صفحه قبل فهرست صفحه بعد

البتّه مقصود ما اين نيست كه اگر مثلا قرآن در يونان فرود مى آمد، بايد صبغه هاى خيالى مى داشت. ما در اين سخن، بيش تر به تحليل «واقع گرا بودنِ

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. محمد بن عَبْدوس جَهْشَيارى (م 331 هـ) از تاريخ نگاران و نويسندگانِ عصر عبّاسى است. اثر مورد اشاره وى اَسمار العرب والعجم والروّم وغيرهم نام دارد كه مجموعه اى است از افسانه هاى اقوام گوناگون. او بنا داشت هزار شب قصّه را بنگارد كه تنها فرصت يافت چهار صد و هشتاد شب قصّه، هر شب حدود پنجاه صفحه، را در اين اثر گرد آوَرد.

[75]

وحى» نظر داريم و مى خواهيم نشان دهيم كه در قرآن، صدق و امانت وحى با جنبه بلاغى و هنرى آن نيز متّحد و سازگار است، زيرا بلاغت و هنر واقعى با در نظر گرفتن حال مخاطب معنا مى يابد.

قصّه هاى قرآن منتخب واقعيّت هاى زندگى بشرند

درست است كه قصّه هاى قرآن جزئى از وحى نازل بر پيامبرند و صبغه اى آسمانى دارند; ليكن اين قصّه ها بر بشر فرود آمده اند تا مردم با آن ها ارتباط برقرار كنند، از آن ها پند گيرند، زندگى خويش را در آن ها متجلّى ببينند، و با آن ها زندگى كنند. از اين رو، قصّه هاى قرآن منتخبِ همين واقعيّات موجود در زندگى بشرند; با همين اشخاص و مكان ها و زمان ها كه براى ما آشنايند و اگرچه اكنون عيناً حضور ندارند، مشابه آن ها بسيار است. و اگر چنين نباشد، چگونه امروزيان از قصّه هاى ديروزيان درس گيرند و با آن ها رابطه برقرار كنند؟ اين سنّت هاى هميشه جارى در رگ تاريخ، براى انسانِ امروز از همان حتميّتى برخوردار است كه براى انسان ديروز بود:

سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً.(1)

اين سنّت خداوندى است كه در ميان پيشينيان نيز بود و در سنّت خدا تغييرى نخواهى يافت.

ارزيابى عمومى نظريّه «راه يافتن خيال به قصّه هاى قرآن» - ادلّه چهارگانه اين نظريّه

برخى از پژوهندگان معتقدند كه قصّه قرآنى نيز داراى سبك قصّه هاى ادبى است و تنها به ذكر اخبار تاريخى نپرداخته، بلكه به تناسبِ فضا و حال و هواى خاصّ خود، كاهش ها و افزايش هايى را در واقعيّت صورت داده است. اين

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. احزاب / 62.

[76]

پژوهندگان چند دليل اقامه كرده اند:

1. هرگز نمى توان همه جزئيّات يك رويداد را با تمام مشخّصات كوچك و بزرگ، در يك قصّه ثبت كرد. حتّى اگر صفحات بسيار به قصّه اى اختصاص داده شود، باز مجال ترسيم همه جزئيّات باقى نمى مانَد.

2. اصولا بازگفتن همه جزئيّات يك رويداد ضرورت ندارد. تنها بخشى از حوادث در يك قصّه مى آيد كه در سير عمومى و فضاى آن داراى نقش باشد.

3. قرآن، خود، گاه يك رويداد را در جاى هاى گوناگون و با كاستى ها و افزايش هايى آورده است. مثلا قصّه موسى در سوره هاى طه، نمل، و قصص آمده و هر يك با ديگرى تفاوت هايى دارد. اين در حالى است كه هر سه سوره مزبور مكّى اند و انگيزه هاى يكسان دارند; پس نمى توان گفت كه اين اختلاف ناشى از تفاوت انگيزه ها و مقاصد كلام است.

