صفحه قبل فهرست  

3- در نهج‏البلاغه از امام على عليه‏السلام نقل شده‏است كه فرمود:

«قد احيا عقله و امات نفسه حتى دق جليله و لطف غليظه‏و برق له لامع كثير البرق. فابان له الطريق و سلك به‏السبيل، و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دارالاقامة وثبتت رجلاه بطمانينة بدنه فى قرارالامن و الراحة، بمااستعمل قلبه، و ارضى ربه‏» (82)

(عقلش را زنده ساخته و شهوتش را ميرانده است، تا آنجا كه‏جسمش به لاغرى گرائيده و خشونت غلظت اخلاقش به‏لطافت تبديل شده، برقى پر نور در وجودش درخشيده و راه‏هدايت را برايش روشن ساخته، و در طريق الهى او را به راه‏انداخته، همواره در مسير تكامل از بابى به باب ديگر منتقل‏شده تا به باب سلامت و سراى زندگى جاودانه راه يافته، و درقرار امن و راحت، با آرامش و اعتماد قرار گرفته است. اينهاهمه بخاطر آن است كه عقل و قلبش را به كار واداشته وپروردگارش را راضى ساخته است.)

و نيز در نهج‏البلاغه آمده است:

«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين‏و استلانوا ما استعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه‏الجاهلون‏» (83)

(علم و دانش با حقيقت و بصيرت به آنها روى آورده و روح‏يقين را لمس كرده‏اند و آنچه به دنياپرستان هوسباز مشكل‏مى‏شمردند بر آنها آسان است و آنها به آنچه جاهلان از آن‏وحشت دارند انس گرفته‏اند.)

به هر حال، آنچه مسلم است اين است كه دريچه‏الهام و اشراق به روى همه كس باز نيست و از اين‏موهبت تنها كسانى كه زمينه دريافت فيض از اين مجرارا دارا شده‏اند و مورد لطف الهى قرار گرفته‏اندبرخوردار مى‏گردند. راهى كه به روى همگان باز است‏بهره‏گيرى از تجربه و تعقل است و البته براى توفيق دراين كار بايد از آفات شناخت‏بر حذر بود.

آفات شناخت

گاهى بعضى عوامل درونى بر عقل انسان چيره‏مى‏گردند و باعث مى‏شوند كه عقل نتواند نقش خود رادرست ايفا كند. در اينجاست كه گر چه ما قضاوتها را به‏عقل نسبت مى‏دهيم ولى در واقع آنها ناشى از عقل‏آلوده به شوائب و غير سليم هستند. بقول علامه‏طباطبائى (84) نقش عقل در اين موارد «مانند قاضى‏اى‏است كه از روى مدارك جعلى و شهادتهاى دروغى برخلاف حق حكم صادر كند، گر چه قصد حكم باطل رانداشته باشد» پس انسان پژوهشگر بايد ذهن خود را ازپيش داوريهاى بى‏اساس و ظنيات برهاند و از هواهاى‏نفسانى و آلودگيهاى اخلاقى پاك كند تا بتواند به‏شناخت صحيح دست‏يابد. غزالى در احياء علوم‏الدين‏تشبيه جالبى دارد (85) كه از بعضى جهات اين مطلب راخوب روشن مى‏كند. او قلب انسان را به يك آئينه تشبيه‏مى‏كند و مى‏گويد همانطور كه آئينه در اثر جلا دادن‏تصوير را بهتر نشان مى‏دهد قلب انسانى نيز در اثرصفات شريفه جلايش افزده مى‏شود و حقايق را بهترنشان مى‏دهد و در اثر صفات رذيله مثل آئينه‏اى كه‏رويش را گرد گرفته‏باشد، كدورت پيدا مى‏كند و حقايق‏را نشان نمى‏دهد. به همين دليل در آيات زير:

«... و لو نشاء اصبناهم بذنوبهم و نطبع على قلوبهم فهم‏لايسمعون‏» (اعراف، 100)

(... اگر بخواهيم آنها را نيز به گناهانشان هلاك مى‏كنيم و بردلهايشان مهر مى‏زنيم.)

