صفحه بعد فهرست صفحه قبل

ايـن آيه و آيه بعدى اش به منزله شارحى است كه معناى آيه قبلى را كه ظلم كفار و نسبت سـحـر دادن بـه دعـوت اسـلامـى را حـكـايـت مـى كـرد شـرح مـى دهـنـد، و حاصل اين دو آيه است كه : كفار با اين سخنان خود كه باد دهان ايشان است ،
مـى خـواهـنـد نـور خـدا را خـامـوش كـنند، و ليكن خدا ايشان را به مقصدشان هدايت نمى كند، بلكه نور خود را تمام و دين خود را بر همه اديان غلبه مى دهد.
پـس مـعـنـاى ايـنـكـه فـرمـود: (يريدون ليطفوا نور اللّه بافواههم ) اين است كه كفار پـنـداشـتـه انـد نـور خدا مانند نور شمع است كه با يك پف خاموش گردد، و همين كه آن را سحر بخوانند نورش خاموش گشته ، رابطه اش با خدا قطع مى شود.
ولى در پـنـدار خـود خـطـا كـردنـد، چون دين ، نور خدا است كه به هيچ وجه خاموشى نمى پـذيـرد، نـه تـنـهـا خـاموش نمى شود كه خدا تماميت آن را اراده كرده ، هر چند كه كافران كراهت داشته باشند.

معناى اظهار دين حق بر همه اديان

هـو الذى ارسـل رسـوله بـالهـدى و ديـن الحـق ليـظـهـره عـلى الديـن كـله و لو كـره المشركون

اضافه كلمه (دين ) به كلمه (حق ) به طورى كه گفته اند اضافه اى است بيانى ، ولى ظاهرا اين اضافه در اصل اضافه لاميه بوده ، و عنايت لطيفى در آن به كار رفته ، و آن اين است كه هر يك از حق و باطل براى خود دينى دارند كه مطابق اقتضاى خاص آنها است ، و خداى تعالى از بين آن دو، دين حق را پسنديده ، براى اينكه خودش حق است و بدين جهت رسول خود را به ابلاغ دين حق گسيل داشته .
كـلمـه (اظـهـار) وقـتـى در مـورد چـيـزى عـليـه چـيـز ديـگـر اسـتـعـمال مى شود، معناى غلبه را مى دهد، وقتى مى گوييم دين اسلام را بر ساير اديان اظـهـار داد، معنايش اين است كه آن را بر ساير اديان غلبه داد. و منظور از همه اديان ، همه روش هـاى غـيـر خـدايـى اسـت كـه در بـيـن بـشـر سـلوك مـى شـود. و ايـن آيـه در مـقـام تعليل جمله (و اللّه متم نوره ) در آيه قبلى است ، و معنايش اين است كه : خدا نور خود را تـمـام مـى كـنـد، بـراى ايـنـكـه خـدا آن كـسـى اسـت كـه رسـول خـود را بـا نـورش گـسيل داشت ، نورى كه همان هدايت و دين حق است ، تا آن را بر همه اديان غلبه دهد، هر چند كه مشركين بت پرست نخواهند.
از ايـن دو آيـه اسـتفاده مى شود كه دين حق نور خدا در زمين است ، همچنان كه اين معنا از جمله (مـثـل نـوره كـمـشـكـوه فيها مصباح ...) نيز استفاده مى شود، كه تفسيرش در سوره نور گذشت .

بحث روايتى

(رواياتى درباره نام هاى پيامبر اكرم (ص )، بشارت عيسى ،

در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيه (ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مـرصـوص ) گـفـتـه اسـت : چـنـان صـف مـى بـنـدنـد كـه گويى بنيانى استوار و انهدام ناپذيرند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و اذ قال موسى لقومه يا قوم لم توذوننى و قد تعلمون انـى رسول اللّه اليكم ) گفته : در قصه قارون روايت شده كه توطئه اى عليه موسى (عليه السلام ) چيد، و آن اين بود كه زنى را وادار كرد كه بگويد موسى با من زنا كرده . و نـيـز جـمـعـى را وادار كـرد كـه بـگـويـنـد مـوسـى بـرادرش هـارون را بـه قتل رسانده .
و در تـفـسير قمى در ذيل جمله (و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد...) ، آمده كه امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـوده : بـعـضـى از يـهـوديـان - خـدا لعـنـتـشـان كـنـد - از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) پرسيدند: چرا به نام احمد و محمد و بشير و نـذيـر ناميده شدى . فرمود: اما محمد ناميده شدم ، بدين جهت كه من در زمين محمود (و از نظر دوست و دشمن ستوده ام ). و اما احمد ناميده شدم بدين جهت كه من در آسمان احمد (و ستوده تر از سـتودگيم در زمينم ). و اما بشير خوانده شدم به خاطر اين كه هر كس مرا اطاعت كند به بـهـشـت بـشـارت دارد. و نـذير خوانده شدم چون خدا هر كسى را كه نافرمانيم كند از آتش انذار كرده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عرباض بن ساريه روايت كرده كه درباره همان آيـه گفته است : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم كه فرمود: من در ام الكـتـاب ، عـبـداللّه و خـاتـم النـبـيـيـن بـودم در حـالى كـه آدم در بـيـن آب و گـل خـود بـود، و بـه زودى تـاءويـل اين سخن را مى گويم : من دعاى ابراهيم ، و بشارت عـيـسـى و رويـاى مـادرم هستم . ابراهيم دعا كرد كه نبوت را در ذريه اش قرار دهد، و عيسى بـه آمـدنـم بـشـارت داد، و مادرم در خواب ديد كه نورى از او خارج شد، كه با آن كاخهاى شام را برايش روشن كرد.
و در عيون الاخبار به سند خود از صفوان بن يحيى صاحب السابرى روايت كرده كه گفت : ابـو قـره دوست جاثليق از من درخواست كرد وسيله ديدارش با امام رضا (عليه السلام ) را فراهم سازم .
از آن جـنـاب اجـازه خـواسـتـم فـرمـود: بـگـو در آيـد. همين كه بر آن جناب وارد شد، فرش مـنـزل آن جـنـاب را بـوسـيـد، و گـفـت : در ديـن مـا ايـن عمل در برابر اشراف و بزرگان اهل زمانمان واجب است .
آنـگـاه عرضه داشت : خدا اصلاحت كند، چه مى فرمايى درباره فرقه اى كه ادعايى كرده انـد، و فـرق هـاى ديـگر كه همه عادلند به نفع ايشان شهادت دادند. فرمود: چنين ادعايى پذيرفته است . آنگاه گفت : چه مى گويى درباره فرقه اى ديگر كه ادعايى مى كند، و فرقه هاى ديگر به نفع ايشان شهادت نمى دهند؟ فرمود دعويشان پذيرفته نيست .
آنگاه گفت : ما مسيحيان ادعاء داريم كه عيسى روح اللّه و كلمه او است ، مسلمانان هم دعوى ما را پـذيـرفـتـنـد، و بـر صدق دعوى ما شهادت دادند. از سوى ديگر مسلمانان ادعاء كردند: مـحـمـد پـيـغـمـبـر اسـت ، و مـا پـيـرو آنـان نـشـديـم ، بـنـابـر ايـن كـيـش مـسـيـحـيت را هر دو قبول داريم ، و اسلام را يكى از ما، و آن دينى كه مورد اتفاق هر دو است بهتر است .
امام ابوالحسن رضا (عليه السلام ) پرسيد: نام تو چيست ؟ عرضه داشت : يوحنا. فرمود: اى يـوحنا ما مسلمانان كه عيسى را روح اللّه و كلمه خدا مى دانيم هر عيسى نامى را، به اين سـمـت نـمـى شـنـاسـيـم . آن عـيـسـايـى را بـه ايـن عـنـوان قـبـول داريم كه به نبوت محمد ايمان داشته ، و به آمدنش بشارت داده ، و درباره شخص خـودش هـم اعـتـراف كـرده ، كـه بـنـده خـدا و مـربـوب او اسـت . حـال اگـر عـيـسـايى كه به نظر تو روح اللّه ، و كلمه او است ، آن عيسايى نيست كه به مـحـمد ايمان داشته ، و به آمدنش بشارت داده ، و درباره خودش اعتراف كرده به اينكه خدا يكى است ، و او بنده خداست ، ما از چنين عيسايى بيزاريم و ديگر هر دو طائفه بر سر يك كيش اتفاق نداريم . يوحنا برخاست و به صفوان بن يحيى گفت : بلند شو كه اين مجلس به درد ما نمى خورد.
مـؤ لف : گـويـا مـنـظـورش از ايـنكه گفت (برخيز اين مجلس به درد ما نمى خورد) اين بـوده كـه آن فـايـده اى كـه انـتـظـار داشـتـم نـداشت ، براى حجتى كه وى براى امام آورد كارگر نيفتاد.

