سورة البقرة

العيّاشى عن عمر بن سليمان عن رجل من أهل الجزيرة، قال: سأل الرضا عليه السلام رجل، فقال له: جعلت فداك أنّ الله تبارك و تعالي يقول (فنظرة إلي ميسرة) فأخبرنى عن هذه النظرة الّتى ذكرها الله لها حدّ يعرف إذا صار هذا المعسر لابدّ له من أن ينظر و قدأخذ مال هذا الرجل و أنفق علي عياله، و ليس له غلّة ينتظر إدراكها، و لادين ينتظر محلّه، و لامال غائب ينتظر قدومه؟ قال: نعم ينتظر بقدر ما ينتهى خبره إلي الإمام، فيقضى عنه ما عليه من سهم الغارمين إذا كان أنفقه فى طاعة الله، فإن كان أنفقه فى معصية الله فلاشى‏ء له علي الإمام، قلت: فمال هذا الرجل الّذى ائتمنه و هو لايعلم فيم أنفقه فى طاعة الله أو معصيته؟ قال: يسعى له فى ماله فيردّه و هو صاغر .

بقره / 280. تفسير عيّاشى 1 / 155.


عياشي از عمر بن سليمان، از مردي از اهالي جزيره (عراق‌) روايت كرده است‌ كه گفت: مردي از حضرت رضا(ع) سؤال كرد و گفت: قربانت گردم خداي‌ تبارك و تعالي مي‌فرمايد (پس مهلت دادنيست تا وقت يسر) بفرماييد آيا اين مهلتي كه خداوند فرموده است مرز مشخصي دارد كه هر گاه شخص تنگدست به آن حدّ برسد بايد به او مهلت داده شود در صورتي كه پول آن مرد (وام دهنده‌) را گرفته و خرج خانواده‌اش‌ كرده است و نه غله‌اي دارد كه منتظر درو كردنش باشد، نه‌ طلبي دارد كه منتظر سر رسيد آن باشد، و نه مال التجاره‌اي كه چشم به راه آمدنش باشد؟ حضرت فرمود: آري، به‌ اندازه‌اي كه خبر (ناداري‌ِ) او به امام برسد بايد صبر كرد و مهلت داد، تا امام بدهي او را، اگر در راه طاعت خدا صرف كرده باشده از سهم غارمين (بدهكاران تنگدست‌ ) بپردازد . اما اگر در راه معصيت خدا خرج كرده باشد پرداخت آن بر عهده امام نيست . عرض كردم: در آن صورت تكليف پول اين آدمي كه به او اعتماد كرده و نمي‌دانسته‌ است كه آيا در راه اطاعت خدا خرج مي‌كند يا در راه معصيت او، چه مي‌شود؟ فرمود: بايد تلاش كند و هر طور شده پول او را پس بدهد .


الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن عمر بن محمّد بن سالم بن البراء الجعابي، قال: حدّثنا أبو محمّد الحسن بن عبدالله بن محمّد بن العبّاس الرازى التميمى، قال: حدّثنى سيّدى علىّ بن موسي الرضا عليه السلام، عن أبيه عن آبائه، عن رسول‏الله‏ صلّي الله عليه و آله قال: نزلت هذه الآية (الّذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرّا و علانية) فى علىّ‏ .

بقره / 274. عيون اخبار الرضا 2 / 62.


صدوق از محمد بن عمر بن محمد بن سالم بن براء جعابي، از ابومحمد حسن بن عبد الله بن محمد بن عباس رازي‌ تميمي روايت كرده است كه گفت: آقايم علي بن موسي الرضا از پدرش از پدران بزرگوارش‌ برايم حديث كرد كه رسول خدا(ص‌ ) فرمود: آيه (كساني كه اموال خود را در شب و روز، به طور پنهاني و آشكار انفاق مي كنند) درباره علي(ع) نازل شده است‌ .



أحمد بن أبى عبدالله البرقى، عن محمّد بن عبدالحميد، عن صفوان بن يحيى قال: سألت أباالحسن الرضا عليه السلام عن قول الله لإبراهيم عليه السلام ( أو لم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئنّ قلبى) أكان فى قلبه شكّ؟ قال: لا، كان علي يقين؛ و لكنّه أراد من الله الزّيادة فى يقينه .

بقره / 260. محاسن 247 .

احمد بن ابي عبدالله برقي از محمد بن عبدالحميد، از صفوان بن يحيي روايت‌ كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره اين سخن خداي‌ تعالي به ابراهيم‌(ع‌) (آيا ايمان نداري گفت: چرا ولي مي خواهم اطمينان قلبي پيدا كنم)36 سؤال كردم و عرض‌ كردم: آيا در دل ابراهيم شك بود؟ فرمود: نه، او يقين داشت، اما از خداوند خواست كه‌ بر يقين او بيفزايد .



علىّ بن إبراهيم قال: حدّثنى أبى عن الحسين بن خالد عن الرضا عليه السلام أنّه قال (السكينة) ريح من الجنّة لها وجه كوجه الإنسان فكان إذا وضع التّابوت بين يدى المسلمين و الكفّار، فإن تقدّم رجل لايرجع حتّي يقتل أو يغلب، و من رجع عن التابوت كفر و قتله الإمام، فأوحي الله إلي نبيّهم أنّ جالوت يقتله من يستوى عليه درع موسي‏، و هو رجل من ولد لاوى بن يعقوب عليه السلام إسمه داود بن إسىّ‏ و كان إسى راعياً، و كان له عشرة بنين أصغرهم داود. فلمّا بعث طالوت إلي بنى إسرائيل و جمعهم لحرب جالوت، بعث إلي إسى أن أحضر ولدك، فلمّا حضروا دعا واحداً واحداً من ولده، فألبسه الدرّع درع موسي‏ منهم من طالت عليه و منهم من قصرت عنه، فقال لإسىّ: هل خلّفت من ولدك أحداً؟ قال: نعم أصغرهم تركته فى الغنم ليرعاها، فبعث إليه فجاء به فلمّا دعى أقبل و معه مقلاع، قال: فناداه ثلاث صخرات فى طريقه، فقالت : يا داود خذنا فأخذها فى مخلاته و كان شديد البطش، قويّاً فى بدنه، شجاعاً، فلمّا جاء إلي طالوت ألبسه درع موسي‏ فاستوت عليه. . . الحديث .

بقره / 248. تفسير قمّى 1 / 72.

