مبحث سوم: پيامدهاى حديث سبعة احرف

جمع‏آورى قرآن توسط عثمان

از جمله پيامدهاى حديث سبعة احرف، جمع‏آورى قرآن در زمان عثمان است. زيرا مسلّماً در زمان عثمان حديث سبعة احرف مطرح و مورد استناد بوده است و مصاحف متعددى بر اساس قراآت متعدد، مبنى بر سبعة احرف رواج مى‏يافت. ازطرفى در زمان عثمان، مصحف معين و الگوى مشخصى در سرزمين‏هاى مسلمين وجود نداشت و باگذشت زمان، مصاحف متعددى فراهم مى‏شد و زمينه اختلاف قراآت مجدداً رو به رشد بود.

مصاحف تهيه شده هر كدام بر اساس قرائت خاصى بود و قراآت قرّائى چون ابيّ‏بن كعب و عبداللَّه بن مسعود و ... با يكديگر متفاوت بود و اختلاف قراآت تا آن‏جا روبه گسترش نمود كه ممكن بود قراآت، دستخوش پريشانى واقع شده و گاه كلمات هم‏معنى جايگزين يكديگر شود و هر كدام از قرا، قرائت خويش را به استناد حديث سبعة احرف، قرآن مى‏دانست. در هر بلادى، قرائت خاصى مورد نظر بود و برخى افراد كه قرائت متفاوتى را ياد مى‏گرفتند با يكديگر در ستيز بودند و در مواردى به تكفير يكديگر مى‏پرداختند.

لذا عثمان فردى را نزد حفصه دختر عمر فرستاد و مصاحفى كه با تصدّى ابوبكر تهيه شده و نزد وى بود، به امانت گرفت و گروهى را به سرپرستى زيدبن ثابت، معين‏نمود تا از بين آن مصاحف، مصحف الگو را بر اساس قرائت واحد، استنساخ نمايد. ازآن مصحف الگو، نسخه‏هايى تهيه و به شهرهاى مختلف فرستاده شد و دستور داده‏شد كه هر گونه مصحف ديگرى را بسوزانند.(1) جمع‏آورى قرآن در زمان عثمان، در واقع، جمع و تدوين اصل قرآن نبود، بلكه توحيد مصاحف در جهت قراآت بود. سيوطى به نقل از حارث محاسبى مى‏گويد:

گرچه مشهور است كه گردآورنده قرآن عثمان بوده است؛ ليكن چنين نبوده است و تنها كار عثمان اين بود كه مردم را بر قرائت واحد كه مورد توافق او و مهاجران شاهد قراآت بود، ملزم نمود. اما قبل از عثمان مصاحف داراى وجوهى از قراآت بودند كه بر اساس حروف سبعه، شكل گرفته بود و قرآن بر آن حروف سبعه، نازل شده بود.(2)

عثمان هر مصحفى را همراه قارى معينى به بلاد فرستاد تا قرائت قرآن‏ها، يك‏سان باشد. زيرا گرچه مصحف او بر اساس واحدى بود، ليكن اِعراب و نقطه نداشت. درمورد اعتبار مصحف عثمان، نقل شده كه، مورد تأييد اكثر صحابه و حتى حضرت على(ع) بوده است. سيد بن طاووس در مورد مصحف عثمان مى‏گويد: عثمان قرآن را به رأى على(ع) جمع‏آورى نمود و با نظارت و تصويب آن حضرت، صورت گرفت.(3) سيوطى هم از حارث محاسبى نقل مى‏كند كه على(ع) فرموده است: <لو ولّيْتُ لعملتُ بالمصاحفِ التي عَمِلَ بها عثمان؛(4) اگر من نيز عهده‏دار اين كار بودم، همان كارى را مى‏كردم كه عثمان انجام داد.»

لذا ترتيب آيات قرآن در مصحف عثمان -كه همان ترتيب موجود است- از همان ترتيب زمان پيامبر(ص) ناشى شده است. و نيز موافقت حضرت على(ع) با عمل عثمان در جمع‏آورى و توحيد مصاحف، منشأ موافقت شيعه با مصاحف عثمانى مى‏باشد؛ كه از زمان وى تا كنون به همان صورت مورد استفاده تمام مسلمين از شيعه و سنى بوده است.

علماى شيعه هم همواره قرآن موجود را كه بر اساس همان ترتيب زمان عثمان است، مورد تأييد قرار داده‏اند و قرائت آن را همان قرائت واحد متعارف بين مسلمين مى‏دانند و معتقدند كه عثمان، مردم را از قرائت‏هاى ديگر كه بر اساس احرف سبعه بود، بازداشت. آيةاللَّه خوئى در مورد مصحف عثمان مى‏نگارد:

عثمان مسلمين را بر قرائت واحد واداشت و آن، قرائت متعارف بين مسلمين بود كه به تواتر از پيامبر دريافت شده بود. او مردم را از قراآت ديگرى كه مبتنى بر احاديث نزول قرآن بر هفت حرف بود، بازداشت و عمل وى مورد انتقاد احدى از مسلمان‏ها قرار نگرفت. زيرا اختلاف در قرائت، به اختلاف در بين مسلمين منجر مى‏شد ... بلكه به تكفير يكديگر مى‏انجاميد.(5)

حضرت على(ع) حتى در زمان خلافت و حكومت 5 ساله خود، با قرآن عثمان، مخالفتى نورزيد و مصحف موجود را پذيرفت.(6) مصاحف عثمانى داراى 114 سوره و عارى از هر گونه علايم نگارش اعم از اِعراب و نقطه گذارى بود. خط آن، شكلِ بسيار ساده و ابتدايى داشت و چون عرب باديه نشين، فصيح سخن مى‏گفت، كمتر دچار لغزش مى‏شد و نياز به اِعراب گذارى و نقطه نبود. ولى با گسترش فتوحات و ايجاد معاشرت اَعراب با ملت‏هاى بيگانه و تغيير لهجه‏ها، ضرورت اِعراب و نقطه‏گذارى، روشن گشت.

به دستور حضرت على(ع) قواعد زبان عربى با تلاش ابوالاسود دوئلى (م‏69ه'.ق) شكل گرفت و نخستين بار توسط ابوالاسود، قرآن با رنگى متفاوت از متن آن نشانه‏گذارى شد. سپس توسط دو شاگرد وى، نصر و يحيى، نشانه گذارى تكميل‏گرديد. نقطه و اِعراب گذارى قرآن گرچه در ابتدا امرى ناخوشايند بود ولى‏بعدها به‏لحاظ صيانت نص قرآن از هر گونه قرائت نامناسب، امرى پسنديده و مجاز گرديد.

جمع‏آورى قرآن بر كدام حرف بود؟

از جمله مباحث مطرح در جمع‏آورى قرآن اين است كه اگر قرآن -بر اساس آن‏چه گفته شده- بر هفت حرف نازل شده باشد، آيا جمع‏آورى قرآن توسط عثمان بر كدام حرف بوده است؟ آيا بر همه حروف سبعه بوده يا بر حرف واحد بوده است؟ اگر بر يك حرف بوده است، آيا حروف ديگر نسخ شده اند و از بين رفته‏اند؟ يا قرآن بر اساس تمامى حروف جمع‏آورى شده است؟ چگونه و چرا؟

از جمله ابهام‏هايى كه دامن‏گير دانشمندان اهل سنت شده، همين موضوع است كه رابطه مصحف عثمان با احرف سبعه در چيست؟ و چگونه مصحف عثمان جمع‏آورى شد؟ لذا براى آنها معركه آرا شده و هر كدام ديدگاهى را بيان داشته‏اند. جمعى كه برداشتشان از روايت سبعة احرف، هفت معنا و هفت بطن بوده است، پاسخ‏داده‏اند كه قرآن عثمان مشتمل بر هفت حرف بوده و هست. ولى آنان كه معتقدبه هفت لغت يا لهجه يا قرائت يا كلمات مترادف و... باشند، چه پاسخى درمورد قرآن كنونى كه منطبق بر قرآن عثمانى است، دارند؟ آيا براساس يك لهجه و يك قرائت و يك حرف است، يا بيشتر؟ اگر بر اساس يك لهجه و يك قرائت و يك‏حرف است، بقيّه حروف چه شده‏اند؟ در بررسى اين‏كه مصحف عثمان بر كدام حرف بوده است در ميان دانشمندان اهل سنت، سه ديدگاه وجود دارد؛ كه به اختصار، بررسى مى‏شود:

1 . مصاحف عثمانى مشتمل بر يك حرفند.

