صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

در مـورد بـى توجه بودن به آيات الهى و بهره نگرفتن از نعمت تفكر و تعقل با داشتن توان تفكر كه نـتـيـجـه آن كودنى و بلاهت و سر به زير انداختن و بى مقصد راه رفتن است و بى بهره و محروم مـانـدن از هـدايـت , كـه آن چـنـان خـود را بـه ابـلهى زده كه به هيچ وجه دعوت الهى در او اثر نـمـى گـذارد مـى فـرمـايـد:(مـثـل الـذيـن حـمـلو التورية ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اسـفـارا)((405)), ((مثل اينها همانند مثل چهارپايى است كه بار آن كتاب باشد)), چهارپا از كتاب چه مى فهمد, براى چهارپا چه فرق مى كند بارش كتاب آسمانى باشد يا سنگ بيابانى . در قـرآن نـمـونـه هـاى زيـادى مـثـل وجـود دارد كه مجال طرح همه آنها نيست ازاين نمونه ها ويـژگـى هـاى مـثـالـهـا همچون روانى و رسايى و نيز عمق آنها,كاملا آشكاراست قدرت كلام و اسـتـحكام بيان و شيوايى تمثيل در حدى است كه با همراه شدن باساير زيبايى هاى سخن از توان انسان خارج است كه چنين زيبا و روان و قابل فهم همه انسان ها سخن بگويد.

قرآن و استعاره .

استعاره به معناى عاريه گرفتن است در مواردى كه كاربرد واژه با معناى اصلى آن كاملا متفاوت بوده به طورى كه نسبت به معنا بيگانه به حساب آيد, و كاربرد لفظ درآن معنا عاريه گرفتن لفظ بـاشد, استعاره گفته مى شود استعاره از ترفندهايى است كه ظرافت و زيبايى ويژه به ظاهر سخن مى دهد استعاره هاى قرآن به لحاظ توجه به تمام ريزه كاريها و رموز سخن و رعايت ساير محورهاى زيـبـايى در حد اعجاز است به طورى كه كسى را توان همانند سازى تعبيرهاى قرآن نيست با ذكر چند نمونه ممكن است اين نكته بهتر آشكار گردد. قـرآن در حـادثـه عـظـيم طوفان نوح (ع ) در آيه :(يا ارض ابلعى مائك ويا سمااقلعى ) ((406)) دو استعاره به كار برده است يكى لفظ ((بلع )) كه در مورد حيوان كه طعمه خود را يك مرتبه فرو برد, در مـورد زمـين به كار برده است ديگرى واژه ((قلع )) كه به معناى از ريشه كندن جيزى است در مـورد آسـمـان بـه كـار بـرده اسـت آبى كه تمام سطح كره زمين را فرا گرفته يك مرتبه جابه جا مـى شـود, آبى كه از زمين جوشيده توسط زمين بلعيده مى شود, آبى كه آن را آسمان به سرعت و مـسـتمر باريده است يك مرتبه ريشه كن مى شود عمق مطلب بى نهايت است بلعيدن درياهايى از آب تـوسـط زمـيـنى و ريشه كن شدن آبشارهاى آسمان زيبايى و هماهنگى دو واژه ابلعى با اقلعى بـى نـهـايـت اسـت بـه طـورى كه تمام سخن شناسان مخالف و موافق قرآن به آن اعتراف دارند, حـتـى عنودترين دشمن قرآن مانند وليد به زيبايى و بى نظيرى آن اعتراف مى كند كه شرح آن در بخش هاى قبلى گذشت .

نمونه هاى ديگر.

