صفحه قبل فهرست  

[257]

كه سر باز زد كه با سجده كنندگان باشد . گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده كنندگان نبودى؟ گفت: من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريده اى سجده نمى كنم . گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى . تا روز قيامت بر تو لعنت است . گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مى شوند مهلت ده . گفت: تو در شمار مهلت يافتگانى . تا آن روزى كه وقتش معلوم است . گفت: اى پروردگار من، چون مرا نوميد كردى، در روى زمين بدى ها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم . مگر آنها كه بندگان با اخلاص تو باشند. گفت: راه اخلاص راه راستى است كه به من مى رسد . تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر بر آن گمراهانى كه تو را پيروى كنند.

تصوير قصّه در سوره اِسراء

وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ قالَ ءَاَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينًا . قالَ اَرَءَيْتَكَ هذَا الَّذى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لاََحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ اِلاّ قَليلا . قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَاِنَّ جَهَنَّمَ جَزآؤُكُمْ جَزآءً مَوْفُورًا . وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَاَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشارِكْهُمْ فِى الاَْمْوالِ وَالاَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَمايَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُوراً . اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً.(1)

و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همگان جز ابليس سجده كردند. گفت: آيا براى كسى كه از گل آفريده اى سجده كنم؟ و گفت: با من بگوى چرا اين را بر من برترى نهاده اى؟ اگر مرا تا روز قيامت مهلت دهى، بر فرزندان او، جز اندكى، مهارزنم . گفت: برو، جزاى تو و هركس كه پيرو تو گردد جهنم است، كه كيفرى تمام است. با فرياد خويش هركه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعده شان ندهد . تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. اسراء / 61 تا 65.

[258]

نگهبانيشان كافى است.

تصوير قصّه در سوره كهف

وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ اَوْليآءَ مِنْ دُونى وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً.(1)

و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد، همه جز ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت سجده كردند. آيا شيطان و فرزندانش را به جاى من به دوستى مى گيريد حال آنكه دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزى را به جاى خدا برگزيدند.

تصوير قصّه در سوره طه

وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ اَبى . فَقُلْنا يآ ادَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ ولِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى . اِنَّ لَكَ اَلاّ تَجُوعَ فيها وَلاتَعْرى . وَاَنَّكَ لاتَظْمَؤُ فيها وَلاتَضْحى . فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يآ ادَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لايَبْلى . فَاَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى . ثُمَّ اجْتَبيهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى . قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلايَضِلُّ وَلايَشْقى.(2)

و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد، همه جز ابليس ـ كه سرپيچى كرد ـ سجده كردند . گفتيم: اى آدم، اين دشمن تو وهمسر توست، شما را از بهشت بيرون نكند، كه نگونبخت شوى . كه تو در بهشت نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى و نه تشنه مى شوى و نه دچار تابش آفتاب . شيطان وسوسه اش كرد و گفت:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. كهف / 50.

2. طه / 116 تا 123.

[259]

اى آدم، آيا تو را به درخت جاويدانى و ملكى زوال ناپذير راه بنمايم؟ از آن درخت خوردند و شرمگاهشان در نظرشان پديدار شد. و همچنان برگ درختان بهشت بر آنها مى چسبانيدند. آدم بر پروردگار خويش عاصى شد و راه گم كرد . سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را بپذيرفت و هدايتش كرد . گفت: همگى از آنجا پايين رويد; دشمنان يكديگر. اگر از جانب من شما را راهنمايى آمد، هركس از آن راهنمايى من متابعت كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت.