فاصله بين عيسى و پيامبر اسلام (ص )

و در كمال الدين به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كـه فـرمـود: بـيـن عـيـسـى و مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـهـمـا) پـانـصـد سال فاصله بود كه در مدت دويست و پنجاه سال آن نه پيامبرى بود، و نه عالمى معروف و ظاهر. عرضه داشتم : پس ‍ مردم در اين مدت چه وضعى داشتند؟
فرمود به دين عيسى تمسك داشتند، پرسيدم : آيا اين مردم درت مسكشان مؤ من به شمار مى رفتند؟ فرمود: بله مؤ من بودند. آنگاه فرمود: هيچ گروهى از آنان بدون عالم نبودند.
مـؤ لف : منظور آن جناب از عالم امامى است كه حجت است ، و در اين ميان رواياتى در تفسير آيـه (يـريـدون ليـطـفـوا نـور اللّه بـافـواهـهـم ) و آيـه (هـو الذيـن ارسـل رسـوله بـالهـدى و ديـن الحق ) وارد شده كه منظور از نور و هدى و دين حق ، ولايت امـيـرالمـؤ مـنـين است ، كه البته اين قسم تفسير يا از باب ذكر مصداق است ، و يا از باب ذكـر باطن قرآن است ، نه تفسير اصطلاحى . و اما اينكه در اين حديث فاصله بين عيسى و مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) را پـانـصـد سـال دانـسـتـه ، مـطلبى است كه با تاريخ مشهور مخالفت دارد، ولى محققين گفته اند كه تـاريـخ مـيـلادى تاريخ معتبرى نيست ، و در آن اختلالى هست كه ما در جلد سوم اين كتاب در اين خصوص بحث كرديم .

آيات 14 - 10 سوره صف

يـايـهـا الذيـن امـنـوا هـل ادلكـم عـلى تـجارة تجيكم من عذاب اليم (10) تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (11) يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم (12) و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤ منين (13) يا ايها الذين امنوا كونوا انصار اللّه كما قال عيسى بن مريم للحوارين من انصارى الى اللّه قـال الحـواريـون نـحـن انـصـار اللّه فـامـنـت طـائفـه مـن بـنـى اسرئيل و كفرت طائفه فايدنا الذين امنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرين (14).

ترجمه آيات
هـان اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد! آيا مى خواهيد شما را بر تجارتى راه نمايم كه از عذابى دردناك نجاتتان مى دهد؟ (10).
آن تـجـارت ايـن اسـت كـه بـه خـدا و رسـولش ايـمـان آوريـد و در راه خـدا بـا اموال و جانهايتان جهاد كنيد اين براى شما خيراگر بدانيد (11).
(اگـر چـنـين كنيد) خداى تعالى گناهانتان را مى آمرزد و به جناتى داخلتان مى كند كه از زيـر درخـتـانـش نـهـرهـا روان است و مساكنى طيب در باغهايى عدن و جاودانه دارد و اين خود رسـتـگـارى عـظـيم و سود ديگر اين تجارت كه مورد علاقه شما هم هست نصرتى از خدا و فتحى نزديك است .
و تو اى پيامبر مؤ منين را بشارت ده (13).
هـان اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! ياران خدا باشيد همان طور كه عيسى بن مريم هم به حـواريـيـن گفت : از شما چه كسى مرا در راه خدا يارى مى كند، حواريين گفتند: ماييم انصار خدا پس طائفه اى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و طايفه اى كافر شدند و ما آنانى را كه ايمان آوردند عليه دشمنانشان يارى كرديم و نيرومند و غالب شدند (14).
بيان آيات
ايـن آيـات مـؤ مـنـين را به ايمان به خدا و رسول او و به جهاد در راه خدا دعوت نموده ، و آ نـان را بـه مـغـفـرت و جـنـت در آخـرت ، و نـصـرت و فـتـح در دنـيـا وعـده اى جـمـيـل مـى دهـد، و ايـشان را دعوت مى كند به اينكه نسبت به وعده نصرت خدا و تاءييد او اعتماد كنند.
اين دو معنايى كه گفتيم غرض نهايى سوره است ، و مطالبى كه در آيات قبلى بود جنبه زمينه چينى براى اين دو معنا را داشت .

يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم

استفهام در اين آيه جنبه پيشنهادى را دارد كه در معناى امر است .
كـلمـه (تـجـارة ) - بـه طـورى كـه راغب گفته - به معناى تصرف در سرمايه به منظور به دست آوردن سود است ، و در كلام عرب به غير از اين كلمه هيچ كلمه اى نيست كه بعد از حرف (تا) حرف (جيم ) آمده باشد.
در اين آيه شريفه ايمان و جهاد تجارت به حساب آمده كه سرمايه اش جان آدمى ، و ربح آن نـجات از عذاب دردناك است ، و آيه شريفه در معناى اين آيه است : (ان اللّه اشترى من المـؤ مـنـيـن انـفـسـهـم و امـوالهـم بـان لهـم الجـنـه يـقـاتـلون فـى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون ... فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به .)
خداى عزوجل با نكره آوردن كلمه (تجاره ) آن را بزرگ داشته . فرمود: (شما را به تـجـارتـى راه بـنـمـايـم ) يـعـنـى بـه تـجـارتـى مـهـم و عـظـيـم و جليل القدر.
و در بـيـان ربح آن هم كه همان نجات از عذاب است ، بيان نكرد چه عذابى است ، و فرمود عذابى تا بفهماند آنقدر بزرگ است كه در بيان نمى گنجد.
و مصداق اين نجات كه وعده اش را داده ، همان مغفرت و جنت است ، و به همين جهت در نوبت دوم جـمـله (يـغـفـر لكـم ذنـوبـكـم و يـدخـلكـم جـنـات ...) ، را بـدل از آن نـجـات آورد، و امـا نـصـرت و فـتـح كـه آن دو را نـيـز وعده داده ، مصداق نجات نـبـودنـد، بـلكـه خارج از آن بودند، و به همين جهت آن دو را جداگانه ذكر كرد، و نفرمود: (يـغـفـر لكـم ذنـوبكم و يدخلكم جنات و ينصركم و يفتح لكم ) - نجات از عذاب همين اسـت كـه گـنـاهـانـتان را مى آمرزد، و به جنات داخلتان مى كند، و بر دشمنان پيروزتان نـمـوده ، فـتح نصيبتان مى كند بلكه ميان مغفرت و جنت و نصرت و فتح فاصله انداخت ، و فـرمود: (و اخرى تحبونها نصر من اللّه و فتح قريب ) پس خواننده عزيز بايد از اين نكته غافل نماند.

تـجـارتـى كـه شـمـا را از عـذاب اليم نجات مى دهد و مغفرت و جنت و نصرت و فتح در پىدارد

تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ...