درون خـانواده محل آشكار شدن اسرار است دو همسر به لحاظ تماس نزديك و مستمرى كه با هم دارنـد از اسـرار و عـيـوب يـكـديگر كاملا آگاه مى شوند, كمتركسى است كه بتواند سر خود را از هـمسرش پنهان كند لذا مى توان گفت خانواده محل تبلى السرائر است , اين از يك طرف از سوى ديگر فاش شدن اسرار و عيوب موجب بى آبرويى و ضربه زدن به نهاد مقدس خانواده مى باشد, قوام زنـدگـى به آبرو وشخصيت و كرامت خانواده است و خانواده بى آبرو زنده نيست , از مرده مرده تر اسـت ازجـانـب سـوم مـى دانـيـم كـه اسـلام بيش از هر مكتبى در تحكيم و حفظ بنياد خانواده جدى است , حال چنين مكتبى كه خواهان پيوند پايدار بين دو همسر است و بذر الفت وصميميت و صـفـا و محبت در زمين اين نهاد ارزشمند مى پاشد, با اين مشكل چگونه برخورد مى كند كه برملا شدن اسرار در محيط خانواده هيچ خللى در اساس وارد نكند وموجب اضطراب نشود. قرآن براى مقابله با اين خطر دو همسر را پوشش يكديگر قرار داده است و با دوجمله كوتاه و زيبا و عـمـيـق يـك نكته اساسى را گوشزد كرده است كه وقتى اسرار و عيوب فاش شد, نبايد از درون خـانـواده بـه بيرون نفوذ كند آن چه موجب ضربه و چه بسا به عنوان خطر بنيان خانواده را تهديد مـى كند, فاش شدن اسرار به بيرون خانواده و اطلاع ديگران ولو اقوام و خويشاوندان و بيگانگان از درون زنـدگـى ديگرى است كه در اثروسوسه هاى شيطان و مطرح كردن مسايل ديگران موجب بـى آبرويى شده و در نهايت چه بسا زمينه دخالت بى جا در زندگى ديگران را فراهم آورد قرآن به طـرز زيـبـا و عـمـيـق بـاايـن خطر مقابله نموده است كه مى فرمايد:(هن لباس لكم وانتم لباس لهن )((407)),((همسران شما لباس و پوشش شما هستند و شما نيز پوشش آنانيد)). نـقـش لـباس پوشاندن عيوب و اسرار بدن است , نقش لباس حفظ كرامت و آبروى انسان است , اما لـبـاس در جـايـى كـاربـرد دارد كه بدنى در كار باشد كاربرد لباس در موردحفظ اسرار و عيوب خانواده كاملا بيگانه است هيچ گونه ارتباطى بين اين دو وجودنارد ليكن با استعاره گرفتن لفظ لـبـاس و كاربرد آن در ستر عيوب و اسرار خانواده نقش عميق را ايفا نموده است زيرا دو همسر را هـمـانـنـد لباسى كه سراسر بدن را بپوشاند و تمام عيوب و اسرار را حفظ كند قلمداد نموده است جـمـلـه از لـحـاظ عـمق بى نظير است وبى سابقه و نيز از لحاظ حسن ظاهر با اين ايجاز و زيبايى بـى نـظـير است اين تعبير كوتاه چه وسعتى از معنا را در بر گرفته است و چه ابعادى از مشكلات خـانـوادگـى را حل كرده است و با چه خطرهايى كه از اين روزنه خانواده را تهديد مى كند مقابله نموده است . جـريـان طـلـب فـرزنـد نـمـودن حضرت زكريا (ع ) در شرايطى اتفاق افتاد كه خودحضرت تمام زمـينه هاى نااميدى را مشاهده مى كرد زيرا از يك طرف خود حضرت دردوران كهن سالى به سر مـى بـرد,از سوى ديگر همسر او, در جوانى عقيم و نازا بود تا چه رسد به دوران كهولت زكريا(ع ) با مـشاهده كرامات پاكى مريم (ع ) علاقه شديد به داشتن چنين فرزندى پيدا مى كند پيامبر خدا كه در واپسين روزهاى عمر خودش قرار دارد وبرف پيرى بر سر و صورتش نشسته است , با آن شرايط خـانـوادگـى به ظاهر مايوس كنندليكن اميدوار و واثق به رحمت الهى شرح حال خود را به خدا عرضه مى كند و تقاضاى فرزند مى نمايد خداى سبحان اين حقيقت رااين گونه بازگو مى كند:. (قال رب انى وهن العظم منى واشتعل الراس شيبا ولم اكن بدعائك رب شقيا)((408)), ((خدايا به قـدرى پـيـر شده ام كه استخوان هاى بدن سست شده است و آثارپيرى از سرم شعله ور شده است ليكن از درگاه تو نااميد نيستم )). ايـن قـسـمـت دعاى حضرت است كه شرح بيشتر آن در آيات بعدى است سخن دراعجاز استعاره جـمله ((واشتعل الراس شيبا)) است اشتعال يعنى شعله ور شدن يا به تعبيرفارسى ((الو)) گرفتن اسـت وقـتى آتش تمام هيزم را فرا بگيرد مى گويند شعله ور شده است قرآن با بيان معجزه آسا در اين آيه شعله ور شدن را در وصف پيرى به كار برده است نشان كهولت و پيرى سر و صورت انسان را فرا مى گيرد, موهاى سر و صورت يك پارچه سفيد مى شود, چين و چروك پوست صورت و گردن را خشن و زبر مى كند, اين دو از علائم پيرى در سر انسان است همان طورى كه آتش شعله ور همه هـيزم را فرامى گيرد, پيرى هم تمام سر و صورت را پوشش مى دهد قرآن در اين تعبير ظرافت به كـاربـرده اسـت ايـن تـعـبـير در بيان مقصود رسا و روان است و از لحاظ ظاهر لفظ زيبا و انيق و باجمله هاى قبل و بعد منسجم و هماهنگ است اين تعبير بى نظير و بى بديل است كه سخن سنجان و اديـبـان را بـه اعجاب وا مى دارد بطور يقين در توان بشرى نيست كه چنين زيبا وعميق سخن بگويد.

سجع .

سـجـع در نـثـر مـانـند قافيه در شعر است قافيه بر زيبايى و لطافت شعر مى افزاند و سجع موجب موزونى و ظرافت نثر مى شود. انسان كه زيبا پسندى در سرشت او نهاده شده است همواره مجذوب پديده هاى زيباى نظام هستى و بخصوص زيبايى محض ,خداى سبحان ,بوده است هر اثر هنرى زيبابه مقدار زيبايى اش مورد توجه انسان است . سجع از ترفندها و فنون بديع و آرايه سخن است كه يك سخنور فرزانه و فصيح همواره آن را مورد تـوجه قرار مى دهد سجع انواع مختلف دارد كه براى آشنايى به تمام ابعاد آن به كتاب هاى معانى و بيان بايد مراجعه كرد ليكن براى اينكه كاربرد اين فن بديع در قرآن نيز قدرى آشكار گردد توضيح مختصر در مورد اقسام سجع داده مى شود.

اقسام سجع .

انواع سجع عبارتند از : سجع متوازى ,سجع متوازن و سجع مطرف آنچه كه سجع قرآن رادر هر سه قسم ممتاز مى كند انسجام سجع با عمق مفاهيم مى باشد.

الف ـ سجع متوازى .

