17. <أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَآءً فَسَالَتْ أَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياًوَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ؛(1)

خداوند آبى از آسمان نازل نمود و آب در دره‏ها و نهرها به اندازه وسعت و گنجايش آنها جارى گرديد (رودهاى كوچك به هم پيوست و سيلى را تشكيل داد). سيل كف‏هاى بالارونده‏اى را با خود حمل نمود؛ (اين نه تنها سيل است كه كف‏هايى را با خود حمل مى‏كند) بلكه در روى فلزاتى كه براى زينت و يا ابزار زندگى بر اثر فشار آتش ذوب مى‏شوند، كف‏هايى ظاهر مى‏گردد. خداوند اين‏چنين حق و باطل را ترسيم مى‏كند (و اندازه ثبات و پايدارى حق و باطل را مجسم مى‏سازد) اما كف‏ها از بين مى‏روند، ولى آن‏چه براى مردم سود دارد (مانند خود آب و فلزات) در زمين باقى مى‏ماند. خداوند اين‏چنين مثل‏ها را مى‏زند (و مقام حق و باطل را روشن مى‏نمايد)».

يكى از امتيازات برجسته قرآن اين است كه عالى‏ترين و عميق‏ترين معانى را با جمله‏هايى ظريف و زيبا بيان مى‏كند؛ اين كتاب آسمانى، تنها در بند ظرافت و زيبايى الفاظ و جمله‏ها نيست تا فكر سخن‏پردازى و آرايش الفاظ و جمله بندى‏ها، آن را از طرح معانى عميق و بزرگ فلسفى و اجتماعى باز دارد، همان‏طور كه عظمت معنا و بيان ريزه كارى‏هاى آن، اين كتاب آسمانى را از به كار بردن الفاظ جالب و زيبا و موزون و آهنگ دار، باز نداشته است.

در ميان نويسندگان و سرايندگان، كمتر كسى مى‏تواند هر دو جنبه را مراعات كند وسخن او هر دو امتياز را داشته باشد. قرآن به تصديق استادان فن و پايه گذاران علم فصاحت و بلاغت كاملاً از زيبايى ظاهر و عمق معنا برخوردار است و حكيم و سخن ساز جامعه عرب وليد بن مغيره پس از شنيدن قسمتى از آيات قرآن به اين حقيقت اعتراف كرد و گفت (بقول برخى از دانشمندان بزرگ، اين سخن تقريظى است كه از طرف دشمنان درباره قرآن گفته شده است): <قرآن از ظاهرى زيبا و دلارا و حقايقى عميق وريشه‏دار، برخوردار است».

خود پيامبر اسلام اين حقيقت را با عبارت روشن‏ترى بيان كرده است آن جا كه مى‏فرمايد:

<ظاهره أنيق و باطنه عميق لاتحصى عجائبه؛(2)

ظاهر آن زيبا و معانى آن عميق است. شگفتى‏هاى آن به پايان نمى‏رسد».

آيه مورد بحث، گواه زنده گفتار ماست. در اين آيه منظره‏اى از مبارزه حق و باطل با طرح مثالى جالب ترسيم شده است و در آن يك سلسله حقايق فلسفى و اجتماعى و نكات شايان توجه، نهفته است كه به قسمتى از آن اشاره مى‏كنيم:

در اين آيه، حق به آب‏هايى كه در زمين مى‏ماند و يا فلزاتى كه مردم از آنها استفاده مى‏كنند و باطل به كف‏هاى روى سيلاب‏ها و يا روى فلزات مذاب، تشبيه شده است. اكنون به نكات اين تشبيه توجه كنيم:

معناى تحت اللفظى حق و باطل و ملاك هر دو چيست؟

<حق» در لغت به معناى ثابت و استوار و پاى برجاست و <باطل» در نقطه مقابل آن قرار دارد.

هر فكر و انديشه و طرح علمى و فلسفى و اخلاقى كه با خارج از انديشه وفق دهد و از يك واقعيت خارج از محيط فكر حكايت كند، طبعاً چنين انديشه‏اى حق و استوار خواهد بود؛ چون اين فكر از واقعيت ثابت و استوار حكايت مى‏كند، از اين نظر بر اثر حقانيت و ثبات واقعيت خود، فكر نيز ثابت و پاى بر جا خواهد بود؛ ولى هر نوع انديشه و طرحى كه به واقعيتى منهاى محيط انديشه متكى نباشد بر اثر نداشتن تكيه‏گاهى ثابت و استوار، خود به خود باطل و پوچ و غير پايدار خواهدبود.

