صفحه قبل فهرست صفحه بعد

[219]

وَالَّذى قالَ لِوالِدَيْهِ اُفٍّ لَكُمآ اَتَعِدانِنى اَنْ اُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلى وَهُما يَسْتَغيثانِ اللهَ وَيْلَكَ امِنْ اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا اِلاّ اساطيرُ الاَْوَّلينَ.(1)

و آن كه به پدر و مادرش گفت: اف بر شما، آيا به من وعده مى دهيد كه از گورم برخيزانند و حال آنكه مردمى پيش از من بوده اند كه برنخاسته اند؟ و آن دو به درگاه خدا استغاثه مى كنند و گويند: واى بر تو ايمان بياور كه وعده خدا حق است. مى گويد: اينها چيزى جز همان افسانه پيشنيان نيست.

و امّا عوامل عمده اين رويارويى:

يكم. وضع معيشتى و اقتصادى

از عوامل مهمّ مخالفت متعصّبانه گروهى از مردم با پيامبران، اتراف و خوش زيستى و دنيا خواهى آنان بود:

وَما اَرْسَلْنا فى قَرْيَة مِنْ نَذير اِلاّ قالَ مُتْرفُوها اِنّا بِمآ اُرْسِلْتُمْ بِه كافِرونَ . وَقالُوا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالاً وَاَوْلادًا وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ.(2)

ما هيچ بيم دهنده اى به قريه اى نفرستاديم، جز آنكه توانگران عياشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ايمان نمى آوريم . و گفتند: اموال و اولاد ما از همه بيشتر است وكس ما را عذاب نكند.

اين رويارويى تا آن حد دامن مى گسترْد كه همين دنيا خواهان و پول پرستان حاضر مى شدند هرچه را دارند در راه مبارزه با آرمان هاى پيامبران صرف كنند:

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونَ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذينَ كَفَرُوا اِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.(3)

كافران اموالشان را خرج مى كنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. اموالشان را خرج خواهند كرد و حسرت خواهند برد، سپس مغلوب مى شوند. و كافران را در جهنم گردمى آورند.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. احقاف / 17.

2. سبأ / 34 و 35.

3. انفال / 36.

[220]

به عكس، لايه هاى فُرودينِ اجتماع معمولا دعوت پيامبران را اجابت مى كردند واز ياوران پايدار آنان مى شدند:

قالَ الْمَلاَُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قالُوا اِنّا بِمآ اُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ . قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنّا بِالَّذى امَنْتُمْ بِه كافِرُونَ.(1)

مهتران قومش كه گردنكشى مى كردند، به زبون شدگان قوم كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا مى دانيد كه صالح از جانب پرودرگارش آمده است؟ گفتند: ما به آيينى كه بدان مأمور شده ايمان داريم . گردنكشان گفتند: ما به كسى كه شما ايمان آورده ايد ايمان نمى آوريم.

ريشه جنگ پايدار و هميشگى ميان فقر و غَنا در همين خصلت است. به همين دليل بود كه ثروتمندان به پيامبران طعنه مى زدند كه فقيران را به پشتيبانى و همراهى مى گيرند:

فَقالَ الْمَلاَءُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نرئكَ اِلاّ بَشَراً مِثْلُنا وَما نَرئكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذينَ هُمْ اَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وَما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُّنُّكُمْ كاذِبينَ.(2)

مهتران قومش كه كافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانى همانند خويش نمى بينيم. و نمى بينيم كه جز اراذل قوم از تو متابعت كنند. و نمى بينيم كه شما را بر ما فضيلتى باشد، بلكه پنداريم كه دروغ مى گوييد.

قالُوا اَنُؤْمِنُ لَكَوَاتَّبَعَكَ الاَْرْذَلُونَ؟(3)

گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان پيرو تو هستند؟

قرآن، خود، ريشه اين درگيرى را بازمى گويد. ثروتمندان همواره در تنعّم و لذّت بودند واز وضع موجود بهره مى بردند، پس هرگز خشنود نبودند كه اين وضع دگرگون شود و منافع ايشان در خطر افتد:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعراف / 75 و 76.

2. هود / 27.

3. شعرا / 111.