ايـن آيـه شـريـفـه جـمله استينافى و جديد است ، كه مى خواهد كلمه تجارت را كه در آ يه قبلى پيشنهاد كرده بود براى آنان تفسير كند، گويا شخصى پرسيده اين تجارت چيست ؟ و در پـاسـخ فـرمـود ايـن تـجارت است كه به خدا و رسولش ايمان آورده ، در راه او با مـال و جـانـتان جهاد كنيد. و اگر ايمان به رسول را با ايمان به خدا ذكر كرد، براى اين بـود كـه بـفـهماند اطاعت رسول در آنچه دستور مى دهد واجب است ، و گرنه ايمان به خدا بـدون ايـمـان بـه رسـول مـعنا ندارد، چون اين رسول است كه به ايمان به خدا دعوت مى كـنـد، هـمـچـنـان كـه فرموده : (ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله ... اولئك هم الكافرون حقا) .
(ذلكـم خـيـر لكم ان كنتم تعلمون ) - يعنى اين كه گفتيم : به خدا و رسولش ايمان بـيـاوريـد، و چـنـيـن و چـنـان كـنـيـد، خـير خود شما را در نظر گرفتيم اگر به راستى از اهل علم باشيد. و اما جاهلان ، اعمالشان قابل اعتناء نيست ، و معيار قرار نمى گيرد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه اگـر شـمـا اهل علم و فهم باشيد، خير بودن اين تجارت را درك مى كنيد.

يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار...

ايـن جـمـله جواب شرطى است كه در ظاهر كلام نيامده ، ولى از آيه قبلى فهميده مى شود، و تـقـديـر كـلام اين است كه : (ان تومنوا باللّه و رسوله و تجاهدوا فى سبيله يغفر لكم ذنوبكم ...) .
در آيـه شـريـفه مورد بحث كلمه (ذنوبكم ) مطلق آمده ، يعنى نفرمود كدام گناه آمرزيده مـى شـود. و از ايـن اطـلاق مـى توانيم نتيجه بگيريم كه تمامى گناهان با شرايطى كه ذكـر شـده آمـرزيـده مى شود. اعتبار عقلى هم مساعد با اين معنا است ، چون اين آمرزش در آيه شـريـفـه مـقـدمـه داخـل شـدن در بـهـشـت جـاودان ذكـر شـده ، و مـعـنـا نـدارد كـه كـسـى داخل چنين بهشتى بشود، در حالى كه پاره اى از گناهانش ‍ آمرزيده نشده باشد. و اى بسا بـه مـنـظـور اشـاره بـه همين نكته بوده كه دنبال آيه فرموده : (و مساكن طيبه فى جنات عـدن ) يـعـنـى جـناتى ثابت و دائمى . پس دائمى و ثابت بودن آن جنات خود اشاره است به اينكه مغفرت مزبور در آيه شامل همه گناهان مى شود.
علاوه بر اين ، در آيه شريفه ميان ثمن و مثمن معامله ، مقابله واقع شده . آنچه مومن به خدا مى دهد، متاع قليل دنياى ناپايدار است ، و آنچه خدا به وعده داده تا او را دلخوش سازد تا بـا طـيـب نـفـس و اراده اى قـوى به معامله اقدام كند و خود را قربانى نمايد متاع و زندگى دائمـى و بـاقـى اسـت ، و بـه همين جهت به منظور تاءكيد اين مطلب در آخر فرمود: (ذلك الفوز العظيم ) .

و اخرى تحبونها نصر من اللّه و فتح قريب ...

ايـن آيـه عـطـف اسـت بر جمله (يغفر لكم ...) و كلمه (اخرى ) صفتى است كه در جاى موصوف به كار رفته ، و نيز خبرى است براى مبتدائى كه حذف شده ، و جمله (نصر من اللّه و فتح قريب ) بيان كلمه (اخرى ) است ، و تقدير كلام اين است : (و لكم نعمه - و يـا خـصـله - اخـرى تـحـبـونـهـا و هـى نـصـر مـن اللّه و فـتـح عـاجـل - و شـمـا نـعـمتى - و يا خصلتى - ديگر داريد، كه دوستش ‍ داريد، و آن عبارت است از نصرتى از خدا و فتحى نزديك
و جـمـله (و بشر المؤ منين ) عطف است بر چيزى كه از جمله سابق فهميده مى شد، گويا فرموده : (قل يا ايها الذين امنوا هل ادلكم ...) ، و (بشر المؤ منين ) .
اين بشارت در مقابل بشارتى است كه در آيه شريفه زير واقع شده ، مى فرمايد: (ان اللّه اشـتـرى مـن المـؤ مـنـيـن انـفـسـهم و اموالهم بان لهم الجنه ... فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ،
و از ايـن مـحـاذات و مـقابله روشن مى شود كه مژده اى هم كه در آيه مورد بحث داده شده ، در خـصـوص نـصـرت و فتح نيست ، بلكه مجموع پاداشهايى است كه خدا در دنيا و آخرت مى دهد.
هـمـه ايـن مـطالب امورى است كه از آيه شريفه به كمك سياق و اعراب كلماتش استفاده مى شود، ولى مفسرين در معناى آيه سخنانى ديگر گفته اند كه سياق ، آن طور كه بايد با آن مـسـاعـد نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن جـهـت از نـقـل آن خـوددارى كـرديـم . بـعـضـى هـم احتمال داده اند كه جمله (و بشر المؤ منين ) استينافى و جديد باشد.

معناى اينكه فرمود: (كونوا انصار الله ...)

يا ايها الذين امنوا كونوا انصار اللّه ...

يـعـنـى آنـقـدر ديـن خـدا را يـارى كـنـيـد كه به اين علامت شناخته شويد. بنابر اين ، آيه شـريـفـه جـنـبـه تـرقـى نـسـبـت بـه آيـه قـبـلى دارد كـه مـى فـرمـود (هـل ادلكـم ...) ، در نـتـيـجـه بـرگـشـت مـعـنـاى هـر دو آيـه بـه ايـن مـى شود: با جان و مال خود تجارت كنيد، و خدا را با ايمان و جهاد در راه او يارى نماييد، و بر يارى خود دوام و ثبات داشته باشيد.
و مـنـظـور از يـارى كـردن خـدا يـارى پـيامبر خدا در پيش گرفتن راهى است كه آدمى را با بـصـيـرت بـه سـوى خـدا مـى كـشـانـد، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) .
دليل بر اينكه منظور از يارى خدا، يارى دين خدا و پيامبر خدا است ، است كه جمله (كونوا انـصـار اللّه ) را تـشـبـيـه مى كند به گفتار عيسى (عليه السلام )، مى فرمايد: (كما قـال عـيـسـى بـن مـريـم للحـواريـيـن مـن انـصـارى الى اللّه قـال الحـواريـون نحن انصار اللّه - همان طور كه عيسى بن مريم به حواريين گفت : چه كسى ياور من به سوى خدا) است ؟ حواريين گفتند ماييم انصار خدا پس انصار خدا بودن حواريين معنايش اين بود كه انصار عيسى بن مريم باشند در پيمودن راه خدا، و توجه به آن درگـاه . و راه خـدا هـمـان توحيد و اخلاص ‍ عبادت براى خداى سبحان است . پس ، ازجمله (نـحـن انـصـار اللّه ) مـحاذى و مقابل جمله (من انصارى الى اللّه ) قرار گرفته ، و مـطـابـق آن واقـع شـده ، مـعـلوم مـى شـود كـه مـعناى هر دو جمله يكى است ، يعنى معناى جمله (نحن انصار اللّه ) هم (من انصارى الى اللّه ) است . پس اينكه مخاطبين در جمله (يا ايها الذين امنوا كونوا انصار اللّه ) انصار خدا باشند، معنايش اين است
كـه انـصـار رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در نـشـر دعوت و اعلاى كلمه حق بـاشـنـد، و در ايـن راه جـهـاد كـنـنـد، و ايـن هـمـان ايـمـان آوردن بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم )، و اطاعت قاطع و صادق او در اوامر و نواهى او است ، همچ نان كه از سياق آيات سوره هم همين معنا استفاده مى شود.
(فـامـنـت طـائفه من بنى اسرائيل و كفرت طائفه فايدنا الذين امنوا على عدوهم فاصبحوا ظـاهرين ) - اين قسمت از آيه شريفه به ماجرا و سرانجام پيشنهاد عيسى (عليه السلام ) اشـاره نـمـوده ، بيان مى كند كه بنى اسرائيل دو طائفه شدند، يكى حواريين بودند كه بـه وى ايـمـان آوردنـد، و طائفه اى ديگر كه كفر ورزيدند، و خداى تعالى مؤ منين را بر كـفار كه دشمن ايشان بودند غلبه داد، و بعد از آنكه روزگارى دراز تو سرى خور آنان بودند، سرور ايشان شدند.
در ايـن قـسـمـت از آيه اشاره است به اينكه امت پيامبر اسلام هم عين اين سر نوشت را دارند، آنـهـا نـيـز مـانند امت عيسى دو طائفه مى شوند يكى مومن ، و ديگرى كافر. و اگر مؤ منين ، خـداى تـعـالى را كـه در مـقـام نـصـرت خـواهى از آنان برآمده اجابت كردند، و پاس ‍ حرمت دسـتورات او را نگه داشتند، خداى تعالى هم ايشان را عليه دشمنان شاءن نصرت داده ، و هـمان طور كه مؤ منين به عيسى بعد از روزگارى مذلت به آقايى رسيدند، ايشان را نيز بر دشمنان خود سرورى مى بخشد.
خـداى تـعـالى در آخـر داسـتـانـهـاى عـيـسـى در سـوره آل عـمـران بـه ايـن داسـتـان اشـاره نـمـوده ، مـى فـرمـايـد: (فـلمـا احـس عيسى منهم الكفر قـال مـن انـصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه ) و اين قصه در شش آيه از آن سوره آمده كه دقت در آنها معناى آيه مورد بحث را روشن مى سازد.