علي بن ابراهيم، از پدرش، از حسين بن خالد ، از حضرت رضا(ع‌ ) روايت كرده‌ است كه فرمود: (سكينه) نسيمي است از بهشت كه چهره‌اي مانند چهره انسان دارد، هر گاه تابوت (صندوق‌) در ما بين لشكر مؤمنان و كفار گذاشته مي‌شد، اگر كسي (از سپاه‌ موحدين‌) از آن جلوتر مي‌رفت حق نداشت برگردد تا اين كه يا كشته شود و يا پيروز گردد، هر كس بر مي‌گشت كافر مي‌شد و امام (سالار سپاه‌) او را مي‌كشت، پس خداوند به پيامبر آنان وحي فرمود كه جالوت به دست كسي كشته مي‌شود كه زره موسي‌(ع‌) بر قامت او راست آيد ، و او مردي است از فرزندان لاوي بن يعقوب(ع‌) و نامش داود بن‌ اسي است، اسي چوپان بود و ده پسر داشت كه كوچكترين ايشان داود بود . چون طالوت بني اسرائيل را براي جنگ با جالوت بسيج كرد، به اسي پيغام داد كه‌ پسرانت را احضار كن، هنگامي كه پسران اسي حاضر شدند آنها را يكي يكي صدا زد و زره موسي را بر آنها پوشاند اما زره براي برخي بلند بود و براي برخي كوتاه‌. پس طالوت‌ به اسي گفت: آيا از فرزندانت كسي هست كه نياورده باشي؟ گفت: آري، يكي از پسرانم‌ را كه از همه كوچكتر است گذاشتم كه گوسفندان را بچراند. طالوت كسي را فرستاد كه او را بياورد، داود با خود فلاخني داشت، در راه كه مي‌آمد سه قطعه سنگ او را صدا زدند و گفتند: اي داود، ما را بردار، داود آنها را برداشت و در توبره خود گذاشت، او جواني‌ نيرومند و شجاع بود، چون نزد طالوت آمد، زره موسي را بر او پوشاند و زره برقامت وي راست آمد ... تا آخر حديث‌ .



الصدوق عن الفقيه المروزى عن أبى ‏بكر النيسابورى عن الطائى عن أبيه عن الرضا عليه السلام عن آبائه عن الحسين بن علىّ عليه السلام أنّه قال: خطبنا أميرالمؤمنين عليه السلام فقال: سياّتى علي الناس زمان عضوض يعضّ المؤسر علي ما فى يده، و لم يؤمر بذلك، قال الله تعالي (و لاتنسوا الفضل بينكم إنّ الله كان بماتعملون بصيراً) و سيأتى زمان يقدّم فيه‏ الأشرار و ينسي فيه الأخيار و يبايع المضطرّ، و قدنهى رسول الله صلّي الله عليه و آله‏ عن بيع المضطرّ و عن بيع الغرر فاتقّوا الله يا أيّها النّاس و أصلحوا ذات بينكم و احفظونى فى أهلى .

بقره / 237. عيون اخبار الرضا 2 / 45-46.


صدوق از فقيه مروزي از ابوبكر نيشابوري، از طائي، از پدرش، از حضرت‌ رضا، از پدران بزرگوارش، از حسين بن علي(ع) روايت كرده است كه فرمود : اميرالمومنين(ع) براي ما خطبه‌اي ايراد كرد و فرمود: بزودي زماني بس بخيل و تنگ بر مردم فرا خواهد رسيد كه در آن زمان ثروتمند ثروت خود را با چنگ و دندان‌ نگه مي‌دارد (و از احسان و بخشش بخل ورزد) حال آن كه به چنين كاري امر نشده ‌است، بلكه ( بر عكس‌) خداي تعالي فرموده است (و احسان را در بين خودتان فراموش نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مي دهيد آگاه است) و نيز بزودي زماني فرا رسد كه بدكاران مقدم دانسته مي‌شوند و نيكان به فراموشي سپرده مي‌شوند و معامله با افراد مضطر (كساني كه از روي ناچاري‌ آنچه دارند مي‌فروشند) شايع مي‌گردد، در صورتي كه رسول خدا(ص‌) از بيع مضطرّ و بيع غرر (مغبون كردن طرف معامله‌) نهي فرموده است. پس اي مردم از خدا بترسيد و به‌ اصلاح خود بپردازيد، و مرا در ميان خانواده‌ام حفظ نماييد .



العيّاشى عن أبى القاسم الفارسى، قال: قلت للرضاعليه السلام : جعلت فدِاك أنّ الله يقول فى كتابه (فإمساكٌ بمعروف أو تسريح بإحسان) و ما يعنى بذلك؟ قال: أمّا الإمساك بالمعروف فكفّ الأذي و إجباء النفقة، و أما التسريح بإحسان، فالطلاق علي ما نزل به الكتاب .

بقره / 229. تفسير عيّاشى 1 / 117.


عياشي از ابوالقاسم فارسي روايت كرده است كه گفت: به حضرت رضا ( ع) عرض كردم: قربانت گردم ، خداوند در كتاب خود مي‌فرمايد (نگاه داشتن به خوبي يا رها كردن به خوبي) فرمود: نگاه داشتن به خوبي عبارت از اذيت نكردن و پرداختن نفقه‌ است، و رها كردن به خوبي عبارت است از طلاق دادن بر طبق آنچه در كتاب خدا نازل‌ شده است‌ .




العيّاشى عن معمر بن خلاّد، عن أبى الحسن الرضا عليه السلام أنّه قال: أى شى‏ء يقولون فى إتيان النّساء فى أعجازهنّ؟ قلت: بلغنى أنّ أهل المدينة لايرون به بأساً، قال: إنّ اليهود كانت تقول: إذا أتي الرجل من خلفها خرج ولده أحول، فأنزل الله (نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّى شئتم) يعنى من خلف أو قدّام خلافاً لقول اليهود، و لم يعن فى أدبارهنّ .

بقره / 223. تفسير عيّاشى 1 / 111.


عياشي، از معمر بن خلاد، از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) روايت كرده‌ است كه فرمود: درباره نزديكي با زنان از پشت آنها چه مي‌گويند؟ عرض كردم : شنيدام‌ كه (فقهاي‌) اهل مدينه در آن اشكالي نمي‌بينند. حضرت فرمود: يهود عقيده داشتند كه‌ اگر مرد از پشت با زنش نزديكي كند فرزندش لوچ به دنيا مي‌آيد، پس خداوند اين آيه‌ را نازل فرمود (زنان شما كشتزار شما هستند پس بياييد كشتزار خود را هر جا مي خواهيد) يعني بر خلاف گفته‌ يهود، از پشت سر (در وضعيت دمرو) و يا از پيش رو مي‌توانيد نزديكي كنيد. مقصود آيه نزديكي كردن در دبر زنها نيست‌ .


الصدوق رحمه الله قال: حدّثنا محمّد بن إبراهيم بن احمد بن يونس المعاذى، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعيد الكوفى الهمدانى، قال: حدّثنا علىّ بن الحسن بن علىّ بن فضال، عن أبيه عن الرضا عليه السلام قال: سألته عن قول الله عزّوجلّ (هل ينظرون إلّا أن يأتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة) قال : يقول: هل ينظرون إلّا أن يأتيهم الله بالملائكة فى ظلل من الغمام، و هكذا نزلت .