اگر قواعد رياضى و اصول هندسى و بسيارى از علوم طبيعى حق و پايدارند روى ملاكى است كه گفته شد؛ زيرا همگى با واقعيت خارج از محيط انديشه وفق مى‏دهند و داراى واقعيتى ثابت و پايدارند و بر اثر پايدارى آن، خود اصول نيز رنگ ابديت و قيافه جاودانى به خود گرفته‏اند، ولى بر عكس سلسله نظرياتى كه بر مشتى تخيلات و اوهام استوار باشند، با يك چشم زدن پوچ و نابود مى‏شوند.

اين نه تنها انديشه‏هاى علمى و فلسفى است كه به دو جناح مختلف تقسيم مى‏شوند، بلكه دعوت‏هاى اجتماعى و مكتب‏هاى سياسى و اخلاقى نيز از اين تقسيم بر كنار نيستند؛ هر نوع دعوت اصلاحى و قوانين اجتماعى و اخلاقى كه بر اساس فطرت انسانى و اصول عدل و انصاف و رعايت حقوق بشرى استوار باشد، طبعا حق و پايدار بوده و قيافه ابدى به خود خواهد گرفت و مبارزه با آن به سان شنا بر خلاف مسير آب خواهد بود و شخص مبارز پس از اندكى، خسته و ناتوان شده و مانند شناگر مزبور كه پس از مدتى خود را در مسير طبيعى جريان آب قرار مى‏دهد اين شخص نيز سر انجام مجبور مى‏شود از اصول فطرت انسانى و قوانين عدل و انصاف پيروى نمايد.

برخى از احزاب سياسى كه داراى منويات ناسالم و غير صحيح هستند، براى جلب افكار عمومى مى‏كوشند اهداف و منويات خود را در قالب اصول انسانى و درخواست‏هاى فطرى جلوه دهند از اين رو، از يك سلسله ماسك‏ها و نقاب‏ها استفاده مى‏كنند؛ ولى پس از مدتى ماسك كنار رفته و خود حزب با تمام منويات و اهداف خود، به دست فراموشى سپرده مى‏شود.

قرآن براى ترسيم اين حقيقت، كه ثبات و پايدارى از آثار حق و بى‏ثباتى و فرو كش كردن از علايم باطل است، حق را به سان آب و فلز مصفايى مى‏داند كه در مسير خود در روى زمين باقى مى‏ماند و پس از اندكى به صورت چشمه و چاه ظاهر مى‏گردد و يا به صورت ابزار و آلات زندگى، در دست مردم مورد استفاده قرار مى‏گيرد؛ ولى باطل به سان كف‏هاى روى آب و يا فلزات ذوب شده است كه هيچ ثباتى ندارد و پس از لحظاتى خاموش مى‏شود(3).

در اين جا از پايدارى و ناپايدارى حق و باطل سخن گفته شد و هدف از تشبيه پايدارى حق و ناپايدارى باطل است.

طرفداران باطل به سان خود آن، ظاهرى فريبنده و توخالى دارند و در عين حال به سان كف‏هاى روى آب و يا روى فلزات ذوب شده، خود خواه و بلند پرواز هستند؛ ولى طرفداران حق مانند خود آن، از هر نوع فريبندگى و تظاهرات توخالى، دور هستند و همواره متواضع بوده و از كبر و بلندپروازى پيراسته‏اند.

قرآن براى اشاره به اين نكته، <زبد» يعنى <كف» را با لفظ <رابياً» به معناى بالا رونده، شرح داده است.

حق و باطل را با اين نشانه‏ها بشناسيد

در ميان تمام اقوام و ملل جهان ضرب المثل‏هايى وجود دارد كه گويندگان و نويسندگان در روشن كردن مقاصد و آرمان‏هاى خود، به آنها استشهاد مى‏جويند. از آن جا كه نوع مثل‏هاى رايج، از واقعيتى مسلم و آزمايش شده حكايت مى‏كنند و در شنونده تأثير خاصى از خود به يادگار مى‏گذارند و به سخن گوينده رنگ دليل و برهان مى‏بخشند، چه بسا يك مثل كوتاه، در روح و روان جوان، شور و انقلابى پديد مى‏آورد او را متوجه سرانجام شوم عمل خود مى‏سازد كه دليل و برهان نمى‏تواند آن كار را انجام دهد؛ مثلاً براى جوان بيكار و بى‏عارى كه عمر خود را با بطالت و ولگردى مى‏گذراند وقتى اين شعر معروف خوانده شود:

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر:
كاى نور چشم من به جز از كشته ندروى‏(4)
بى‏اختيار در خود احساس شرمندگى كرده و جرقه اميدوار كننده‏اى در محيط فكر او روشن مى‏گردد.

هنگامى كه به افراد ستمگر و مردم آزار كه از نتيجه اعمال خويش غافلند گفته مى‏شود: <كماتدين تدان؛ مطابق كردار خود پاداش مى‏گيرى» و يا شعر مولوى:

اين جهان كوه است و فعل ماندا
باز گردد اين نداها را صدا
كه مفاد آن با مضمون آن مثل، يكى است، خوانده شود چه بسا آثار عميقى از خود در دل و روان او مى‏گذارد.