بحث روايتى

(چند روايت درباره تجارت نجات دهنده ، حواريون عيسى (عليه السلام ) و...)

در تـفـسـيـر قـمـى در روايـتـى كه ابى الجارود از امام ابى جعفر در تفسير آيه (يا ايها الذيـن امـنـوا هـل ادلكـم عـلى تـجـاره تـنـجـيـكـم مـن عـذاب اليـم ) نـقـل كـرده فـرموده : اصحاب گفتند: چه خوب بود مى فهميديم اين تجارت چيست كه اگر بفهميم جان و مال و حتى اولادمان را هم در به دست آوردن آن مى داديم .
خـداى تـعـالى فـرمـود: (تـومـنـون بـاللّه و رسـوله و تـجـاهـدون فـى سبيل اللّه باموالكم ... ذلك الفوز العظيم ) .
مؤ لف : اين معنا از طريق اهل سنت نيز روايت شده .
و در همان تفسير در ذيل آيه (و اخرى تحبونها نصر من اللّه و فتح قريب ) آمده كه امام فرمود: يعنى فتح امام قائم . و در روايتى ديگر فرموده : فتح مكه .
و در كـتاب احتجاج از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمده كه در ضمن حديثى فرمود: زمين هيچ وقـت از عـالمـى كـه مـايـحـتـاج خـلق را بـيـان كـنـد و مـتـعـلمـى كـه در راه نـجـات بـه دنبال علماء مى رود، خالى نبوده ، هر چند كه اين دو طائفه هميشه در اقليت بوده اند. و خداى تـعـالى ايـن مـعـنـا را در امـت انـبـيـاى گـذشـتـه بـيـان نـمـوده اسـت ، و آن امـت هـا را مـثـل بـراى آيـنـدگـان كـرده ، مـثـل اين كلامش كه درباره حواريين عيسى (عليه السلام ) مى فـرمـايـد: عـيـسـى بـه سـايـر بـنـى اسـرائيـل گـفـت : (مـن انـصـارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه امنا باللّه و اشهد بانا مسلمون ) .
مـؤ لف : ايـن روايـت هر چند در تفسير آيه آل عمران وارد شده ، ولى درباره آيه مورد بحث نيز فائده مى دهد.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن اسـحاق و ابن سعد از عبداللّه بن ابى بكر بن محمد بن عـمـرو بـن حزم روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به آن چـنـد نـفـرى كـه در عـقـبـه ديـدارش كـردنـد فـرمـود: از بـيـن خـود دوازده نفر را به عنوان كـفـيـل قـوم خـود بـه مـن مـعـرفـى كـنـيـد، هـمـان طـور كـه حـواريـون عـيـسـى بـن مـريـم كفيل قوم خود بودند.
سوره جمعه مدنى است و بيست و يك آيه دارد

سوره جمعه آيات 8 - 1

بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم يسبح لله ما فى السموت و ما فى الارض الملك القدوس العـزيـز الحـكـيـم (1) هـو الذى بـعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يـعـلمـهـم الكـتـب و الحـكـمـه و ان كـانـوا مـن قـبـل لفـى ضـلال مـبـيـن (2) و اخـريـن مـنـهـم لمـا يـلحـقـوا بـهـم و هـو العـزيـز الحـكـيـم (3) ذلك فـضـل اللّه يـوتـيـه مـن يـشـاء و اللّه ذوالفـضـل العـظـيـم (4) مـثـل الذيـن حـمـلوا التـورئه ثـم لم يـحـمـلوهـا كـمـثـل الحـمـار يـحـمـل اسـفـارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بايات اللّه و اللّه لا يهدى القوم الظلمين (5) قـل يـا ايـهـا الذيـن هـادوا ان زعـمـتـم انـكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صـادقـيـن (6) و لا يـتـمـنـونـه ابـدا بـمـا قـدمـت ايـديـهـم و اللّه عـليـم بـالظـالمـيـن (7) قـل ان المـوت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب و الشهده فينبئكم بما كنتم تعملون (8)

ترجمه آيات
بـه نـام خـداوند بخشاينده مهربان . هر چه در زمين و آسمانهاست همه به تسبيح و ستايش خدا كه پادشاهى منزه و پاك و مقتدر و داناست مشغولند (1).
اوست خدايى كه ميان عرب امى (يعنى قومى كه خواندن و نوشتن هم نمى دانستند) پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا تلاوت كند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب سماوى و حكمت الهى بياموزد با آنكه پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند (2).
و نـيز قوم ديگرى را (كه به روايت از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مراد عجمند) چون به عرب (در اسلام ) ملحق شوند هدايت فرمايد كه او خداى مقتدر و همه كارش به حكمت و مصلحت است (3).
ايـن (رسـالت و نـزول قـرآن ) فضل و كرامت خداست كه آن لطف را در حق هر كه بخواهد مى كند و خدا را (بر خلق ) فضل و رحمت نامنتهاست (4).
وصـف حـال آنـان كـه تـحـمـل (عـلم ) تـورات كـرده و خـلاف آن عـمل نمودند در مثل به حمارى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد) آرى قومى كه مثل حالشان اين كه آيات خدا را تكذيب كردند بسيار مردم بدى هستند و خدا هرگز (براه سعادت ) ستمكاران را رهبرى نخواهد كرد (5).
اى رسـول مـا جـهـودان را بـگـو اى جـماعت يهود اگر پنداريد كه شما به حقيقت دوستداران خـدائيـد نـه مـردم ديـگر پس تمناى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد (كه علامت دوستان خدا آرزوى مرگ و شوق لقاى به خداست ) (6).
و حـال آنـكـه در اثـر آن كردار بدى كه به دست خود (براى آخرت خويش ) پيش فرستاده اند ابدا آرزوى مرگ نمى كنند (بلكه از آن ترسان و هراسانند) و خدا از كردار ستمكاران آگاهست (7).
اى رسول ما (به جهودان ) بگو عاقبت مرگى كه از آن مى گريزيد شما را البته ملاقات خـواهـد كرد و پس (از مرگ ) به سوى خدايى كه داناى پيدا و پنهانست باز مى گرديد و او شما را به آنچه (از نيك و بد) كرده ايد آگاه مى سازد (8).

