‏نكته‏ها

بيان رساى قرآن در وصف طوفان

طوفان نوح(ع) از برجسته‏ترين رويدادهاى تاريخى و داراى تأثيرى فوق‏العاده بر روح آدمى است؛ زيرا اين حادثه دردناك‏ترين كيفرى بود كه خداوند بر كفار نازل كرد، چنان كه اين رويداد از نشانه‏هاى قدرت الهى نيز به شمار مى‏آيد:

وَقَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً؛(1)

و آن‏گاه كه قوم نوح فرستادگان ما را تكذيب كردند، آنها را غرق كرديم و آنان را نشانه‏اى (عبرتى) براى مردم مقرر داشتيم و براى ستمگران، عذابى دردناك تدارك ديده‏ايم.

اگر در آياتى كه آغاز و انجام طوفان را توصيف كرده است، بينديشيد، آن آيات را در كمال فصاحت و بلاغت مى‏بينيد و اين خود گواه براين است كه قرآن وحى الهى بوده و برتر از انديشه بشرى است:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ * فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فانْتَصِرْ * فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَفَجَّرْنا الأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقى‏ الماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَحَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَدُسُرٍ* تَجْرِى بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ؛(2)

به راستى كه قرآن جلوه‏اى زيبا از طوفان ارائه داده است: از آسمان باران باريد، امّا نه مانند باران، بلكه آب فراوانى بود كه از آن، سيلاب‏هاى بنيان كن به وجود مى‏آمد، از زمين چشمه‏هاى آب جوشيدن گرفت، ولى نه از يك جا و جاهاى مختلف، بلكه از همه زمين يك‏پارچه چشمه جوشيد. اگر قرآن فرموده بود كه ما از چشمه‏هاى زمين آب جوشانديم، مقصود را نرسانده بود، بلكه منظور اين است كه زمين به‏طور يك‏پارچه چشمه شد و سپس آبِ زمين و آسمان با يكديگر در آميختند و از آن طوفانى بزرگ پديد آمد و كشتىِ حاملِ مؤمنين در پناه الهى در وسط اين طوفان به حركت در آمد.

اگر خواننده گرامى در شيوه بيان اين آيات و آهنگ موزون آنها دقت كند در خواهد يافت كه چگونه در آنها، سخن با الفاظى ساده و سَبكى دلنشين جريان دارد. پيوستگى پايان آيات به گونه‏اى هماهنگ، بر قدرت بيان قرآن افزوده و در روح آدمى تأثير به‏سزايى دارد. خداوند پايان طوفان را با اين آيه شريفه و بليغ بيان فرموده است:

<وَقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَيا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الماءُ وَقُضِىَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ».(3)

كسى كه به ژرفاى اين آيه بنگرد، ملاحظه خواهد كرد كه طوفان با فشرده‏ترين و رساترين عبارت بيان و برترين نظم و ترتيب در آن رعايت شده است، به گونه‏اى كه خداوند برخى از جملات آن را به ترتيبى كه در خور بلاغت است -و به وسيله <واو نسق»- بر بعضى ديگر عطف فرموده است. خداى سبحان نخست به ياد آورى مسأله مهم‏ترى پرداخته كه آن فرود آمدن و پياده شدن اهل كشتى به خشكى است كه اين امر جز با جمع شدن و فرورفتن آب‏هاى زمين ميسّر نيست، لذا خداوند به زمين فرمان داد كه آب موجود را در خود ببلعد و فرمود:

<ابْلَعِى ماءَكِ؛ [اى زمين‏] آب خود را ببلع».

علاوه بر اين اگر زمين آب را فرو برده، ولى باران شديد هم‏چنان ادامه مى‏يافت، اهل كشتى هنگام بيرون آمدن از آن به زحمت مى‏افتادند و چه بسا بارانى كه از آسمان مى‏باريد جايگزين آب‏هاى فرو رفته در زمين مى‏شد. از اين رو خداوند به آسمان دستور داد كه، [اى آسمان‏] باران نفرست: <وَيا سَماءُ أَقْلِعِى».

