صفحه بعد فهرست صفحه قبل

و دليلى كه دلالت كند بر اينكه (عقاب ) در جمله (و اعلموا ان الله شديد العقاب ) مختص به عقاب دنيوى از قبيل اختلافات قومى و شيوع قتل و فساد و از ميان رفتن امنيت و آسايش باشد در دست نيست ، و به همين جهت بايد مقصود از فتنه هر چند مختص ‍ به بعضى از مؤ منين است فتنه اى باشد كه تمامى افراد امت بايستى در صدد دفع آن برآيند، و با امر به معروف و نهى از منكر كه خدا بر ايشان واجب كرده از شعله ور شدن آتش آن جلوگيرى به عمل آورند.
و بنابراين ، برگشت معناى آيه به تحذير تمامى مسلمانان از سهل انگارى در امر اختلافات داخلى خواهد بود، چون اين گونه اختلافات آنان را به تفرقه و اختلاف كلمه تهديد نموده و باعث مى شود كه وحدت مسلمين به تشتت و چند دستگى مبدل شود، و معلوم است كه در اين صورت هر دسته كه غالب شود زمام را به دست مى گيرد، و نيز معلوم است كه اين غلبه ، غلبه فساد است نه غلبه كلمه حق و دين حنيف كه خداوند تمامى مسلمانان را در آن شريك كرده .
پس گو اينكه فتنه مختص به يك دسته است يعنى مختص به ستمكاران ، و ليكن اثر سوء آن دامن گير همه شده ، و در اثر اختلاف همه دچار ذلت و مسكنت و هر بلا و تلخكامى ديگرى مى شوند، و همه در پيشگاه خداى تعالى مسؤ ول مى گردند و خدا شديد العقاب است .
گر چه خداى تعالى اين فتنه را به اسم و رسم معرفى نكرده و آن را بطور مهمل ذكر فرموده و ليكن جمله بعدى كه مى فرمايد: (لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) و همچنين جمله (و اعلموا ان الله شديد العقاب ) همانطورى كه گفتيم آن را تا اندازه اى توضيح داده و مى رساند كه (فتنه ) عبارت از اين است كه بعضى از امت با بعضى ديگر اختلاف مى كنند در امرى كه تمامى امت حقيقت امر را مى فهمند كه كدام است ، و ليكن يك دسته از قبول آن سرپيچى نموده ، و آگاهانه به ظلم و منكر اقدام مى كنند، آن دسته ديگر هم كه حقيقت امر را قبول كرده اند آنان را نهى از منكر نمى كنند و در نتيجه آثار سوئش دامن گير همه امت مى شود.
و بطور مسلم همه ظلمها اينطور نيستند، و مقصود، ارتكاب تمامى انحاء ظلم هم نيست ، چون همه ظلمها چنين اثر سوئى ندارند. و از اينكه خداوند همه امت را از آن زنهار داده معلوم مى شود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوئش عمومى باشد،و چنين ظلمى ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت حقه اسلامى و زمام آن را به ناحق به دست گرفتن و يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت حقه است باشد.
و هر چه باشد در فتنه هاى واقع شده در صدر اسلام نمونه اش ديده مى شود، بطورى كه آيه شريفه كاملا و بطور وضوح بر آن فتنه ها منطبق مى گردد، چون فتنه هاى مزبور وحدت دينى اسلام را منهدم نموده و با ايجاد تفرقه قدرت و شوكت اسلام را در هم شكست ، و خونهايى به ناحق ريخت و باعث اسارت و غارت و هتك نواميس و حرمتها گرديد و كتاب و سنت متروك شد، همچنانكه خود قرآن از زبان پيغمبرش حكايت نموده كه گفت : (يا رب ان قومى اتخذوا هذا القران مهجورا) .
و از جمله مفاسد شوم اين فتنه اين است كه امت اسلام حتى بعد از آنكه به اشتباهات و اعمال زشت خود تنبه پيدا كند نمى تواند از آن عذاب دردناكى كه اين فتنه به بار آورده خود را نجات دهد، آرى (كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق ) .
يكى از مفسرين هم به اين معنا كه ما براى آيه كرديم تفطن يافته و گفته است كه آيه شريفه امت اسلام را به فتنه اى تهديد كرده كه وحدت كلمه شان را بر هم زده و دچار تفرقه و پراكندگيشان مى كند، و اگر از آن فتنه پرهيز نكنند دچار عذاب شديدى مى شوند، ولى اين مفسر زحمت زيادى به خود داده تا بلكه عذاب مزبور را به عذاب دنيوى توجيه نموده و اطلاق آيه را تقييد كند و ليكن (انى لهم التناوش من مكان بعيد) (كجا مى تواند با اين تمحلات و توجيهات دور، اطلاق آيه را مقيد سازد) .

معناى آيه شريفه : (واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) بنابر قرائتمشهور و بنابر قرائت (لتصيبن )