«و اتقوا الله و اسمعوا...» (مائده، 108)

(و تقواى الهى پيش گيريد وگوش فرا دهيد...)

نشيدن حرف حق به مهر خوردن قلب يعنى درك‏نكردن آن (در اثر گناهان) نسبت داده شده و شنوا بودن‏در مقابل حرف حق به تقوى مربوط شده است.

در اينجا عوامل عمده‏اى را كه مانع شناخت صحيح‏مى‏شوند با استفاده از قرآن كريم بيان مى‏كنيم. اين‏عوامل را مى‏توان تحت‏يك دو عنوان كلى بيان كرد ولى‏ما براى وضوح مطلب همان عناوين مطرح شده درآيات قرآنى را ماخذ بحث قرار مى‏دهيم:

1. بى‏ايمانى

در قرآن آيات زيادى داريم كه حاكى از اين هستند كه‏بى‏ايمانى مانع بزرگى در راه شناخت صحيح مى‏باشد:

«ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا فطبع الله على قلوبهم فهم‏لايفقهون‏» (منافقون، 3)

(براى آنكه آنها اول ايمان آوردند و سپس كافر شدند. پس مهربر دلهايشان نهاده شد و در نتيجه آنان درك نمى‏كنند.)

«و ما انت‏بهادالعمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤمن‏بآياتنا فهم مسلمون‏» (روم، 53)

(و تو نمى‏توانى مردم كوردل را از ضلالت‏به راه هدايت آورى.تو مى‏توانى سخن ما را تنها به كسانى بشنوائى كه به آيات ماايمان دارند، اينها هستند كه تسليم مى‏شوند.)

«ان الذين لا يؤمنون بآيات الله لا يهديهم الله...»(نحل، 104)

(كسانى كه به آيات الهى ايمان ندارند خداوند آنها را هدايت‏نمى‏كند...)

«... و الذين لا يؤمنون فى آذانهم وقر و هو عليهم عمى...» (فصلت، 44)

(... كسانى كه ايمان ندارند گوشهايشان سنگين است و قرآن‏براى آنها موجب كورى جهل و ضلالت است...)

برخى از آيات قرآن حاكى از اين هستند كه صرف‏اتكاء به علم، بدون وجود عنصر ايمان، نمى‏تواند به‏شناخت صحيح طبيعت منجر شود:

«قل انظروا ماذا فى‏السموات و الارض و ما تغنى الايات والنذرعن قوم لا يؤمنون‏» (يونس، 101)

(بگو بنگريد كه در آسمان و زمين چه چيزهايى است، و البته‏مردم بى‏ايمان را نشانه‏هاى الهى بى‏نياز نخواهد كرد.)

«فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الاالحيوة الدنياذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله‏و هو اعلم بمن اهتدى‏» (نجم، 30-29)

(پس روى گردان از هر كسى كه از ياد ما روى گردانيد و جززندگانى دنيا را نخواست. منتهاى علم اين مردم تا همين حداست. خدا به حال آنكه از راه حق گمراه شد و آنكه هدايت‏يافت كاملا آگاه است.)

2. وجود عوامل منحرف كننده عقل

وجود برخى از صفات و خصوصيات در افراد مانع‏از آن مى‏شود كه قضاوت صحيح داشته باشند و به‏كشف حقيقت نائل شوند. ما در اينجا مهمترين اينها راذكر مى‏كنيم.

الف - پيروى از هوى و هوس آرزوها

در قرآن مكررا ذكر شده كه پيروى از اميال و آرزوهاباعث گمراهى مى‏شود:

«فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم و من‏اضل ممن اتبع هويه بغير هدى الله...» (قصص، 50)

(پس اگر ترا اجابت نكردند بدان كه فقط هوسهايشان را پيروى‏مى‏كنند، و كيست گمراه‏تر از آن كسى كه راه هدايت‏خدا را رهاكرده و از هواى نفس خود پيروى مى‏كند...)

«... فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن‏سبيل الله...» (ص، 26)

(... پس در ميان خلق خدا به حق حكم كن و هرگز هواى نفس‏را پيروى مكن كه ترا از راه خدا گمراه سازد...)

از پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

«ان اخوف ما اخاف على امتى الهوى و طول الامل، اماالهوى فانه يصد عن الحق، و اما طول الامل فينسى‏الآخرة‏» (86)

(بيشترين ترس من براى امتم بخاطر هوى و هوس و زيادى‏آرزوهاست. هوى و هوس انسان را از حق باز مى‏دارد و زيادى‏آرزوها باعث فراموشى آخرت مى‏شود.)

و از على‏عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«الهوى عدوالعقل‏» (87)

(هوى و هوس دشمن عقل است.)

ب - حب و بغض كوركورانه و تعصب بيجا

اينها نيز از عواملى هستند كه جلوى بيطرفى وحق‏جويى قوه عاقله را مى‏گيرند.

قرآن كريم مكررا بشر را از اين آفات قوه عاقله برحذرداشته است:

« و اما ثمود فهد يناهم فاستحبوا العمى على‏الهدى‏فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانون‏يكسبون‏» (فصلت، 17)

(و اما در مورد قوم ثمود، پس آنها را نيز هدايت كرديم، ليكن‏آنها خود كورى و ضلالت را بر هدايت‏برگزيدند. پس بر آنهاصاعقه عذاب خوارى به كيفر كردارشان فرود آمد.)

«ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على‏الآخرة و ان الله‏لايهدى القوم الكافرين اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون‏»(نحل، 108-107)

(اين بخاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح‏دادند و خداوند افراد بى‏ايمان را هدايت نمى‏كند. آنها هستند كه‏خداوند بر قلب و گوش و چشمهايشان مهر نهاده و غافلان‏واقعى آنهايند.)

«ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم...»(محمد، 9)

(اين بدان سبب است كه آنها نسبت‏به آنچه خدا نازل فرموده‏كراهت داشتند پس خدا اعمالشان را محو و نابود نمود...)

«لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون‏» (زخرف،78)

(ما را حق را به شما عرضه كرديم، ليكن اكثرتان از حق‏كراهت و اعراض داشتيد.)

از نبى‏اعظم صلى الله عليه وآله وسلم روايت‏شده است كه فرمود:

«حبك للشى‏ء يعمى و يصم‏» (88)

(نظر موافق تو در مورد يك چيز باعث مى‏شود كه چشمت كورو گوشت كر شود، يعنى حقايق را نبينى و نشنوى.)

و از امام على‏عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين‏غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة‏»

(هر كس به چيزى عشق ورزيد چشمش كور و قلبش بيمارمى‏گردد، پس با چشمى معيوب مى‏نگرد و با گوشى ناشنوامى‏شنود.)

ج - استكبار

چه بسا اتفاق مى‏افتد كه انسان با وجود داشتن علم،به علت غرور پيرو حق نمى‏شود. قرآن اين گروه را به‏عذاب الهى بشارت مى‏دهد:

«يسمع آيات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم‏يسمعها فبشره بعذاب اليم و اذا علم من آياتنا شيئااتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين‏» (جاثيه، 9-8)

(آيات خدا را كه بر او تلاوت مى‏شود مى‏شنود، آنگاه بر تكبر وطغيان اصرار مى‏كند، چنانكه گويى آن آيات را نشنيده است.چنين كس را به عذاب دردناك بشارت ده. چون از آيات ماچيزى بداند آن را مسخره مى‏گيرد، اينگونه مردم را عذاب‏خوارى و ذلت مهياست.)

«فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصار هم ولا افند تهم من‏شى‏ء اذا كانوا يجحدون بآيات الله و حاق بهم ما كانوا به‏يستهزؤون‏» (احقاف، 26)

(پس گوشها و چشمها و دلهايشان هيچ سود نداشت، چون‏آنان آيات حق را انكار كردند، و آنچه را كه استهزاء مى‏كردندبراى آنها فرا رسيد [عذاب الهى آنها را فرا گرفت].)

«ان الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم‏ابواب السماء...» (اعراف، 4)

(آنان كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آنها تكبر ورزيدنددرهاى آسمان به رويشان گشوده نمى‏شود...)

