمند مهمى ظاهر شده و آنچه را كه در مصحف شهر خود ديده روايت كرده است; چون پيشوايان قرائت در كنار روايت كردن كيفيت قرائت، چگونگى رسم كلمات را نيز روايت كرده اند. همان گونه كه مدينه پيامبر، خانه اى براى سنت و حديث بود، خانه اى براى قرائت و رسم قرآن هم بود; و از جمله كسانى كه رسم مصحف اهل مدينه را از آنها نقل كرده، عبدالرحمن بن هرمز الاعرج (متوفى 117 يا 119 هـ) ساكن اسكندريه مى باشد،(4) ولى امام مدينه در رسم مصحف، نافع بن عبدالرحمن بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عقيلى، لوح 29.
2. بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله برگ 13 ب و ما رغنى (ابراهيم بن احمد): دليل الحيران شرح مورد الظمآن، قاهره، دارالقرآن 1974 ص 17.
3. بنگريد به: فؤاد سرگين: تاريخ التراث العربى، قاهره، الهيئة المصرية للتاليف و النشر، مجلد 1، ص 147
4. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 40.

صفحه 139


ابى نعيم ابورويم (متوفى 169 هـ) بود كه يكى از قاريان هفتگانه معروف مى باشد و براى هفتاد نفر از تابعين قرائت كرده است(1) و او مهمترين كسى است كه در نقل رسم مصحف به او اعتماد مى شود;(2) زيرا كه او در مدينه متولد شد و مردم مدينه را با بسيارى از قرائتها آشنا كرد و عمر طولانى داشته است و مصحفى كه عثمان به مردم مدينه اختصاص داده بود، نزد او قرا رداشت و با مطالعه زياد و مواظبت برآن مصحف آن را به خاطر خود سپرده بود. بنابر اين حقيقت رسم را فقط بايد از نافع اخذ كرد(3).
گروه بسيارى بر نافع قرائت كردند و از او روايت نقل نمودند;(4) زيرا كه او قريب هفتاد سال كه روزگار درازى است به مردم قرائت ياد داد و رياست قرائت مدينه با او بود و ابن جزرى چهل و شش نفر را ذكر مى كند كه از شهرهاى مختلف پيش او قرائت كردند(5) و شاگردان او آنچه را كه او در رسم مصحف روايت كرده بود نقل كردند و با روايت كردن از استاد اوّل، خود از پيشوايان قرائت شدند به اضافه اينكه خود آنها از مصاحف مدينه نقل مى كردند، و از جمله آنهاست سليمان بن مسلم بن جمّاز(6) (متوفى پس از سال 170 هـ) و اسماعيل بن جعفر مدنى(7) (متوفى 180 هـ) و عبدالله بن وهب(8) (متوفى 197 هـ) و غازى بن قيس اندلسى(9) (متوفى 199 هـ) و عيسى بن ميناقالون(10) (متوفى 220 هـ).
در بصره هم عاصم بن ابى الصباح جحدرى(11) (متوفى 128 هـ) بود كه معلّى بن عيسى البصرى الوراق(12) از او نقل مى كرد. از كسانى كه از اين دو نفر از مردم بصره رسم را روايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 89 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص330.
2. عقيلى، لوح 9.
3. لبيب (ابوبكر بن ابى محمد عبدالله مشهور به لبيب): الدرة الصقيله فى شرح العقيلة، خطى، كتابخانه الازهر، برگ 19
4. ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 90.
5. غاية النهاية، ج 2، ص 331ـ330.
6. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 37 و 41.
7. بنگريد به: ابوعبيد: فضائل القرآن، لو ح 44 و دانى: المقنع، ص 108.
8. دانى: المقنع، ص 112.
9. دانى: همان مصدر ص 21، 37، 44، 47 و 50 و جز آنها. و نيز بنگريد به: ابوبكر زبيدى (محمد بن الحسن): طبقات النحويين و اللغويين ط 1، قاهره، الخانجى 1954، ص 276. ابن جزرى روايت كرده كه غازى مصحف خود را سيزده بار با مصحف نافع تصحيح كرد. (بنگريد به: غاية النهاية، ج 2. ص 2).
10. دانى: المقنع، ص 10.
11. بنگريد به: مهدوى: هجاء المصاحف، ص 89. از اين پس هرگاه از اين مصدر نقل كنيم به ذكر نام مؤلف آن اكتفا خواهيم كرد. و نيز بنگريد به: دانى: المقنع كه در موارد متعددى از او ياد كرده است.
12. دانى: المقنع، ص 75 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 304.

صفحه 140


كردند ابوعمرو بن علاء(1) (متوفى 154 هـ) است. از جمله اشخاص ديگرى از مردم بصره كه درباره رسم روايت كرده اند، ايوب بن متوكل(2) (متوفى 200 هـ) و يحيى بن مبارك يزيدى(3)(متوفى 202 هـ) و خالد بن خداش(4) (متوفى 224 هـ) هستند; و بعضى از اينها از بصره به بغداد رفتند.
از پيشوايان روايت رسم كه در كوفه بودند يكى قارى كوفه ابوعمارة حمزة بن حبيب زيات(5) (متوفى 189 هـ) است و ديگر على بن حمزه كسايى(6) (متوفى 189 هـ) بود كه فرزانه ترين اصحاب خود بود و رياست قاريان كوفه پس از حمزه به او رسيد و سپس رياست قاريان بغداد هم به او محوّل شد و نيز از اهل كوفه، عبدالله بن ادريس اودى(7)(متوفى 192 هـ) و على بن زيد بن كيسه(8) (متوفى 202 هـ) و يحيى بن زياد فرّاء كوفى(9)(متوفى 207 هـ) و خلف بن هشام ابومحمد البزار(10) (متوفى 229 هـ) و ابوجعفر محمد بن سعدان الضرير(11) (متوفى 231 هـ).
صحابى جليل القدر ابوالدرداء عويمر بن زيد انصارى (متوفى 32 هـ) قضاوت دمشق را به عهده گرفت و در آنجا به مردم قرائت مى آموخت و شك نيست كه او همان مصحفى را كه عثمان به شام فرستاده بود، در اختيار داشت و از او رواياتى درباره مصحف اهل شام(12)نقل شده است و عبدالله بن عامر (متوفى 118 هـ) قرائت را از ابوالّدرداء اخذ كرده بود و در قرائت پيشواى اهل شام بود، به اضافه رواياتى كه از او درباره مصحف شهر خود نقل شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 34 ، 40 و 107
2. همان مصدر، ص 39 و 99.
3. همان مصدر، ص 16، 34، 41 و 44 و غير آن.
4. همان مصدر، ص 35
5. همان مصدر، ص 48، 68، 70، 73 و 83.
6. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 39 و 48 و دانى: المقنع، ص 21، 40 و 64 و غير آن.
7. مهدوى، ص 96 و دانى: المقنع، ص 39
8. دانى: المقنع، ص 47، 56، 69.
9. مهدوى، ص 118 و دانى: المقنع، ص 35، 41 و 103.
10. مهدوى، 96 و دانى: المقنع، ص 38، 39، 64، 65، و 107.
11. دانى: المقنع، ص 74.
12. ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 45 و دانى: المقنع، ص 79 و 102.

صفحه 141


است(1) و يحيى بن حارث ذمارى (متوفى 145 هـ) از ابن عامر اخذ كرد و از او نيز در اين باره رواياتى نقل شده است;(2) و از كسانى كه اهل شام بود و از او درباره رسم روايت شده، هشام بن عمار (متوفى 245 هـ) بود كه در زمان خود پيشواى اهل دمشق بود(3).
اين پيشوايان قرائت، ستون اصلى روايت درباره رسم مصحف بودند. اينها روش رسم كلمات در مصاحف شهرهاى خود را نقل كرده اند. ولى در اينجا نكته مهمى وجود دارد و آن اينكه اينها در موارد بسيارى راجع به رسم غير مصاحف خودشان هم سخن گفته اند و اين بدان جهت بود كه آنها براى طلب علم و يا حجّ مسافرت مى كردند و فرصت آن را به دست مى آوردند كه بر مصاحف شهرهاى ديگر هم دست يابند و لذا از ابوعمرو بن علاء و ايوب بن متوكل و يزيدى و ابوعبيد و ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 250 يا 255 هـ) و ابن مجاهد (متوفى 324 هـ) كه همگى اهل عراق بودند، از مصاحف اهل مكه و غير آن روايت نقل شده است(4).
روايتها راجع به رسوم مصاحف شهرها از همان آغاز نزد علما بسيار بود و لذا تأليفاتى درباره اختلاف رسوم مصاحف شهرها به وجود آمد و به هر كدام از ابن عامر و كسايى و فرّاء و خلف، كتابى در اين باره نسبت داده شده كه به زودى به آنها اشاره خواهيم كرد.
در كنار روايات اين پيشوايان، خود مصاحف نيز مصدرى براى رسم عثمانى است و مؤلفان، ابتدا روايات پيشينيان را نقل مى كنند و در بسيارى از موارد پس از نقل روايات، اظهار مى دارند كه آن را در مصحف شهر خود نيز بدين گونه ديده اند(5) يا اينكه در مواردى بعضى از روايات را در پرتو مصاحفى كه نزد آنان بود، تصحيح مى كردند(6).
بنابر اين، ما در بررسى رسم عثمانى در اين بحث، نخست به رواياتى كه از طريق كتابهاى تأليف شده در اين زمينه به دست ما رسيده، اعتماد خواهيم كرد و در مرحله دوم به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 88، 102 و 110.
2. همان مصدر ص 90.
3. همان مصدر، ص 52.
4. همان مصدر ص 16، 34، 38 و 41 و غيرآن.
5. مثلا بنگريد به: دانى: المقنع، ص 14.
6. بنگريد به: همان مصدر، ص 35، 76 و 103.

صفحه 142


مصاحف قديمى خطى كه امكان دسترسى به آنها بوده و در كتابخانه هاى اسلامى نگهدارى مى شود، توجه خواهيم نمود.
اولا: كتابهايى كه درباره رسم تاليف شده
پيش از آنكه مهمترين تأليفاتى را كه در اين موضوع نگاشته شده و ما به آنها استناد خواهيم كرد، نام ببريم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه يكى از انگيزه هاى تأليف كتاب در اين زمينه، علاوه بر علاقه اى كه به كتاب وجود داشته، اين بوده كه بسيارى از هجاى كلمات در مصحف به چند صورت آمده(1) و با قواعد هجايى كه در آن زمان شايع بود، مطابقت داشته است ولى مردم پس از تدوين علوم و به كارگيرى گسترده كتابت به يكسان كردن قواعد هجاء مايل شدند و مدارس نحوى در بصره و كوفه به وجود آمد و يكى از مشغوليتهاى مهم دانشمندان اين دو شهر، پيدا كردن راهى آسان براى نگارش بود و شعار آنها اين بود كه اصل در نگارش مطابقت خط با تلفظ با در نظر گرفتن ابتدا به كلمه و يا وقف بر آن است. و لذا مردم بتدريج به سوى استعمال صورتهاى جديد هجاى كلمات روى آوردند ولى كاتبان مصاحف علاقه داشتند كه از رسم قديمى مصاحف فراتر نروند و به روش كتابت قرآن كريم توجه خاصى شد. به اضافه اينكه ارتباط رسم الخط با قرائتها، در محافظت بر رسم كلمات به صورت قديمى آن عامل مهمى بود. و از اينجا بود كه دانشمندان علم قرائت و علوم عربى از همان آغاز سعى كردند كلماتى را كه در قرآن به صورتى مخالف با اصطلاح مردم و در دوره هاى اخير نوشته شده بود مشخص كنند و نتيجه اين تلاشها، فهرست طولانى از نامهاى كتابهايى شد كه در موضوع رسم مصحف نوشته شده است و اين عمل باعث شد كه شكل مصحف به همان صورتى كه در موقع نزول نوشته شده بود، باقى بماند و در ضمن آن صورت كتابت عربى كه در آن دوره تاريخى وجود داشت، نيز براى ما محفوظ ماند.
با اينكه صاحب مفتاح السعاده در موضوع رسم فقط از سه كتاب نام مى برد(2) و با اينكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 1، ص 791.
2. بنگريد به: ج 2، ص 229.

صفحه 143


صاحب كشف الظنون نيز با تفاوت اندكى به همان كيفيت عمل كرده است،(1) با اين وجود، كتب تراجم و فهرستهاى كتابخانه ها و كتب قرائات پر است از نامهاى كتابهايى كه در اين علم تأليف شده است; زيرا گروهى از پيشينيان و متأخران كتابهاى مستقلى در اين باره نوشته اند(2) و نويسندگان راجع به اين موضوع كتابهاى بسيارى نوشته اند كه تعداد آن معلوم نيست(3) و مادر اينجا به مهمترين اين كتابها اشاره خواهيم كرد و نخست قديمى ترين آنها را ذكر خواهيم نمود; زيرا كه همانها اساس نقل صورتهاى مصاحف قديمى هستند و متأخران در تأليفاتى كه در موضوع رسم داشتند، به آنها استناد كرده اند.
ابن نديم از دو كتاب نام مى برد كه هر دو تأليف پيشواى قرائت در شام عبدالله بن عامر يحصبى (متوفى 118 هـ) در موضوع مصاحف و رسم آنهاست: اوّل كتاب «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق» و دوم كتابى به عنوان «مقطوع القرآن و موصوله»(4) و شاگرد او يحيى بن حارث ذمارى (متوفى 145 هـ). نيز كتابى به عنوان «هجاء المصاحف» دارد(5).
و نيز ابن نديم براى حمزة بن حبيب الزيات (متوفى 156 هـ) پيشواى قرائت در كوفه كتابى به عنوان «مقطوع القرآن و موصوله» نام مى برد(6).
كسايى (متوفى 189 هـ) امام كوفه بعد از حمزه، كتاب: «اختلاف مصاحف اهل المدينة و اهل الكوفه و اهل البصرة»(7) و كتاب: «الهجاء»(8) و كتاب «مقطوع القرآن و موصوله»(9) را تأليف كرد.
فرّاء (متوفى 207 هـ) كتابى به عنوان: «اختلاف اهل الكوفة و البصرة و الشام فى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ج 1، ستون 902 و ج 2، ستون 1159.
2. بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 145.
3. لبيب، برگ 4 و بنگريد به: جعبرى، برگ 73 و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 128.
4. الفهرست، ص 36.
5. همان مصدر.
6. همان مصدر.
7. همان مصدر.
8. ابن نديم، ص 66 و بنگريد به: ابوالبركات انبارى (كمال الدين عبدالرحمن بن محمد): نزهة الالباء فى طبقات الادباء، قاهره، دار نهضة مصر، عيسى البابى الحلبى 1938ـ1936، ج 13، ص 203 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 106 بايد بدانيم كه چندين كتاب به نام «الهجاء» وجود دارد كه نحويها نوشته اند (مثلا بنگريد به: ابن نديم، ص 59، 74، 81، 63، 64 و 83) و شك نيست كه اين كتابها درباره قواعد قياسى كتابت نوشته شده ولى اگر كتابى به اين نام به يكى از قرّاء نسبت داده شود هر چند كه قيد «المصاحف» هم نداشته باشد، ما ترجيح مى دهيم كه مربوط به هجاء مصاحف است.
9. ابن نديم، ص 36 و 65 و ياقوت: معجم الادباء، ج 13، ص 203 و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 106.

صفحه 144


المصاحف»(1) دارد و همو در كتاب خود «معانى القرآن» درباره هجاى بعضى از كلمات بسيار سخن گفته است و در اين كتاب روايتهاى با ارزشى درباره كتابت عربى وجود دارد. همچنين براى خلف بن هشام (متوفى 229 هـ) كتابى در اختلاف مصاحف روايت شده است(2).
اندكى پيش اشاره كرديم كه بسيارى از روايات رسم، از امام مدينه نافع بن ابى نعيم (متوفى 169 هـ) نقل شده و شاگردان او درباره اين روايات كتابهايى نوشته اند و مى بينيم كه غازى بن قيس اندلسى (متوفى 199 هـ) به مشرق سفر كرد و در مدينه اقامت نمود و شاهد تأليف كتاب «الموطأ» مالك بود او نافع را درك كرد و بر او قرائت نمود و او نخستين كسى بود كه قرائت نافع را به اندلس(3) برد و مصحف خود را با مصحف نافع سيزده بار تصحيح كرد(4) و كتاب خود «هجاء السّنة» را تأليف نمود و در آن روايت اهل مدينه را در رسم مصحف بيان كرد(5) و قالون (متوفى 220 هـ) شاگرد نافع از مشهورترين كسانى است كه روايت استاد خود را در رسم نقل كرده ولى مصادر موجود كتابى در اين زمينه به او نسبت نمى دهند ولى اين سخن او كه گفته است: «چندين بار بر نافع قرائت كردم و آن را در كتاب خودم نوشتم»(6) دلالت دارد كه او آنچه را كه از نافع درباره رسم شنيده در كتاب خود آورده است.
ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 هـ) فصلى از كتاب «اختلاف مصاحف اهل الامصار» را در كتاب خود «فضائل القرآن و معامله وادبه» آورده است(7).
ابوالمنذر نصير بن يوسف نحوى (متوفى حدود 240 هـ) از مهمترين اصحاب كسايى و از دانشمندان آنها بود و قرائت را به صورت عرضه كردن از او گرفته است و از پيشوايان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن نديم، ص 36 و ياقوت: معجم الادباء، ج 20، ص 13.
2. ابن نديم، ص 36.
3. بنگريد به: ابوبكر زبيدى، ص 276.
4. ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 2.
5. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 22 و لبيب، برگ 3 أ و جعبرى، برگ 73 أ.
6. ابن الجزرى: غاية النهاية ،ج 1، ص 615.
7. خطى است و نسخه عكسى آن در دارالكتب المصريه موجود است. بنگريد به: لوح 45ـ44.

صفحه 145


ماهر بخصوص در رسم مصحف بود و در اين باره تأليفى دار دكه از پيشنيان نقل كرده است(1).
محمد بن عيسى اصفهانى (متوفى 253 هـ) از كسانى است كه بر نصير قرائت كرده و رواياتى را كه او در كتاب خود آورده، نقل نموده و خود كتابى دارد به نام «هجاء المصاحف»(2)
ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى (ظاهرا متوفى 255 هـ) كتاب «اختلاف المصاحف»(3)و كتاب «الهجاء»(4) را دارد.
احمد بن ابراهيم الورّاق (متوفى حدود 270 هـ) كاغذ ساز خلف، كتابى در هجاء المصاحف دارد(5)
ابن ابى داود (متوفى 316 هـ) در كتاب خود «المصاحف» فصلهايى را به بيان اختلاف خطوط مصاحف و مواردى كه كاتبان بر آن اتفاق نظر دارند و مواردى كه مطابق خط نوشته نشده، اختصاص داده است(6).
از كسانى كه به روايت كردن رسم و تأليف در علوم قرآن مشهور است، ابوبكر محمد بن قاسم بن بشار انبارى(7) (متوفى 327 هـ) مى باشد و دو كتاب «الهجاء»(8) و «الرد على من خالف مصحف عثمان»(9) از اوست و در كتاب خود به نام «ايضاح الوقف و الابتداء فى كتاب الله عزوجل» بسيارى از روايات مربوط به رسم را آورده است.
همچنين ابوبكر محمد بن حسن (متوفى 354 هـ) مشهور به ابن مقسم العطارالمقرء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء ج 1 ص 175 و ابن الجزرى: نهاية النهاية ج 2 ص 341ـ340
2. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 23 و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 181 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 223 و زركلى (خيرالدين): الاعلام، ط 3، ج 7، ص 213.
3. ابن نديم، ص 59 و نيز بنگريد به القفطى (ابوالحسن على بن يوسف) انباه الرواة على انباء النحاة، ط 1، قاهره، دارالكتاب المصريه، 1950، ج 2، ص 62 و ابن خلكان، ج 2، ص 152 و حاجى خليفه، ج 1، ستون 33 سال وفات او را 248 هـ دانسته است.
4. ابن نديم، ص 59 و ياقوت:. معجم الادباء، ج 11، ص 265 و قفطى، ج 2، ص 62 و ابن خلكان، ج 2، ص 152 و سيوطى: بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، ط 1، قاهره، عيسى البابى الحلبى 1964، ج 1، ص 606.
5. ابن نديم ص 36 و بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية ج 1 ص 34.
6. بنگريد به: كتاب المصاحف، ص 117ـ103.
7. جعبرى، برگ 7 ب.
8. ابن نديم، ص 75 و ياقوت: معجم الادباء، ج 18، ص 313 و سيوطى: بغية الوعاة. ج 1، ص 214.
9. ابن نديم، ص 75 و ابن خلكان، ج 3، ص 463.

صفحه 146


كتابى به نام «اللطائف فى جمع هجاء المصاحف»(1) و كتابى به نام «المصاحف»(2) دارد.
ابوبكر محمد بن عبدالله بن اشته اصفهانى (متوفى 360 هـ در مصر) دو كتاب در رسم دارد(3) اوّل كتاب «المحبر» كه ابن الجزرى درباره آن گفته است:(4) «كتاب جليل القدرى است و دلالت بر عظمت مقدار آن دارد» و دوم كتاب «علم المصاحف».
ابوبكر احمد بن حسين بن مهران نيشابورى (متوفى 381 هـ) صاحب كتاب «الغاية فى العشر» كتابى به نام «الهجاء» دارد(5). و ابوالعباس احمد بن عمار مهدوى (متوفى بعد از 430 هـ) كتاب «هجاء مصاحف الامصار»(6) را نوشته است و مكى بن ابى طالب قيسى اندلسى (متوفى 437 هـ) كتاب «هجاء المصاحف» را در دو جزء نوشته است(7). و ابوعبدالله محمد بن يوسف بن معاذ جهنى ((متوفى در حدود 442 هـ) كتاب «البديع فى هجاء المصاحف»(8)را دارد.
تأليف درباره رسم مصحف با كتابهايى كه ابوعمر و عثمان بن سعيد اموى دانى نوشت، به اوج خود رسيد. او در زمان خود به ابن الصيرفى شهرت داشت و به تعبير ابن الجزرى(9)او امام حافظ و استاد اساتيد و شيخ مشايخ قاريان بود. او در اين باره كتابهاى متعددى نوشته است(10) تا جايى كه لبيب گفته: «براى ابوعمرو دانى در برنامه اى صد و بيست تأليف ديدم كه يازده كتاب آن درباره رسم بود كوچكترين آنها «المقنع» مى باشد»(11)
مشهورترين كتاب شناخته شده دانى بلكه مشهور ترين كتاب درباره رسم به طور كلى،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ياقوت: معجم الادباء، ج 18، ص 153 و سيوطى: بغية الوعاة، ج 1 ص 90 و جعبرى آن را «لطائف الهجاء» و حاجى خليفه به نام «اللطائف فى جمع همزالمصاحف» ذكر كرده اند.
2. ابن نديم، ص 33 و ياقوت همان مصدر قبلى و نيز سيوطى.
3. بنگريد به: لبيب، برگ 3 أ. گفته شده است كه دو كتاب ابن اشته از جمله ده كتابى است كه در رسم نوشته شده و مورد استناد شرح عقيله است.ولى ابن خير (ابوبكر محمد بن خير بن عمر اموى) در كتاب فهرسة ما رواه عن شيوخه (طبع جديد بر اساس اصل مطبوع در اسپانيا در سال 1893 م) صفحه 24 گفته است: كتاب المحبر در قرائات است و شايد ابن اشته مباحث رسم را هم ضمن آن آورده است.
4. غاية النهاية ج 2 ص 184.
5. بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 128 و كتاب: الهجاء از يك مؤلف ناشناخته، لوح 38.
6. بنگريد به: ابن خير، ص 31، 43 و 44.
7. بنگريد به: ياقوت: معجم الادباء، ج 19، ص 170 و ابن خلكان، ج 4، ص 364 و قفطى آن را علل هجاء المصاحف ناميده است.
8. از اين كتاب يك نسخه خطى در 34 برگ در كتابخانه ظاهريه دمشق به شماره 307 (قرائات) موجود است و نسخه ناقص ديگرى در دارالكتب المصرية به شماره 23318 ب وجود دارد; همچنين در دارالكتب المصريه كتابى در رسم مصحف وجود دارد كه به ابومحمد مكى (؟) نسبت داده شده كه يس از تطبيق معلوم نشد كه همان كتاب البديع ابن معاذ جهنى است، ولى در مواردى مختصر و در مواردى ناقص است و بنگريد به: فؤاد سرگين، مجلد 1، ص 171ـ170.
9. غاية النهاية، ج 1، ص 503.
10. بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 1، ص 791.
11. الدرة الصقيله، برگ 4 أ و بنگريد به: ما رغنى، ص 24.