سـجع متوازى كه زيباترين نوع سجع مى باشد عبارت است از موزون و متماثل بودن واژه هاى آخر جـمـلـه هـا هـم از لـحاظ وزن (هجا) و هم از لحاظ روى (حرف اصلى آخرواژه ) مانند آزاد با آباد, شـاداب بـا آداب دلـيـر بـا كـوير در قرآن اين نوع سجع فراوان به چشم مى خورد مانند:(فى سدر مخضود وطلح منضود وظل ممدود)((409)), ((اصحاب يمين در سايه درختان سدر پر ميوه بدون خار هستند, درختان پر برگ سايه دار, سايه اى كشيده شده بلند)). و مـانـنـد:(والـشـمس وضحيها والقمر اذا تليها والنهار اذا جليها واليل اذا يغشيهاوالسما وما بناها والارض ومـا طـحـيـها ونفس وما سويها فالهمها فجورها وتقويها قدافلح من زكيها وقد خاب من دسيها كذبت ثمود بطغويها اذانبعث اشقيها) ((410)) . ((سوگند به آفتاب و نورانيت آن و سوگند به ماه كه به دنبال آفتاب در حركت است وسوگند به روز و زمانى كه روشنايى مى دهد و سوگند به آسمان و بناى با عظمتش و قسم به زمين و آنكه آن را بگستراند و قسم به نفس انسان و آنكه آن را نيكو آفريد و نيكى وبدى را بر او الهام نمود, به يقين آنـان كه نفس خويش را از آلودگيها پاك كنند رستگارندو آنان كه آن را آلوده نمايند زيان كارند, قـوم ثمود تقوا و هدايت خويش را تكذيب نمودند و شقى و پست ترين آنها برخواست و ناقه صالح را پى كرد)). مـلاحـظـه كـن چـگونه سوره مباركه در پانزده آيه مسجع به سجع متوازى با مفهوم عميق و رسا تـنـظيم نموده است كه هر مقدار در آن تدبر شود به مفاهيم عميق تر راه پيدا مى شود بدون اينكه خـلـل و كـاستى در آن مشاهده شود, كه همين نكته موجب اعجاز در سجع قرآن است و الا سجع معمولى با مواردى از اشكال و كاستى در سخن انسان نيز ممكن است . و مانند:(نحن اقرب اليه من حبل الوريد اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد وجائت سكرة الموت ذلك ما كنت منه تحيدونفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد وجات كل نفس معها سائق وشهيد لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاك فبصرك اليوم حديد وقال قرينه هذا مالدى عتيد القيافى جهنم كل كفار عنيد) ((411)) . ((مـا بـر هـر انـسان از رگ گردن نزديكتر هستيم و دو فرشته مراقب كه از سمت راست وچپ او آمـاده نشسته اند و هر سخنى كه از او سر مى زند آن را ضبط مى كنند تا آن هنگام كه لحظه سخت جـان دادن فـرا رسـد, همان مرگى كه همواره از آن هراسناك و گريزان بودى ,آنگاه كه در صور دمـيـده شـود ونـداى الـهى به گوش رسد روز وعده گاه فرا رسد وهر نفسى را سائقى به سوى مـحـشـر و وعـده گاه سوق مى دهد و هر نفسى را شاهد و گواهى وجود دارد, تو اى انسان از اين واقـعه در غفلت بودى , اكنون كه پرده ها را كنار زديم چشم هاى تو تيز بين شده حقايق را مى بينى پـس هـمراه او گويد اين همان انسان است كه نزد من آماده و مهيا بوده , آنگاه ندا رسد كه كافران لجوج را به جهنم افكنيد)).

ب ـ سجع متوازن .

سـجـع مـتوازن و آن در مواردى است كه واژه هاى آخر جمله و پاراگراف تنها دروزن نه در روى هماهنگ باشند مانند تيغ ,تيز,تير و سيب ,كيف ,ديو و. در قـرآن مـانـنـد:(والـسـمـا والـطـارق وما ادريك مالطارق النجم الثاقب ان كل نفس لماعليها حـافـظ)((412)), ((سـوگـنـد بـه آسمان و طارق ,و تو چه مى دانى طارق چيست ؟
! آن ستاره اى درخشان است كه نورش فرو مى رود, براى هر نفسى از سوى خداى سبحان مراقب وجود دارد)). و مانند:(الحاقة ما الحاقة وما ادريك ما الحاقة كذبت ثمود وعاد بالقارعة فاما ثمودفاهلكوا بالطاغية واما عاد فاهلكوا بريح صر صر عاتية كانهم اعجاز نخل خاوية فهل ترى لهم من باقية ) ((413)) . ((روزى كـه حقايق آشكار شود,آن روز را نمى دانى چگونه روزى است , همانا قوم ثمود و عاد آن را دروغ مـى پـنداشتند اما عاقبت قوم ثمود و هلاكت آنها به خاطر طغيان و سركشى خودشان بود, و امـا قـوم عاد آنها هم با بادهاى تند طوفان زا و ريشه كن كننده كه به صورت مستمر بر آنها وزيدن گـرفت هلاك شدند به طورى كه همانند نخل هايى كه از ريشه برآيند ريشه كن شدند)), بسيارى از واژه هاى پايانى آيات قرآن مزين به سجع متوازن است .

ج ـ سجع مطرف .

