پرورش محمد(ص) پيش از پيامبرى

نام و نسب

وى محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب(1) و مادرش آمنه دختر وَهْب(2) است. كليّه اجداد و نياى آن حضرت از اشراف و بزرگان بوده‏اند. آن بزرگوار داراى نام‏هاى بسيارى غير از محمد(ص)(3) است از جمله: احمد(4)، النبى، رسول‏الله، الماحى(5)، العاقب(6)، المقفى(7)، نبىّ‏الرحمة، نبىّ التوبه، نبىّ‏الملحمه، الفاتح و طه‏ و يس، المصطفى، الرسول، النبى الأمى و ديگر نام‏هاى مقدس.

ولادت

عبدالله پدر ارجمند محمد(ص)، محبوب‏ترين فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج آمنه دختر وهْب كه از شرافتمندترين خانواده‏هاى قريش بود درآورد. آمنه از عبدالله به رسول‏خدا(ص) باردار شد. طولى نكشيد عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و در سن بيست‏و پنج سالگى همان جا از دنيا رفت و در مدينه (يثرب) در جوار دايى‏هايش بنى‏عدى بن نجار، به خاك سپرده شد.

دوران باردارى آمنه به پايان رسيد و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت سپيده‏دم روز دوشنبه نهم يا دوازدهم ربيع الاول(8) عام الفيل(9) بوده است.

(10)

آمنه فرستاده‏اى را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده دهد، وى از شنيدن اين خبر بسيار شادمان گشت و با الهام از ناحيه خداوند، او را محمد ناميد. اين نام قبلاً ميان اعراب رايج و متداول نبود و جز افرادى اندك داراى اين نام نبودند. از جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نام‏هاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت فرمود: براى اين‏كه دوست دارم همه اهل زمين او را بستايند.

شيرخوارگى

رسم اعراب بر اين بود كه براى شيردادن كودكانِ خود، دايه‏هايى از اعراب باديه‏نشين انتخاب مى‏كردند تا فرزندانشان از نظر جسمى سالم‏تر و تيزهوش‏تر به بار آيند و معتقد بودند كه مربّيان شهرنشين، انسان‏هايى كم استعداد و كم اراده‏اند.

نخستين زن شيردهى كه مدتى كوتاه حضرت را شير داد <ثُوَيبه» نام داشت و سپس <حليمه» دختر ابى ذؤيب سعديه او را شير داد كه زنى تهيدست بود و به بركت وجود محمد(ص) تعداد گوسفندان او زياد و چراگاه‏ها سرسبز گرديد و خير و بركت به او روى آورد و سپس كودك را در پنج‏سالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس <ام أيمن» به عهده گرفت كه سبب خير و بركت مردم حبشه گرديد.(11)

وفات آمنه

مادرش آمنه او را در شش‏سالگى نزد دايى‏هايش به يثرب (مدينه) برد تا او را ديدار كنند و خود نيز به زيارت قبر شوهر نايل شود، و ام أيمن، همان كنيزكى را كه شوهرش پس از وفات برايش به جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت يك ماه اقامت در مدينه، آهنگ بازگشت به سوى مكه نمودند، زمانى كه به منطقه‏اى بين مكه و مدينه به نام <اَبْواء» رسيدند، آمنه بيمار شد و طولى نكشيد كه بدرود حيات گفت و در همان جا مدفون گرديد و ام أيمن به همراه كودك يتيم(محمد(ص) به مكه بازگشت.

سرپرستى جدّ و عمو

عبدالمطلب جدّ پيامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آن‏گاه كه نشانه‏هاى نجابت وبزرگوارى را در او مشاهده كرد، بيش از فرزندان خود به وى دلسوزى كرده و محبت‏مى‏ورزيد. دو سال بعد جدّش از دنيا رفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى وى همت‏گماشت. ابوطالب از نظر مالى فردى تهيدست، ولى شخصيتى با شهامت و اهل جود وبخشش بود و هيچ يك از فرزندان خود را به اندازه محمد(ص) دوست نمى‏داشت. محمد(ص)در كنار عمويش مى‏خوابيد و ابوطالب اگر براى كارى بيرون مى‏رفت او را با خودمى‏برد. محمد(ص) در مدت سرپرستى عمويش، الگوى قناعت بود و از پرداختن به اموركوچكى كه معمولاً كودكان با آن سرگرم مى‏شوند، دورى مى‏جست. سرپرستى دلسوزانه‏اى كه عمويش در مورد او داشت، از تأثير عميق و دردناك يتيمى در درون محمد(ص) مى‏كاست تا آنجا كه قرآن وى را بدان نعمت ياد آورى فرموده است: <أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏».