در اينجا به توضيح الفاظ آيه پرداخته و مى گوييم :
بنابر قرائت زيد و قرائت اهل بيت (عليهم السلام ) كه آيه را (و اتقوا فتنه لتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) قرائت كرده اند لام در (لتصيبن ) لام قسم و نون آن نون تاكيد ثقيله است ، و تقدير آيه اين است كه : (بپرهيزيد از فتنه اى كه قسم مى خورم كه خواهد رسيد به آن كسانى از شما كه ظلم كردند) ، و كلمه (خاصه ) حال از فتنه است ، و معنايش اين است كه (بپرهيزيد) از فتنه اى كه رسيدنش مختص به آن كسانى از شما است كه ظلم كردند) و خطاب آيه به عموم مردمى است كه ايمان آورده بودند.
البته خواننده محترم بايد در نظر بگيرد آن معنا و بيانى را كه ما در گذشته براى جمله (الذين امنوا) گذرانيده و گفتيم كه اين خطاب در آياتى كه در اول بعثت نازل شده اگر قرينه صارفه اى در كلام نباشد حمل بر تشريف مى شود (يعنى منظور آن احترام كردن مؤ منين و دلگرم ساختن ايشان است ) و نيز بايد دانست كه فتنه هاى صدر اسلام همه منتهى به اصحاب بدر مى شود، بنا بر اين آيه شريفه تمامى مؤ منين را از فتنه اى كه بعضى از ايشان بپا مى كنند زنهار مى دهد، و اين نيست مگر براى اينكه آثار سوئش دامنگير همه مى شود.
و اما بنا بر قرائت مشهور كه آيه را: (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) قرائت كرده اند، درباره كلمه (لا) گفته اند كه (لاى ناهيه ) است ، و (نون مشدد) نهى را تاكيد مى كند، و كلمه (لا تصيبن ) جواب امر در (اتقوا) نيست ، بلكه كلام ، جارى مجراى استيناف و ابتداء است يعنى در حقيقت دوبار زنهار داده ، در بار اول فرموده : (بپرهيزيد از فتنه اى ) و در بار دوم از نو فرموده : (لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) چون امر قبلى و نهى در اين جمله از جهت معنا متصل و مرتبط بهم بودند، عينا مانند امر و نهى كه در آيه (يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده ) دنبال هم قرار گرفته اند.
و چه بسا بعضى از علماى نحو تجويز كنند كه نهى در (لا تصيبن ) نهيى باشد كه در جواب امر وارد شده است ، همچنانكه گفته مى شود: (از زيد بر حذر باش نزندت ) و تقديرش اين است كه : (از زيد بپرهيز، چون اگر بپرهيزى نمى تواند تو را بزند) و اگر كسى بگويد: در اين مثالى كه زديد جمله (نزندت لا يضربنك ) است ، و نون تاكيد ثقيله مختص امر و نهى است در جواب مى گوييم در نون تاكيد ثقيله شرط نشده كه بر سر خبر در نيايد.
و چه بسا بعضى ديگر كه گفته اند: كلمه (لا) زائد است و معناى آيه اين است كه (بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها به آن كسانى از شما مى رسد كه ظلم كردند) .
و بعضى ديگر گفته اند: اصل (لا تصيبن ) ، (لتصيبن ) بوده ، و فتحه لام اشباع شده ، و از اشباع فتحه ، الفى پيدا شده است ، و اشباع فتحه به حدى كه موجب پيدا شدن الف شود در كلام عرب كمياب نيست ؛ مثلا شاعر مى گويد:

فانت من الغوائل حين ترمى          و من ذم الرجال بمنتزاح


كه مقصود (منتزح ) است ؛ و ليكن اين دو وجه اخير بعيد است و نمى توان كلام خداى تعالى را حمل بر چنين وجوهى نمود.
بهر حال ، برگشت معناى آيه بنا بر اين قرائت نيز به همان معنايى است كه قرائت اهل بيت (عليهم السلام ) آن را افاده مى كرد.
و بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه متضمن خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم و مجموع ، و اين خود مويد گفتار ما است كه گفتيم خطاب در آيه قبلى هم كه مى فرمود: (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول ...) خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم مؤ منين ، و در اين صورت اين نتيجه به دست مى آيد كه پس منظور از دعوت به خيرى كه ايشان را زنده مى كند، دعوت به اتفاق و تمسك عموم به حبل الله و اقامه دين و اجتناب از تفرقه و اختلاف است ، همچنانكه فرموده : (واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) و نيز فرموده : (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) و نيز در همان باره فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )
و نيز در اين صورت بعضى از وجوهى كه در ذيل (اذا دعاكم لما يحييكم ) و همچنين در ذيل (ان الله يحول بين المرء و قلبه ) ذكر شد تاييد مى شود، و بايد به پيروى از سياق ، آيه شريفه را حمل بر آن وجه نمود هر چند آيه به اعتبار خودش و با صرفنظر از سياق ، معناى وسيع ترى را افاده مى كند، و معلوم است كه دانشمندان بصير از تشخيص آن وجه عاجز نيستند، و خدا راهنما است .

روزگار استضعاف و نگرانى خود و تاءييد و يارى خدا را بياد آوريد

و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس ...

(استضعاف ) به معناى ضعيف شمردن و توهين و بى اعتنائى به امر چيزى است . و (تخطف ) و (خطف ) و (اختطاف ) به معناى قاپيدن و گرفتن چيزى است به سرعت . و (ايواء) به معناى منزل دادن به كسى است تا در آن جاى گرفته و هر جا رفت به آنجا باز گردد، و (تاييد) از ماده (ايد) است كه به معناى قوه و نيرو است .
از سياق آيه استفاده مى شود كه منظور از (آن روزى كه مسلمين در زمين مستضعف بودند) روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بوده اند. و نيز منظور از (ناس ) در جمله (تخافون ان يتخطفكم الناس ) همان مشركين عرب و رؤ ساى قريش است . و مقصود از اينكه فرمود: (فاواكم ) اين است كه شما را در مدينه جاى داد. و منظور از نصرت و تاييد در (و ايدكم بنصره ) نصرتى است كه خداوند در جنگ بدر از مسلمين كرد، و مقصود از (رزق طيب ) آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى نمود، و آن را براى آنها حلال كرد.
احوالى كه خداوند در اين آيه از مؤ منين برشمرده و منتهايى كه در باره ايشان ذكر كرده هر چند مختص به مهاجرين است ، و مربوط به انصار نيست ، ولى منظور آيه در اينجا منت نهادن بر هر دو طايفه است ، چون هر دو طايفه امت واحده و داراى دين واحد بودند، علاوه بر اينكه منتهايى كه در اين آيه مى شمارد نصرت و رزق طيب است كه هر دو طايفه مشمول آن بوده اند، البته اين معانى همه در صورتى است كه قرار داشتن آيه را در سياق آيات راجع به جنگ بدر در نظر بگيريم ، چون اگر آيه را به لحاظ خودش به تنهايى معنا كنيم معنايش عمومى تر شده و شامل همه امت اسلام مى شود، نه فقط شامل مهاجر و انصار، چون اسلام تمامى مسلمين و گذشته و آينده ايشان را به صورت يك امت درآورده ، پس داستانى كه در اين آيات نقل شده هر چه باشد داستان امت اسلام در ابتداى ظهور آن است ، و خلاصه امت اسلام است كه در بدو ظهورش از نظر نفرات و نيرو ناچيز بوده تا آن حدى كه مى ترس يدند مشركين مكه ايشان را به يك حمله كوتاه از بين ببرند، و خداوند آنان را در مدينه جاى داد و با مسلمان شدن سكنه مدينه عده ايشان را زياد كرد، و در جنگ بدرو ساير مبارزات ياريشان نمود، و غنيمتها و انواع نعمت ها را روزيشان كرد تا شايد شكرگزارى كنند.

يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ...

(خيانت ) به معناى نقض امانت و (امانت ) عبارت است از اينكه بوسيله عهد و يا وصيت و امثال آن ، امنيت حقى از حقوق حفظ شود. راغب در مفردات خود مى گويد: خيانت و نفاق به يك معنا است ، ولى خيانت گفته مى شود به اعتبار عهد و امانت ، و نفاق گفته مى شود به اعتبار دين و ليكن در استعمال ، هر دو لفظ در هر دو معنا استعمال مى شود. پس خيانت به معناى مخالفت نهانى با حقى از حقايق و شكستن پيمان آن است ، مثلا گفته مى شود: (خنت فلانا عهد فلانى را شكستم ) و (خنت امانه فلان امانت فلانى را خيانت كردم ) يعنى پيمانى را كه با او داشتم در خفا نقض كردم ، و به همين معنا است آيه شريفه (لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم ) .
و جمله و (تخونوا اماناتكم ) جايز است كه مجزوم و معطوف بر (تخونوا) ى سابق باشد، در اين صورت معنايش و (لا تخونوا اماناتكم ) : (به امانتهاى خود خيانت مكنيد) مى باشد. و نيز جايز است كه منصوب به (آن ) مقدر باشد و تقدير آن (و آن تخونوا اماناتكم ) است ؛ مويد وجه دوم جمله (و انتم تعلمون ) مى باشد كه بعد از آن ذكر شده است ؛ چون اگر نكته اى در كار نمى بود و تقدير كلام (و لا تخونوا) مى شد، ذكر (و انتم تعلمون ) بى فايده به نظر مى رسيد، براى اينكه هر چند خيانت در صورتى متعلق نهى تحريمى مى شود كه براى مكلف معلوم باشد، و در صورت جهل به آن و جهل به حكم حرمت متعلق نهى قرار نمى گيرد، و ليكن علم ، از شرايط عامه هر تكليف است ، كه بدون آن هيچ تكليف مولوى منجز نمى شود، و با اين حال هيچ احتياجى به ذكر و (انتم تعلمون ) و تقييد نهى از خيانت را به علم به نظر نمى رسد، پس بطور مسلم نكته اى در كار است .
از طرفى هم ظاهر اينكه فرمود: (و انتم تعلمون ) و متعلق علم را بيان نكرد اين است كه منظور، علم به موضوع و اينكه اين عمل خيانت است مى باشد، نه آنچه كه بعضى ها گفته اند كه منظور از آن علم به مفاسد خيانت و سوء عاقبت آن و حكم خدا به حرمت آن است براى اينكه نه ظاهر لفظ آيه و نه سياق آن هيچ دلالتى بر اين معانى ندارد.

معناى : (و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ) در آيه شريفه كه از خيانت به خدا ورسول (ص ) نهى مى كند

پس يقينا تقدير جمله ، (و ان تخونوا اماناتكم ) است ، بنابراين ، مجموع دو جمله (و لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم ) يك نهى واحدى مى شود كه به يك نوع خيانت تعلق گرفته ، و آن خيانت امانت خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه خود بعينه خيانت به امانت خود مؤ منين هم هست ، چون بعضى از امانت ها منحصرا امانت خدا است در نزد مردم ، مانند احكام مشروعه خدا، و بعضى از آنها منحصرا امانت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، مانند سيره حسنه آنجناب ، و بعضى از آنها امانت خود مردم در ميان خودشان است ، مانند اماناتى كه در اموال و اسرار خود به يكديگر مى سپارند، و بعضى از امانت ها آن امانتى است كه خدا و رسول و خود مؤ منين در آن شريكند، و آن عبارت است از امورى كه خداوند به آنها امر مى كند، و رسول خدا امر آنجناب را اجراء مى نمايد، و مردم از اجراى آن منتفع گشته ، و مجتمعشان نيرومند مى گردد، مانند دستورات سياسى و اوامر مربوط به جهاد و اسرار جنگى كه اگر افشاء شود آرزوهاى دينى عقيم گشته و مساعى حكومت اسلامى بى نتيجه مانده و قهرا حق خدا و رسول هم پايمال مى شود، و ضررش دامنگير خود مؤ منين هم مى گردد.
پس خيانت در اين نوع از امانت ، خيانت به خدا و رسول و مؤ منين است ، و مؤ منى كه به چنين خيانتى دست مى زند علاوه بر اينكه مى داند به خدا و رسول خيانت كرده مى داند كه به خودش و ساير برادران ايمانيش هم خيانت كرده است ، و هيچ عاقلى حاضر نيست ، كه به خيانت به خود اقدام نمايد، چون عقل هر كس قبح خيانت را درك مى كند، و با داشتن اين موهبت الهى چگونه آدمى به خود خيانت مى كند؟
پس معلوم شد منظور از اينكه فرمود: (و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ) - و خدا داناتر است - اين است كه در ضمن خيانت به خدا و رسول به امانتهاى خود خيانت مى كنيد با اينكه مى دانيد كه امانتهاى خدا و رسول امانتهاى خود شما است ، كه در آن خيانت مى كنيد، و كدام عاقل است كه به خيانت به خود اقدام نموده و خرابيهايى به بار آورد كه مى داند ضررش جز به خودش عايد نمى شود.
پس اينكه در ذيل نهى از خيانت فرمود: (و انتم تعلمون ) براى اين است كه غيرت عصبيت حقه مسلمين را تهييج كرده و فطرت آنان را در اين قضاوت بيدار كند، نه اينكه بخواهد شرطى از شرايط تكليف را بيان كرده باشد.