سـجع مطرف و آن توازن حروف واژه ها در ((روى ))يعنى حرف اصلى آخر كلمه است مانند شاد با آزاد در قـرآن مـانـنـد:(الـم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل الم يجعل كيدهم فى تضليل وارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجارة من سجيل )((414)),((آيا نمى بينى كه پروردگار تو با اصحاب فـيل چه كرد, آيا كيد آنان را در تخريب خانه خدا بى نتيجه نكرد و تباه نكرد و آيا بر آنان پرندگان ابابيل را مامور نساخت كه باسنگريزه ها آنها را هدف قرار دهند؟
!)). و مـانند:(والصبح اذا اسفر انها لاحدى الكبر نذيرا للبشر لمن شا منكم ان يتقدم اويتاخر) ((415)) , ((سـوگند به صبح هنگامى كه روشنايى بخشد, همانا كه قرآن يكى ازبزرگترين نشانه هاى الهى اسـت كـه بـراى بشر نذير و هشدار دهنده است تا هر كس خواست به سوى آن رود يا از آن بازماند (ايمان بياورد يا كفر ورزد) )). و مـانـنـد:(يا ايها المدثر قم فانذر وربك فكبر وثيابك فطهر)((416)), ((اى رسول كه به لباس در پيچيده اى بر خيز و هشدار بده و خدا را به بزرگى يادكن و جامه هاى خويش راپاكيزه گردان )). قرآن از انواع سجع در جاى جاى آيات بهره برده است به طورى كه وقتى دقت شودمعلوم مى شود كه اكثر آيات قرآن نثر مسجع است اينها برخى محورهاى زيبايى ظاهرسخن بود كه به طور فشرده مطرح گرديد.

بخش دوم :(سخن زيبا ابعاد معارف قرآن ).

تاكنون محور سخن پيرامون زيباى هاى ظاهر سخن بود, گرچه به محتواى آن نيزاشاره مى شد در اين بخش محور سخن , ((سخن زيبا)) بودن و اعجاز محتوايى قرآن است محتواى قرآن كه از سوى مـلـكـوت و وحـى الـهـى مـى بـاشـد در ابعاد گوناگون معارف انسانى اعجاز است يعنى در بعد معارف ,احكام و ايدئولوژى ,اخلاق , حكومت وسياسيت حقوق اجتماعى و اقتصادى و دستاوردهاى وحـى اعـجـاز است , يعنى معارف الهى به نوعى است كه در ديدرس علوم و دانش بشرى نيست و انسان بدون استمداد ازوحى هرگز به آنها راه ندارد.

ابعاد انسان .

انـسان از لحاظ ظرفيت و استعداد فراگيرى موجود بى نهايت است و ظرفيت او ازتمام موجودات هستى حتى از فرشتگان مجرد الهى فراتر است كه شناخت انسان بدين نحو تنها توسط وحى ممكن است و بدون وحى كسى قادر نيست اين چنين ابعادوجودى انسان را ارائه دهد. قرآن در مورد ظرفيت فراگيرى انسان مى فرمايد فرشتگان در هنگام آفريدن انسان در فكر بودند كه انگيزه آفرينش اين موجود چيست ,و حتى هنگامى كه از اراده ومقصد الهى در اين رابطه اطلاع يافتند در محضر الهى سوال كردند كه براى چه انسان مى آفرينى ,(اتجعل فيها من يفسد فيها), ((آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد به پاكند)). خداى سبحان در پاسخ فرشته ها فرمود من چيزى مى دانم كه شما به آن آگاهى نداريد,(انى اعلم مـا لا تعلمون ) ((417)) , و آن موضوع ظرفيت فراگيرى انسان است وشما هم اگر به اين حقيقت آگاه شويد ديگر چنين سوالى نخواهيد كرد. (وعـلـم آدم الاسـمـا كـلـهـا ثـم عـرضـهـم عـلـى الـمـلائكـة فـقـال انـبـؤنـى باسما هؤلا ان كنتم صادقين )((418)), ((آدم را از تمام حقايق آگاه ساخت آنگاه آن حقايق را بر فرشتگان عرضه نموده از آنها خواست كه اگر آگاهى دارند, از آن حقايق خبر دهند)). شـنـاخـت ابـعاد وجودى و نيازهاى انسان بدون بهره گيرى از تعاليم وحى مقدور نيست آدمى با كـاوشـهـاى خود قادر نيست ابعاد وجودى و درون انسان را روانكاوى كند و اززواياى روحى او به طـور دقـيـق اطـلاع حـاصـل كند و در صدد تامين خواسته هاى او برآيدآنكه قادر است انسان را بـشناسد خداى انسان است همان كه بعد از آفرينش انسان به عنوان زيباترين مخلوق بر آن عمل با عظمت , خود را ستود, (فتبارك اللّه احسن الخالقين ) ((419)) .

دو مبدا, دو گرايش .

