قرآن كريم با وجود آنكه به زبان عربى نازل شد، چندان متاثر از آن نبود و تاثيرات ژرف و فراوانى در آن برجاى نهاد . زبان عربى در دوره جاهلى فقط به منظور القاى مقاصد محسوس و محدودى متعلق به زندگى روزمره و رويدادها و سرگذشتهاى قبيلگى قبايل عرب به كار گرفته مىشد و الفاظ عجمى و تكلف و لحن و تطويل در آن ديده نمىشد ; اما نزول قرآن موجب شد كه زبان قريشى در ميان تمام قبايل عرب و حتى غير عرب انتشار يابد و تا حدودى از ظهور لحن در زبان عربى كه در اثر معاشرت با عجمىها حاصل مىشد، جلوگيرى كند و حوزه مفهوم واژگان را بگسترد و سطح مفاهيم را از محسوسات به معقولات و از معاش به معاد ارتقا بخشد و واژگان وحشى و متنافر را بزدايد و بسيارى از الفاظ از معانى لغوى نقل يابد و در معانى شرعى به كار رود و كاربرد شمارى از واژگان عجمى را كه تا آن زمان به زبان عربى راه يافته بود، تثبيت كند .
كليد واژهها: واژگان جاهلى، واژگان قرآن، معناشناسى واژگان، تاثيرات ادبى قرآن .
مسلم است كه قرآن و نزول آن كه يك معجزه خالد و جاودانه خداوند است . از نظر ادبى كلامى در اوج بلاغت و در نهايت فصاحت است .
بهطورى كه هيچيك از آحاد بشر نتوانسته و نمىتوانند كه كلامى نظير آن را بياورند و با عنايتبه موقعيت عرب از نظر زبانى و اجتماعى و اقتصادى و حالتهاى مختلف زندگى باديهنشينى كه داشتهاند، مسلم است كه نزول قرآن و زبان وحى، اثرى بسيار ژرف و عميق در زبان و ادب عربى گذاشته است .
در اينجا گوشههايى از اين تاثير بيان مىشود .
پيش از ورود به بحث اصلى يادآور مىشويم كه عصور ادبى عربى به پنج مقطع زمانى مختلف تقسيم مىشود:
الف . عصر جاهلى كه در حدود يكصد و پنجاه سال قبل از اسلام بر شبه جزيره عربستان حاكم بود و با آمدن اسلام پايان مىپذيرد .
ب . عصر صدر اسلام كه از ظهور اسلام آغاز مىشود و تا انقراض حكومت اموى در سال 132 هجرى پايان مىيابد .
ج . عصر عباسى كه با برقرارى حكومتبنىعباس آغاز مىشود و تا زمان سقوط بغداد به دست تاتار ادامه داشته است .
د . عصر دولتهاى متتابعه ترك كه از زمان سقوط بغداد شروع مىشود و تا آغاز ادبيات معاصر عربى ادامه مىيابد .
ه . عصر ادب معاصر كه از آغاز قرن نوزدهم شروع مىشود و تا كنون ادامه دارد .
در اين مقاله فقط به مقايسه ادب جاهلى و ادب صدر اسلام و تاثيرى كه نزول قرآن كريم در جنبههاى مختلف ادبيات داشته است پرداخته مىشود .
با اندكى دقت مىتوان فهميد كه اهداف به كارگيرى زبان در زمان جاهلى در يكى از اين سه مورد خلاصه مىشود:
الف . گاهى زبان را به جهت اهداف زندگى بدوى روزمره و وصف كوچ كردن و اقامت كردن و يا وصف باران و يافتن كشتزار حاصلخيز و چرانيدن حيوان و بهرهبردارى از آن و امثال آن بكار مىگرفتهاند .
ب . گاهى زبان را در جهتبرانگيختن مشاجرهها و نزاعها و تشويق و ترغيب جنگاوران و وصف ميدان جنگ و پيروزى و افتخار به طايفه و امثال آن به كار مىگرفتهاند .
ج . گاهى زبان را در جهتشرح رويدادها و تجارب و داستانها و وقايع و مشهودات و جز آن در حدى متناسب با طبيعت جاهلى خود، به كار مىگرفتهاند .