[221]

بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَابآءَهُمْ حَتّى جآءَ هُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبينٌ . وَلَمّا جآءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَاِنّا بِه كافِرُونَ.(1)

و من اينان و پدرانشان را از زندگى بهره مند كردم تا آنگاه كه حق و پيامبرى روشنگر به سويشان آمد. چون حق بر آنها آشكارشد گفتند: اين جادوست و ما بدان ايمان نمى آوريم.

از اين گذشته، اصولا ثروت استكبار مى آورد:

كَلاّ اِنَّ الاِْنْسانَ لَيَطْغى . اَنْ رَاهُ اسْتَغْنى.(2)

حقا كه آدمى نافرمانى مى كند، هرگاه كه خويشتن را بى نياز بيند.

امّا فقر معمولا نفس را رام و آرام مى كند و زمينه پذيرش دعوت حق را فراهم مى سازد، اگر مستكبران و صاحبان زر و زور بگذارند:

وَ بَرَزُوا للهِ جَميعًا فَقالَ الضُّعَفؤُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ اَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللهِ مِنْ شَىءْء قالُوا لَوْ هَدئنَااللهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنآ اَجَزِعْنا اَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيص.(3)

همه در پيشگاه خدا حاضر آيند. ناتوانان به آنان كه گردنكشى مى كردند گويند: ما پيرو شما بوديم. آيا اكنون مى توانيد ما را به كار آييد واندكى از عذاب خدا را از ما دفع كنيد؟ گويند: اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم. حال ما را راه خلاصى نيست، براى ما يكسان است چه بيتابى كنيم، چه شكيبايى ورزيم.

دوم. وضع فرهنگى و فكرى

كسانى كه از پيش، آمادگى هاى فكرى و فرهنگى يافته اند و دانش دين را صادقانه در جان هاى خود راه داده اند وزندگى به غفلت نمى گذرانند، براى پذيرش دعوت پيامبران آماده ترند:

تَنْزيلَ الْعَزيزِ الرَّحيم . لِتُنْذِرَ قَوْمًا مآ اُنْذِرَ ابآؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ . لَقَدْ حَقَّ

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. زخرف / 29 و 30.

2. علق / 6 و 7.

3. ابراهيم / 21.

[222]

الْقَوْلُ عَلى اَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لايؤْمِنُونَ . اِنّا جَعَلْنا فى اَعْناقِهِمْ اَغْلالاً فَهِىَ اِلَى الاَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ . وَجَعَلْنا مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَاَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لايُبْصِرُونَ . وَسَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَاَنذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لايؤُمِنُونَ . اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَاَجْر كَريم.(1)

قرآن از جانب آن پيروزمند مهربان، نازل شده . تا مردمى را بيم دهى كه پدرانشان بيم داده نشدند و در بى خبرى بودند . و عده خدا درباره بيشترشان تحقق يافته و ايمان نمى آورند . و ما بر گردنهايشان تا زنخها غلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين آوردن نتوانند . در برابرشان ديوارى كشيديم و در پشت سرشان ديوارى. و بر چشمانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند ديد . تفاوتشان نكند چه آنها را بترسانى و چه نترسانى، ايمان نمى آورند . تنها، توكسى را بيم مى دهى كه از قرآن پيروى كند واز خداى رحمان در نهان بترسد. چنين كس را به آمرزش و مزد كرامند مژده بده.

اساساً مقصود پيامبران پيشين نيز همين آماده سازى و انذار امّت ها براى دريافت پيام پيامبرانِ پَسين بوده است. انسان پديده هاى اجتماعى را بر پايه برداشت ها و داشته هاى ذهنى اش تفسير مى كند. هرچه ايمان و باور در جان فرد يا گروهى بيش تر ريشه گيرد، آمادگى او يا آن ها براى پذيرش دعوت حق بيش تر مى شود. كسانى كه با اهل كتاب خو گرفته و فروغى از تعاليم منذرانه و مبشّرانه پيامبران پيشين را ديده بودند، براى پذيرش دعوت محمّد(صلى الله عليه وآله) آماده تر بودند. از همين رو، مردم يثرب آن گونه پايدار و استوار به وى پيوستند; در حالى كه مردم مكّه به دليل خو گرفتن با افكار ثَنَوى و مشركانه از اين آمادگى دور بودند:

وَاِذا مآ اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زادَتْهُ هذهِ ايمانًا فَاَمَّا الَّذينَ امَنُوا فَزادَتْهُمْ ايمانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ . وَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا اِلى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. يس / 5 تا 11.