نهى از خيانت به خدا و رسول (ص ) ناظر بهعمل بعضى از مسلمين بوده است كه تصميمات سرى را به دشمن اطلاع مى داده اند

پس معلوم مى شود گويا بعضى از افراد مسلمين تصميمات سرى و سياسى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در نزد مشركين فاش مى كرده ، و خدا اين عمل را خيانت دانسته و از آن نهى كرده است ، و آن را خيانت به خدا و رسول و مؤ منين اعلام نموده است .
مويد اين بيان ، جمله (و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه ...) است كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، چون از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله با آيه مورد بحث متصل است و بى نياز و مستقل از آن نيست ، و با اين حال بخوبى معلوم مى شود كه موعظه مؤ منين در باره اموال و اولاد با اينكه قبلا ايشان را از خيانت به امانتهاى خدا و رسول و امانتهاى خود ايشان نهى كرده بود براى اين بوده كه آن فرد خيانت كار اسرار و تصميمات سرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به مشركين گزارش مى داده تا بدين وسيله محبت مشركين را به خود جلب نموده و در نتيجه از اينكه به اموال و اولادش كه در مكه مانده بود تجاوز كنند جلوگيرى به عمل آورد، و خلاصه ، منظور آن فرد خيانت كار حفظ مال و اولاد و امثال آن بوده ، همچنانكه نظيرش از ابى - لبابه سرزد، و اسرار آنجناب را براى بنى قريظه فاش كرد.
اين استظهار مويد آن روايتى است كه در شان نزول آيه مورد بحث وارد شده كه ابو سفيان با مال التجاره بسيارى از مكه بيرون آمد و جبرئيل جريان را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبر داد و سفارش كرد كه با نفرات خود بر سر راه ابو سفيان رفته تصميم خود را نزد كسى اظهار نكند، يكى از مسلمين از جريان خبردار شده و نامه اى به ابى سفيان نوشت و او را از تصميم آن حضرت خبردار كرد، در اين باره آيه نازل شد كه : (يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ) ، البته در شان نزول اين آيه احاديث ديگرى نيز وارد شده كه بزودى در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء الله -.

يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم

(فرقان ) به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد، و آن در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق و باطل است ، چه در اعتقادات و چه در عمل ، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت ، و در عمل جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در راى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل ، همه اينها نتيجه و ميوه اى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته ، و اطلاقش همه را شامل مى شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحث شامل همه انحاء خير و شر مى شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.
نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه (و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ) است .
و معناى (تكفير سيئات و آمرزش ) در سابق ذكر شد، و آيه شريفه در حقيقت به منزله خلاصه گيرى مطالب و اوامر و نواهيى است كه آيات سابق متضمن آن بود. و معنايش اين است كه : اگر از خدا بترسيد موجبات رضاى خدا براى شما مشتبه به موجبات سخطش ‍ نمى شود، و اوامر و نواهيى كه بيان كرديم به يكديگر مختلط نمى گردد، علاوه اگر از خدا بترسيد خداوند گناهان شما را تكفير نموده و شما را مى آمرزد و خداوند داراى فضل عظيم است .

بحث روايتى

(در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر)

در كافى به سند خود از عقيل خزاعى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رعب و ترسيدن از جهاد با كسانى كه بايد با آنان جهاد كرد و آن كسانى كه يكديگر را در ضلالت پشتيبانى مى كنند خود ضلالت در دين و ذلت و خوارى در دنيا است ، علاوه بر اينكه مسلمان را مستوجب آتش مى كند، چون مرعوب شدن و ترسيدن انسان را وادار به فرار از زحف (جنگ ) مى كند، و خداوند در باره اين عمل نكوهيده فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با كفار در جنگ روبرو مى شويد پشت به ايشان مكنيد.)
و در كتاب فقيه و علل به سند خود از ابن شاذان روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) در ضمن جواب مسائلى كه وى از آنجناب با نامه پرسيده بود نوشت : خداوند فرار از جنگ را حرام كرده چون موجب وهن در دين و استخفاف به انبياء و پيشوايان عادل و ترك نصرت ايشان عليه دشمنان است ، و اين موجب عقاب ايشان است ، چون با اين عمل خود دعوت خدا را مبنى بر اقرار به ربوبيت او و اظهار و گستردن عدالت و ترك جور و از ميان برداشتن فساد زير پا گذاشته و باعث مى شوند كه دشمنان بر مسلمانان جرات يابند، علاوه بر اينكه با اين عمل باعث كشته شدن و اسير گشتن مسلمانان و باطل شدن دين خداى عزوجل و فسادهاى ديگر مى شوند.
مؤ لف : روايات دال بر اينكه فرار از زحف از گناهان كبيره و هلاك كننده است از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار وارد شده ، و ما در بحث از گناهان كبيره در تفسير آيه (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) در جلد چهارم ص 511 اين كتاب تعدادى از آنها را ايراد كرديم .
و در همين معنا رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده ، مانند روايتى كه صحيح بخارى و مسلم از ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد، پرسيدند آن هفت گناه كدامند يا رسول الله ، فرمود: 1 - شرك به خدا 2 - كشتن كسى كه خداوند كشتنش را حرام كرده مگر به حق 3 - سحر 4 - رباخوارى 5 - خوردن مال يتيم 6 - پشت به جنگ كردن در روز جنگ 7 - نسبت دادن زنا به زنان پاكدامن و بى خبر از فحشاء البته روايات ديگرى نيز هست كه از ابن عباس و ديگران نقل كرده اند، و دلالت دارد بر اينكه فرار از جنگ از گناهان كبيره است .
بله ، آيه شريفه (اليوم خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم ماه صابره يغلبوا ماتين ) اطلاق آيه حرمت فرار از جنگ را به صورتى كه عده مسلمين كمتر از ثلث عده كفار باشد تقييد نموده است .
و نيز از طرق اهل سنت از عمر بن خطاب و عبد الله بن عمر و ابن عباس و ابى هريره و ابى سعيد خدرى و ديگران روايت شده كه تحريم فرار از جنگ كه در اين آيه آمده مخصوص به روز بدر است ، و اين روايت را به اين طرق الدر المنثور نقل كرده است .

