7. <وَيَقُولُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا لَولا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛

افراد كافر مى‏گويند كه چرا براى او از طرف پروردگار نشانه‏اى (معجزه‏اى) نازل نمى‏گردد. (آنان بدانند) كه تو فقط بيم دهنده‏اى و براى هر گروهى راهنما وجود دارد».

رسالت پيامبر اسلام، به سان پيامبران ديگر با يك سلسله معجزه‏ها و اَسناد نبوت همراه بوده است، با اين كه خداوند، بزرگ‏ترين معجزه‏ها، يعنى قرآن مجيد را در اختيار او نهاده بود و هم اكنون سند برجسته نبوت او، به صورت معجزه‏اى جاويدان باقى مانده و بر تارك اعصار مى‏درخشد با وجود اين، وى معجزاتى شبيه معجزات حضرت موسى وحضرت مسيح(ع) نيز براى اثبات نبوت در اختيار داشت. دانشمندان عقايد و مذاهب اين مطلب را، كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، داراى معجزات ديگرى هم بوده است، بادلايل زير اثبات كرده‏اند:

1. پيامبر اسلام در قرآن مجيد براى پيامبران گذشته معجزاتى مانند عصاى موسى ويد بيضاء و شفادادن بيماران و... ثابت و صريحاً اعتراف كرده كه آنان داراى چنين معجزاتى بوده‏اند.

ناگفته پيداست در اين موقع، طبعاً اگر مردم از او معجزه‏اى مانند معجزات پيامبران گذشته درخواست مى‏نمودند او نيز به حكم عقل بايد معجزه‏اى مانند معجزات پيامبران گذشته مى‏آورد، تا وسيله هدايت مردم را از هر طريقى كه امكان دارد فراهم سازد. هرگاه او در اين صورت، سخن از عجز و ناتوانى به زبان بياورد و بگويد: من، اگر چه مانند ديگران پيامبرم ولى كارى را كه آنان انجام مى‏دادند، نمى‏توانم انجام دهم، بى‏شك چنين سخنى موجب دورى و روى‏گردانى مردم مى‏گردد و چنين كارى بر خداوند حكيم، كه خواهان هدايت مردم است محال است و هرگز خداوند به پيامبر خود دستور نمى‏دهد كه سخنى بگويد كه موجب تفرق مردم گردد، خصوصاً كه پيامبر اسلام را افضل پيامبران و خاتم آنان معرفى كند.

2. از برخى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه رسول اكرم علاوه بر قرآن، داراى معجزاتى ديگر نيز بوده است؛ مانند آيه <اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ...؛(1)

رستاخيز نزديك شد، و قمر دو نيم گشت».(2)

3. روايات متواترى كه محدثان اسلامى درباره معجزه پيامبر اسلام گرد آورده‏اند بزرگ‏ترين سند بر وجود اين نوع اَسناد و دلايل مى‏باشد.(3)

با توجه به اين مطالب بايد ديد مقصود از آيه كه مى‏فرمايد: <كافران به پيامبران اعتراض مى‏كنند كه چرا بر او آيه‏اى نازل نمى‏گردد» چيست؟ آيا به راستى اين آيه دلالت مى‏كند كه پيامبر داراى معجزه‏اى جز قرآن نبوده است يا اين كه آيه به اين حقيقت اشاره ندارد، بلكه هدفى دارد كه در ذيل بيان مى‏شود:

اصولا بايد توجه نمود كه هدف از اعجاز چيست؟ آيا هدف از معجزه، جز هدايت مردم چيز ديگرى است و اگر چنين نتيجه‏اى بر معجزه مترتب مى‏گردد باز بر پيامبر لازم است كه به در خواست آنان پاسخ بگويد؟

پاسخ: با توجه به بررسى زير ثابت خواهد شد كه هدف آيه، نفى صدور معجزه از پيامبر نيست؛ بلكه هدف، نفى آن نوع از خارق عادت‏هاست كه واجد شرايط و وسيله هدايت نباشند؛ به عبارت ديگر هدف از درخواست اعجاز اين است كه در پر تو آن، به صدق گفتار مدعى نبوت پى برده شود، بنابر اين هر گاه در ميان درخواست كنندگان معجزه، گروه حقيقت جو و بى‏غرضى باشند كه با ديدن اعجاز به سوى او گرايش پيدا كرده به او ايمان بياورند، در اين صورت موافقت با درخواست معجزه، بى‏اشكال خواهدبود؛ ولى اگر درخواست كنندگان، توده‏هاى لجوج و بازيگر باشند و مقصدى جز تفريح و سرگرمى به سان سرگرمى‏هاى مرتاضان نداشته باشند در اين صورت ساحت مقدس پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه با درخواست آنان موافقت نمايد.