قـرآن بـراى پـيدايش انسانى دو مبدا عنوان مى كند زيرا كه وجود انسان وجود تركيبى از مجرد و مـاده اسـت انـسان به نوعى آفريده شده كه بعد وجودى او با جسم و ماده سر وكار دارد و دو مبدا مى طلبد كه هم جنبه مادى و هم جنبه تجرد او را تامين نمايد به همين سبب قرآن وجود عنصرى و جـسـم انسان را به آب و گل نسبت مى دهد,(ولقدخلقنا الانسان من سلالة من طين ) ((420)) , ((ما انسان را از خالصى گل آفريديم )). امـا حـقـيـقـت وجـودى انسان كه روح او است مبدا آن را عالم ملكوت مى داند,(ونفخت فيه من روحى )((421)), ((در انسان از روح خود دميدم )). به لحاظ دو مبدا در آفرينش انسان دو گرايش هماهنگ با دو مبدا نيز در درون انسان نهاده است مـبـدا مـلـكـوتى انسان گرايش به اصل خود يعنى عالم ملكوت دارد لذاكششهاى فطرى انسان هـمـواره بـه سوى خدا بوده و خواسته هاى بى نهايت فطرت انسان به سوى شناخت و پيوند با اصل خويشتن است (فطرت اللّه التى فطر الناس عليها) ((422)) انسان از اين بعد به شناخت و پرستش خدا مفطور شده است . در مقابل بعد طبيعى انسان نيز گرايش به اصل خود يعنى عالم ملك و عالم ماده دارد,همان طور كـه فـطـرت گـرايش به ملكوت دارد, طبيعت انسان گرايش به فجور دارد, وانسان به دو جنبه گـرايش وجودى خويش آگاهى دارد:(ونفس وما سويها فالهمهافجورها وتقويها) ((423)) تسويه نـفـس و مـستوى القامت بودن نفس انسانى به اين است كه هم برگرايش هاى فطرى خود آگاه اسـت و هـم گـرايـش هاى طبيعى را مى شناسدگرايش هاى فطرى به سوى تكامل و پاكى است گـرايـش هـاى فطرى به سوى برترى ازفرشتگان است تا بدان جا كه مسجود ملائكه قرار گيرد, گـرايـش هاى فطرى به سوى نور وصفا و محبت است , گرايش هاى فطرى به آن جهت است كه انـسـان در دانش ,ظرفيت تعليم و فراگيرى همه حقايق را دارد, (وعلم ادم الاسما كلها) گرايش فـطـرى جـذبـه بـه سوى كمال است تاآنجا كه مسجودفرشته قرارگيرد(واذقال للملائكه اسجدوا لادم ) ((424)) . و در بـعـد عـمـل و تـزكـيه تا بدان جا تعالى پيدا كند كه در جذب منافع , ديگران رابر خود مقدم شايسته تر داند, يعنى ايثار نمايد:. (ويـؤثـرون عـلى انفسهم ولو كان بهم خصاصة )((425)), ((ديگران را بر خويش برمى گزيند (در مواردى كه خود نيازمندند ديگران را بر تامين نياز خود بر مى گزينند))). چنين كسى نه تنها عادل و منصف و به حق خويش قانع بوده , بلكه از حق خود نيز باشدت نياز,به نـفـع ديگران گذشت مى كند تزكيه و تقويت بعد فطرى تا به اين حد زمينه رشد و تعالى دارد كه البته به اين مراحل محدود و خلاصه نمى شود بلكه بعد تقوا و پاكى نهايت و پايان ندارد تا به آنجا راه پيدا مى كند كه جز خدا چيزى نخواهد و جز خواسته الهى چيز طلب نكند:. (ومـا تـشـاون الا ان يـشـا اللّه )((426)), ((چـيـزى را نـمى خواهد مگر آنكه ذات مقدس نيز آن را بخواهد)). در مقابل بعد مادى انسان كه طبيعت گرايى است گرايش هاى آن هم بى پايان است ,انسان هلوع و حـريـص اسـت ,انـسان در بعد طبيعت مناع للخير است انسان در گرايش طبيعى افزون طلب است ,(الهيكم التكاثر)((427)), ((افزون طلبى شما را از ياد خداغافل كرده است )). (ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا واذا مسه الخير منوعا)((428)), ((انسان حريص افريده شده است انسان هنگامى كه ناملايمى به او مى رسد جزع و گله وناشكيبايى مى كند و وقتى نعمت براى او فراهم مى شود از ديگران آن را منع مى كند)). (واحـضـرت الانـفـس الشح ) ((429)) بخل در درون نفس انسان همواره حاضر است بعد طبيعت ظـلـوم و جهول يعنى طغيانگر و بسيار جاهل است ,(انه كان ظلوماوجهولا) ((430)) انسان تجاوز كـار و سـفـاهـت پـيشه آفريده شده است ,ظلم و طغيان انسان هم بى پايان است ,(كلا ان الانسان لـيـطغى ان راه استغنى ) ((431)) انسان آنگاه كه بى نيازى احساس كند طغيانگر است طغيانگرى انـسان تا بدان جاست كه (انا ربكم الاعلى ) سر مى دهد خوى تفرعن و تفوق طلبى در نهاد همگان است , همه در مقابل (لااله الا اللّه ) كه گرايش فطرى است گرايش بى پايان طبيعى دارند كه ((لا اله الا انا))مى باشد, ((قدرت و تصميم تنها تصميم من است )), گرايش او در دو سو بى نهايت است كه ((منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا)) ((432)) دو گرسنه سير نمى شوند طالب علم و فضيلت و طالب دنيا.

دو راهنما, دو سرنوشت .

ايـن دو گـرايـش را كه از درون انسان شعله ور است دو راهنما از بيرون هدايت مى كند, راهنماى فـطـرت خـدا و انـبـيـا و فـرشـتـگـان اند و راهنماى طبيعت شيطان است پيام خدا (قد افلح من زكيها)((433)), ((پيروزى و رستگارى در تزكيه نفس است )). پـيـام شـيطان (قد افلح اليوم من استعلى )((434)) است ((كه پيروزى را به قدرت و تفوق طلبى مى داند)). پـيـام خـدا تعديل خواهشهاى نفسانى است :(ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ) ((435)) , هركس بخل خويش را باز دارد و سركوب كند رستگار است )). پـيـام شيطان شعله ور كردن خواسته هاى نفسانى است , (زين للناس حب الشهوات ) ((436)) پيام خـدا دعـوت به صراط مستقيم است ,(ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه ) ((437)) , پيام شيطان سر راه مـسـتقيم نشستن و راه را گرفتن است , (فبعزتك لاقعدن لهم صراطك المستقيم ) ((438)) سرانجام و عاقبت راه خدا نعيم است و فرجام راه شيطان جحيم است . (وامـا مـن خـاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى )((439)), ((كسى كه از عـظـمـت خدا بترسد و خواهش هاى نفس را توجه نكندجايگاهش بهشت است )), اما شيطان (انما يـدعـو حـزبـه ليكونوا من اصحاب السعير)((440)), ((او پيروان خود را دعوت مى كند تا به جهنم بكشاند كه حزب شيطان جايگاهش جهنم است )). ايـن تبيين روح و روان انسان و گرايش هاى متضاد آن و راه و چاه و سرنوشت انسان ازديگاه قرآن اسـت قرآن كه كتاب هدايت و نور است به صورت موضوعى در تمام زمينه ها رهنمود داده است ,از مبدا آفرينش گرايش ها و راهبرها و سرنوشتها خبرمى دهد و مى گويد:(هذا بيان للناس ) ((441)) آيا اين گونه معارف در ميان علوم بشرى قرار دارد, و انسان بدون بهره گيرى از وحى مى تواند اين گونه شناخت صحيح از انسان وگرايش ها و راه سرنوشت او ارائه دهد؟
آيا اين معارف از آن سوى هـسـتـى و از مـلكوت نيست و اينها مصاديق (يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ) نيست ؟
آيا اين معارف نشان اعجازمحتوايى و سخن زيبا بودن قرآن نيست ؟
!. و چـون مـحـورهـاى محتوايى اعجاز قرآن بسيار است ,براى رعايت اختصار تنها برخى محورها كه كمتر به آنها پرداخته شده است ,مى پردازيم .