بقره / 210. توحيد صدوق 163.


صدوق از محمد بن ابراهيم بن احمد بن يونس معاذي، از احمد بن محمد بن سعيد كوفي همداني، از علي بن حسن بن علي بن فضال، از پدرش روايت كرده است كه گفت: از حضرت رضا(ع) درباره آيه شريفه (آيا انتظار مي كشند خدا را در سايبانها و ملائكه) پرسيدم، فرمود: (يعني‌) آيا منتظرند كه خداوند فرشتگان را در ميان پاره‌هايي از ابرها به سراغشان فرستد. آيه اين گونه نازل شده است (يعني تأويل‌ آيه چنين است‌) .


العيّاشى بإسناده عن الحسن بن علىّ قال: قرأت فى كتاب أبى الأسد إلي أبى الحسن الثانى عليه السلام و جوابه بخطّه، سأل ما تفسير قوله (و لاتأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلي الحكّام)؟ قال: فكتب إليه: الحكّام القضاة، قال: ثمّ كتب تحته هو أن يعلم الرّجل أنّه ظالم عاصى، هو غير معذور فى أخذه ذلك الّذى حكم له به إذا كان قدعلم أنّه ظالم .

بقره / 188،" اموالتان را در ميان خود به تباهى مخوريد و آن را به نزد داوران نبريد". تفسير عيّاشى 1 / 85.

عياشي به اسنادش از حسن بن علي روايت كرده است كه گفت: در نامه‌ ابوالأسد به ابوالحسن ثاني‌(ع‌) و جوابي كه آن حضرت با خط خود نوشته بود، خواندم‌ كه ابوالاسد سؤال كرده بود تقسير آيه (اموالتان را در ميان خود به تباهي مخوريد و آن را به نزد داوران نبريد) چيست؟ حضرت به او نوشت: داوران همان قاضيانند. و در ذيل آن نوشت: معنايش اين است كه اگر انسان بداند قاضي در حكمي كه به نفع او داده مرتكب‌ حق كشي و گناه شده است، در گرفتن آنچه به نفع او حكم شده است معذور نيست، اگر براستي بداند كه حق كشي كرده است‌ .

الصدوق عن تميم بن عبدالله بن تميم القرشى رضى الله عنه قال : حدّثنى أبى عن أحمد بن علىّ الأنصارى، عن علىّ بن محمّد بن الجهم، قال: سمعت المأمون يسأل الرضا علىّ بن موسي عليه السلام‏ عمّا يرويه الناس من أمر الزهرة، و أنّها كانت امرأة فتن بها، هاروت و ماروت، و مايروونه من أمر سهيل أنّه كان عشّاراً باليمن، فقال الرضا عليه السلام: كذبوا فى قولهم: إنّهما كوكبان، و إنّما كانتا دابّتين من دوابّ البحر، فغلط الناس و ظنّوا أنّهما الكوكبان، و ماكان الله عزّوجلّ ليم سخ أعداءه أنواراً مضيئة ثمّ يبقيها ما بقيت السماوات و الأرض و أنّ المسوخ لم يبق أكثر من ثلاثة أيام، حتّي ماتت و ما تناسل منها شى‏ء و ما علي وجه الأرض اليوم مسخ و أنّ الّتى وقع عليه اسم المسوخية مثل القرد و الخنزير و الدّب و أشباهها إنّما هى مثل ما مسخ الله علي صورها قوماً غضب الله عليهم، و لعنهم بإنكارهم توحيد الله، و تكذيبهم رسله. و أمّا هاروت و ماروت فكانا ملكين علّما الناس السحر ليحترزوا عن سحر السحرة و يبطلوا به كيدهم، و ما علّما أحداً من ذلك شيئاً إلّا قالا له: "إنّما نحن فتنة فلاتكفر" فكفر قوم باستعمالهم لما اُمروا بالاحتراز منه و جعلوا يفرقون بما تعلّموه بين المرء و زوجه، قال الله عزّوجلّ (و ما هم بضارّين به من أحد إلّا بإذن الله) يعنى بعلمه .

عيون اخبار الرضا 1 / 271-272.

صدوق از تميم بن عبدالله بن تميم قرشي(رض‌)، از پدرش، از احمد بن علي انصاري، از علي بن محمد بن جهم روايت كرده است كه گفت: شنيدم مأمون از حضرت‌ علي بن موسي الرضا(ع) درباره روايتي پرسيد كه مردم راجع به زهره نقل‌ مي‌كنند و مي‌گويند زهره نام زني بود كه هاروت و ماروت گرفتار و دلباخته او شدند، و همچنين درباره آنچه كه راجع به (ستاره‌) سهيل روايت مي‌كنند و مي‌گويند باجگيري در يمن بوده است، سؤال كرد، حضرت رضا(ع) فرمود: اين كه مي‌گويند آن دو تبديل به دو ستاره شدند حقيقت ندارد; بلكه به دو جانور دريايي تبديل شدند، و مردم‌ اشتباها خيال كردند كه به دو ستاره تبديل گشتند، خداوند عزّوجلّ هيچ‌ گاه دشمنان‌ خود را به صورت نورهايي درخشان مسخ نمي‌كند و آن‌ گاه آنها را تا آسمان و زمين‌ باقي است، باقي بگذارد، موجود مسخ شده بيش از سه روز باقي نمي‌ماند و بعد از سه‌ روز مي‌ميرد و چيزي از نسل آن باقي نمي‌ماند، و امروزه موجود مسخ شده‌اي در روي‌ زمين وجود ندارد . موجوداتي مانند بوزينه و خوك و خرس و امثال اينها كه نام مسخ‌ روي آنها گذاشته شده است، در واقع شبيه انسانهايي هستند كه خداوند قومي را، به‌ سبب انكار توحيد و يگانگي او و تكذيب پيامبرانش، مورد خشم و نفرين خود قرار داد و آنها را به صورت آن جانوران مسخ كرد (نه آن كه اين جانوران همان انسانهاي مسخ‌ شده باشند). اما هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه به مردم سحر مي‌آموختند تا به واسطه آن‌ خود را از سحر ساحران حفظ كنند و افسونهاي آنان را باطل سازند، آن دو به هر كس‌ مي‌خواستند سحر بياموزند قبلا به او مي‌گفتند (همانا كار ما آزمايش است، مباد كافر شوي) اما گروهي با به كارگيري چيزي كه مأمور به پرهيز از آن بودند يعني سوء استفاده از سحر كافر شدند و با افسونهايي كه آموخته بودند شروع به جدايي انداختن‌ ميان زن و شوهر كردند . خداي عزّوجلّ مي‌فرمايد (و آنها بدون اذن خداوند به احدي ضرر نرسانند) يعني به علم خدا .