تصوير قصّه در سوره ص

قُلْ هُوَ نَبَؤٌ عَظيمٌ . اَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ . ما كانَ لِىَ مِنْ عِلْم بِالْمَلاَِ الاَْعْلى اِذْ يَخْتَصِمُونَ . اِنْ يُوحى اِلَىَّ اِلاّ اَنَّمآ اَنَا نَذيرٌ مُبينٌ . اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلئِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طين . فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ . فَسَجَدَ الْمَلئِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ . اِلاّ اِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرينَ . قالَ يآ اِبْليسُ ما مَنَعَكَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَىَّ اَسْتَكْبَرْتَ اَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ . قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين. قالَ فَاخْرُجْ مِنها فَأِنَّكَ رَجيمٌ . وَاِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتى اِلى يَوْمِ الدّينِ . قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ . اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ . قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ . اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ . قالَ فَالْحَقُّ والْحَقَّ اَقُولُ . لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ اَجْمَعينَ.(1)

بگو: اين خبرى بزرگ است . كه شما آن را اعراض مى كنيد . هنگامى كه با يكديگر جدال مى كردند من خبرى از ساكنان عالم بالا نداشتم . تنها از آن روى به من وحى مى شود كه بيم دهنده اى روشنگر هستم . پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى آفرينم . چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجده اش كنيد. همه فرشتگان سجده كردند . مگر ابليس كه بزرگى فروخت و از كافران شد . گفت: اى ابليس، چه چيز تو را از سجده كردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريده ام منع كرد؟ آيا بزرگى فروختى يا مقامى ارجمند داشتى؟ گفت: من

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. ص / 67 تا 85.

[260]

از او بهترم. مرا از آتش آفريده اى و او را از گل . گفت: از اينجا بيرون شو كه تو مطرودى . و تا روز قيامت لعنت من بر توست . گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده . گفت: تو از مهلت يافتگانى، تا آن روز معين معلوم . گفت: به عزت تو سوگند كه همگان را گمراه كنم . مگر آنها كه از بندگان مخلص تو باشند . گفت: حق است و آنچه مى گويم راست است . كه جهنم را از تو واز همه پيروانت پر كنم.

نگرش مجموعه اى به هفت تصوير

همان سان كه ديديد، هر تصوير از زاويه اى قصّه آدم را به نمايش مى نهد. از اين رو، برخى از جلوه ها در بعضى از تصاوير موجودند و در بعضى ديگر مفقود. يعنى زاويه ديد و نوع نگاه سبب شده است كه بعضى از جلوه ها گاه نمود پيدا كنند و گاه پوشيده بمانند. امّا براى قضاوت درباره اين قصّه بايد هر هفت تصوير را يك جا ديد. چنين تماشاى جامع و گسترده اى مى تواند نگاهى مُشرِفانه را در پى داشته باشد. در اين نگاه، مجموعه حوادث قصّه را به اين ترتيب مى توان در شمار آورد:

1. خبر دادن از آفريده اى نو به نام آدم. ( يك جاى: بقره)

2. اعلانِ مادّه اى كه اين موجود از آن آفريده شده است. (دو جاى: حجر و ص)

3. دعوت خداوند از فرشتگان براى سجده كردن بر اين آفريده. (هفت جاى)

4. سر باز زدنِ ابليس از سجده نزد آدم و دليل آورى اش براى اين امتناع. (هفت جاى)

5. بيرون راندن ابليس از بهشت و اعلان نبرد ابليس براى گمراه سازى آدم. (هفت جاى)

[261]

6. سفارش خداوند به آدم كه از حيله هاى ابليس بر حذر باشد. (سه جاى: بقره، اعراف، طه)

7. نهى آدم و حوّا از نزديك شدن به درختى در بهشت. (دوجاى: بقره، اعراف)

8. افتادن آدم و حوّا در دام حيله ابليس و خوردن از ميوه درخت ممنوع. (دو جاى: اعراف، طه)

9. عتاب خداوند نسبت به آدم و پشيمانى وى و پذيرش توبه اش. (سه جاى: بقره، اعراف، طه)

10. بيرون شدن آدم از بهشت و ترسانيده شدن خود و خاندانش از حيله هاى ابليس. (سه جاى: بقره، اعراف، طه)

اين ده مقطع مهم كه تشكيل دهنده قصّه آدم هستند، در آن هفت جايگاه پراكنده شده اند و هر بار با تصويرى ارائه گشته اند. هرجا كه تكرارى محض در ميان است حلقه هاى اتّصال شكل مى گيرد و هرجا كه تفاوتى در بيان به چشم مى خورَد، غايت و هدفى در كار است. اين غايت عبارت است از نماياندن قصّه از زاويه اى خاص و ارائه پيام قصّه با تأكيدى از همان منظر. با اين حال، جاى يك پرسش اساسى باقى مى مانَد: اين عناصر كه در قصّه آدم بروز كرده اند، تا چه حد واقعيّت دارند؟ مادّه آفرينش آدم، پيدايش حيات انسانى بر زمين، درختى كه آدم از آن خورد، بهشتى كه آدم در آن به سر مى برد، و ... اين ها تا چه حد حقيقى و تا چه اندازه نمادين و رمزى اند؟ اينك به كوتاهى در اين باره سخن مى گوييم.