صفحه 147


كتاب «المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اصل الامصار»(1) است و در آخر كتاب مطلبى آمده كه از آن فهميده مى شود كتاب نام ديگرى هم دارد، آنجا كه مى گويد: «كتاب الهجاء فى المصاحف با سپاس خداوند و حسن كمك او پايان يافت»(2) و به نظر مى رسد كه اين نام فقط توصيفى براى كتاب است; زيرا نام آن در بيشتر مصادر همان «المقنع» مى باشد.
دانى در المقنع اشاره كرده كه او كتاب ديگرى هم دارد كه در آن علل بعضى از رسمها را بيان كرده است. او مى گويد:(3) «... ادلّه اين مطلب در كتاب بزرگ ما بيان شده است» ابن عاشر انصارى(4) (متوفى 1040 هـ) ذكر كرده كه ابومحمد عبدالله بن عمر الصنهاجى شارح اوّل قصيده «مورد الظمآن» خراز (متوفى 718 هـ) گفته است: «از ناظم (خراز) شنيدم كه بارها مى گفت ابوعمرو دو تا المقنع دارد كه يكى از ديگرى بزرگتر است و گمان دارم آنچه در دست مردم است همان المقنع بزرگ است و آن درباره رسم مفيد است و بسيارى از علما به آن اعتماد كرده اند; و مى گفت آن كتاب را در چهل ورق ديدم. كلام شارح پايان يافت» به نظر مى رسد اين سخن كه المقنع موجود همان المقنع بزرگ است، صحيح نباشد; زيرا كه دانى در همين كتاب اشاره كرده كه كتاب ديگرى بزرگتر از آن در اين موضوع نوشته است و شايد اين كتاب همان المقنع بزرگ باشد كه خراز گفته است. ديگر اينكه تعداد برگهاى ذكر شده با همين كتابى كه در دست مردم است مناسبت دارد ولى آيا هر دو كتاب، «المقنع» نام داشته است؟ شايد سخن لبيب در مقدمه شرح عقيله پاسخ مناسبى از اين پرسش باشد آنجا كه مى گويد: به خاطر اين شرح سى كتاب را مطالعه كرده كه ده كتاب از آن راجع به رسم است و از آنها سه كتاب از ابوعمرو دانى است كه عبارتند از: المقنع و المحكم و التحبير(5). پس مى توان گفت كه كتاب بزرگ همان «التحبير» است. ولى مشهورترين كتاب دانى همان «المقنع» مى باشد كه شاطبى آن را به نظم درآورده و ظاهراً كتاب العلل الكبير از همان آغاز ناپديد شده است و درباره آن جز همين اشاره مختصر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به حاجى خليفه، ج 2، ستون 1809 و نسخه هاى خطى فراوانى از او در دست است و در سال 1932 به كوشش مستشرق آلمانى او تو برتزل در استانبول در سال 1940 به كوشش استاد محمد احمددهمان در دمشق چاپ شد.
2. المقنع، ص 122.
3. المقنع، ص 30.
4. فتح المنان، ص 55.
5. الدرة الصقيله، برگ 3 أ.

صفحه 148


چيزى در دست نيست. يك اشاره هم ابن معاذ جهنى در كتاب البديع دارد و از كتاب «التحبير» مطلب نقل مى كند(1). و شايد آينده بتواند حقيقت امر را روشن سازد و در ميراث خطى ارزشمند ما كه در تاريكيهاى كتابخانه هاى دنيا مانده است، كشف جديد صورت گيرد.
دانى به جز «المقنع» كتابى به نام «الاقتصاد» دارد كه آن هم درباره رسم و به صورت ارجوزه اى در يك جلد است;(2) و نيز درباره نقطه گذارى مصاحف دو كتاب: «المحكم» و «النقط» را دارد; و ما راجع به اين دو كتاب در فصل مربوط به تكميل رسم عثمانى سخن خواهيم گفت.
همچنين ابوبكر احمد بن على بن ثابت بغدادى معروف به خطيب (متوفى 463 هـ) كتابى تحت عنوان: «تلخيص المتشابه فى الرسم» دارد(3).
ابومحمد عبدالله بن سهل بن يوسف (متوفى 480 هـ) كتاب «السبل المعارف الى رسم المصاحف» را نوشته است(4).
سليمان بن نجاح ابوداود بن ابى القاسم اندلسى (متوفى 496 هـ) شيخ قاريان و پيشواى قرائت از ابوعمرو دانى اخذ قرائت كرده و در التزام او بوده و بيشتر تأليفات او را از وى شنيده و تأليفات او را درباره قراءات از او اخذ كرده است. او كه شاگرد برجسته دانى بوده(5)، كتاب جامعى در شش جلد(6) درباره رسم تأليف كرده كه «التبيين لهجاء التنزيل» نام دارد و گزيده اى از اين كتاب را برگرفته و آن را «التنزيل فى هجاء المصاحف» ناميده است(7).
ابن عاشر انصارى گفته است كه ابوالحسن على بن محمد مراوى كتابى درباره رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن معاذ جهنى: البديع فى الهجاء (خطى) دارالكتب المصريه در مجموعه اى به شماره 23318 ب، برگ 253.
2. ابن الجزرى، ج 1، ص 505 و بنگريد به: مقدمه كتاب المحكم از دانى، ص 15 ولى ابن خير در فهرست خود صفحه 29 از آن با عنوان: «الاقتصاد فى القراءات السبع» ياد كرده است.
3. ياقوت: معجم الادباء، ج 4، ص 19 و زركلى (ج 1، ص 116) به وجود نسخه خطى از اين كتاب اشاره كرده ولى جاى آن را تعيين نكرده است و حاجى خليفه (ج 1، ستون 473) اين كتاب را به نام «تلخيص المتشابه فى الرسم و حماية ما اشكل منه عن بوادر التصحيف و الوهم» نام مى برد و مى گويد: اين كتاب را علاءالدين ابوالحسن على بن عثمان ماردينى تلخيص كرده است.
4. لبيب، برگ 3 أ، و بنگريد به: عمر رضا كحاله: معجم المؤلفين، دمشق، المكتبة العربيه 1957، ج 6، ص 62.
5. ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 316.
6. بنگريد به: لبيب، برگ 3 أ و ذهبى: معرفة القرّاء، ج 1، ص 365 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 317 و زركلى، ج 3، ص 200.
7. بنگريد به: ابن عاشر الانصارى، ص 58. نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه ظاهريه دمشق به شماره 5964 وجود دارد و نسخه منحصر به فردى است (بنگريد به: عزّت حسن: فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهرية دمشق 1962، ص 351) نسخه اى از آن را به صورت ميكروفيلم ديدم ولى از آنجا كه بسيارى از نوشته هاى آن محو شده بود، چندان قابل استفاده نبود و به طور محدودى از آ ن استفاده شد.

صفحه 149


دارد كه به صورت منظوم است به نام «المصنف» كه آن را در سال 563 هـ تكميل كرده است. اين كتاب يكى از منابع خراز در منظومه «مورد الظمآن» مى باشد(1). و ابوالعلاء حسن بن احمد بن حسن همدانى عطار (متوفى 569 هـ) كتاب «اللطائف فى رسم المصاحف» را دارد(2).
پس از اين مرحله از تأليف درباره رسم مصحف، مى بينيم كه تلاش دانشمندان پيرامون دو اثر متمركز شده كه مردم به آنها دلبستگى پيدا كرده اند و آنها را مى خوانده اند. اين دو اثر عبارت بودند از دو قصيده درباره رسم مصحف، ا ولى از قاسم بن فِيُّره بن خلف الشاطبى (متوفى 590 هـ در قاهره) و دومى از محمدبن محمد بن ابراهيم ابوعبدالله الشريشى معروف به خراز (متوفى 718 هـ).
البته منظور اين نيست كه تلاشهاى مفيد در اين حد متوقف شد، بلكه در شروح اين دو قصيده متنهايى از كتابهاى مفقود آمده كه اگر در اينجا نقل نشده بود، به دست ما نمى رسيد. همچنين تأليفاتى كه خارج از تأثير اين دو قصيده به وجود آمد، متوقف نشد ولى كتابهايى كه در دوره هاى متأخر نوشته شد، حال و هواى شروح و يا مختصرات شروح اين دو قصيده را داشت و روش آنها همان روش غالب در دوره هاى متأخر بود. حقيقت اين است كه ابعاد اين موضوع از مدتها پيش كامل شده بود و متأخران كارى نداشتند جز تقسيم و تبويب و تطبيق و آگاهى از وجوه اختلاف و اتفاق و يا تحليل و توجيهى كه از لابلاى اين شروح به دست آمد; و اينها هدفهاى عملى خاصى داشتند كه اولا رسم عثمانى حفظ شود و ثانياً قرائتهاى صحيح شناخته شود.
كار شاطبى همان قصيده رائيه اوست كه «عقيلة اتراب القصائد فى اسنى المقاصد»(3)ناميده مى شود كه در آن مسايل موجود در كتاب المقنع دانى را به نظم درآورده و مطالب اندكى كه از شش كلمه تجاوز نمى كند(4) بر آن افزوده است. او در اين باره مى گويد(5):

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فتح المنان، ص 64.
2. بنگريد به: جعبرى، برگ 73 ب و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 128.
3. از اين قصيده نسخه هاى خطى بسيارى موجود است و چندين بار در مصر چاپ شده است.
4. بنگريد به: ما رغنى، ص 25.
5. بنگريد به: ابن القاصح، ص 18.

صفحه 150


و هاك نظم الذى فى مقنع عن أبى *** عمرو، و فيه زيادات فطب عمرا
تعداد ابيات اين قصيده دويست و نود و شش بيت است(1) به طورى كه در آخر قصيده آمده:
تمت عقيلة اتراب القصائد فى *** اسنى المقاصد للرسم الذى بهرا
تسعون مع مئتين مع ثمانية *** ابياتها ينتظمن الدرّ و الدّررا
و مطلع قصيده چنين است:
الحمدلله موصولا كما امرا *** مباركا طيبا يستنزل الدّررا
قصيده «العقيله» به همان گونه مورد توجه قرار گرفته كه قصيده ديگر شاطبى مورد توجه بوده كه در آن، كتاب «التيسير فى القراءات السبع» نوشته دانى به نظم درآمده و «حرز الامانى و وجه التهانى» نام دارد و به شاطبيه معروف است(2). علما و مدرسان به اين دو قصيده اهميت زياد داده اند و شرحهاى متعددى بر «العقيله» كه گاهى «الرائية» ناميده مى شود، نوشته شده و نخستين شرح، شرح شاگرد شاطبى، امام علم الدين سخاوى است و شرح نويسى بر اين قصيده تا عصر حاضر ادامه يافته است(3).
برهان الدين ابراهيم بن عمر جعبرى (متوفى 732 هـ) به استقبال شاطبى رفته و قصيده لاميه اى درباره رسم سروده است كه تعداد ابيات آن دويست و هفده بيت است و آن را «روضة الطرائف فى رسم المصاحف» ناميده است(4) و خود وى اشاره كرده به اينكه در اين قصيده همان «عقيله» را نظم كرده و بعضى از مسايل را بر آن افزوده است.
لامية عذبت فى عقدها نظمت *** رائية و ربت مسائلا مثلا
علامه محمد بن خليل بن عمر قشيرى اربلى نيز همانند جعبرى قصيده اى درباره رسم سروده و آن را «واضحة المبهوم فى علم المرسوم»(5) ناميده است تعداد ابيات آن سيصد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در شرح چاپ شده ابن القاصح، تعداد ابيات دويست و نود و نه بيت ذكر شده و در شرح علم الدين سخاوى تعداد بيتها سيصد بيت است كه يك بيت در نسخه چاپ افزوده شده است. به گونه اى كه در دو نسخه خطى كه در دارالكتب المصريه به شماره «قرائات 29 ق» و (قرائات 30 ق) محفوظ مى باشد، آمده است.
2. بنگريد به: ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 22.
3. نخستين شرح از آنِ علم الدين سخاوى (متوفى 243 است سپس ابوبكر بن ابى محمد عبدالله مشهور به لبيب آن را شرح كرده و نيز حصارى شاگرد سخاوى و ابن جباره احمد بن محمد بن عبدالمولى المقدسى الحنبلى (متوفى 728 هـ) شرح كرده اند و شرح جامعى هم از برهان الدين ابواسحاق ابراهيم بن عمر جعبرى (متوفى 732 هـ) در دست است و نيز آن را ابوالبقاء على بن عثمان بن القاصح (متوفى 801 هـ) شرح كرده و تا آنجا كه ما مى دانيم شرح او تنها شرحى است كه چاپ شده است و نام آن «تلخيص الفوائد و تقريب المتباعد» مى باشد. سپس اين قصيده را ملا على قارى (متوفى 1014 هـ) شرح نموده است. اوّلين شرحى كه در عصر حاضر بر اين قصيده نوشته شده است، شرح علاّمه روسى مسلمان موسى جار الله رستوفدونى (متوفى 1368 هـ / 1949 م) است. شرحهاى ديگرى نيز وجود دارد كه بعضى از آنها به عالم معينى نسبت داده شده و بعضى به كسى نسبت داده نشده است (نامهاى بعضى اين شروح را در: حاجى خليفه، ج 2، ستون 1159 ملاحظه فرماييد.
از شروح ياد شده نسخه هاى خطى متعددى در كتابخانه هاى ميراث اسلامى معروف، موجود است; اگر بخواهيم به اين شروح اشاره كنيم سخن به دِرازا مى كشد بدون آنكه نيازى به آن باشد.
4. يك نسخه خطى از آن در دارالكتب به شماره (تيمور 571 تفسير) موجود است.
5. يك نسخه خطى از آن در دارالكتب به شماره (تيمور 447 تفسير) موجود است.

صفحه 151


سى و دو بيت است. در اين بيت به مطالبى كه بر عقيله افزوده اشاره كرده است:
زادت رسوما على ما فى عقيلة اثراب *** لم ينل فضلاً لها الكبرا
پيش از آنكه اثر خراز را مورد بحث قرار بدهيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه شيخ ابوطاهر عقيلى اسماعيل بن ظاهر (متوفى 623 هـ) مختصرى در رسم مصحف دارد كه «از زيباترين تأليفات در اين باره است»(1) همچنين ابراهيم بن محمد بن عبدالرحمن بن وثيق اندلسى رساله مشابهى درباره رسم مصحف دارد(2).
و اما نظم خراز كه در كنار «العقيله» توجه و تلاش پژوهشگران را در دوره هاى متأخر به خود جلب كرده است، همان قصيده اى است كه درباره رسم سروده شده و «مورد الظمآن فى رسم احرف القرآن»(3) نام دارد. ابن عاشر انصارى براى خراز تعدادى كتاب در رسم ذكر كرده كه از جمله آنها همين «مورد الظمآن» است و نظم ديگرى هم از او ياد كرده كه «عمدة البيان» نام دارد و كتاب ديگرى در رسم به او نسبت داده كه مانند «مورد الظمآن» است ولى با نثر است. خراز نخست قصيده «عمدة البيان» را سروده و در ذيل آن كه اكنون به «مورد الظمآن» متصل است، قسمتى را به عنوان «ضبط» بر آن افزوده و عدد مذكور در ذيل را بر آن مبتنى كرده(4) آنجا كه مى گويد:
عدّته اربعة و عشرة *** جاءت لخمسائة مقتفرة
ولى خراز قسمت مخصوص به رسم را بار ديگر به نظم درآورده و آن را «مورد الظمآن» ناميده و آن همان كتابى است كه امروز دست مردم است و ضبط مذكور در آخر «عمدة البيان» را به نظم جديد ملحق كرده است. بنابراين، عدد مذكور كه پانصد و چهارده مى باشد با توجه به «عمدة البيان» درست است اما نسبت به قسمت مربوط به رسم، اين عدد صحيح نيست; زيرا تعداد ابيات نظم جديد (مورد الظمآن) چهارصد و پنجاه بيت است و اگر به اين ابيات تعداد ابيات ضبط را كه صدو پنجاه و چهار بيت است اضافه كنيم، مجموع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 165 نسخه هاى متعددى از آن در كتابخانه الازهر و دارالكتب المصرية موجود است.
2. چند نسخه خطى از اين كتاب در دارالكتب المصرية وجود دارد و يك نسخه به صورت ميكروفيلم در معهد المخطوطات است كه از روى نسخه محفوظ در يكى از كتابخانه هاى تركيه مى باشد.
3. زركلى، ج 7، ص 262 ابن الجزرى در غاية النهايه، ج 2، ص 237 از اين كتاب با نام «مورد الظمآن فى حكم رسم احرف القرآن» ياد كرده از اين كتاب نسخه هاى متعددى در كتابخانه هاى ميراث اسلامى موجود است و در مصر چاپ شده است.
4. فتح المنان، برگ 2 ب.

صفحه 152


آن ششصد و هشت بيت مى شود و اين با رقمى كه در بيت سابق بود، مغايرت دارد(1).
از نظم خراز آن قسمت كه به رسم اختصاص داده شده، به نام «مورد الظمآن» شهرت يافته و ذيل آن كه مخصوص ضبط است به نام «ضبط الخراز» معروف است. در فصل بعدى مطالب مربوط به ضبط را بيان خواهيم كرد ان شاء الله.
خراز در مواردى كه قرائت با رسم ارتباط پيدا مى كند، و مطالبى مانند حذف و غير حذف و اختلاف رسم بعضى از حروف پيش مى آيد، رسم را مطابق با قرائت نافع قرار مى دهد(2).
مصادر خراز در اين قسمت عمدتاً «المقنع» ابوعمرودانى و «العقيله» شاطبى و اضافاتى كه ابوداود سليمان بن نجاح در «التنزيل» آورده است مى باشد، به اضافه بعضى از كلماتى كه تنها ابوالحسن على بن محمد مرادى صاحب نظم معروف به «المنصف» آنها را ذكر كرده است. او نظم خود را در سال 563 هـ كامل نموده است. بدين گونه منظومه خراز (مورد الظمآن) جامع تمام مطالبى است كه در منابع مهم رسم ذكر شده و شامل وجه مشهور از وجوه مختلفى است كه در اين منابع آمده است و لذا شايستگى آن را داشت كه اساسى قابل اعتماد در رسم مصاحف بر طبق مصاحف عثمانى باشد(3).
ابن خلدون (متوفى 808 هـ) مقام و منزلتى را كه قصيده «مورد الظمآن» در عصر او در بلاد مغرب پيدا كرده بوده، تصوير مى كند. او پس از ذكر كتب دانى و شاگرد او ابوداود و شاطبى درباره رسم، مى گويد(4): «نظم خراز از متأخران در بلاد مغرب، ارجوزه ديگرى است كه در آن، موارد خلاف بسيارى بر كتاب «المقنع» افزوده شده و به ناقلين آنها نسبت داده شده و در مغرب شهرت يافته و مردم بر حفظ آن همت گماشته اند و با وجود آن كتابهاى ابوداود و ابوعمرو و شاطبى در رسم را به دست فراموشى سپرده اند».
شروح علما بر «مورد الظمآن» بسيار است و ابن عاشر انصارى گفته: اوّلين كسى كه آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: تنسى، برگ 92 أ و ما رغنى، ص 439.
2. بنگريد به: ما رغنى، ص 28.
3. كتاب «مورد الظمآن» مورد اعتماد لجنه اى بوده كه بر چاپ مصحف معروف به مصحف اميرى در سال 1342 هـ اشراف داشتند.
4. تاريخ ابن خلدون، مجلد 1، ص 792.