عدم اختصاص نهى از فرار از جنگ به جنگ بدر و سخن صاحب المنار در اين باره

و چه بسا توجيه شده باشد به اينكه آيه شريفه در جنگ بدر نازل شده ، و ظرف (يومئذ) در جمله (و من يولهم يومئذ) دبره اشاره به روز بدر است ، و ليكن خواننده فهميد كه سياق آيات شهادت مى دهد بر اينكه آيه شريفه بعد از روز بدر نازل شده ، و منظور از ظرف يومئذ همان روز جنگ است نه روز بدر، علاوه بر اينكه اگر هم فرض كنيم آيه روز بدر نازل شده باشد خصوصيت سبب نزول در عموميت مدلول آيه هيچ اثرى نمى گذارد، همچنانكه در ساير آياتى كه سبب نزول را با عموميت مدلول جمع كرده خاص ‍ بودن سبب عموميت مدلول را از بين نمى برد.
صاحب المنار در تفسير خود گفته است : البته وقتى مى توان به دلالت قرينه حاليه اين آيه را مخصوص به خصوص جنگ بدر دانست كه بتوان بر خلاف بيشتر مفسرين گفت كه آيه شريفه قبل از درگرفتن جنگ نازل شده است ، كه در اين صورت شواهد ديگرى هم دلالت بر خصوصيت مى كند، يكى اينكه جنگ بدر اولين جنگ در اسلام بود و اگر مسلمين در اين جنگ شكست مى خوردند، و با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان ايشان بود پا به فرار مى گذاشتند معلوم است كه چه فتنه بزرگى رخ مى داد (و آن اين بود كه براى هميشه افراد مسلمان روحيه خود را از دست مى دادند)، دوم اينكه در اين جنگ ملائكه مسلمانها را تاييد نموده و استقامت مى دادند. سوم اينكه خداوند صراحتا وعده نصرت و القاء رعب در دلهاى دشمنان داده بود.
پس وقتى همه اين شواهد و خصائص را با قرينه حاليه اى كه در نهى است در نظر بگيريم ادعاى اينكه تحريم با وعيد شديدى كه در آيه است مختص به جنگ بدر است به نظر ادعايى صحيح و وجيه مى رسد، علاوه بر اينكه خداوند، صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در دو نوبت با مساله فرار و گريختن در جنگ امتحان كرد، يكى در روز احد و در آن باره فرموده : (ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم ) و يكى هم در روز حنين كه در باره اش فرموده : (لقد نصركم الله فى مواطن كثيره و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ، ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين ) .
و اين معنا منافات ندارد با اينكه فرار از جنگ حرام و از گناهان كبيره بوده باشد، و مقتضى اين است كه مطلق عقب نشينى و فرار حرام باشد مگر بخاطر آن دو سببى كه در سوره (انفال ) استثناء شده ، و شخص فرارى به غير آن دو سبب به غضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم مى باشد - (و بئس المصير) . بلكه ممكن است صورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، آيه زحف با آيه رخصت ضعف كه در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره (بقره ) گذشت از حيث عموم مقيد شود و فرار از جنگ را در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام جايز بداند، و نيز مشمول آيه اى باشد كه مردم را از اينكه خود را به هلاكت اندازند نهى مى كند و در سوره بقره گذشت ، و تفصيلش به زودى خواهد آمد.
احمد و صاحبان سنن بغير از نسائى همه از حديث ابن عمر اين جمله را نقل كرده اند كه گفته است : من در يكى از سريه هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (جنگهايى كه خود رسول خدا شركت نمى كرد) بودم ، مردم پا به فرار گذاشتند، من نيز در ميان فراريان بودم ، با خود گفتم چه كنيم و اين چكار بود كه كرديم و خود را دچار غضب پروردگار نموديم ؟ آنگاه بنظرمان رسيد برويم مدينه و شب را در آنجا بسر ببريم ، دوباره گفييم چطور است حال خود را مستقيما به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه كنيم ، اگر اين گناه توبه پذير بود توبه كنيم ، و گر نه به ميدان جنگ برگرديم ، همينطور هم كرديم ، و قبل از نماز صبح شرفياب حضورش شديم ، حضرت بيرون آمد و فرمود شما از فراريانيد؟ عرض كرديم : آرى ، از جنگ فرار كرده ايم . فرمود: بلكه شما آمده ايد كه برگرديد و حمله سنگين ترى بنماييد، من فئه شما و فئه مسلمانانم (شما مشمول جمله (او متحيزا الى فئه ) هستيد - مترجم ) ابن عمر سپس ‍ اضافه كرد كه وقتى اين را شنيديم نزديك شده و دست آن حضرت را بوسيديم .
ابى داوود روايت را چنين نقل كرده : با خود گفتيم به مدينه مى رويم و شب را در آنجا بسر مى بريم ، البته بايد مواظب باشيم كسى ما را نبيند، و چنين كرديم ، داخل مدينه شده و با خود گفتيم چطور است خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه نموده اگر توبه اى براى ما باشد كه در مدينه مى مانيم ، و اگر نبود به جنگ برمى گرديم ، قبل از اذان صبح در انتظار آمدن آن حضرت نشستيم ، وقتى از منزل خارج شد شرفياب حضورش شده و عرض كرديم ما فراريان هستيم ...
بعضى از علماء براى سر و صورت دادن به اين حديث آيه را طورى تاويل كرده اند كه با تاويل خود نه معنايى براى تهديد و وعيد آيه باقى گذارده ، و نه حكمى براى قواعد لغوى .
ترمذى هم در باره اين حديث گفته : روايت حسنى است كه از مختصات يزيد بن ابى زياد است و ابن ابى زياد مورد اختلاف است ، و بيشتر علماى حديث آن را تضعيف كرده اند و ابن حبان در باره وى گفته است : وى مردى راستگو بود، جز اينكه در ايام پيريش دچار ضعف در حافظه شد، و وضعش تغيير يافت ، بطورى كه حرفهاى غير قابل قبولى را به عنوان روايت نقل مى كرد، بنا بر اين راويانى كه از وى روايتى را قبل از تغير حالش از او شنيده اند شنيدنشان صحيح و روايتشان قابل اعتماد است .
و خلاصه كلام اينكه ، اين حديث در مساله مورد بحث هيچ وزنى و اعتبارى ندارد نه از جهت متن و نه از جهت سند، و در معناى آن اثرى از عمر رسيده كه وضعش از آن پست تر است ، و در اين مساله نمى توان بدان استناد نمود.