آفرينش پدر و مادرِ آغازين

در ديدگاه اسلامى، روشن است كه رشته زندگى انسان امروز از آدم و حوّا آغاز مى شود وآن دو، خود، پدر و مادرى نداشته اند:

[262]

يآ أَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَاُنْثى.(1)

اى مردم! همانا ما شما را از يك مرد و يك زن پديد آورديم.

نيز همه دين ها، خواه آسمانى و خواه بشرى، بر اين باورند كه اين پدر و مادر آغازين در باغى به سر مى بردند و آن گاه به سبب خطايى از آن رانده شدند و هبوط كردند.

اسطوره ها

اين ريشه اصيل و حقيقى، به تدريج از اوهام و پندارهاى بشرى رنگ پذيرفته و بدين سان اسطوره هايى شكل گرفته اند. مثلا در «اوپانيشاد»، كتاب مقدّس هندويان، مى خوانيم:

خداوند داراى پيكرى بزرگ بود تا بتواند با پيكر مرد و زن، روى هم، برابرى كند. آن گاه خواست تا پيكرش دو نيم گردد. و چنين بود كه زوج و زوجه پديدآمدند. پس «نفس واحده» قطعه اى است داراى خلأ، و اين خلأ را زوجه پر مى كند. سپس زوج با زوجه در آميخت و نسل بشر پديدآمد.

پس آن گاه زوجه ـ يعنى همان كه پيش تر زوجه خدا بود ـ از خود پرسيد: «او چگونه توانست پس از آن كه مرا از نَفْس خويش بيرون آورد، با من درآميزد؟ پس بايد پنهان شوم.» سپس در چهره گاوى پنهان شد. زوج نيز در چهره گاوى نر رفت و با او درآميخت. از آميزش آن دو چهارپايان زاده شدند.

آنگاه زوجه چهره اسب ماده يافت و زوج چهره اسب نر... سپس زوجه صورت ماده خَر يافت و زوج صورت خَرِ نَر. و از آميزش آن دو سُم داران پديد آمدند...

و به همين ترتيب، همه موجودات آفريده شدند...

وقتى كار پايان يافت، خداوند به موجودات نگريست و حقيقت را دريافت. سپس گفت: «به راستى كه من و اين موجودات، يك نَفْس هستيم، زيرا من، خود، آن ها را از نَفْسِ خويش خارج ساختم.»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. حجرات / 13.

2. قصّة الحضارة، ج 3، ص 34.

[263]

ردّپاى اسطوره ها در كتب تفسير

همانند چنين اسطوره هايى، كم و بيش، در مورد همه حقايق تاريخى رقم خورده است. هر قومى، براى خود، تصويرى از خلقت آدم و حوادث پيرامون آن آفريده است و كتب تفسير ما سرشار از همين وهم بافى ها گشته اند. اندوهگنانه، برخى از اين افسانه ها در لباس روايت و نقل معصوم به كتاب هاى ما راه يافته اند و براى گروهى، دين در همين حرف ها خلاصه مى شود. «ابن خلدون» در اين باب، تحليل ارجمندى دارد:

سبب اين امر آن است كه عرب اهل كتاب و علم نبود و بدويّت و نانويسى بر اين قوم غلبه داشت. پس هرگاه همچون ديگر اقوام انسانى، اشتياق مىورزيد كه از اسباب آفرينش و پيدايش هستى آگاه گردد، به سراغ اهل كتاب مى رفت... و اهل كتاب، همان يهوديان بودند و نصرانيانِ تابع ايشان... اين اهل كتاب آن گاه كه اسلام آوردند، جز در احكام شرعى، بر ديگر دانش هاى خود باقى ماندند... و به اين ترتيب، كتب تفسير از منقولات ايشان سرشار گشت. و چون اين امور از احكام عملى نبود، به دنبال تعيين درستى و نادرستى آن ها برنيامدند.(1)