سفر به شام

پيامبر دوازده ساله بود كه عمويش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدايى از عمو براى محمد دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر برد. وقتى كاروان به حومه شهر بُصرى‏

(12) رسيد، بحيراى(13) راهب نزد آنان آمد و با ديدن محمد(ص) ميان كاروانيان نشانه‏هاى نبوّتى را كه در كتب مسيحيان (انجيل) خوانده بود، در سيماى آن حضرت مشاهده كرد و به عمويش سفارش نمود كه مراقب او باشد تا از يهوديان بدو گزند و آسيبى نرسد، و ابوطالب آنچه را بحيرا گفته بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مكه بازگشت.

جنگ فُجار و حِلفُ‏الفضول

بيست بهار كه از عمر شريف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شركت جست. اين نبرد ميان قبيله قريش و قبيله قيس و هم پيمانان آنان در منطقه‏اى بين مكه و طائف به نام <نخله» به وقوع پيوست. جنگى بسيار هراس انگيز بود كه در آن حرمت كعبه كه از مقدسات اعراب به شمار مى‏رفت شكسته شد، به همين دليل آن را جنگ فجار ناميده‏اند و اين جنگ پس از خونريزى بسيار، سرانجام با صلح و آشتى پايان يافت.

پس از جنگ فجار برخى از بزرگان قريش در مكه، اعلان انعقاد پيمانى به نام <حِلفُ‏الفُضول» نمودند، در آن پيمان نامه طرفين متعهد شده بودند كه هر فرد ستمديده‏اى، چه اهل مكه و يا غير مكه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او را از ستمگر بستانند. رسول اكرم به همراه عموهاى خود در جلسه اين پيمان حضور يافت و پس از آن‏كه خداوند او را به نبوت و پيامبرى مفتخر ساخت در اين باره فرمود: <در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر اكنون نيز مرا به آن پيمان بخوانند اجابت خواهم كرد و حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترين نعمت‏ها را در اختيارم قراردهند».

رفتار پيامبر قبل از نبوّت

حضرت محمد(ص) از نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترين و امانت‏دارترين آنان به شمار مى‏رفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان نارواورذايل اخلاقى كه به شخصيت فرد لطمه وارد مى‏سازد پرهيز مى‏كرد و آن‏قدرصفات‏پسنديده و نيك را خداوند در او جمع كرده بود كه قومش وى را <امين» مى‏خواندند.

خداوند او را قبل از نبوّت و پيامبرى از انجام كارهاى پست و ناروايى كه قوم او انجام مى‏دادند نگاه‏داشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگين بود، به حدّى كه حتى يك بار هم در مجالس جشن يا عيدى كه بت‏پرستان برگزار مى‏كردند شركت نجست.

ازدواج با خديجه

آن‏گاه كه رسول خدا(ص) به سنّ بيست و پنج سالگى رسيد، براى بار دوم جهت بازرگانى و تجارت براى خديجه بنت خويلد رهسپار شام گرديد. خديجه، براى تجارت با اموالش مردانى را به خدمت مى‏گرفت و زمانى كه از امانت و راستگويى و ديگر صفات پسنديده محمد(ص) اطلاع حاصل كرد، وى را به اين كار برگزيد و خادم او <ميسره» نيز او را همراهى مى‏كرد و هر دو به داد و ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصيب آنها شد. در اين سفر، ميسره خير و بركاتى را از محمد(ص) مشاهده كرد كه وى را مبهوت ساخت و آنچه را ديده‏بود؛ براى بانوى خود نقل كرد؛ خديجه از شنيدن اين گونه صفات محمد(ص) شگفت‏زده شد و از بهره فراوانى كه در اين تجارت نصيب آنها گشته بود شادمان شد. كسى را براى خواستگارى نزد او فرستاد -در آن زمان چهل‏بهار از عمر شريف خديجه مى‏گذشت - محمد(ص) نيز پذيرفت و عمويش ابوطالب را فرستاد تا خديجه را از خانواده‏اش خواستگارى كرده و به ازدواج وى در آورد.

داورى او در بناى كعبه

زمانى كه حضرت سى‏و پنج ساله شد، سيلى بنيان كن در مكه جارى شد كه در اثرآن،ديوارهاى كعبه شكافت. قريش به سرعت به تخريب كعبه پرداختند تا مجدداًآن‏رابنانمايند، زمانى كه ساختمان كعبه به اندازه‏اى بالا آمد، كه خواستندحجرالاسود رادرجايش قرار دهند اشراف آنان درباره شخصى كه آن را درجاى‏خود قرار دهد به‏اختلاف پرداختند و در اين خصوص بحث و مشاجره درگرفت وچيزى نمانده بود كه‏آتش‏جنگ ميان آنان شعله‏ور گردد. در آن ميان ابواميةبن مغيره كه‏سالخورده‏ترين مرد قريش بود گفت: اى مردم، با يكديگر اختلاف نورزيد و كسى را كه‏حُكم و داورى او را قبول داريد، ميان خود حَكَم قرار دهيد. آنان هم گفتند: بنابراين، قضيه‏را به نخستين فردى كه وارد مسجد مى‏شود موكول مى‏كنيم، و نخستين شخصى كه واردشد حضرت محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانت‏دارى و راستگويى و هوشمنديى كه‏در وى سراغ داشتند پذيرفتند و اظهار داشتند اين شخص محمد امين است و ما به حَكَميت‏او راضى هستيم. وقتى او را در جريان امر قرار دادند، وى رداى خويش را گسترد وسپس از سران عشاير خواست كه هر كدام يكى از چهار گوشه ردا را بگيرند و خود به‏تنهايى حجرالأسود را در آن گذاشت و

