تاثير قرآن و حديث بر ادب فارسى (6)

سيده سهله  ى

به ساحت جبروتش کجا رسد اوهام

«الحمد لله الذى انحسرت الاوصاف عن کنه معرفته، وردعت عظمته العقول، فلم تجد مساعا الى بلوغ غاية ملکوته » (1)

سپاس خداى را که وصف ها از حقيقت شناخت او فرومانده و بزرگى اش خردها را طرد گرداند و سرانجام، راهى به نهايت ملکوت او نيافتند .

حلاج را ابيات زير در اين معناست:

اى صفات کبريايت برتر از ادراک ما

قاصر از کنه کمالت فکرت دراک ما

(ديوان منصور حلاج، ص 16)

خواست عقل کل که داند از کمالش نيم جزو

گشت از اين ادراک عاجز فکرت دراک ما

(همان، ص 160)

به نام آن که داراى جهان است

خداوند تن و عقل و روان است

خرد ز ادراک او حيران بمانده

دل و جان در رهش بى جان بمانده

به هر وصفى که گويد زان فزون است

ز هر شرحى که من دانم برون است

(ديوان ناصرخسرو، ص 511)

حکيم سنايى را نيز ابيات دلنشين زير در اين معناست:

هيچ دل را به کنه او ره نيست

عقل و جان از کمالش آگه نيست

دل عقل از جلال او خيره

عقل جان با کمال او تيره

سست جولان ز عز ذاتش وهم

تنگ ميدان ز کنه وصفش فهم

عقل را پر بسوخت آتش او

از پى رشک گرد مفرش او

نيست از راه عقل و فهم و حواس

جز خداى ايچ کس خداى شناس

عز وصفش که روى بنمايد

عقل را جان و عقل بربايد

عقل مانند ماست سرگردان

در ره کنه او چو ما حيران

عقل عقل است و جان جان است او

آن که زين برتر است، آن است او

با تقاضاى عقل و نفس و حواس

کى توان بود کردگار شناس

(حديقه الحقيقه - ص 61، 62)

شيخ فريد الدين عطار در اين باره مى گويد:

اى ز جسم و جان نهان ديدار تو

گم شده عقل و خرد در کار تو

هست عقل و جان و دل محدود خويش

کى رسد محدود در معبود خويش

(مصيبت نامه، ص 7)

عقل در سوداى او حيران بماند

جان ز عجز انگشت در دندان بماند

عقل را بر گنج وصلش دست نيست

جان پاک آنجاى گه کو هست نيست

چيست جان در کار او سرگشته اى

دل جگر خوارى به خون آغشته اى

مى مکن چندين قياس اى حق شناس

زانکه نايد کار بى چون در قياس

در جلالش عقل و جان فرتوت شد

عقل حيران گشت و جان مبهوت شد

(منطق الطير، ص 8 و 9)

شيخ اجل، سعدى نيز در گلستان اين چنين آورده است:

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

و ز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر

ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

جامى نيز در ابياتى آورده است:

هر چه مفهوم عقل و ادراک است

ساحت قدس او از آن پاک است

هيچ ذاتى به ذات او نرسد

عقل کل در صفات او نرسد

فيض کاشانى در اين باب گفته است:

به ساحت جبروتش کجا رسد اوهام

چو عقل را ملکوتش ببسته راه گذار

(ديوان فيض کاشانى، ص 356)

صفات مؤمن

«المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سکت تفکر و اذا تکلم ذکر» (2)

مؤمن چون بنگرد، عبرت گيرد و چون خموشى گزيند، بينديشد و چون سخن گويد، اندرز دهد .

شيخ محمود شبسترى در اين باره نيکو سروده است که:

حکيمان کاندرين کردند تصنيف

چنين گفتند در هنگام تعريف

که چون حاصل شود در دل تصور

نخستين نام وى باشد تذکر

وزو چون بگذرى هنگام فکرت

بود نام وى اندر عرف عبرت

تصور کان بود بهر تدبر

به نزد اهل عقل آمد تفکر

(گلشن راز، ص 8)

عاقل آن است کز سر فکرت

گيرد از حال ديگران عبرت

(مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، ص 313)

حمدالله مستوفى نيز در اين باب آورد است:

هر سخن که از سر حکمت نيست، عين آفت است و هر خاموشى که از سر فکرت نيست، مايه شهوت و هر نظر که از سر عبرت نيست، محض لهو و ذلت . (تاريخ گزيده، ص 631)

ابن ادهم را سخن ذيل در همين معناست:

«التفکر مخ العقل و من لم يکن کلامه حکمة فهو لغو و من لم يکن سکوته تفکرا فهو سهو و من لم يکن نظره اعتبارا فهو لهو» .

(فيض الغدير، ج 6، ص 367)

پى نوشت:

1 - نهج البلاغه، ص 216 (برگرفته از کتاب در بارگاه آفتاب) .
2 - شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 280 (برگرفته از کتاب در بارگاه آفتاب) .
منبع :شميم ياس ، اسفند 1382، شماره 12