نگاهِ خردمندانه قرآن به قصّه آفرينش آدم

همان قدر كه آن افسانه هاى اسرائيلى و ناصواب با عقل و خرد سليم ناسازگارند، نگاه قرآن به قصّه آفرينش آدم با دانش مى سازد و هيچ طعنى بر آن وارد نيست، در نگاه قرآن، انسان از طين (= خاك) آفريده شده است; خاكى كه به صَلْصال (= گلِ خشك) و آن گاه حَمَأ مَسْنون (= گِلِ سياه و بدبو) تبديل گشته است و سپس حيات آدم از آن شكل گرفته است.(2) يعنى همين تعفّن كه در خاك پديد

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقّدمه ابن خلدون، ص 415.

2. حجر / 26 و 28 و 33.

[264]

آمده، زمينه رويش نهال انسان گشته است. با آن كه قرآن كتاب علم نيست. همه آورده هايش علمى است و هرگز سخن خرافه و ضدّ علمى در آن راه ندارد. تصوير خلقت انسان در قرآن، دقيقاً با يافته هاى متين علمى در اين باب نيز سازگار است كه ريشه حيات را در خاك مى داند. امّا اين كه قرآن آفرينش هر جاندارى را از آب مى داند،(1) از آن روست كه تا خاك با آب آميخته نشود و در جوار آن نماند، حمأ مسنون (= گل سياه و بدبو) شكل نمى گيرد. پس آنچه جز همين مدلول قرآنى، برگرفته از خرافات تورات و انجيل به كتب تفسيرى و روايى راه يافته است، با ذات قرآن ناسازگار است و بايد آن را به ديوار كوبيد. در پرتو همين نگرش قرآنى، روشن مى شود كه بسيارى از آراى علمى امروز در باب خلقت آدم با انديشه دينى اصيل ناسازگارى ندارند و نبايد با تعصّب و خشك سرى ميان علم و دين تباين نمودار كرد و به اين ترتيب سبب دورى عالمان از دين شد. اكنون تصويرى را كه قرآن، خود، ارائه كرده ]خاككگِلِ خشك كآميزش با آب و تبديل به گل سياه و بدبوك خلقت آدم[ مقايسه كنيد با آنچه بسيارى از مفسّران آورده اند. مثلا قرطبى مى گويد:

خداوند، آدم را به دست خود آفريد. او پيكرى بود از گِل به مدّت چهل سال از مقدار روز جمعه. پس فرشتگان بر او عبور كردند و از آنچه ديدند هراسان شدند، و بيش از همه ابليس هراسيد. پس بر او مى گذشت و بر او ضربه مى زد و آن پيكر به صدا درمى آمد، همچون صداى گلِ پخته....(2)

شجره ممنوعه

اكنون بايد از شجره اى سخن بگوييم كه آدم از آن خورد. اين درخت براى

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. انبيا / 30.

2. تفسير قرطبى، ج 1، ص 280.

[265]

آدم كاملا معيّن بوده، زيرا قرآن با تعبير «هذه الشّجرة» (= اين درخت معيّن) از آن سخن مى گويد. امّا قرآن براى ما اوصاف اين درخت را ذكرنكرده است. اوصافى هم كه از زبان ابليس در قرآن آمده است، قطعاً با واقعيّت سازگارى ندارند، بلكه از وسوسه هاى ابليس بوده اند:

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ماوُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْءتِهِما وَقالَ ما نَهكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ اَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ.(1)

پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مبادا از فرشتگان يا جاويدانان شويد.