اشاره به مطالب سوره جمعه

بيان آيات
اين سوره به بيانى كاملا انگيزنده ، مسلمين را وادار مى كند كه نسبت به نماز جمعه اهتمام بـورزنـد، و آنـچـه در به پاداش تنش لازم است فراهم سازند، چون نماز جمعه از شعائر بـزرگ خـدا اسـت كـه تـعـظـيـم و اهـتـمام به امر آن ، هم دنياى مردم را اصلاح مى كند، و هم آخرتشان را، و خداى تعالى بيان اين مطلب را با تسبيح و ثناى بر خود آغاز كرد كه در مـيـان قـومـى امـى رسـولى از خـود آنـان مبعوث كرد تا آيات او را بر آنان بخواند، و با اعمال صالح و اخلاق پاك تزكيه شاءن كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد و به همين منظور كـتـاب خـدا و مـعـارف ديـنـش را بـه بهترين وجهى بر آنان و افرادى كه به آنان ملحق مى شوند، و نسل هاى بعد از آنان تحميل كرد،
و زنـهـارشـان داد از ايـن كـه مـثـل يـهـود نـبـاشـنـد كـه خـداى تـعـالى تـورات را بر آنان تـحـمـيـل كـرد، ولى آنـان آن را حـمـل نـكـردنـد، و بـه مـعارف آن معتقد نشدند، و به احكامش عمل نكردند، در نتيجه مانند الاغى شدند كه بارش كتاب باشد.
و در آخر به عنوان نتيجه دستور مى دهد كه وقتى بانك نماز جمعه بلند مى شود بازار و دادوسـتد را رها نموده ، به سوى ذكر خدا بشتابند. و نيز افرادى را كه خلاف اين دستور عـمـل مـى كـنـنـد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) را در حـالى كـه مـشـغـول خـطـبـه نـمـاز است رها نموده ، به سوى دادوستد مى روند، سرزنش مى كند، و اين رفـتـار را نـشانه آن مى داند كه اين گونه افراد معارف كتاب خدا و احكامش را نپذيرفته اند. اين سوره در مدينه نازل شده است .

معناى اينكه آنچه در آسمان و زمين است خدا را تسبيح مى كنند

يسبح لله مافى السموات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم

كلمه (تسبيح ) به معناى منزه دانستن است . وقتى مى گوييم : (سبحان اللّه ) معنايش اين است كه طهارت و نزاهت از همه عيوب و نقائص را به او نسبت مى دهيم .
و اگـر از تـسـبـيح ، در آيه با صيغه مضارع تعبير كرده ، براى اين است كه استمرار را بفهماند. پس معناى آن اين نيست كه نامبردگان ، در آينده تسبيح مى كنند، بلكه معنايش اين اسـت كـه هـمـواره و مـستمرا تسبيح مى كنند. و كلمه (ملك ) - به فتح ميم و كسر لام - كـسـى است كه مقام حكمرا نى در نظام جامعه مختص به او است . و كلمه (قدوس ) صيغه مـبـالغـه از قـدس اسـت ، كه آن نيز به معناى نزاهت و طهارت است . و كلمه (عزيز) به مـعـنـاى مقتدرى است كه هر گز شكست نمى پذيرد. و كلمه (حكيم ) به معناى متقن كار، و كـسى است كه هيچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمى شود، هر چه مى كند با علم مى كند، و براى آن مصالحى در نظر مى گيرد.
اين آيه شريفه مقدمه و زمينه چينى است براى آيه بعدى ، يعنى (هو الذى بعث ...) كه مـتـعـرض مـساءله بعثت رسول اللّه است ، و مى فرمايد: غرض از بعثت او اين بود كه مردم به كمال و به سعادت برسند، و بعد از ضلالتى آشكار كه داشتند هدايت گردند.
و امـا اينكه چگونه آنچه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مى كنند؟ جوابش اين است كه مـوجـودات آسـمـانـى و زمـيـنـى (هـمـان طـور كـه بـا آنـچـه از كـمـال دارند از كمال صانع خود حكايت مى كنند همچنين ) با نقصى كه در آنها است و جبران كـنـنـده آن خـدا است ، و با حوائجى كه دارند و برآورنده اش خدا است ، خدا را از هر نقص و حاجت منزه مى دارند، چون هيچ حاجت و نقصى نيست مگر آن كه تنها كسى كه اميد برآوردن آن حـاجـت و جبران كردن آن نقص در او مى رود خداى تعالى است ، پس خود او مسبح و منزه از هر نقص و حاجت است ،
و در نـتـيجه حكمرانى در نظام تكوين در بين خلق و بر طبق دلخواه هم ، تنها حق او است . و همچنين حكمرانى و تشريع قانون در نظام تشريع و در بندگانش به هر طور كه صلاح بـدانـد خـاص او اسـت ، و او مـلكـى اسـت كـه مـى تـوانـد در اهل مملكتش حكم براند، و بر اهل مملكت است كه او را اطاعت كنند.

مقتضيات منزه بودن خداى تعالى از هر نقص و حاجت

يـكـى ديـگـر از مـقـتضيات نزاهتش اين است كه اگر در نظام تشريع براى خلق خود دينى تـشـريـع مـى كـنـد، از ايـن جـهـت نـيست كه احتياجى به عبادت و اطاعت آنان داشته باشد، و بـخـواهد با عبادت آنان نقصى از خود جبران و حاجتى از خود برآورد، چون او قدوس و منزه از هر نقص و حاجت است .
يـكـى ديـگر اين است كه اگر دينى براى خلقش تشريع كرد و آن را به وسيله رسولش بـه اطـلاع خـلق رسـانـيد، و خلق دعوت آن رسول را نپذيرفتند، و در نتيجه خدا را اطاعت و عـبادت نكردند، نقصى بر ساحت مقدسش عارض نمى شود، و بر دامن كبريائى اش گردى نـمـى نـشـيـنـد، و نـه چـنان است كه خلق او را شكست داده باشند، چون او عزيز است ، يعنى مقتدرى است شكست ناپذير.
و بـاز اگـر بـه مـقـتـضـاى مـلك بـودن و قـدوس و عـزيـز بودنش دينى براى بندگانش تـشـريـع مـى كـنـد، ممكن نيست بيهوده و بدون نتيجه تشريع كرده باشد، براى اينكه او حـكـيم على الاطلاق است ، آنچه مى كند جز به خاطر مصلحتى كه دارد نمى كند، و نيز آنچه اراده مـى كـنـد جـز بـه نـفع بندگانش و خيرى كه به خود آنان عايد شود نمى كند، تنها سعادت دنيا و آخرت آنان را در نظر دارد.
و كـوتـاه سـخن اينكه : تشريع دين ، و انزال كتب آسمانى ، و بعث رسولان براى تلاوت آيـات آن كـتـاب بـراى مـردم ، و تـزكـيـه و تـعـليـم خـلق ، هـمـه اش فـضـل و مـنـتـى از خـدا، و بـه هـمـيـن جـهـت در آيـه بـعـدى مـنـت آن فضل را بر مردم مى گذارد و مى فرمايد:

مقصود از (اميين )

هو الذى بعث فى الا ميين رسولا منهم ...