دايره مفاهيم و معانى لغت در عهد جاهلى نيز از اين سه مورد تجاوز نمىكرد:
الف . معانى كلمات فقط در زندگى بدوى، به دور از مشقات شهرنشينى و اهل تمدن، خلاصه مىشد .
ب . انديشه جاهلى از محسوسات و مشاهدات و طبيعت و تجربه به دست آمده بود و از مبالغه و اغراق خالى بود و از آن فراتر نمىرفت .
ج . ماده اوليه قوت تخيل جاهلى نيز از محسوسات به دست آمده و از سادگى در حدى بود كه از امكان عادى و يا عقلى بيرون نمىرفت .
عبارات و جملات نيز در زمان جاهلى داراى مشخصاتى است كه ذيلا به بعضى از آنها اشاره مىشود:
الف . الفاظ در حد معانى وضعى و اصلى به كار مىرفته است و انواع مجاز در كلام عرب جاهلى ديده نمىشد ; به همين جهت است كه شعر عربى جاهلى را بسيار نزديك به واقعيت و به دور از صور خيال و داراى مجازى بسيار كمتر از شعر زمان معاصر، مىيابيم .
ب . ترادف و استعمال كلمات هم معنا در ادبيات جاهلى مشاهده نمىشود .
ج . الفاظ عجمى و معرب شده در زبان جاهلى عرب بسيار كم به چشم مىخورد .
د . از اسلوبهاى گفتارى در حدى كه بلاغت اقتضا كند و خالى از تكلف باشد، استفاده مىكردهاند ; لذا صناعات بديعى مانند جناس و سجع و . . . را در شعر و نثر جاهلى كمتر مىيابيم .
ه . لحن در كلام جاهلى ديده نمىشود ; زيرا عربى اصيل، از هرگونه لحن به دور است .
و . ايجاز در كلام آنان شايع است و در شعر و نثرشان به چشم مىخورد .
عرب در اواخر جاهليت، بنابر اقتضاى طبيعتسرزمينها و موقعيتهاى جغرافيايى امتى بدوى و كوچ نشين بودهاند ; لذا از وسايل آبادانى و ابزار و اسباب آسايش و زندگى مرفه چندان برخوردار نبودهاند ; از اين رو از تبحر و تخصص در علم يا دقت نظر و بصيرت در دين يا فنآورى در تجارت و زراعت و كشاورزى و يا مديريت و تدبير در امور سياسى محروم بودند و چنان به هجوم و يورش و جنگ با يكديگر عادت كرده بودند كه اين حالت علاوه بر ساكنان باديه، مردمان شهرهاى آن زمان را نيز دامنگير كرده بود .
در نتيجه زبان عربى از بيان اهداف و اغراض يك زندگى بدوى و وصف محسوسات و برپاكردن جنگ و فتنه فراتر نرفته بود ; تا آنگاه كه روح معنويت در آن دميده شد و در موضوعاتى چون تعاون در كار خير به كار گرفتهشد ; سپس در بازارهاى تجارى و عرصههاى اجتماعى ظاهر گرديد وعرب جاهلى از اين رهگذرآمادگى پيدا كرد تا در زير يك پرچم جمع شده و با يك زبان تفاهم كنند و اين خود گويا، اعلان ظهور اسلام در ميان آنها از طرف خداى تعالى بود .
پس از مدت كوتاهى كه عربها به اين عادت جديد در آمده بودند، پيامبراسلام آمد و پراكندگى آنان را برطرف و كلام آنان را يكسان و طبايع آنان را تهذيب كرد و به آنان زندگى تازهاى بخشيد و طريق حق و مسير درست را به آنها نشان داد و شريعتى بزرگ آورد كه در كلام خدا و رسول تجسم يافت و براى آنان يك جامعه مدنى با يك قلمرو بزرگ ايجاد نمود . با جمع شدن در زير اين پرچم مقدس و سر به فرمان صاحب آن نهادن و اجتماع كردن در اطراف او و فهميدن شريعت و سخن او و فتوحات پىدرپى و پيروزىهاى متعدد در سرزمينهاى مختلف و نيز با آميخته شدن اعراب مختلف با قريش و مخصوصا مسلمانان و در نتيجه معاملات و ازدواجها و رفت و آمدهاى گوناگون، در زبان آنان تاثيرى بسيار وسيع پديد آمد .