اشكال سخن صاحب المنار

مؤ لف : اينكه در اول كلامش گفت وجوه و قرائنى دلالت دارد بر اينكه حكم حرمت فرار از جنگ مخصوص به جنگ بدر بوده صحيح نيست ، زيرا يكى از آن قرائن اين بود كه جنگ بدر اولين جنگ اسلام بوده ، و قرينه ديگر اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن جنگ حاضر بوده ، و اين قرائن و امثال آن بر حسب حقيقت ملاك مشترك ميان جنگ بدر و جنگ احد، خندق ، خيبر و حنين است ، زيرا همه اين جنگها در ايامى واقع شده كه اسلام احتياج شديدى به مردان جنگى ثابت قدم داشته و پيغمبر اكرم هم در همه اين جنگها حاضر بوده ، و خداوند در همه آنها مسلمين را وعده نصرت داده است و در برخى از آنها ملائكه را براى تاييد ايشان و ايجاد رعب در دلهاى دشمنان نازل كرد.
و اينكه گفت : در باره فرار مسلمانان در روز احد و روز حنين آيات جداگانه اى نازل شده جوابش اين است كه اين معنا دلالت ندارد بر اينكه وعيد در آيه مورد بحث شامل فراريان در آن جنگها نيست ، چه مانعى دارد كه اين آيه هم شامل ايشان بشود، با اينكه آيه مطلق است ، و هيچ مقيدى كه آن را تقييد كند در ميان نيست ؟
عجب اينجاست كه صاحب المنار اعتراف كرده كه فرار فراريان در جنگ احد و حنين نيز حرام بوده و در عين حال مى گويد: (و مقتضى اين نيست كه شخص فرارى بغير آن دو سبب به غضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم باشد و بئس ‍ المصير، بلكه ممكن است صورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، علاوه بر اينكه گناه كبيره آن گناهى است كه خداوند بر ارتكابش وعده آتش داده باشد) .
و از اين عجيب تر اين است كه گفته : (آيه زحف با آيه رخصت ضعيف در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره بقره گذشت از حيث عموم مقيد شود) با اينكه آيه رخصت فرار در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام تنها و تنها دلالت مى كند بر جواز آن در موقعى كه عدد نفرات جنگى دشمن از دو برابر بيشتر باشد.
آيه نهى از القاء نفس در هلاكت هم اگر به عمومش بر بيشتر از آيه رخصت ضعف دلالت كند آيه انفال لغو بى مصداق مى شود، همچنانكه به اعتراف خود صاحب المنار اگر تاويل روايت ابن عمر راجع به جمله (او متحيزا الى فئه ) صحيح باشد آيه شريفه لغو و بدون مصداق مى شود، پس خلاصه اين شد كه هيچ چاره اى جز اين نيست كه آيه شريفه را كه ظاهر در اطلاق است بر ظهورش ‍ باقى بگذاريم .
و در تفسير عياشى از موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (الا متحرفا لقتال ) فرموده : يعنى كنار بكشد به قصد اينكه به آنان حمله كند و درباره (او متحيزا الى فئه ) فرموده يعنى خود را به سوى نفرات خود عقب بكشد نه اينكه پشت به جنگ كرده فرار كند، زيرا هر كس كه فرار كند به حدى كه از نفرات خود هم بگذرد او مشمول (فقد باء بغضب من الله ) است .
مؤ لف : اين روايت به يك نكته مهمى كه در خود آيه است اشاره مى كند، و آن نكته اين است كه نهى در آيه بر (تولى ادبار) تعلق گرفته ، و (تولى ادبار) چند معنا دارد كه يكى از آنها فرار كردن است ، و وقتى دو تا از معانى آن كه يكى فرار به منظور به كار بردن حيله جنگى است و يكى خود را به طرف نفرات كشيدن است استثناء شد قهرا بقيه معانى آن هر چه هست در تحت نهى باقى مى ماند، و نتيجتا تمام اقسام فرار از دشمنان دين در صورتى كه بيش از دو برابر مسلمين نباشند حرام مى شود.

رواياتى در مورد شاءن نزول آيه : (و ما رميت اذ رميت و لكن اله رمى )

و در تفسير البرهان از ابن شهراشوب از ثعلبى از ضحاك از عكرمه از ابن عباس نقل مى كند كه در ذيل جمله (و ما رميت اذ رميت ) گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) فرمود: مشتى ريگ به من بده ، على (عليه السلام ) مشتى ريگ به آنجناب داد، و او آن ريگها را به طرف لشكر قريش پاشيد، و احدى از ايشان نماند مگر اينكه چشمانش از آن ريگها پر شد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور نيز از طبرانى و ابى الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده ، و همچنين عياشى در تفسير خود حديث ، ريگ دادن على (عليه السلام ) به آنحضرت را از محمد بن كليب اسدى از پدرش از امام صادق (عليه السلام ) و به نقلى ديگر از على (عليه السلام ) روايت كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از محمد بن قيس و محمد بن كعب (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفتند: وقتى دو لشگر به يكديگر نزديك شدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشتى خاك برگرفت و آن را به طرف دشمن پاشيد و فرمود: (شاهت الوجوه ) - (زشت باد صورتها) خاك در چشمان همه ايشان فرو رفت و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشغول كشتار ايشان شدند، و شكست خوردنشان بخاطر همان خاكى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به طرف آنان پاشيد، و در اين باره خداوند آيه (و ما رميت اذ رميت ... سميع عليم ) را نازل كرد.
مؤ لف : منظور از نزول آيه ، نزول آن بعد از اين واقعه است ، و آيه شريفه قصه را نقل مى كند، نه اينكه نزولش در آن موقع بوده باشد، و اين معنا در روايات مربوط به شان نزول آيات شايع است ، ابن هشام هم در سيره خود گفته است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خاك به طرف مشركين پاشيد، و سپس اصحاب خود را فرمود تا حمله كنند، و همين سبب شد كه مشركين شكست بخورند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، نسائى ، ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، ابن منده و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلايل همگى از ابن شهاب از عبد الله بن ثعلبه بن صغير روايت كرده اند كه گفت : وقتى دو لشكر يكديگر را تلاقى كردند ابوجهل گفت : (بار الها هر كدام از ما دو فريق در قطع رحم پيش ‍ دستى گرفت ، و چيزى آورد كه نمى شناسيم در همين بامداد هلاكش كن و مقصودش از اين دعا طلب فتح بود، لذا آيه نازل شد: (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ...) .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان شر الدواب عند الله ) ... گفته است : امام باقر (عليه السلام ) فرمود: مقصود از شر الدواب بنى عبد الدار است كه از ايشان غير از مصعب بن عمير و يك هم سوگند از اين طايفه به نام سويبط كسى مسلمان نشد.
و در جوامع الجامع گفته است : امام باقر (عليه السلام ) فرموده : مردم مورد نظر آيه بنى عبد الدارند كه از ايشان به غير از مصعب بن عمير و سويد بن حرمله كسى مسلمان نشد، و در برابر دعوت آن حضرت مى گفتند: ما از آنچه كه محمد آورده كر و لال و كوريم و همه شان در جنگ احد كشته شدند، و بيرق داران در اين جنگ نيز آنان بودند.
مؤ لف : و در الدر المنثور نظير اين روايت را به چند طريق از ابن عباس و قتاده نقل كرده ، و روايت از قبيل حمل مصداق بر كلى است ، و گر نه آيه شريفه عموميت دارد و تنها شامل بنى عبد الدار نمى شود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) گفته است : امام (عليه السلام ) فرموده : مقصود از اين زندگى بهشت است .
و در كافى به سند خود از ابى الربيع الشامى نقل كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى كلام خداى عزوجل كه فرموده : (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) سؤ ال كردم ، حضرت در پاسخ فرمودند: اين آيه در باره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده است .
مؤ لف : اين روايت را تفسير برهان از ابن مردويه از طريق رجال روايتى خود به طور رفع و نيز از طريق ابى الجارود از امام محمد بن على باقر (عليهم السلام ) نقل كرده ، همچنانكه قمى در تفسير خود اين حديث را از ابى الجارود از آن امام معصوم نقل نموده است ، و اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، و همچنين است روايت سابق بر اين روايت ، و ما در اين آيه گفتيم كه آيه عموميت دارد، (هم مورد روايت را شامل است و هم غير آن را).