كلمه (اميين ) جمع كلمه (امى ) است ، يعنى كسى كه قادر بر خواندن و نوشتن نيست . و مـنـظـور از بـى سـوادان - بـه طـورى كه گفته شده - مردم عرب هستند، كه در عصر رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـيشترشان بى سواد بودند، و جز افرادى انـگـشـت شـمـار قـادر بـر خـوانـدن و نـوشـتـن نـبـودنـد، و خـود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم صرفنظر از رسالتش از همان اكثريت بود، و لذا فـرمـود: (هـو الذى بـعـث فـى الاميين رسولا منهم ) : او كسى است كه در ميان مردمى بى سواد رسولى از جنس خود آنان و براى همه آنان مبعوث كرد.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـراد از كـلمـه (امـيـيـن ) مـشـركـيـن بـاشـنـد، يـعـنـى غـير اهـل كـتـاب ، بـه شـهـادت ايـنـكـه قـرآن كـريـم از يـهـوديـان نـقـل مـى كـنـد كـه گـفـتـنـد: (ليـس عـليـنـا فـى الامـيـيـن سبيل ) .
ليكن اين احتمال درست نيست ، براى اينكه در ذيل آيه مى فرمايد: (يتلوا عليهم آياته ) يـعـنـى او را مـبعوث كرد تا آيات خدا را بر آن اميين بخواند، و اگر منظور ازكلمه مشركين بـاشـنـد، بـايـد بـگـويـيـم كـه آيـاتـى از قـرآن تـنـهـا بـر مـشـركين خوانده مى شده ، و حـال آنـكـه هـيـچ آيـه اى در قـرآن نـيـسـت كـه مـخـصـوص غـيـر عـرب ، و غـيـر اهل كتاب باشد.
بـعـضـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از امـيـيـن اهل مكّه باشد، براى مكه را (ام القرى ) مى گفتند. اين نيز درست نيست ، براى اينكه با مـدنـى بـودن سـوره مـنـاسبت ندارد، زيرا بوى آن مى دهد كه ضمير در (يزكيهم ) و در (يـعـلمـهـم ) بـه مهاجرين و ساير مسلمانان اهل مكّه كه بعد از فتح ، اسلام آوردند و به نسلهاى بعد ايشان برگردد. و اين از مذاق قرآن به دور است .

اشـــاره بـــه عـــدم مـنـافـات بـيـن امـى بودن پيامبر(ص ) و مبعوث شدنش در اميين ، با جهانىبودن دعوت آن جناب

مـمـكـن اسـت از آيـه شـريـفـه ايـن مـعـنـا بـه ذهـن كـسـى خـطـور كـنـد، كـه مـبـعـوث شـدن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در بـيـن مـردم امى ، و امى بودن خود آن جناب منافات دارد با اينكه آن جناب مبعوث بر آنان و بر عموم بشر باشد، لذا براى دفع اين توهم مى گوييم : خير، هيچ منافاتى ندارد، كه آن جناب در بين امى ها مبعوث شده باشد، و آيـات خـدا را بـه آنـان تـعـليـم داده ، تـزكـيـه شـان كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد، و كـتـابـش هـم به لغت آنان باشد، و در عين حال مبعوث به همه جهانيان باشد، براى اينكه هـمـه آنـچـه كـه گـفـتـه شـد مـربـوط بـه مـرحـله اول دعـوت اسـت ، و بـه هـمـيـن در هـمـان اوائل دعوت متعرض ساير ملل و ساير اقطار عالم نشد، همين كه دعوتش ‍ مستقر گرديد، و تا حدى حكومت اسلامى پايدار شد، آن وقت شروع كرد به دعوت يهود و نصارى و مجوس ، و نامه نگارى به سران كشورهاى آن روز.
هـمـچـنان كه مى بينيم در دعاى ابراهيم (و اسماعيل ) هم (كه بعثت خاتم الانبياء استجابت آن دعـا اسـت ) بـنـابـه حـكايت قرآن آمده : (ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امهم سلمه ... ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة ) ،
و دعاى آن جناب شامل همه آل اسـمـاعـيـل مـى شـود، چـه عـرب مـضـر بـاشـنـد، و چـه نـبـاشـنـد، چـه اهـل مـكـّه باشند، و چه نباشند، علاوه بر اينكه منافات ندارد كه آن جناب مبعوث به سوى آل اسماعيل و غير ايشان باشد.
(يـتـلوا عليهم آياته ) - يعنى آيات كتاب خدا را بر آنان بخواند باامى است ، و اين جمله صفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .

مراد از تزكيه و تعليم كتاب و حكمت

(و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ) - كلمه (تزكيه ) كه مصدر (يزكيهم ) اسـت ، مـصـدر بـاب تـفعيل است ، و مصدر ثلاثى مجرد آن (زكات ) است ، كه به معناى نـمـو صـالح اسـت ، نـمـوى كه ملازم خير و بركت باشد، پس تزكيه آن جناب مردم را به مـعـنـاى آن اسـت كـه ايـشـان را بـه نـمـوى صـالح رشـد دهـد، اخـلاق فـاضـله و اعـمـال صـالحـه را عـادتـشـان كـنـد، در نـتـيـجـه در انـسـانـيـت خـود بـه كـمـال بـرسـنـد، و حـالشـان در دنـيـا و آخـرت اسـتقامت يابد، سعيد زندگى كنند، و سعيد بميرند.
و مـنـظـور از (تـعـليـم كـتـاب ) بـيـان الفـاظ و تـفـسـيـر مـعـانـى مـشـكـل ، و مشتبه آنست . در مقابلش (تعليم حكمت ) است كه عبارتست از معارف حقيقتى كه قرآن متضمن آنست ، و اگر از قرآن يكبار تعبير به آيات كرده ، و فرموده : (يتلوا عليهم اياته ) و بار ديگر تعبير به كتاب نموده و فرموده و (يعلمهم الكتاب ) براى اين بوده كه - به گفته بعضى - بفهماند براى هر يك از اين دو عنوان نعمتى است كه خدا به سبب آن بر بشر منت نهاده .

و وجه مقدم آوردن تزكيه در جمله : (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة )

در آيه شريفه مساءله تزكيه را قبل از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرده ، و در دعاى ابراهيم كـه چـنـد سطر قبل نقل شد تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد، و اين بدان جـهـت بـوده كـه آيـه مـورد بـحـث در مـقـام تـوصـيـف تـربـيـت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است مؤ منين امت را، و در مقام تربيت ، تزكيه مقدم بـر تـعـليـم عـلوم حـقه و معارف حقيقيه است . و اما در دعاى ابراهيم مقام ، مقام تربيت نبود، تـنـهـا دعـا و درخـواسـت بود، از خدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريـه اش بـدهـد، و مـعـلوم اسـت كـه در عـالم تـحـقـق و خـارج ، اول عـلم پـيـدا مـى شـود، بـعـد تـزكـيـه ، چـون تـزكـيـه از نـاحـيـه عـمـل و اخـلاق تـحـقـق مـى يـابـد، پـس اول بـايـد بـه اعـمـال صـالح و اخـلاق فـاضـله عـالم شـد، و بـعـد بـه آنـهـا عمل كرد تا به تدريج زكات (پاكى دل ) هم به دست آيد.
(و ان كـانـوا من قبل لفى ضلال مبين ) - كلمه (ان ) در اين جمله مخفف (ان ) است . ايـن جـمـله مـى خـواهـد بـفرمايد امت امى قبل از بعثت پيامبر در ضلالتى آشكار بودند. پس معلوم شد كه آيه مورد بحث مشتمل است بر تسبيح ، و سپس حمد و سياقى كه دارد سياق منت نهادن است كه توضيحش خواهد آمد.