الصدوق عن محمّد بن القاسم المفسّر المعروف بأبى الحسن الجرجانى رضى الله عنه قال: حدّثنا يوسف بن محمّد بن زياد و علىّ بن محمّد بن سيّار عن أبويهما عن الحسن بن علىّ عن أبيه علىّ بن محمّد عن أبيه محمّد بن علىّ عن أبيه الرضا علىّ بن موسي عليه السلام عن أبيه موسي بن جعفرعليه السلام عن أبيه الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام فى قول الله عزّوجلّ (و اتّبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان و ما كَفَرَ سليمان) قال: اتبعوا ما تتلو كفرة الشياطين من السحر و النيرنجات علي ملك سليمان، الّذين يزعمون أنّ سليمان به ملك و نحن أيضاً به، فظهر العجائب حتّي ينقاد لنا الناس. و قالوا: كان سليمان كافراً ساحراً ماهراً بسحره، ملك ما ملك، و قدر ما قدر فردّ الله عزّوجلّ عليهم فقال (و ما كفر سليمان) و لااستعمل السحر الّذى نسبوه إلي سليمان و إلي (ما أُنزل علي الملكين ببابل هاروت و ماروت) و كان بعد نوح عليه السلام قد كثر السحرة و المموّهون، فبعث الله عزّوجلّ ملكين إلي نبىّ ذلك الزمان بذكر ما تسحر به السحرة، و ذكر ما يبطل به سحرهم و يردّ به كيدهم، فتلقّاه النبىّ عن الملكين، و أدّاه إلي عباد الله بأمر الله عزّوجلّ، فأمرهم أن يقفوا به علي السحر و أن يبطلوه، و نهاهم أن يسحروا به الناس. و هذا كما يدلّ علي السم ما هو، و علي ما يدفع به غائلة السم، ثمّ قال عزّوجلّ (و ما يعلّمان من أحد حتّي يقولا إنّما نحن فتنة فلاتكفر) يعنى أنّ ذلك النبىّ أمر الملكين أن يظهرا للنّاس بصورة بشرين و يعلّماهم ما علّمهما الله من ذلك، فقال الله عزّوجلّ (و ما يعلّمان من أحد) ذلك السحر و إبطاله (حتّي يقولا) للمتعلّم (إنّما نحن فتنة) و امتحان للعباد ليطيعوا الله عزّوجلّ فيما يتعلّمون من هذا ويبطلوا به كيد السحرة ولايسحروهم (فلاتكفر) باستعمال هذا السحر و طلب الإضرار به، و دعاء الناس إلي أن يعتقدوا أنّك به تحيى و تميت و تفعل ما لايقدر عليه إلّا الله عزّوجلّ، فإنّ ذلك كفر. قال الله عزّوجلّ (فيتعلّمون) يعنى طالبى السحر (منهما) يعنى مما كتبت الشياطين علي ملك سليمان من النيرنجات و مما (أنزل علي الملكين ببابل هاروت و ماروت) يتعلّمون من هذين الصنفين (ما يفرّقون به بين المرء و زوجه)، هذا ما يتعلّم الإضرار بالناس يتعلّمون التضريب بضروب الحيل و التمايم و الإيهام و أنّه قد دفن فى موضع كذا و عمل كذا ليحبّب المرأة إلي الرّجل و الرّجل إلي المرأة، و يؤدّى إلي الفراق بينهما، فقال عزّوجلّ (و ما هم بضارّين به من أحد إلّا بإذن الله) أى ما المتعلّمون بذلك بضارّين من أحد إلّا بإذن الله، يعنى بتخلية الله و علمه فإنّه لوشاء لمنعهم بالجبر و القهر. ثمّ قال (و يتعلّمون ما يضرّهم و لاينفعهم) لأنّهم إذا تعلّموا ذلك السحر ليسحروا به ويضرّوا، فقد تعلّموا ما يضرّهم فى دينهم، ولاينفعهم فيه، بل ينسلخون عن دين الله بذلك (و لقدعلموا) هؤلاء المتعلّمون (لمن اشتراه) بدينه الّذى ينسلخ عنه بتعلّمه (ما له فى الآخرة من خلاق) أى من نصيب فى ثواب الجنّة، ثمّ قال عزّوجلّ (و لبئس ماشروا به أنفسهم) و رهنوها بالعذاب (لوكانوا يعلمون) أنّهم قد باعوا الآخرة و تركوا نصيبهم من الجنّة، لأنّ المتعلّمين لهذا السحر الّذين يعتقدون أن لارسول و لاإله و لابعث و لانشور. فقال (و لقدعلموا لمن اشتراه ما له فى الآخرة من خلاق) لأنّهم يعتقدون أن لاآخرة فهم يعتقدون أنّها إذا لم تكن آخرة فلاخلاق لهم فى دار بعد الدنيا، و إن كانت بعد الدنيا آخرة فهم مع كفرهم بها لاخلاق لهم فيها، ثمّ قال (و لبئس ماشروا به أنفسهم) بالعذاب إذ باعوا الآخرة بالدنيا، و رهنوا بالعذاب الدّايم أنفسهم (لو كانوا يعلمون) أنّهم قد باعوا أنفسهم بالعذاب و لكن لايعلمون ذلك، لكفرهم به، فلما تركوا النظر فى حجج الله حتّي يعلموا عذّبهم علي اعتقادهم الباطل و جحدهم الحق. قال يوسف بن محمّد بن زياد و علىّ بن محمّد بن سيّار عن أبويهما أنّهما قالا: فقلنا للحسن بن علىّ عليه السلام‏: فإنّ قوماً عندنا يزعمون أنّ هاروت و ماروت ملكان اختارهما الله من الملائكة لمّا كثر عصيان بنى آدم و أنزلهما مع ثالث لهما إلي دارالدنيا، و أنّهما افتتنا بالزهرة و أرادا الزنا بها، و شربا الخمر، و قتلا النفس المحرّمة، وأنّ الله عزّوجلّ يعذّبهما ببابل و أنّ السحرة منهما يتعلّمون السحر، و أنّ الله تعالي مسخ تلك المرأة هذا الكوكب الّذى هو الزّهرة. فقال الإمام عليه السلام‏: معاذ الله من ذلك! إنّ ملائكة الله معصومون محفوظون من الكفر و القبائح بألطاف الله تعالي، قال الله عزّوجلّ فيهم ( لايعصون الله ما أمرهم و يفعلون مايؤمرون) و قال الله عزّوجلّ (و له من فى السّموات و الأرض و من عنده) يعنى الملائكة (لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون * يسبّحون الليل و النهار لايفترون) و قال عزّوجلّ فى الملائكة أيضاً (بل عباد مكرمون* لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون* يعلم ما بين أيديهم و ماخلفهم و لايشفعون إلّا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون) ثمّ قال عليه السلام‏: لوكان كما يقولون كان الله عزّوجلّ قد جعل هؤلاء الملائكة خلفاءه فى الأرض و كانوا كالأنبياء فى الدنيا أو كالأئمّة، فيكون من الأنبياء و الأئمّة عليهم السلام قتل النفس و الزنا، ثمّ قال عليه السلام‏: أو لستَ تعلم أنّ الله عزّوجلّ لم يخل الدنيا من نبىّ قط أو إمام من البشر أو ليس الله عزّوجلّ يقول (و ما أرسلنا من قبلك) يعنى من رسول إلي الخلق (إلّا رجالاً نوحى إليهم من أهل القري) فأخبر أنّه لم يبعث الملائكة إلي الأرض ليكونوا أئمّة و حكّاماً، و إنّما كانوا اُرسلوا إلي أنبياء الله. قالا : فقلنا له: فعلي هذا أيضاً لم يكن إبليس أيضاً ملكاً، فقال: لا، بل كان من الجنّ، أما تسمعا الله عزّوجلّ يقول (و إذ قلنا للملئكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا إبليس كان من الجنّ) فأخبر عزّوجلّ أنّه كان من الجنّ، و هو الّذى قال الله عزّوجلّ (و الجانّ‏ خلقناه من قبل من نار السموم). قال الإمام الحسن بن علىّ‏ عليه السلام : حدّثنى أبى عن جدّى، عن الرضا عليه السلام عن آبائه عن علىّ عليه السلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله‏: إنّ الله عزّوجلّ اختارنا معاشر آل محمّد و اختار النبيّين، و اختار الملائكة المقرّبين، و ما اختارهم إلّا علي علم منه بهم، أنّهم لايواقعون ما يخرجون عن ولايته، و ينقطعون به عن عصمته، و ينتمون به إلي المستحقين لعذابه ونقمته، قالا فقلنا له: قدروى لنا أنّ عليّاًعليه السلام لمّا نصّ عليه رسول الله صلّي الله عليه و آله‏ بالإمامة، عرض الله عزّوجلّ ولايته فى السماء علي فئام من النّاس وفئام من الملائكة فأبوها، فمسخهم الله ضفادع! فقال‏: معاذ الله! هؤلاء المكذّبون لنا المفترون علينا. الملائكة هم رسل الله، فهم كسائر أنبياء الله و رسله إلي الخلق أفيكون منهم الكفر بالله؟ قلنا: لا، قال: فكذلك الملائكة، إنّ شأن الملائكة لعظيم، وإنّ خطبهم لجليل .