2 . مصاحف عثمانى مشتمل بر هفت حرفند.

3 . مصاحف عثمانى مشتمل بر عرضه اخير است.

اشتمال مصاحف عثمانى بر يك حرف

نخستين دانشمندى كه معتقد شده،مصاحف عثمانى بر يك حرف نوشته شده، طبرى است. وى در معناى روايت سبعة احرف، معتقد به لغات هفت‏گانه بود. او بر اين باور است كه عثمان در هنگام جمع‏آورى مصاحف و نشر مصحف واحد، آنها را بر حرف واحد نگارش و جمع‏آورى نمود. هدف عثمان، نجات امت از اختلاف در قراآتى بود كه امت اسلامى به آن دچار شده بود و لذا امر نمود تا مصاحف، يك‏سان و بر يك حرف باشند تا اختلافى در آينده در ميان مسلمين رخ ندهد.

از ديگر اهداف عثمان از نظر طبرى، جلوگيرى از تكذيب در برخى از حروف سبعه و جدال در آنها بود كه مورد نهى پيامبر(ص) بود. زيرا در حديث نبوى آمده است كه: أُنزِل القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ فالمراء في القرآن كفرٌ؛ قرآن بر هفت حرف نازل شده ومراء و جدال در آن كفر است (پس در آن جدال نكنيد).(7)

بر اين اساس عثمان، امت اسلامى را بر مصحف واحد و بر حرف واحد، استوار داشت و خواستار از بين رفتن بقيّه مصاحف شد و اين كار را به صلاح مسلمين و موجب هدايت مسلمانان مى‏دانست. لذا آنها را از قرائت بر احرف ستّه ديگر، بازداشت؛ تا آن كه اين حروف نزد امت اسلامى مندرس شد. طبرى مى‏گويد:

عثمان، امام مسلمين و اميرالمؤمنين، مسلمين را به جهت نظر لطف و محبتى كه نسبت به آنها داشت، بر حرف واحد متفق نمود... آنان را بر مصحف واحد و حرف واحد جمع نمود و بقيه مصاحف را از بين برد... و اين كار را سبب رشد و موجب هدايت مسلمين مى‏دانست. لذا قراآت با حروف ستّه ديگر كه امام مسلمين مصمّم بر ترك آنها بود، نزد مسلمين ترك شدند، تا آن كه از شناخت آنها نزد امت خبرى نبود و آثار آنها محوشد.(8)

طبرى در پاسخ به اين سؤال كه امت به چه مجوّزى، قراآتى كه پيامبر(ص) آنها را قرائت نموده بود، رها كردند؟ مى‏گويد: امر پيامبر(ص) بر آن حروف سته ديگر، امر ايجابيّ نبود، بلكه امرى مباح بود كه حكايت از رخصت آنها داشت. در تفسير او آمده است كه:

امر پيامبر(ص) بر آنها (حروف سته ترك شده)، امر وجوبى نبود؛ بلكه امر مباح بود.(9)

طبرى در پاسخ به اين سؤال كه آيا آنها نسخ شده‏اند؟ مى‏گويد:

آنها نسخ نشده‏اند؛ بلكه به آسمان رفته‏اند و امتى كه مأمور حفظ آن بوده آن را ضايع نساخته است. امت به حفظ قرآن فرمان داده شده و در قرائت و حفظ آن به يكى از آن حروف هفت گانه مخيّر شده است.(10)

امام ابوعبداللَّه حارث محاسبى (متوفى 243ه'.ق) كه خود از رجال صوفيه است، نيز معتقد به همين مطلب است كه عثمان قرآن را بر يك حرف جمع نمود و مى‏گويد:

عثمان مردم را بر يك قرائت و بر وجه واحد ملتزم نمود؛ قرائتى كه بين او و بين جمعى از حاضران مهاجر و انصار مورد اتفاق بود و اين كار او به جهت ترس از فتنه توسعه اختلاف بين عراق و شام در حروف قرائت و قرآن بود. ليكن قبل از آن مصاحف بر وجوهى از قراآتى كه بر اساس حروف سبعه نازل شده بود، شكل گرفته بودند.(11)

اما آن‏چه تأمل برانگيز است اين است كه مى‏بايد از طبرى و حارث محاسبى و ... پرسيد كه آيا حروف ديگر، قرآن بوده‏اند يا نه؟ اگر قرآن بوده‏اند، كوتاهى در حفظ آنها، گناهى نابخشودنى است كه صحابه مرتكب آن شده‏اند. حال آن كه شأن صحابه اجلّ از ارتكاب چنين گناهى است. پس يا قرآن عثمانى موجود بر همه حروف است، و يا نزول قرآن بر هفت حروف، سخنى بى اساس است! طبرى بر اساس چه دليل و مجوزى مى‏گويد: <امت اسلامى بر حفظ آن حروف ملزم نبوده و مخيّر بر حفظ يك حرف بوده‏اند.» آيا عدم حفظ حروف‏ستّه ديگر موجب تحريف در قرآنيت قرآن نيست و حال آن كه هيچ مسلمانى تحريف قرآن را نمى‏پذيرد. پس نزول قرآن بر سبعة احرف، سخنى بى‏اساس است.

اشتمال مصاحف عثمانى بر همه حروف

گروه ديگرى از دانشمندان اهل سنت براى گريز از اشكال‏هاى سخن پيشين، معتقد شده‏اند كه قرآن عثمانى مشتمل بر همه حروف سبعه است. ابن جزرى مى‏گويد:

جماعاتى از فقها و قرا و متكلمان معتقد شده‏اند كه مصاحف عثمانى مشتمل بر همه حروف سبعه است. زيرا بر امت رخصت داده نشده بود تا در نقل چيزى از حروف سبعه -كه قرآن بر آنها نازل شده است- كوتاهى نمايد.(12)

اين سخن را جمع بيشترى پذيرفته و گفته‏اند: بر امت پيامبر(ص) جايز نبود كه در حفظ وحى كوتاهى نمايد، بلكه مى‏بايد حريص بر حفظ وحى و ابلاغ آن به طور كامل باشد. دكتر عتر به نقل از باقلانى در ردّ اين اتهام شيعه كه عثمان حروف سبعه را ترك‏نموده و آنها را سوزانده است، مى‏گويد:

امر آن چنان كه شما [شيعيان‏] ترسيم نموده‏ايد، نيست. زيرا قوم در حروف مشهور (حروف سبعه) اختلافى نداشتند بر اين كه آنها از پيامبر(ص) روايت شده و قبل از ارتحال ايشان، ثابت گرديده كه از دين او هست... و همانا اختلاف در قرائت و وجوهى بود كه ثبوت آنها نسبت به پيامبر(ص) قطعى نبود.(13)

دكتر عتر و باقلانى، ظاهراً به مبناى شيعه در سبعة احرف، واقف نيستند. اساساً دانشمندان معروف و بزرگ شيعه، مانند شيخ طوسى و طبرسى در اصل سبعة احرف و نزول قرآن بر آن، ترديد مى‏نمايند و آن‏چه را درباره عثمان مى‏گويند، به جمع‏آورى مصاحف و تحريق مصاحف ديگر مربوط مى‏شود. قاضى ابى‏بكر هم معتقد شده كه قرآن عثمان مشتمل بر هفت حرف است. زركشى در اين مورد مى‏گويد:

شهاب الدين أبو شامه مى‏گويد: آيا مصحف موجود، مشتمل بر أحرف سبعه است كه قراآت بر آنها استوار است؟ يا بر حرف واحد است؟ ميل و رأى قاضى ابى‏بكر بر اين است كه مصحف موجود (مصحف عثمان) مشتمل بر همه حروف سبعه است. ليكن طبرى و غالب دانشمندان پس از او معتقد شده‏اند كه بر حرف واحد است. شيخ شاطبى در مورد جمع‏آورى قرآن توسط ابوبكر و مصحف او معتقد است كه بر همه حروف سبعه بوده است. ولى در مورد مصحف عثمان، قول طبرى را برگزيده‏اند؛ يعنى بر حرف واحد بوده است.(14)

اشتمال مصاحف عثمانى بر عرضه اخيره

گروه ديگرى (غالب دانشمندان اهل سنت) نه نظريه اول (اشتمال بر حرف واحد) را و نه نظريه دوم (اشتمال بر همه حروف) را پسنديده‏اند. اينان نظريه سومى را ارائه نمودند كه در آن گريزى نيز از اشكال‏هاى قول اول و دوم هست و معتقد شده اند كه قرآن عثمانى مشتمل بر عرضه اخيره از نزول است؛ يعنى قرآن در چندين مرحله (ياچندين عرضه) بر پيامبر(ص) نازل مى‏شد، و قرآن عثمانى بر اساس آخرين عرضه كه كل قرآن بر پيامبر(ص) مجدداً نازل شده، تنظيم شده است و اين عرضه اخير خود، حروف سبعه را داراست. اين ديدگاه -گرچه برخى از اشكال‏هاى نظريه اول و دوم را پاسخ مى‏دهد- خود نظريه مبهم، مجمل و نيازمند دليل مى‏باشد. افزون بر همه اينها اشكال‏هاى ديگرى نيز به آن وارد مى‏شود. ابن‏جزرى مى‏گويد:

جمهور علما از قبل و بعد و ائمه مسلمين معتقد شده‏اند كه مصاحف عثمانى مشتمل بر شكلى است كه همه احرف سبعه را فرا مى‏گيرد و آن، جامع عرضه اخيرى است كه جبرئيل بر پيامبر(ص) عرضه داشته است كه فراگير همه حروف سبعه مى‏باشد و چيزى از آنها ترك نشده است. اين قول، ديدگاه صحيح و درستى است؛ زيرا احاديث صحيح و آثار مستفيضه بر آن دلالت دارد.(15)

بر اساس اين رأى، مصاحف عثمانى مشتمل بر آخرين عرضه نزول قرآن بر پيامبر(ص) هستند كه فراگير تمام حروف سبعه است؛ يعنى از حروف قرآن چيزى كاسته نشده و صحابه در حفظ آن كوتاهى نكرده‏اند. لذا مصاحف عثمان به گونه‏اى سامان يافته است كه قرائت بر حروف سبعه را بر مى‏تابد.

اين ديدگاه خود داراى ابهاماتى است كه اثبات آن مشكل و نيازمند دليل است. زيرانخست بايد پرسيد: جمع حروف سبعه در يك عرضه كه همه حروف را فراگيرد، چگونه ممكن است؟ اگر منظور از سبعة احرف لغات است، چگونه قابل جمع در يك‏عرضه هست؟ و اگر منظور از سبعة احرف، لهجات باشد، باز هم چگونه قابل‏جمع در يك عرضه خواهد بود؟ و اگر منظور، معانى متقارب كلمات، در درون‏آيه يا پايان آيات و يا تغيير اعراب و صورت اداى كلمات و شكل ظاهرى آيات باشد، چگونه ممكن است مصحف واحدى، متضمن همه آنها باشد؟ به ويژه آن كه قرآن بعدها اِعراب و نقطه گذارى شده است، كدام حرف و كدام قرائت ثابت مانده‏است؟

اگر منظور از سبعة احرف، قرائت باشد كه نظر غالب است، كدام قرائت را، از حروف سبعه، در مصحف موجود مى‏توان خواند؟ بيان نزول قرآن بر عرضه اخير، خود مشكلى را حل نكرده است. زيرا آيا عرضه اخير، خود عرضه جديدى است و حروف سبعه به حروف ثمانيه رسيده است و در موارد نزول قرآن بر هفت حرف -كل‏قرآن يا برخى از آيات- عرضه اخير، خود نزول جديدى است تا مجّزا از آنها بشود يا برخى از آنهاست؟ عرضه‏هاى قبلى كدام بوده است؟ و معيار تقسيم عرضه‏هاى نزول به اخير و قبلى چيست؟

چه دليلى بر نزول قرآن بر عرضه اخير هست؟ چه دليلى بر اشتمال احرف سبعه در عرضه اخير است؟ آيا در عرضه‏هاى قبلى نقصى وجود داشته است، كه در عرضه اخير كامل شده است؟ يا عرضه اخير در صورت اثبات، تكرار و نزول مجدّد است؟ اگر چنين است، آيا هر نزول مجدّد، خود بر هفت حرف بوده است؟ معناى عرضه‏هاى قرآن بر پيامبر(ص) چيست؟ اگر جبرئيل در هر سال يك مرتبه يا بيشتر بر پيامبر(ص)فرود مى‏آمد و كل قرآن را بر او نازل مى‏كرد، آيا آنها نزول‏هاى جديدى بودند؟ آيا در هر عرضه يك نزول متفاوت با ديگر نزول‏ها را بيان مى‏داشت، تا در عرضه هفتم نزول هفتم محقق شد؟

آيا مگر چه مقدار از آيات قرآن، نزول‏هاى هفت‏گانه را دارا بوده است؟ چه دليلى وجود دارد كه جبرئيل در هر عرضه، يك نزول را مى‏آورده است؟ دليل و معناى سخن ابوعمر بن عبداللَّه چيست كه مى‏گويد: <جبرئيل در هر عرضه حرف واحدى را بر پيامبر(ص) وارد مى‏نمود، تا اين‏كه به هفت حرف رسيده است»؟(16)

در هر حال گرچه با بيان كلى عرضه أخير، مشكلات نظريه اول و دوم تا حدودى بر طرف مى‏شود، ليكن تبيين آن خود مشكل جديد و مهم‏ترى پيش مى‏آورد. آيا سزاوار نيست كه بر وهن ديدگاه نزول قرآن بر هفت حرف معترف شد و خويش را از اين همه ابهامات نجات داد؟ چه مانعى دارد كه معتقد شويم قرآن اساساً بر يك حرف نازل شده و قرآن موجود نيز بر همان حرف واحد است؟

سبعة احرف و نقل به معنا

از جمله، نكات مربوط به حديث سبعة احرف، موضوع نقل به معناست. نخست مى‏بايد بررسى شود كه آيا نقل به معنا در روايت نبوى مجاز هست يا نه؟ و اگر مجاز هست در چه حوزه و ساحتى و از سوى چه كسانى مى‏تواند انجام گيرد؟ و اگر مجاز نيست، آيا حديث سبعة احرف در صورت صحت، نقل به معنا نشده است؟ اگر نقل به معنا شده است، چه زيان‏هايى به اصل معنا وارد كرده است؟

آيا عبارات و تعابير متفاوت نزول يا قرائت بر سبعة احرف، حكايت از نقل به معنا در آن نمى‏كند؟ آيا عبارات دالّ بر درخواست پيامبر(ص) بر تسهيل و تيسير از زبان پيامبر(ص) دلالت بر نقل معنا در آن نمى‏كند؟ آيا حديث ابى‏هريره در سبعة احرف كه با تعابير متفاوت نقل شده، حاكى از نقل معنا در آن نيست؟

اساساً نقل به معنا در نقل روايات، تا چه حدّى رواج داشته است؟ آيا ناقلان ضابط و حافظ توانسته‏اند حديثى را،كامل و بدون كم و زياد نقل نمايند؟ آيا در صورت صحت نقل از طبقه اول و دوم، صاحبان جوامع حديثى در ضبط حديث و كتابت آن، دچار نقل به معنا نشده‏اند؟ آيا مثلاً كتاب صحيح بخارى از نقل به معنا به دور مانده است؟ خطيب بغدادى نوشته است:

بخارى مى‏گويد: <چه بسا حديثى را در بصره شنيدم و آن را در شام نوشتم و چه بسا حديثى را در شام شنيدم و در بصره نوشتم.» به وى گفته شد آيا [باتغيير مكان و زمان‏] حديث را با تمام اجزا و كامل نوشته‏اى؟ در پاسخ سكوت نمود.(17)

با توجه به ظاهر روايت مذكور -كه نقل معنا در روايات امرى مجاز تلقى شده است- حوزه و ساحت آن تا كجاست؟ آيا با توجه به اين كه در قرن اول، تحديث و كتابت، از محدوديت و ممنوعيت شديدى برخوردار بوده است، زمينه نقل به معنا در حديث سبعة احرف در قرون بعدى بيشتر نشده است؟ تا هر راوى، مضمون حديثى را به پيامبر(ص) نسبت دهد؟

در مورد روايت سبعة احرف ظاهراً مى‏بايد پذيرفت كه از نقل به معنا مصون نمانده و در متن آن تغييراتى رخ داده است. براى بررسى و تبيين نقل به معنا در حديث سبعة احرف، به موارد ذيل بايد توجه كرد:

حديث ابى‏هريره

حديث ابى‏هريره كه در شماره‏هاى 7 و 8 و 45 در تفسير طبرى ذكر شده و ظاهراً يك حديث بوده است، با تغييراتى در آن چنين روايت شده است:

1 . ابي‏هريرة: أن رسولَ اللَّه(ص) قال: أُنزل القرآنُ على‏ سبعةِ أحرُفٍ فالمراءُ في القرآنِ كُفر ثلاثَ مرّاتٍ فما عرفْتُم منه فاعمَلُوا و ماجهلتُم منه فرُدّوه إلى‏عالمه.(18)

2 . ابي‏هريرة: قالَ رسولُ اللَّه(ص): أنزلَ القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ عليم، حكيم غفور رحيم.(19)

3 . ابي‏هريرة: أن رسولَ اللَّه(ص) قال: إن هذا القرآنَ انزلَ على سبعةِ أحرفٍ فاقْرؤا و لاحرجَ ولكن لا تختموا ذكر رحمةٍ بعذابٍ و لا ذكرَ عذاب برحمةٍ(20).

در روايات فوق تعبير <نزول قرآن» به دو شكل آمده است: أنزل القرآن و إن هذا القرآن أنزل. اين تغيير الفاظ به جهت نقل به معنا در يك مورد آنهاست. در مقايسه با ديگر احاديث از راويان ديگر، مورد دوم، يعنى <إن هذا القرآن أنزل» نقل به معنا شده است. هم‏چنين در ذيل آنها، تعابيرى كه به پيامبر(ص) نسبت داده شده، با يكديگر متفاوت است و هر كدام مى‏تواند معناى خاصى را بيان نمايد. زيرا روايت دوم و سوم هر دو مربوط به جايگزينى و تبديل كلمات در پايان آيات است ولكن هر كدام از يكديگر متفاوت شده‏اند. در دومى، اشاره مى‏نمايد كه گذاردن <عليم حكيم» به‏جاى <غفور رحيم»، مجاز است و در سومى، سخن از جايگزينى آيه رحمت به مشابه آن و آيه عذاب به مشابه آن است. روايات مذكور مربوط به ابوهريره است كه از جمله علل تضعيف وى، نقل به معنا در حد غير مجاز مى‏باشد.

حديث اُبىّ بن كعب

حديث اُبىّ بن كعب در مورد بيان عجز امّت، در زمان پيامبر(ص) در شماره‏هاى 29 و 30 و 32 و 35 و 38 و 46 تفسير طبرى نقل شده است كه ظاهراً يك حديث است با تعابير متفاوت. در آنها پيامبر(ص) از عجز امت خويش گزارش مى‏دهد، تا براى تسهيل و توسعه، قرآن بر حروف بيشترى نازل شود:

1 . عن أبيّ: لقى رسول‏اللَّه(ص) جبريل عند أحجار المراء فقال: إنّي بُعثت إلى أمة أميّين منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسى و العجوز فقال جبرئيلُ: فليقرؤوا القرآنَ على سبعة أحرف.(21)

2 . عن أبيّ قال: كنتُ فى المسجد... فقال لي: يا أبيّ اُرسل إليّ أن أقرء القرآن على حرف فرددت عليه: أن هوّن على أمّتي فردَّ عليّ الثانية أن اقرءِ القرآنَ على حرف فرددت عليه أن هوّن علي أمتي فردّ عليّ في الثالثة: أن اقرأه على سبعةِ أحرفٍ.(22)

3 . عن أبيّ: قال: دخلتُ المسجدَ... فقال النبي: أتاني جبريلُ فقال: اقرءِ القرآنَ على‏ حرفٍ واحدٍ. فقلتُ. أن امّتي لا تستطيعُ حتى قال: سبع مرات فقال: لي: أقرء على سبعة أحرف.(23)

4 . عن أبيّ: إن النبيَ كان عند أضاءة بني غفار قال: فأتاه جبريل فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف قال: أسال اللَّه معافاته و مغفرته و أن أمّتي لاتطيق ذلك. قال: ثم أتاه الثانية فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ أمّتك القرآن على حرفين. قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته و إنّ اُمّتي لاتطيق ذلك ثم جاءه الثالثة فقال إنّ اللَّه يأمرك أن تقرئ أمّتك على ثلاثة أحرف قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته و إنّ أمتي لاتطيق ذلك ثم جاءه الرابعة فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ امتك القرآن على سبعة أحرف فأيما حرف قرأوا فقد أصابوا.(24)

5 . عن أبيّ: سمعت رجلاً يقرأ ... يا أبيّ أتاني آتٍ من ربّي فقال: إنّ اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عني ثم أتاني الثانية فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عن أمتّي ... ثم أتاني الرابعة فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة أحرف.(25)

6 . عن أبيّ: قال... و هو باضاءة بني غفار فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ أمتك القرآن على حرف واحد قال: فقال: أسأل اللَّه مغفرته و معافاته أو قال: معافاته و مغفرته. سل اللَّه لهم التخفيف فانهم لا يطيقون ذلك ... فانطلق ثم رجع. فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرى أمتك القرآن على سبعة أحرف.(26)

با مشاهده و مداقّه در متن احاديث مذكور مى‏توان گفت كه هر شش فقره، در مورد درخواست توسعه و تسهيل پيامبر(ص) از خداوند براى امت خود بوده است. ظاهراً اصل آن يك قضيه بيش نبوده است كه در نقل به معنا در چندين شكل نقل شده است. محورهاى ذيل در آنها قابل بررسى است:

الف) مكان برخورد پيامبر(ص) با أبىّ و درخواست از جبرئيل

در روايت چهار و شش پيامبر(ص) در چشمه بنى غفار بوده و در روايت دو و سه در مسجد بوده و در روايت يك نزد احجار مراء بوده است. در روايت پنج از بيان محل حادثه ساكت است. ظاهراً همه آنها در يك مكان بوده، ولى با تعابيّ‏ر متفاوت گزارش شده است.

ب) بيان عجز امّت

در روايات ابيّ، عجز امت پيامبر(ص) به شكل‏هاى ذيل بيان شده است:

روايت اوّل: أني بعثت إلى أمة أمييّن منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسي و العجوز.

روايت دوم: أنْ هوّن على أمتي.

روايت سوم: إنّ أمّتي لا تستطيع.

روايت چهارم: إنّ أمتي لا تطيق ذلك -أسأل اللَّه معافاته و مغفرته.

روايت پنجم: ربّ خفّف عن أمتي- ربّ خفّف عنّي.

روايت ششم: أسأل اللَّه مغفرته و معافاته أو قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته -فإنهم لا يطيقون ذلك.

ج) ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل

ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل در روايات ابيّ به شكل‏هاى ذيل است:

روايت اوّل: يك مرتبه؛ روايت دوم: دو مرتبه؛ روايت سوم: هفت مرتبه؛ روايت چهارم و پنجم و ششم: چهار مرتبه.

د) تعبير جبرئيل براى پيامبر(ص)

تعبيرى كه جبرئيل براى پيامبر بيان نموده است، بسيار متفاوت ذكر شده است:

روايت اوّل: فليقرؤا القرآن على سبعة أحرف.

روايت دوم: ان أقرأه على سبعة أحرف.

روايت سوم: أقرأ على سبعة أحرف.

روايت چهارم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء امتك القرآن على سبعة أحرف.

روايت پنجم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء القرآن على سبعة أحرف.

روايت ششم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء امتك القرآن على سبعة أحرف.

در تعابير جبرئيل كه اصل و عمده روايت نيز مى‏باشد، الفاظ روايت متفاوت آمده است. در نخستين تعبير باساختار <فليقرؤا»، در دومين تعبير با <اقرأه» و در سومين تعبير <اقرء» و در چهارمين و پنجمين و ششمين روايت با تعبير <تقرى‏ء» آمده است. لفظ قرآن گاهى به صورت ظاهر و گاهى به صورت ضمير و در يك مورد، اصلا بدان اشاره نشده است. در مواردى كه به آن تصريح شده، گاهى در ابتداى جمله و گاهى در پايان جمله آمده است. در تمام تعابير مذكور، واژه نزول به كار نرفته است. در حالى كه اساس سخن در سبعة احرف، بحث <نزول قرآن بر هفت حرف» است، نه اجازه بر قرائت هفت حرف.

اين همه دگرگونى در الفاظ روايت اُبىّ بن كعب، آن هم در يك كتاب حديثى (تفسير طبرى) حكايت از چه دارد؟ گرچه مواردى از نقل به معناها بر اصل روايت خدشه وارد نمى‏سازد -براى مثال ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل، و يا تعابير پيامبر(ص) در توصيف عجز امت خويش- ليكن گسترش نقل به معنا و فراوانى آن، اصل روايت را با اين پرسش مواجه مى‏كند كه آيا حديث ابىّ در ساختار اصلى آن -درصورت صحّت- چه بوده است؟ و آيا پيامبر(ص) چه تعبيرى را براى هفت حرف به‏كار برده است؟ آيا در جوامع حديثى ديگر حديث اُبىّ با چه تغييرات ديگرى آمده‏است؟

حديث عمر بن خطّاب

حديث عمر بن خطاب كه پيش‏تر گذشت- يكى از مهم‏ترين احاديث سبعةاحرف مى‏باشد. در آن روايت آمده است، عمر و هشام بن حكيم در قرائت آيه‏اى اختلاف داشتند. نزد پيامبر(ص) رفتند و پيامبر در آن‏جا نزول قرآن را بر هفت حرف اعلام فرمودند. بررسى آن تنها در كتاب تفسير طبرى حكايت از تفاوت گزارش‏ها و نقل‏معنا در آن است. بررسى آن در ديگر جوامع حديثى هم شاهد بر نقل به‏معناى بيشترى در آن مى‏باشد. در تفسير طبرى در ذيل روايات 15 و 16 و 17 آمده است:

1 . أخبرني عروة بن الزبير ان المسور بن مخرمة و عبدالرحمن بن عبدالقارى أخبراه أنهما سمعا عمر بن الخطاب يقول: سمعت هشام بن حكيم يقرأ سورة الفرقان في حياة رسول‏اللَّه(ص) فاستمعت لقراءته فإذا هو يقرؤها على حروف كثيرة لم يُقرئنيها رسول‏اللَّه(ص): فانطلقت به أقوده إلى رسول‏اللَّه(ص) فقلت: يا رسول‏اللَّه(ص) إني سمعت هذا يقرأ سورة الفرقان على حروف لم تقرئنيها و أنت أقرأتني سورة الفرقان قال: فقال رسول‏اللَّه(ص): ارسله يا عمر. اقرء يا هشام. فقرأ عليه القراءة التي سمعته يقرأها فقال رسول‏اللَّه(ص): هكذا أنزلت، ثم قال رسول‏اللَّه(ص): اقرأ يا عمر. فقرأت القراءة التي أقرأني رسول‏اللَّه(ص)فقال رسول‏اللَّه(ص): هكذا أنزلت، ثم قال: إنّ هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف فاقرؤوا ما تيسّر منها.(27)

2 . عن أبيّ طلحة، عن أبيه، عن جده قال: قرأ رجل عند عمر بن الخطّاب رضي‏اللَّه عنه. فغيّر عليه فقال: لقد قرأت على رسول‏اللَّه(ص) فلم يُغيّر عليّ. قال: فاختصما عند النبي(ص) فقال: يا رسول‏اللَّه ألم تقرئني آية كذا و كذا و قال: بلى. قال: فوقع في صدر عمر شي‏ء فعرف النبي ذلك في وجهه قال: فضرب صدره و قال: أبعد شيطاناً -قالها ثلاثاً- ثم قال: يا عمر إنّ القرآن كلّه صواب ما لم تجعل رحمة عذاباً أو عذاباً رحمة.(28)

3 . عن ابن عمر قال: سمع عمر بن الخطاب رجلاً يقرأ القرآن فسمع آية غيرما سمع من النبي(ص) فأتى به عمر إلى النبي فقال: يا رسول‏اللَّه(ص) أنّ هذا قرأ آية كذا و كذا فقال رسول‏اللَّه(ص): أنزل القرآن على سبعة أحرف كلّها شاف كافٍ.(29)

در تفسير طبرى كه اهتمام او، ذكر احاديث سبعة احرف است، از عمربن خطاب سه روايت آمده كه مربوط به قضيه واحدى و آن اختلاف عمر با هشام‏بن حكيم است. در اصل گزارش كه نام مخاطب عمر، چه كسى بود و در كجا بود و چطور نزد پيامبر(ص) آمدند و...، بسيار متفاوت نقل شده است، كه البته اهميت چندانى ندارد. اما سخنان پيامبر(ص) در حل اين اختلاف بسيار مهم است.

در روايت نخست، پيامبر(ص) پس از اين كه هر دو نفر قرائت خود را خواندند، فرمود: هكذا أنزلتْ و أنزلَ القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ فاقْرؤا ما تيسَّر مِنه. در روايت دوم كه سؤال از اجازه قرائت است، پيامبر(ص) فرمود: بلى و إنّ القرآنَ كلَّه صوابٌ ما لمْ‏تجعلْ رحمةً عذاباً او عذاباً رحمة، كه با متن اول بسيار متفاوت است. در سومين روايت پيامبر(ص) فرمود: أنزلَ القرآنُ على‏ سبعةِ أحرفٍ كلُّها شافٍ كافٍ، كه با صدر روايت نخستين، مشابه است، و قسمت پايانى آن كاملاً متفاوت است. در اولين روايت، امر به قرائت در حد توان شده است و در روايت سوم، بيان مى‏كند كه همه آنها شافى و كافى است.

در روايت دوم اساساً بحثى از اجازه قرائت يا تصريح به نزول قرآن بر هفت حرف نيست. در حالى كه روايت اول و سوم به نزول بر هفت حرف تصريح دارد. اين همه تفاوت در روايت واحد، حكايت از نقل به معنا مى‏نمايد، كه در آن، ضمن تغيير الفاظ، حوزه هر كدام، از يكديگر جدا شده و از معناى اصلى -درصورت صحت- دور افتاده است.

حديث عبداللَّه بن مسعود

از عبداللَّه بن مسعود نيز رواياتى در اين باره نقل شده است. در تفسير طبرى، احاديث شماره 10 و 43 و 67 و 70 بدين قرار است:

1 . عن عبداللَّه بن مسعود: قال رسول‏اللَّه(ص): أُنزل القرآن على سبعة أحرف. لكلّ حرف منها ظهر و بطن و لكلّ حرف حدّ و لكلّ حدّ مطلع.(30)

2 . عن عبداللَّه بن مسعود: أن رسول‏اللَّه(ص) قال: أُمرت أن اُقرأ القرآن على سبعة أحرف كل كاف شاف.(31)

3 . فروي عن ابن مسعود عن النبي(ص): أنه قال: كان الكتاب الأول نزل من باب واحد و على حرف واحد و نزل القرآن على سبعة أبواب و على سبعة أحرف: زاجر و آمر و حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال، فأحلّوا حلاله و حرّموا حرامه و افعلوا ما أمرتم به.(32)

4 . عن عبداللَّه بن مسعود قال: إن اللَّه أنزل القرآن على خمسة أحرف حلال و حرام و محكم ومتشابه و أمثال، فأحل الحلال و حرّم الحرام و اعمل بالمحكم.(33)

حديث عبداللَّه بن مسعود نيز حتى در عباراتى كه طبرى آورده است، به لحاظ نقل به معنا، متفاوت است. زيرا در روايت اول و دوم و سوم، تعبير <سبعة احرف» آمده است و در روايت چهارم، تعبير <خمسة احرف». در روايت اول و سوم و چهارم، تعبير أنزل القرآن و نزل القرآن آمده است ولى در روايت دوم تعبير به اقرء القرآن آمده است. معلوم نيست <قرائت بر هفت حرف» و به معناى نزول بر هفت حرف هم باشد.

در بيان هفت حرف در روايت اول، اشاره به محتوا و بطن دارد كه هر حرفى ظهرى و بطنى و ... دارد. ولى در روايت سوم، هفت مورد از اقسام احكام و خصوصيات قرآن را يادآور مى‏شود. در روايت سوم، در ميان اقسام احكام قرآن، زاجر و آمر از هم مجزا نشده‏اند و بقيه موارد آن، همان موارد روايت چهارم است. در روايت سوم تعابير به شكل جمع آمده است؛ مانند: فأحلّوا حلاله. بر خلاف روايت چهارم كه تعبير آن مفرد است.

مطالعه و بررسى سبعة احرف تنها در روايات أبى‏هريره، اُبىّ‏بن عب، عمربن خطاب و عبداللَّه بن مسعود، آن هم فقط در تفسير طبرى روشن مى‏سازد كه نقل به معنا در حد فراوان در آنها وجود دارد. به ويژه در جملاتى كه از پيامبر(ص) در مورد سبعة احرف نقل شده، اضطراب در متن حديث ديده مى‏شود.

آيا اين همه تفاوت در عبارات از پيامبر(ص) است يا راويان آن در طبقه صحابه و يا در طبقات بعدى، افزوده‏اند يا كاسته‏اند و يا تغيير داده‏اند؟ افزايش و كاستن و تغيير دادن و نقل معنا در جملات پيامبر(ص) در حدى كه محتوا را دگرگون ساخته است، اصل روايت سبعة احرف را مضطرب نموده است.(34) در اين كه چرا در قرن اول، نقل به معنا رواج داشته و حديث سبعة احرف هم از آن -در صورت صحت -مصون نمانده است، مى‏بايد مرورى بر تاريخ تدوين حديث و نهى از كتابت و روايت آن داشت كه در بخش بعدى به اختصار به آن پرداخته خواهد شد.

سبعة احرف و نهى از كتابت حديث

از جمله مباحثى كه در اعتبار و عدم اعتبار احاديث منسوب به پيامبر(ص) قابل بررسى است، ماجراى كتابت و تدوين حديث در قرن اول مى‏باشد؛ زيرا ديدگاه شيعه و اهل سنت، در تدوين حديث از اين جهت متفاوت است. شيعه معتقد است، حديث از زمان حيات پيامبر(ص) تدوين شده است و در كتابت و روايت و تدوين آن نظارت پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) در طول سه قرن وجود داشته است. از همين‏رو احاديث شيعه از مصونيت نسبى بيشترى از جهت عدم جعل و عدم نقل به معنا و ... برخوردار است.

از نظر اهل سنت، حديث پيامبر(ص) در قرن اول تدوين نشد و كتابت و حتى روايت آن ممنوع بود. حافظ ذهبى، تدوين حديث را به سال‏هاى بعد از انقراض بنى‏اميه نسبت مى‏دهد و شروع آن را در نيمه اول قرن دوم مى‏داند. وى حوادث سال‏143ه'.ق را چنين بيان مى‏دارد:

در اين عصر (143ه'. ق) علماى اسلام به تدوين حديث و فقه و تفسير پرداختند.(35)

البته سيوطى شروع تدوين حديث را از ابتداى قرن دوم دانسته مى‏گويد:

ابتداى تدوين حديث در پايان قرن اول و آغاز قرن دوم واقع شده كه در خلافت عمر بن عبدالعزيز و به امر او بوده است.(36)

در صحيح بخارى نيز آمده است:

عمر بن عبدالعزيز به ابى‏بكر بن حزم نوشت كه تمام احاديث پيامبر(ص) را بنويس؛ زيرا من نگران از بين رفتن علم و علما هستم.(37)

محمود ابوريه هم مى‏گويد:

از آن‏چه گذشت، روشن شد كه احاديث رسول‏اللَّه(ص) در حيات حضرت و در دوران صحابه و بزرگان از تابعين تدوين نشد، بلكه تدوين حديث در قرن دوم هجرى در اواخر دوران بنى اميه آغاز شد.(38)

براساس آن‏چه گذشت، احاديث پيامبر(ص) در نزد اهل سنت در زمان صحابه و تابعين، تدوين نشده و نقل حديث از سوى آنان -در صورت اجازه- در برخى از مراحل، شفاهى بوده است. خلفا هر كدام تدوين و كتابت حديث را منع كردند و حتى از روايت آن نيز جلوگيرى نمودند. ذهبى مورخ معروف در مورد ابابكر مى‏گويد:

از مراسيل ابى‏بكر است كه وى مردم را پس از وفات عده‏اى از ايشان جمع نمود و گفت: شما از پيامبر(ص) احاديثى را روايت مى‏نماييد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما دچار اختلاف بيشترى مى‏شوند. پس از پيامبر(ص) حديث نكنيد و هر كس از شما حديثى پرسيد، بگوييد: بين ما و بين شما، كتاب خدا وجود دارد (و نيازى به حديث نيست).(39)

بدين‏سان در سه سال خلافت و حكومت خليفه اول، نقل و كتابت حديث ممنوع بود. در زمان خليفه دوم هم آمده است كه گرچه تصميم به كتابت حديث گرفت ولى پشيمان شد و از آن خوددارى نمود. ابن سعد در طبقات مى‏گويد:

عمر بن خطاب تصميم گرفت كه سنن (احاديث پيامبر(ص)) رامكتوب نمايد. در طول يك ماه طلب خير و مشورت نمود. سپس مصمّم شد (كه‏ننويسد) و گفت: به ياد قومى افتادم كه كتابى را نوشتند و بر آن روى‏آوردند و در نتيجه، كتاب خدا را فراموش نمودند.(40)

سختگيرى عمر آن قدر زياد بود كه ابوهريره و كعب الاحبار را تهديد به تبعيد نمود و ابن مسعود و أبا الدرداء را مدتى در نزد خود حبس كرد. همين روش در زمان خليفه سوم هم رايج بود.

منع تدوين و كتابت حديث از نظر اهل سنت، مستند به روايات ناهيه مى‏باشد. گرچه علل ديگرى مانند نگرانى از نشر احاديث غير معتبر، و يا اختلاط حديث با قرآن، و كثرت اختلاف، و اشتغال به غير قرآن و قلّت ابزار كتابت و ... ذكر شده است، امّا اساسى‏ترين علت منع را، روايت ناهيه دانسته‏اند. مطابق اين روايت، پيامبر(ص)فرموده است:

عن أبي‏سعيد الخدري: أن النبي قال: لا تكتبوا عنّي و من كتب عنّي غير القرآن فليمحه؛

پيامبر(ص) فرمود: از من چيزى را ننويسيد و هر كس از من چيزى را غير از قرآن بنويسد، مى‏بايد آن را محو نمايد.(41)

به نقل ديگرى حضرت فرمود:

لا تكتبوا عنّي شيئاً غير القرآن فمن كتب عنّي شيئاً غير القرآن فليمحه؛

از من چيزى غير از قرآن را ننويسيد و هر كس از من چيزى (حديث) غير از قرآن را نوشت، آن را نابود سازد.(42)

البته اين كه علل منع تدوين حديث از جمله روايت ناهيه، قابل قبول هست يا نه، بايد در تاريخ تدوين حديث، بررسى شود؛ ليكن بر مبناى اهل سنت كه پذيرفته‏اند حديث نبوى به علت منع و نهى از تحديث و كتابت آن، تا يك قرن، تدوين و كتابت نشده است و پس از يك قرن، نهى از كتابت و تدوين حديث از بين رفت و احاديث تدوين شدند، آيا در طول آن يك قرن، زمينه جعل و تحريف و نقل به معنا و ... براى احاديث فراهم نشد؟ چطور ممكن است كه حديثى در طول يك قرن كتابت نشده باشد و فقط از طريق چندين واسطه نقل شده باشد و در عين حال، الفاظ آن ثابت و اصيل مانده باشد؟

آيا مى‏توان پيش بينى كرد كه حديث سبعة احرف در صورت صحت صدور آن از پيامبر(ص) -كه محل ترديد است- در طول يك قرن، به شكل صحيح، نقل و سپس تدوين شده باشد؟ و با توجه به اين كه حتى روايت احاديث براى مقطعى از زمان ممنوع بود، چگونه حديث سبعة احرف از حافظه‏ها نرفته است؟ آيا اين همه تفاوت در عبارت‏ها در گزارش يك واقعه -مثل نزاع عمر بن خطاب با هشام بن حكيم- حكايت از آن ندارد كه عدم كتابت آن موجب اضطراب در متن حديث سبعة احرف شده است؟ آيا در صورت عدم كتابت حديث در مقطع زمانى بسيار حساسى، يعنى دوران صحابه و كبار تابعين، چطور مى‏توان بر تمامى احاديث نبوى صحه گذاشت؟

اگر در بين جوامع حديثى شيعه، حديث سبعة احرف با تعبير نزول قرآن بر هفت حرف، اصلاً ذكر و روايت نشده است، يا به شكل يك خبر واحد ضعيف كه آن‏هم احتمالاً از كتب روايى اهل سنت، سرايت كرده است، آيا دليلى بر عدم صدور روايت آن از پيامبر(ص) نيست؟

شيعه كه حديث پيامبر(ص) را از نخستين روزهاى صدر اسلام مى‏نوشته است، چه در زمان حيات پيامبر(ص) و چه در دوران صحابه وتابعين، چرا چنين روايتى را در نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف ثبت نكرده است؟ چرا در كتب اربعه شيعه، هيچ اثرى از آن نيست؟ آيا حديث سبعة احرف، همانند حديث نهى از تدوين حديث، مجعول نيست؟

شايان ذكر است كه حديث سبعة احرف، مربوط به تثبيت ولايت وخلافت خلفاهم نبوده است كه راويان شيعيان به علت گرايش‏هاى مذهبى، از ذكر و كتابت‏آن‏خوددارى نمايند، بلكه در صورت صحت، روايت نبوى بوده كه مربوط به قرآن مى‏شده؛ قرآنى كه همه مسلمين آن را به طور يك‏سان قبول دارند، لذا روايت‏مذكور، حتى متعرض يك مسأله اختلافى هم نبوده است و شيعه به طور طبيعى مى‏بايد همانند ديگر روايات نبوى -اگر از پيامبر(ص) صادر شده بود- به‏تدوين‏آن اقدام نمايد و آن را بپذيرد، در حالى كه از اين روايت در منابع شيعى اثرى و خبرى نيست.

آيا منكر حديث سبعة احرف كافر است؟

از جمله پيامدهاى حديث سبعة احرف، نسبت كفر به منكر آن است. زيرا نزد برخى از دانشمندان اهل سنت، آن قدر قطعى جلوه نموده است كه منكر آن را كافر دانسته‏اند. آنان حكم به كفر را به دو جهت بيان داشته‏اند:

1 . به جهت اين كه روايت سبعة احرف را متواتر دانسته‏اند و كسى كه با علم به تواتر چنين روايتى منكر آن باشد، يا منكر حرفى از آن باشد، كافر شناخته شده است.

2 . رواياتى از خود پيامبر(ص) آورده‏اند كه ضمن بيان سبعة احرف براى قرآن، جدال و ترديد در آن را كفر مى‏داند كه به آنها اشاره مى‏شود:

الف) حدثنى يونس بن عبدالأعلى قال: أخبرنا أبن وهب قال: اخبرني سليمان بن بلال، عن يزيد بن خصيفة، عن بسر بن سعيد: إنّ أباجهيم الأنصاري أخبره: أن رجلين اختلفا في آية من القرآن فقال هذا: تلقّيتها من رسول‏اللَّه(ص) و قال الآخر: تلقيتها من رسول‏اللَّه(ص) فسألا رسول‏اللَّه عنها. فقال رسول‏اللَّه(ص): إنّ القرآن أنزل على سبعة احرف. فلاتماروا في القرآن؛ فإن المراء فيه كفر؛

بسر بن سعيد به نقل از اباجهيم گويد: دو نفر در آيه‏اى از آيات قرآن، اختلاف نمودند و هر كدام مى‏گفت من از پيامبر(ص) چنين فراگرفته‏ام. هر دو نزد پيامبر(ص) رفتند و از او قرائت آيه را سؤال نمودند. حضرت فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. در قرآن، جدال و ترديد ننماييد زيرا ترديد و مراء در قرآن موجب كفر است.(43)

ب) عن ابى‏هريره: أن رسول‏اللَّه(ص) قال: أنزل القرآن على سبعة احرف فالمراء في القرآن كفر - ثلاث مرات؛

پيامبر(ص) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. ترديد و جدال در آن كفر است و حضرت سه مرتبه آن را فرمودند.(44)

ج) عن بسر بن سعيد، عن أبي‏قيس مولى عمرو بن العاص، عن عمرو بن العاص إنّ رسول‏اللَّه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف على أيّ حرف قرأتم فقد أصبتم فلاتماروا فيه، فإن المراء فيه كفرٌ؛

پيامبر(ص) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و بر هر حرفى كه شما قرائت نموده‏ايد، با واقع منطبق است (يعنى قرآن است) در قرآن مراء و ترديد ننماييد زيرا ترديد در آن موجب كفر است.(45)

د) حدثنا ابن حميد قال: حدثنا حرير، عن مغيرة، عن إبراهيم، عن عبداللَّه قال: من كفر بحرف من القرآن او بآية منه فقد كفر به كلّه؛

عبداللَّه گفت: هركس به حرفى از حروف قرآن يا به آيه‏اى از آن كفر ورزد، به همه قرآن كفر ورزيده است.(46)

بر اساس روايات مذكور و بر اساس تواتر روايات احرف سبعه، منكر هر حرفى از سبعة احرف، از نظر برخى از دانشمندان اهل سنت كافر مى‏باشد.

ابن قتيبه مى‏گويد:

همه اين حروف (سبعة احرف) كلام خداوند متعال هستند كه روح‏الامين بر پيامبر(ص) نازل نموده است.(47)

دكتر حسن ضياء الدين عتر نيز مى‏گويد:

انكار حرف ثابتى از احرفى كه قرآن بر آنها نازل شده است، انكار برخى از آيات كتاب است و انكار وحى الهى است و معتقد به آن در معرض كفراست و بر آن روايت نبوى دلالت دارد كه: ترديد در قرآن كفر است... و به جهت آن كه احاديث نزول قرآن، متواتر است و منكر احرف سبعه با علم به تواتر آن احاديث، بدون ترديد، كافر است‏(48).

بررسى ادعاى كفر براى منكر هر حرفى از حروف سبعه در صورت ثبوت تواتر آن و ثبوت اين كه هر حرفى از نزد خداوند نازل شده، امرى است پذيرفتنى. زيرا به انكار روايت نبوى و به انكار وحى الهى (قرآن) منجر مى‏شود. اما در صورت عدم ثبوت تواتر روايت سبعة احرف -به‏دلايلى كه در بحث بررسى تواتر گذشت- و در صورت عدم اثبات حروف سبعه براى قرآن، چگونه مى‏توان انكار آن را مساوى با كفر دانست. به ويژه كه روايات دالّ بر كفر منكر آن و اين كه پيامبر(ص) فرمود <در قرآن مراء ننماييد و ترديد در آن كفر است» ثابت و قطعى نيست. زيرا راوى ابى‏هريره و عمرو بن عاص است كه هر دو از وثوق محرومند.

چگونه مى‏توان كافر خواند كسى را كه قرآن و پيامبر(ص) و رسالت آن را قبول دارد و فقط معتقد شده است كه روايت نبوى سبعة احرف مجعول است، و قرآن بر يك حرف نازل شده است. دكتر حسن ضياءالدين عتر، با توجه به همين نكته مى‏گويد: <در صورت حصول علم به تواتر، كافر است.»(49) نزد كسانى مانند دكتر عتر و ابن قتيبه كه معتقدند تمامى حروف، كلام اللَّه و مُنزل من عنداللَّه است و مقصود از حروف هم، الفاظ است، منكر آن منكر قرآن است. ولى اثبات آن براى همگان حاصل نيست؛ بلكه نزد عده‏اى عكس آن ثابت شده است.

روايات مذكور هم ضمن اين كه از نظر سند، قابل قبول نيستند؛ زيرا ابوهريره و عمروبن عاص در سلسله راويان آنها تضعيف شده‏اند و ديگرانى مانند عبداللَّه كه در روايت چهارم بود، شناخته شده نيست و بر فرض صحت، بيانگر آن است كه اگر كسى كلام و وحى الهى را شناخت و بدان يقين كرد و منكر آن شد، كافر است. آرى، همه مسلمين پذيرفته‏اند كه منكر قرآن، پس از شناخت و سپس انكار آن به سبب لجاجت، كافر است.

تقديس صحابه در امر قراآت به استناد حديث سبعة احرف

از ديگر دامنه‏هاى حديث سبعة احرف، تقديس صحابه در امر قراآت است. زيرا با مطالعه در آنچه گذشت، مى‏توان معتقد شد از زمانى كه قرائت قرآن مختلف شد و هر قارى تلاش و اجتهاد مى‏نمود تا به نص اصلى قرآن برسد، قراآت گوناگونى رواج يافت و حديث سبعة احرف، در توجيه آنها به پيامبر(ص) نسبت داده شد، تا كسى در امر قراآت به ويژه قراآت مشهور، ترديد نكند. از اين جهت در قرون بعدى، جمعى معتقد به تواتر قراآت شدند و براى تقديس صحابه در قراآت، حديث سبعة احرف، مجدداً مورد تمسك واقع شد؛ تا مبادا كسى صحابه را به سبب قراآتِ منتسب به آنها، نكوهش كند. زيرا همه قراآت را صحابه، به استناد حديث سبعة احرف، از پيامبر(ص)نقل مى‏كردند.

البته حديث سبعة احرف قطعى نبود تا بر اساس آن، بتوان عملكرد صحابه را توجيه نمود، زيرا نه تواتر آن قابل اثبات بود و نه از جهت سندى، تمام راويان، سالم از تضعيف بودند و نه محتواى روايات سبعة احرف، با يكديگر هم‏سانى و يك‏سانى داشت. بلكه در آنها تناقض و تنافى‏هاى قابل توجّهى وجود داشت. ازاين رو جمعى از دانشمندان اهل سنت آن را روايتى مشكل دانسته و جمعى در معناى آن دچار ترديد شده‏اند؛ تا آن‏جا كه بيش از 35 قول از ابن حبّان بستى نقل شده كه هر قولى در معناى روايت سبعة احرف با برخى از اقوال ديگر سازگارى نداشت. برخى نيز به خاطر قبول احرف سبعه دچار ابهاماتى شدند كه هم‏چنان دامنگير آنان شده است و اگر جمعى براى احرف سبعه، معناى خاصى ذكر نموده‏اند، ديگر دانشمندان اهل‏سنت، به نقد آن پرداخته و آن را نپذيرفته‏اند. در فصل سوم به بررسى و نقد ديدگاه‏هاى اهل سنت و برخى از مستشرقان پرداخته خواهد شد.

همه اين ابهامات و سردرگمى‏ها براى اهل سنت در حالى پيدا شده است كه پيروان اهل‏بيت(ع) از آن در امانند. به باور شيعيان، قرآن تنها بر يك حرف نازل شده و اين اعتقاد چيزى از قرآن نكاسته است.

چنين اعتقاد شفافى درباره قرآن، هم دامن شيعه را از عقايد ناروا و احاديث جعلى پيراسته و هم زمينه را براى دفع شبهات مستشرقان مهيا كرده است.

آرى، به دلايلى كه گفته آمد و در جاى خود بحث شده است، امامان معصوم برخى از قراآت را تجويز فرموده اند. اما اين جواز به معناى قبول حديث سبعة احرف نيست.


1 . سفينة البحار، ج‏2، ص‏414 و صحيح بخارى، كتاب فضائل القرآن، باب سوم، و الاتقان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏208.

2 . الاتقان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏211.

3 . زنجانى، تاريخ قرآن، ترجمه فارسى، ص 82 ، به نقل از ابن طاووس، سعد السعود .

4 . الاتقان، ج‏1، ص‏221.

5 . البيان فى تفسير القرآن، ص‏258.

6 . علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، ص‏132.

7 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، حديث 7.

8 . همان، ص‏50.

9 . همان، ص‏51.

10 . همان، ص‏48.

11 . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏238 - 239.

12 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ص 31.

13 . دكتر عتر، الاحرف السبعة و منزلة القراءات منها، ص‏276.

14 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏223.

15 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏31.

16 .البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏220.

17 . اضواء على السنّة المحمدية، ص 300، به نقل از هدى السارى، ج‏2، ص‏201.

18 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، ح 7.

19 . همان، ح 8.

20 . همان، ص‏42، ح 45.

21 . همان، ص‏39، ح 29.

22 . همان، ص‏39، ح 30.

23 . همان، ص‏40، ح‏32.

24 . همان، ص‏40، ح 35.

25 . همان، ج‏40، ح 38.

26 . همان، ص‏42، ح 46.

27 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏36، ح 15.

28 . همان، ص‏37، ح 16.

29 . همان، ح 17.

30 . همان، ص‏36، ح 10.

31 . همان، ص‏42، ح 43.

32 . همان، ص‏53، ح 67.

33 . همان، ص‏53، ح 70.

34 . حديث مضطرب، حديثى است كه از لحاظ متن يا سند، مختلف نقل شده باشد كه اگر اين اختلاف به معنا به وثاقت سلسله خدشه رساند، از درجه صحت ساقط مى‏باشد.

35 . ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، حوادث 143ه'.ق.

36 . سيوطى، تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، ج‏1، ص‏88.

37 . صحيح البخارى، ابواب العلم.

38 . اضواء على السنّة المحمديه، ص 167.

39 . ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج‏1، ص‏3.

40 . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج‏3، ص‏206.

41 . صحيح مسلم، كتاب الزهد، باب التثبت فى الحديث، ج‏18، ص‏129.

42 . مسند احمد حنبل، ج‏3، ص‏56.

43 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏41، ح‏41، و مسند امام احمد، ج‏4، ص‏169.

44 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، ح 7 و مسند احمد، ج‏1، ص‏300.

45 . مسند احمد، ج‏4، ص‏204.

46 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏46، ح 58.

47 . تأويل مشكل القرآن، ص 30.

48 . الاحرف السبعة و منزلة القراءات منها، ص 100 - 101.

49 . همان.