«و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا» (نوح، 17)

(و هر چه آنان را به مغفرت و آمرزش تو خواندم انگشت‏برگوش نهادند و جامه بر رخسار افكندند و بر كفر اصرار و لجاج‏ورزيدند و سخت راه تكبر و نخوت پيمودند.)

د - تبعيت كوركورانه از آراء گذشتگان، صاحبان قدرت، ورسوبات فكرى خويشتن

اينهم از عواملى است كه مانع دست‏يافتن به حق‏مى‏شود و لذا در قرآن محكوم شده است:

«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلوناالسبيلا» (احزاب، 67)

(و مى‏گويند پروردگارا ما مهتران و بزرگان خويش را اطاعت‏كرديم و آنها ما را از راه به در بردند.)

«... بل نتبع ما القينا عليه آبائنا او لو كان آبائهم لا يعقلون‏شيئا و لايهتدون‏» (بقره، 170)

(... بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم تبعيت مى‏كنيم.آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى‏فهميدند و هدايت‏نيافتند؟)

«و تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امركل جبار عنيد» (هود، 59)

(و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند ورسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق‏پيروى كردند.)

«... فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد» (هود، 97)

پى‏نوشتها:

1) اين حديث در اصول كافى (ج 1، ص 30) و سنن ابن ماجه(مقدمه، باب 17، حديث 224) بصورت مذكور در متن و در مشكاة‏الانوار طبرسى (ص 133) و بحارالانوار (ج 1، ص 177) بصورت‏«طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة‏» آمده است. البته بصورت‏اول نيز اين حديث‏شامل مرد و زن هر دو مى‏شود، زيرا مسلم اسم جنس‏است.

2) واجب عينى چيزى است كه هر فرد مكلفى وظيفه دارد آن را انجام‏دهد، و واجب كفائى چيزى است كه بر همه افراد مكلف انجام آن واجب‏است، اما اگر به تعداد كافى افراد به انجام آن بپردازند از عهده ديگران‏ساقط مى‏شود.

3و5و4) غزالى، احياء علوم الدين، ج‏1، ص 14، ص 15، ص 16.

6) همان منبع، ص 39.

7) همان منبع، ص 22.

8) فيض كاشانى، المحجة‏البيضاء، ج 1، ص 59.

9و10) همان منبع، ص 71 و ص 72.

11) صدرالدين شيرازى، شرح اصول الكافى، ج‏2، ص 8.

12) صدرالدين شيرازى، شرح اصول الكافى، ج 2، ص 5).

13) همان منبع، ص 8.

14) همان منبع، ص 32.

15) فيض كاشانى، كتاب الوافى، ج 1، ص 36.

16) مرتضى مطهرى، "فريضه علم"، ص 137.

17) همان منبع.

18) غزالى، احياء علوم الدين، ج‏1، ص 39.

19) زين‏الدين عاملى، منية‏المريد فى ادب المفيد و المستفيد، ص‏104.

20) فتال نيشابورى، روضة‏الواعظين، ج‏1، ص 11، سيوطى، الجامع‏الصغير، ج‏1، ص 143.

21) صدوق، الامالى، ص 27.

22) زين‏الدين عاملى، منية‏المريد فى ادب المفيد و المستفيد، ص‏173.

23) مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 97.

24) آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ص 361.

25) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 219.

26) سيوطى، الجالمع الصغير، ج 1، ص 196.

27) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 219.

28) نهج‏البلاغه، ص 393.

29) آمدى، غررالحكم و درالكلم، ص 150.

30) كلينى، الاصول من الكافى، ج 1، ص 27، حرانى، تحف‏العقول،ص 356.

31) فتال نيشابورى، روضة‏الواعظين، ج‏1، ص 12.

32) آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ص 96.

33) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 184; غزالى، احياء علوم الدين،ج 1، ص 90.

34) زين‏الدين عاملى، منية‏المريد فى ادب المفيد و المستفيد، صص‏102-101.