صفحه 153


را شرح كرده ابومحمد عبدالله بن عمر الصنهاجى شاگرد مؤلف است(1).
همچنين اين قصيده را شيخ حسين بن على بن طلحه الرجراجى شرح كرده و از شرح آن در سال 842 هـ فارغ شده است(2).
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن عبدالجليل تنسى (متوفى 899 هـ) قسمت مربوط به ضبط را شرح كرده و ما در فصل بعدى به آن خواهيم پرداخت.
معروفترين شرح «مورد الظمآن» همان شرح عبدالواحد بن احمد بن على بن عاشر الانصارى (متوفى در فاس به سال 1040 هـ) مى باشد كه آن را «فتح المنان المروى به مورد الظمآن»(3) ناميده است و در مقدمه آن به مصادرى كه اعتماد كرده اشاره نموده است و آن مصادر در برگيرنده قسمت اعظم كتابهايى است كه ذكر شده كه شامل كتابهايى است كه پس از تأليف المقنع دانى نوشته شده است.
از آنجا كه قصيده «مورد الظمآن» غير از قرائت نافع قرائتهاى ديگر را شامل نمى شود و وجوه اختلافى را كه مربوط به آن قرائتهاست بيان نمى كند، لذا ابن عاشر براى برطرف ساختن اين نقيصه، ذيلى بر شرح خود به صورت نظم اضافه كرده و در اين باره مى گويد:(4)«و اين ذيلى است كه آن را «الاعلان بتكميل مورد الظمآن» ناميدم و بقاياى اختلافات مصاحف را در حذف و غير حذف در آن جاى دادم و آنها همان چيزهايى است كه مورد احتياج كسى است كه از قرائت نافع به قرائتهاى ساير قرّاء هفتگانه روى آورد...»
از ميان معاصران شيخ ابراهيم بن احمد مارغنى تونسى هر سه منظومه «المورد» و «الضبط» و «الاعلان» را شرح كرده و در سال 1325 هـ از آن فارغ شده است و در بيشتر مطالب خود از شرح تنسى بر ضبط و شرح ابن عاشر بر المورد و اضافه هايى كه ابن عاشر بر الاعلان دارد(5)، كمك گرفته است و كتاب خود را «دليل الحيران شرح مورد الظمآن فى رسم و ضبط القرآن» ناميده است و شرح ذيلى را كه ابن عاشر بر منظومه الخراز نوشته در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتح المنان، برگ 2 ب.
2. نام اين شرح «تنبيه العطشان» است و از آن يك نسخه خطى در كتابخانه الازهر به شماره (22282 قراءات) و نسخه ديگرى در دارالكتب المصريه به شماره (1 ش قراءات) موجود است.
3. بنگريد به: زركلى، ج 4، ص 323 از شرح مزبور چند نسخه خطى در كتابخانه الازهر و دارالكتب المصريه و كتابخانه شهردارى اسكندريه و كتابخانه الظاهريه دمشق و شايد جاهاى ديگر موجود است.
4. فتح المنان، ص 191.
5. بنگريد به: دليل الحيران، ص 4.

صفحه 154


آخر كتاب قرار داده و آن را «تنبيه الخلاّن الى شرح الاعلان بتكميل مورد الظمآن» نامگذارى كرده است(1).
حركت كتاب نويسى درباره رسم مصحف در اينجا متوقف نشد، بلكه تأليفات ديگرى هم وجود دارد كه خارج از محدوده «العقيله» و «المورد» مى باشد. ابوالعباس احمد بن محمد بن عثمان مراكشى معروف به ابن البناء (متوفى 721 هـ) كتابى نوشته و آن را «عنوان الدليل فى مرسوم خط التنزيل»(2) ناميده است. او اين كتاب را در توجيه مواردى از رسم مصحف نوشته كه با قواعد خط مخالف است(3).
همچنين محمد بن محمود بن محمد بن احمد شيرازى (متوفى حدود 780 هـ) كتاب «كشف الاسرار في رسم مصحف الامصار»(4) را نوشته است و از نام آن چنان به نظر مى رسد كه درباره تعليل و توجيه رسم الخط مصحف است به همان نحوى كه ابوالعباس مراكشى در عنوان الدليل انجام داده است، ولى پس از آنكه به نسخه خطى آن كه به صورت عكسى در اختيار ما بود مراجعه كردم، ديدم كه او در اين كتاب غالبا به توصيف رسم كلمات پرداخته و از آنچه دانى در المقنع آورده است افزونتر نيست، جز اينكه آن را چندين باب كرده و سندهاى روايات گاهى بعضى از خود روايات و را حذف كرده است.
هر يك از زركشى (متوفى 794 هـ) در البرهان(5) و سيوطى (متوفى 911 هـ) در الاتقان(6)و قسطلانى (متوفى 923 هـ) در لطائف الاشارات(7) و دمياطى (متوفى 1117 هـ) در الاتحاف(8) هر كدام فصولى آورده اند كه در آنها قضايا و موضوعات و فروعى را كه در كتابهاى رسم آمده است، ذكر كرده اند(9).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح مارغنى با هر سه قسم آن در سال 1326 هـ در تونس چاپ شده و اخيرا نيز در قاهره (دارالقرآن 1974) به چاپ رسيده است و شيخ احمد محمد ابوزيتحار از علماى معاصر الازهر شرحى بر مورد الظمان دارد به نام «لطائف البيان فى رسم القرآن شرح مورد الظمآن» و آن يك شرح كلاسيك است كه مناسب دانشجويان معهد القراءات در الازهر مى باشد. جلد اوّل اين كتاب در سال 1969 و جلد دوم آن در سال 1970 در قاهره چاپ شده است.
2. در مجله «الميثاق» از يافتن مجموعه اى از مؤلفات ابوالعباس مراكشى خبر داده شده بود كه از جمله آنها «اعلان الدليل» مى باشد. بنگريد به: مجله الازهر، ج 5، ص 506 شماره رجب 1391 هـ / 1971 م.
3. بنگريد به سيوطى:الاتقان، ج 4، ص 145 و قسطلانى، ج 1، ص 285 و حاجى خليفه، ج 2، ستون 1174.
4. نسخه اى از اين كتاب (28 برگ) در كتابخانه اوقاف در بغداد به شماره (24058 مجاميع) موجود است.
5. ج 1، ص 430ـ376.
6. ج 4، ص 162ـ145 سيوطى در رساله اى كه در خط دارد (ص 56) و در: اتمام الدراية لقرّاء النقايه كه در حاشيه مفتاح العلوم سكاكى چاپ شده است (ط 1، قاهره، المطبعة الادبية 1371 هـ ص 132) اشاره مى كند به اينكه در اين باره فصلى را در التحبير منعقد كرده و آن را به صورتى كه تاكنون نوشته نشده تهذيب كرده و سپس آن را در اوراق جداگانه اى قرار داده و «كبت الاقران فى كتب القرآن» ناميده و در اتمام الدرايه، (مكتب القرآن) آمده كه گمان مى كنم تحريف شده باشد.
7. ج 1، ص 306ـ279.
8. دمياطى (احمد بن محمد): اتحاف فضلاء البشر فى القراءات الاربع عشر» قاهره، 1359 هـ ص 9. دمياطى در آخر هر سوره اى مسائلى از رسم را كه در آن سوره آمده ذكر كرده است.
9. در اينجا دو كتاب قديمى در رسم وجود دارد كه مؤلف آنها شناخته نشده است; نام يكى از آنها «جامع الكلام فى رسم مصحف الامام» است و نسخه هاى خطى متعددى از آن وجود دارد; و ديگرى كتاب «الهجاء» است كه يك نسخه خطى از آن در يكى از كتابخانه هاى تركيه است. ميكروفيلم آن نيز در معهد المخطوطات مى باشد. كتاب دوم در مقايسه با كتاب اوّل اهميت بيشترى دارد چون مؤلف هميشه مصادر خود را ذكر مى كند.

صفحه 155


تأليف در موضوع رسم در اواخر قرن گذشته ميلادى و قرن حاضر ادامه يافت، ولى اين تأليفات با روشى نوشته شده كه سهولت و گستردگى تأليفات قديمى را ندارد و بعضى از آنها به صورت نظم است كه ديگران آنها را شرح كرده اند و به الفاظ نظم مقيد شده اند و به مصادر متأخرى استناد كرده اند كه بيشتر در اطراف دو قصيده معروف در رسم «العقيله» و «مورد الظمآن» دور مى زند(1).
در حالى كه تأليفات قرون اوليه درباره رسم، غالبا به توصيف اكتفا كرده اند و تنها روش رسم كلمات را بيان نموده اند، مى بينيم كه در تأليفات قرون بعدى تلاشهايى صورت گرفته تا به توجيه و تعليل صورت كلماتى بپردازند كه در مصحف مخالف با قواعد علماى كوفه و بصره كه در دوره هاى متأخر از نسخه بردارى مصاحف ساخته اند، مى باشد; حتى اينكه ابوالعباس مراكشى كتاب «عنوان الدليل» را كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در تحليل وجوه رسم تأليف كرده است.
روشى كه پيشوايان فن در كتابهاى خود پيش گرفته اند، دو روش است:
روش اوّل
بر اساس جمع آورى مثالهاى مشابه در موضوع واحد و در فصل معين است و بدين گونه از مجموعه فصولى تشكيل يافته كه تمام وجوه رسم را در بر مى گيرد و بهترين مثال براى اين روش كتاب «هجاء مصاحف الامصار» تأليف احمد بن عمار و كتاب «البديع فى هجاء المصاحف» تأليف ابن معاذ جهنى و كتاب «المقنع» تاليف ابوعمرو دانى و نيز نظم شاطبى و جعبرى و اربلى و خراز در رسم مى باشد. مثلا دانى مى گويد:(2) «اين كتابى است كه به خواست خدا آنچه را كه درباره رسم مصاحف شهرها از اساتيد خود شنيده ام و از پيشوايان فن روايت كرده ام، ذكر خواهم نمود.... و آنها را در بابهايى قرار خواهم داد، و طى فصلهايى خواهيم آورد...» در اين تأليفات فصلى درباره حذف حروف سه گانه: الف و واو و ياء آمده و فصلى درباره زيادت اين حروف و فصلى درباره تبديل حرفى به حرفى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از جمله اين تأليفات است كتاب «ارشاد القراء و الكاتبين الى معرفة رسم الكتاب المبين» تأليف ابوعبيد رضوان بن محمد بن سليمان معروف به «مخلّلاتى» (متوفى 1311 هـ/ 1893 م) و ارجوزه شيخ متولى محمد بن احمد بن الحسن (متوفى 1213 هـ / 1895 م) به نام «اللؤلؤ المنظوم» كه تعداد ابيات آن هفتاد و شش بيت است و شرح آن به نام «الرحيق المختوم فى نثر اللؤلؤ المنظوم» از شيخ حسن بن خلف حسينى (بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 362) از هندوستان پرسشى در مورد التزام به رسم عثمانى مطرح شده بود كه بعضى از مشايخ از آن جواب دادند. از جمله آنهاست: شيخ محمد بن على بن خلف حسينى (متوفى 1357 هـ / 1939 م) او پاسخ خود را در رساله اى قرار داد به نام «ارشاد الحيران الى معرفة مايجب اتباعه فى رسم القرآن» و شيخ محمد بن حبيب الله الشنقيطى (متوفى 1363 هـ / 1944 م) كه پاسخ خود را كتابى قرار داد به نام «ايقاظ الاعلام لوجوب اتباع رسم المصحف الامام» از جمله كتابهايى كه در اين باره در عصر ما نوشته شده كتاب «الجوهر الفريد فى رسم القرآن المجيد» تأليف شيخ سيد بركات بن يوسف عريشه الهورينى از رجال اوايل قرن چهاردهم هجرى مى باشد و كتاب «فتح الرحمن و راحة الكسلان» تأليف محمد ابوزيد از رجال قرن چهاردهم هجرى و كتاب «تشحيذ الاذهان فى رسم آيات القرآن» تأليف شيخ عبدالرحمن محمد مشهور به هواش و كتاب «سمير الطالبين فى رسم و ضبط الكتاب المبين» تأليف شيخ على محمد الضباع و پيش از اين به دو شرح ما رغنى و ابى زينحار بر مورد الظمآن اشاره كرديم.
2. المقنع، ص 1 و 2.

صفحه 156


ديگر و فصلى درباره رسم همزه و فصلى درباره قطع و وصل و فصلى درباره رسم تاى تانيث كه در بعضى از موارد به صورت كشيده آمده است و همچنين راجع به موضوعات ديگر رسم. البته اين كتابها در تفصيل مطالب و ترتيب ابواب با يكديگر متفاوت است. توجه كنيم كه آوردن مثالها در يك فصل غالبا مطابق ترتيب آيات و سوره هاى مصحف است.
روش دوم
به اين صورت است كه مؤلف ويژگيهاى رسم را از اوّل مصحف از سوره فاتحة الكتاب شروع مى كند و در سوره آخر پايان مى دهد و به كلماتى كه با روش معينى رسم شده به ترتيب آيات و سوره ها اشاره مى كند. در اين روش، مؤلفان در موارد بسيارى مجموع مثالهاى يك ويژگى را هنگامى كه به اولين مثال مى رسند مى آورند و لذا در اوايل اين گونه كتابها نسبت به اواخر آنها مثالهاى بيشترى وجود دارد و بتدريج كه مؤلف با آيات و سوره ها پيش مى رود، مثالها كمتر مى شود و به اين اكتفا مى شود كه اين ويژگى پيش از اين گذشت. از اين گونه كتابها مى توان كتاب «التنزيل فى هجاء المصاحف» تأليف ابوداود سليمان بن نماح را نام برد كه آن را از كتاب بزرگ ديگرى كه به نام «التبيين» نوشته، خلاصه كرده است. او در مقدمه كتاب مى گويد: «در اينجا قرآن را به ترتيب مى آورم آيه به آيه و حرف به حرف از اوّل تا آخر» و از جمله آنهاست كتاب ابوطاهر عقيلى و كتاب ابن وثيق اندلسى و نيز دو كتاب «جامع الكلام» و «الهجاء» از دو نويسنده ناشناخته. در كتابهايى كه با اين روش نوشته شده پيش از آنكه مثالها به ترتيب آيات و سوره ها ذكر شود، مقدماتى را ترتيب مى دهند كه در آن راجع به مطالب كلى درباره رسم سخن مى گويند، همان گونه كه عقيلى و ابن وثيق انجام داده اند.
با توجه به مهمترين تأليفات درباره رسم كه اسامى آنها را ذكر كرديم و به مصادر آنها نيز اشاره نموديم، چنين به نظر مى رسد كه ابوعمرو دانى بارزترين شخصيتى است كه در اين موضوع كتاب نوشته است و كتاب «المقنع» او واسطه اى است كه در آن بيشتر روايات مصادر قبلى آمده است و علما بعدى هم در تأليفات خود درباره رسم از آن استفاده كرده اند و به همين جهت اين كتاب در ميان كتابهايى كه به دست ما رسيده، از جهت

صفحه 157


مثالهايى كه در اين موضوع بيان كرده، مقام اوّل را دارد ولى نبايد در اين بحث خود را از مثالهاى ديگرى كه تأليفات علماى ديگر به دست مى دهند، محروم كنيم مانند: «هجاء مصاحف الامصار» تأليف احمد بن عمار هدوى كه معاصر با دانى بود و با اينكه اين كتاب مختصر است و غالب مصادر خود را ذكر نكرده، در عين حال دستمايه خوبى است كه مثالهاى دانى در المقنع را تأييد مى كند.
همچنين فصل مهمى را كه ابو عبيد در فضائل القرآن راجع به اختلاف مصاحف آورده فروگذار نمى كنيم; زيرا كه آن قديمى ترين مصدر موجود در اين زمينه است; و همين طور است فصولى كه ابن ابى داود در كتاب خود «المصاحف» آورده و نيز آنچه كه ابوبكر انبارى در كتاب خود «ايضاح الوقف و الابتداء» ذكر كرده است. او موادّ برجسته اى ارائه كرده كه منبع بسيارى از نويسندگان بعدى شده است. به اضافه مثالهايى كه فقط در بعضى از مصادر مانند كتاب ابو طاهر عقيلى و ابن وثيق و ديگران آمده است.
مصادرى كه ذكر كرديم همان منابعى است كه در بحث از بررسى و توصيف مثالهاى رسم عثمانى از آنها استفاده خواهد شد و در زمينه پژوهش در اين مثالها و تلاش در پيدا كردن تفسير درست براى آنها، از مجموع مصادرى كه در اين موضوع به دست ما رسيده چه چاپى و چه خطى استفاده خواهيم كرد بخصوص از شروح دو قصيده: رائيه و المورد كه در پيشاپيش آنها شرح جعبرى بر رائيه و ابن عاشر بر المورد قرار دارند(1).
ثانياً: مصحفهاى خطى
در آغاز اين مبحث اشاره كرديم كه مؤلفان كتابهاى مربوط به رسم، مواد خود را از مصحفها برداشته اند و اين شامل موضوعاتى است كه آنها را از اساتيد خود روايت كرده اند و آن اساتيد هم از مصاحف نقل كرده اند و يا موضوعاتى كه خود از مصحفهايى كه در اختيارشان بود برداشته اند. انگيزه ها براى روايت وجوه رسم مصحفى آنچنان زياد است كه به ما اطمينان كامل مى دهد كه آنچه پيشوايان فن نقل كرده اند حقيقتاً همان است كه در رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتابهايى كه درباره رسم به دست ما رسيده بخصوص كتابهاى قديمى بسيار محدود است و قديمى ترين آنها همان فصلى است كه ابو عبيد (متوفى 224 هـ) در كتاب فضائل القرآن آورده و نيز آنچه كه ابن ابى داود (متوفى 316 هـ) در كتاب المصاحف دارد و پس از اينها كتابهاى مهدوى و ابن معاذ جهنى ودانى درباره رسم است و بيشتر تأليفاتى كه به دست ما رسيده مربوط به پس از اين دوره است. شك نيست كه بر كتابهاى علوم قرآنى همان رفته است كه بر كتابهاى ديگر فرهنگ اسلامى رفته و بيشتر آنها دستخوش تلف و نابودى قرار گرفته است; همان گونه كه ابن الجزرى روايت مى كند كه او سعى كرد كه بر كتاب ابوالعلاء همدانى (متوفى 569 هـ) كه در طبقات القرّاء تاليف كرده، دست پيدا كند ولى نتوانست. اين مطلب را در غاية النهايه (ج 1 ص 204) چنين تصوير كرده است: «از مدتها پيش آرزو داشتم كه اين كتاب يا قسمتى از آن را پيدا كنم ولى حتى به برگى از آن هم دست پيدا نكردم و كسى را نديدم كه ذكرى از آن به ميان آورد و ظاهر اين است كه اين كتاب ضمن كتابهايى كه در واقعه چنگيزخان از بين رفته، نابود شده است» و چقدر واقعه هايى كه مانند واقعه چنگيزخان اتفاق افتاده و ميراث اين امت را از ميان برده است ولى نور اين فرهنگ در پشت پرده نمانده و نسلها آن را از يكديگر نقل كرده اند و در اين ميان به قرآن اهتمام بيشترى داده شده چون قرآن اساس اين فرهنگ و رهنمون آن است و همچنان گرانبهاترين چيزى است كه به مردم داده شده است ولى متأسفانه بيشتر تأليفات علوم قرآنى مخصوصا قسمت قرائتها و رسم همچنان به صورت خطى است و در انتظار كسى است كه غبار را از آنها بزدايد و بار ديگر نور ببينند و كمكى براى پژوهشگران در اين ميراث باشند.

صفحه 158


مصاحف بوده است.
با اين وجود، اعتماد به بعضى از موضوعاتى كه از مصاحف قديمى كه تاكنون از آسيب دور مانده به دست مى آيد به ما اطمينان بيشترى نسبت به روايتهاى مؤلفان كتب رسم مى دهد، به اضافه مثالهاى جديدى كه از اين مصاحف به دست مى آيد و در استوارى پايه هاى فهم درست و روشن پديده هاى متعدد رسم كمك مى كند.
پيش از آنكه به توصيف مصاحفى كه از آنها اطلاع يافته ايم بپردازيم، روايات علما را درباره سرنوشت مصحفهاى اصلى عثمانى يادآور مى شويم و اينكه آيا احتمال دارد كه چيزى از آن تاكنون باقى مانده باشد؟ اين يك مسأله مهم تاريخى است كه در اينجا نمى توانيم تمام جوانب آن را بررسى كنيم و در اينجا فقط اشاره مى كنيم كه دانشمندان از همان آغاز روايت كرده اند كه اين مصاحف از ميان رفته است; و شك نيست كسانى كه اين مطلب را گفته اند، به مقدار آگاهى خود سخن گفته اند و اين مانع از آن نيست كه مصاحف عثمانى چند قرن بعد از آن هم موجود باشند. مثلا مالك بن انس (متوفى 179 هـ) را مى بينيم در حالى كه از ابن وهب درباره مصحف عثمان مى پرسد و او مى گويد كه از ميان رفته است(1)، در عين حال يك مصحف قديمى نشان مى دهد كه گويا جدّ او همزمان با كتابت مصاحف عثمانى آن را نوشته است;(2) و ابو عبيد روايت مى كند كه مالك بن انس مصحف عثمان را كه از خزاين بعضى از حاكمان بيرون آمده بود مشاهده كرده و اثر خون عثمان را نيز در آن ديده است;(3) و دانى (متوفى 444 هـ) اشاره مى كند كه بعضى از حروف را در مصاحف قديمى بررسى كرده است و مثلا مى گويد: مصحف جامع كهنه اى را ديده است كه در اوّل خلافت هشام بن عبدالملك در سال صد و ده نوشته شده و تاريخ آن در آخر مصحف آمده است(4). همچنين ابن كثير(5) (متوفى 774 هـ) و ابن الجزرى(6) (متوفى 833
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن ابى داود، ص 35 و زركشى، ج 1، ص 222.
2. دانى: المقنع، ص 112 و المحكم، ص 17 و قرطبى، ج 1، ص 63.
3. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 15 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 13 ب و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 150 و شاطبى در «العقيله» به دو روايت مالك و ابو عبيد و اختلاف آنها اشاره كرده است (بنگريد به: ابن القاصح، ص 17)
4. المحكم، ص 87.
5. فضائل القرآن، ص 49.
6. النشر، ج 1، ص 455.

صفحه 159


هـ) روايت كرده اند كه آنها بعضى ازمصاحف قديمى را در جامع دمشق و مصر ديده اند كه بر پوست نازك نوشته شده بود.
اين روايتها اشاره مى كنند به اينكه احتمال دارد مصاحف اصلى عثمانى روزگار درازى در مساجد جامع موجود بوده است، بخصوص اگر به ياد بياوريم كه اين مصاحف تا چه حد مورد احترام بوده است. آنها مصاحف مادر بودند كه مردم شهرها مصاحف خود را از روى آنها نوشته اند و اين پس از اجماع امت اسلامى بر بى اعتبارى مصاحف ديگر در خلافت عثمان بوده است.
ملاحظه مى شود كه پيشوايان روايات رسم در موارد بسيارى مى گويند كه كلمه معينى را در مصحف امام يعنى همان مصحف عثمان ديده اند، مانند رواياتى كه از ابو عبيد(1) و عاصم حجدرى(2) و يحيى بن حارث(3) و ابو حاتم(4) نقل شده است. و شايد كلمه مصحف امام شامل تمام مصحفهايى مى شد كه به دستور عثمان نوشته شد و در شهرى از شهرها قرار گرفت و منظور مصحف مدينه يا مصحف خصوصى عثمان نيست، و اى بسا شامل مصحفهاى بزرگ ديگرى هم باشد كه در مساجد جامع براى قرائت يا نسخه بردارى از روى آن قرار داده مى شد و اينها از روى مصاحف اصلى عثمانى استنساخ شده بودند و شايد اين سخن، مطلبى را كه در آخر بعضى از مصاحف نوشته مى شد توجيه كند و آن اينكه مى نوشتند اين مصحف به خط عثمان است و منظور اين بوده كه مصحف مزبور مطابق با هجايى نوشته شده كه مصاحف عثمانى برآن هجاء بوده اند.
اكنون در كتابخانه هاى عالم مجموعه بزرگى از مصاحف قديمى و يا قطعه هايى از آن موجود است كه بر پوست نازك و با خط كوفى و خالى از هرگونه نقطه گذارى و اِعراب و بسيارى از چيزهايى كه به مصاحف افزوده اند مانند اسماء سوره ها و عدد آيات و غير آنها نوشته شده است به گونه اى كه به صورت مصاحف اولى نزديكتر است(5).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المقنع، ص 15 و 35 و 38 و 53 و موارد ديگر.
2. بنگريد به: همان مصدر، ص 34 و 40 و 41 و 45 و 48 و موارد ديگر.
3. همان مصدر، ص 90.
4. همان مصدر، ص 92.
5. بنگريد به: گلدزيهر، ص 298 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 119 و 120 و ناصر النقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام مقاله اى در مجله سوم، مجلد 12، سال 1956، ج 1 و 2، ص 35 و دكتر سعاد ماهر: مشهد الامام على فى النجف، قاهره، دارالمعارف 1388 هـ ص 116 به بعد.