آيات مذكور در اين روايت تا بدين جا همگى در سوره بقره 2 / 102. تحريم /6 ،" كه خدا هر چه فرمايدشان, از آن سر نپيچيند, و آن كنند كه بدان فرمايدشان". أنبياء / 19- 20 ،" هر كه در آسمانها و زمين است و هر كه نزد اوست از آن وى‌اند، نه از بندگى‌اش‌ بزرگمنشى كنند و نه درمانند". أنبياء / 26-28 ، " بلكه بندگانى گرامى‌اند، كه در سخن بر او پيشى نگيرند و كار به فرمان او كنند، آنچه را پيش رويشان است و آنچه در پسِ سرشان, دارند, شفاعت براى كس نكنند مگر براى كسى كه ‌خدا از او خشنود شده است و خود از ترس او بيمناكند". يوسف / 109 ،" پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از مردم آباديها كه به آنان وحى كرديم". كهف / 50 ،" و آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم به سجده افتيد و همگى به سجده افتادند مگر ابليس كه از جنيان بود". حجر / 27 ،" و جن را, پيش از اين, از آتش تَفَنده (يا آتش بى دود ) آفريديم‌". عيون اخبار الرضا 1/ 266-271 .


صدوق از محمد بن قاسم مفسّر معروف به ابوالحسن جرجاني(رض‌) از يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن سيّار، از پدران آن دو، از حسن بن علي، از پدرش‌ علي بن محمد، از پدرش محمد بن علي، از پدرش علي بن موسي الرضا، از پدرش‌ موسي بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد الصادق(ع) روايت كرده است كه ‌آن بزرگوار درباره آيه شريفه (و تبعيت مي كردند آنچه را شياطين بر ملك سليمان مي خواندند و سليمان كافر نشد) ‌فرمود: كساني كه گمان مي‌كردند سليمان از طريق سحر به آن سلطنت دست‌ يافته است از افسونگريها و نيرنگهايي كه ديوهاي كافر در عهد سليمان به كار مي‌بستند پيروي كردند، و گفتند ما نيز كارهاي شگفت‌انگيز مي‌كنيم تا مردم مطيع و منقاد ما شوند . آنان گفتند: سليمان كافر و جادوگري چيره دست بود و آن سلطنت و قدرت را به‌ واسطه سحر و جادوگري خود به دست آورد، اما خداوند عزّوجلّ در پاسخ آنها فرمود (سليمان كافر نبود) و از سحر و جادويي كه به سليمان (و به آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل نازل شد) نسبت دادند استفاده نكرد. بعد از نوح (ع) ‌تعداد ساحران و افسونگران زياد شده بود، لذا خداوند عزّوجلّ دو فرشته نزد پيامبر آن‌ زمان فرستاد تا شيوه‌هاي افسونِ افسونگران و راههاي باطل ساختن آنها و دفع نيرنگ آنان را به او بياموزند، آن پيامبر(ع‌) اين شيوه‌ها را از آن دو فرشته فرا گرفت، و آن‌گاه‌ به امر خداوند عزّوجلّ آن را به بندگانش رساند و به آنان دستور داد كه از شيوه‌هاي‌ جادوگري آگاه شوند و آن را باطل سازند و ايشان را منع فرمود از اين كه با اين روشها مردم را افسون كنند، و اين مانند آن است كه كسي را از مضرات زهر آگاه سازند و روش‌ مقابله با آنها را به او بياموزند، سپس خداوند عزّوجلّ فرمود آن پيامبر به آن دو فرشته دستور داد كه به صورت دو انسان بر مردم ظاهر شوند و آنچه را خداوند در اين باره به ايشان آموخته است به مردم‌ تعليم دهند، پس خداوند عزّوجلّ فرمود (روش جادو و شيوه ابطال آن را به هيچ كس نياموزند مگر اين كه قبلا به آن كس كه‌ مي‌خواست تعليم بگيرد بگويند كار ما امتحان و آزمايش بندگان‌ است)تا سحري را كه مي‌آموزند در راه اطاعت از خداي عزّوجلّ به كار بندند و به وسيله‌ آن نيرنگ جادوگران را نقش بر آب سازند و آنان را جادو نكنند و با به‌ خدمت گرفتن اين جادو به ديگران آسيب رسانند، و اين كه كاري كني كه مردم‌ معتقد شوند قادر به زنده كردن و ميراندن و انجام ديگر كارهايي هستي كه كسي جز خداوند عزّوجلّ ‌توان آن كارها را ندارد (كافر شو) زيرا اين كارها كفر است‌. پس از آن، خداي عزّوجلّ فرمود طالبان سحر و جادوگري از نيرنگها و افسونهايي كه ديوها در عهد سليمان نوشتند از اين دو طايفه (ديوها، و هاروت و ماروت‌) مي‌آموختند (چيزهايي را كه مي‌توانستند به‌ واسطه آنها ميان زن و شوي جدايي افكنند) اين آن نوع جادويي است كه براي ضرر زدن به مردم فرا گرفته مي‌شود. انواع نيرنگها و ترفندها و افسونها را مي‌آموزند و اين‌ كه اگر فلان افسون در فلان محل دفن شود و بهمان كار انجام گيرد زن مورد علاقه مرد واقع مي‌شود و مرد محبوب زن مي‌گردد، و يا اين كه ميان آن دو جدايي و طلاق مي‌افتد. پس خداوند عزّوجلّ فرمود (كساني كه‌ سحر مي‌آموختند، جز به اذن و خواست خدا نمي‌توانستند به كسي آسيبي برسانند) زيرا اگر خدا مي‌خواست هر آينه آنان را با زور و قهر از اين كار باز مي‌داشت. سپس فرمود هر گاه آن سحر را براي‌ جادو كردن ديگران و لطمه زدن به آنها بياموزند در واقع (چيزي آموخته‌اند كه به آنها ضرر مي رساند و نفعي هم ندارد) به دين‌ آنان لطمه مي‌زند و نفع ديني به ايشان نمي‌رساند; بلكه به واسطه اين كار از دين خدا خارج مي‌شوند (آن سحر آموزان مي‌دانستند كسي كه آن را بخرد) آن سحر را در قبال دين خود بخرد و به سبب آموختن آن از دينش خارج شود (در آخرت او را هيچ بهره و نصيبي از ثواب بهشت نباشد) آن‌ گاه خداوند عزّوجلّ فرمود (و