تأثير قرآن و حديث بر ادب فارسى (17)

سيده سهله  تقوى

آشنا و بيگانه

«رُبَّ قريبٍ أبْعَدُ مِنْ بَعيدٍ، وَ رُبُّ بعيدٍ أقربُ من قريبٍ.»1

بسا نزديک که دورتر از دور و بسا دور که نزديک تر از نزديک است.

خيام در اين باب مى گويد:

ـ بيگانه اگر وفا کند، خويش من است        

ور خويش جفا کند، بد انديش من است

گر زهر موافقت کند، ترياق است     

ور نوش مخالفت کند، نيش من است

امثال و حکم، ج 1

شيخ اجل سعدى شيرازى را سخن زير در اين معناست:

ـ برادر که در بند خويش است،

نه برادر و نه خويش است.

ـ هزار خويش که بيگانه از خدا باشد

فداى يک تن بيگانه که آشنا باشد

گلستان سعدى، ص 83

روزى

«الرِّزقُ رِزقانِ: رِزقٌ تَطْلُبُه، وَ رِزقٌ يَطلُبُک، فَإن أنتَ لَمْ تَأتِهِ أِتاکَ» 2

روزى دو گونه است: روزى اى که تو آن را جويى و روزى اى که تو را جويد و چناچه در پى اش نروى، به سوى تو ره پويد.3

حکيم سنايى در اين باره نيکو سروده است:

که ره آورد روز روزى توست

ـ روزى تو اگر به چين باشد     

اسب کسب تو زير زين باشد

يا تو را نزد او برد بشتاب

ورنه او را برِ تو، تو در خواب

کار روزى چو روزدان به درست

حديقة الحديقه

از عبدالرحمن جامى بشنويم که گفت:

ـ حرص چه ورزى که ز سودا و سود  

پنج تو شش گردد و هشت تو نه

رنج طلب را همه بر خود مگير   يَطلُبُکَ الرزقُ کما تَطْلُبُه

ديوان جامى

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

آب هم نالد که کو آن آب خوار

ـ تشنه مى نالد که اى آب گوار        

مثنوى معنوى، دفتر 2

رنج کوشش ها ز بى صبرى تست

ـ رزق آيد پيش هر که صبر جست    

مثنوى، دفتر 3

هست عاشق رزق هم بر رزق خوار

ـ آنچنان که عاشقى بر رزق زار       

مثنوى، دفتر 4

ـ گر بخواهى ور نخواهى رزق تو       

پيش تو آيد دوان از عشق تو

مثنوى، دفتر 4

طالب علم و مال

«مَنْهومانِ لا يَشْبَعانِ: طالبُ عِلمٍ وَ طالِبُ دَنْيا»4

دو آزمند هرگز سير نشوند: آن که دانش آموزد و آن که مال دنيا اندوزد.

مولوى را ابيات زير در اين معناست:

او نگردد سير، خود از جستجو

ـ علم دريايى است بى حدّ و کنار     

طالب علم است غوّاص بحار

گر هزاران سال باشد عمر او   

مثنوى معنوى، دفتر 3

ميرزا حبيب خراسانى به اقتباس از اين حديث شريف سرايد:

دو گرسنه که مى نگردد سير

ـ طالب علم و طالب دنياست  

ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص 17

و نيز ابيات زير در اين معناست:

آن بيفروزد، اين ز غم سوزد

ـ آن که پيوسته دانش آموزد    

وآن که هر لحظه مال اندوزد

دو حريص گرسنه اند ولى       

دکتر على رضا ميرزا محمد

نفس صبح

«وَالصُّبح إذاَ تَنَفَّسَ»5

سوگند به صبح آن گاه که دم زند.

خيمه روحانيان کرد معنبر طناب

ـ زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب       

خاقانى شروانى

بوى تو نياورد و پيامت نرسانيد

ـ آمد نفس صبح و سلامت نرسانيد  

در ديوان حافظ آمده است:

ـ از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح        

بوى زلف تو همان مونس جان است که بود

کمال خجندى هم در اين باب مى گويد:

امشب شب وصل است و نگه دار نفس را

ـ با صبح بگوييد که بى وقت مزن دم  

پى نوشت ها:
1ـ ر.ک: نهج البلاغه، نامه 31؛ همچنين ر.ک: در بارگاه آفتاب، ص 95.
2ـ ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 379؛ نيز ر.ک: در بارگاه آفتاب، ص 98.
3ـ نظير کلمه اى ديگر از امام على (عليه السلام) با اين عبارت: «يطلُبکَ رزُقکَ أشدَّ مِن طَلبِکَ لَهُ، فَأجمل فى طلبهِ»، غرر الحکم، ج 6، ص 492.
4ـ نهج البلاغه، حکمت 457.
5ـ تکوير/ 18.
6ـ ترکيب هاى نفس صبح، دم صبح، صبح نفس زد و دم زد و... در نظم و نثر فارسى بسيار ديده مى شود که به احتمال زياد از اين تعبير قرآنى الهام گرفته شده است.
منبع: شميم ياس ، بهمن 1383، شماره 23