چند روايت در معناى : (واعملوا ان الله يحول بين المرء و قبله )

و در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (و اعلموا ان الله يحول بين المرء) و قلبه مى فرمود: يعنى بين انسان و گناهش حائل مى شود و نمى گذارد كه او را به سوى آتش بكشاند، و بين كافر و اطاعتش حائل مى شود و نمى گذارد كه با اطاعت ايمان خود را كامل نمايد، و بدانيد كه ملاك هر عملى به خاتمه آن است .
و در محاسن به سند خود از على بن حكم از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) فرموده : حائل مى شود بين انسان و بين اينكه باطل را حق بداند.
مؤ لف : اين روايت را صدوق در كتاب معانى الاخبار از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از آن حضرت نقل كرده .
و در تفسير عياشى از يونس بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ وقت دلى يقين نمى كند به اينكه باطلى حق است ، و هرگز يقين نمى كند به اينكه حقى باطل باشد.
و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از اين آيه كه مى فرمايد (يحول بين المرء و قلبه ) پرسش نمودم ، حضرت فرمود: خداوند ميان مؤ من و كفر و ميان كافر و هدايت حائل مى شود.
مؤ لف : و اين روايت از جهت معنا و تفسير آيه نزديك به روايت گذشته است كه از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرديم .
و در تفسير عياشى از حمزه الطيار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) فرمود: آن اين است كه به چيزى از طريق گوش ، چشم ، زبان و دست اشتها پيدا كند ولى با اينكه اشتها دارد به هيچ وجه دست نمى زند زيرا دلش آن را نمى پذيرد چون مى داند كه حق در آن نيست .
مؤ لف : اين روايت را برقى در كتاب محاسن به سند خود از حمزه الطيار از آنجناب نقل كرده ، و عياشى در تفسيرش از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتى قريب به مضمون آن نقل نموده ، و اين روايت برگشت معنايش به مضمون دو روايتى است كه ما يكى را از هشام بن سالم و ديگرى را از يونس بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرديم .

رواياتى در ذيل آيه شريفه : (واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه )

و در تفسير عياشى از صيقل روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) معناى جمله : (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را سؤ ال كرد، حضرت فرمود: اطلاع دارم كه منظور از آنها اصحاب جمل است .
و در تفسير قمى گفته است : امام (عليه السلام ) فرمود: اين آيه در حق طلحه و زبير كه جنگ جمل را به راه انداخته و با على (عليه السلام ) محاربه نموده و به آن حضرت ظلم كردند نازل شده است .
و در مجمع البيان از حاكم و او به سند خود از قتاده از سعيد بن مسيب از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتى آيه (و اتقوا فتنه ) نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: كسى كه على را بعد از وفات من بر سر مسند من ظلم كند (و منصب مرا كه بعد از من حق او است از او بگيرد) مثل اين است كه نبوت من و نبوت انبياى قبل از مرا انكار كرده است .
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد و نعيم بن حماد در كتاب الفتن و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ و ابن مردويه از زبير روايت كرده اند كه گفت : ما مدتها آيه (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را قرائت مى كرديم ، و نمى دانستيم كه مقصود از آن خود مائيم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ از سدى در ذيل اين آيه روايت كرده اند كه گفت : اين آيه تنها در باره اهل بدر نازل شد، ولى در روز جنگ جمل در حق ايشان خارجيت پيدا كرد كه به جان هم افتاده و از يكديگر كشتند، و در ميان كشتگان طلحه و زبير بود كه هر دو از اهل بدر بودند.
و نيز در الدر المنثور است كه احمد، بزاز، ابن منذر، ابن مردويه و ابن عساكر از مطرف روايت كرده اند كه گفت : ما به زبير گفتيم : يا ابا عبد الله ! خود شما خليفه (عثمان ) را تنها گذاشتيد تا كشته شد، آنوقت خود شما آمديد و خون او را از على مطالبه كرديد؟ زبير گفت : آرى ما در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همچنين در عهد ابو بكر و عمر و عثمان آيه (و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه ) را قرائت مى كرديم ، و هرگز به خيالمان نمى رسيد كه خود ما به پا كننده آن فتنه ايم ، تا آنكه شد آنچه كه واقع گرديد.
و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابو الشيخ از قتاده (رضى الله عنه ) در ذيل آيه مزبور روايت كرده اند كه گفت : به خدا سوگند همه عقلاى از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) مى دانستند كه بزودى فتنه هايى بر پا مى شود.
و نيز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابو نعيم و ديلمى در كتاب مسند الفردوس از ابن عباس (رضى الله عنهما) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه در ذيل جمله (و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس ) شخصى از آن حضرت پرسيد يا رسول الله ! اين مردم چه كسانى هستند؟
فرمود: اهل فارسند.