بعضى از اثرات اسلام در زبان عربى به شرح ذيل است:
الف . شيوع زبان قريشى و متحدشدن زبانهاى مختلف عرب كه همه در زبان قريش متجلى بود و يا حل شدن لهجههاى قبيلهاى در زبان قريش .
البته بعضى از دلايل اين امر به قبل از اسلام برمىگردد ; مانند اثرپذيرى لهجهها از زبان قريش در زمان حج و در كوچهاى زمستانى و تابستانى ; اما بيشترين و محكمترين دليلها براى حل شدن لهجهها در زبان قريش به نزول قرآن به زبان آنان و ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ميان آنان و انتشار دين اسلام در ميان آنان برمىگردد ; زيرا زعما و رؤسا و مجريان احكام اسلام پس از فتح مكه از قبيله قريش بودند و خلفا و امرا و دولتمردان و فرماندهان لشكرها نيز از قريش انتخاب مىشدند ; پس به حكم ضرورت بايد زبان آنها زبان رسمى در ميان قبايل مختلف باشد .
به اين ترتيب نيز شناخت اينكه چگونه بيشتر عربها زبان قريش را در مدت كمى آموختند آسان مىگردد . شايان ذكر است كه بعضى لهجههاى ديگر مثل لهجه حمير با لهجه قريشى چندان اختلاف ريشهاى و اساسى از نظر اعراب و اسلوب و صرف نداشتهاند ; بلكه اين اختلاف فقط در الفاظ بوده است ; مثلا حرف تعريف را كه همه قبايل عرب ال تلفظ مىكنند، در قبيله حمير و طى ام تلفظ مىشود ; چنانكه آوردهاند:
شخصى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد امن امبر امصيام فى امسفر (1) و آن حضرت به لهجه وى جواب فرمود: ليس من امبر امصيام فى امسفر (2) و يا مثلا كلمه شناتر در لهجه حمير همان اصابع (3) در زبان قريش و يا كتع همان ذئب (4) و يا انطى همان اعطى (5) است . اين اختلاف لهجهاى در الفاظ قبايل ديگر عرب نير بسيار رواج دارد ; مثلا كلمه سدفه در لهجه بنىتميم ظلمت و در لهجه قيس نور مىباشد ; از اين رو قبيله حمير نيز از اين قاعده كه در زبان قريش حل شده باشد، اما مثل ديگر لهجهها در بعضى از الفاظ اختلاف داشته باشد، مستثنى نيست .
ب . دومين اثرى كه قرآن كريم در زبان عربى گذاشت، انتشار زبان عربى در كشورهاى روم و فارس و ديگر سرزمينهاست كه در اثر فتوحات و جنگها و غزوات و هجرت قبايل عرب به آن كشورها و اقامت كردن و گرفتن آنجا و آميخته شدن با اهل آن سرزمينها و نزديك شدن عجمها به آن قبايل و يادگيرى زبان عربى و وارد شدن به دين اسلام از رهگذر فراگيرى قرآن، پديد آمد .
ج . ظهور لحن در كلام عربى در اثر ازدواج فرزندان عرب با عجمىها و يا تغيير در لهجه عربهايى كه با عجمىها معاشرت فراوان داشتهاند . وجود قرآن موضعى باز دارنده در برابر اين آفت داشت .
د . گستردهشدن اهداف و اغراض زبان به واسطه پيمودن يك راه دينى .
اين گستردگى در موارد ذيل تجلى و ظهور مىيابد:
1 . بيان عقايد دينى مانند: اثبات وجود خالق و توحيد ذاتى خداوند و تقدس صفات خدا و ايمان به قيامت و حسابرسى در معاد و ثواب و عقاب و جز آنها كه عرب آنها را نمىتوانست قبل از آمدن اسلام بفهمد ; جز عده معدودى از حنفيان .