4. بسيارى از شخصيّت هاى قصّه هاى قرآنى به زبانى جز عربى سخن مى گفته اند، مانند موسى و فرعون و يوسف وعزيز و اصحاب كهف. امّا قرآن سخن آنان را به زبان عربى باز مى گويد. و اين، به هر حال، نوعى تصّرف و تغيير در كلام و شكل آن است. از اين فراتر، در قصّه هاى قرآن گاه حيوان ها و اشيا سخن مى گويند، مانند آسمان و دود(1)، مورچه(2)، و هدهد.(3) اين نشان مى دهد كه قصّه گو، خود، رنگ و شكلى خاص به واقعيّت داده و اجزاى فراواقعى را به قصّه افزوده است.

ارزيابى و ردّ ادلّه مزبور

درباره اين ادلّه بايد گفت:

1. قرآن كريم در قصّه گويى به دنبال گزينش تصويرها و قطعه هايى از

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. فصّلت / 11.

2. نمل / 18.

3. نمل / 22 و 23.

[77]

واقعيّت محض است كه در سمت و سوى هدف هر قصّه جاى گيرند، يعنى در روح مخاطب اثر بگذارند، پنجره عقل و قلب را به روى حقايق بگشايند، عبرت و موعظه اى حاصل آورند، و دعوت به سوى خدا را تسهيل سازند. پس چكيده سازى و تلخيص واقعيّت ها نه براى تصرّف در آن ها، بلكه براى جارى كردن اجزاى قصّه در مسير طبيعى آن صورت مى گيرد. به ديگر بيان، در اين چكيده سازى، هيچ عنصر خيالى يا نمادين و غير واقعى به قصّه راه نمى يابد، بلكه زائده ها و حاشيه هاى غير ضرور، به حسب هر مورد، از آن حذف مى گردند.

2. امّا اين كه قرآن، خود، واقعيّتى واحد را به گونه هاى مختلف روايت كرده است، بايد با روشن بينى مورد عنايت قرار گيرد. تأمّل دراين گونه هاى روايت روشن مى كند كه اختلاف ها ناشى از چند گونگى واقعيّت ها نيست، بلكه گاه برخاسته از تفاوت بازتاب هاى ذهنى اشخاص و گاه گونه گونىِ الفاظ به حسب حال ها و فضاهاى مختلف است.(1) مثلا دو پاره از قصّه حضرت موسى را مى توان از اين زاويه ديد چنين تحليل كرد:

پاره يكم. سخن موسى با خانواده خود

اِذْ رَا ناراً فَقالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا اِنّى انَسْتُ نارًا لَعَلّى اتيكُمْ مِنْها بِقَبَس اَوْ اَجِدُ عَلىَ النّارِ هُدىً.(2)

آنگاه كه آتشى ديد و به خانواده خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى بينم، شايد برايتان قَبَسى بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.

اِذْ قالَ مُوسى لاَِهْلِه اِنّى انَسْتُ نارًا سَـاتيكُمْ مِنْها بِخَبَر اَوْ اتيكُمْ بِشِهاب قَبَس لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.(3)

موسى به خانواده خود گفت: من از دور آتشى ديدم، زودا كه از آن برايتان خبرى

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. بخشى از همين بحث را به تناسب موضوع، در (8 ـ 2) آورديم. آن بخش رادر اين جا تكرار نمى كنيم.

2. طه / 10.

3. نمل / 7.

[78]

بياورم يا پاره آتشى. شايد گرم شويد.

قالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا اِنّى انَسْتُ نارًا لَعَلّى اتيكُمْ مِنْها بِخَبَر اَوْ جَذْوَة مِنَ النّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُون.(1)

به كسان خود گفت: درنگ كنيد. آتشى ديدم. شايد از آن خبرى يا پاره آتشى بياورم تا گرم شويد.