دستور داد آن را بلند كنند تا به محاذى جاى‏گذارى‏حجر رسيدند. حضرت با دست مبارك خود حجر را برگرفت و درجاى خودقرار داد و با اين كار حكيمانه، مشكلى كه نزديك بود به فتنه‏اى بزرگ تبديل شود به پايان رسيد.

شغلِ قبل از نبوّت

محمد(ص) از اموال و دارايى جز اندكى به ارث نبرده و در يتيمى بزرگ شده بود و آن‏گاه كه به سنى رسيده بود كه مى‏توانست كار كند، به همراه برادران رضاعى خود در صحرا به شبانى مى‏پرداخت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: <تمام پيامبرانى كه خداوند مبعوث فرمود شبانى مى‏كرده‏اند. يارانش عرض كردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟ حضرت فرمود: ومن نيز براى اهل مكه با قراريط(14) شبانى مى‏كردم».

محمد(ص) كه به سنّ جوانى رسيد به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شريك او [در تجارت‏] سائب بن‏ابى‏سائب بود - و همان‏گونه كه قبلاً يادآور شديم - وى با مزدى كه دريافت مى‏كرد، براى خديجه تجارت مى‏كرد. ولى بعد كه با او ازدواج كرد، هرگونه كه مى‏خواست در اموال او تصرف مى‏نمود.


1- عبدالمطلب، پسر هاشم بن عبد مناف بن قصى بن حكيم بن مرة بن كعب بن لوئى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضربن كنانة بن خزيمةبن مدركة بن يأس بن نضر بن نزار بن معد بن عدنان بن أدد است و نسبت شريف آن حضرت به اسماعيل بن ابراهيم‏8 مى‏رسد.

2- وهب بن عبد مناف بن زهرة بن حكيم جدّ پنجم پيامبر است.

3- لفظ محمد نقل از صفت است كه به معناى محمود است، ولى معناى مبالغه و تكرار دارد؛ يعنى كسى كه پى‏در پى مورد ستايش قرارمى‏گيرد و اين دلالت بر ستايشگران او دارد، به جهت هدايتى كه وى انجام داده است.

4- احمد صفت تفضيلى حمد است؛ يعنى سپاسى كه او بيش ازديگران سزاوار آن است.

5- الماحى، كسى كه خداوند به وسيله او كفر را نابود مى‏كند.

6- العاقب، كسى كه پس از او پيامبرى نمى‏آيد.

7- المقفى، كسى كه بعد از همه پيامبران آمده است.

8- محمود فلكى تاريخ ولادت پيامبر را طبق تاريخ شمسى تحقيق كرده كه مطابق بيستم نيسان (آوريل) سال 571 ميلادى مشخص شده‏است.

9- ميان محدثان شيعه معروف است كه ولادت آن حضرت روز جمعه 17 ربيع الاول پس از طلوع فجر و به گفته اهل سنت روز دوشنبه دوازدهم همين ماه رخ داده است. <ج».

10- رخدادى معروف است كه در مكه به وقوع پيوست و عرب آن را مبدأ تاريخ به شمار آورد و خلاصه‏اش اين است كه يكى از پادشاهان حبشه كه بر يمن استيلا داشت، به قصد تخريب خانه كعبه به شهر مكه حمله برد، پيشاپيش سپاهش فيلى بزرگ بود كه عرب مانند آن را نديده بود، خداوند بزرگ به پاس احترام پيامبر موعود و حمايت از خانه خويش، سپاه وى را به هلاكت رساند و اين رخداد را قرآن در سوره <فيل» يادآور شده است.

11- از نكات جالب توجهى كه دلايلى شگفت‏انگيز دارد اين است كه نام پدر حضرت عبدالله است كه دليل توحيد و يگانگى خداست وآمنه نام مادر اوست كه امان امت او مى‏باشد و مفهوم اسم <ثويبه» دايه او اجر و ثواب است و در نام <حليمه سعديه» دايه ديگرش معناى حِلْم و بردبارى و سعادتمندى وجود داشته و در نام پرستارش ام أيمن معناى خير و بركت نهفته است.

12- شهرى مرزى بين سوريه و عربستان است.

13- راهبى مسيحى كه قائل به يگانگى خدا بود و به خاطر همين فكر، مورد ستم قرار گرفت و به نقطه‏اى دور افتاده از صحراى عربستان پناه برد.

14- گفته شده قراريط نام محلى است و نيزگفته‏اند: جمع قيراط است كه جزئى از دينار به شمار مى‏آمده است.