ملل مسلمان جهان كه از چهارده قرن پيش با كلام الهى و سخنان پيامبر اكرم و خاندان گرامى آشنا شده‏اند؛ قسمتى از آيات قرآن، آن چنان در ميان آنان رواج پيدا كرده كه حكم امثال را پيدا كرده است؛ مانند

<أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بَالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ...؛(5)

آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد و خود به آن عمل نمى‏كنيد؟»

<هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛(6)

آيا پاداش نيكى جز نيكى چيز ديگرى هست؟».

اين نوع از آيات كه بر اثر دقت و بلندى معنا، حكم امثال را پيدا كرده‏اند بهترين وسيله براى گويندگان و نويسندگان در جهت رساندن مقاصد اجتماعى و اخلاقى‏شان است.

برخى از دانشمندان كه درباره اين نوع از آيات دقت بيشترى نموده‏اند از ميان آيات قرآن، 245 آيه استخراج نموده‏اند كه در ميان گويندگان و نويسندگان دانشمند، حكم مثل را پيدا كرده است‏(7).

قرآن مجيد علاوه بر اين نوع آيات، خود مبتكر و پايه گذار يك رشته از امثال است‏(8) كه هر كدام را بايد شاهكارى در جهان سخن و فن و بلاغت دانست. اين نوع امثال مى‏تواند گروه‏هاى غافل و منحرف را، كه به‏طور اجمال در صدد اصلاح خود بر آمده‏اند، بيدار و متوجه سازد و خود قرآن هدف خويش را از طرح اين مثل‏ها با جمله كوتاهى بيان مى‏كند آن جا كه مى‏فرمايد:

<...وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(9)

اين مثل‏ها را از آن جهت مى‏زنيم كه مردم درباره آنها به تفكر بپردازند».

روى اهميت فراوانى كه امثال قرآن داشت دانشمندان اسلام درباره توضيح اين امثال، كتاب‏ها و رساله‏هايى نوشتند(10).

يكى از مثل‏هاى پر مغز و پرمعناى قرآن، مثلى است كه در آيه مورد بحث وارد شده است. در اين آيه، ترسيمى دقيق و پر نكته از مبارزه حق و باطل و موقعيت و نتايج آن دو به عمل آمده است. در اين مثل، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به سان كف روى آب و يا فلزات ذوب شده تلقى گرديده است.

در قسمت پيش در برخى از نكات بليغ اين مثل گفتگو نموديم هم اكنون به بيان نكات ديگر مى‏پردازيم:

1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او درمى‏آيد در اين صورت، تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلى خاصى پيدا مى‏كند؛ زيرا همان‏طور كه آب، مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مى‏گويد: <...وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شىْ‏ءٍ حَىٍّ...؛(11) هر موجود زنده‏اى را از آب آفريديم» هم‏چنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعى مى‏باشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعى كه در حقيقت مايه زندگى اجتماعى است زنده مى‏گردد و عواطف انسانى و احساسات پاك بشرى، تجلى خاصى پيدا مى‏كنند، در صورتى كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزه‏اى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقانى قرار گرفته و با جنگ‏هاى كوچك و بزرگ دست به گريبان است.

روزى آقاى فرويد، روانكاو معروف تصور مى‏كرد روزگار دين سپرى گرديده و نظامات مدنى و تربيت‏هاى اجتماعى، جاى‏گزين دين شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى، كه آمار تلفات از ده ميليون تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد و جنگ دوم جهانى روشن ساخت كه اروپاى ماشينى فاقد حيات انسانى است و هنوز به صورت درندگان باقى است.

اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براى اين است كه برخى از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره يكى از آنها چنين مى‏فرمايد:

<...وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيه بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛(12)

آهن را آفريديم در آن قدرت عظيم و سودهايى براى مردم است».

اگر اين فلز از بين برود زندگى انسان دچار اختلال مى‏گردد.

2. كف‏هاى روى سيل يا فلزات ذوب شده به سان حجابى است كه تا مدتى چهره آب و فلز مى‏گيرد، ولى طولى نمى‏كشد كه تمام كف‏ها نابود شده وسيماى شفاف آب، چشم‏ها را خيره مى‏سازد؛ هم‏چنين چهره حقيقت گاهى با نقاب باطل پوشيده مى‏شود؛ اما سر انجام نقاب باطل بر كنار رفته، سيماى حق با درخشندگى خاصى خودنمايى مى‏كند.

گاهى افكار شيطانى و آراى باطل تا مدتى آفتاب حق را به سان ابرهاى تيره بهار مى‏پوشانند، ولى اين پرده پوشى هميشگى نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز بيان كرده است آن جا كه مى‏فرمايد:

<وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ‏إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً؛(13)

بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتنى است».