صفحه 160


همان پرسش قديمى، يك بار ديگر در عصر ما مطرح مى شود و آن اينكه آيا ممكن است يكى از اين مصاحف قديمى كه باقى مانده نسخه اى از مصاحف اصلى عثمانى باشد؟ بسيارى از پژوهشگران اين احتمال را بعيد مى شمارند; زيرا امروز نمى توان بر مصحف كاملى دست يافت كه در قرن اوّل يا دوم نوشته شده باشد و تاريخ نسخه بردارى و يا نام ناسخ در آن باشد;(1) همچنين آنها غالبا از تمام علامتهايى كه در وقت متأخر بر آن اضافه شده باشد، خالى نيستند; به اضافه اينكه چنين كارى به دليلهاى تاريخى و مادى روشن و قوى احتياج دارد و بررسى همه جانبه اى را طلب مى كند و تاكنون چنين فرصتى براى پژوهشگران به دست نيامده است(2).
درباره اين مصاحف نظر هرچه باشد بدون شك آنها قديمى هستند و به قرون اوليه هجرى برمى گردند، بلكه حتى مربوط به قرن اوّل هستند، بخصوص وقتى مى بينيم كه در آنها اثرى از اصلاحاتى كه در نيمه دوم قرن اوّل هجرى به خط عربى اضافه شد، وجود ندارد، مگر بعضى از علامتهاى نادرى كه احيانا ديده مى شود و به همين سبب آنها به دوره اى كه مصاحف عثمانى موجود بوده مربوط مى شوند و شايد از روى آنها و يا از روى مصحفى كه از آنها استنساخ شده، نوشته شده اند و لذا اين مصحفها بهترين نمونه از واقعيت رسمى هستند كه مصاحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده است.
كتابخانه هاى ميراث اسلامى در مصر بهترين مجموعه ها را از اين مصاحف قديمى دارند.(3) همچنين گفته مى شود كه يكى از اين مصاحف قديمى تا جنگ جهانى اوّل (1914 ـ 1918 م) در مدينه در حرم نبوى شريف نگهدارى مى شد كه عثمانيها همزمان با عقب نشينى خود از حجاز آن را به آستانه منتقل كردند; و گفته شده كه اين مصحف به آلمان منتقل شد(4).
و از جمله آنها مصحفى است كه در شهر تاشكند مركز تركمنستان نگهدارى مى شود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ناصر النقشبندى: المصاحف الكريمة، ص 34
2. بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 87 و دكتر جواد على: السيرة، ص 13 و دكتر محمد عبدالعزيز مرزوق، ص 24.
.. A660tt p.57.
4. بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 120 و M.Hamidull ah p.430.

صفحه 161


در آغاز همين قرن جمعيت آثار قديمى روسيه پنجاه نسخه از آن چاپ كرد(1) با اين وجود، پژوهشها درباره اين مصاحف قديمى و تعداد آنها، اندك است.
اين امكان به من دست داد كه بعضى از مصاحف قديمى را كه در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود، قرائت كنم(2) كه بعضى ازآنها نقطه و اعراب داشت; و به زودى در فصل مربوط به تكميل رسم عثمانى به آنها اشاره خواهيم كرد و بعضى ديگر از نقطه و اعراب به طور كلى و از علامتهايى كه در دوره هاى متأخر بر مصاحف وارد كرده اند به طور خصوص، خالى بود و با خط كوفى قديم و با حروف بسيار درشت بر پوست نازك نوشته شده بود. اين مصاحف كه ما را در بررسى ويژگيهاى نوشتارى رسم عثمانى كمك مى كند، عبارتند از:
اوّل: مصحف كريم كه از جامع عمرو بن عاص فسطاط به قاهره آورده شد و بر پوست نازكى با خط كوفى درشت نوشته شده و در جاهاى زيادى نقصهايى دارد و در سال 1346 هـ / 1830 م با كاغذ تكميل شده به طورى كه در آخر مصحف نوشته اند و ابعاد آن تقريبا 60×54 سانتيمتر است و برگهاى آن اندكى از پانصد و شصت برگ بيشتر است و غالبا هر صفحه اى دوازده سطر است واز اعراب و نقطه خالى است مگر از يك ويژگى كه در بعضى از كلمات وجود دارد و به آن اشاره خواهيم كرد; و گاهى ميان سوره ها آراستگى و زينتى ديده مى شود كه نام سوره و عدد آيات آن را در بر گرفته است به طورى كه در اوّل سوره نساء و يونس و هود و يوسف مى بينيم; و گاهى هم سطر زينتى چيزى را در بر نگرفته است به طورى كه در اوّل سوره نحل و عنكبوت و سجده و احزاب آمده و در موارد ديگر، ميان دو سوره چيزى جز يك جاى خالى كه به مساحت دو سطر است ديده نمى شود به طورى كه در اوّل سوره انبياء و مؤمنون و نور آمده و در بعضى از صفحات اشاره هايى به عشرها و خمس ها شده است همچنين در جاهاى متعددى در آخر آيات خطوطى روى هم ديده مى شود(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين مصحف در مسجد جامع خواجه عبيدالله احرار بود. حاكم تركمنستان آن را خريدارى كرد و به پطرزبورك منتقل نمود و در كتابخانه سلطنتى قرار گرفت و در آنجا به نام مصحف سمرقند معروف بود و شايع شد كه اين مصحف همان مصحف امام است كه عثمان بن عفان بر روى آن كشته شده است. مردم در روزهاى معين اين مصحف را زيارت مى كردند تا اينكه جمعيت آثار قديمى روسيه، آن را به دست عكاس روسى «بساريكس» منشتر كرد و از آن تعداد پنجاه نسخه به چاپ رسيد و اين مصحف تا انقلاب بلشويكى در كتابخانه سلطنتى بود و در اوايل سال 1918 م طى مراسم مهمى و تحت حفاظت نظامى به اداره اى كه از شخصيتهاى بارز اسلامى تشكيل شده بود و «نظارت دينى» نام داشت انتقال يافت و اين به سبب جلب رضايت وكمك مسلمانان بود و پنج سال در آنجا ماند و در اواسط سال 1923 م به تركمنستان منتقل شد و مدتى در سمرقند ماند و اكنون اين مصحف در تاشكند نگهدارى مى شود (بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: (الاماله، ص 205)
2. تلاش براى اطلاع از مصاحف كريمه خطى و بخصوص قديمى آنها در نهايت دشوارى است و نمى توان ميان بلند پروازى هاى مربوط به دستيابى به اين مصاحف و ميان تنگ نظرى كسانى كه اين مصفحها را نگهدارى مى كنند جمع كرد. آنها اجازه نمى دهند دست كسى حتى اگر يك پژوهشگر مسلمان باشد به آنها برسد. و لذا اين بحث از مطالبى محروم شد كه اگر مى توانستم مصحف جليل القدرى را كه منسوب به عثمان است و در جامع حسين در قاهره نگهدارى مى شود، قرائت كنم، به دست مى آمد. حتى پيام دانشكده دارالعلوم هم كارى از پيش نبرد و اين به خاطر مسئوليت حفظ مصحف بود (درباره تاريخ اين مصحف بنگريد به: شيخ محمد بخيت المطيعى، ص 32 و دكتر سعاد ماهر: مخلفات الرسول فى المسجد الحسينى قاهره، وزارة الاوقاف المصرية 1965، ص 131 به بعد) مسئولان مصحفهاى خطى در دارالكتب المصريه با بزرگوارى اين فرصت را به من دادند كه چند روزى بعضى از مصاحف موجود در آنجا را قرائت كنم.
3. به نظر مى رسد كه دكتر ابراهيم جمعه اين مصحف را نديده است چون در كتاب: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 70 گفته است: «اين مصحف خالى از اعراب و نقطه و اسماء سوره ها و عدد آيات است».

صفحه 162


شايد بعضى از اين اضافات در دوره هاى بعدى برآن افزوده شده است واين مصحف دروضع كنونى آن آثار قدمت دارد چون در بسيارى از برگها خط مكتوب از بين رفته است واطراف بعضى از اوراق خورده شده ودر عين حال اين مصحف گنجينه عظيمى است كه از حوادثى كه براى مصحفهاى قديمى ديگر پيش آمده وآنها را دستخوش تلف ونابودى كرده در امان مانده است(1).
دوم:يكى از نسخه هايى كه از روى مصحف تاشكند كه پيشتر به آن اشاره كرديم، عكس بردارى شده است وهم اينك در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود(2) و به اين نسخه با فرض اينكه با اصل محفوظ در تاشكند مطابق است، استناد خواهيم كرد. اين مصحف با خط كوفى درشت نوشته شده وبه نظر مى رسد كه در مقايسه با مصحف جامع عمروبن عاص، تنظيم ودقت آن كمتر است. وشايد اين خود دليلى باشد براينكه اين مصحف به دوره اى قديمى تر از دوره مصحف جامع عمر وعاص مربوط است. مصحف تا شكند سقط زيادى دارد ودر موارد بسيارى ناقص است كه ميان يك برگ تا چند برگ دور مى زند واز صفحات باقيمانده هم گاهى اطراف آن تلف شده است. ابعاد اين مصحف 70×50 سانتيمتر است و برگهاى موجود آن 253 برگ است كه هر دو طرف آن نوشته شده، و هر صفحه اى غالبا دوازده خط است و به طور كلى از هر چيزى خالى است مگر از آراستگيهايى كه در بعضى مواقع ديده مى شود. ميان دو سوره جاى خالى به مقدار يك خط وجود دارد و در بعضى از سوره ها يك سطر زينتى ديده مى شود بدون اينكه نام سوره و يا تعداد آيات آن ذكر شود و در بعضى از صفحات با يك مربع كه با رنگهايى رنگ شده اشاراتى به جزءها دارد و در رؤوس بعضى از آيات تعدادى خط است كه به پايان آيه اشاره مى كند و به طور كلى به نظر مى رسد كه مصحف جامع عمر و عاص از لحاظ آراستگيها و انتظام خط، از اين مصحف نظم و نسق بيشترى دارد.
با اينكه به طور كامل قبول دارم كه قرائت تعداد بيشترى از مصاحف خطى قديمى، فوايد بيشترى را به اين بحث ارزانى مى دارد، ولى آنچه بر شمرديم همه مصحفهاى خطى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين مصحف در دارالكتب المصرية با شماره 1391 مصاحف محفوظ است.
2. با شماره (204 مصاحف)

صفحه 163


قديمى بود كه قرائت آنها براى من امكان داشت(1) و در عين حال همين قرائت محدود، در جهت يافتن پاسخ بسيارى از پرسشهايى كه پيرامون پديده هاى رسم وجود داشت، به من يارى كرد. پاسخهائى كه از ويژگى هاى موجود در اين مصاحف به دست آمد و رواياتى را كه درباره ظواهر رسم مصحف وارد شده، تأييد مى كند(2).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در كنار اينها به هشت لوح دست پيدا كردم كه هر لوحى دو صفحه داشت و از يك مصحف قديمى بود كه در حرم امام على(عليه السلام) در نجف نگهدارى مى شود، ولى به نظر مى رسد كه آن به دوره اى متأخر از دوره مصحف تاشكند و مصحف جامع عمر و عاص مربوط است. مصحف نجف بر پوست نازك و به خط كوفى و با مركب سياه نوشته شده و در آن نقطه گذارى اعراب كه به ابوالاسود دئلى نسبت داده مى شود وجود دارد و اوراق آن 309 ورق و ابعاد آن 19×5/12 سانتى متر است و در برگ آخر آن با خطى غير از خط اصلى مصحف نوشته شده كه اين مصحف به خط امام على(عليه السلام) است در سال 40 هـ نوشته شده. اثبات صحت مطلب اخير احتياج به دليلهاى صحيح و درستى دارد و بعيد نيست كه اين جمله ساختگى باشد (بنگريد به: ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 71 و در عين حال اين مصحف با وضعى كه دارد، به دوره متقدمى متعلق است.
2. در ايراد مثالهايى كه مصاحف در رسم آن اتفاق دارند، ما به رسم مصحفى كه در سال 1342 هـ در مصر چاپ شده است تكيه خواهيم كرد; زيرا هيأتى كه بر رسم و طبع آن اشراف داشتند، تصريح كرده اند كه اين مصحف بر حسب روايت خراز در قصيده (مورد الظمآن) و بر حسب تقرير شارح آن ابن عاشر انصارى، از روى مصحف عثمانى است. همان گونه كه در پايان مصحف و در شناسنامه آن آمده است.

صفحه 164


مبحث دوم
موضع دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى رسم عثمانى

تلاشهاى گسترده اى كه به عمل آمده و در بحث گذشته مهمترين آنها را ارائه كرديم، موجب شگفتى فراوان است; زيرا اين تلاشها هم بسيار بوده و هم در طول قرنها انجام گرفته است. همچنين اين تلاشها احترام و تحسين ما را نسبت به دانشمندانى كه تفصيل اين موضوع را با دقت و امانت در اختيار ما گذاشته اند، بر مى انگيزد. آنها سعى كرده اند تا تفسير درست ويژگيهاى رسم عثمانى را (البته با تفاوتهايى كه ميان آنها وجود دارد) به دست بدهند. دانشمندان رسم و قرائات در درجه نخست و دانشمندان علوم عربى در درجه بعدى موضعگيريها و سخنانى در اين زمينه دارند كه بعضى از آن سخنان به التزام به رسم عثمانى در كتابت مصاحف مربوط مى شود و بعضى ديگر در مورد بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى و ارائه تفسير و توجيه آنهاست و ضرورى است كه پيش از بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى كه در پرتو بحثهاى جديد انجام خواهد گرفت، مختصرى درباره موضع دانشمندان پيشين راجع به اين دو مسأله صحبت كنيم تا مطالبى كه در تفسير و توجيه ويژگيهاى رسم عثمانى بعدها خواهيم گفت. مبتنى بر آراء پيشوايان فن گردد و با ترجيح و تصحيح بعضى از آنها و

صفحه 165


يا ارائه نظريه جديدى همراه باشد كه دركنار نظريه هاى آنان قرار بگيرد.
اول: موضع آنها در التزام به رسم عثمانى در كتابت مصحف
اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مصاحف را مطابق با قواعد هجاء و اصول رسمى كه در زمان آنها متعارف بود نوشته اند و در آن زمان هماهنگ كردن قاعده و اطراد آن حتمى و لازم نبود و واقعيت كتابت عربى همين بود و مردم در سالهاى اوليه اسلام در نگارشهاى خود همين قواعد را به كار مى بردند و سرمشق آنها رسم مصحف عثمانى بود و اكثر صحابه و كسانى از تابعين كه با آنها موافق بودند و تابعين تابعين، در تمام نگارشهاى خود، مطابق رسم عثمانى عمل مى كردند هر چند كه آن نوشته، قرآن يا حديث نباشد و اين امر در يك مدت طولانى ادامه داشت(1) تا اينكه دانشمندان دو شهر (كوفه و بصره) ظاهر شدند و براى اين فن ضابطه ها و رابطه هايى تأسيس كردند كه مبتنى بر قياسهاى نحوى و اصول صرفى آنان بود واين به خاطر نياز مردم به يك نظام در كتابت بود كه قواعد آن هماهنگ و يادگيرى آن آسان باشد(2) و از همين جا و با انتشار استعمال قواعدى كه آنها براى كتابت وضع كردند عنوانهايى مانند قواعد هجاء يا املاء يا علم خط قياسى و يا علم خط اصطلاحى به وجود آمد و مردم در نوشته هاى خود از استعمال هجاى قديمى كلمات دورى كردند ولى نويسندگان مصاحف صورتهاى جديد كلمات را در كتابت مصحف به كار نبردند و بر صورتهايى كه در مصاحف عثمانى اصلى بود محافظت كردند و لذا دانشمندان ميان دو روش و بلكه سه روش در كتابت تمايز قائل شدند. ابن درستويه در مقدمه كتاب «الكتاب»(3)مى گويد: «كتاب خدا را ديديم كه هجاى آن قابل مقايسه نيست و نمى توان با خط آن مخالفت كرد و بايد آنچه كه در مصحف آمده پذيرفت و نيز علم عروض را ديديم كه عبارت است از شمارش الفاظى كه ساكن و يا متحرك هستند و غلطى در آن راه ندارد و ميان مردم اختلافى در آن نيست و لذا در اين كتاب خود متعرض اين دو روش نشديم» و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن قتيبه در (ادب الكاتب، ص 253) هنگامى كه در مورد رسم الف به صورت واو در كلمه هاى (الصلوة و الزكوة و الحيوة) بحث مى كند مى گويد: «اگر نبود كه مردم به اين سه حرف عادت كرده اند و نمى توان با آنها مخالفت نمود، بهترين چيز نزد من اين بود كه همه اينها باالف نوشته شود.»
2. بنگريد به: نصر الهورينى، ص 26 و نيز: ابن فارس، ص 11.
3. ص 5.

صفحه 166


بر طبق همين مبنا ابوحيان گفته است(1): «در نگارش سه اصطلاح وجود دارد: اصطلاح عروض، اصطلاح كتابت مصحف و اصطلاح كتابت به سبكى غير از اين دو سبك.»
به نظر مى رسد كه در همان اوايل كار تلاشهايى صورت گرفته تا صورتهاى بعضى از كلماتى كه ميان نويسندگان معمول بوده، وارد در مصحف گردد. و لذا دانى نقل مى كند كه به مالك امام مدينه (متوفى 179 هـ) گفته شد كه: «نظر تو در باره كسى كه مى خواهد امروز مصحفى را بنويسد چيست؟ آيا او مطابق با هجايى كه مرد امروز ساخته اند بنويسد؟ او گفت: اين را جايز نمى دانم بلكه بايد مطابق با نويسندگان عهد نخست بنويسد(2)» و نيز روايت شده كه از او درباره حروفى مانند واو و الف پرسيده شد كه آيا مى توان آنها را در مصحف تغيير داد؟ گفت: نه(3). دانى در دنباله اين مطلب مى افزايد كه منظور او واو و الف زايده است كه در رسم وجود دارند ولى در تلفظ خوانده نمى شوند.
دانشمندان در آنچه كه مالك گفته است اتفاق نظر دارند.(4) دانى پس از نقل عقيده مالك مى گويد: «در ميان دانشمندان امت كسى مخالف او نيست.(5)» حتى امام احمد بن حنبل (146ـ241 هـ) گفته است: مخالفت با مصحف امام حتى در يك واو و يا و الف و مانند آنها حرام است و ابوبكر احمد بن حسين بيهقى (متوفى 458 هـ) در شعب الايمان گفته است: كسى كه مصحفى را مى نويسد سزاوار است كه بر هجايى كه مصحف را با آن نوشته اند محافظت كند و با پيشينيان مخالفت ننمايد و چيزى را از آن تغيير ندهد چون آنها در مقايسه با ما، علم افزونتر و قلب و زبان صادق تر و امانتدارى بيشترى داشتند. بنابراين نبايد بر خود اين گمان را ببريم كه اشتباهات آنها را تصحيح مى كنيم.(6) و لبيب گفته است(7): كارى را كه يكى از اصحاب انجام داده برماست كه آن را اخذ كنيم و به فعل او اقتدا نماييم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 376.
2. دانى: المقنع، ص 10ـ9.
3. همان مصدر، ص 28. و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 279.
4. جعبرى در شرح عقيله گفته است: اين مذهب ائمه چهارگانه است (بنگريد به: احمد بن مبارك: الابريز، ط 1، مطبعه ازهريه مصر 1306 هـ ص 146.
5. دانى: المقنع، ص 10 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 146.
6. سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 146 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 279 و مهدوى، ص 75.
7. بنگريد به: الدرة العقليه، برگ 30 ب.