از اين گذشته؛ همگونى شباهت و هماهنگى بين دو كلمه<ابلعى» و <اقلعى» قابل تأمل است، چنان كه قرآن براى رعايت اختصار بيش‏تر و همگونى و شباهت با لفظ <اقلعى»، لفظ <ابلعى» را به جاى <ابتعلى» انتخاب كرده است.

دقت كنيد كه قرآن نفرمود:

<اى زمين آب خود را فرو ببر، پس زمين فرو برد و اى آسمان از باران بازايست، پس باز ايستاد.»

زيرا اگر اين گونه سخن گفته بود امكان مخالفت و نافرمانى ازدستور خداوند از آن برمى‏آمد، بلكه تنها فرمود:

<اى زمين آب خود را فرو ببر و اى آسمان از باران باز ايست». زيرا فرمان خداى متعال بى‏چون و چراست و تمام هستى تسليم كلمه <كن‏فيكون» است.

سپس خداوند به بيان نتيجه آن اشاره كرده فرمود: <وَغِيضَ الماءُ؛ آب فرو نشست».

يعنى آب موجود در زمين از بين رفت و كلمه <غيض» اشاره به قطع آب جوشيده از زمين و باران آسمان دارد و اگر اين گونه نبود، آب فرو نمى‏نشست.

آن‏گاه خداوند هدفى را كه از طوفان اراده فرموده بود با جمله <وَقُضِىَ الأَمْرُ» روشن مى‏فرمايد؛ معناى واقعى آن چنين است كه خداوند كسانى را كه هلاكتشان مقدّر بود، به هلاكت رساند و آنان را كه نجاتشان مقدر بود، رها ساخت و جمله <قضى‏الامر» حاكى از اين معناست كه هلاك كردن و رهايى بخشيدن به فرمان كسى است كه قضا و فرمان او برگشت ناپذير است.

هم‏چنين خداى سبحان استقرار كشتى را بر كوه جودى بالفظ <اسْتَوَتْ» بيان فرموده است، نه <استقرت»؛ زيرا كلمه <استواء» حاكى از اين است كه كشتى با كمال آرامش و بدون تمايل به هيچ سمتى و يا حركتى متوقف شد، تا بدين‏سان دلِ كشتى سواران آرام گرفته و بدون بيم و ترس از آن پياده شوند برخلاف كلمه <استقرت» كه حاكى از انحراف و تمايل است. در پايان، قرآن كريم آيه شريفه را با اين جمله به پايان مى‏برد: <وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ».

اين جمله نفرينى بر هلاك شوندگان است و آنها را به ظلم و ستم توصيف فرموده تا كسانى كه بعد از آنان مى‏آيند، بدانند تمام كسانى كه به هلاكت رسيدند، سزاوار هلاك شدن بودند و توهّم نشود كه هلاكت جنبه عمومى داشته و كسانى را هم كه سزاوار كيفر نبوده‏اند فرا گرفته است.

حقايق علمى قرآن

قرآن، قدرت الهى را در جهان هستى، چنان كامل و دقيق توصيف مى‏كند كه هم اعراب چهارده قرن پيش، به تناسب درك و خرد خويش، آن را دريافتند و هم مردم متمدن امروز، با دانش و شناخت علمى خود، آن را به شيوه‏اى نوين درك مى‏كنند. در اين خصوص مثال‏هاى فراوانى درقرآن وجود دارد، ولى ما در اين جا تنها به دو مثال كه در سرگذشت نوح(ع) آمده بسنده مى‏كنيم. در قرآن آمده است: <وَجَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً».

خداى سبحان اعلان مى‏دارد كه خورشيد به سان چراغ فروزان (روشنى بخش و شعله‏ور) است كه به وسيله روغن و الكل روشن مى‏شود، اما خورشيد در ذات خود روشنايى دارد. امروزه علم و دانش ثابت كرده كه خورشيد توده‏اى از گازهاى سوزان است كه نيروى خود را از واكنش‏ها و انفجارات هسته‏اى تأمين مى‏كند. بنابراين، علم نيز با قرآن هماهنگ است، به اين معنا كه خورشيد از شعله تشكيل يافته و اين شعله نيرو و قدرت خويش را از مركز داخلى خود دريافت مى‏كند.