جانهاي خود را به بد چيزي فروختند) و گروگان‌ عذاب كردند (اگر مي‌دانستند) كه با اين كار خود (آخرت را فروخته‌اند و بهره خود از بهشت را رها كرده‌اند) زيرا فرا گيرندگان اين سحر معتقدند كه نه پيغمبري‌ در كار است و نه خدايي و نه قيامتي و نه رستاخيزي، چون به آخرت اعتقادي ندارند معتقدند كه وقتي آخرتي نباشد بعد از دنيا سراي ديگري نيست كه در آن سرا ايشان را بهره‌اي‌ باشد; و اگر بعد از دنيا آخرتي هم باشد با وجود كفر و بي اعتقادي‌شان به آن بهره‌اي درآن سراي نخواهند داشت. سپس خداوند فرمود (و جانهاي خود را به بد چيزي فروختند) آخرت را به دنيا فروختند و خويشتن را در گروه عذاب هميشگي قرار دادند (اگر مي دانستند) كه براي خود عذاب را خريده‌اند. اما اين را نمي‌دانند چون‌ اصولا جهان آخرت را باور ندارند . و از آن جا كه نگريستن و تأمل در حجتهاي خداوند را فرو گذاشتند، ندانستند كه به سبب اعتقاد باطلشان و انكار حق، عذاب خواهند شد. يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن يسار از قول پدران خود گفتند كه : ما به‌ حسن بن علي (عسكري‌)(ع) عرض كرديم: در بين ما عده‌اي هستند كه‌ معتقدند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه وقتي عصيان و نافرماني آدميان فزوني‌ گرفت، خداوند آن دو را از ميان فرشتگان برگزيد و همراه فرشته‌اي سوم به زمين‌ فرستاد، هاروت و ماروت عاشق زهره شدند و خواستند با او زنا كنند، و شراب‌ خوردند و انسان بي‌گناهي را كشتند، لذا خداوند عزّوجلّ آن دو را در شهر بابل گرفتار عذابي ساخت، و جادوگران از هاروت و ماروت جادوگري مي‌آموختند، و خداوند تعالي آن زن را به صورت اين ستاره زهره درآورد. امام فرمود: پناه به خدا از اين حرفها! همانا فرشتگان خدا، به لطف حق تعالي، از كفر و زشتكاريها مصون و محفوظند. خداي عزّوجلّ درباره ايشان فرموده است ( امر خدا را نافرماني نمي كنند و به آنچه امر شدهاند گردن مي نهند) و فرموده است ( و هر كس كه در آسمانها و زمين است و هر كس كه در نزد اوست (يعني فرشتگان) از اوست‌ از عبادت او سر باز نمي زنند درمانده نمي شوند شب و روز تسبيح مي گويند) و باز در حق آنها فرموده است (بلكه آنها بندگان مورد تكريمند و از او در گفتار سبقت نمي گيرند و به امر او عمل مي كنند آنچه را پيش رو دارند از پشت سرشان علم دارد شفاعت براي كس نكنند مگر براي كسي كه ‌خدا از او خشنود شده است و خود از ترس او بيمناكند). حضرت سپس فرمود: اگر چنان باشد كه اينها مي‌گويند كه خداوند آن فرشتگان را جانشينان خود در زمين قرار داد و آنها در دنيا همچون پيامبران و يا امامان بودند، پس بايد گفت كه از پيامبران و امامان(ع) قتل نفس و زنا سر مي‌زند . حضرت‌ آن‌ گاه فرمود: مگر نمي‌داني كه خداوند عزّوجلّ هرگز دنيا را از پيغمبر يا امامي از جنس‌ بشر خالي نگذاشته است؟! مگر نه اين است كه خداوند عزّوجلّ مي‌فرمايد ( پيش از تو نفرستاديم مگر مرداني از مردم آباديها كه به آنان وحي كرديم) پس‌خداوند خبر داده است كه فرشتگان را به زمين نفرستاده است كه امام و حاكم باشند، بلكه فرشتگان به سوي پيامبران خدا فرستاده مي‌شوند (تا به انسان وحي رسانند). محمد بن زياد و محمد بن يسار گويند: به آن جناب عرض كرديم: پس بنابر اين، ابليس هم فرشته نبوده است، فرمود: آري; فرشته نبود بلكه از نوع جنّ بود، آيا نشنيده‌ايد كه خداي عزّوجلّ مي‌فرمايد (و آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم به سجده افتيد و همگي به سجده افتادند مگر ابليس كه از جنيان بود) پس خداوند عزّوجلّ خبر داده است كه ابليس از جنيان بود، و هم اوست كه خداي عزّوجلّ درباره‌اش مي‌فرمايد (و جن را، پيش از اين از آتش تَفَنده (يا آتش بي دود) آفريديم). امام حسن بن علي (عسكري‌)(ع ) فرمود: پدرم از جدم از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از علي (ع) برايم روايت كرد كه فرمود: رسول خدا(ص‌) فرمود: خداوند عزّوجلّ ما خاندان محمد را و پيامبران را و فرشتگان مقرب را برگزيده‌ است، و هيچ يك از اينان را برنگزيد مگر آن كه مي‌دانست اينان مرتكب عملي‌ نمي‌شوند كه به سبب آن از ولايت او خارج شوند، و دست حمايت و عصمت او را از سر خود قطع كنند، و به جرگه كساني بپيوندند كه سزاوار عذاب و خشم او هستند. دو راوي‌ ياد شده گفتند: به آن حضرت عرض كرديم . براي ما روايتي نقل شده است كه چون‌ رسول خدا(ص‌) علي(ع‌) را به امامت منصوب فرموده خداوند عزّوجلّ ولايت و دوستي او را در آسمان هر گروهي از مردم و فرشتگان عرضه داشت ولي آنها از پذيرش‌ آن امتناع ورزيدند و خداوند آنها را به قورباغه تبديل كرد، حضرت فرمود: پناه به خدا ! اين جماعت بر ما دروغ مي‌بندند و افترا مي‌زنند. فرشتگان فرستادگان و پيغامبران خدا هستند; بنابر اين، آنها نيز همچون ساير انبياء و رسولان او به سوي خلق مي‌باشند، آيا از پيامبران و رسولان كفر سر مي‌زند؟ عرض كرديم: خير، فرمود: فرشتگان نيز اين‌ گونه‌اند. همانا فرشتگان مخلوقاتي عظيم‌الشأن و جليل القدر هستند .