صفحه 167


و از امر او پيروى كنيم در حالى كه وقتى كاتبان مصاحف آنها را مى نوشتند دوازده هزار نفر از اصحاب بر آنها نظارت داشتند. زمخشرى (متوفى 538 هـ) در مورد رسم لام جرّ به صورت جداگانه در آيه: (و قالوا مال هذا الرسول يأكل الطعام) (فرقان / 7) مى گويد(1): لام در مصحف جدا از (هذا) نوشته شده و اين خارج از قاعده عربى است ولى خط مصحف سنت است و تغيير داده نمى شود(2).
سلطان العلماء عزّ بن عبدالسلام (متوفى 660 هـ) در ميان علماى گذشته(3)، در اين عقيده متفرّد است كه كتابت مصحف مطابق با هجاى متعارف در ميان مردم جايز است بلكه او اين كار را واجب مى داند تا ازسوى جاهلان تغييرى در قرآن داده نشود. زركشى اين عقيده او را در كتاب «البرهان» آورده و مى گويد: «شيخ عزالدين بن عبدالسلام گفته است: كتابت مصحف در حال كنونى مطابق با رسم اوليه كه پيشوايان فن گفته اند، جايز نيست و اين بدان جهت است كه قرآن دچار تغيير از سوى جاهلان نباشد» زركشى سخن خود را چنين دنبال مى كند: «ولى نمى توان به اين سخن عمل كرد; زيرا به متروك شدن علم منجر مى شود. و چيزى كه پيشينيان پايه هاى آن را محكم كرده اند نبايد به خاطر مراعات جهل جاهلان ترك شود و زمين از كسى كه قائم به حجت الهى باشد خالى نيست.
عقيده عزالدين بد فهميده شده است و بعضى از پژوهشگران ميان سخن او و دنباله اى كه زركشى براى آن دارد خلط كرده اند(4) و توجه نكرده اند كه ميان اين دو سخن تناقض آشكارى وجود دارد. دمياطى در كتاب «الاتحاف» (ص 9) آنچه را كه ما از زركشى نقل كرديم آورده و پس از نقل عقيده عزالدين گفته است: «اين سخن همان گونه كه بعضيها گفته اند به طور عموم قابل قبول نيست.» دمياطى در اين اظهار نظر در واقع تصريح مى كند كه آنچه در «البرهان» آمده دو قول است و او هر چند كه به نام زركشى تصريح نمى كند ولى از عبارت او (بعضيها گفته اند) يقين حاصل مى شود كه عقيده عزالدين همان است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كشاف، ج 3، ص 209 و بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 243 و رسالة فى الخط از او، ص 56 و اتمام الدرايه از او ص، 132.
2. صاحب كتاب: الهجاء (لوح 2 به بعد) اقوالى از كسايى و زمخشرى و ابن درستويه و ابوبكر بن مهران در وجوب التزام به رسم عثمانى در كتابت مصحف نقل كرده است. و نيز بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 370.
3. قاضى ابوبكر باقلانى از پيش كتابت مصحف را با املايى كه در غير مصاحف استعمال مى شود جايز دانسته است; زيرا به نظر او روايتى وارد نشده كه امت بايد از رسم معينى تبعيت كنند. او مى گويد: «خلاصه اينكه كسى كه ادعا مى كند كه رسم معينى براى مردم واجب است، او بايد بر اين ادعاى خود حجتى بياورد و او چنين حجتى را ندارد» بنگريد به: احمد بن مبارك، ص 55 و زرقانى، ج 1، ص 374ـ373.
4. از جمله آنهاست شيخ زرقانى (بنگريد به: ج 1، ص 378) او هم سخن عزالدين و هم سخن زركشى را به يك منوال آورده كه معلوم نمى شود آيا آنها دو قول هستند يا نه؟ و از جمله آنهاست صبحى صالح (ص 280) او عقيده عزالدين را بدين گونه نقل كرده: «اكنون كتابت مصحف با رسم اوليه كه پيشوايان فن گفته اند، جايز نيست تا به متروك شدن علم منجر نشود و چيزى كه پيشينيان پايه هاى آن را محكم كرده اند، نبايد به خاطر جهل جاهلان ترك شود و زمين از كسى كه قائم به حجت الهى باشد خالى نيست» سپس به موضعى كه ما عقيده عزالدين را از «البرهان» نقل كرديم اشاره مى كند. روشن است كه دكتر صبحى صالح ميان سخن عزالدين و تعليقه زركشى برآن را خلط كرده است و به نظر مى رسد چيزى كه او را وادار به اين كرده انتقال نظر اوست از كلمه (لئلاّ) كه در هر دو قول آمده است. و او قسمتى از قول عزالدين را فراموش كرده و قسمتى از سخن زركشى را كه در تعقيب سخن عزالدين آمده است به سخن او ملحق نموده است و اين امر باعث بروز تناقض شده و او بناچار براى آن تحليلى درست كرده كه اگر اين خلط مبحث نبود جايى براى آن نبود. ضمنا دكتر عبدالحى فرماوى (ص 280) از او دفاع كرده و اصرار نموده كه سخن زركشى جزئى از عقيده عزالدين است ديگر ملاحظه اضطراب و خلط موجود را نكرده است. شايد در آينده عقيده عزالدين در يكى از كتابهاى او ـان شاء الله ـ روشن شود و هر گونه مجالى را براى گفتگو و تكليف در تأويل از بين ببرد.

صفحه 168


ما گفتيم و مطلبى كه پس از آن آمده سخن زركشى است و تنها به اين صورت است كه معناى اين متن جور در مى آيد. و براى عزالدين داشتن چنين عقيده اى بعيد نيست; زيرا كه نظريه «مصالح» نيز از اوست. طبق اين نظريه «شريعت همگى بر اساس مصلحتهاست; يا مفاسدى را دفع مى كند و يا مصالحى را جلب مى كند».(1) اجتهاد عزالدين او را به اين پندار واداشته كه در عقيده او آسان گيرى و مصلحتى براى مردم است ولى به نظر مى رسد كه او از اين نكته غفلت كرده است كه رسم عثمانى چه نقش مهمى در تصحيح قرائات دارد علاوه بر اينكه اين رسم اثرى بازمانده از اصحاب بزرگوارى است كه آنها نخستين كسانى بودند كه قرآن را دريافت نمودند و آن را از پيامبر شنيدند و آنها نخستين كسانى بودند كه قرآن را در مصاحف نوشتند و اين كار به صورت اتفاقى و تصادفى نبود بلكه به خاطر حقيقتى بود كه پيش آنها بود(2). و به زودى صدق اين مقوله در صفحات آينده روشن خواهد شد ان شاء الله.
از آنجا كه بعضى ا زعلما از درك سبب اينكه چرا بعضى از كلمات در رسم عثمانى به صورتى وارد شده كه با تلفظ آن از لحاظ كمى و يا زيادت يك حرف مخالفت دارد، عاجز شده اند، از اين رو معتقد شده اند كه رسم مصحف و چگونگى صورتهاى كلمات همه توقيفى است و از جانب شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است.(3) اين مذهب را با تمام خصوصياتى كه دارد، شيخ عبدالعزيز دباغ (1090 ـ 1132 هـ) تقويت كرده و شاگرد او احمد بن مبارك (1155ـ1090) در كتاب «الابريز» سخن او را چنين نقل كرده است:(4) «صحابه و غير صحابه در رسم قرآن به اندازه يك جو دخالت نداشتند. اين كار با دستور پيامبر انجام گرفته است و همو بود كه دستور مى داد تا به شكل شناخته شده خود نوشته شود با زيادت الف و يا نقصان آن. و اين به علت اسرارى بود كه عقول به آن راه ندارد... و آن سرّى است كه خداوند آن را به كتاب عزيز خود اختصاص داده و كتب آسمانى ديگر آن را ندارند... و همچنانكه نظم قرآن معجزه است رسم آن نيز معجزه است. عقول مردم چگونه مى تواند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عز الدين: قواعد الاحكام فى مصالح الانام، قاهره، مكتبة الكليات الازهريه 1968، ج 1، ص 11.
2. بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 285.
3. احمد بن مبارك الابريز، ص 55 ـ 56 و بنگريد به زرقانى، ص 375 به بعد.
4. بنگريد به: شيخ محمد بخيت المطيعى، ص 36 وزرقانى، ج 1، ص 370 به بعد و محمد طاهر الكردى. تاريخ القرآن، ص 101 و عبدالوهاب حموده، ص 100.

صفحه 169


بفهمد كه سرّ افزايش الف در (مائة) و نبودن آن در (فئة) چيست و يا سرّ افزايش ياء در كلمه (باييد) در قول خداوند چيست كه مى فرمايد (والسماء بنينها باييد) يا چگونه راه مى برد به سرّ افزايش الف در (سعوا) در قول خداوند در سوره حج (22/51) (والذين سعوا فى آيتنا معجزين اولئك اصحب الجحيم) و نبودن الف در سوره سبأ... همه اينها يك سلسله اسرار الهى و اغراض نبوى است و اينكه بر مردم مخفى مانده براى اين است كه آنها اسرار باطنى است و جز با فتح ربانى كشف نمى شود...»
بعضى از پژوهشگران در نقطه مقابل قرار گرفته اند، آنها معتقدند كه رسم مصحف توقيفى نيست و آن را اصحاب پيامبر وضع كرده اند و از اصطلاحات آنهاست و هرگز از پيامبر نقل نشده كه به صفت و كيفيت خاصّى كلمه را املاء كند اگر چنين چيزى بود، با تواتر از آن حضرت نقل مى شد و بر كسى پوشيده نمى ماند و هيچ حديث صحيحى در اين باره از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل نشده است(1). همچنين واقعيت رسم موجود با شكلهاى متعددى كه در رسم كلمات دارد، توقيفى بودن رسم را نفى مى كند(2).
به زودى بررسى ويژگيها و پديده هاى رسم عثمانى و تطبيق آن با واقعيت كتابت عربى در آن زمان، قسمتى از حقيقت مطلب را روشن خواهد كرد به گونه اى كه خواهيم توانست با اطمينان به اين مسأله در پاسخ بكوشيم. در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه لازم است فرق ميان اين دو قول به روشنى مشخص شود: يكى قول اكثريت علما امت در مورد وجوب التزام به رسم عثمانى در كتابت مصاحف، و ديگرى قول به اينكه رسم مصحف توقيفى و از جانب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است. و چنين به نظر مى رسد كه قول به توقيفى بودن رسم در زمان متأخرى به وجود آمده است و چيزى كه علماى پيشين درباره وجوب التزام به رسم مصحف گفته اند، منظورشان توقيفى بودن نبوده همان گونه كه متاخرين فهميده اند.
دوم: موضع دانشمندان پيشين در تفسير ويژگيهاى رسم عثمانى
پيش از اين اشاره كرديم كه قواعد كتابت عربى از وقتى كه در تدوين علوم مورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره احاديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره كتابت نقل شده است، بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ الخط العربى، ص 9 و نيز بنگريد به: زبيدى: حكمة الاشراق، ص 67.
2. در ردّ نظريه توقيف، بنگريد به: محمد طاهرالكردى: تاريخ القرآن، ص 101 و عبدالوهاب حموده، ص 100 و دكتر صبحى صالح، ص 275 به بعد و درباره مذهب باقلانى در اين مورد بنگريد به: احمد بن مبارك: الابريز، ص 54 و 55 و زرقانى، ج 1، ص 374ـ373.

صفحه 170


استعمال مردم شد و در خدمت داد و ستدهاى دولتى و فردى قرار گرفت، هماهنگى و اتحاد پيدا كرد و دانشمندان علوم عربى سهم بزرگى در آن داشتند. البته آنها در بعضى از صورتهاى هجايى كه در مصاحف وارد شده است درنگ نمودند و لذا يك بار از رسم الخط قياسى سخن گفتند كه قواعد آن را تنظيم كرده بودند، و يك بار از رسم الخط مصحف سخن گفتند كه هجاى آن مطابق قواعد آنها نبود و كلمات ديگر را نمى توان با آن قياس كرد; به همان نحوى كه ابن درستويه گفته است و ما سخن او را پيشتر نقل كرديم. البته قسمت مهم خط مصاحف در نظر آنها با اين قواعد مطابقت داشت ولى گاهى كلماتى بود كه با اين قواعد جور در نمى آمد(1). آنها فراموش كردند كه قواعدى كه علما وضع كرده اند در زمانى متأخر از رسم الخط مصحف بوده و نمى توان آن را معيارى براى ويژگيهاى رسم مصحف قرار داد و علما ظواهر رسم مصحف را اساسى براى ساختن قواعد خود قرار داده اند و اين پس از هماهنگ ساختن قواعد متعددى صورت گرفت كه ظواهر نوشتاريهاى مشخصى از آن پيروى مى كرد.
به هر حال اين ويژگيهاى نوشتارى كه از قواعد جديد هجايى پيروى نمى كند همواره محل بحث و سؤال انگيز بوده است و نظر دانشمندان در توجيه آن متفاوت و حتى گاهى متناقض است تا جايى كه بعضى از آنها اين ويژگيها را به خطاى كاتب نسبت داده اند و بعضى به توقيفى بودن آنها معتقد شده اند و اينكه آنها داراى اسرار باطنى هستند كه جز با فتح ربانى بر كسى كشف نمى شود. چيزى كه آنها را به اين سخنها وادار كرده ناآگاهى آنها از بعد تاريخى كتابت است. آنها همگى اعتقاد داشته اند كه اصل در كتابت موافقت خط با تلفظ است(2) و گفته اند كه: اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى مصحف را مى نوشتند از اين قواعد خارج شدند(3). در حالى كه آنها هجايى را كه مطابق با قواعد زمان آنها بود به كار بردند قواعدى كه مربوط به دوره هاى قبل از نسخه بردارى از مصحف مى باشد.
در اينجا ممكن است بعضى از جهت گيريهاى علماى پيشين را در مورد ويژگيهاى رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 128 و قسطلانى، ج 1، ص 285.
2. بنگريد به: فصل مقدماتى.
3. مايه تأسف است كه اين سخن را در عصر حاضر از تريبون «مجمع اللغة العربية فى القاهرة» بشنويم. شيخ ابراهيم حموش (مجله مجمع، سال 1955، ج 1، ص 57) در يك سخنرانى كه درباره رسم الخط مصحف در كنفرانس همان مجمع ايراد كرده، گفته است: «اصل در خط اين است كه تصويرى از حروف هجاى ملفوظ باشد به گونه اى كه تلفظ با كتابت مطابقت كند ولى علماى رسم مصحف اين اصل را كوبيده اند! و استثناهاى آنها در حروف بخصوص حرف همزه زياد است و اما رسم مصحف دقت در آن روشن مى كند كه اين رسم در بسيارى از موارد مخالف اصل و حتى مخالف قواعد دانشمندان رسم مى باشد...»

صفحه 171


عثمانى كه خارج از قواعد دانشمندان علوم عربى است و تحليل و توجيه اين ويژگيها، به دست آورد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1. تحليل بعضى از ويژگيهاى رسم عثمانى با علتهاى لغوى يا نحوى
در بررسى مطالب مربوط به رسم عثمانى اين جهت گيرى به واقعيت نزديكتر از بقيه است; با اينكه اساسى كه اين نظريه بر آن استوار باشد روشن نيست و جنبه تاريخى و عوامل ديگرى كه در پديد آمدن صورت هجايى كلمات مؤثر بوده اند، مورد توجه قرار نگرفته است. بعضى از تأليفات مربوط به رسم را (بخصوص تأليفات پيشينيان) مى توان در همين راستا دانست مانند: (هجاء مصاحف الامصار) از مهدوى و (المنقع) از دانى و بعضى از شروح (عقيله) و (مورد الظمآن) و بعضى از كتب لغت كه شامل مطالبى هستند از قبيل: تحليل رسم الف به صورت ياء با اماله و رسم همزه به صورت يكى از حروف عله سه گانه براى تسهيل يا زيادت اين حروف در مواردى براى فرق گذارى و يا حذف آنها جهت تخفيف و يا تحليل وصل بعضى از كلمات با ادغام يا كتابت تاى تانيث به صورت كشيده در بعضى از كلمات براى مطابقت با تلفظ.
البته در اينجا براى ما مهم نيست كه اين تحليلها تا چه اندازه درست و مطابق با واقع هستند و ما به زودى آنها را مطرح ساخته و مورد مناقشه قرار خواهيم داد. آنچه فعلا اهميت دارد سالم بودن اين نوع جهت گيرى در بررسى ويژگيهاى نوشتارى بر پايه هاى لغت و ربط آن با پديده هاى صوتى لغوى است.(1) و دانى درباره اين نوع جهت گيرى چنين تعبير كرده است:(2) «چيزى از رسم و يا نقطه گذارى در اصطلاح دانشمندان پيشين وجود ندارد مگر اينكه در جهت درست بودن آن تلاش كرده اند و براى آن راهى از قياس و لغت در نظر گرفته اند و اين به خاطر موقعيت و توانايى آنها در علم و فصاحت است; حال كسى اين حقيقت را بداند يا نداند تفاوتى نمى كند چون فضل در دست خداوند است و آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد; و الله ذوالفضل العظيم.» دانى مواردى را كه بر خلاف مشهور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. هر يك از مكى بن ابى طالب و دانى كتابى درباره علتهاى رسم نوشته اند كه به دست ما نرسيده است و شايد بهترين نمونه اين جهت گيرى بوده اند.
2. المحكم، ص 196.

صفحه 172


از قواعد هجاء نوشته شده است، طبق همين عقيده خود چنين توجيه مى كند:(1) «علت اينكه اين حروف در رسم مصحف بر خلاف رسم معمول نوشته مى شود، انتقال از يك وجه معروف شناخته شده اى به يك وجه ديگر است كه آن نيز در جواز و استعمال همانند وجه قبلى است و البته وجه بعدى از لحاظ معنا آشكارتر و از لحاظ استعمال بيشتر است».
اين جهت گيرى در عصرهاى بعدى به صورتهاى مختلفى از طرف بعضى از دانشمندان عنوان شده، و آنها گفته هاى پيشينيان را درباره وجوه مختلف رسم تكرار كرده اند و گاهى احتمالات تازه ديگرى بر آن افزوده اند ولى اين نظريه هاى جزئى هرگز صورت كاملى به خود نگرفته تا به عنوان يك نظريه كلى براى فهم اين مشكل در تمام ابعاد آن مطرح شود. در عين حال از ميان آنها مطالبى را كه مى تواند در ساختن يك نظريه درست در تفسير ويژگيهاى رسم يا بعضى از صورتهاى هجايى كمك كند، مورد توجه قرار خواهيم داد.
2. حمل اين ويژگيها بر اشتباه كاتب
در حالى كه اين عقيده كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است بعضى از دانشمندان را وادار كرده كه درباره حروفى كه در رسم عثمانى بر خلاف رسم شايع آمده، بحث كنند (همان گونه كه در جهت گيرى قبلى بود)، گروه ديگرى از دانشمندان كوته نظرى كرده اند و چاره اى براى تفسير و توجيه اين مشكل نيافته اند و ديده اند كه آسانترين راه براى حل مشكل اين است كه بگويند كاتبها اشتباه كرده اند و چنين پنداشته اند كه با اين سخن راحت شده اند; ولى ساده لوحانه بودن اين نظريه واضح است و در آينده آن را روشن تر خواهيم نمود.
با اينكه فراء (متوفى 207 هـ) چندين بار در كتاب (معانى القرآن) قرائت مخالف با رسم مصحف را رد كرده و نخواسته با آن مخالفت كند و گفته است كه «پيروى از مصحف اگر وجهى از كلام عرب و قرائت قاريان داشته باشد پيش من محبوبتر از خلاف آن است»(2) در عين حال هنگامى كه از زيادت الف پس از لام الف، در مثل (لا اذبحنه) و مانند آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المحكم، ص 186، علم الدين سخاوى در الوسيله برگ 61 أ، همين كلام دانى را نقل كرده است.
2. معانى القرآن، ج 2، ص 293 و نيز بنگريد به: ج 2، ص 35 و ص 183 و ص 350 و درباره سخن فراء كه در متن اشاره شد بنگريد به: ابن فارس، ص 11.

صفحه 173


صحبت مى كند كه در بعضى از موارد، اين زيادت هست و در بعضى از موارد نيست، مطالبى مى گويد كه بازگشت آن به همين جهت گيرى است. او مى گويد: «آنها نتوانسته اند در كتابت به يك منوال پيش بروند. آيا نمى بينى كه آنها مى نويسند: (فما تغن النذر) (سوره قمر 54/5) بدون ياء (و ما تغنى الايات و النذر) (سوره يونس 10/101) با ياء و اين ناشى از بدى هجاى پيشينيان است.»
اگر در سخنان فراء اين موضوع به طور قطع به خطا و اشتباه كاتب نسبت داده نشده، ابن قتيبه (متوفى 276 هـ) در توجيه خطا و اشتباهى كه در رسم بعضى از كلمات در مصحف روايت شده، اشتباه كاتب را يكى از دو احتمال مى داند; ولى بعد از آن تصريح مى كند هر چه كه در رسم مصحف آمده و با قواعد هجاء كه ميان كاتبان مشهور است مخالف بوده، از باب خطا و اشتباه است. او پس از نقل حديثى از عايشه درباره اشتباه كاتب و حديثى از عثمان كه گفته است: «در آن خطايى مى بينم» و پس از نقل سخنان نحويها در اين باره، چنين گفته است:(1)
«اين حروف يا مطابق با مذهبى از مذاهب اهل اعراب است و ياغلطى از كاتب است همان گونه كه عايشه گفته است. پس اگر مطابق مذاهب نحويها باشد پس بحمدالله غلطى در ميان نيست و اگر مربوط به خطا در نوشتن باشد اين جنايت كاتب را نبايد به حساب خدا و رسول گذاشت. اگر بنا باشد كه اين عيب مربوط به قرآن باشد پس بايد تمام خطاهايى كه در كتابت مصحف از طريق تهجى واقع شده است، به قرآن برگردد. در مصحف امام نوشته شده: (ان هذن لسحرن) (طه 20/63) با حذف الف تثنيه، و همچنين الف تثنيه در اين مصحف در همه جا حذف شده است مانند: (قال رجلن) (مائده 5/23) و (ءاخرن يقومن مقمهما) (مائده 5/107) و در مصحف، الصلوة والزكوة و الحيوة با واو نوشته شده است و ما به جهت تيمن فقط در اين كلمات از آنها پيروى كرده ايم ولى كلماتى مانند: القطاة و النقاة و الفلاة را جز با الف نمى نويسيم در حالى كه ميان اين كلمات با آن كلمات تفاوتى وجود ندارد; و نيز آنها (الربوا) را با واو نوشته اند ونيز نوشته اند: (فمال الذين كفروا) (معارج 70/36) كلمه (فمال) را با لام مفرد نوشته اند و اين گونه موارد در مصحف بيشتر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاويل مشكل القرآن، ص 41ـ40.