2. توبه / 124 و 125.

[223]

و چون سوره اى نازل شود، بعضى مى پرسند: اين سوره به ايمان كدام يك از شما در افزود؟ آنان كه ايمان آورده اند به ايمانشان افزوده شود، و خود شادمانى مى كنند . امّا آنان كه در دلهايشان مرضى است، جز انكارى بر انكارشان نيفزود و همچنان كافر بمردند.

به همين دليل است كه قرآن اهل كتاب را بيش تر عتاب مى كند كه چرا حق را نمى پذيرند، با آن كه زمينه پذيرش دعوت حق در آنان وجوددارد:

يآ اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِاياتِ اللهِ وَاَنْتُمْ تَشْهَدُونَ؟ يآ اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؟(1)

اى اهل كتاب، با آنكه خود به آيات خدا شهادت مى دهيد، چرا انكارشان مى كنيد؟ اى اهل كتاب، با آنكه از حقيقت آگاهيد، چرا حق را به باطل مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد؟

قُلْ يآ اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللهِ مَنْ امَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَاَنْتُمْ شُهَدآءُ وَمَااللهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ.(2)

بگو: اى اهل كتاب، به چه سبب آنها را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز مى داريد و مى خواهيد كه به راه كج روند؟ و شما خود به زشتى كار خويش آگاهيد و خدا نيز از آنچه مى كنيد غافل نيست.

سوم. حاكميّت پدران و سنّت هاى پيشين

پيشينه يك ملّت، اگر روشن و مثبت باشد، پشتوانه اى قوى و سودمند براى اوست; و اگر منفى وتاريك باشد، همچون بارى گران بر پشتش سنگينى مى كند و دست و پايش را براى حركت و تكاپو برمى بندد. از عوامل مهمّ انشعاب در جامعه مورد دعوت پيامبران، همين بود كه گروهى زير بار حاكميّت سنّت هاى پدران خود دست و پا بسته بودند و نمى توانستند از سلطه آن افكار شوم رهايى يابند. قوم ابراهيم مى گفتند:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. آل عمران / 70 و 71.

2. آل عمران / 99.

[224]

بَلْ وَجَدْنآ ابآءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.(1)

بلكه پدران خويش را يافتيم كه چنين مى كردند.

قوم هود مى گفتند:

اِنْ هذا اِلاّ خُلُقُ الاَوَّلينَ . وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ.(2)

اين جز همان دروغ و نيرنگ پيشينيان نيست و ما عذاب نخواهيم شد.

قوم موسى مى گفتند:

قالوا اَجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ اباءَنا؟(3)

آيا آمده اى تا ما را از آن آيين كه پدرانمان را بر آن يافته ايم، منصرف سازى؟

و قوم محمّد مى گفتند:

حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ ابآءَنآ.(4)

آن آيينى كه پدران خود را به آن معتقد يافته ايم، ما را بس است.

استوارى و پايدارىِ عقيدتىِ مؤمنان

كسى كه به آيين و راهى ايمان آورده است، از لحاظ عاطفى و روحى در فضايى قرارمى گيرد كه هر انديشه مخالف در نظرش ناصواب جلوه مى كند. ارتباط فكرى ميان مؤمن وانديشه اش، هر مؤمنى كه باشد و هر انديشه اى كه داشته باشد، ارتباطى حبيبانه است:

وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ اَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبًّا للهِ.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. شعرا / 74.

2. شعرا / 137 و 138.

3. يونس / 78.

4. مائده / 104.

5. بقره / 165.

[225]

بعضى از مردم براى خدا همتايانى اختيار مى كنند و آن ها را چنان دوست مى دارند كه خدا را. ولى آنان كه ايمان آورده اند، خدا را بيش تر دوست مى دارند.