در همين راستا قرآن، ماه را به نور توصيف مى‏كند. در اين صورت ماه توده‏اى تاريك است و روشنايى آن اكتسابى و منعكس شده از خورشيد است و امروزه اين مطلب ثابت شده كه ماه جرمى تاريك است و روشنايى خود را از خورشيد كسب مى‏كند. هم‏چنين در قرآن از زبان نوح(ع) آمده است: <وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً».

از اين آيه چنين بر مى‏آيد كه خداوند ما را از نبات آفريده است و ادامه حيات و زندگى ما به نبات بستگى دارد.

آنچه شگفت آور به نظر مى‏رسد اين است كه اين آيه شريفه، خود حقيقتى علمى است. در كتابِ <الماء معجزة الطبيعه»(4) آمده است:

زيست شناسان گفته‏اند همه حيوانات از جمله انسان، و نيز كليه باكترى‏ها بايد از طريق خوردن نباتات و يا فرآورده‏هاى نباتى و يا حيواناتى كه خوراكشان نبات بوده و از آن تغذيه مى‏كنند، ادامه زندگى بدهند؛ مثلاً خوراك ما از ماهى‏هايى است كه ادامه حيات آنها بستگى به خوردنِ ماهى‏هايى كوچك‏تر دارد و آنها نيز به نوبه خود با خوردن ماهى‏هايى كوچك‏تر و يا كرم‏ها و يا ديگر حيوانات، زندگى مى‏كنند، امّا اگر ما حلقه‏هاى اين زنجيره را يكى يكى مورد بررسى قرار دهيم، درخواهيم يافت كه نقطه پايانى آنها نباتات خواهد بود... بنابراين‏نباتات، پايه و اساس هرم و مخروط زندگى را تشكيل مى‏دهند كه بشريت در رأس‏آن قرار دارد.

علاوه براين، ملاحظه مى‏كنيم كه قرآن غذاى انسان و عناصرى را كه زندگى او به آنها بستگى دارد، به‏طور بسيار فشرده بيان كرده و امروزه نيز علم و دانش آن را به اثبات رسانده‏است.

سازگارى طبقاتى

از دوران حضرت نوح(ع) قرآن جامعه انسانى را شامل دو طبقه مى‏داند: يكى، طبقه اشراف و ثروتمندان كه امروزه به فئودال‏ها و بورژوازها معروفند و دوم، طبقه كارگران و مستمندان، معروف به طبقه پرولتاريا.

قرآن، در ماجراى حضرت نوح(ع) طبقه مستمند و كارگر را همان كسانى مى‏داند كه دعوتِ فرستادگان الهى را مى‏پذيرفتند. در اين آيين‏ها، ميان فقرا و ثروتمندان تفاوتى وجود نداشت و حقوق آنان ازستمگران و استثمارگران آنها ستانده مى‏شد.

ولى طبقه اشراف و سرمايه‏داران، از دعوت نوح(ع) سربرتافتند و آن حضرت را با اين سخن و نظير آن مخاطب ساختند: <مانَراكَ إِلّا بَشَراً مِثْلَنا وَما نَراك اتَّبَعَكَ إِلّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ».

اين سخن حاكى از شيوه تفكر و انديشه آميخته با خود پسندى و ناسپاسى آنها بود، هم‏چنان كه آنان، طبقه فقير و مستمند را مورد خطاب قرار داده مى‏گفتند: <وَما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ».

يعنى، ثروتمندان، برتر از تهيدستانند و نبايد در هيچ كار و تلاشِ مشتركى با يك‏ديگر همسو شوند. به نظر مى‏رسد كه اشراف و سرمايه‏داران، به نوح(ع) وعده دادند، در صورتى كه وى از همنشينى و همراهى با كارگران و تهيدستان خوددارى كند، آنها به او خواهند پيوست، ولى نوح(ع) زير بار نرفت و دست ردّ بر سينه آنها نهاد و فرمود:

<وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ * وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ».