2 . تفسير شريعت اسلامى و احكام آن به طورى كه هماهنگ با موقعيتهاى مكانى و زمانى و عهدهدار حسن تقدير در زندگى و رفتار صحيح اجتماعى باشد .
3 . به كارگيرى شريعت در تمام امور زندگى اعم از اقتصادى و سياسى و اجتماعى و عبادى و جز آنها .
4 . وضع كردن بسيارى از علوم مانند: تفسير و قرائات و جز آنها و يا ترجمه بسيارى از علوم از زبانهاى ديگر به زبان عربى مانند: علوم طبى و رياضى .
ه . ارتقاى مفاهيم و معانى كه موارد ذيل از آن جمله است:
1 . به بركت قرآن ميدان معنا شناختى الفاظ توسعه يافته است ; زيرا قرآن به تعقل بها داده و سعى بر اين داشته است كه مفاهيم از دايره محسوسات به معقولات كشانده شود .
2 . معانى الفاظ به دقتبررسى شده و هماهنگى بين لفظ و معنا مراعات گرديده است و آن در اثر پيشرفت فكر و وسعت دايره تفكر و فرهنگى شدن انديشه و تامل و دقت در امور دينى و اقتباس از تمدن فارس و روم و گوناگونى صور خيال پديد آمده است .
و . تغيير در الفاظ و اسلوبها كه در يكى از صورتهاى ذيل ظاهر مىشود:
1 . تهذيب الفاظ كه به پيروى از قرآن سعى شد تا از به كارگيرى الفاظ وحشى و متنافر خوددارى شود ; مثلا كلمه بعاق (6) كه در ميان عرب جاهلى كاربرد فراوانى داشته است ; اما همين معنا در قرآن به «مزن» تعبير شده است ; آنجا كه مىخوانيم ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون (7) [واقعه / 69].
حال وقتى اين دو كلمه با هم مقايسه مىشوند خواهيم يافت كه در بعاق حروف (باء و قاف) صفتشده دارند و (عين) اگر صفتشده ندارد، صفت رخوه نيز ندارد ; پس بعاق كلمهاى بسيار خشناست ; اما ابر چيزى لطيفاست ; بنابراين جا دارد كلمهاى لطيف براى اين معنا به كار برده شود ; از اين رو قرآن مزن را به كار برده است . در قرآن از استعمال الفاظى كه ذوق سليم نمىپسندد و گوش را مىآزارد خوددارى شدهاست . بعد از آن الفاظ زبان عربى نيز به تبع قرآن تهذيب و پاكيزه گرديده است .
2 . وسعت در دلالت الفاظ ; به اين صورت كه لفظى علاوه بر استعمال لغوى در يك حقيقتشرعيه نيز استعمال شده است .
البته مفهوم دوم بىمناسبتبا مفهوم اول نبوده است ; مثل صلوة كه از نظر لغوى به معناى دعاست و در شرع به معناى انجام اعمال مخصوص نيز به كار رفته است و يا زكوة كه در لغتبه معناى رشد و نمو است و در اسلام به معناى مقدار خارج شده از مال به نصاب رسيده نيز استعمال شده است و يا مؤمن و كافر و فاسق و منافق و صيام و قيام و ديگر الفاظى كه در قرآن، به معانى خاص شرعى به كار رفته است .
3 . از بين رفتن الفاظى كه شارع مقدس از استعمال آنها خوددارى كرده و يا لفظ ديگرى به جاى آن بكار بردهاست ; مثل لفظ «انظرنا» به جاى لفظ «راعنا» ; چنان كه در قرآن آمده است: «يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم» (8) . از همين قبيل است الفاظى مانند:
نشيطه (9) و مرباع (10) و فضول (11) و عم صباحا . (12)
4 . تثبيت ورود گروهى از الفاظ عجمى به زبان عربى كه آنها را الفاظ معرب مىنامند، از ديگر آثار نزول قرآن بود . صاحبنظران لغت معتقدند كاربرد اسم دخيل در غير از اسمهاى علم در صورتى رواست كه يا در قرآن كريم يا در حديث صحيح يا در شعر قديم يا در كلام كسى كه به عربيت او مىتوان اطمينان كرد، يعنى عرب جاهلى و يا عرب فصيح صدر اسلام تا اواسط قرن دوم بكار رفته باشد ; مثل كلمه فردوس كه در قرآن آمدهاست: اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون (13) [مؤمنون / 11].