قرآن در خود اين سوره آشكارا تصريح مى‏كند كه درخواست‏كنندگان معجزه لجوجند و هرگاه پيامبر به بزرگ‏ترين اعجاز هم دست بزند باز آنان ايمان نخواهند آورد و لجاجت و عناد خود را ادامه خواهند داد، آن جا كه مى‏فرمايد:

<وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ‏بِهِ الْجِبَالُ أَوْقُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتى...؛(4)

هر گاه قرآن كوه‏ها را از بيخ بر كند و زمين را قطعه‏قطعه كند و مردگان را زنده نمايد (باز آنان ايمان نخواهند آورد)».

اين آيه حاكى است كه گروه معترض در صدد هدايت و كشف حقيقت نبودند اگر بالاترين و عظيم‏ترين معجزه را هم با چشم مى‏ديدند باز ايمان نمى‏آوردند. آيا با اين وضع صحيح است پيامبر وقت و اراده خود را در اختيار چنين مردم بى‏هدفى قرار دهد؟

گذشته از اين، بايد توجه نمود كه به مضمون آيه <وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ...؛(5) هيچ پيامبرى نمى‏تواند معجزه‏اى بياورد جز به اذن خداوند» معجزات پيامبران، در اختيار آنان نيست كه هر موقع بخواهند و يا مردم به آنان پيشنهاد نمايند فوراً به اعجاز دست بزنند، بلكه آنها از مشيت و اراده خدا پيروى مى‏كنند و هرگز در خواست مردم، تكليفى براى آنان ايجاد نمى‏كند.

بنابر اين جمله <إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو بيم دهنده‏اى و براى هر گروهى راهنمايى وجود دارد» ناظر به همين مطلب است و آن اين كه، تو اى پيامبر! بيم‏دهنده‏اى بيش نيستى و هرگز در اجابت درخواست مردم اختيارى از خود ندارى و تا اذن الهى نباشد، هيچ نوع كارى صورت نمى‏گيرد نه اين كه هيچ وقت در هيچ شرايطى تو صاحب معجزه نيستى.

روى اين بيانات روشن گرديد، كه آيه به نفى اعجاز به‏طور مطلق ناظر نيست؛ بلكه آن نوع معجزات را نفى مى‏كند كه درخواست كنندگان هدفى جز سرگرمى و تفريح و ادامه لجاجت نداشته باشند و يا اين كه پيامبر در انجام معجزه، مختار و آزاد باشد و بدون مشيت الهى دست به كار بزند و هر چه مردم بخواهند فوراً اقدام نمايد. ناگفته پيداست نفى اعجاز در چنين زمينه‏هاى مخصوصى، دليل بر نفى مطلق نيست.(6)

مفسران در تفسير جمله <اِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هَادٍ» نظريات مختلفى دارند كه سه نظر مهم را متذكر مى‏شويم:

1. گروهى جمله ياد شده را چنين تفسير مى‏كنند: اى پيامبر! تو بيم دهنده و رهبر تمام اقوام و ملل هستى و شكل اصلى جمله چنين است: <إِنما أَنت منذرو هاد لكل قوم».

بنابر اين نظر، اين جمله از دلايل جهانى بودن رسالت رسول اكرم و خاتم بودن اوست. و ظاهرِ آيه اين است كه تا روز رستاخيز پيامبر، مُنْذِر و هادى بشر و امم جهان است.

2. مقصود از جمله ياد شده اين است كه، تو اى پيامبر! بيم‏دهنده‏اى و براى هر قومى، راهنمايى هست و از آن‏جا كه <انذار» و <هدايت» غالباً از شؤون پيامبران مى‏باشد در اين صورت <منذر» و <هاد» كنايه از پيامبر است و بازگشت آيه به اين است كه، تو پيامبرى و براى هر قومى در هر دوره‏اى پيامبرى است و تو مانند پيامبران پيشين در اعجاز و تصرف در تكوين، اختيارى از خود ندارى و همه اين كارها بايد به اذن خداوند جهان انجام گيرد.

بنابر اين نظر، جمله ياد شده بيانگر آن است كه در تمام ادوار در ميان مردم هادى و رهبر بوده و هيچ دوره‏اى خالى از رهبر نبوده است و اگر بگوييم كه مقصود از هادى، نبى و پيامبر است در اين صورت، گواه برو جود پيامبر در ميان اقوام مختلف مى‏باشد.