با اين حال، كتب تفسير كوشيده اند تا نوع و اوصاف اين درخت را تعيين كنند و در اين تلاش، به هر رطب و يابسى استمساك كرده اند. مثلا آن را خوشه گندم، درخت انگور، درخت انجير، درخت كافور، درخت دانش، ودرخت جاودانگى پنداشته اند. بسيار دور مى نمايد كه براى اين تعابير و تفاسير متفاوت و متهافت، ريشه اى استوار و متين از سنّت و روايات وجود داشته باشد. همين كه قرآن نوع اين درخت را معلوم نمى كند ـ با آن كه براى آدم و حوّا معيّن فرموده بوده است ـ دليل آن است كه نوع آن هيچ نقشى در پيام قصّه ندارد و ويژگى خاصّى آن را از درخت ديگر ممتاز نمى سازد. همين نشان مى دهد كه نهى آدم از نزديك شدن به اين درخت، صرفاً براى آزمودن او در برابر فريب هاى ابليس بوده است:

وَلَقَدْ عَهِدْنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً.(2)

و ما پيش از اين با آدم پيمان بستيم ولى فراموش كرد، و شكيبايش نيافتيم.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعراف / 20. نيز بنگريد به: طه / 120.

2. طه / 115.

[266]

هدف قصّه آدم

با عنايت به اين مسأله مهم، مى توان فهميد كه اصل قصّه آدم براى آن نيامده است كه چگونگى خلقت انسان را براى ما فاش سازد. هدف مهم از ذكر اين هبوط، نماياندن يك پيام بزرگ اخلاقى است:

آن گونه كه در قرآن آمده است، قصّه هبوط آدم پيوندى با پيدايش نخستين انسان بر اين كره خاكى ندارد. هدف اين است كه بگويد: اين انسان مى تواند از بدويّت شهوت غريزى تا آگاهى به اين كه نفسى آزاد و قادر به شك و عصيان دارد، بالا رود.

پس هبوط يك فساد اخلاقى نيست، بلكه انتقال انسان است از شعورى ساده به سوى نخستين بارقه شعور آگاهانه ... كه نوعى است بيدارى از خواب طبيعت.

قرآن هرگز زمين را ميدان عذاب انسان و زندانِ يك موجود زشتْ عنصر كه خطايى اصلى مرتكب شده، نمى شمارد.

نخستين معصيتى كه از انسان سرزد، در حقيقت آغازين كار آزادانه او بود. و از همين رو، خداوند توبه آدم را پذيرفت و او را آمرزيد، همچنان كه در قرآن آمده است.(1)

بهشت آغازين

در باب بهشتى كه آدم از آن هبوط كرد، نيز بايد گفت كه بسيارى از مفسّران معتقدند اين بهشت ماوراى حَشر قرارداشته، يعنى بهشتى بوده از بهشت هاى آسمانى كه به تقوا پيشگان در آخرت مژده داده شده است. بايد دانست كه تعبير «جنّت» در مواردى از قرآن براى همين باغ هاى زيبا و شكوهمند زمينى نيز آمده است.(2) از آن سو، شاهدى يافت نمى شود كه جنّتِ آدم را منحصر در بهشت

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. اقبال لاهورى: تجديد التّفكير الدّينى الاسلامى، ص 99.

2. بقره / 265 و 266; كهف / 32 و 33 و 39 و 40. اصولا جنّت مكانى است پوشيده از درخت، به گونه اى كه هركه در آن وارد شود لابه لاى شاخ و برگ درختان، پوشيده (= مَجنون) گردد. لغت «جن» نيز از همين ريشه و با همين وجه نامگذارى است، زيرا از چشم ما پوشيده و ناپيداست.

[267]

آسمانى سازد. واژه «هبوط» نيز شاهدى بر اين معنا نيست، زيرا لازم نيست هبوط و فرو آمدن حتماً از آسمان باشد. در خود قرآن آمده است: «اهبطوا مصراً». از مفسّران، ابومسلم اصفهانى و قرطبى به همين نظر گرويده اند كه مراد از جنّت در قصّه آدم، باغى زمينى بوده است.(1) اقبال لاهورى مى گويد:

سببى نيست تا فرض كنيم كه جنّت قصّه آدم، باغى است ماوراى حسّ ما كه انسان از آن به زمين هبوط كرده باشد. طبق خود قرآن، انسان از اين زمين بيگانه نبوده است; زيرا مى گويد: «والله أنبتكم مِنَ الأرض نباتاً». پس جنّتى كه در اين قصّه آمده، همان نيست كه خداوند جايگاه جاودان متّقيان خواهد ساخت.(2)

