32. <وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ؛

پيامبران پيش از تو نيز استهزا شدند، ما به كافران مهلت داديم، سپس آنان را به كيفر اعمال خود رسانيديم (بنگر) چگونه است عذاب (خدا)».

33. <أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ؛

آيا آن كسى كه مراقب هر شخصى و از اعمال هر كسى مطلع و آگاه است (شايسته خدايى است يا كسى كه چنين نيست)؟ براى خدا شريكانى قرارداده‏اند، بگو: از آنها (شريكان) نام ببريد، يا اين كه از شريكانى براى خدا درروى زمين، خبر مى‏دهيد كه خدا از آنها آگاهى ندارد، يا اين كه به اين سخن تظاهر مى‏كنيد (و اراده جدى نداريد) بلكه مكر و نيرنگ كافران براى آنان زيبا جلوه نموده است و از راه حق باز مانده‏اند. هر كس را خدا گمراه كند براى او راهنمايى نيست».

به گواهى تمام تاريخ نويسان، فردى <امى» و درس نخوانده، قرآن را به جامعه بشرى عرضه كرده است، ولى اين فرد درس نخوانده در كتاب خود، يك رشته معارف و حقايقى را براى ما ارمغان آورده است كه از آغاز اسلام تاكنون، به افكار و عقول فلاسفه جهان روشنى بخشيده و متفكران شرق و غرب را مجذوب خود ساخته است و تا روز رستاخيز اين كتاب آسمانى، روشنى‏بخش عقول جهانيان و راهنماى متفكران بزرگ جهان خواهد بود، دوام و پيوستگى بهره بردارى از قرآن خود يكى از دلايل اعجاز آن است.

براى نمونه و درك اين حقيقت، لازم است مضمون آيه 33 را مورد دقت قرار دهيم. قرآن در اين آيه، ضمن جمله‏هاى بسيار كوتاه به دو مسأله اساسى اشاره نموده است كه يكى از آنها را در اين بخش بررسى نموده و ديگرى را در بخش آينده مورد بحث قرار خواهيم داد.

قرآن قبلاً در آيه 33 براى ابطال شرك و هر نوع دوگانه‏پرستى، برهان فلسفى استوارى بيان داشت و به اصطلاح منطقى‏ها همه جوانب و احتمالات مسأله را به صورت <منفصله حقيقى» بررسى و بعداً به يكى از اساسى‏ترين مسائل روان‏شناسى اشاره كرده و علت زيبا جلوه كردن كارهاى زشت مشركان را به طرز جالبى، ياد آور شده است.

تشريح اين دو مسأله، كه يكى به صورت برهانى فلسفى است و ديگرى، از اصول مسلم روان‏شناسى به شمار مى‏رود، نياز به بحث گسترده‏اى دارد و در هر حال خود، گواه محكم و استوارى بر اعجاز و آسمانى بودن اين كتاب آسمانى است.

احاطه و تسلط خداوند بر هر موجودى

در قرآن براى باطل ساختن فكر دوگانه‏پرستى، كه در آن روز به صورت بيمارى واگيرى سراسر جامعه‏ها را فرا گرفته بود، دلايل متعددى وارد شده است. در اين آيه پس از شناسايى خدا، با جمله <أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه از اعمال همه افراد آگاه است» به اصل استدلالى كه شرك را به سه صورت و سه احتمال تصوير مى‏نمايد اشاره نموده است؛ به عبارت ديگر پيش از ابطال دوگانه‏پرستى، نخست بايد خداى خود را بشناسيم تا بعداً درباره شريك داشتن و نداشتن او سخن بگوييم: خدا از نظر قرآن وجودى است <بى‏نهايت در بى‏نهايت» و از هر جهت كه فرض كنيم حدى ندارد؛ جايى نيست كه نباشد و زمانى نيست كه وجود نداشته باشد.

بنابراين چنين وجود نامحدودى بر همه چيز مسلط و از همه چيز آگاه است و از دانه شنى كه در يكى از بيابان‏هاى سوزان جابه جا شود و يا برگى كه از درختان جنگل‏هاى تاريك و وحشت زا بريزد و يا پديده‏اى كه در دورافتاده‏ترين كرات آسمانى پديد آيد و از افعال و كردار هر شخصى، مطلع و آگاه است و علمى محيط و نافذ دارد. قرآن اين حقيقت را با جمله <أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسى كه مراقب اعمال هر فردى است (براى خدايى شايسته است يا آنها كه به سان او نيستند)» بيان كرده است.

ممكن است كه جمله <قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» علاوه بر احاطه علمى، كه از آنِ خدا بر موجودات است، اشاره به قيام و بستگى همه موجودات به ذات خداوند باشد؛ زيرا همه اشيا به وجود او قائم بوده و از هر نظر به او بستگى كامل دارند و اگر يك لحظه، ارتباط آنان با مقام ربوبى قطع گردد، همگى فانى و نابود مى‏شوند و از راه تشبيه ناقص، بايد گفت موجودات جهان، به سان چراغ‏هاى پرنورى هستند كه در كوچه و خيابان، غوغايى از نور بر پا مى‏كنند ولى اين غوغا، از خود آنان نيست و همگى مربوط به دستگاه مولد برق و به آن قائم است؛ اگر يك لحظه ارتباط آنان با مركز قطع گردد، نور آنها نابود شده و تاريكى همه جا را فرا مى‏گيرد. آرى، نياز موجودات به خدا به مراتب بالاتر از ارتباط رشته‏هاى برق به مركز آن است.