و اخرين منهم لما يلحقوا بهم و هو العزيز الحكيم

(واو) اول آيه ، كلمه (آخرين ) را عطف مى كند بر (اميين ) و ضمير (منهم ) به امـيـيـن بـرمـى گردد، و حرف (من ) در آن براى تبعيض است . مى فرمايد: خداى تعالى مبعوث كرد در ميان مردم امى و مردمى ديگر كه هنوز به آنان ملحق نشده اند، و او عزيز است ، يـعـنـى غالبى است كه هرگز در اراده اش مغلوب نمى شود. و حكيم است ، يعنى هيچ وقت كار لغو و گزاف نمى كند.

ذلك فـضـل اللّه يـوتـيـه مـن يـشـاء و اللّه ذو الفضل العظيم

اشـاره بـا كـلمـه (ذلك ) بـه هـمـان بـعثت است ، و به خاطر اينكه آن را امرى بزرگ و قابل احترام معرفى كند با كلمه مذكور كه مخصوص اشاره به دور مورد اشاره قرار داده . پـس رسـول خـدا كـسـى اسـت كه به چنين امرى بزرگ و فضلى عظيم اختصاص يافته . و مـعـنـاى آيه اين است كه : اين بعث ، و اينكه آن جناب خدا را بخواند و مردم را تزكيه كند و كـتـاب و حـكـمـتشان بياموزد، خود فضل و عطائى است از خداى تعالى كه به هر كس مشيتش تعلق گيرد مى دهد، و مشيتش تعلق گرفت كه آن را به محمد (صلوات اللّه عليه ) بدهد، و خدا داراى فضلى عظيم است .
البـتـه ايـن مـعـنـايـى اسـت كـه مـفـسـريـن بـراى آيـه كـرده انـد، و احتمال مى رود كلمه (ذلك ) اشاره به بعث تنها نباشد، بلكه به بعث باشد با نسبتى كـه به اطرافش دارد، يعنى به بعث كننده و بعث شده ، و مردمى كه بعث براى آنها است ، آن وقـت مـعـناى آيه چنين مى شود: اين بعث از فضل خدا است كه آن را به هر كس بخواهد مى دهـد، و فـعلا خواسته است محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به آن مخصوص كند، در نتيجه او را براى رسالت خود اختيار كرد، و امت او را براى اين كار انتخاب نمود و پيامبر را از ميان آنان برگزيد، و به سوى آنان گسيل داشت . اين آيه و دو آيه قبلش يعنى آيه (هو الذى بعث ... عظيم ) لحن امتنان را دارد.

مـثـل الذيـن حـمـلوا التـوريـه ثـم لم يـحـمـلوهـا كـمـثـل الحـمـار يحمل اسفارا...

راغب مى گويد: كلمه (سفر) - به فتح سين و سكون فاء - به معناى پرده بردارى است كه البته در خصوص اعيان استعمال مى شود، مانند سفر عمامه برداشتن عمامه از سر، و (سـفـر خـمـار) يعنى برداشتن نقاب از صورت - تا آنجا كه مى گويد: و سفر - بـه كـسـر سين و سكون فاء - به معناى كتابى است كه از حقائق پرده برمى دارد، و در قرآن آمده :
(كمثل الحمار يحمل اسفارا) .
و مـنـظـور از ايـنـكـه فـرمـود: (مـثـل آنـهـايـى كـه تـورات بـر آنـان تـحـمـيـل شـد) بـه شـهـادت سـيـاق ايـن است كه تورات به آنان تعليم داده شد. و مراد ازفـرمـود (ولى آن را حـمـل نـكـردنـد) ايـن اسـت كـه بـه آن عـمـل نـكـردنـد، ذيـل آيـه هـم كـه مـى فـرمـايـد (بـئس مـثـل القـوم الذيـن كـذبـوا بـايـات الله ) مـؤ يـد و شـاهـد بـر ايـن معنا است . و منظور از (كـسـانـى كـه تـورات تـحـمـيـلشـان شـد ولى آن را حـمـل نـكـردند) يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (عليه السلام ) نـازل كـرد و او معارف و شرايع آن را تعليمشان داد، ولى رهايش كردند، و به دستورات آن عـمـل نـنـمـودنـد، لذا خداى تعالى برايشان مثلى زد، و آنها را به الاغى تشبيه كرد كه كتابهايى بر آن بار شده ، و خود آن حيوان هيچ آگاهى از معارف و حقائق آن كتابها ندارد، و در نتيجه از حمل آن كتابها چيزى به جز خستگى برايش نمى ماند.

وجـــه ارتـــبـــاط تـــشـــبـيه يهود به حمار حامل اسفار با آيه مربوط به بعثت پيامبر اسلام(ص )

وجـه اتـصـال ايـن آيـه بـه آيـه قـبـلش اين است كه بعد از آنكه خداى تعالى سخن را با مساءله بعث پيامبرى امى آغاز كرد، و بر مسلمانان منت نهاد كه از ميان همه اقوام امى پيامبر را در بـيـن آنـان مـبـعوث كرد، تا كتاب را بر آنان بخواند، و تزكيه شان كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد و در نتيجه از ظلمتهاى گمراهى به سوى نور هدايت بيرونشان نموده ، از حـضـيـض جهل به اوج علم و حكمتشان برساند، و در آخر سوره هم به طور عتاب و توبيخ بـه رفـتـار آنـان اشـاره مـى كـنـد، كـه بـه جـاى شـكـرگـزارى در مـقـابـل ايـن مـنـت چـگـونـه بـه سـوى و تـجـارت شـتـافـتـنـد، و پـيـامـبـر را در حال خطبه جمعه تنها گذاشتند، با اينكه نماز جمعه از بزرگترين مناسك دينى است .
در بـيـن آن آغاز و اين انجام سوره مثل مذكور را براى يهوديان آورد كه تورات تحميلشان شـد، ولى آن حـمل نكردند، و چون خرانى شدند كه بار كتاب بر دوش دارند، و هيچ بهره اى از مـعـارف و حـكـمـتـهـاى آن نـدارنـد. پس مسلمانان بايد به امر دين اهتمام بورزند و در حركات و سكنات خود مراقب خدا باشند، و رسول او را بزرگ بدانند، احترام كنند، و آنچه بـرايـشان آورده ناچيز نگيرند، و بترسند از اينكه خشم خدا آنان را بگيرد، همان طور كه يـهـود را گـرفت ، و آنان را جاهلانى ستمگر خواند، و به خرانى كه بار كتاب به دوش دارند تشبيهشان كرد.
در تفسير روح المعانى وجه ارتباط آيه مورد بحث به آيه قبلش را چنين بيان داشته : آيه مـورد بـحـث مـتـضـمـن اشـاره بـه هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه آيـات قبل بيان مى كرد،
و خلاصه اشاره مى كند به اينكه اين رسول مبعوث را خداى تعالى بر طبق همان صفاتى مـبـعـوث كـرد كـه در تـورات و بـه زبـان انـبـيـاى بـنـى اسـرائيـل بـشارتش را داده بود، پس گويا فرموده : (هو الذى بعث ...) ، آن خدايى است كـه پـيامبر مبشر در تورات را به همان نشانى ها مبعوث كرد كه يكى از آن نشانى ها امى بـودن ، و يـكـى ديـگـر مـبـعـوث شـدن در قـومـى امـى اسـت ، و مـثـل يهوديانى كه آن بشارتها را ديده بودند، و اين پيامبر را هم ديدند و يقين كردند كه اين همان است و باز ايمان نياوردند، مثل حمار است .
ولى خـوانـنـده عـزيـز توجه دارد كه اين قول اولا تحكم است و ثانيا در سياق آيه دليلى بر صحت آن نيست .