العيّاشى عن سليمان الجعفرى، قال: سمعت أبالحسن الرضا عليه السلام فى قول الله عزّوجلّ (و قولوا حطّة نغفرلكم خطاياكم) قال: فقال أبوجعفر: نحن باب حطّتكم .

بقره / 58 ،" و بگوييد: بار گناه از ما فرو نه, تا خطاهاى شما را ببخشاييم". تفسير عيّاشى 1/ 45 .


عياشي از سليمان جعفري روايت كرده است كه گفت: از حضرت رضا(ع ) شنيدم كه درباره آيه (و بگوييد بار گناه از ما فرو نه, تا خطاهاي شما را ببخشاييم)13 فرمود: ابوجعفر(ع) فرمود: باب فرو نهادن گناهان شما ما هستيم‌14 .


الصدوق عن عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس النيسابورى العطّار قال: حدّثنا علىّ بن محمّد بن قتيبة عن حمدان بن سليمان عن عبدالسلام بن صالح الهروى، قال: قلت للرضاعليه السلام: يا بن رسول الله أخبرنى عن (الشجرة) الّتى أكل منها آدم و حوّاء ما كانت؟ فقد اختلف الناس فيها، فمنهم من يروى أنّها الحنطة، و منهم من يروى أنّها العنب، و منهم من يروى أنّها شجرة الحسد، فقال: كلّ ذلك حقّ . قلت: فما معني هذه الوجوه علي اختلافها؟ فقال: يا أباالصلت إنّ شجرة الجنّة تحمل أنواعاً فكانت شجرة الحنطة، و فيها عنب و ليست كشجرة الدّنيا و إنّ آدم‏ لمّا أكرمه الله تعالي ذكره بإسجاد ملائكته له و بإدخاله الجنّة قال فى نفسه: هل خلق الله بشراً أفضل منّى؟ فعلم الله عزّوجلّ ما وقع فى نفسه فناداه: ارفع رأسك يا آدم فانظر إلي ساق عرشى، فرفع آدم رأسه فنظر إلي ساق العرش فوجد عليه مكتوباً "لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علىّ بن أبى طالب أميرالمؤمنين، و زوجته فاطمة سيّدة نساء العالمين، و الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة" فقال آدم: يا ربّ من هؤلاء؟ فقال عزّوجلّ: يا آدم هؤلاءِ ذريّتك و هم خير منك و من جميع خلقى و لولاهم ما خلقتك و لاخلقت الجنّة و النار، و لاالسماء و الأرض فإيّاك أن تنظر إليهم بعين الحسد فأخرجك عن جوارى، فنظر إليهم بعين الحسد، و تمنّي منزلتهم فتسلّط عليه الشيطان حتّي أكل من الشجرة الّتى نهى عنها، و تسلّط علي حوّاء لنظرها إلي فاطمة بعين الحسد حتّي أكلت من الشجرة كما أكل آدم، فأخرجهما الله عن جنّته و أهبطهما عن جواره إلي الأرض .

بقره / 35. معانى الأخبار 124 - 125.


صدوق از عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نيشابوري عطار(رض)، از علي بن محمد بن قتيبه، از حمدان بن سليمان، از عبدالسلام بن صالح هروي روايت كرده‌ است كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم: يابن رسول الله، بفرماييد شجره اي11 كه آدم و حواء از آن خوردند چه نوع درختي بوده است؟ زيرا، مردم در اين باره اختلاف نظر دارند، برخي روايت مي‌كنند كه بوته گندم بوده است; برخي‌ روايت مي‌كنند كه انگور بوده است; برخي هم روايت مي‌كنند كه درخت حسادت بوده‌ است. حضرت فرمود: همه اينها درست است، عرض كردم: اين وجوه مختلف به چه‌ معناست؟ فرمود: اي اباصلت، درخت بهشت انواع ميوه را دارد. اين درخت گندم بود و در عين حال انگور هم داشت، مانند درختهاي دنيا نيست، چون خداوند بلند مرتبه‌ آدم‌(ع‌) را به اين افتخار نايل گردانيد كه او را مسجود فرشتگان قرار داده و به بهشتش‌ در آورد، آدم با خود گفت: آيا خداوند بشري برتر از من آفريده است؟ خداوند از آنچه در دل آدم گذشت آگاه شد و او را ندا داد: اي آدم، سرت را بلند كن و به پايه عرش من بنگر، آدم سرش را بلند كرد و به پايه عرش نگريست، ديد بر آن نوشته‌ است: معبودي جز خدا نيست، محمد فرستاده خداست، علي بن ابي طالب اميرمؤمنان‌ است، و همسرش فاطمه سرور زنان جهان، و حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت‌ هستند. آدم عرض كرد: پروردگارا، اينان كيستند؟ خداي عزّوجلّ فرمود: اي آدم، اينان از نسل تو هستند، و از تو و همه خلق من بهترند، اگر اينان نبودند نه تو را نمي‌آفريدم نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين را. زنهار به ديده حسادت بر ايشان‌ ننگري كه تو را از جوار خويش بيرون مي‌رانم‌. پس آدم به ديده حسد بر ايشان‌ نگريست و منزلت آنان را آرزو كرد. لذا شيطان بر او مسلط شد تا آن كه از شجره منهيه‌ خورد، همچنين بر حوا، به دليل آن كه بر فاطمه به ديده حسادت نگريست، مسلط شد تا اين كه او نيز همچون آدم از درخت ممنوعه خورد; پس خداوند هر دوي آنها را از بهشت خويش بيرون كرد و از جوار خود به زمين فرستادشان‌12 .