وجود اين جَوّ روانى سبب مى شود كه مؤمن به يك عقيده، بر انديشه خود پاى فشارد و صاحب انديشه مقابل را گمراه شمارد:

وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شىءْء وَقالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَىْء وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقيمَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ.(1)

با آنكه كتاب خدا را مى خوانند، يهودان گفتند كه ترسايان بر حق نيند و ترسايان گفتند كه يهودان بر حق نيند. همچنين آنها كه ناآگاهند سخنى چون سخن آنان گويند. خدا در روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف مى كنند، ميانشان حكم خواهد كرد.

قوم نوح به راستى و از صميم جان، مى پنداشتند كه خود بر حقّ و هدايتند و نوح گمراه گشته است:

قالَ الْمَلاَُ مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَرئكَ فى ضَلال مُبين . قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ وَلكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ.(2)

مهتران قومش گفتند: تو را به آشكارا در گمراهى مى بينيم . گفت: اى قوم من، گمراهى را در من راهى نيست، من پيامبرى از جانب پروردگار جهانيانم.

همين استوارى بر عقيده است كه مؤمنان را اتّحاد و همبستگى مى بخشد و عواطف و سلايق گوناگون را گرداگرد يك مدار گرد مى آورَد. پس راز نيرومندى يك قوم در همين همبستگى فكرى و اعتقادى شان نهفته است و اگر مردمى از اين منبع فاصله گيرند، وحدت ملّى شان آسيب مى پذيرد. به همين جهت، هرگاه فردى انديشه اى نومى آورد، ناخشنودى يك قوم را برمى انگيزد و بدگمانى و شوم انديشى ايشان را دامن مى زند:

وَلَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحًا اَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَاِذاهُمْ فَريقانِ

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. بقره / 113.

2. اعراف / 60 و 61.

[226]

يَخْتَصِمُونَ . قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ . قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قالَ طآئِرُ كُمْ عِنْدَاللهِ بلِ اَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.(1)

و بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه: خداى يكتا را بپرستيد. ناگهان دو گروه شدند و با يكديگر به خصومت برخاستند . گفت: اى قوم من، چرا پيش از نيكى بر بدى مى شتابيد؟ چرا از خدا آمرزش نمى خواهيد؟ شايد بر شما رحمت آورَد . گفتند: ما تو را ويارانت را به فال بد گرفته ايم. گفت: جزاى شما نزد خداست. اينك مردمى فريب خورده هستيد.

همه پيامبران و دعوتگران الاهى مشمول همين قاعده بوده اند. هيچ پيامبرى نبوده است كه از ريشخند و استهزاى قوم خود در امان باشد:

وَلَقَدْ اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى شِيَعِ الاَْوَّلينَ . وَما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ.(2)

و ما رسولان خود را پيش از تو به ميان اقوام پيشين فرستاده ايم . هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنكه مسخره اش كردند.

آن گاه با انواع تهديدها پيامبران را بيم مى داده اند: تهديد به رَجْم و سنگسار، تهديد به حبس، تهديد به آوارگى و خانه به دوشى، تهديد به سوزانده، تهديد به قتل. و از آن پس، اين تهديدها عملى مى شده اند. هريك از پيامبران به يك يا چند نوع از اين تهديدها و همانندهاى آن ها گرفتار گشته است.

به همين دليل، دعوت پيامبران همواره به نوعى با گذشته پيوند داشته است تا مردم يكسره آن را تازه و بديع نشمرند و از آن نگريزند. از اين گذشته، پيوند خاصّ عاطفى و اجتماعى هر پيامبر با مردم خويش و همزبانى اش با آنان سبب مى شده كه هم از دامنه خصومت با اين انديشه تازه رفته رفته كاسته شود وهم پيامبر با

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل / 45 تا 47.

2. حجر / 10 و 11.

[227]

دلسوزى و پايمردى راه خويش را ادامه دهد و بر رسالت خود پاى بفشارد.