3. از رواياتى كه گروهى از دانشمندان اسلامى - اعم از شيعه و سنى - آنها را نقل كرده‏اند استفاده مى‏شود كه مقصود از <منذر» پيامبر است و مقصود از <هادى» امام و جانشين اوست. گويى <انذار» كنايه از مقام نبوت و <هدايت» كنايه از مقام امامت است و پيامبر بنا به نقل بسيارى از محدثان چنين فرموده است: <من بيم‏دهنده‏ام و تو اى على! راهنمايى».

محدث بزرگوار شيعه، مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام و تفسير خود برهان قسمتى از اين احاديث را جمع آورى كرده است. او تنها در تفسير خود، 27 روايت در اين باره نقل نموده كه برخى از آنها از كتاب‏هاى اهل تسنن است.

سيوطى در الدر المنثور قسمتى از اين روايات را ذكر كرده است. از آن جا كه اين روايات با اسناد مختلف و در كتاب‏هاى متعدد و از محدثان عالى‏قدر نقل شده است مى‏توان گفت مفاد حديث به حد <تواتر» رسيده است.

تنها در برهان، هفده روايت به اين مضمون نقل شده است كه پيامبر فرمود: <أنا المنذر و علي الهادي؛ منم بيم دهنده و على راهنماست» و يا: <أنت الهادي يا علي؛ تويى راهنما اى على!».

در دو روايت وارد شده است كه پيامبر اسلام(ص) آبى خواست كه وضو بگيرد وقتى از وضو فارغ شد دست على را گرفت آن را روى سينه خود گذارد و گفت: <إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ» سپس روى سينه على(ع) نهاد و گفت: <وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ».

در پاره‏اى از احاديث، پيامبر تذكر مى‏دهد كه هيچ‏گاه روى زمين از حجت خالى نمى‏ماند و براى استشهاد، آيه مورد بحث را مى‏خواند و خود را <منذر» و على را <هادى» معرفى مى‏كند بعد او صياى خود را يكى پس از ديگرى نام مى‏برد تا سخن را به مهدى مى‏رساند و هدف قيام آن حضرت را تشريح مى‏فرمايد.

روشن شدن اين نظر در گرو پاسخ به سؤالاتى است كه در مورد اين تفسير وجود دارد. اكنون اين سؤالات را مطرح نموده و درباره آنها گفتگو مى‏كنيم:

ممكن است سؤال شود: چگونه <انذار» مخصوص پيامبر(ص) مى‏باشد و هدايت از آنِ امام(ع) در صورتى كه پيامبر نيز، هادى و راهنماى امت است؟ و به عبارت ديگر، پيامبر و امام هر دو هم مقام <انذار» را دارند و هم مقام <هدايت» را. استاد عالى قدر علامه طباطبائى در الميزان جمله‏اى دارند كه مى‏تواند روشنگر پاسخ اين پرسش باشد. ايشان مى‏فرمايد:

<منذر» آن راهنما را مى‏گويند كه راهنمايى او توأم با ادعاى نبوت باشد، ولى <هادى» به آن راهنما مى‏گويند كه دعوى نبوت نداشته باشد در اين صورت مقصود از <منذر» نبى و پيامبر خواهد بود و مراد از <هادى» جانشين او؛ زيرا راهنمايى پيامبر همواره توأم با ادعاى نبوت مى‏باشد و هرگز صرف راهنمايى نيست، بلكه آن امام است كه هدايت او، مجرد از دعوى نبوت مى‏باشد.(7)

در احاديث به اين پرسش به‏طور ديگرى پاسخ گفته شده است و آن اين كه، مقصود از <هادى» در اين آيه مطلق راهنما نيست تا گفته شود پيامبر نيز هادى امت و راهنماى مردم است، پس چرا هدايت در اين آيه از آن جانشينان پيامبر شمرده شده است؛ بلكه مقصود از آن، هدايت است به آن‏چه پيامبرى آن را آورده است. امام باقر در تفسير اين آيه مى‏فرمايد:

<ولكل زمان منا هاد يهديهم إلى ما جاء به نبي الله؛(8)

در هر زمان از خاندان وحى، راهنمايى است كه مردم را به آن‏چه پيامبر خدا آورده است رهبرى مى‏نمايد».