صفحه 174


آن است كه شمرده شود...»(1)
اين موضعگيرى ابن قتيبه نسبتى را كه او به صحابه داده روشن مى كند و آن جهل به كتابت و غلط در هجاء است. او هنگامى كه درباره آشنايى عبدالله بن عمرو بن عاص با كتابت و اجازه پيامبر به او در كتابت حديث، صحبت مى كند، مى گويد(2): «جز او بقيه صحابه بيسواد بودند و جز يكى دو نفر از آنها نوشتن را نمى دانستند و اگر هم مى نوشتند متقن نبود و با تهجى مطابقت نداشت.» مقايسه ابن قتيبه ميان كتابت الصلاة والزكاة و الحياة با واو، و كتابت القطاة و القناة و الفلاة با الف و اينكه ميان اين كلمات تفاوتى وجود ندارد (البته در تلفظ) دليل است براينكه اين فكر كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است، بر او سيطره داشته است; به اضافه اينكه او جنبه تاريخى رسم اين كلمات و شرايطى كه در به كارگيرى آنها بوده و انتقال آنها از محيطى به محيطى ديگر را مورد توجه قرار نداده است; و اين همان اشتباه بزرگى است كه بسيارى از پژوهشگران در كتابت عربى به صورت تمام، و رسم مصحف به صورت خاص، به آن افتاده اند، چه آنهايى كه سعى كرده اند كه براى اين وجود علتى بيابند و چه آنهايى كه قائل به اشتباه كاتب شده اند.
ابن خلدون (متوفى 808 هـ) پس از ابن قتيبه مهمترين كسى است كه وقوع غلط از صحابه در رسم مصحف را ادعا كرده است.(3) او اين عقيده خود را بر اين اساس پايه گذارى كرده كه اهل حجاز كتابت را از حمير گرفته اند (اين همان مطلبى است كه بحثهاى جديد آن را نفى مى كند و در فصل مقدماتى به ذكر آن پرداختيم) و اهل حجاز نتوانستند آن را خوب ياد بگيرند، مانند همه صنايع كه از شهر به باديه مى رود. او سپس مى گويد(4): «بنابراين خط عربى در آغاز اسلام به نهايت احكام و اتقان و خوبى نرسيده بود و حتى در مرحله متوسطى هم قرار نگرفته بود و اين به خاطر بدوى و وحشى بودن اعراب و دورى آنها از صنايع بود. بنگريد كه به همين سبب در رسم مصحف كه صحابه آن را با خطوط خود نوشته اند، چه پيش آمده است. آنها در نيكو نوشتن كار محكمى نكرده اند و لذا بسيارى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن فارس (ص 11) اين گفته ابن قتيبه را رد كرده و معتقد است كه قدماى صحابه و غير آنها قواعد عربى را مى دانستند و بر اين سخن بدين گونه استدلال مى كند كه آنها مصحف را به همان گونه كه نحويها در كلمات داراى واو و ياء و همزه و مد و قصر ذكر كرده نوشته اند. او پس از اين بيان در رد ابن قتيبه مى گويد: «سخن ابن قتيبه پسنديده نيست واو با كتابت مصحف مخالفت نموده است».
2. تأويل مختلف الحديث، ص 366.
3. از قول ابن كثير (متوفى 774 هـ) كه پايه هاى كتابت در آن زمان محكم نشده بود و لذا در كتابت مصاحف اختلافى در وضع كلمات پيش آمد و اين اختلاف فقط از لحاظ كتابت بوده و نه از لحاظ معنا، (بنگريد به: فضائل القرآن، ص 51) چنان فهميده مى شود كه او نيز مايل به همين عقيده بوده است.
4. تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 757 و نيز بنگريد به: ج 1، ص 791.

صفحه 175


رسمهاى آنها با رسم صناعت خط در پيش اهل آن مخالفت دارد. آنگاه تابعين از سلف هم به رسم آنها اقتدا كرده اند و اين به جهت تبرّك جويى از رسم اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)بود; چون آنها بهترين خلق بعد از پيامبر بودند و وحى او را از كتاب و كلام او دريافت مى كردند همان گونه كه خط يك والى و يا عالمى را به عنوان تبرّك تبعيت مى كنند و رسم او را چه خطا باشد چه درست ثبت مى نمايند و اين كجا و نوشته هاى صحابه كجا؟! و لذا از آنها پيروى شد و به عنوان رسم الخط تثبيت گرديد وعلما در محل خود آن را تذكر دادند»
ابن خلدون سپس مى گويد:(1) در اين باره به سخن بعضى از افراد نا آگاه توجه نكن كه مى گويند: اصحاب صنعت خط را بخوبى مى دانستند; و چيزهايى كه در رسم آنها به نظر مى رسد كه مخالف با اصول رسم الخط است، چنان نيست، بلكه همه آنها وجهى دارند; مثلا در زيادت الف در (لا اذبحنه) مى گويند اين براى تنبيه به عدم وقوع ذبح است، و در زيادت ياء در (باييد) مى گويند كه اين جهت نشان دادن كمال قدرت ربّانى است، و مانند اين سخنان كه هيچ اصل و پايه اى ندارد و زورگويى محض است. چيزى كه آنها را وادار به اين كرده اعتقادى است كه آنها دارند و صحابه را از هر گونه توهم نقص در نيكويى خط تنزيه و تبرئه مى كنند. آنها گمان دارند كه خط يك نوع كمال است و لذا اصحاب را از نقص در اين كمال تنزيه مى كنند و كمال در آن را به آنهانسبت مى دهند و هر چيزى را كه در رسم آنها مخالف با نيكو نوشتن است، توجيه مى كنند و اين درست نيست».
سپس ابن خلدون در بيان اينكه خط در حق صحابه كمال نيست، مطلب را ادامه مى دهد بدين گونه كه خط از جمله صنعتهاى شهرى و مربوط به معاش است و كمال در صنايع نسبى است و كمال مطلق نيست; زيرا كه مربوط به دين نمى باشد بلكه بازگشت آن به اسباب معاش است و مطابق با عمران و تعاون است چون خط به آنچه كه در درون آدمى است دلالت دارد.
نبايد جديت و صراحت و تحليلى كه در كلام ابن خلدون است، ما را فريب دهد، با اينكه اين سخن او درست است كه بيشتر وجوهى كه در تحليل و توجيه مخالفت رسم مصحف در بعضى از كلمات گفته شده بخصوص وجوهى كه مبتنى بر اختلاف معانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ ابن خلدون، ج 1 ص 757 ـ 758.

صفحه 176


است، اصل و پايه اى ندارد و زورگويى محض است. همچنين درست است كه بعضى از علما به خاطر تنزيه و تقديس اصحاب هيچ گونه خطايى را در رسم مصحف متوجه آنها نمى كنند ولى ابن خلدون به طور كلى در تصوير وضع كتابت عربى در صدر اسلام به خطا رفته است و اينكه در آن زمان در شهرهاى حجاز توانايى اندكى در زيبانويسى حروف و تفنن و رسم الخط وجود داشته ـ البته اگر اين سخن درست باشد ـ دليل آن نيست كه كتابت در آن زمان نمى توانست خواسته هاى لغت را برآورده سازد و يا در نشان دادن حروف و اصوات مضطرب بوده است; زيرا كه كتابت عربى تجربه اى طولانى در استعمال گسترده در اطراف جزيرة العرب داشته و اين مربوط به قبل از رسيدن خط به حجاز يك يا دو قرن پيش از اسلام مى شود(1). و اگر در حجاز با توحش و بدويت رو به رو بوده، اين از شكل حروف و ابزار نوشتن تجاوز نمى كند; و به زودى خواهيم ديد كه همان وجوه مخالف در رسم الخط كه در طى قرنها موجب آشفتگى و تشويش خاطر دانشمندان شده است، مى تواند دليل مهمى بر نازك انديشى لغوى نزد آن گروه از صحابه باشد كه متولى كتابت قرآن عظيم بودند. آنها خواستند پديده هاى صوتى را كه هنگام تلاوت قرآن حس مى كردند، تدوين كنند و در عين حال صورت كلمات قديم را هم حفظ نمايند و بدين گونه رسم مصحف، هم شكلهاى كلمات قديمى را حفظ كرد و هم عناصر جديد صوتى را بيان نمود. ان شاء الله به زودى اين بحث را به طور مفصل در فصل بعدى مطرح خواهيم كرد.
از كلام ابن خلدون چنين بر مى آيد كه او پنداشته است كه در اوّل اسلام كتابت نظام خاصى داشته كه در اختيار اهل صنعت از كاتبان و خط نويسان بوده و اين نظام غير از روشى بوده كه در مصحف آمده است و صحابه نتوانسته اند اين نظام كتابت را بخوبى استخدام كنند ودر نتيجه در مصحف وجوهى پديد آمد كه در دوره هاى بعدى مخالف با قواعد اهل صناعت به شمار رفته است. بدين گونه ابن خلدون نيز به همان خطايى افتاده است كه ديگران افتاده اند و آن بررسى رسم مصحف با توجه به قواعدى است كه علماى عربى دهها سال پس از نسخه بردارى مصاحف وضع كرده اند، در حالى كه آنها كارى بيشتر از اين نكردند كه رسم مصحف را بررسى نمودند و سعى كردند چيزى را كه به چند شكل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فصل مقدماتى

صفحه 177


بوده تحت يك قاعده بياورند; حتى آنها در رسم مصحف از يكسان كردن قاعده خارج شدند و يك چيز را تابع دو قاعده كردند و اين شايد به خاطر رعايت واقعيت عملى آن بود. مثلا نوشتن الف به صورت ياء در كلماتى كه در مصحف آمده، شامل تمام كلماتى بوده كه الف در آخر آنها و يا وسط آنها قرار گرفته و به يك ضمير يا مانند آن متصل بوده است. اما علما عربى اين قاعده را به هم زدند و موضوع را تابع دو قاعده كردند: يكى نوشتن الف به صورت ياى فقط در آخر كلمات آن هم در كلمات بخصوص، دوم نوشتن آن به صورت الف در اين كلمات در حالتى كه در وسط كلمه باشد. و به زودى در مبحث پايانى اين كتاب ميزان تأثير رسم مصحف در قواعدى كه علما براى املاى كلمات وضع كرده اند بيان خواهيم نمود و خواهيم گفت كه عكس اين كار درست نيست به گونه اى كه بسيارى از پژوهشگران چنين كرده اند و رسم مصحف را با توجه به قواعد املا بررسى نموده اند.(1)
اين جهت گيرى در بررسى رسم مصحف در بسيارى از موارد عكس العمل تندى در ميان نويسندگان جديد درباره رسم كلماتى كه به چند شكل نوشته شده و يا به شكلى نوشته شده كه موجب تأمل و دقت است، به وجود آورده است. وقتى سلف صالح از علما امت چنين عقيده اى را ابراز مى كردند، ايمان آنها را از ياوه گويى باز مى داشت و آنها مانند يك دانشمند امينى سخن مى گفتند كه به كتاب پروردگارش اخلاص دارد و حاملان و كاتبان آن را در آنچه كه علم و اجتهاد آنها در فهم قضايا به آن رسيده، محترم مى شمارد. اما گروهى از نويسندگان جديد كه خود را به علم و دانش منتسب مى كنند، زبان خود را باز كرده و سخنانى گفته اند كه ما شأن رسم مصحف و صحابه اى كه آن را نوشته اند بالاتر از آن مى بينيم كه آن سخنان را ذكر كنيم. و اگر اين سخنان به چيزى دلالت كند، به نادانى و كند ذهنى و قصور در ادراك گويندگان آن دلالت مى كند اگر نگوييم كه آنها سوء نيت و خبث باطن و دشمنى با كتاب خدا داشته اند(2).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كلام ابن خلدون را اين نويسندگان نيز تكرار كرده اند: دكتر على عبدالواحد وافى: فقه اللغة، ص 250 و شيخ عبدالجليل عيسى: المصحف الميسر، ط 4، دارالشروق ص (ى) از مقدمه.
2. درباره اين روش گمراه كننده بنگريد به: عبدالعزيز فهمى: الحروف اللاتينية لكتابة العربيه، قاهره، مطبعه مصر 1944. مثلا به صفحه 21 نگاه كنيد كه در آنجا كتابت مصاحف را به عنوان يك كار ابتدايى نادرست و قاصر قلمداد مى كند و در صفحه 23 رسم مصحف را كارى سخيف مى شمارد. مثال ديگر اين روش گمراه كننده ابن خطيب (محمد عبداللطيف: الفرقان، ط 1، قاهره، دارالكتب المصريه 1948 كه صفحاتى از كتاب خود را با گفتارهايى مانند اين سياه كرده است: «چون مردم عصر اوّل در فن كتابت و در املاء قاصر و ناتوان بودند و اين به خاطر بيسوادى و بدوى بودن و دورى آنها از علوم و فنون بود، لذا كتابت مصحف شريف توسط آنها نا صحيح و غير فنى شد و كاتبان نخستين آميزه اى از خطاهاى فاحش و تناقضاتى كه در هجاء و رسم بود، به وجود آوردند; و نيز درصفحه 71 مى گويد: «از اين گذشته در رسم مصحف تناقض هاى عجيب و پيچيدگيهاى نازيبايى وجود دارد كه نمى توان آنها را توجيه و تأويل كرد» اين نويسنده به طور كلى به رسم و قرائات جاهل بوده و سخنى گفته است كه حتى جاهلان نيز از شنيدن آن دچار اشمئزاز مى شوند. و لذا شيخ الازهر در آن زمان دستور داد كه هيأتى مركب از سه نفر از علماى الازهر تشكيل شود تا اباطيلى را كه در كتاب ابن الخطيب آمده بررسى كنند اين هيأت در سال 1948 بيانيه عالمانه اى در 41 صفحه صادر نمود و در آن پندارهاى نارواى مؤلف درباره رسم و قرائات را مورد بحث قرار داد و كتاب مصادره شد و از دست مردم جمع آورى گرديد با آنكه پيش از آن نيز مورد توجه مردم نبود. اين كار مخالفت با انديشه آزاد نبود بلكه نوعى كمك به حق و از بين بردن جهل و باطل بود. ابن الخطيب با مصادره كتابش از لعنت هميشگى كه هر عالم آگاه و خواننده با انصافى كه كتاب او را مى خواند، نثارش مى كرد، نجات يافت. و ما در اينجا به خود اين زحمت را نمى دهيم كه گفته هاى او را بررسى كنيم; زيرا كه آن مانند كف روى آب و از بين رفتنى است و به طورى كه سخنان پريشان او را ديديم اين سخنان بر اساس نقل و يا انديشه عقل نيست و ما تنها به نقض اصل اين نظريه اكتفا مى كنيم كه مى گويد: صوتهاى هجايى كه در رسم مصحف آمده و با قواعدى كه علما در عصر متأخرى آن را وضع كرده اند مخالف است، از جهت خطاى كاتبان بوده است.

صفحه 178


بررسى رواياتى كه از آنها وقوع خطا در رسم فهميده مى شود
بحث در اين جهت گيرى ما را وادار مى كند كه متعرض رواياتى شويم كه از بعضى صحابه وارد شده و از آنها چنين فهميده مى شود كه در رسم عثمانى در نوشتن بعضى از كلمات خطايى رخ داده است و اين خطا همچنان باقى مانده بدون اينكه مسلمانان آن را تصحيح كنند و نسل به نسل به همين صورت نقل شده است. علما و دانشمندان اين اخبار را بدون بحث و بررسى رها نكرده اند و ضعفى را كه در اسناد آنها بوده بيان كرده اند و در صورت صحت سند محملهاى درست آن را گفته اند. و شايد ذكر اين اخبار و آنچه كه علما در توجيه آنها گفته اند و بررسى آنها با حوصله و دقت، به از بين بردن رسوباتى كه در ذهنهاست و شبهاتى كه درباره وقوع خطا در رسم عثمانى وجود دارد به گونه اى كه بعضيها از اين اخبار چنين فهميده اند، كمك كند.
ابو عبيد (متوفى 224 هـ) در فضائل القرآن با سند خود از عكرمه نقل مى كند كه گفت:(1)«وقتى مصحفها نوشته شدند، آنها را بر عثمان عرضه كردند و او در آنها چند حرف غلط پيدا كرد و گفت: آنها را تغيير ندهيد; زيرا كه عربها به زودى آنها را در السنه خود تغيير خواهند داد (يا عربى خواهند كرد) اگر كاتب از قبيله ثقيف بود و املاء كننده از قبيله هذيل چنين حروفى در آن پيدا نمى شد» و نيز ابوبكر انبارى (متوفى 327 هـ) از طريق عبدالاعلى بن عبدالله بن عامر و ابوبكر بن اشته (متوفى 360 هـ) از طريق يحيى بن يعمر (متوفى 129 هـ) مانند همان روايت ابوعبيد را نقل كرده اند(2): همچنين ابن ابى داود (متوفى 316 هـ) اين خبر را با طرق متعددى نقل كرده است(3). و فرّاء (متوفى 207 هـ) آن را بدون اينكه به عثمان نسبت دهد، نقل كرده و روايت مى كند كه به ابو عمرو بن علاء رسيده است كه بعضى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گفته اند: در مصحف خطايى است كه به زودى عرب آن را درست خواهد كرد(4).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لوح 37 و بنگريد به: لوح 47.
2. بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 270.
3. المصاحف، ص 33ـ32 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 117.
4. معانى القرآن، ج 2، ص 183.

صفحه 179


فرّاء(1) و ابوعبيد(2) و ابن ابى داود(3) و دانى(4) از ابى معاويه ضرير از هشام بن عروة بن زبير از پدرش نقل مى كند كه او گفته است: «از عايشه از خطا در اعراب قرآن پرسيدم درباره اين آيات: (ان هذان لساحران) (طه 20/63) و (والمقيمين الصلوة والمؤتون الزكوة (نساء 4/162) و (ان الذين آمنوا والذين هادوا و الصبئون) (مائده 5/73) او در پاسخ گفت: اى پسر خواهر من! اين كار كاتبان است كه در كتابت خطا كرده اند(5)، و ابن ابى داود از سعيد بن جبير (95ـ45 هـ) مانند آن را نقل كرده است(6).
ابوعبيد(7) و ابن ابى داود(8) نقل كرده اند كه زبير بن ابى خالد گفت: به ابان بن عثمان گفتم: چگونه است كه در آيه: (لكن الرسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة) (نساء 4/162) قبل و بعد آن (مقيمين) رفع دارد ولى آن منصوب است؟ گفت: اين از كاتب بوده كه وقتى قبل آن را نوشته پرسيده است كه چه بنويسم؟ گفته شده: بنويس (المقيمين الصلوة) و او هم آنچه را كه گفته شده نوشته است.
دانشمندان درباره اين اخبار و آنچه كه در معناى آنها گفته شده، بحث كرده اند. بعضى از آنها اين روايتها را ضعيف دانسته و به همين جهت رد كرده اند و بعضى ديگر كلمه (خطا) و (لحن) را كه در اين روايات آمده تاويل كرده اند. سيوطى مى گويد(9): «اين آثار بسيار مشكل هستند. چگونه مى توان به صحابه نسبت داد كه آنها در سخن گفتن اشتباه در اعراب داشتند تا چه رسد به قرآن در حالى كه آنها افرادى بسيار فصيح بودند؟ در مرحله بعدى چگونه مى توان به آنها درباره قرآن گمان برد در حالى كه آن را به همان صورت كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معانى القرآن، ج 2، ص 183.
2. فضائل القران، لوح 37.
3. المصاحف، ص 34 و بنگريد به ص 104.
4. المقنع، ص 119.
5. متن فراء به اين صورت است: (عن عائشه انها سئلت).
6. سيوطى در الاتقان، ج 2، ص 269 درباره سند حديث گفته: اسناد آن بنا به شرط شيخين صحيح است.
7. المصاحف، ص 33
8. فضائل القران، لوح 37
9. الاتقان، ج 2، ص 270.

صفحه 180


نازل شده از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دريافت كرده بودند و آن را حفظ و ضبط نموده بودند و در آن محكم كارى كرده بودند؟ در مرحله سوم چگونه مى توان به آنها گمان بُرد كه همگى بر خطا اجتماع كرده و آن را نوشته بودند؟ در مرحله چهارم چگونه مى توان به آنها گمان برد كه آنها به خطايى پى نبرده بودند و از آن بازنگشته بودند؟ آنگاه چگونه به عثمان مى توان گمان برد كه از تغيير دادن خطا نهى كرده است؟ سپس چگونه مى توان گمان برد كه قرائت همچنان بر اساس خطا استمرار يافته در حالى كه آن از خلف و سلف با تواتر نقل شده است. اين چيزى است كه از لحاظ عقلى و شرعى و عادت محال است».
پيش از اين به عقيده ابن قتيبه درباره اين اخبار اشاره كرديم. او مى گويد:(1) «اين حروف يا مطابق با مذهبى ازمذاهب اهل اعراب است ويا غلطى از كاتب است; همان گونه كه عايشه گفته است. پس اگر مطابق مذاهب نحويها باشد پس بحمدالله غلطى درميان نيست واگر مربوط به خطا در نوشتن باشد، اين جنايت كاتب رانبايد به حساب خدا و رسول گذاشت».
ابن ابى داود معتقد است كه منظور از «لحن» كه در روايات آمده، لهجه است و الحان يعنى لهجه ها، مانند قول عمر بن خطاب كه گفت: ما از بسيارى از «لحن» ابىّ دورى مى كنيم كه منظور او لهجه ابىّ است.(2) و درباره خبرى كه از عثمان نقل شده مى گويد: در اينجا هم منظور لهجه است و گرنه هرگاه در قرآن غلطى بود كه در كلام عرب جايز نيست، اجازه نمى داد كه آن را به سوى مردم بفرستند تا آنها قرائت كنند»(3) و نيز مى گويد(4): «از نظر من جايز نيست كه همه مردم به اضافه اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بخصوص در كتاب خداوند، اجتماع بر خطا كنند».
ابوبكر انبارى نيز رواياتى را كه در اين زمينه از عثمان بن عفّان نقل شده، رد كرده است. اين مطلب را سيوطى از او نقل مى كند(5). به نظر او به اين روايات نمى توان استدلال كرد;
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تأويل مشكل القرآن، ص 40.
2. المصاحف، ص 32.
3. همان مصدر و همان صفحه.
4. همان مصدر، ص 76.
5. بنگريد به: الاتقان، ج 2، ص 271.