پيامبران خدا به دليل داشتن همين بينش صحيح از ناموس اجتماع و سنّت طبيعى انسانى، در برابر آزارها و گزندها صبورى مىورزيدند و با ايمان و اعتقادى روشن، آزارشان را برخاسته از همان حسّ طبيعى مى دانستند. پس هرگز توده ها را دشمن خويش نمى شمردند و با اسلوب هايى كه خداوند به آنان تعليم مى كرد، رفته رفته در ايمان آنان تصّرف مى كردند تا انديشه توحيدى را جايگزين آن سازند.

خوشبينى و اميد پيامبران نسبت به آينده

پيامبران به راه و مرام خود ايمان داشتند و از اين رو هرگز نسبت به پيروزى خويش شك نمى كردند. پيروزى براى آن هاعمل به وظيفه انذار و تبشير بود و وعده اِلاهى همواره در جانشان چراغ رسالت را برمى افروخت:

ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَالَّذينَ امَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِى الْمُؤمِنينَ.(1)

آنگاه پيامبرانمان و كسانى را كه ايمان آورده اند مى رهانيم، زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را برهانيم.

حتّى گاه فشارها و آزارها سبب مى شده است كه پيام آوران اِلاهى در آستانه افسردگى قرارگيرند، ولى باز همان اميد به آينده و چشمداشت به لطف خداوند آنان را نجات مى داده است:

وَذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لآ اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالمينَ . فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤمِنينَ.(2)

و ذوالنّون را آنگاه كه خشمناك برفت و پنداشت كه هرگز بر او تنگ نمى گيريم. و در

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. يونس / 103.

2. انبيا / 87 و 88.

[228]

تاريكى نداداد: هيچ خدايى جز تو نيست، تو منزه هستى و من از ستمكاران هستم . دعايش را مستجاب كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را اينچنين مى رهانيم.

گاه نيز در آستانه نااميدى، خداوند نشانه هايى از رحمت و نصر را بر پيامبران خود نازل مى فرموده است تا اين اميد بيش تر در جان آنان قوّت گيرد و در لحظه هاى سخت احساس تنهايى نكنند:

حَتّى اِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا اَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّىَ مَنْ نَشآءُ وَلايُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ.(1)

چون پيامبران نوميد شدند و چنان دانستند كه آنها را تكذيب مى كنند، ياريشان كرديم و هركه را خواستيم نجات داديم و عذاب ما از مردم گنهكار بازگردانيده نشود.

قصّه هايى كه از اقوام پيشين در قرآن آمده اند، عوامل مهمّ روحى در كاستن از فشارهاى روانى بر پيامبر ما بوده اند. در خلال همين رويدادها، قلب پيامبر قوّت مى گرفته است، زيرا آثار نصر و رحمت خداوند را براى پيام آوران پيشين به روشنى مى ديده است. همين تجربه هاى پيروز پيشين، مؤيّدى بزرگ براى ادامه راه محمّد بوده است.

معجزه - رنگ قصّه در پرتو معجزه

از پديده هاى برجسته و نمايان در قصّه هاى قرآن، معجزه و امور غيرعادى است. روشن است كه اين حوادث و جريان هاى غير عادى برخاسته از حكمت و تدبير انسان نيستند و تنها از خواست و تدبير خداوند سرچشمه مى گيرند. ورودِ ناگهانىِ اين پديده به صحنه قصّه، ناگاه همه چيز را در پرتو خويش مى گيرد و رنگى ديگرگون به واقعه مى بخشد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. يوسف / 110.

[229]

مثلا به قصّه موسى بنگريد. آن گاه كه موسى با پيروان خويش از چنگ فرعون و سپاهش مى گريزد، سرانجام بر كناره نيل، راهْ بسته مى مانَد و در فراپشتِ خود سپاهى انبوه مى بيند. در اين حال، تنها دو پايان در تصّور مخاطب مى گنجد: تسليم موسى و پيروانش; يا مرگ و نيستى ايشان. امّا قرآن كه در جاى هاى گوناگون از اين قصّه پرده برمى دارد(1)، در همه حال سرانجامى غير عادى را رقم مى زند: شكافته شدن آب هاى موّاج و نجات موسى و پيروانش و آن گاه غرق شدن فرعون و سپاهش! پيداست كه اين پايان ناگهانى و غيرقابل پيش بينى ، با محاسبه ها و اندازه گيرى هاى معمولى سازگارى ندارد و به همين دليل است كه عقل و جبروت و قدرت فرعون را به تسليم وامى دارد، تا آن جا كه او نيز به هنگام غرق ايمان مى آورد:

قالَ امَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى امَنَتْ بِه بَنُوا اِسْرائيلَ وَاَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ.(2)

گفت: ايمان آوردم كه هيچ خداوندى جز آن كه بنى اسرائيل بدان ايمان آورده اند نيست، و من از تسليم شدگانم.