الصدوق عن محمّد بن إبراهيم بن أحمد بن يونس المعاذى، قال : حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعيد الكوفى الهمدانى، قال: حدّثنا علىّ بن الحسن بن علىّ بن فضال عن أبيه عن الرّضا علىّ بن موسي عليه السلام‏ قال: سألته عن قول الله عزّوجلّ (سخر الله منهم) و عن قول الله عزّوجلّ (الله يستهزى‏ء بهم) و عن قوله (و مكروا و مكر الله) و عن قوله (يخادعون الله و هو خادعهم) فقال: إنّ الله تبارك و تعالي لايسخر و لايستهزئ و لايمكر و لايخادع، و لكنّه عزّوجلّ يجازيهم جزاء السخريّة، و جزاء الاستهزاء، و جزاء المكر، و الخديعة، تعالي الله عمّا يقول الظّالمون علوّاً كبيراً .

توبه / 79 ،" خداوند آنان را به سخره مى‌گيرد ". بقره / 15 ،" خداوند آنان را استهزاء مىكند". آل عمران / 54 ،" مكر كردند و خدا هم مكر كرد". نساء / 142،" منافقان با خدا از در خدعه در آمدند حال آن كه خدا با آنان خدعه مى كند". توحيد صدوق 163 .


صدوق از محمد بن ابراهيم بن احمد بن يونس مهاذي، از احمد بن محمد بن سعيد كوفي همداني، از علي بن حسن بن علي بن فضال، از پدرش روايت كرده است كه‌ گفت: از حضرت علي بن موسي الرضا(ع) درباره معناي اين سخنان خداي عزّوجلّ ( خداوند آنان را مسخره كرد)6 (خداوند آنان را به استهزاء گرفت)7 (و آنان مكر كردند و خداوند مكر كرد)8 و (با خداوند خدعه كردند و خدا هم با آنان خدعه كرد)9 سؤال كردم، فرمود: خداوند تبارك و تعالي نه مسخره مي‌كند، نه استهزاء مي‌كند، نه مكر مي‌كند، و نه خدعه و نيرنگ به كار مي‌برد، بلكه جزايي متناسب با سخريه و استهزاء و مكر و خدعه به آنان مي‌دهد، خداوند بسي والاتر و برتر از آن چيزي‌ است كه ستمگران در حق او مي‌گويند 10 .


الصدوق عن محمّد بن أحمد السنانى رضى ‏الله عنه قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله الكوفى عن سهل بن زياد الآدمى عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى رضى ‏الله عنه عن إبراهيم بن أبى محمود، قال: سألت أباالحسن الرضا عليه السلام عن قول الله تعالي (و تركهم فى ظلمات لايبصرون) فقال: إنّ الله تبارك و تعالي لايوصف بالترك كما يوصف خلقه، و لكنّه متي علم أنّهم لايرجعون عن الكفر و الضلال، منعهم المعاونة و اللّطف و خلّي بينهم و بين اختيارهم، قال: و سألته عن قول الله عزّوجلّ ( ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) قال: الختم هو الطبع علي قلوب الكفار عقوبة علي كفرهم كما قال عزّوجلّ (بل طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون إلّا قليلاً). قال: و سألته عن الله عزّوجلّ هل يجبر عباده علي المعاصى؟ فقال: بل يخيّرهم و يمهلهم حتّي يتوبوا، قلت: فهل يكلّف عباده ما لايطيقون؟ فقال: كيف يفعل ذلك؟ و هو يقول (و ما ربّك بظلاّم للعبيد)؟! ثمّ قال: حدّثنى أبى موسي بن جعفر عن أبيه‏ جعفر بن محمّد عليهم السلام أنّه قال: من زعم أنّ الله يجبر عباده علي المعاصى أو يكلّفهم ما لايطيقون، فلاتأكلوا ذبيحته و لاتقبلوا شهادته و لاتصلّوا وراءه و لاتعطوه من الزكاة شيئاً .

بقره / 17،" و آنان را در تاريكيهايى رها ساخت كه هيچ نمى‌بينند". بقره / 7 ،" خداوند بر دلهايشان و بر گوشهايشان مهر زده است". نساء / 155 ، " خدا به سبب كفر آنان بر دلهايشان مهر زده است و جز اندكى ايمان نمى‌آورند ". فصلت / 46 ," پروردگار تو نسبت به بندگان ستمكار نيست‌". عيون اخبار الرضا 1 / 123-124.


صدوق از محمد بن احمد سناني(رض‌) از محمد بن ابي عبدالله كوفي، از سهل بن زياد آدمي، از عبدالعظيم بن عبدالله حسني(رض‌) از ابراهيم بن
ابي محمود روايت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) درباره آيه (و آنها را در تاريكي كه نمي ديدند رها كرد)1 پرسيدم، فرمود: خداوند تبارك و تعالي، بر خلاف مخلوقش‌ كه به صفت ترك و واگذاشتن وصف مي‌شود، به اين صفت متصف نمي‌شود، لكن‌ هر گاه بداند كه اين كفار از كفر و گمراهي خود برنمي‌گردند ياري و لطف خود را از آنها باز مي‌دارد و آنان را به اختيار خود وا مي‌گذارد، ابراهيم گويد: همچنين از آن بزرگوار درباره آيه ( خداوند بر قلبها و گوشهاي آنها مهر زد)2 سؤال كردم، فرمود: ختم عبارت از مهر زدن بر دلهاي كافران است به كيفر كفرشان، چنان كه خداي عزّوجلّ فرمايد (خداوند به خاطر كفرشان بر دلهاي آنان مهر زد پس بجز اندكي ايمان نياوردند)3 راوي گويد: نيز پرسيدم آيا خداوند عزّوجلّ بندگانش را بر گناهان مجبور مي‌سازد؟ فرمود: نه، بلكه آنان را مخير مي‌گذارد و مهلتشان مي‌دهد تا توبه كنند، عرض كردم: آيا بندگانش را به چيزي كه از توان آنها خارج است مكلّف مي‌سازد؟ فرمود: چگونه چنين مي‌كند در حالي كه خود مي‌فرمايد (و خدايت بر بندگان ظلم نمي كند)4؟! سپس فرمود: پدرم موسي بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد برايم نقل كرد كه آن‌ بزرگوار فرمود: هر كس معتقد باشد كه خداوند بندگانش را به انجام گناهان مجبور مي‌سازد و يا به آنان تكليف خارج از توانشان مي‌دهد، از ذبيحه او نخوريد، شهادتش‌ را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد، و از زكات چيزي به او ندهيد5 .