لازمه چنين قيام و بستگى به خدا، اين است كه تدبير موجودات با خدا باشد. اوست كه انسان را از نقص به كمال سوق مى‏دهد و اعمال او را كه صورتى از حركت و سكون است، در صحيفه اعمال ضبط نموده و سرانجام به پاداش و كيفر تبديل مى‏سازد.

ترسيمى كه قرآن از خدا و دركى كه اهل توحيد از او دارند؛ همين است. اكنون با اين فرض مى‏توان براى او شريك و انبازى تصور نمود؟به يقين نه. لابد خواهيد گفت: چرا؟ پاسخ چراى شما را جمله‏هاى بعدى آيه، به روشنى بيان مى‏كند.

برهان فلسفى براى ابطال شرك

قرآن مجيد عالى‏ترين برهان فلسفى را در جمله‏اى كوتاه، يعنى جمله <قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ‏تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ» به صورت يك دليل سه ضلعى بيان نموده است:

قرآن مجيد به پيامبر دستور مى‏دهد از مشركان بپرسد كه شركاى خدا چه كسانى هستند و به عبارت ديگر، آنان بايد به يكى از اين سه سؤال پاسخ دهند:

1. <سَمُّوهُمْ؛ از آنها نام ببريد و آنها را توصيف كنيد». آنان در مقام تعيين، ناچارند از <هبل» و <لات» و <عزى» و يا يكى از اجرام آسمانى، كه همگى فاقد درك و شعور، قدرت و توانايى و حيات و زندگى هستند، نام ببرند. ناگفته پيداست چنين موجودات ناقص و عاجزى نمى‏توانند شريك خدايى باشند كه واجد همه نوع كمال است. خداوند <حى» و <عليم» و <قادر» و <خالق» و <مدبر» كجا و يك مشت سنگ و چوب خشك و بى‏روح ناتوان كجا!

2. <أَم تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ»؛ يا اين كه براى خداوند از شركايى در روى زمين خبر مى‏دهيد كه او از آنها خبر ندارد». يعنى هرگاه شركاى خداوند، <لات» و <هبل» نيست، بلكه موجودات ديگرى در روى زمين است، قطعاً خداوند به حكم اين كه بر همه چيز محيط و از همه جا آگاه است، بايد از آنها اطلاع داشته باشد، در صورتى كه او از چنين شركايى خبر ندارد؛ به عبارت ديگر، هرگاه براى جهان آفرينش مدبر ديگرى چون خداوند باشد، بايد شريك از تدبير و همكارى شريك خود آگاه گردد، در صورتى كه چنين نيست و او به حكم <قَائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ» بر همه موجودات، محيط و به تنهايى مدبر است و در تدبير خود، به چيزى نياز ندارد.

قرآن مجيد، اين قسمت از برهان ابطال شرك را در جاى ديگر نيز يادآور شده مى‏فرمايد: <قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِى السَّمواتِ وَ لَا فِى الْأَرْضِ...»(1) (با شرك و دو گانه پرستى خود، خدا را از وجود شريكى خبر مى‏دهيد كه او از وجود چنين شريكى براى خود در آسمان و زمين خبر ندارد).

3. <أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ». (يا اين كه موضوع شريك داشتن خدا يك نوع تظاهر به شيوه نياكان و پيروى از روش آنهاست و هرگز از صميم دل، آن را باور نداريد).

چنان كه در جاى ديگر نيز چنين فرموده است:

<إِنْ هِىَ إِلّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ...؛(2)

اين بت‏ها يك مشت نام‏هاى (بى‏مسمايى) هستند كه شما و نياكان شما اين نام‏ها را روى آنها نهاده‏ايد».

خلاصه برهان اين كه، هر گاه شركاى خداوند همان‏ها هستند كه نام مى‏بريد، آنها بر اثر نقص و نياز بى‏پايان و نداشتن كوچك‏ترين كمال، شايستگى شريك‏شدن خدا را ندارند. و اگر براى خدا شركايى در زمين جز آنهاست، خداوند از چنين شركايى خبر ندارد. و اگر هيچ كدام نيست، ناچار شريك بودن آنها، يك نوع اسم‏گذارى بى‏واقعيتى است كه از نياكان به شما رسيده است.

مؤلف تفسير بزرگ كشاف درباره عظمت اين قسمت از آيه چنين مى‏گويد: عمق اين استدلال و روش اعجاب‏انگيز آن، با صداى بلند و رسا مى‏گويد كه اين آيه و امثال آنها، سخن بشر نيست و سخن خداست‏(3).


1. يونس (10) آيه 18.

2. نجم (53) آيه 23.

3. كشاف، ج 2، ص 168.