بنابر اين تفسير، مقصود از <هادى» جز امام و جانشين او نمى‏تواند باشد. توضيح اين سخن اين است كه، پيامبر در حقيقت پايه گذار انقلاب و نهضت است و امام جانشين و رهبر انقلاب پس از در گذشت او مى‏باشد؛ زيرا هر نوع انقلاب هر چه هم به ثمر برسد و درخشندگى خاصى پيدا كند در هر حال، به وجود رهبرى نيازمند است كه پس از درگذشت بنيان گذار، رهبرى انقلاب را به عهده بگيرد و موانع پيشرفت را از سر راه آن بر دارد و با الهام از اصول انقلاب، مشكلات آن را براى مردم توضيح دهد و تفسير نمايد؛ به عبارت ديگر، پيامبر پايه گذار دين وامام، حافظ و مدافع و مبين تعاليم پيامبر است. در اين صورت صحيح است بگوييم مقصود از <هادى» همان امام است كه روشن كننده آيين است.

مفسر عالى قدر شيعه، مرحوم على بن ابراهيم در مقام بيان اختصاص هدايت به امام اين نكته را خاطر نشان مى‏سازد و مى‏گويد: مقصود از هادى، همان مبيِّن مجملات آيين است و طبعاً اين مقام در اختيار امام خواهد بود. آن‏گاه آياتى را مى‏آورد كه لفظ هدايت در آنها به معناى بيان كردن به كار رفته است از آن جمله آيه <وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...» أى بَيَّنالَهُمْ...؛(9) يعنى براى ايشان بيان كرديم.

مؤيد نظر سوم كه در روايات وارد شده است اين است كه قرآن در برخى از موارد كه در مورد <امام» سخن مى‏گويد، بلافاصله مسأله هدايت و راهنمايى را پيش مى‏كشد و مى‏رساند كه هدايت و رهبرى مردم از شؤون امام مى‏باشد؛ مانند

<وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...؛(10)

آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر و فرمان ما، مردم را با كمال بردبارى و استقامت، هدايت مى‏نمايد».(11)

سؤال ديگر: ممكن است گفته شود آيا مقام هدايت و راهنمايى فقط از آن حضرت على(ع) است يا اين كه پيشوايان گرامى ديگر، بلكه او صياى تمام پيامبران نيز راهنمايان مردم هستند؟

پاسخ: على(ع) فرد روشن و كامل هاديان امت است؛ ولى اين مقام اختصاص به وى ندارد و ساير امامان و بلكه اوصياى همه پيامبران نيز هادى و راهبر مردمند و جمله <أنت الهادي يا علي» از قبيل تطبيق كلى به يك فرد كامل است و اين حقيقتى است كه در روايات به آن تصريح شده است چنان كه مى‏فرمايد: <كل إمام هاد لكل قوم في زمانهم...».(12)

سؤال سوم: آيا از جمله استفاده مى‏شود كه در هر قرن و زمانى در ميان تمام اقوام و ملل راهنمايى وجود داشته است؟ پاسخ آن مثبت است و ظاهر يا صريح جمله <وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» وجود راهنما در ميان تمام اقوام و ملل است و از برخى از آيات و بسيارى از روايات استفاده مى‏شود كه خداوند براى مردم هر عصر و زمانى، حجت و راهنمايى فرستاده و حجت را بر آنها تكميل نموده است.

مؤيد اين نظر گفتارى است كه امير مؤمنان در نخستين خطبه نهج البلاغه دارند و مى‏فرمايند:

<ولم يخل سبحانه خلقه من نبي مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمه...؛(13)

خداوند جامعه بشر را هيچ‏گاه از وجود پيامبرى فرستاده شده و يا كتابى نازل گرديده و برهانى حتمى و قاطع و يا راهى استوار و روشن، محروم ننموده است».

و نيز مى‏فرمايد:

<اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إما ظاهراً مشهوداً أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...؛(14)

بار خدايا! زمين هيچ گاه از حجتى كه براى خدا قيام كند، خالى نمى‏ماند و او يا ظاهر و آشكار است و يا پنهان (علت وجود چنين حجت به خاطر اين است كه دلايل روشن خدا از بين نرود)».

آيا فيض نبوت مخصوص خاور زمين است؟

گاهى تصور مى‏شود كه دين و آيين ارمغان شرق است و پيامبران آسمانى فقط از شرق برخاسته‏اند و لذا نام پيامبرانى كه در قرآن و عهدين آمده است همگى از خاور زمين بوده و هرگز در غرب، آيين و پيامبرى نبوده و مردم مغرب زمين آيين و مذهب را از شرق گرفته‏اند.