صفحه 181


چون آنها روايات منقطع و غيرمتصل هستند.» همچنين او درباره اين عبارت عثمان كه «در آن غلطى (لحنى) مى بينم» گفته است كه منظور غلط در خط قرآن نيست. اگر ما آن را در زبان خود درست بخوانيم، غلط خط موجب فساد و باعث تحريف از جهت الفاظ و اعراب نيست; زيرا كه خط مبتنى بر تلفظ است. كسى كه در نوشته هايش غلط بنويسد در گفته هايش هم غلط خواهد گفت; و البته چنين نبوده كه عثمان فساد در هجاى قرآن را از لحاظ كتابت و تلفظ موكول به بعد كند.
همچنين سيوطى نظر ابن اشته را در مورد روايات منقول از عثمان و توجيهى كه از آنها كرده، آورده است. او گفته است: «شايد كسى كه اين آثار را از او نقل كرده كلام او را تحريف نموده است و سخنى را كه از عثمان صادر شده بخوبى نفهميده است و اشكال از همين جا ناشى شده است و اين قوى ترين جوابى است كه داده شده است.»(1) سيوطى مى گويد: اين جوابها هيچ كدام قابليت آن را ندارد كه پاسخ حديث عايشه باشد. آنگاه جوابى را كه ابن اشته گفته و ابن جباره (احمد بن محمد مقدسى متوفى 728 هـ) در شرح رائيه از او پيروى كرده، نقل نموده است و آن اينكه معناى سخن عايشه كه گفته است: (اخطاؤا) يعنى خطا كرده اند، اين است كه آنها در انتخاب حرف اوّل از حروف هفتگانه كه مردم بر آن اجتماع داشتند، خطا كرده اند نه اينكه آنچه نوشته شده خطاست و جايز نيست(2).
ابوعمرو دانى نيز اين روايات را مورد نقد و توجيه قرار داده و درباره خبرى كه از عثمان نقل شده چنين گفته است:(3) «چنين خبرى نزد من نمى تواند مورد استناد قرار بگيرد و نمى توان به آن استدلال كرد از دو جهت: يكى اينكه اين خبر علاوه بر خلط در اسناد و اضطراب در الفاظ، يك خبر مرسل است زيرا; كه ابن يعمر و عكرمه نه از عثمان چيزى شنيده اند و نه حتى او را ديده اند. و نيز ظاهر الفاظ خبر، ورود آن را از عثمان نفى مى كند; چون اين خبر طعنى بر عثمان محسوب مى شود; با اينكه او محلى در دين و مكانتى در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الاتقان، ج 2، ص 272
2. همان مصدر، ج 2، ص 273ـ272
3. المقنع، ص 116

صفحه 182


اسلام داشت و در بذل نصيحت و صلاح امت كوشش نمود...» آنگاه دانى معناى (لحن) را در اين خبر در صورتى كه صحت داشته باشد، بدين گونه توجيه مى كند كه منظور تلاوت قرآن است و نه رسم آن; زيرا بسيارى از آيات اگر مطابق رسم تلاوت شود معنا منقلب مى شود و الفاظ تغيير مى يابد، مانند: (لا اذبحنه) و نظاير آن(1).
دانى درباره اين گفته عثمان كه در آخر خبر آمده: «اگر كاتب از قبيله ثقيف و املاء كننده از قبيله هذيل بود چنين حروفى در قرآن پيدا نمى شد» مى گويد: معناى اين سخن آن است كه در قرآن رسم اين صورتها كه مبتنى بر معنى است نه الفاظ، پيدا نمى شد; زيرا كه قريش و كسانى كه متولى نوشتن مصاحف بودند در بسيارى از نوشته هاى خود از اين روش استفاده مى كردند و دو قبيله ثقيف و هذيل با فصاحتى كه داشتند اين روش را به كار نمى بردند و اگر آنها به جاى مهاجرين و انصار، متولى كتابت مصحف بودند، تمام اين حروف را مطابق با تلفظ و نطق مى نوشتند و نه معانى و وجوه; زيرا كه روش معمول آنها همين بود و آن را در كتابتهاى خود به كار مى بردند(2).
اين توجيه دانى، انسان را به تفكر درباره ريشه دار بودن استخدام كتابت عربى در اين دوره در شهرهاى حجاز و ميان قبايل عربى وادار مى سازد; زيرا از آن چنين فهميده مى شود كه كتابت در مكه و مدينه مطابق با اصول و قواعدى بوده كه با مرور زمان رسوخ پيدا كرده بود و نوشتن يك كلمه فقط از تلفظ آن پيروى نمى كرد، بلكه عوامل ديگرى هم بوده كه دانى از آنها به (معانى و وجوه) تعبير آورده است و چيزى جز جنبه تاريخى كتابت نيست و لهجه تغيير پيدا مى كرد بدون اينكه هجاى كلمات چنين تطورى داشته باشد. همچنين از سخن دانى فهميده مى شود كه كاتبان قبيله ثقيف مشكل كلمات را به آن صورت كه در ميان ديگران مرسوم بود، نمى نوشتند و آنها اگر به نسخه بردارى مصحف مباشرت مى كردند، كلمات را مطابق با تلفظ مى نوشتند نه حرفى را در رسم اضافه مى كردند و نه چيزى را حذف مى نمودند;(3) مانند كسى كه فقط شكلهاى حروف را ياد گرفته از او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المقنع، ص 116.
2. همان، ص 117ـ116
3. به نظر مى رسد كه باقلانى هم گفته عثمان را درباره قبيله ثقيف هذيل قريب به آنچه كه دانى گفته فهميده است. او در كتاب الانتصار (بنگريد به احمد بن مبارك: الابريز، ص 55) اظهار داشته است: «منظور عثمان از اين سخن ـ و خدا داناتر است ـ اين است كه قبيله ثقيف به هجاى كلمات واردتر بودند و به كتابت حروف مطابق با مخارج الفاظ عنايت بيشترى داشتند و از ديگران در اين مسأله داناتر بودند و قبيله هذيل در كلام خود همزه را بيشتر به كار مى بردند و آن را آشكار مى كردند و چون همزه آشكار شود و املاء كننده به روشنى آن را تلفظ كند، كاتب آن را مى شنود و مطابق تلفظ مى نويسد و پس از اين مرحله خواننده مختار است كه همزه را نرم بگويد و مطابق لهجه قريش آن را ساقط كند و يا اينكه آن را مطابق لهجه هذيل آشكار سازد»

صفحه 183


درخواست شود كه جمله اى را بنويسد، او آنچه را كه شنيده خواهد نوشت و كلمات را مطابق با هجايى كه بر آن مستقر شده و استعمال بر آن جارى است نخواهد نوشت همان گونه كه شاگردان مدارس ابتدايى گاهى چنين خطايى مى كنند و حق با آنهاست و مثلا كلمه (لكن) را (لاكن) مى نويسند مطابق با لفظى كه شنيده اند. البته اكنون آسان نيست كه درباره اين نظردانى و اينكه تاچه حد با واقعيت كتابت آن زمان مطابقت دارد، حكم داد; زيرا كه ما از آن زمان اخبار اندكى در دست داريم ولى ملاحظه سخن دانى ـ اگر آن گونه كه ما فهميديم درست باشد ـ در آشنايى با واقعيت كتابت و عوامل مؤثر در رسم كلمات و تطور آن، براى ما مهم است.
دانى درباره حديث عايشه نيز سخن گفته و در تأويل آن مى گويد: عروه از حروفى كه در رسم كم و زياد مى شود نپرسيده بلكه او از حروف قرائت پرسيده كه الفاظ آن مختلف است و طبق اختلاف لهجه ها به چند گونه خوانده مى شود و اين چيزى است كه خداوند به آن اجازه داده و لذا آنچه در خبر از خطا و لحن آمده مربوط به رسم مصحف نيست و اينكه عروه اين را غلط شمرده و يا عايشه به آن خطا اطلاق كرده، از طريق مجاز در عبارت و وسعت در خبر دادن است. دانى از بعضى از علما كه ظاهراً منظور او ابن اشته است نقل كرده كه او عبارت عايشه را (اخطاؤا فى الكتاب) چنين تاويل نموده است كه يعنى آنها در انتخاب حرف اوّل از حروف هفتگانه كه مردم بر آن اجتماع داشتند، خطا كرده اند نه اينكه آنچه نوشته شده است خطاست و جايز نيست; زيرا آنچه جايز نيست طبق اجماع مردود است هر چند كه مدت زمانى بر آن گذشته باشد و قدر و منزلت خطا كننده عظيم باشد. سپس دانى نقل مى كند كه كسانى هم هستند كه (لحن) را به قرائت و لهجه تأويل كرده اند و گويا نظر او به ابن ابى داود است و اين مانند سخن عمر بن خطاب است كه گفته: ابىّ در ميان ما از همه قارى تر است ولى ما بعضى از (لحن)هاى او را رها مى كنيم كه منظور از لحن قرائت و لهجه اوست(1).
آنچه درباره تأويلات دانشمندان پيشين مى توان گفت اين است كه آنها همگى كلمه (لحن) را در اين اخبار چنين فهميده اند كه منظور خطاى نحوى است و با اين ذهنيت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 119ـ118

صفحه 184


تأويل و تحليل پرداخته اند و به نظر مى رسد كه فهم خبر نقل شده از عثمان متوقف بر اين است كه معناى (لحن) كه در آن آمده است روشن شود، و چون به كتب لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم كه براى (لحن) چندين معنا ذكر كرده اند كه از جمله آنهاست: خطا در اعراب يا لهجه يا آهنگ يا درك يا نشان دادن و يا معنا(1). ولى ظاهراً استعمال لحن در خطا در اعراب در آن زمانى كه اين اخبار به آن مربوط است، شايع نبوده و استعمال لحن به اين معنا به زمان فعاليت دانشمندان علوم عربى در وضع قواعد لغت و مراقبت از استعمال مردم لغتهايى را كه خارج از سنن عرب است، مربوط مى شود كه بخصوص پس از كثرت اختلاط عرب با غير عرب از ساير مسلمانها انجام گرفت.(2) اگر اين نظر درست باشد ناچار بايد معناى ديگرى براى (لحن) كه در اين اخبار آمده است، بجوييم; معنايى كه بعيد از خطا در اعراب باشد. به نظر مى رسد كه معناى مناسب در اين مورد اين است كه (لحن) به معناى لهجه و روش سخن گفتن باشد; زيرا مجموعه اى از متون و نصوص روايت شده كه مربوط به همان دوره است دلالت مى كند كه يكى از معانى (لحن) لهجه و قرائت بوده است. از جمله اين نصوص حديثى است كه حذيفة بن يمان نقل كرده كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيده است كه فرمود: «اقرءوا القرآن بالحان العرب» يعنى قرآن را با لحنهاى عرب قرائت كنيد. و در روايتى آمده: «بلحون العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكتابين»(3) يعنى با لحنها و صداهاى عرب بخوانيد و بر حذر باشيد از لحنهاى اهل فسق و يهود و نصارى.
و از جمله آنهاست آنچه كه بخارى از قول عمر نقل مى كند كه گفته: «ابى اقرؤنا و انا لندع من لحن ابىّ...»(4) يعنى ابىّ قارى ترين ماست و ما لحن او را ترك مى كنيم; كه منظور لهجه و قرائت ابىّ است; و لذا بعضى از علما ترجيح داده اند كه مقصود از گفته عثمان اگر روايت درست باشد، همان تلاوت حروف رسم شده با افزايش و يا كاستى يك حرف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن منظور ماده (لحن) ج 17، ص 265 و همان ماده را ببينيد در: ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 192 و الازهرى: ج 5، ص61 و جوهرى، ج 6، ص 2193 و صولى، ص 30 و 132.
2. مستشرق يوهان فك در ملحقى كه در پايان الكتابة العربيه (ص 246ـ235) آورده تطور و مشتقات ماده (ل ح ن) را با توجه به نصوص مختلف بررسى كرده و گفته است كه اطلاق (لحن) بر خطا در لهجه از نتايج حركت «پاكسازى لغت عربى» است كه در اواخر قرن اوّل هجرى انجام گرفت. درباره همين نظريه بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 120.
3. دانى: الموضح، برگ 24 ب.
4. الجامع الصحيح، ج 6، ص 230 و بنگريد به: الساعاتى، ج 18، ص 57 و ابن ابى داود، ص 6 و دانى: المقنع، ص 119.

صفحه 185


است كه اگر به آن صورت خوانده شود لفظ تغيير مى يابد و معنا فاسد مى شود;(1) يعنى اينكه در اينجا كلماتى وجود دارد كه قارى مى تواند آنها را آنچنان كه دريافته و شنيده است بخواند نه آنچنان كه در خط آمده است.
درباره حديث عروه كه از عايشه نقل مى كند، بر ماست كه به بعضى از حقايق مربوط به آيات وارد در آن اشاره كنيم; و نخستين حقيقت از اين حقايق اين است كه كلمات مورد سؤال، صحيح و مطابق رسم و جارى بر قواعد هجاء است. كلمه (هذنِ) در آيه نخست كه در خبر آمده مطابق، با قاعده اى است كه رسم عثمانى بر آن جارى است و آن حذف الف از هاء تنبيه و وصل آن به اسم اشاره و مانند آن است و حذف الف از (ذان) مانند حذف الف از هر تثنيه صحيح مى باشد مانند رسم (المؤمنين و المسلمين) در مصحف. همچنين كلمه (الصبئون) در آيه سوم همانند (الخطِئون) نوشته شده است.
بنابراين، اين كلمات از لحاظ رسم الخط درست هستند و با قواعد مشهور رسم عثمانى مطابقت دارند ولى اينها از لحاظ درستى اعراب و موقعيتى كه در آن واقع شده اند قابل بحث و امعان نظر هستند; زيرا كلمه اوّل (هذن) اسم انّ مشدّده و تثنيه است ولى بدون ياء كه علامت نصب در تثنيه است آمده و دو كلمه (المقيمين و الّصبئون) هر دو مخالف با اعرابى كه در ظاهر به آن عطف شده اند، آمده است.
با رجوع به قرائتهاى صحيح كه درباره اين كلمات روايت شده، مى توانيم علت رسم كنونى آنها را دريابيم. در آيه نخست (اِنْ هذن لساحرن) (طه 20/63)ابن كثير (ان) را با تخفيف و (هذان) را با الف و نون مشدّد خوانده است. حفص نيز چنين كرده جز اينكه نون (هذان) را خفيف خوانده و ابن محيصن نيز از او پيروى كرده، و باقى قرّاء غير از ابوعمرو، نون (ان) را با تشديد و (هذان) را با الف و نون خفيفه خوانده اند و ابو عمرو (ان) را با تشديد نون و (هذين) را با ياء و نون خفيفه خوانده است;(2) و مى بينيم كه روشن ترين قرائت در اين آيه از لحاظ معنا و لفظ و خط همان قرائت ابن كثير و حفص است; زيرا كه (ان)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 185 و مهدوى، ص 97 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 458 و نيز بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص152.
2. بنگريد به: دمياطى، ص 196.

صفحه 186


مخفف از ثقيله مهمل گذاشته شده و (هذان) مبتداء و (لساحران) خبر آن است و لام در آن براى فرق گذارى ميان ان نافيه و ان خفيفه است. قرائت ابوعمرو از لحاظ اعراب و معنا روشن است ولى مخالف رسم الخط مى باشد. و دانشمندان علوم عربى درباره قرائتهاى ديگر نيز سخن گفته اند.(1) و ما پيش از اين گفتيم كه رسم مصحف مطابق با يك قرائت نوشته شده است و ضرورتى ندارد كه تمام قرائتهاى صحيح مطابق با آن باشد و اين همان چيزى است كه ما آن را در اين حالت مشاهده مى كنيم.
در مورد دو آيه ديگر (والمقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة) (نساء 4/162) و (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصبئون) (مائده 5/73) همه قرّاء مكه (والمقيمين) را با ياء و حالت نصب و به همان صورتى كه در رسم آمده خوانده اند، جز يونس و هارون كه از ابوعمرو آن كلمه را با واو نقل كرده اند(2) و عاصم جحدرى نيز آن را با واو خوانده ولى رسم آن را همان ياء مى داند(3). همچنين قرّاء اتفاق نظر دارند كه (الصبئون) همان گونه كه در رسم آمده با واو است مگر ابن محيصن كه با ياء خوانده است(4) و جحدرى نيز چنين كرده(5) و از آنجا كه قرائت عمومى مطابق با رسم آمده و اين قرائت از قراء به تواتر رسيده است، ديگر مجالى براى سخن گفتن از خطا در رسم يا قرائت وجود ندارد، بخصوص اينكه نحويها درباره تخالف اعراب در اين دو آيه صحبت كرده اند و وجوه بسيارى گفته اند(6) و البته اگر قرائتى از لحاظ روايت صحيح باشد، ديگر توجه نمى شود كه آيا با قواعد نحويها درست است يا نه و براى آن تحليل و مثال از كلام عرب لازم نيست و صحت روايت آن قرائت، بهترين دليل بر علوّ فصاحت و عربيت آن است و نيازى به پيدا كردن قول مجهول و يا شعر قديمى در توجيه آن نيست. و چه خوب گفته است فخر رازى(7): «وقتى ما اثبات يك لغت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 273 و ابو حيان: البحر المحيط، ج 6، ص 255.
2. بنگريد به: دمياطى ص 196.
3. ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 36 و ابن خالويه: مختصر فى شواذ القرآن من كتاب البديع، مصر، المطبعة الرحمانية 1934 ص 30.
4. دمياطى، ص 202.
5. ابن قتيبه: مصدر قبلى، ص 36.
6. بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 274ـ273 نيز بنگريد به: ابوحيان، ج 3، ص 396 و 531
7. به نقل از: دكتر عبدالفتاح اسماعيل شلبى: الاماله، ص 309

صفحه 187


را با يك شعر مجهول جايز مى دانيم، پس جواز آن با قرآن عظيم سزاوارتر است و بسيار ديده شده كه نحويها در تقرير الفاظ وارد در قرآن متحير مانده اند وچو ن در تقرير آن بيتى از يك شاعر ناشناخته پيدا مى كنند، خوشحال مى شوند; و من بسيار از اين كار تعجب مى كنم; زيرا آنها اين بيت مجهول را كه مطابق با آيه قرآن وارد شده دليلى بر صحت آن مى انگارند. در حالى كه اگر آنها قرآن را دليلى بر صحت آن بيت مى دانستند اولى تر بود.»
بنابراين مى توان حديث عروه را به چيزى حمل كرد كه ابن اشته آن را گفته و دانى آن را روايت كرده است و آن اينكه معناى خطا در اين روايت خطا در انتخاب اولين حرف از حروف هفتگانه است كه مردم بر آن اجتماع كرده اند; و منظور اين نيست كه آنچه نوشته اند خطاست و جايز نيست; زيرا چيزى كه جايز نيست، با اجماع مردد است هر چند مدت زمان زيادى بر آن بگذرد و يا قدر و منزلت گوينده آن مهمّ باشد. دانى پس از مناقشه در دلالت خبر مى گويد(1): «از اين گذشته عايشه با تمام قدر و منزلت و وسعت اطلاعى كه درباره لهجه قوم خود دارد، به صحابه نسبت (لحن) و به كاتبان نسبت خطا داده است در حالى كه مى دانيم كه موقعيّت صحابه را در فصاحت و علم به لغت نمى توان ناديده گرفت و چنين نسبتى جايز نيست».
از مجموع اين مطالب چنين نتيجه مى گيريم كه دو خبر مزبور، دلالتى بر وقوع خطا در رسم عثمانى ندارد و همين موضع را مى توان در خبر ابان بن عثمان اتخاذ كرد. بنابراين اين عقيده كه كلماتى كه در مصحف به صورتى آمده و با قواعد علما عربى كه بعدها وضع كرده اند مخالف است، ناشى از خطاى كاتب مى باشد، بر روايت صحيحى استوار نيست و با دليلى تأييد نشده است بلكه اين عقيده اى است كه از يك ديدگاه ناوارد به هجا كلمات ناشى شده و از جنبه تاريخى كتابت غفلت گرديده و به اصل تمسك كرده كه اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است. روى اين بيان كسى كه در رسم عثمانى نگاه مى كند و مى خواهد تفسير درست ويژگيهاى هجا وارد در آن را به دست بياورد، بايد انديشه خطاى كاتبان را از خود دور كند و از سخن گفتن درباره چيزى كه وسايل لازم را در تأييد آن به عنوان يك رأى و تفسير ندارد، خوددارى كند; زيرا قسمت مهمى از تاريخ كتابت عربى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المقنع، ص 119ـ118

صفحه 188


در دوره هاى پيشين ناشناخته است و رسم عثمانى با تمام مثالها و صورت هايى كه در رسم كلمات دارد، بهترين نماينده واقعيت كتابت عربى در اين دوره است. و شك نيست كه هر گونه كشف جديدى كه در زمينه متون نوشته شده قديم، به عمل آيد، آن حقايق نوشتارى را كه در رسم عثمانى وجود دارد، روشن تر خواهد كرد و انديشه خطاى كاتبان را كه بايد آخرين احتمال در اين مورد تلقى شود، دور خواهد نمود. و بر پژوهشگران است كه در اين مرحله از بحث انديشه خطاى كاتبان را از خود دور كنند; زيرا كه همه دلايل حكايت از آن دارد كه آنچه در رسم مصحف آمده، واقعيت نوشتارى كتابت عربى در آن دوره از زمان است.
3. اختلاف رسم به جهت اختلاف معنا
توجيهاتى كه دانشمندان براى ويژگيهاى رسم عثمانى ذكر مى كردند، يا مربوط به لغت بود و يا مربوط به سهولت بركاتب; تا اينكه ابوالعباس احمد بن محمد بن عثمان الازدى العدوى معروف به ابن البناء مراكشى (721ـ654 هـ) كتاب خود را درباره كشف اسرار رسم عثمانى نوشت. همان كتابى كه زركشى (متوفى 794 هـ) و سيوطى (متوفى 911 هـ) از آن به نام «عنوان الدليل فى مرسوم خط التنزيل»(1) نام مى برند و قسطلانى آن را «الدليل من مرسوم التنزيل»(2) معرفى مى كند. علتهاو توجيهاتى كه در اين كتاب ذكر شده يا به اين برمى گردد كه اختلاف در رسم كلمه مربوط به اختلاف در معناى آن بر حسب موقعيتى كه دارد مى باشد و يا بازگشت به اين مى كند كه اختلاف رسم به سبب معانى باطنى است كه متعلق به مراتب وجود و مقامات مى باشد. هر چند كه ما به اين كتاب دسترسى پيدا نكرديم،(3) ولى زركشى و قسطلانى تقريبا ما را از اصل اين كتاب بى نياز كرده اند; زيرا آن مقدار از كتاب را كه بيانگر روش ابوالعباس و شامل نمونه هايى از تطبيقهاى او بر مثالهاى متعددى از رسم عثمانى باشد، آورده اند.
روش ابوالعباس بر اين اساس است كه «اختلاف رسم در خط بر حسب اختلاف احوال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: البرهان، ج 1، ص 380 و الاتقان، ج 4، ص145.
2. لطائف الاشارات، ج 1، ص 285.
3. پيش از اين درباره اين كتاب صحبت كرديم.

صفحه 189


معانى آن كلمات است»(1) و نيز «براى تنبيه بر عوامل پنهان و پيدا و مراتب وجود و مقامات است و خط طبق يك امر حقيقى رسم مى شود نه وهمى».(2)
خواهيم ديد كه مشكلات رسم عثمانى به طور كلى به همزه و علامتهاى حروف سه گانه مد يا همان حركتهاى بلند: الف و واو و ياء، مربوط است و به همين جهت ابوالعباس مراكشى كليد فهم مشكلات رسم را در ربط دادن اين حروف با احوال وجود مى داند و خلاصه سخن او بدان گونه كه قسطلانى نقل مى كند چنين است(3): «احوال همزه و حروف مدّولين با احوال وجود تناسب دارند و ميان آنها ارتباطى به وجود آمده كه با آن استدلال مى شود» آنگاه از رابطه همزه با حروف سه گانه مدّ صحبت كرده و همزه را آغاز صدا مى داند كه صورت خاصى ندارد; زيرا صداى آن ميان شنيدن و نشنيدن قرار دارد و چون صداى همزه را طول بدهى حروف سه گانه مدّ و لين حادث مى شوند(4). پس اين حروف از آن جهت كه متصل به همزه هستند، نخستين حروف مى باشند چون آنها در مقطع همزه قرار مى گيرند و حروف ديگر در مقاطع بعدى هستند و چون حروف حركت و مدّ پيدا كرد اين حروف سه گانه تابع آنها مى شوند و از اين لحاظ آخر تمام حروف هستند و در عين حال آنها با هر حرفى در مقطع آن قرار دارند و به همين جهت براى همزه شكلى در خط قرار ندادند بلكه به يكى از اين حروف سه گانه تكيه مى كند.(5) مراكشى ارتباط معانى با اين صداها را بر حسب موقعيتى كه دارند در اعضاى مربوط به تعلق مى داند و براى همين است كه همزه نشانگر اصالت است و به ريشه ها و مبدءها دلالت دارد چون مبدأ صوت است و الف به وجود بالفعل و جدايى پذير دلالت دارد و اين حرف جدايى پذير است; زيرا از آنجا كه الف از لحاظ جدايى پذيرى نخستين حرفى است كه با آن شنيده و ناشنيده بيان مى شود، به همزه ابتداء متصل است. و واو دلالت بر ظهور و ارتقاء دارد و لذا يك حرف جامعى است; چون از غلظت و بلندى صدا با لبها در دورترين مرتبه از ظهور، توليد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. زركشى، ج 1، ص 380 و سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 145.
2. زركشى، ج 1، ص 381.
3. لطائف الاشارات، ج 1، ص 385.
4. بررسيهاى آواشناسى جديد ثابت كرده كه ميان همزه و آن سه حرف پيوند صوتى وجود ندارد (بنگريد به: دكتر عبدالصّبور شاهين، القراآت القرآنية، ص 48).
5. بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 283 - 284.