استدلال عليه يهود با اين بيان كه اگر راست گوييد آرزوى مرگ كنيد

قـل يـا ايـهـا الذيـن هـادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين

.
در ايـن آيه شريفه عليه يهود استدلال شده ، استدلالى كه دروغگويى يهود را در ادعايش كـه مـى گـويد (ما اولياى خداييم و دوستان و پسران او هستيم ) كاملا آشكار مى كند، و خـداى تـعـالى ادعـاهـاى آنـان را در قـرآن حـكـايـت كـرده ، مـى فرمايد (و قالت اليهود و النـصـارى نـحـن ابـنـاء اللّه و احـبـاوه ) و نـيـز مـى فـرمـايـد: (قـل ان كـانـت لكـم الدار الاخـره عـند اللّه خالصه من دون الناس ) و نيز فرموده : (و قالوا لن يدخل الجنه الا من كان هودا) كه در آيه اولى خود را پسران و دوستان خدا، و در دومـى مـالكـين منحصر خانه آخرت ، و در سومى دارندگان حق ورود به بهشت معرفى كرده اند.
و حـاصـل مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : يـهوديان را مخاطب قرار بده ، و به ايشان بگو: اى كـسـانـى كـه كـيـش يـهـوديگرى را به خود بسته ايد، اگر معتقديد كه تنها شما اولياى خداييد، و نه هيچ كس ديگر، و اگر در اين اعتقادتان راست مى گوييد، آرزوى مرگ كنيد، و خريدار آن باشيد، براى اينكه ولى خدا و دوست او بايد دوستدار لقاى او باشد، شما كه يـقين داريد دوست خداييد، و بهشت تنها از آن شما است ، و هيچ چيزى ميان شما و بهشت و خدا حائل نمى شود
مـگـر مـردن ، بـايـد مـردن را دوسـت بـداريـد، و بـا از بـيـن رفـتـن ايـن يـك حائل به ديدار دوست برسيد، و در مهمانسراى او پذيرائى شويد، و از دار دنياى پست كه به جز هم و غم و محنت و مصيبت چيزى در آن نيست آسوده گرديد.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: اينكه كلمه (اولياء) را اضافه به (اللّه ) نكرد، و نـفـرمـود: (اولياء اللّه ) بلكه فرمود: (اولياء لله ) براى اشاره به اين است كه ادعاى يهود خالى از حقيقت است .

و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و اللّه عليم بالظالمين

خداى عزوجل بعد از پيشنهاد تمناى مرگ به يهوديان ، به پيامبر خود خبر مى دهد كه اين يـهـوديـان هـرگـز تـمـنـاى مـرگ نـخـواهـنـد كـرد، و ايـن تـمـنـا نـكـردنـشـان را تعليل مى كند به آنچه در دنيا مرتكب شده اند، مى فرمايد: يهوديان به خاطر (ما قدمت ايـديـهم ) هرگز چنين آرزويى نمى كنند. و جمله (ما قدمت ايديهم ) كنايه است از ظلم و فـسـوقـى كـه در دنـيـا مرتكب شده اند. پس معناى آيه اين است كه : يهوديان به سبب ظلم هايى كه كردند آرزوى مرگ نمى كنند، و خدا داناى به ظالمان است ، مى داند كه ستمكاران هيچ وقت لقاى خدا را دوست نمى دارند، چون دشمنان خدايند، و بين خدا و آنان ولايت و محبتى در كار نيست .
و ايـن دو آيـه در مـعـنـاى آيـه زيـرنـد كـه مـى فـرمـايـد: (قـل ان كـانـت لكـم الدار الاخـره عـنـد اللّه خـالصـه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم و اللّه عليم بالظالمين .

قـل ان المـوت الذى تـفـرون مـنـه فـانـه مـلاقـيكم ثم تردون الى عالم الغيب و الشهاده فينبئكم بما كنتم تعملون

تهديد يهوديان به مرگى كه از آمدنش كراهت دارند

حـرف فـاء كـه در ابتداى جمله (فانه ملاقيكم ) در آمده ، به جمله معناى جواب شرط مى دهـد، و در آن يـهـوديـان راتـهـديد به آمدن مرگى مى كند كه از آمدنش كراهت دارند، براى اينكه از آن مى ترسند كه به وبال اعمال زشتشان گرفتار شوند. مى فرمايد: مرگ به زودى آنـان را ديـدار مـى كـند، چه بخواهند و چه نخواهند، آنگاه به سوى پروردگارشان كه با ستمكاريها و دشمنى ها از زى بندگى اش ‍ خارج شده بودند، بر مى گردند، و او به حقيقت اعمال آنان آگاه است ،
چه اعمال ظاهريشان ، و چه پنهانيشان ، براى اينكه او عالم به غيب و شهادت است ، و به زودى ايـشـان را بـه حـقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان انواع عذابها است خبر خواهد داد.
بـنـابـرايـن ، در آيه شريفه نخست به ايشان اعلام مى كند كه فرار از مرگ خطائى است كـه مـرتكب مى شوند، براى اينكه مرگ به زودى ايشان را در مى يابد. و ثانيا اعلام مى دارد كـه اگـر از مـرگ كـراهت دارند، براى اين است كه از لقاء اللّه كراهت دارند، و اين هم خطاى دومى است از ايشان ، چون خواه ناخواه به سوى خدا برمى گردند، و خدا به حساب اعـمـالشان مى رسد، و سزاى بدى هايشان را مى دهد. و ثالثا اعلام مى دارد كه هيچ يك از اعـمـالشـان بر خدا پوشيده نيست ، چه اعمال ظاهريشان و چه پنهانى ، و مكر و نيرنگشان جز به خودشان بر نمى گردد، چون او عالم به غيب و شهادت است .
پس در آيه شريفه چند اشاره هست : اول اشاره اى است به اينكه مرگ حق است و حتمى است ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فرموده : (كل نفس ذائقه الموت ) ، و باز فرموده : (نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ) .
دوم اشـاره مـى كـنـد بـه ايـنـكـه بـرگـشـت بـه سـوى خـدا بـراى پـس دادن حـسـاب اعمال حق است ، و در آن شكى نيست .
و سـوم اشـاره دارد به اينكه به زودى به حقيقت اعمالى كه كرده اند واقف گشته ، تمامى اعمالشان بدون كم و كاست به ايشان برمى گردد.
و چهارم اشاره دارد به اينكه چيزى از اعمال آنان بر خداى تعالى پوشيده نيست .
و بـه خـاطـر ايـنـكه به اين معنا اشاره كرده باشد جمله (عالم الغيب و الشهاده ) را به جاى كلمه (اللّه ) آورد، و گرنه مى توانست بفرمايد: (ثم تردون الى اللّه فينبئكم ...) .

بحث روايتى

(روايـــاتـــى در ذيـــل آيـــه : (هـــو الذى بـــعـــث فـــى الاءمـــيـــيـــن ...) اهل فارس و تحصيل ايمان ، و....)

در تـفـسـيـر قـمى در ذيل آيه (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم ) از پدرش ، از ابن ابـى عـمـيـر، از مـعـاويـه بـن عـمـار، از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كـه در ذيل آيه فرموده :
مردم عرب مشرك با سواد بودند، و ليكن كتابى آسمانى از ناحيه خدا، و پيغمبرى كه به سويشان مبعوث شده باشد نداشتند، و بدين جهت خدا آنان را امى خواند.
و نـيـز در هـمـان كتاب در ذيل جمله (و اخرين منهم لما يلحقوا بهم ) فرموده : كسانى كه بعد از اهل مكّه داخل در اسلام شدند.
و در مـجـمـع البـيان مى گويد: روايت شده كه پيغمبر اين آيه را قرائت مى كرد، شخصى پـرسـيـد: ايـنـهـا چـه كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـعـد از مـا اسـلام مـى آورنـد. رسـول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) دست بر شانه سلمان گذاشت ، و فرمود: اگر ايمان در ثريا باشد مردانى از نژاد اين مرد آن را به دست مى آورند.
صفحه بعد فهرست صفحه قبل