در اين گزارش، آنچه ثابت است و هيچ تغيير نمى پذيرد، دو چيز است: موسى از خانواده خود مى خواهد در اين نقطه درنگ كنند; موسى از دور آتشى مى بيند. بنابراين، در هر سه روايت قصّه، اين عبارت ثابت است: «امْكُثُوا إِنّى آنَسْتُ نارًا». امّا آنچه به عبارات گوناگون آمده، ادامه گفتار موسى با خانواده خويش است. خداوند اين بيان را دقيقاً طبق آنچه در خاطر موسى مى گذشته، و در هر بار به گونه اى بوده، آورده است. نخست مى پندارد ابتدا شعله اى آتش بر مى گيرد و آن گاه انسانى بر كناره آتش مى يابد كه راه را به او نشان دهد. از اين رو مى گويد: «لَعَلّى اتيكُمْ مِنْها بِقَبَس اَوْ اَجِدُ عَلىَ النّارِ هُدىً». سپس مى بيند نيازش به انسان بيش از آتش است، پس مى گويد: «سَـاتيكُمْ مِنْها بِخَبَر اَوْ اتيكُمْ بِشِهاب قَبَس لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ». امّا با اندكى تأمّل در مى يابد كه نمى توان با اين قاطعيّت وعده يافتن انسانى را در شبى چنين تاريك داد. پس آهنگ سخن را به اميد مى گراياند واز حتميّت آن مى كاهد: «لَعَلّى اتيكُمْ مِنْها بِخَبَر اَوْ جَذْوَة مِنَ النّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُون». پس در هر يك از اين سه نما، يكى از حالات درونى موسى تصوير گشته و از مجموعه آن ها برآيند ذهنيّت او معلوم مى شود.(2)

پاره دوم. تصوير عصاى موسى

ازعصاى موسى نيز سه تصوير آمده است: «حَيَّةٌ تَسْعى» (= مارى كه

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. قصص / 29.

2. مقايسه كنيد با تدوين موازى در هنر سينما.

[79]

مى دود)(1); «ثُعْبان مُبين»(2) (= اژدهاى راستين); و «تَهْتَزُّ كَأنَّها جانّ»(3) (= همانند مارى كه مى جنبد). اين هر سه تصوير مكمّل يكديگرند و با هم تناقضى ندارند.(4)عصاى موسى به فرمان خدا در ستبرى همانند اژدها، در چابكى مانند مار دونده، و در بيم انگيزى مانند مار جنبنده بود.

اين هرسه نما يك صحنه را نشان مى دهند، ليكن هريك از بُعدى و زاويه اى آن را روايت مى كنند; به ويژه كه ناظران آن صحنه طبيعتاً به حسب فضاى ذهنى و روانى خود، به گونه هاى مختلف در آن مى نگريسته اند. اين تعدّد جلوه ها حاكى از تعدّد رويدادها نيست، بلكه رويدادى واحد در جلوه گاه هاى سه گانه روايت گشته است; آن هم روايتى دو منظوره: نشان دادن ابعاد و اوصاف گوناگون يك پديده، و نيز حكايت از نگاه ها و برداشت هاى ناظران.

3. قرآن كلام همه شخصيّت هاى قصّه هايش را به عربى باز آورده و يا برخى از اشيا و حيوان ها را صاحب گفتار شمرده; امّا اين هرگز به معناى تصرّف در كلام آن ها نيست. قصّه هاى قرآن در كمال امانت دارى و صداقتورزى، آن گفتارها را به گونه اى بازتاب بخشيده كه مخاطب عربْ زبان، آن را بفهمد. و اين از آن روست كه بتواند با مخاطبان خود ارتباط برقرار كند و پيام خويش را براى آنان قابل دريافت سازد. و اين با واقعيّت نگارى و حقيقت نمايى قصّه هاى قرآن كاملا سازگار است.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. طه / 20.

2. اعراف / 107 و شعراء / 32.