علاوه بر آن نوح(ع)ديگر بار به تكذيب ادعاهاى آنان پرداخت و گفت:

<وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِى أَنْفُسِهِمْ».

قرآن چهارده قرن قبل به از بين بردن اين فاصله طبقاتى پرداخته است و آيات زيادى در قرآن وجود دارد كه بر تساوى بينِ مردم تأكيد و سفارش مى‏كند.

خداوند در سرگذشت حضرت نوح(ع) به اين نكته اشاره مى‏كند كه اشراف و ثروتمندان، هيچ گونه امتيازى بر ديگران ندارند. جامعه انسانى مورد نظر خداوند، همان جامعه‏اى است كه در آن حقوق و واجبات رعايت شده و ميان مردم مساوات برقرار باشد. هم‏چنين ملاك برترى ميان آنان را براساس علم و تقوا و خدمات ارزشمند آنان به جامعه خود قرار داده است. در قرآن آمده است:

<إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»، <هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ».

از ديدگاه قرآن، اگر ثروتمندان به نداى حق گوش فرا مى‏دادند، هيچ‏گونه كشمكش و نزاعى ميان طبقات وجود نداشت.

پندى در عزم و اراده

از جمله صفات پسنديده‏اى كه انسان بايد بدان آراسته شود، داشتن عزم و اراده قوى است تا بتواند با كليه پيشامدها از قبيل مشكلات و گرفتارى‏ها دست و پنجه نرم كند.

نوح(ع)، پيامبر خدا، در خلال دعوت خويش كه مدتى زياد به طول انجاميد،از برجسته‏ترين الگوهاى عزم و اراده قوى و خلل ناپذير، براى ماست، چرا كه وى در تصميم، اراده و اعتقاد خود، كوچك‏ترين سستى و تزلزلى به خويش راه نداد. از جمله موارد برجسته و بارزى كه قرآن در اين باره از او ارائه مى‏دهد، اين است كه وى به طور مستمر و آشكارا و نهان، قوم خود را به ايمان به ذات حق دعوت كرد، ولى آنان به طور كلى دعوت او را ردّ كردند تا آن‏جا كه از شنيدن صدا و نگريستن به آن حضرت نيز خوددارى كردند و اين، اوج روگردانى و بى‏اعتنايى به او و جريحه‏دار شدن احساسات آن بزرگوار بود.

از اين گذشته به آن حضرت نسبت ديوانگى دادند: <إِنْ هُوَ إِلّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى‏ حِينٍ»(5).

كمى كه جلوتر مى‏رويم جلوه ديگرى از صلابت اراده و عزم آن بزرگوار نمودار مى‏شود و آن وقتى است كه وى با شهامت و دليرى به تهديدات آنها پاسخ مى‏داد و از دعوت خويش دست برنمى‏داشت: <لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ المَرْجُومِينَ».

ولى نوح(ع) در برابر تهديد آنها عقب‏نشينى نكرد و به پيشگاه پروردگار خود روآورده، عرضه داشت: <قال ربّ إن قومى كذّبون فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤْمِنِينَ».

گاهى فرازى ديگر از اراده پولادين او را ملاحظه مى‏كنيم كه تمسخر قوم خود را در حالى كه با شرح صدر و اطمينان و يارى خدا به ساختن كشتى مشغول است تحمل مى‏كند:

<وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ».

ولى خاستگاه، اين اراده قوى و پايه و اساس آن در وجود نوح(ع) چه بود؟ در حقيقت، اين خاستگاه، ايمان قوى او به پروردگار و توكل وى در تمامى پيشامدهاى ناگوار و دشوارى‏ها، برخداى خويش بود.