تصرّف در احساس و وجدان مخاطب

بروز نيروهاى غيبى و ظهور معجزات در قصّه هاى قرآن، سبب مى شود كه احساس و وجدان مخاطب به گونه اى شگرف در تصرّف درآيد. و اين، همان چيزى است كه در قصّه هاى ديگر از آن نشانى نيست، زيرا قصّه گويان ديگر اگر هم بتوانند چنين صحنه هايى را بيافرينند، مخاطب همواره با ديده ترديد و دو دلى به آن ها مى نگرد. آنچه سبب مى شود كه يك واقعه باورنكردنى و عجيب وحدت قصّه را در هم ريزد و ذهن مخاطب را پراكنده سازد، همين است كه مخاطب آن را

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. دخان / 22 تا 24; شعرا / 59 تا 66; طه / 76 و 77.

2. يونس / 90.

[230]

باور ندارد و احساس مى كند كه قصّه گو آن را به وى تحميل كرده است. امّا معجزه در قصّه قرآنى، واقعه اى است كه تاريخ آن را ثبت كرده است و انسان ها با قلب خود گواهى اش داده اند. پس در حقيقت، ظهور آن در قصّه قرآن، يعنى بازگويى و بازنمايى آن، نه آفرينش و خيال انگيزى.

سرنوشت - مفهوم سرنوشت

حوادث و شخصيّت ها در قصّه هاى قرآن كاملا در قلمرو سرنوشت جاى مى گيرند، البتّه سرنوشت به مفهومى كه در معارف اسلامى از آن سخن مى رود. در فرهنگ اسلامى، سرنوشت شبحى نيست كه در وراى اشخاص و اشيا حضور داشته باشد و به نحو مستقيم در آفرينش رويدادها نقش ايفا كند. سرنوشت نيرويى است پنهان كه در كيان هستى نهاده شده و انسان ها پس از رخداد وقايع به آن پى مى برند و با محاسبات معمول به اسباب و علل آن راهى ندارند. آنان فقط مى توانند در برابر اين نيرو از خود سؤال كنند: چرا اين كودك ناقص به دنيا آمد؟ چرا زلزله اى شهرى را با خاك يكسان كرد؟ چرا...؟ آن گاه، اگر پاسخ هايى در قلمرو دانش خود نيابند، آن را به سرنوشت نسبت مى دهند.

به اين سان، هرچه به دامنه دانش و درك آدمى افزوده گردد، از قلمرو سرنوشت كاسته مى شود. براى تشبيه، مى توان قصّه موسى را در نظر آورد كه با عبد صالح روانه سفرى مى شود، با اين شرط كه در راه بگوومگو نكند. امّا وقتى مى بيند عبد صالح كشتىِ مردم را سوراخ مى كند يا كودكى را هلاك مى سازد يا ديوارى در حال فروريختن را در شهرى كه مردمش هيچ عنايتى به آنان نمىورزند تعمير مى كند، هر بار با شگفتى راز اين كارها را از او مى پرسد و جواب مى شنود: «مگر شرط ما تركِ بگو مگو نبود؟». در اين قصّه، موسى در مدار واقعيّت هاى معمول سير مى كند و عبد صالح در جهانى كه رمزش بر موسى

[231]

گشوده نيست. از اين رو، آن گاه كه راز اين كارهاى شگفت را در مى يابد، به پشيمانى گرفتار مى آيد كه چرا آن پرسش ها را از عبد صالح كرد و سرانجام خود را از مصاحبتش محروم ساخت.(1) موسى مَثَلِ همين انسان واقع بين است كه هرچه را در دايره ادراك و دانش بشرى اش نگنجد، به پرسش مى گيرد و آن را برنمى تابد.

صفحه قبل فهرست صفحه بعد