3. قصص / 31 و نمل / 10.

4. درباره معانى اين سه عبارت، آراى ديگر نيز هست. اين بنده كه مجموعه ترجمه هاى آيات را از استاد «عبدالمحمّد آيتى» وام گرفته ام، در اين جا نيز برداشت و ترجمه ايشان را ملاك قرار داده ام.

[80]

ارزيابى خاصّ ديدگاه دكتر خلف الله درباره «راه يافتن خيال به قصّه هاى قرآنى»

دكتر «محمّد احمد خلف الله» در رساله خويش با نام الفنّ القصصى فى القرآن الكريم با اثر پذيرى از مكتب ادبى استاد امين خولى مى كوشد تا قصّه هاى قرآن را در تنگناى معيارهاى هنرىِ بشرى تفسير كند، همانند هر اثر ادبى ـ هنرى كه آدميان پديد مى آورند. از رهگذر چنين ديدگاهى است كه دكتر خلف الله واقع نمايىِ محض را از قصّه هاى قرآن سلب مى كند، با اين ادّعا كه در قرآن قصّه هاى اسطوره اى، تمثيلى، و تخيّلى نيز يافت مى شوند.(1)

دو تعارض به زعم خلف الله

آنچه سبب مى شود دكتر خلف الله به چنين ديدگاهى گرايد، وجود دو تعارض ـ به زعم او ـ است: اختلاف صورت ها و بيان هاى يك قصّه در جاى هاى گوناگون; و ناسازگارى روايت هاى قرآنى با حاصل پژوهش هاى تاريخى. او مى كوشد تا با ارائه تصويرى هنرى از قصّه هاى قرآن و با انكار جنبه واقع نمايىِ محض اين قصّه ها، اين دو تعارض را آبرومندانه پاسخ گويد. البتّه منصفانه بايد گفت كه وى در وحيانى بودن قرآن ترديد ندارد، بلكه چكيده سخن وى آن است كه «قرآن كريم در بيان قصّه هاى خويش از معيارهاى هنر انسانى بهره گرفته است. پس اين كه روايت هاى گوناگونش از يك قصّه به صورت واحد نيستند يا برخى از رويدادهاى قصّه هايش با حقايق تاريخى ناسازگارند، محلّ اعتراض نيست; زيرا اين عدول از واقع نمايى كار هنر و رسالت هنرمند است.»

دكتر خلف الله در توضيح ديدگاه خود راجع به تعارض نُخست، قصّه موسى را مثال مى آورد و مى پرسد: «چرا يك حادثه و يك موقعيّت، يعنى پاى نهادن

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموعه اين بحث را بنگريد در: الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 20 تا 61.

[81]

موسى به طور، به شكل هاى گوناگون در قرآن روايت شده است؟» او اين تكرارهاى ناسازگار را نشانه آن مى داند كه قرآن اصولا در مقام روايتِ تاريخى يك رويداد نيست، بلكه به شيوه هنرمندانه، هرگاه لازم باشد در وقايع تصرّف مى كند. پيش تر، به تفصيل اين اشكال را شرح كرده، پاسخ آن را آورديم ونتيجه گرفتيم كه اين منظره هاى چند گانه «برداشت»(1)ها و نماهاى گونه گون از يك صحنه اند كه از زواياى مختلف گرفته شده اند و آن گاه كه كنار هم قرار گيرند، يكديگر را كامل مى كنند. پس در حقيقت، در خدمتِ هم هستند و نه متعارض با هم.