اين كلمه در اصل پرديس، (pardise) بودهاست و بهشت و باغ سرسبز معنا مىدهد ; يا كلمه مسجد كه در اصل مزگتبه معنى معبد بوده و يا سجيل كه در اصل سنگ گل بوده است . قرآن مىفرمايد: ترميهم بحجارة من سجيل (14) [فيل / 4 و يا ابريق كه جمع آن اباريق است: اباريق و كاس من معين (15) [واقعه / 18]. اين كلمه در اصل آبريز بوده است و يا استبرق كه در قرآن آمده است: يلبسون من سندس و استبرق متقابلين (16) [كهف / 31]. اين واژه در اصل استبر و سترگ به معناى بزرگ بوده است و يا كلمه بخس كه در قرآن آمده است: و شروه بثمن بخس دراهم معدودة (17) [يوسف / 20] و حتى از آن فعل نيز بنا شدهاست:
و لاتبخسوا الناس اشياءهم (18) [شعرا / 183] معرب بخسيدن به معنى فاسد كردن و ناچيز نمودن است و يا كلمه برزخ كه قرآن مىفرمايد: بينهما برزخ لا يبغيان (19) [رحمن / 20] كه به معناى حائل و فاصله است و يا مىفرمايد: و من ورائهم برزخ (20) [مؤمنون / 100] كه به معناى عالم ميان دنيا و آخرت است .
اين كلمه در اصل پرژك به معناى گريه و زارى بودهاست و يا برهان كه در قرآن آمده است: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (21) [بقره / 111]. اين واژه در اصل پروهان به معناى آشكار و واضح و معلوم بوده است و يا جناح كه در قرآن آمده است: لا جناح عليكم (22) [بقره / 236]. اين كلمه در اصل گناه بوده است .
5 . زيبا سازى اسلوبها و فن آورى در بيان مطالب و محكم سازى نظم مطالب و رساندن كلام به اوج بلاغت . اين به جهت دميده شدن روح الهى قرآن كريم در كلام سخنورانى بوده است كه سعى داشتند، از قرآن در كلامشان بسيار استفاده كنند و به شيوه قرآن سخن گويند و ايجاز غير مخل را بر اطناب ممل ترجيح دهند و استدلالات خود را با قرآن محكم سازند .
پی نوشتها
1) آيا روزهگرفتن در حال مسافرت نيكوست؟
2) روزه گرفتن در حال مسافرت كار نيكو نمىباشد .
3) انگشت
4) گرگ
5) داد
6) ابر
7) آيا شما آن را از ابرها فرو فرستاديد يا ما فرستندگان هستيم .
8) اى كسانيكه ايمان آوردهايد راعنا نگوئيد و انظرنا بگوئيد و بشنويد و براى كافران عذابى دردناك فراهم است .
9) نشيطه پولى است كه مىگرفتهاند تا به قبيلهاى حمله نكنند .
10) مرباع يك چهارم غنيمت است كه به فرمانده لشكر اختصاص داشته است .
11) چيزهائى كه از غنائم جنگى زياد مىآمده و تقسيم آن بين چند نفر ممكن نبوده مثل اسب .
12) در مقابل عم مساء جملههاى دعائى استبمعنى صبح به خير و شب به خير .
13) آنان وارثان فردوس برين هستند و در آن جاودانهاند .
14) آن پرندگان آنان را با سنگها و گلها نشانه رفتند .
15) و آبريزها و پيالههائى از آب گوارا
16) لباسى از سندس و استبرق مىپوشند .
17) او را با درهمهاى كمى و با قيمت ناچيزى فروختند .
18) به اموال مردم نقصان وارد نكنيد .
19) ميان آن دو حائلى است كه بر يكديگر آميخته نشوند .
20) و پشتسر آنها برزخى است تا روز قيامت .
21) بگو برهانتان را بياوريد .
22) گناهى بر شما نيست .
منبع :مجله صحيفه مبين ، شماره 20