قرآن و روابط سياسى و بين المللى .

از ويـژگـى هـاى مـهـم قـرآن نـسـبـت بـه كتاب هاى آسمانى پيشين اين است كه قرآن درابعاد گـونـاگـون نـيـازهـاى انسان يك برنامه جامع و كامل پيش بينى نموده است و به همين لحاظ مـحـدود به زمان و مكان نيست به ديگر سخن پيام قرآن جهانى است , جهانى وفراگير بودن پيام قرآن تنها از آياتى كه تصريح به اين ادعا مى كنند مانند آيه :(انا ارسلناك كافة للناس )((442)), ((ما تو را براى تمام مردم مبعوث نموده ايم ,محدود نمى شود)). يا:(وما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه وخاتم النبيين )((443)),((محمدپدر احدى از شما نمى باشد, محمد فرستاده خدا و آخرين پيامبرآسمانى است )). آيـاتـى از ايـن قبيل خود ادعاى جهانى بودن قرآن را مطرح مى نمايند, مهم اين است كه محتواى قرآن اين ادعا را تثبيت كند, يعنى محتواى قرآن از لحاظ جهانبينى و نيزايدئولوژى به نوعى باشد كـه مـديـريـت جـهانى را داشته باشد و اين نكته روشن است كه آن مرام و مذهبى مى تواند چنين ادعـايى داشته باشد كه در تمام شؤون عمومى و روابطسياسى دخالت كند زيرا مديريت صحيح بر اسـاس روابط با ديگران است و مرامى كه روابط با ديگران را ناديده مى گيرد به انزوا كشيده شده در محدوده خود نيز نمى تواندمديريت صحيح بدهد تا چه رسد به جامعه جهانى زندگى اجتماعى انـسـان زنـدگى روابطاست , بدون تنظيم روابط صحيح ايجاد مديرتى عمومى هيچ گاه مقدور نخواهد بود. اسـلام كـه مـدعى پيام آور جهانى است در صورتى در اين ادعا صادق خواهد بود كه باگروههاى مـختلف جامعه و ملتها و دولتها ايجاد رابطه كند زيرا اين چنين نيست كه درجامعه اسلامى همه مردم مسلمان باشند و يا همه مردم جهان , مسلمان باشند بلكه عقيده هاى گوناگون مانند شرك و نـيز اهل كتاب همواره وجود خواهند داشت اگر دين مدعى به مديريت جهانى است بايد موضع خـود را در قبال اعتقادات و گروه ها تبيين نمايد زيرا بى پايگى اين سخن روشن است كه يك دين ادعـاى مـديريت نمايد آنگاه ديدگاهش اين باشد كه با اعتقادات و گروههاى مخالف قطع رابطه نمايد. قرآن چون شناخت صحيح از ارزشهاى الهى و انسانها دارد و نيز شناخت دقيق ازروحيات گروهها و مـسـلـكـهـاى مختلف دارد در جهان سياست نيز از اصول و معيارهاى ثابت بهره مند است ,حتى اسـتـراتژى ثابت در جهان سياست و روابط تنظيم نموده است ,كه اين خود نوعى اعجاز محتوايى قرآن است كه با آگاهى از واقعيات و ارزشها وشناخت گروه ها موضع ثابت اتخاذ مى كند. افـزون بـر حـقوق اجتماعى و سياسى جامعه اسلامى براى انسانها از آن بعد كه انسان هستند با هر مرام و مسلك حقوق قايل است و اين حقوق را محترم مى داند ايجاد روابطانسانى حسن معاشرت و احـتـرام مـتـقابل و پاى بند بودن به مواثيق و تعهدات بين المللى ازجمله اصول استراتژيك اسلام است .

قرآن و حقوق انسانى .

ايـجـاد روابط و برخود عاقلانه با انسان ها پايه و اساس روابط سياسى اسلام است قرآن با يك جمله موضع خود را كه ثابت و استوار است تبيين مى كند:. (قولوا للناس حسنا)((444)), ((با مردم به نيكى برخورد كنيد)). بـا مـردم در هـر مرام مسلك كه هستند در برخوردهاى اجتماعى سياسى حقوق انسانى را رعايت كنيد اين اصل را على بن ابى طالب (ع ) در مورد والى و حاكم اسلامى اين چنين تبيين مى كند:. (واشـعـر قلبك الرحمة للرعيه فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق ) ((445)) , ((قلب خويش را ماواى رحمت به مردم قرارده و نسبت به آنها مهربان باش زيرا مردم دو گروهند يا برادر دينى تو هستند و يا اگر مسلمان هم نباشند همانند توانسان مى باشند حق انسانى آنها بايد رعايت شود)). و مى فرمايد:. (وانصف الناس )((446)), ((در ميان مردم به انصاف رفتار كن )).