همين مقدار مختصر كه قصّه آدم را كاويديم، براى آن بود كه نشان دهيم در بررسى قصّه هاى قرآن و كشف پيام هاى آن ها بايد از خود قرآن و ظهورهاى كلامى آن و شواهد و قرائن از آيات ديگر مدد جُست. هرگونه گرويدن به اسطوره هاى برخاسته از انجيل و تورات تحريف شده و افسانه هاى هندى و چينى، گرچه در آرا و مكتوباتِ مفسّران و نويسندگان اسلامى باشد، جز احتجاب از حقيقت ثمرى ندارد. و اين هم، عين بى ثمرى است. بادا كه تا پاى و پويه اى هست، در راه رسيدن به حقيقت باشد; آمين!

والسّلام على المَهدىّ

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجمع البيان، ج 1، ص 167; تفسير قرطبى، ج 7، ص 17.

2. تجديد التّفكير الدّينى الاسلامى، ص 98.

[268]

[269]

منابع

* قرآن كريم با ترجمه استاد عبدالمحمّد آيتى

سروش (واحد احياى هنرهاى اسلامى)، سوم، 1371.

1. آفرينش هنرى در قرآن - سيّد قطب / محمّد مهدى فولادوند، بنياد قرآن، دوم، 1360.

2. اسرار البلاغه -عبدالقاهر جرجانى، تحقيق هـ . ريتر، استانبول، 1954.

3. بحوث فى قصص القرآن -عبدالحافظ عبد ربّه، دارالكتاب اللّبنانى، بيروت، اوّل، 1392.

4. تاج العروس -زبيدى، كويت، 1399.

5. التّصوير الفنّى فى القرآن -سيّد قطب، دار الشّروق، هفتم، 1402.

6. تفسير طبرى ( جامع البيان عن تأويل القرآن)، ج 1 -محمّد بن جرير طبرى، تحقيق محمود محمّد شاكر و احمد محمّد شاكر، مصر، 1957.

7. التّفسير الكبير و مفاتيح الغيب -محمّد بن عمر فخر رازى، المطبعة البهيّة المصريّة، 1357.

8. تفسير الكشّاف -زمخشرى، دار الكتاب اللّبنانى، بيروت.

9. خصائص القصّة الاسلاميّة - مأمون فريد جرار، دار المنارة للنّشر والتّوزيع، السّعودية، اوّل، 1988.

10. السّرد القصصى فى القرآن الكريم -ثروت اباظه، دار نهضة مصر للطّبع والنّشر.

11. سيكلوجيّة القصّة فى القرآن - تهامى نقره.

[270]

12. الصّحاح -جوهرى، دارالعلم للملايين، بيروت، دوم، 1399.

13. فرهنگ قصّه هاى پيامبران - مه دخت پورخالقى چترودى، آستان قدس رضوى، اوّل، 1371.

14. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم -محمّد احمد خلف الله، مكتبة انجلو المصريّة، سوم، 1965.

15. فى ظلال القرآن، ج 4 -سيّد قطب.

16. القرآن والقصّة الحديثه - محمّد كامل حسن محامى، دارالبحوث العلميّة، بيروت، اوّل، 1390.

17. قصص القرآن فى مواجهة ادب الرّواية والمسرح -احمد موسى سالم، دارالجيل، بيروت، 1977.

18. القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه -عبدالكريم خطيب، دار المعرفة، بيروت.

19. قصّه گويى و نمايش خلاّق - ديويى چمبرز / ثريّا قزل اياغ، مركز نشر دانشگاهى، اوّل، 1366.

20. لسان العرب -ابن منظور، دار صادر، بيروت.

21. المنار، ج 4 -محمّد رشيد رضا.

22. منهج الفنّ الاسلامى - محمّد قطب.

23. منهج القصّة فى القرآن -محمّد شديد، شركة مكتبات عكاظ، اوّل، 1404.

24. الميزان فى تفسير القرآن، ج 7 - محمّد حسين طباطبايى، دار الكتب الاسلاميّة، چهارم، 1362.

25. و امّا بعد... -رضا رهگذر، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، اوّل، 1366.

صفحه قبل فهرست