مبارزه با خويشاوند گرايى

ارتباط خويشاوندى، پيوسته ازمهم ترين انگيزه‏هايى بوده كه انسان به آن تمايل نشان داده و بخش بزرگى ازفداكارى‏ها و تمايلات شخصى خود را بدان اختصاص داده است.اسلام نيز به ارتباط خويشاوندى، توجه و عنايت بسيار زيادى مبذول داشته است، زيرا طبيعت انسان و مصلحت او بر توجه به اين ارتباط و انجام دستوراتِ آن استوار است. امّا با اين همه، رعايت پيوند خويشاوندى و عملى شدن آن داراى شرطى اساسى است و آن شرط، ايمان به خدا و عمل به دستورات آيين الهى است. بنابراين، فرد مسلمان نبايد كسانى را كه به خدا كفر مى‏ورزند و از او نافرمانى مى‏كنند دوست بدارد؛ هر چند آن فرد، نزديك‏ترين شخص نَسَبى او باشد. در قرآن كريم آمده است:

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ؛(6)

شما كسى را نمى‏توانى بيابى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد، ولى دوستدار كسانى باشد كه نافرمانى خدا و رسول او مى‏كنند، هر چند پدران و پسران و يا برادران و يا فاميل آنها باشند، چنين افرادى دلى سرشار از ايمان دارند.

قرآن، در داستان حضرت نوح(ع) شاهد زنده‏اى در اين رابطه براى ما ارائه داده است:

مهر و عاطفه نوح(ع) به فرزندش سبب شد تا وى از خداوند درخواست كند كه پسرش را ازهلاكت برهاند، ولى خداوند وى را بر آن كار نكوهيد و آن را عملى جاهلانه، كه از شأن وى به دور است، تلقى كرد: <وَنادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ ربِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الحاكِمِينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ» (ترجمه آن گذشت).

هدفى كه قرآن از بيان اين گونه سرگذشت‏ها دنبال مى‏كند، اين است كه انسان تنها با تكيه بركردارى نيك و شايسته مى‏تواند به سعادت اخروى دست يابد و اگر گناهكار باشد، شفاعت‏ها و خويشاوندى‏ها هيچ‏گونه تأثيرى در رهايى وى از عذاب الهى نخواهند داشت و اين مطلب در قرآن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ؛(7)

خدا براى كسانى كه كفر ورزيدند، همسر نوح و همسر لوط را كه شريك زندگى و تحت فرمان دو تن از بندگان شايسته ما بودند، براى ما نمونه‏اى ذكر كرده، كه آن دو همسر به نوح و لوط خيانت ورزيدند و آن دو پيامبر نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و به آن دو زن گفته شد با دوزخيان وارد آتش شويد.

قرآن، در ماجراى به هلاكت رسيدن همسر نوح و همسر لوط كه به كارهاى ناروا دست زدند و از راه راست منحرف شدند، پندى آموزنده و رسا دارد و آن اين كه رابطه خويشاوندى، هر اندازه كه نزديك هم باشد، نمى‏تواند به حال انسانِ بدكار سودى برساند.

از اين رو بسيارى از مردم در شناختِ راه واقعى نجات و رستگارى به اشتباه رفته و تصور كرده‏اند كه راه نجات، تنها دوست داشتن بزرگانِ دين و تقرّب به آنها به‏واسطه هدايا و اطاعتِ كوركورانه، ميسّر است، بى‏آن‏كه خويشتن را اصلاح و درون خود را مورد حسابرسى قرار دهند و همين دركِ غير صحيح، به اهانتِ به دين و مذهب مى‏انجامد و به جاى آن كه دين را از مهم‏ترين انگيزه‏هاى اصلاح، ترقى، سربلندى و عظمت به شمار آورد، آن را يكى از اسباب عقب ماندگى و ركود و تبهكارى تلقى مى‏كند.


1- فرقان (25) آيه 37.

2- قمر (54) آيات 9 - 14.

3- هود (11) آيه 44.

4- نوشته تامسون كينگ.

5- مؤمنون (23) آيه 25.

6- مجادله (58) آيه 22.

7- تحريم (66) آيه 10.