تجلى قرآن در شعر و ادب فارسي (1)

سيد محمد راستگو

حكيم ابوالمجد، مجدود‌بن آدم سنايى غزنوى

گلستان حقيقت

حكيم ابوالمجد، مجدود بن آدم سنايى غزنوى از عارفان و شاعرانى است كه علاوه بر مهارت بالا در شعر و شاعرى؛ با قرآن و حديث و معارف دينى نيز، هم آشنايى بسيارى داشت و هم ايمان و اعتقادى استوار. از اين روى نشانه‌هاى بسيارى از تجلّى قرآن، حديث و معارف دينى به زبانى شيوا و ساختارى هنرى، در سروده‌هاى او ديده مى شود.

اينك نمونه‌هايى از اثر پذيرهاى قرآنى او:

غفلت خوش همى نماياند              

مهر جاه و زر و زن و فرزند

كى بود كاين نقاب بردارند               

تا بدانى تو طعم زهر از قند

ديوان، ص‌154

ابيات، گوياى اين نكتهٔ قرآنى هستند كه: مهر جاه، زن، زر، فرزند و ديگر دل بستگى هاى دنيايى، نقاب غفلت بر چهره و چشم آدمى مى زند و او را از هدف اصلى زندگى بى خبر مى سازد و پس از مرگ است كه اين نقاب را از چهره و چشم او بر مى دارند و تازه مى فهمد كه در چه غفلت و خسارتى بوده است.

اين نكته، آشكار را در آيهٔ شريفه ذيل آمده است:

«لَقَد كُنتَ في غَفلَةً مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاؤَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد؛ [به او خطاب مى شود:]‌ تو از اين صحنه [و دادگاه بزرگ] غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملاً تيز بين است.» (سورهٔ ق، آيهٔ‌22)

طمع و حرص و بخل و شهوت و خشم         

حسـد و كبر و حفد به پيوند

هـفـت در دوزخـنــد در تــن تـو        

ساخته نفسـشان در و دربند

همين كه در دست تو است قفل امروز         

در هر هفت محكم اندر بند

ديوان، ص‌153

در اين ابيات؛ طمع، حرص، بخل، شهوت، خشم، حسد و كبر؛ هفت در دوزخ شمرده شده‌اند كه در وجود آدمى جاى گرفته‌اند و باز كردن آن درها و وارد شدن بدان‌ها سر‌انجام، آدمى را به دوزخ مى كشاند و راه رهايى از دوزخ قيامت، بستن و قفل زدن به اين درها در همين دنياست.

هفت در داشتن دوزخ، نكته‌اى است كه در آيهٔ شريفه ذيل آمده است:

«وَ إِنّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أَجمَعينَ . لَها سَبعَةُ اَبوابً لِكُلِّ بابً مِنهُم جُزء مَقسُوم؛ و همانا كه دوزخ وعدگاه همه آنان (گمراهان) است. هفت در دارد و براى هر درى، گروه معينى از آنها تقسيم شده‌اند.» (سورهٔ حجر، آيات 43و44)

نبينى طبع را طبعى چو كرد انصاف رخ پنهان           

نيابى ديو را ديوى چو كرد اخلاص رخ پيدا

ديوان، ص‌56

بيت بالا بيانگر اين واقعيت است كه چون انصاف و راستى در كار نباشد، طبيعت و فطرت آدمى دگرگون مى شود و كار خود را به درستى انجام نمى دهد، ولى هنگامى كه اخلاص و انصاف در كار باشد، ديو (شيطان، نفس) كار خويش را از دست مى دهد و وسوسه‌هاى او در مخلَصان نمى گيرد (اثر نمى كند).

اين نكتهٔ دوم (بى تأثيرى وسوسه‌هاى نفسانى و شيطانى در مخلَصان) برگرفته از آيهٔ كريمه زير است. آيه‌اى كه بيانگر پاسخ انتقام جويانه و كينه توزانهٔ ابليس به خداوند است، آن گاه كه به گناه سجده نكردن بر آدم، از درگاه الهى رانده شد:

«لاَغويَنَّهُم أَجمَعينَ . إلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصينَ؛ همانا كه همهٔ آدمى زادگان را گمراه و گرفتار مى كنم، جز بندگان مخلَص تورا.» (سوره حجر، آيات 39و40)

گفتنى است كه از اين آيه به آيات ديگرى مى رسيم كه عبارتند از:

«إنَّ  عِبادى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطان…؛ اى ابليس! تو بر بندگان من سلطه و نفوذى نداري….» (سورهٔ حجر، آيهٔ 42)

«اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطان عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون؛ همانا كه ابليس را سلطه و نفوذى نيست بر آنان كه ايمان آوردند و به خداى خويش توكّل نمودند.» (سورهٔ نحل، آيهٔ 99)

آشكارا بر مى آيد كه پاره‌اى از بندگان از راه ايمان، ارادت، عبادت و طاعت خويش و نيز با لطف، كرامت و عنايت او، به چنان پايگاهى از قدرت روحى و توان معنوى مى رسند كه از وسوسه‌هاى نفسانى و شيطانى ايمن و آسوده مى مانند و راهى براى نفوذ آن‌ها باز نمى گذارند. اين نكته در سخنى از پيامبر(ص) نيز آمده است كه فرمود: هر يك از شما شيطانى داريد و چون پرسيدند: و شما نيز يا رسول اللّه؟ فرمود: آرى، ولى من به يارى خداوند آن را تسليم، فرمانبر،  رام و آرام ساخته‌ام.

