تأثير قرآن و حديث بر ادب فارسى (11)

سيده سهله  تقوى

خودشناسى و خداشناسى

«مَن عَرَفَ نَفسه فَقَد عرف ربَّه»1

هر که خود شناس بُوَد، خداى شناس شود.2

ناصر خسرو قباديانى را ابيات زير در اين معناست:

چنين گفتند: رو بشناس خود را       

طريق کفر و دين و نيک و بد را

کز اين ره سوى يزدان است راهت   

ترا بس باشد اين معنى گواهت

(ديوان ناصر خسرو، ص 511)

اگر بشناختى خود را به تحقيق       

هم از عرفان حق يابى تو توفيق

نماند بر تو پنهان هيچ حالى    

نبينى از جهان در دل ملالى

(همان)

بدان خود را که گر خود را بدانى       

ز خود هم نيک و هم بد را بدانى

شناساى وجود خويشتن شو  

پس آن گه سرفراز انجمن شو

چو خود دانى همه دانسته باشى    

چو دانستى ز هر بد رسته باشى

ندانى قدر خود زيرا چنينى      

خدا بينى اگر خود را ببينى

(همان، ص 528)

حکيم سنايى غزنوى را بيت هاى زير در اين معناست:

در ره قهر و عزّت صفتش        

کنه تو بس بود به معرفتش

(حديقة الحقيقه، ص 62)

اندر اين ره که راه مردان است

هر که خود را شناخت، مرد آن است

(امثال و حکم، ج 4، ص 1754)

هجويرى در اين باره گويد:

چون بنده مکلّف بود به معرفت خداوند عزوجل، معرفت خود ورا ببايد دانست تا به صحت حدث خود، قدم خداوند را عزوجل بشناسد و به فناى خود، بقاى حق تعالى وى را معلوم گردد. پس هر که خود را نشناسد، از معرفت کل محجوب باشد.

(کشف المحجوب، ص 248-247)

به هستيش هستو شوى از نخست

اگر خويشتن را شناسى درست

(اسدى طوسى، برهان قاطع)

شيخ فريد الدين عطار نيشابورى را ابيات زير در اين معناست:

هر که اينجا نديد، محروم است        

در قيامت ز لذّت ديدار

من عرف ربّه نمى فرمود         گر نمى ديد حيدر کرّار

(ديوان عطار، ص 50)

چو تو هادى شدى، در خود نگه کن  

بدان خود را و قصد بار گه کن

که چون خوددان شوى، حق دان شوى تو  

از آن پس زود در پيشان شوى تو

(اسرار نامه، ص 31)

به پاى فکر سفر کن در آفرينش خويش      

بسا غنيمت ها کاندرين سفريابى

(ديوان خلاق المعانى، ص 30)

شيخ نجم الدين رازى در اين باب گفته است: چون نفس انسان که مستعدّ آيندگى است، تربيت يابد و به کمال خود رسد، ظهور جملگى صفات در خود مشاهده کند. نفس خود را بشناسد، که از بهر چه آفريده اند، آن گه حقيقت «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» محقق گردد و باز داند که او چيست و از براى کدام سرّ، کراهت و فضيلت يافته است. پس تربيت نفس کردن و او را به اصلاح آوردن و از صفت امّارگى به مطمئنّگى رسانيدن، کارى معظم است و کمال سعادت آدمى در اين است که تزکيه نفس کند و هوا و غضب را فرو گذارد، از براى آن که از تربيت نفس، شناخت نفس حاصل شود و از شناخت نفس، شناخت حق لازم آيد. تا نفس را نشناختى، تربيت او نتوانى کردن و تا تربيت نفس نکنى، کمال شناخت او که موجب معرفت حق است، حاصل نيايد.

(مرصاد العباد، ص 98)

از مولوى بشنويم که گفت:

ـ ما بدانستيم ما اين تن نه ايم         از وراى تن به يزدان مى زنيم

ـ اى خنک آن را که ذات خود شناخت         اندر امن سرمدى قصرى بساخت

(مثنوى معنوى، دفتر 3)

در روى خود تفرّج صنع خداى کن      

کايينه خداى نما مى فرستمت

(ديوان حافظ، 182)

رباعى هاى زير از دکتر على رضا ميرزا محمد، در اشارت بدين حديث شريف است:

بى عشق و وفا راه به جايى نبرى    

در دايره ريا گدايى نخرى

در گلشن من عَرِف اگر پاى نهى      

سرمست ز لَوْ کَشِفْ حقيقت نگرى

تا چند اسير دست هر بوالهوسى    

برخيز که از عمر نمانده است بسى

در عالم معرفت اگر سير کنى  

از خود به خداى خود سر انجام رسى

از من عرفش آيت عرفان پيداست    

و ز لو کشفش نور يقين راهگشاست

در وادى عشق و معرفت بى کم و کاست  

گلبانگ سلونيّ على غيب نماست

پى نوشت ها:

1ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ص 292 (ر.ک: در بارگاه آفتاب، دکتر على رضا ميرزا محمد، ص 235)
منبع :شميم ياس ، مرداد 1383، شماره 17