اين مطلب، گمانى بيش نيست و تاريخ مذاهب در ملل جهان نيز بر خلاف آن حكم مى‏كند و قرآن مجيد براى همه ملت‏ها و امت‏ها پيامبر و بيم‏دهنده و راهنمايى ثابت مى‏كند.

آيه مورد بحث با صراحت هر چه كامل‏تر مى‏گويد: <وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ؛ براى هر گروهى راهنما و رهبرى وجود دارد». صريح اين آيه اين است كه هر ملتى - اعم از شرقى و غربى، حتى ملل چين و هند، وحشيان استراليا، سرخ پوستان امريكا - داراى هادى و راهنما بوده است هر چند اين <هادى» (بنابر تفسير سوم) پيامبر نباشد.

قرآن در آيات ديگرى با صراحت كامل‏تر براى هر ملتى رسول و پيامبر و بيم‏دهنده‏اى ثابت مى‏كند چنان كه مى‏فرمايد:

<وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّخَلافِيها نَذِيرٌ...؛(15)

هيچ امتى نيست مگر اين كه در ميان آنها بيم رسانى بوده است».

<وَ لَقَدْ بَعَثْنافِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛(16)

در ميان هر ملتى پيامبرى را بر انگيختيم كه به مردم بگويد خدا را بپرستيد».

<وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ...؛(17)

براى هر امتى پيامبرى است كه در ميان آنها حكم و داورى مى‏نمايد».

به‏طور مسلم، پيامبران هر امتى در ادوار پيشين متناسب با فهم و ادراك آنها و راهنمايى آنان در حدود و قابليت و شايستگى آنها بوده است. اما اين كه چرا در قرآن نامى از پيامبران مغرب زمين نيامده است براى اين است كه خود قرآن تصرح مى‏كند پيامبرانى از طرف خداوند، براى هدايت مردم مبعوث شده‏اند كه شرح نام و تفصيل دعوت آنها را در قرآن باز گو ننموده است، چنان كه مى‏فرمايد:

<وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَّمْ‏نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛(18)

پيامبرانى كه قبلاً سرگذشت آنها را بيان كرده‏ايم و پيامبرانى كه درباره آنها گفتگو ننموده‏ايم».(19)

ولى علت اين كه مذاهب بزرگ جهان به پيامبران مشرق زمين تعلق دارد اين است كه شرق گهواره تمدن و فرهنگ آن اصيل‏تر از غرب است و علم و فلسفه و هنر و نظام حقوق فردى و اجتماعى از مشرق زمين به غرب رفته است از اين نظر، مذاهب متناسب با تمدن و فرهنگ، به شرق تعلق دارد و غرب، مذهب و آيين را به سان فرهنگ و هنر از شرق گرفته و آن را جاى‏گزين مذاهب ابتدايى - كه متناسب با دوره ابتدايى زندگى بشر، يعنى دوره ما قبل تمدن و فرهنگ و علم بوده - ساخته است.


1. قمر (54) آيه 1.

2. مشروح اين بحث را در كتاب‏هاى عقايد و تفسير مطالعه بفرماييد و با دلايل روشن ثابت شده است كه مقصود، دو نيم شدن ماه در زمان خود پيامبر است.

3. جامع‏ترين كتابى كه از طرف محدثان شيعه در اين باره نوشته شده است كتاب مدينةالمعاجز اثر سيدهاشم بحرينى است.

4. رعد (13)آيه 31.

5. رعد (13) آيه 38.

6. نويسنده‏اى مسيحى در كتاب مشكاة صدق با آيه مورد بحث و آيات ديگر استدلال نموده است كه پيامبر اسلام، معجزه‏اى جز قرآن نداشته است. نگارنده در كتاب رسالت جهانى پيامبران (ص 118 - 142) درباره آيات مورد نظر او به‏طور گسترده سخن گفته و ثابت نموده است كه اين آيات، ارتباطى به مدعاى وى ندارد.

7. الميزان، ج 11، ص 359.

8. تفسير برهان، ج 10، ص 280.

9. فصلت (41) آيه 17.

10. سجده (32) آيه 24.

11. گروهى از پيامبران علاوه بر منصب نبوت داراى مقام امامت نيز بودند.

12. به اين مضمون روايات زيادى وارد شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 280، ح 8.

13. نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 18

14. همان، كلمات قصار، شماره 147.

15. فاطر (35) آيه 24.

16. نحل (16) آيه 36.

17. يونس (10) آيه 47

18. نساء (4) آيه 164.

19. آيه 78 سوره غافر نيز به همين مضمون است.