پيمانها.

از جـمـلـه ديـدگـاه هاى ثابت قرآن در برخورد ديگران رعايت پيمان هاست قرآن قراردادها را در زمينه هاى گوناگون محترم مى شمارد و به عنوان يك ارزش و حقوق عمومى پايبند به آن است , حتى اگر قرارداد سياسى با دشمن هم كه باشد اجازه نقض يك جانبه پيمان را نمى دهد,(ان العهد كان مسئولا) ((447)) . در مـورد دشـمـن مـى فرمايد:(الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقضوكم شيئاولم يظاهروا عـلـيـكـم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان اللّه يحب المتقين ) ((448))((پيمان خود را با مـشـركـانـى كـه قـراردادهاى خود نقض نكرده اند و با دشمنان شما هم پيمان نشده كمك كار و پـشتيبان آنان قرار نگرفته اند, محترم بدانيد و تا آخرين لحظه پيمان به عهد خود وفادار باشيد كه اگر اين كار را انجام دهيد تقوا خواهيد داشت كه خداانسان با تقوا را دوست دارد)). مـلاحـظه مى كنيد سفارش به رعايت عهد و پيمان با مشرك است كه خصم كينه توزعليه اسلام و مسلمانان است . (لـتـجـدن اشـد الـنـاس عـداوة للذين امنوا اليهود والذين اشركوا)((449)),((مشركين ويهود را شـديـدترين دشمنان مسلمانان مى يابى با چنين دشمنى هم وفاى به عهد و رعايت حقوق انسانى محفوظ است همچون رعايت مفاد قرار دادهاى سياسى و نظامى .

عدالت .

رعـايـت عـدالـت در جامعه انسانى اصل ديگرى است كه نقش محورى در روابط باديگران داردو عـدالـت مـايـه قـوام جامعه انسانى و بقا حكومت است قرآن بر رعايت اين اصل مصر است و اجازه نـمـى دهد در هيچ شرايط اين اصل ناديده گرفته شود آن چه همواره عدالت را تهديد مى كند دو مـوضـوع اسـت : يـك ميل به منفعت براى خود يا براى ديگرى در اثر خويشاوندى و يا انگيزه ديگر اسـت , و ديگرى عداوت و دشمنى باديگران اين دو انگزه مهم در عدول از عدالت است قرآن به هر دو مورد اشاره مى كند:. (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدا للّه ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ) ((450)) , ((مـومنان بايد بپادارنده عدالت و قسط باشند و به حق براى خداگواهى دهند ولو بر عليه خود يا پدر و مادر و نزديكان خود باشد)). عـلاقه به منافع خويش و نزديكان نبايد سبب خروج از مدار عدالت شود, كه منافع شخصى خود يا نـزديـكـان و دوسـتان يك انگيزه عمده بر زير پا نهادن عدالت است , كه قرآن از آن پرهيز مى دهد انـگـيزه دوم دشمنى است كه چه بسا دشمنى باعث شود كه انسان حقوق انسانى ديگران را ناديده گرفته و از اين جهت عدالت را پايمال كند. (يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين للّه شهدا بالقسط ولا يجر منكم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى واتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ) ((451)) . ((مـومنان بايد براى خدا بر پا دارنده حق باشند و همواره بر عدالت و قسط شاهدباشند,دشمنى با قومى نبايد سبب عدول از مدار عدالت شود بلكه عدالت بايد حتى نسبت به دشمن رعايت شود كه رعـايـت عـدل و حقوق انسانى تقوا پيشه كردن است و خدا هم به عملكرد شماها آگاه است ,ناظر است كه چگونه عدالت را رعايت مى كنيد)).

احسان .