35) ابن ابى‏جمهور، عوالى اللئالى، ج 1، صص 101 و 372.

36) زين‏الدين عاملى، منية المريد فى ادب المفيد و المستفيد، ص‏134.

37) مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 37.

38) زين‏الدين عاملى، منية‏المريد فى ادب المفيد و المستفيد، ص‏169.

39) سيد قطب، فى ظلال القران، ج 6، صص 263-262.

40- George s.rton, Introduction to the history ofscience, Vol. 1,PP. 520-783

41) محمود شلتوت، تفسيرالقرآن الكريم (الاجزاءالعشرة‏الاولى)، صص 14-13.

42) براى توضيح بيشتر درباره اين مطلب به منابع زيررجوع شود:

Nature ,PP . 216- 227. .Davies, The Forces OfAbdus Salam, Ideals and Realities, PP.275-290;P.C

(cern) مركزى است مخصوص تحقيقات‏نظرى و تجربى در فيزيك 43) سرن ذرات بنيادى كه با همكارى وبودجه مشترك كشورهاى اروپايى در نزديكى ژنوتاسيس شده است.

44- R. Levy

45- R. Levy, The Social Structure of islam, p. 460

46) من بار ديگر مى‏پرسم كه چگونه مى‏توان به شناخت درستى ازدانش مسلمين دست‏يافت اگر تمركز آن حول قرآن را كاملا درك‏نكنيم؟»

47) بيرونى، كتاب تحديدنهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن،صص 4-3.

48) بيرونى، كتاب الجماهر فى معوفة الجواهر، ص‏5.

49) صدوق، كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 334.

50) ابن الاخوة، كتاب معالم القربة فى احكام الحسبة، ص 254.

51) آمار ذكر شده در اين بخش، از مقالات عرضه شده به كنفرانس‏بين‏المللى «علم در امت اسلامى در قرن بيست و يكم‏»، كه در فروردين‏1374 (مارس 1995) در اسلام‏آباد پاكستان برگزار شد، اخذ شده‏اند.

52) روح‏الله خمينى، تحريرالوسيلة، ج 1، صص 446-445.

53) زين‏الدين عاملى (شهيد ثانى)، منية‏المريد فى ادب المفيد والمستفيد، ص 137.

54) ميرداماد، التعليقة على كتاب الكافى، 171.

55) نهج‏البلاغه، ص 219.

56) صحيفه نور، ج 13، ص 206.

57) ابوحامد محمد غزالى، احياء علوم الدين، ج 1، ص 289.

58) ابوحامد محمد غزالى، جواهرالقرآن و درره، صص 28-26.

59) جلال‏الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، صص 164-160.

60) مصطفى صادق الرافعى، اعجاز القرآن و البلاغة النبوية، صص‏128-127.

61- Maurice Bucaille, The Bible, The Quran andScience, P.251

و يا ترجمه فارسى همين كتاب تحت عنوان: عهدين،قرآن و علم، ص 339.

62) يوسف مروه، العلوم االطبيعية فى القرآن، صص 165-161.

63) محمد جواد مغنيه، التفسير الكاشف، ج‏4، ص 173.

64) محمدحسين الذهبى، التفسير و المفسرون، ج 2، ص 519.

65) سيدمحمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 94.

66) مجلسى، بحارالانوار، ج‏3، صص 147-146.

67) الهندى، كنزالعمال، خ 1220.

68) نهج‏البلاغه، خطبه‏87، ص‏119، ترجمه و شرح فشرده‏اى برنهج‏البلاغه، ج‏1، ص 207.

69) نهج‏البلاغه، ص 213; ترجمه و شرح فشرده‏اى برنهج‏البلاغه، ج‏2، ص‏145.

70) به عنوان نمونه به كتابهاى زير مراجعه شود:

محمد تقى شريعتى، تفسير نوين، ص‏9; مهدى بازرگان، راه طى‏شده، ص 68; ابوالحسن ندوى، ماذا خسرالعالم بانحطاط‏المسلمين، ص‏108; عفيف عبدالفتاح طباره، روح‏الدين‏الاسلامى، ص 270;

صفحه قبل فهرست