تأثير قرآن و حديث بر ادب فارسى (18)

سيده سهله  تقوى

پيروزى نزديک

ـ «مَتى نَصرُ اللّهِ ألا إنَّ نَصرَ اللّهِ قَريبٌ» (بقره/214)

مى گفتند: يارى خداوند کى در مى رسد؟ آگاه باشيد که يارى خداوند نزديک است.

ـ «وَ أُخرى تُحِبُّونَها نَصرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ وَ بَشِّرِ المؤمِنينَ» (صف/ 13)

و چيز ديگرى که آن را دوست مى داريد، يارى اى از سوى خداوند و پيروزى اى نزديک است؛ و به مؤمنان مژده بده.

ـ «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحيم إذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الفَتحُ وَ رَأَيتَ النّاسَ يَدخُلُونَ فِى دِينِ اللّهِ أفواجاً فَسَبِّح بِحَمدِه رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إنَّه کانَ تَوّاباً»

به نام خداوند بخشنده بخشاينده. چون يارى خدا و پيروزى (بر مکه) فرا رسد، و مردم را ببينى که دسته دسته به دين خداوند درمى آيند؛ آن گاه، با سپاس پروردگارت را به پاکى بستاى و از وى آمرزش خواه که او بى گمان بسيار توبه پذير است.

ـ بر حرير رايت او روز فتح         «جاء نصر الله» نشان باد از ظفر

(خاقانى)

ـ به عزم فتح با او کرد همراه   

لواى نصرت «نصر من الله»

(وحشى بافقى)

ـ رايت «نصر من الله» چون برآمد از عرب     

آتش اندر زد به جان شهرياران عجم

(سنايى)

ـ عارفا گر کاهلى آمد قران کاهلان   

جاء نصر الله آمد أبشَروا جاء البشير

(مولوى)

ـ عرشيان بر رايتش «نصر من الله» خوانده اند     

قدسيان تفسير از «انا فتحنا» کرده اند1

(عبيد زاکانى)

يقين

ـ «لو کُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدْتُ يَقيناً»2

اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نمى شود.

ـ حال خلد و جحيم دانستم    

به يقين آن چنان که مى بايد

گر حجاب از ميانه برگيرند       

آن يقين ذرّه اى نيفزايد

رشيدالدين وطواط

آرزو

«ايّاکَ و اتِّکالَکَ على الْمُنى، فإنَّها بَضائِعُ النَّوْکى»3

تکيه بر آرزوها مکن که آن بضاعت هاى احمقان است.

ـ تکيه بر آرزوها مکن که نه هرچ       

آرزو باشدت ببخشد حق

هر که بر آرزو کند تکيه   

به بر عاقلان بود احمق

رشيدالدين وطواط

قناعت

«لاکَنزَ أغنى مِنَ القَناعَةِ»4

هيچ گنجى گرانبهاتر از قناعت نيست.

ـ از قناعت خزانه ساز که آن   

هست گنجى که نيستش پايان

(راحة الصدور)

ـ اين قناعت نيست جز گنج روان      

تو مزن لاف اين غم و رنج روان

(مولوى)

ـ گنج زرگر نبود، کُنج قناعت باقى است     

آنکه آن داد به شاهان به گدايان اين داد

(حافظ)

ـ که هر که کنج قناعت به گنج دنيا داد      

فروخت يوسف مصرى به کمترين ثمنى

(همان)

ـ جامى به ملک و مال چو هر سفله دل مبند      

کنج فراغ و گنج قناعت تو را بس است

(جامى)

ـ گنج خالى بى قناعت رنج است     

کن قناعت که قناعت گنج است

(جامى)

پى نوشت ها:

1ـ ر.ک: گزيده اى از تأثير قرآن بر نظم فارسى، سيد عبدالحميد حيرت سجّادى، ص 867.
2ـ ر.ک: شرح غرر و درر، ش 7569؛ همچنين ر ک: مطلوب کل طالب.
3ـ نهج البلاغه، نامه 31؛ ر.ک: مطلوب کل طالب، ص123.
4ـ ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 271، نظير کلمه اى ديگر از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) که مى فرمايند: «القناعة مال لاينفد»، «کفى بالقناعة مُلکاً»
منبع :شميم ياس ، اسفند 1383، شماره 24