صفحه 190


مى شود و ياء به درون گرايى دلالت دارد و يك حرف مشخصى است چون از رقيق بودن و پائين آمدن صدا در داخل دهان توليد مى شود.(1)
آنگاه مراكشى مقدماتى را كه عقيده او بر آن مبتنى است بيان مى كند و مى گويد:(2)«وجود بر دو قسم است: قسمى از آن درك مى شود و قسمى ديگر درك نمى شود. آن قسمى كه درك مى شود، خود دو قسم است: ظاهر كه به آن ملك گفته مى شود و باطن كه به آن ملكوت گفته مى شود. و آن قسمى كه درك نمى شود نيز بر دو قسم است: قسمى از آن به گونه اى است كه قابل درك نيست و آن معانى اسماء و صفت افعال خداوند است و از اين جهت به آنها «عزت» گفته مى شود و قسم ديگر قابل درك است ولى ما آن را درك نكرده ايم و آن چيزهايى كه در دنيا وجود دارد ولى ما درك نكرده ايم و به اينها «جبروت» گفته مى شود. حال مى گوييم: الف همان وجود است و واو قسم «ملك» از آن است; زيرا كه بهتر درك مى شود و ياء قسم «ملكوت» از آن است چون درك آن روشن نيست. و چون حروفى در خط نوشته نشوند به سبب معنايى است كه درك آن روشن نيست و چون آشكار شوند آن هم به سبب معنايى است كه قابل درك است. همچنين اگر حروف را به هم وصل كنى، به سبب معناى متصلى است و اگر از هم جدا كنى به سبب معناى منفصلى است و اگر به نحوى تغيير بدهى، دلالت بر تغيير معناى آن در وجود مى كند.
براى اينكه معناى مورد نظر ابوالعباس مراكشى در حل مشكلات رسم به همان گونه كه در خلاصه عقيده آورديم روشن شود، نمونه هايى از مثالهاى تطبيقى او را مى آوريم كه زركشى سعى كرده است آنها را بر فصلى كه تحت عنوان (علم مرسوم الخط)(3) دارد، اضافه و الحاق كند و آنها را در توجيه ظواهر رسم در باب حذف يا زيادت يا بدل يا فصل وصل و مانند آنها بياورد; همان توجيهاتى كه بر كلام علما راجع به ويژگيهاى رسم غلبه كرده و آنها تا زمان ما آن مطالب را آنجا و اينجا تكرار كرده اند(4).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 1، ص 285 - 286.
2. همان مصدر، ج 1، ص 286.
3. البرهان، ج 1، ص 430ـ376
4. دكتر عبدالحى الفرماوى در بحث از رسم، اين توجيهات را تكرار كرده و در صفحه 311 كتاب خود يكى از مزاياى رسم مصحف را دلالت بر معناى خفى و دقيق قرار داده و از معانى مختلفى كه مراكشى در وجوه مختلف رسم به آن رسيده است، بدين گونه سخن گفته است: «اين معانى دقيق و نكات پنهان كه در لابه لاى اين رسم قراردارد و علما در كشف آنها ابتكار نشان داده اند خواه صحابه آنها را اراده كرده باشد يا نه، تأويلات و توجيهات قابل قبول و مفيدى هستند و در آنها مشكلى وجود ندارد همان گونه كه طرفداران تغيير رسم آن را ادعا مى كنند» سپس مى گويد (ص 316) «آن معانى كه علما گفته اند متعدد و متنوع است ولى رسم همان رسم است و در لا به لاى خود معناهايى دارد كه جز براى كسى كه در آن با عقل درست و قلب نورانى بينديشد و در صدد رسيدن به اسرار معجزنماى اين رسم باشد، كشف نمى شود. پس هرگاه بعضى از علما به فهم اين معانى پنهان موفق شوند اين توفيقى از خداوند است و اگر ديگران در فهم آن معانى كه در پشت اين رسم است خطا كنند، اين كار عيبى بر رسم نيست بلكه آن يك نوع اجتهاد و خطا در اجتهاد است».
ما در اينجا نمى خواهيم چيزى بر اين سخن اضافه كنيم چون اصل روش مراكشى كه بعدها در مورد بسيارى از علما هم تكرار شده، از نظر ما در بررسى درست رسم مصحف مردود است و اين كار تنها از اين جهت قابل توجه است كه الفاظ تلاوت را نشان مى دهد و براى حفظ كتاب خدا در طول قرنها و گذشت زمان، نوشته شده است.

صفحه 191


وقتى يك الف در اوّل كلمه اى اضافه شد، براى نشان دادن معناى زايدى در وجود آن نسبت به كلمه ما قبل است مانند: (لا اذبحنه) (نمل 27/21) و (لا اوضعوا خللكم)(1) (توبه 9/47) به گفته مراكشى اين زيادت جهت تنبيه بر اين معناست كه كلمه بعدى از نظر وجودى ثقيل تر و شديدتر از كلمه قبلى است; پس «ذبح» شديدتر از «عذاب» و «رخنه كردن در ميان شما» بدتر از «فساد» است و الف در خط ظاهر شد چون هر دو قسم از لحاظ علم و آگاهى روشن بود(2).
هر الفى كه در كلمه اى باشد به خاطر معنايى است كه تفصيل در وجود دارد و براى آن دو اعتبار است: اعتبارى از جهت ملكوتى و صفات حال يا امور علوى كه حسّ آنها را درك نمى كند; در اين حالت الف از خط حذف مى شود تا علامتى بر آن باشد; و اعتبار ديگرى از جهت ملكيت حقيقى در علم يا امور سفلى كه در اين حالت الف اثبات مى شود(3). زركشى در دنباله سخن مراكشى مى گويد: علماى ظاهر در حذف اين الف مى گويند كه جهت اختصار و كثرت استعمال حذف شده است(4).
در مورد واو بايد گفت كه زيادت آن، دلالت بر ظهور معناى كلمه در بالاترين طبقه از وجود و بزرگترين مرتبه از عيان دارد، مانند: (سأوريكم دارالفسقين) (اعراف 7/145) و (سأوريكم آيتى) (انبياء 21/37) واو در اينجا اضافه شده تا بر ظهور اين فعل در عيان به صورت كاملترين وجه ممكن دلالت كند و دليل آن اين است كه هر دو آيه براى تهديد و وعيد آمده است(5).
در مورد ياء بايد گفت كه اگر در يك كلمه اضافه شد، در آنجا علامتى براى يك ويژگى ملكوتى است مانند: (والسماء بنينها بأييد) (ذاريات 51/47) در اين آيه با دو ياء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. زيادت الف در اين آيه اختلافى است و در قرآنهاى چاپى نيامده است،
2. بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 381 و قسطلانى، ج 1، ص 287ـ286.
3. همان دو مصدر پيشين به ترتيب، ج 1، ص 388 و ج 1، ص 287.
4. زركشى، ج 1، ص 391.
5. زركشى، ج 1، ص 386 و قسطلانى، ج 1، ص 287.

صفحه 192


نوشته شده تا فرقى باشد ميان (الايد) كه به معناى قوت و نيرو است و (الايدى) كه جمع يد است و شك نيست كه نيرويى كه خداوند به وسيله آن آسمان را بنا كرد، از لحاظ ثبوت در وجود، سزاوار از (ايدى) است و لذا ياء بر آن اضافه شد تا لفظ به معنايى كه در درك ملكوتى وجود روشن تر است، اختصاص يابد(1).
و اما حذف واو در مثل: (ويدع الانسان) (اسراء 17/11) و (يمح الله) (شورى 42/24) و (يوم يدع الداع) (قمر 54/6) و (سندع الزبانية) (علق 96/18) مراكشى در اين باره گفته است(2): سرّ حذف واو در اين چهار مورد تنبيه بر سرعت وقوع فعل و آسان بودن انجام آن بر فاعل و شدت قبول و تأثر منفعل در وجود است (يدع الانسان) دلالت مى كند اين كار بر انسان آسان است و انسان در شرّ نيز مانند خير سرعت نشان مى دهد و حتى اثبات شرّ از لحاظ ذات او براى او نزديكتر از خير است; و (يمح الله الباطل) اشاره به سرعت از بين رفتن و اضمحلال باطل است; و (يدع الداع) براى اشاره به سرعت دعا و سرعت اجابت دعوت شدگان است و مثال آخر براى اشاره به سرعت فعل و اجابت زبانيه و شدت عذاب است.
در حالى كه قسطلانى فقط به بيان تفصيل روش مراكشى، و سيوطى تنها به اشاره به كتاب او و ذكر بعضى از مثالها اكتفا كرده اند. زركشى آن فصلى را كه به بيان رسم مصحف اختصاص داده، از توجيهات و تحليلات مراكشى بدان گونه كه نمونه هاى آن را آورديم، پر كرده است. وى با همان روش اين موارد را تحليل و توجيه كرده است: حذف نون در كلمه (يك) در آيه: (الم يك نطفة) (قيامت 75/35) و كتابت الف به صورت واو در مثل (الصلوة و الزكوة) و كتابت تاى تانيث به صورت كشيده در بعضى از موارد و كلماتى كه در جاهايى وصل شده و در مواردى وصل نشده است(3). زركشى موضوع را با فصلى درباره حروف نزديك به هم كه درلفظ اختلاف دارند چون در معنا اختلاف دارند پايان داده است; مانند: (زاده بسطة فى العلم و الجسم) (بقره 2/247) و (زادكم فى الخلق بصطة)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. زركشى، ج 1، ص 387 و قسطلانى، ج 1، ص 288.
2. بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 397 و سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 150.
3. بنگريد به: ج 1، ص 407 و ص 409 و 410 و صفحات 423ـ417.

صفحه 193


(اعراف 7/69) و (يبسط الرزق لمن يشاء) (رعد 13/26) و (والله يقبض و يبصط) (بقره 2/245) در سين سعه جزئى و علتى براى تقييد وجود دارد ولى در صاد سعه كلى وجود دارد چون معناى اطلاق و عدم تقييد برترى دارد و برترى صاد به خاطر «جهارت و اطباق» اين حرف است(1).
پيش از آنكه اين نظريه را بررسى كنيم،اشاره مى كنيم به اينكه ابوالعباس مراكشى به علوم رياضى و عقلى رغبت فراوانى داشت و اين معنا در مؤلفات بسيارى كه در فلسفه و منطق و فلكيات و اصول نوشته منعكس است. او يك صوفى پرشورى بوده كه مدتى از خوردن گوشت حيوان خوددارى مى كرده و دچار يك حالت عصبى شده بود كه يك سال او را در خانه اش محبوس كردند تا حالش خوب شد.(2) ما با اين بيان مختصر خواستيم به قسمتهاى مختلف شخصيت و فرهنگ او و درون گرايى انديشه هاى خاص او اشاره كنيم و شك نيست كه از خلال همين فرهنگ و انديشه خاص بود كه او به تفسير باطنى ويژگيهاى رسم عثمانى پرداخت.
على رغم اينكه مراكشى اين عقيده خود را به شكل منطقى مطرح كرده، بايد بگوييم كه اين عقيده بكلى از طبيعت اين موضوع دور است و هرگز در خاطر صحابه چيزى از اين معانى كه مراكشى آنها را در تفسير رسم عثمانى به صورت فلسفى و باطنى گفته، خطور نمى كرد(3). اشتغال به معانى روشن و آيات محكم قرآن، آنها را از اين معانى فلسفى باطنى پيچيده و دور از وضوح كه فهم آنها به جنبه خاصى از فرهنگ نيازمند بود، بازداشته بود و هدف اوّل در ثبت متن قرآن، نشان دادن الفاظ تلاوت بود كه معانى قرآن كريم از لابه لاى آن تجلى مى كرد و قرنهاى بسيارى گذشت و كسى اين معانى را كه مراكشى گفته نقل نكرد تا اينكه مراكشى با انديشه هاى باطنى و فلسفى مشكل اين معانى را كشف كرد كه دور از طبيعت كتابت بود كه براى ثبت الفاظى است كه دلالت بر معانى دارد و كتابت هيچ گونه نقشى در بيان معانى و يا تفصيل آن و يا اشاره به معانى دقيق از طريق تصرف در هجاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ج 1، ص 430ـ429.
2. بنگريد به: زركلى، ج 1، ص 214ـ213.
3. بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتواب، ص 157.

صفحه 194


كلمات ندارد.
پيش از اين گفتيم كه نخستين پايه اى كه كتابت بر آن استوار است، همان صداهاى شنيده شده كلمات است و در طول زمان عوامل ديگرى هم بود كه در پيدايش صورت هجايى كلمات كه با تلفظ آن تفاوت اندكى داشت، مؤثر بود; اما در ميان اين عوامل چيزى به عنوان ملاحظه بيان معانى اضافى به وسيله تغيير رسم كلمات قرار ندارد. بنابر اين اساسى كه ابوالعباس مراكشى بر آن استوار است از اصل مردود من اساس آن از بين رفت چيزهايى كه بر آن استوار شده نيز از بين مى رود. علاوه بر اينكه توجيهاتى كه او براى اختلاف صورتهاى هجايى كلمات آورده گاهى تناقض شديد دارد. مثلا اگر قبول كنيم كه علت حذف واو در (ويمح الله الباطل) سرعت وقوع فعل است، آيا اثبات واو در (يمحوا الله ما يشاء) (رعد 13/39) دليل بر كندى در محو و اثبات است؟! و مثالهاى ديگر.(1)
از اين گذشته اين گفته مراكشى كه حذف علامتهاى حروف مدّ و اثبات آنها متناسب با احوال وجود است و اگر حذف شود به خاطر معناى باطنى وجود است و اگر ظاهر شود به خاطر معناى ظاهرى وجود است، مردود است و كشفياتى كه در مورد تاريخ به كار بردن علامتهاى حركات بلند در كتابت عربى به طور خاص و كتابتهاى سامى به طور عام، به عمل آمده است، آن را رد مى كند. بنابراين روش ابوالعباس مراكشى با حقايق علمى و تاريخى جور درنمى آيد بلكه آنچه را كه گفته است، نتيجه انديشه پيچيده شخصى اوست و معلوم است كه نتيجه درستى كه از دليل علمى روشن به دست آيد، در فهم اين مشكل بهتر و مناسب تر از سخن مراكشى است; سخنى كه گروهى از علما و پژوهشگران پس از او نيز آن را تكرار كرده اند.
4. توجيه زيادت و حذف با احتمال قرائات
بعضى از پژوهشگران معتقدند كه مصحف عثمانى طورى نوشته شده كه شامل حروف هفتگانه باشد يا بگوييم كه اين رسم طورى است كه شامل رسم آن احتمالات است و سابقاً در اين باره سخن گفتيم. بنابراين بعضى از دانشمندان سعى كرده اند كه حذف و زيادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 176 به بعد.

صفحه 195


بعضى از حروف بخصوص حروف مدّ (حركات بلند) را چنين تحليل كنند كه مقصود از آن اين بوده كه كلمه احتمال همه قرائتهاى صحيح را داشته باشد; حتى بعضى از علما يكى از مزاياى رسم عثمانى را دلالت يك كلمه بر قرائتهاى مختلف مى دانند(1). و بعضى از پژوهشگران متأخر يكى از فصلهايى كه در آن ويژگيهاى رسم را بررسى كرده اند، تحت اين عنوان قرار داده اند: (كلماتى كه دو قرائت دارد ولى مطابق با يكى از آنها نوشته شده)(2)و «جعبرى» در شرح رائيه(3) خود در تحليل حذف و اثبات حروف مدّ و ساير ويژگيهاى رسم عثمانى(4)، به اين نقطه نظر اعتماد كرده است و مى بينيم كه او درباره بعضى از ظواهر رسم كه از آن صحبت كرده چنين تعبير مى كند كه: «علت حذف الف احتمال دو قرائت است»(5) و يا «علت اثبات و حذف، احتمال دو قرائت است و قرائت ياء در جايى كه نوشته شده طبق قاعده و در جايى كه حذف شده اصطلاحى است.» او اين سخن را به هنگام بحث از كلمه «ابراهيم» كه در سوره بقره بدون ياء نوشته شده(6) آورده است و «لبيب» حذف الف را سه نوع دانسته كه يكى از آنها اختلاف قرائتهاست(7).
در فصل پيشين قول برتر در مسأله كتابت مصحف عثمانى با يكى از حروف هفتگانه و مسأله احتمال بيش از يك قرائت در رسم عثمانى را، ذكر كرديم و در آنجا ترجيح داديم كه مصحف عثمانى بر اساس يك قرائت نوشته شده; يعنى رسم كلمات براى نشان دادن فقط يك تلفظ و نطق معين نوشته شده هر چند كه به خاطر نداشتن نقطه و اعراب احتمال بيش از يك قرائت را مى دهد. بنابراين سخن، چنين تفسيرى در تحليل بعضى از ويژگيهاى رسم از نظر ما اساس مطلوبى ندارد، بلكه اين نظريه با نظريه اى كه اختلاف رسم را مربوط به اختلاف معانى مى دانست، چندان فرقى از لحاظ سستى پايه ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 366.
2. بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 147 و قسطلانى، ج 1، ص 288.
3. رائيه همان قصيده اى است كه «عقيلة اتراب القصائد» ناميده مى شود و ناظم آن قاسم بن فيره شاطبى و درباره رسم مصحف است. درباره كتابهاى تأليف شده در رسم، به مبحث اوّل از فصل سوم اين كتاب مراجعه نماييد.
4. بنگريد به: قسطلانى ج 1 ص 289
5. بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 83 أ و نيز: 83 ب و 88 أ و 91 أ و موارد ديگر.
6. بنگريد به : برگ 86 أ.
7. الدرة العقيله، برگ 19 ب درباره همين انديشه بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيلة، برگ 15 أ.

صفحه 196


5. رسم عثمانى بر اساس حكمتى است كه با مرگ كاتبان آن از بين رفته است
در كنار نظريه هاى گوناگون در بررسى ويژگيهاى رسم عثمانى خود رادر اين عصر در مقابل پژوهشگرى(1) مى بينيم كه تمام آنچه را كه در تفسير وجوه مختلف رسم گفته شده طرد مى كند و در عين حال قبول دارد كه اين وجوه به خاطر حكمتى بوده كه صحابه آن را مى دانستند ولى به دست ما نرسيده است. مى گويد(2): دانشمندان تحليلهاى گوناگونى براى بعضى از كلمات رسم عثمانى ذكر كرده اند، ولى اين تحليلات چيزى جز براى انس گرفتن و اشاره كردن نيست; زيرا كه آنها بعد از انقراض صحابه ساخته شده اند و آنها مصحف را به خاطر حكمتى با اين رسم نوشته اند كه ما آن را نمى دانيم و به علتهاى نحوى يا صرفى كه پس از آنها به وجود آمده، نگاه نكرده اند. سپس مى گويد:(3) خلاصه اين كه اين تحليلات كه علما درباره حذف و زيادت بعضى از كلمات قرآن ذكر كرده اند، ما را از چيزى بى نياز نمى كند و حقيقت اين است كه اين رسم به همين صورت از صحابه كه قرآن كريم را نوشته اند به دست ما رسيده و سرّ آن بر كسى مكشوف نشده است و خداوند علام الغيوب است. سپس اين نويسنده با اظهار يأس از رسيدن به وجه اين رسم، اضافه مى كند(4): جز صحابه كه قرآن را به دستور عثمان نوشتند، چه كسى مى تواند ما را به علت اين اختلاف در رسم مصحف عثمانى رهبرى كند؟ و اين هم در صورتى ممكن است كه آنهااز قبرهاى خود بيرون بيايند!
هر چند كه ما با اين نويسنده در اين مورد كه بسيارى از تحليلهايى كه براى رسم گفته اند فايده اى ندارد بخصوص آنچه كه به ابوالعباس مراكشى نسبت داده شده، هم عقيده هستيم ولى با او در اين سخن كه شناخت اسرار اين وجوه محال است مگر اينكه صحابه از قبر برخيزند و پاسخ بدهند، موافق نيستيم; زيرا خواهيم ديد كه در بررسى كيفيت نگارش عربى و ويژگيهاى آن بدان گونه كه در فصل مقدماتى آورديم، چيزهايى وجود دارد كه ما را در فهم بسيارى از اين وجوه كمك مى كند و به مقدارى كه بحث در اين باره پيش مى رود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. او استاد شيخ محمد طاهر الكردى المكى خطاط است; صاحب كتاب «تاريخ الخط العربى» و كتاب «تاريخ القرآن».
2. بنگريد به: تاريخ القرآن، ص 175.
3. همان مصدر، ص 179.
4. همان مصدر، ص 6ـ5 و اين معنا را در ص 105 و 134 نيز مشاهده فرماييد.

صفحه 197


اسناد مربوط به عصر نسخه بردارى مصاحف يا اعصار نزديك به آن به دست ما مى رسد، روشنى و وضوح بيشترى درباره رسم عثمانى و صورتهاى نگارش آن حاصل مى شود و بر فهم درست آن كمك مى كند.
اگر بخواهيم از نتيجه بررسى نقطه نظرهاى دانشمندان پيشين درباره ويژگيهاى رسم عثمانى خلاصه گيرى كنيم، بايد اذعان كنيم كه اين اختلاف نظرها مشكل را پيچيده تر مى كند، بى آنكه ما را به فهم صحيح آن نزديك سازد. در عين حال هم اكنون ما وسايلى در اختيار داريم كه مارا در بررسى مجدد اين مسأله در جهت رسيدن به فهم درست و موافق ويژگيهاى گوناگون رسم اميدوار مى سازد و اين چيزى است كه به انجام آن در فصل بعدى اميدوار هستيم. ان شاء الله.