در توضيح جنبه ديگر، دكتر خلف الله ادّعا مى كند: «اساساً قرآن نمى خواهد حوادث را از جنبه تاريخى روايت كند، بلكه آن ها را به همان شكل كه در خاطره و ذاكره تاريخى اهل كتاب ثبت شده و با اعتقاد اساطيرى آنان سازگار است، بازمى گويد. به اين ترتيب، نمى توان به قرآن اعتراض كرد كه چرا از واقعيّت عدول كرده است».(2)

سازگارى ديدگاه خلف الله و خاورپژوهان مغرض

درباره اين سخن بايد گفت كه چنين تصويرى از قرآن تنها با ديدگاه كسانى سازگار است كه قرآن را وحى خداوند نمى دانند. و اين ديدگاه از آنِ شمارى از خاور پژوهان است كه مادّه سخن قرآن را مأخوذ از كلام يهود و نصارا مى دانند.براى نمونه، به اين سخن خاورپژوه يهودى سرشناس، «گلد زيهر»، بنگريد:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. «برداشت» به اصطلاح بَصَرى در هنر سينما، مُراد است.

2. يادآورى مى كنيم كه واگفته هاى اين بخش، چكيده سخن خلف الله هستند در: الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 20 تا 61.

[82]

آنچه محمّد آورده، به ويژه مطالب مربوط به آخرت، چيزى نيست جز موادّ اقتباس شده از خارج. وى اين مواد را از تاريخ عهد قديم و قصّه هاى پيامبران پيشين فراهم ساخت. پس تعاليم او فقط آميخته اى است منتخب از معارف و عقايد دينى كه وى مى شناخت يا از رهگذر ارتباط با يهوديان و مسيحيان و ديگران فرادست آورده بود; همان معارف و عقايدى كه سخت از آن ها اثر پذيرفته بود و احساس مى كرد كه مى تواند به وسيله آن ها عاطفه دينى حقيقى را در ميان مردمش برانگيزد.(1)

اكنون جاى اين پرسش است: «آيا نتيجه سخن دكتر خلف الله و گلدزيهر يكسان نيست؟» يقيناً مدّعاى اين دو متفاوت است، ليكن پايه استدلال خلف الله با مدعاى گلدزيهر يكى است; زيرا استدلال دكتر خلف الله بر اين پايه استوار است كه «در روزگار پيامبر، يهوديان مرجع علمى قريش بوده اند و سخن آنان معيار علميّت وصدق قضاياى تاريخى قلمداد مى شده است. از اين رو، پيامبر وظيفه داشته تا دانش يهوديان را فرا گيرد و در پاسخ دهى به قريش از آن بهره گيرد; كه اگر چنين نمى كرد، سخنش مقبوليّت نمى يافت. در ادبيّات و هنر، رعايت مقتضاى حال و توجّه به نياز مخاطب و خاستگاه هاى ذهنى او از اصول پذيرفته و مسلّم است. پس قرآن در پايبندى به همين اصل مهم، دانش توراتى را منبع قصّه هاى خويش ساخته است.»

نتيجه اين كه دكتر خلف الله، هرگز همچون گلدزيهر و خاورشناسان ديگر، منكر وحيانيّت و اصالت قرآن نيست. او مى پذيرد كه خداوند برتر از همه نيروهاست و بر غيب وآشكارِ جهان چيره است; امّا بر آن است كه رعايت مقتضاى حال واصول هنرى ـ ادبى ايجاب مى كند قرآن قصّه هاى خويش را بر پايه اساطير يهوديان و... استوار سازد. دكتر خلف الله، به صراحت، از اين ويژگى چنين تعبير مى كند:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. گلدزيهر: العقيدة والشريعة فى الاسلام، محمّد يوسف موسى و...، ص 12.

[83]

برخى از جلوه هاى «آزادىِ ادبى» كه اُدبا براى خود قائل مى شوند، در قرآن يافت مى شود; يعنى قرآن با عمد و عنايت به سوى اين آزادى گرويده است.

