تاثير قرآن و حديث در ادب فارسى (8)

سيده سهله  تقوى

آخرين مرهم

آخر الدواء الکى (1)

آخرين مرهم داغ نهادن باشد .

مراد آن است که در وقت ضرورت، مى توان دست به کارهاى بزرگ و خطرناک زد . آن گاه که از دور انديشى هاى ساده و چاره جويى هاى پيش پا افتاده، کارى ساخته نباشد .

- هر کجا داغ بايدت فرمود

چون تو مرهم نهى ندارد سود

(سنايى، حديقة الحقيقة، ص 453)

- گر کنم خيره ار نه خود سوزم

گفته اند: آخر الدواء الکى

(ديوان انورى، ص 748)

- چون ميسر نمى شود به مراد

خدمت صدر شاه و قربت وى

داغ حسرت نهاده ام بر دل

گفته اند: آخر الدواء الکى

(ظهير فاريابى، امثال و حکم، ج 1، ص 19)

- اگر من پنج روزى بالضروره

به راه ناسزايى مى زدم پى

مپنداريد کان بود اختيارى

که هست اندر مثل آخر دوا کى

مرا خورشيد دولت چون فروشد

چراغى ساختم ناچار از وى

(ديوان ابن ايمن فريومدى، ص 519)

- به صوت بلبل و قمرى اگر ننوشى مى

علاج کى کنمت آخر الدواء الکى

(ديوان حافظ، ص 844)

- صبر است علاج دل خود کام که با داغ

دارو شود آن زخم که مرهم شدنى نيست

(ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص 80)

دانا خاموش است و هنرنماى

اذا تم العقل نقص الکلام (2)

چون خرد به کمال گرايد، سخن کوتاه آيد .

رشيد وطواط در شرح اين کلمه گويد:

هر که را عقل تمام باشد، در مجامع بيهوده نگويد و ناپيموده نجويد؛ زبان خويش را از گفتار بى فايده نگاه دارد، خاصه از سخنى که زيان آرد .

- هر که را اندک است مبلغ عقل

بيهوده گفتنش بود بسيار

مرد را عقل چون بيفزايد

در مجامع بکاهدش گفتار

(مطلوب کل طالب، ص 20)

- سعدى در اين مضمون نيکو گفته است:

دانا چون طبله عطار است؛ خاموش و هنر نماى، و نادان خود طبل غازى؛ بلند آواز و ميان تهى .

(گلستان ص 192)

- فخر الدين على صفى نيز گويد:

چون تمام شود عقل و به کمال رسد خرد، کم گردد کلام و نقصان پذيرد سخن . يعنى مردى که عقل او تمام و کامل باشد، بى تامل و تفکر وافى، سخن نگويد و بى حکمت و مصلحت کلى لب نگشايد .

خم پر از باده تهى از صداست

چون که تهى شد ز صدا پر نواست

چرخ بدين گردش دائم خموش

چرخه حلاج و هزاران خروش

(لطايف و الطوايف، ص 159 - 160)

- در اين باره از جبله رودى بشنويم که گفت:

هر چند عقل و علم کامل تر شود، حرف زدن کمتر گردد که عقل ده جزو است، نه جزو آن در خاموشى است .

(جامع التمثيل، ص 151)

- چون سر تهى شد از عقل، همچون جرس زبانى

عاقل کسى بود کو لب را خموش دارد

(ديوان لامع، ص 242)

اميران سخن

انا لامراء الکلام

ما اميران سخن هستيم .

مرا بر سخن پادشاهى و امر

ز من نيست بل کز رسول است و آل

(ديوان ناصر خسرو، ص 256)

شيخ الرئيس قاجار در پايان يکى از بندهاى مسمطى که در مدح مولاى متقيان سروده است، با اشاره بدين حديث شريف گويد:

فروزه ايزدى طبع منير من است

به هر سروش از سخن خرد مشير من است

قوافى صعب و سخت قلم پذير من است

اگر ندانى چرا سخن اسير من است

از آن که اندر بيان على امير من است

اوست امير کلام من از پى اش رهسپار

(منتخب النفيس، ص 32)

اين گفته مرتضى است بنيوش

خوشتر ز گفتار مرتضى نيست

بنيوش پندش که يک سخندان

همچو على شاه اوليا نيست

(ديوان حکيم الهى قمشه اى، ص 391)

- هست نهج البلاغه قوت روان

که از آن صيقلى شود ايمان

يادگار شگرف حيدر کو

در سخن بود امير بل سلطان

(عليرضا ميرزا محمد)

پى نوشت ها:

1) نهج البلاغه، خ 168، ر . ک: در بارگاه آفتاب، ص 1 و 2 .
2) نهج البلاغه، ص 480؛ همچنين غرر الحکم، ج 3، ص 122؛ ر . ک: در بارگاه آفتاب، ص 15 .
3) نهج البلاغه، خ 233؛ ر . ک: دربارگاه آفتاب، ص 33 .
منبع :شميم ياس ، ارديبهشت 1383، شماره 14