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

<وَ يَمْحُ اللَّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ...؛(14)

خداوند باطل را نابود مى‏سازد و حق را با سخنان خود پايدار مى‏دارد».

3. باطل خاصيت و فايده‏اى ندارد؛ ولى حق، منبع انواع بركات است؛ از كف‏هاى روى‏آب گلى رشد نمى‏كند و درختى سبز، و تشنه‏اى سيراب نمى‏شود، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان است.

4. همان‏طور كه باران از آسمان مى‏بارد و هر نقطه‏اى به اندازه لياقت و شايستگى خود از آن بهره‏مند مى‏گردد و به اصطلاح <در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس» و به علاوه ظرفيت دره‏ها و نهرها و مسيل‏ها هم يك‏سان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود آب بر مى‏دارد؛ هم‏چنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يك‏سان نيست و هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مى‏گيرند؛ به عبارت ديگر قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو و گاهى به اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهره‏مند مى‏گردند. قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ <بقدرها» را آورده است.

اختلاف در مسأله آفرينش به قدرى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده مى‏فرمايد:

<وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً؛(15)

شماها را مختلف آفريده است».

پيامبر اكرم استعداد و شايستگى افراد را به معادن زير زمينى تشبيه كرده كه برخى طلا و برخى ديگر نقره است: <الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».(16)

اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:

<إن هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها؛(17)

قلوب و ارواح مردم ظرف‏هايى هستند و بهترين آنها، روحى است كه وسيع‏تر باشد».

خلاصه هر فردى به اندازه شايستگى خود از نعمت‏هاى معنوى و مادى بهره مى‏گيرد.

5. رمز بقا و پيروزى در صحنه‏هاى مبارزه اين است كه وجود انسان براى مردم مفيد و سودمند باشد و خداوند براى تفهيم اين مطلب چنين فرموده است:

<وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ؛

آن‏چه به حال مردم مفيد است در زمين باقى مى‏ماند».

6. باطل به شكل‏هاى گوناگون و چهره‏هاى مختلفى در صحنه‏هاى متعددى خود نمايى مى‏كند، همان‏طور كه كف هم بر روى آب‏ها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشكار مى‏گردد چنان كه مى‏فرمايد: <وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ». كف نه تنها بر روى آب‏ها، بلكه بر روى فلزات ذوب شده نيز ظاهر مى‏گردد.

7. فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پايدار و پيوسته حق است و باطل در خودنمايى موقت خود مديون حق مى‏باشد و تا از حيثيت حق بهره نگيرد، نمى‏تواند خود را به جاى حق به ديگران بقبولاند. كف‏هاى باطل از موقعيت آب استفاده مى‏كنند و خود را نشان مى‏دهند و اگر آبى در كار نبود كف را ياراى خود نمايى نبود. قرآن براى افهام اين نكته، جمله <فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً» را آورده است.

8. باطل همواره از محيطهاى آشفته و پرهرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مى‏دهد و در محيط آرام و بى‏صدا، نمى‏تواند خود را بنماياند. هم چنان كه كف، موقعى ظاهر مى‏شود كه سيلاب از سراشيبى تند كوه‏ها با هيجان و شور به پايين بريزد؛ اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد و شور و هيجان سپرى شد، به تدريج به خاموشى مى‏گرايد.(18)


1. تفسير مفردات آيه: <اودية» جمع وادى است؛ بيابانى كه منتهى به كوه گردد و در دل آن دره‏ها و مجارى آب باشد. <زبد»: كف. <رابى»: بالا رونده و در حال هيجان. <جفاء»: كفى كه از ديگ سر مى‏ريزد و يا بالا مى‏رود و بخار مى‏شود.

2. اصول كافى، ص 591.

3. بر اساس اين حقيقت، گفته شده است: <للحق دولة و للباطل جولة؛ حق هميشه ابدى و جاويدان است ولى باطل پس از جلوه‏گرى‏هاى فريبنده، خاموش مى‏شود».

4. اين شعر مضمون مثل معروف عربى است كه مى‏گويد: <كما تزرع تحصد».

5. بقره (2) آيه 44.

6. رحمن (55) آيه 60.

7. امثال قرآن، ص 68 - 79.

8. شماره اين نوع مثل‏ها در حدود 53 مثل است .

9. حشر (59) آيه 21.

10. براى اطلاع بيشتر ر.ك: كشف الظنون، ج 1، ص 150.

11. انبياء (21) آيه 30.

12. حديد (57) آيه 25.

13. اسراء (17) آيه 81.

14. شورى (42) آيه 24.

15. نوح (71) آيه 14.

16. بحار الانوار، ج 4، ص 405.

17. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147

18. برخى از اين وجوه در كتاب قرآن و آخرين پيامبر (ص 91 - 93) آمده است.