چند روايت در مورد شاءن نزول آيه : (يا ايها الذين آمنوا لاتخوفوا اللهوالرسول ...)

مؤ لف : اين روايت با سياق آيه سازگار نيست .
و در الدر المنثور در ذيل آيه (يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول ) گفته : ابن جرير و ابن منذر و ابو الشيخ از جابربن عبد الله (رضى الله عنه ) روايت كرده اند كه گفت : ابو سفيان از مكه بيرون شد، جبرئيل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبر داد كه ابو سفيان در فلان مكان است ، بيرون شويد تا راه را بر او بگيريد، و تصميم خود را از بيگانگان پنهان بداريد، مردى از منافقين نامه اى به ابو سفيان فرستاد، و به او گزارش داد كه محمد (صلى الله عليه و آله ) قصد شما را كرده مواظب خود باشيد، خداى تعالى در اين باره آيه (تخونوا الله و الرسول ...) را نازل كرد.
مؤ لف : معناى اين روايت با آن بيانى كه ما قبلا از آيه شريفه استفاده كرديم قريب الانطباق است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مغيره بن شعبه روايت كرده كه گفت : اين آيه در باره قتل عثمان نازل شده .
مؤ لف : سياق آيه شريفه به هيچ وجه قابل انطباق با اين روايت نيست .
و در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) و همچنين از كلبى و زهرى روايت كرده كه گفته اند: آيه شريفه درباره ابى لبابه بن عبد المنذر انصارى نازل شده ، و داستانش اين بوده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يهود بنى قريظه را بيست و يك شب محاصره كرد، آنان از آن حضرت درخواست صلح كردند به همان قرارى كه با برادران يهوديشان در بنى النضير صلح كرده بود، و آن اين بود كه اجازه دهد از سرزمين خود كوچ كرده و به برادران خود در اذرعات و اريحات كه در سرزمين شام قرار دارد ملحق شوند، رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) اين پيشنهاد را نپذيرفت ، و جز اين رضايت نداد كه به حكم سعد بن معاذ گردن نهند، ايشان براى حكميت ، ابو لبابه را كه دوست و خيرخواه بنى قريظه بود انتخاب نموده و پيشنهاد دادند، و خيرخواهى ابو لبابه براى اين بود كه زن و فرزند و اموالش در ميان آن قبيله بودند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو لبابه را نزد ايشان فرستاد، ابو لبابه وقتى به ميان آن قبيله رفت از او پرسيدند راى تو چيست ؟ آيا صلاح مى دانى كه ما به حكم سعد بن معاذ گردن نهيم ؟ ابو لبابه با دست خود اشاره به گردنش ‍ كرد، و فهمانيد كه سعد جز به كشتن شما حكم نمى كند، زنهار كه زير بار نرويد، جبرئيل نازل شد، و داستان ابو لبابه را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گزارش داد.
ابو لبابه مى گويد: به خدا قسم هنوز قدم از قدم بر نداشته بودم كه منتقل شدم به اينكه خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را خيانت كرده ام ، و همينطور هم شد، يعنى چيزى نگذشت كه آيه مورد بحث نازل شد، ابو لبابه خود را با طناب به يكى از ستونهاى مسجد بست ، و گفت به خدا قسم آب و غذا نمى خورم تا اينكه يا بميرم و يا خداوند از تقصيرم در گذرد، هفت روز در اعتصاب غذا بود تا اينكه به حالت بيهوشى افتاد، و خداوند از گناهش در گذشت . به او گفتند: اى ابا لبابه ! خدا توبه ات را پذيرفت . گفت : نه به خدا سوگند خود را از اين ستون باز نمى كنم تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خودش مرا باز كند. لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تشريف آورد و او را با دست خود باز كرد.
ابو لبابه سپس اضافه كرد: از تماميت توبه من اين است كه از اين ببعد از قبيله و قومم و خانه هايشان كه در آن خانه اين گناه از من سر زد قطع رابطه نموده و از اموالى كه در آنجا دارم صرفنظر نمايم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در تماميت توبه ات همين بس كه يك سوم اموالت را تصدق دهى .
مؤ لف : داستان ابى لبابه و توبه اش صحيح و قابل انطباق بر مضمون دو آيه مورد بحث هست ، جز اينكه اين داستان بعد از گذشت مدت بسيارى از وقوع جنگ بدر رخ داده ، و حال آنكه ظاهر اين دو آيه - البته اگر با آيات سابق بر آن دو مقايسه و اعتبار شود و وحدت سياق در نظر گرفته شود - اين است كه اين داستان به فاصله كمى بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده و خدا داناتر است .

آيات 40 - 30 سوره انفال

و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير المكرين (30)
و اذا تتلى عليهم ايتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اسطير الاولين (31)
و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب اليم (32)
و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (33)
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اولياءه ان اولياؤ ه الا المتقون و لكن اكثره م لا يعلمون (34)
و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصديه فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (35)
ان الذين كفروا ينفقون امولهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبون و الذين كفروا الى جهنم يحشرون (36)
ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخسرون (37)
قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف و ان يعودوا فقد مضت سنت الاولين (38)
و قتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير (39)
و ان تولوا فاعلموا ان الله مولئكم نعم المولى و نعم النصير (40)

ترجمه آيات

به ياد آر آن هنگامى را كه كفار مى انديشيدند تا تو را باز داشته و يا به قتل برسانند و يا بيرونت كنند، و ايشان (همواره ) مكر مى كنند و خداوند هم مكر مى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است (.3)
و وقتى آيات ما بر ايشان تلاوت مى شود گويند (بس است ) شنيديم ، (ما خودمان هم ) اگر بخواهيم مثل اين را مى گوييم ، اين نيست جز افسانه هاى باستانى (31)
و آن هنگام را كه گفتند: بار الها اگر اين است حق از نزد تو پس بر ما بباران سنگى را از آسمان و يا بياور براى ما عذابى دردناك (32)
و خداوند بنا ندارد ايشان را با اينكه تو در ميانشان هستى و مادام كه استغفار مى كنند عذاب كند (33)
صفحه بعد فهرست صفحه قبل