نه تنها عدالت مد نظر قرآن است بلكه قرآن حتى نسبت به ديگران يعنى آنان كه مسلمان نيستند, احسان را روا مى دارد و مى فرمايد نسبت به آنها احسان و نيكى نماييد,(لا ينهيكم اللّه عن الذين لم يـقـاتـلـوكـم فـى الـديـن ولـم يـخـرجـوكـم من دياركم ان تبروهم وتقسطوا اليهم ان اللّه يحب الـمـقـسـطين )((452)), ((با آنان كه عليه دين شما در جنگ نيستند و شما را از وطن خود آواره نكرده اند (منظور كفار مى باشد) مانعى ندارد كه باآنان به نيكى و احسان برخورد كنيد و عدالت را در مورد آنها رعايت نماييد)). ايـن چـنـد اصـل (حسن معشرت , پايبندى به پيمانها, رعايت عدالت ,احسان ) در روابطميان تمام انسانها بايد ملاحظه شود, از اصول و معيارها و حقوق بين المللى است كه قرآن آنها را تدوين كرده و همواره پايبند به آنها است اگر برخى از اين اصول مانندحسن معاشرت كلى باشد سه اصل ديگر, اصـول استراتژيك قرآن در روابط سياسى است كه موضع قرآن ايجاد روابط مسالمت آميز و رعايت اصـل حـسـن مـعاشرت است بامحور قراردادن اصل رعايت حقوق انسانى ,جهانى بودن پيام قرآن آشـكـارا تـثـبـيت مى شود زيرا چنين مسلكى توان مديريت جهانى را خواهد داشت , زيرا با پذيرش اين اصول تمام گروه هاى مختلف جامعه جهانى كه از نظر ايده و دين مختلف باشند تحت پوشش قرار خواهند گرفت . ايـجاد روابط با گروه ها و ملت ها و دولت ها اصل ثابت است و بر اساس تفاهم عمومى و مسالمت و هـمـزيـستى شكل مى گيرد چون مرام ها و گروه ها در موضع گيرى خوديكسان نيستند موضع قـرآن هـم در بـرابر آنها يكسان نيست لذا در كنار اصول ياد شده معيارهاى ديگرى نيز مورد توجه اسـت كـه در ايـجـاد روابـط بـايد به طور دقيق مورد توجه قرار بگيرد اسلام و قرآن در اين رابطه ارائه گر رهنمودهايى است كه بر اساس عقيده هاى متفاوت طرف اتخاذ مى شود. در محدوده جامعه اسلامى معيارهاى همچون ايمان و تشكل و صبر و پايدارى مورد توجه است اما نـسـبـت به خارج از حوزه اسلامى موضع گيرى قرآن بر اساس تفاوت موضع گيرى ديگران است قـرآن مردم خارج از حوزه اسلامى را به دو گروه عمده تقسيم مى كند: مشرك و اهل كتاب البته اين دو گروه در دشمنى و عداوت با اسلام همانند نيستند, (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا الـيـهود والذين اشركوا ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالو انا نصارى )((453)), ((سخت تـريـن دشـمـن نسبت به مسلمانان يهود و مشركان مى باشند در صورتى نزديك ترين گروه ها در مهرورزى به مسلمانان مسيحيان هستند)). مـلاحـظه مى كنيد بين دو گروه از اهل كتاب (يهود و مسيحيت )تا چه اندازه تفاوت وجود دارد يكى اشد الناس عداوة است , ديگرى اقرب الناس مودة است مشركان هم مانند اهل كتاب به معاند و غير معاند تقسيم مى شوند. روابـط سـيـاسـى و اجـتماعى قرآن با اين گروه ها بر اساس موضع گيرى متفاوت آنهاست و بايد اصـولـى مـورد تـوجه قرار گيرد كه ايجاد روابط با بيگانگان باعث تمايل و جذب آنها به حق شود افـزون بـر ايـن هـمـواره اين خطر را هشدار مى دهد كه ايجاد روابط بابيگانگان نبايد جهت منفى داشته باشد كه هويت جامعه و امت اسلامى را تهديد كند كه به شرح چند اصل و يا استراتژى در اين زمينه مى پردازيم .

دوستى با كفار!.

در ايـجـاد روابط با كفار و حتى اهل كتاب بايد روابط به نوعى باشد كه موجب دوستى با آنها نشود ايـجـاد رابـطه غير از پيمانهاى مودت و دوستى است , پيمان دوستى خطرخوپذيرى را به صورت جدى در پى دارد قرآن در عين حال كه اصل را بر ايجاد روابطو معاشرت انسانى مى داند از بستن پـيـمان دوستى با كفار بر حذر مى دارد و گوشزد مى كندو روابط با كفار نبايد منجربه دوستى با آنها شود زيرا جامعه اسلامى در معرض خوپذيرى از اعتقادات كفر آنها قرار خواهد گرفت . (يـا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليا تلقون اليهم بالمودة )((454)),((مومنان نبايد دشـمنان خدا و خود را ولى خويش قرار داده و طرح دوستى با آنهابريزند)), آيه از دوستى با كفار شـديدا پرهيز مى دهد و اگر ولى به معناى رهبرى باشدنكته ديگرى را نيز ايفاد مى كند كه ولايت كفار را نبايد پذيرا باشند.

پذيرش ولايت كفار!.

وقـتـى انـعـقـاد پيمان دوستى ممنوع باشد پذيرش سلطه و رهبرى كفار نيز به طور قطع ممنوع خـواهـد بـود, لـذا در ايـجـاد رابطه با كفار به ويژه كفار معاند نبايد ولايت آنها راپذيرفت ,نبايد در زمينه هاى گوناگون اقتصادى ,سياسى ,فرهنگى و اجتماعى كفار تصميم گيرنده امور مسلمانان بـاشـنـد مـسلمانان نبايد زير سلطه كفار قرار گيرند زيرا كه مشخص است پذيرش سلطه آنها چه خـطرهايى را در پى خواهد داشت سلطه كفار سلطه كفر وفساد است و جامعه اسلامى را از هويت خـويـش تـهـى مـى كند, و آنان را همرنگ وهمكيش خود مى سازند,(ان يثقفوكم يكونوا لكم اعدا ويبسطوا اليكم ايديهم والسنتهم بالسؤ ودوا لو تكفرون )((455)), ((اگر آنان بر شما دسترسى پيدا كنند چون دشمن شماهستند سلطه و قدرت خويش را بر شما بسط داده و گسترده مى كنند و با تـهـاجم فرهنگى آنچنان حمله ور مى شوند تا شما را به كفر برگردانند)), كه ارتداد و برگشت از ديـن نـتـيـجـه پـذيـرش ولايـت كفار خواهد بود به لحاظ اهميت اين خطر قرآن آن چنان در اين جـهـت پـافـشـارى دارد كه موضع خود را خيلى آشكار و فراگير بيان مى كند و جامعه اسلامى را بـه هيچ وجه اجازه نمى دهد كمترين سلطه از سوى كفار را بپذيرد, (ولن يجعل اللّه للكافرين على الـمـومـنـيـن سـبـيـلا)((456)), ((خداى سبحان در هيچ زمينه اى سلطه كفار را بر مومنان روا نمى دارد)).
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل