33. <...بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ‏اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ؛

مكر و نيرنگ افراد كافر، براى آنان زيبا جلوه نموده و از راه (حق) باز مانده‏اند و هركس را خدا گمراه كند راهنمايى ندارد».

34. <لَهُمْ عَذابٌ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ‏اللَّهِ مِنْ واقٍ؛

براى آنان در زندگى اين جهان عذاب است و عذاب سراى ديگر سخت‏تر است و كسى آنها را از عذاب خداوند نگاه نمى‏دارد».

35. <مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ؛

وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده است (اين است كه) از زير (درختان آنها) جوى‏ها جارى است، ميوه و سايه آن جاويدانى است اين است سرانجام كسانى كه پرهيزكارى نمودند و سرانجام كافران آتش دوزخ است».

در درون و اعماق روان انسان، دادرس دانا و بيدارى به نام <وجدان» وجود دارد كه زشت و زيباى اعمال و كردار انسان را درك مى‏كند و در محكمه ويژه خود، ستمگران و بيدادگران را محكوم نموده و آنان را مذمت مى‏نمايد؛ چه بسا ديده مى‏شود جنايتكاران پس از انجام دادن جنايت نوعى ناراحتى باطنى، در خود احساس مى‏كنند. اين ناراحتى و ندامت همان فشار و شلاق وجدان است كه، بى‏اختيار از داخل بر جان آنان نواخته مى‏شود. گاهى فشار روحى و درك زشتى، در پرتو وجدان، به جايى مى‏رسد كه افراد گناه كار به خودكشى دست مى‏زنند و يا خود را به دادگاه‏ها معرفى مى‏كنند تا از فشار و ضربات وجدان آسوده گردند و گاهى ديوانه مى‏شوند.

ولى تأثير قدرت وجدان محدود است؛ گاهى تكرار جنايت، قيافه عمل را دگرگون مى‏كند و ديده وجدان را از كار مى‏اندازد و در برابر بزرگ‏ترين جنايات، خون‏سردى خود را حفظ مى‏كند.

جباران جهان، مانند حجاج و چنگيز و ناپلئون كه، از دم شمشير آنها خون‏مى‏چكيد، از قتل و اعدام صدها نفر باك و هراسى نداشتند؛ زيرا جنايت، براثر تكرار، زشتى خود را از دست مى‏دهد و رنگ عملى عادى به‏خودمى‏گيرد و احياناً كارهاى زشت، لباس زيبا مى‏پوشند.

گاهى اهداف‏مادى و علاقه به يك هدف پست، ديده وجدان را كور كرده و هر گونه عمل‏زشتى كه كمك به هدف مى‏نمايد، از ديده وجدان نابينا، ضرورى و مطابق‏قانون عدل و انصاف شمرده مى‏شود. امروز دو ابرقدرت شرق و غرب دو راه متناقض مى‏روند و در اين راه جنگ‏ها را دامن مى‏زنند؛ كشتارها و سيلاب‏هاى خون راه مى‏اندازند و هركدام عمل خود را با وجدان خود توجيه مى‏كنند و از كشتن هزاران انسان بى‏پناه پروايى ندارند؛ زيرا علاقه به حفظ هدف‏هاى مادى، كشنده وجدان و كوركننده ديده بصيرت است. عوامل نابيناكننده وجدان منحصر به آن چه گفته شد نيست، بلكه عوامل ديگرى مى‏تواند وجدان انسان را فريب دهد. قرآن درباره فريب خوردن وجدان و زيبا جلوه نمودن بسيارى از اعمال زشت، علاوه بر آيه مورد بحث (آيه 33) در آيات ديگرى نيز بحث نموده آن جا كه چنين مى‏فرمايد:

<أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَآءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشَآءُ فَلاتَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ؛(1)

آيا كسى كه عمل زشت او براى او زيبا جلوه مى‏نمايد و آن را كردار زيبا مى‏پندارد، (مانند مرد مؤمنِ حقيقت‏بين و نيكوكار) است؟ خداوند هر كسى را بخواهد گمراه و هر كسى را بخواهد هدايت مى‏كند. (براى اعراض آنان از راه حق) حسرت مخور، خداوند از اعمال آنها آگاه است».

خدا نكند روزى قاضى محكمه وجدان، از كار بيفتد كه ديگر پليدترين اعمال، رنگ ضرورت اجتماعى به خود مى‏گيرد: وقتى از ترومن پرسيدند كه، آيا وجدان شما از اين كه دو شهر بزرگ ژاپن را با بمب‏هاى اتمى بمباران كرديد و نفوس بى‏شمارى از بيماران و كودكان و پيران و... را به صورت توده خاكستر درآورديد ناراحت شد يا نه؟ وى در جواب گفت: نه! چرا؟ زيرا اين كار ضرورتى اجتماعى بود كه اگر اين كار صورت نمى‏گرفت جنگ ادامه پيدا مى‏كرد و بيش از اين تلفات مى‏داد و... .

دقت كنيد چگونه وجدان خود را فريب و به وحشيانه‏ترين عمل، رنگ ضرورت اجتماعى مى‏دهد.

مشركان، ايمان و اعتقاد به خدا و حكومت پيامبران را مخالف مرام و اهداف مادى مى‏دانستند و علاقه آنان به هوس‏هاى سركش و شهوت‏رانى‏هاى بى‏قيد و شرط پرده‏اى در برابر بصيرت آنها به وجود آورده بود كه پرستش بت و جلوگيرى از انتشار آيين اسلام و ده‏ها عمل ناشايست در نظر آنها، عملى صددرصد انسانى و مطابق قانون عدل و انصاف و اصول اجتماعى جلوه كرده بود. آنان در حقيقت، در باطن مى‏خواستند براى رسيدن به اهداف زودگذر دنيوى از زير بار تكاليف شانه خالى كنند. لذا در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: <بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صَدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ».

در بحث‏هاى پيش ياد آور شديم كه هدايت و يا گمراه ساختن خدا بى‏ملاك نيست و تا در انسان يك نوع آمادگى قبلى نباشد، از هدايت الهى بهره‏مند نمى‏شود و چنين آياتى هرگز دليل بر جبر و سلب اختيار از انسان نيست.

هدايت و ضلالت الهى نتيجه اعمال و عكس‏العمل صفات درونى و اعمال ظاهر ماست و تا انسان فكر خود را در مسير هدايت و كشف حق قرار ندهد، از وسايل هدايت (انبيا و كتاب‏هاى آسمانى) بهره‏اى نخواهد برد و اضلال خداوند چيزى جز اين نيست.

در آيه 34 سه نوع كيفر براى افراد كافر تعيين شده است:

1. گرفتارى در دنيا؛

2. عذاب اخروى؛

3. محروميت از شفاعت در روز واپسين.

منظور از عذاب دنيوى همان بلاهايى است كه دامنگير آنان مى‏گردد و نتيجه مستقيم كفر و بى‏ايمانى آنهاست و عذاب اخروى همان كيفر الهى است و محروميت از شفاعت، نتيجه نبودن حامى در روز رستاخيز است؛ زيرا شفاعت شرايطى دارد و ايمان و اسلام، از شرايط قطعى آن است.

آيه 35 نتيجه بحث مفصلى را كه از چندين آيه پيش، در مورد حق و باطل آغاز شده، متذكر مى‏شود و سرانجامِ هر دو گروه را از نظر پاداش و كيفر، كه يكى بهشت جاودان و ديگرى جهنم سوزان است، تشريح مى‏كند.


1. فاطر (35) آيه 8.