استشهاد خلف الله به قصّه هاى اصحاب كهف و ذوالقرنين

دكتر خلف الله در توضيح اين ديدگاه، به دو قصّه «اصحاب كهف» و «ذوالقرنين» مى پردازد:

در قصّه اصحاب كهف، دو نكته محلّ تأمّل است: تعداد جوانان; و مدّت اقامت آنان در غار. قرآن تعداد اين جوانان را دقيقاً بر نمى شمرد، بلكه آنان را سه يا پنج يا هفت تن مى داند. آن گاه به پيامبر خود نصيحت مى كند كه تنها خداوند تعداد دقيق اصحاب كهف را مى داند; پس او نبايد در اين باب از كسى سؤال كند. نمى توان گفت كه تعداد دقيق اين جوانان بر خداوند پوشيده بوده است. امّا حكمت اين تردّد آن است كه مشركان براى تشخيص صدق و كذب اين گونه قصص چشم به دهان اَحبار و عالمان يهود مى دوختند. از آن جا كه اين عالمان در تعداد دقيق اصحاب كهف اختلاف داشتند، بايسته بود كه قرآن تعداد دقيق آنان را ذكر نكند و بدين سان، خود را مورد طعن مشركان نسازد. در غير اين صورت، مشركان باور مى يافتند كه قرآن كذب است و از سوى خداوند نازل نشده است.

همانند همين سخن در مورد مدّت اقامت اصحاب كهف در غار نيز صادق است. در تفسير طبرى هم شاهدى هست كه نشان مى دهد عالمان يهود در اين مورد اختلاف نظر داشته اند. از اين رو، قرآن علم به مدّت دقيق اين اقامت را تنها از آنِ خداوند شمرده و خود از ذكر آن سرباز زده است.

اكنون بنگريد كه دكتر خلف الله چگونه از اين مقدّمات نتيجه مى گيرد:

جايگاه قرآن در بيان قصّه اصحاب كهف، جايگاه كسى است كه نمى خواهد حقيقت تاريخى را حكايت كند، بلكه بر آن است تا گفته هاى يهوديان را بازگويد، خواه با واقعيّت سازگار باشد و خواه نباشد. از اين رو، هيچ اعتراضى به اين قصّه وارد نيست كه چرا با واقعيّت سازگارى ندارد; زيرا اصولا در قصّه قرآنى بيان واقعيّت مقصود نيست.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 54 تا 56.

[84]

ايرادهاى اساسى سخن خلف الله

به اين ترتيب، مى بينيد كه دكتر خلف الله براى سازگار ساختن قصّه هاى قرآن با معيارهاى ادبى و هنرى رايج، ناچار شده است دست به دفاعى بزند كه از صدها هجوم زيانبارتر است. ايرادهاى اساسى اين ديدگاه را مى توان چنين برشمرد:

1. اگر مبناى مذكور پذيرفته شود، بايد اعتراف كرد كه قرآن كتابى جاودانه و از آنِ همه عصرها و نسل ها نيست; بلكه تنها به تناسب مقتضيات آن روزگار سخن گفته است. آيا نبايد از خود پرسيد: «فرضاً مردم آن روزگار بدين ترتيب، مجذوب قرآن گردند; ليكن مردم روزگاران بعد با اين اسطوره ها و خيال پردازى ها چگونه برخورد خواهند كرد؟»

2. اصلا مبناى مزبور باطل است. از مجموع قرآن مى توان دريافت كه شيوه برخوردش با مخاطبان شيوه اى حكيمانه است و نه صرفاً شيوه برآوردن نياز مخاطب. به ديگر بيان، قرآن به نيازهاى طبيعى و راستين مخاطب نظر مى كند، نه هرچه او مى پسندد. مثلا وقتى قريش پيامبر را زير باران سؤال هاى نابجا در مورد هِلال قرار مى دهند و از تغييرات و حالات آن مى پرسند، خداوند با حكمت خويش به اين پرسش ها پاسخ مى دهد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِاَنْ تَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.(1)

از تو درباره هلالهاى ماه مى پرسند، بگو: براى آن است كه مردم وقت كارهاى خويش و زمان حج را بشناسند. و پسنديده نيست كه از پشت خانه ها به آن ها داخل شويد، ولى پسنديده راه كسانى است كه پروا مى كنند. واز درها به خانه ها درآييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. بقره / 189.

[85]

اين گونه پاسخ حكايت از آن دارد كه اصولا قرآن به پرسش لغو پاسخ نمى دهد و آن گونه كه حكمت اقتضا مى كند، مطلب را به راهى ديگر مى كشد. در قصّه اصحاب كهف نيز چنين است: مردَّد نهادن تعداد اصحاب يا زمان اقامت آنان در غار، صرفاً از اين روست كه اختلاف بيجا و لغو عالمان يهود و... در اين مورد، هيچ انگاشته شود و مؤمنان بدانند كه پرداختن به اين امور فرعى و دل خوش داشتن به آن ها، خواه پاسخ دقيق را فرا چنگ آورند وخواه نه، كارى بيهوده است. به اين سان، قصّه قرآنى تمركز بر اهداف تربيتى و هدايتى خويش را دنبال مى كند، بى آن كه به حاشيه پردازد. البتّه برخى از موارد جزئى در قصّه هاى قرآن مورد تصريح قرارگرفته است; ليكن اين ويژه مواردى است كه ذكر آن جزئيّات در انتقال پيام قصّه مؤثّر باشد.

با اندك تأمّلى در مضمون قصّه اصحاب كهف آشكار مى شود كه اهداف تربيتى اين قصّه بسى فراتر از آن است كه در گير و دار عددها و اختلاف نقل ها پيچ و تاب خورَد. به جلوه هاى هدايت در اين قصّه بنگريد:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىًوَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ الْسَّمَواتِ وَالْاَرضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ اِلهًا لَقَدْ قُلْنا اِذًا شَطَطًا . هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِه الِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطان بَيِّن فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِبًا . وَاِذ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما يَعْبُدُونَ اِلاَّ اللهَ فَأوُآ اِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْلَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِه وَيُهَيِّىءْ لَكُمْ مِنْ اَمْرِكُمْ مِرْفَقاً . وَتَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَاِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الْشِّمالِ وَهُمْ فِى فَجْوَة مِنْهُ ذلِكَ مِنْ اياتِ اللهِ مَنْ يَهْدِى اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِدًا . وَتَحْسَبُهُمْ اَيْقاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَذاتَ الشِّمالِ وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً . وَكَذلكَ بَعَثْنا هُمْ لِيَتَسآءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا اَوبَعْضَ يَوْم قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوآ

[86]

اَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذه اِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ اَيُّها اَزْكى طَعامًا فَلْيَأتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ اَحَدًا . اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ اَوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا اذًا اَبَدًا . وَكَذلِكَ اَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوآ اَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَاَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيْهآ اِذْ يَتَنآزَعُونَ بَيْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسْجِدًا . سَيَقُولُونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغيْبِ وَيَقُولوُنَ سَبْعةٌ وَثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّى اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ اِلاّقَليلٌ فَلاْ تُمارِفيهِمْ الاّ مِرآءً ظاهِرًا وَلا تَسْتَفتِ فيهِمْ مِنْهُمْ اَحَدًا . وَلا تَقُولَنَّ لَشَىْء اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا . اِلاّ اَنْ يَشآءَ اللهُ وَاذكُرْ رَبَّكَ اِذا نَسِيْتَ وَقُلْ عَسى اَنْ يَهْدِيَنِ رَبّى لاَِقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا . وَلَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَة سِنينَ وَازْدادُوا تِسْعًا . قُلِ اللهُ اَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَبْصِرْبِه وَاَسْمِعْ مالَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِىٍّ وَلا يُشْرِكُ فى حُكْمِه اَحَدًا . وَاتْلُ مآ اُوحىَ اِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدًا.(1)

صفحه قبل فهرست صفحه بعد