«و لكنّ اللّه أعاننى فَاَسلَم»؛ «انّ شيطانى أسلم على يدى»

(احاديث مثنوى، ص 148)

اين نكته را مولانا نيز چنين گزارش كرده است:

نفس ماده كى است تا ما تيغ خود بروى زنيم        

زخم بر دستم زنيم و زخم از رستم خوريم

كلبات شمس، 3/289

رَستـم از اين نفـس و هوا مرده بلازنده بلا

 مرده و زنده و طنم نيست بجز عشق خدا

همان، 1/31

در اين باره سخن عين القضاة نيز خواندنى است:

«اغلب آدميان مسخّر تقديرند به واسطهٔ هوا و شهوات عاجل (زود گذر) و اين سلاح شيطان است. پس اين قوم، همه در اقطاع (تصرف) ابليس‌اند كه «فَبِعِزَّتكَ لَأُغوِيَنَّهُم اَجمَعينَ» الاّ بعضى كه هوا و شهوت در ايشان مقهور و مغلوب شده است به حبّ خدا و رسول‌(ص) و طلب اين؛ پس اين قوم، سلاح شياطين در درون ندارند و ايشان از اقطاع شياطين نيستند كه «اِلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصينَ»

نامه‌هاى عين القضاة 2/345

چون دو گيتى دو نعل پاى تو شد             

بر سر كوى هر دو را بگذار

ديوان، ص‌201

بيت بالا كه بيانگر بيرون كردن دوستى دو دنيا است از دل، همچون بيرون كردن دو كفش از پا؛ الهام گرفته است از آيهٔ

«…فَخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوادِ المُقدَّسِ طُويً؛ …كفش‌هايت را بيرون آر، تو در وادى مقدّس طوى هستى.» (سورهٔ طه، آيهٔ 12)

و تفسير و تأويل عارفانهٔ دو كفش، به دو دنيا؛ تأويلى است كه در نوشتارهاى عارفانه، رواج بسيار دارد. براى نمونه در كشف الاسرار (ج6، ص‌113) مى خوانيم:

«فاخلع نعليك أى مزّغ قلبك عن حديث الدارين و تجرّد للحقّ بنعت الانفراد، اى موسى! كفش‌هايت را در آر، (دلت را از دوستى دو دنيا تهى ساز و خويش را تنها براى خدا نگه‌دار و از هر چه جز اوست جدا شو.) يگانه را يگانه باش و از دو گيتى بيزار شو تا نسيم انس از صحراى لم‌يزل (الهى) دميدن گيرد.»

اين تأويل عارفانه در روايتى از حضرت مهدى (عج) نيز چنين آمده است:

«إنّ موسى ناجى ربّه بالواد المقدّس. فقال: يا ربّ! انّى أخلصتُ لك المحبّة منّى و غسلت قلبى ممّن سواك. [و كان شديد الحبّ لأهله] فقال اللّه تبارك و تعالى: اخلَع نعليك (أى أنزع حبّ أهلك من قلبك ان كانت محبّتك لى خالصة و قلبُك من الميل الى من سواى مغسولةً)؛ موسى در وادى مقدس طور با خدا نيايش كرد و گفت: پرودگارا! من دوستى خويش را تنها براى تو نهاده‌ام و دلم را از جز تو پاك شسته‌ام، [و او خانوادهٔ خود را بسيار دوست مى داشت.] خدا به او فرمود: كفش‌هايت را در آر. (يعنى اگر دوستى ات تنها براى من است و دلت از دوستى جز من پاك و شسته است، ديگران را از دلت بيرون كن.) (ميزان الحكمة، 2/213)

ده بـود آن نه دل كـه انـدر وى        

گاو و خر باشد و ضياع و عقار

دلى كه در آن دوستى گاو، خر، ضياع و عقار يعنى كالاهاى دنيايى و مال و ملك باشد، دل نيست، ده است، دل حقيقى دلى است كه جز دوستى خدا چيزى در آن نباشد، چنين دلى همان است كه در قرآن كريم «قلب سليم» ناميده شده و تنها دستگير انسان در قيامت شمردهٔ شده است.

«يَوم لايَنفَعُ مال و لابَنون ، أِلاّ مَن أتى اللّهَ بِقَلبً سَليم؛ روزى كه مال و فرزندان سودى ندهد، [و كسى رستگار نشود] جز آن كه دلى پاك و پيراسته [از مال و منال و شك و شرك] بياورد». (سورهٔ شعراء، آيهٔ 8889).

و قلب سليم در روايات اينگونه تفسير شده: «هُوَ القَلبُ الذى سلمَ من حبّ الدنيا؛ قلب سليم، قلبى است كه از دنيا دوستى پاك باشد.» (نور الثقلين، ج 2/58)؛ «القلب السليم الذى يلقى ربّه و ليس فيه امة سواه و كلّ قلب فيه شك او شرك فهو ساقط؛ قلب سليم، قلبى است كه خداى را ديدار كند و در آن جز او هيچ نباشد و هر دلى كه در آن شك و شركى باشد، فرو افتاده وساقط است.» (بحار الانوار، 7/59)

نكته ياد شده را سنايى در جايى ديگر با شرح و بسط، چنين گزارش كرده است:

اين چنين بر خلل دلى كه توراست              

دد و دامنـه با تـو زيـن دل راسـت

پـاره‌اى گـوشــت نـام دل كــردى            

دل تـحـقـيـق را خـجــل كــردى

ديــن نـدارد كـسـى كـه انــدر دل            

مـرد را نـيسـت مغـز دل حـاصـل

تو ز دل غافلى و بى خبرى                

اگر است آن دل و تو خود دگرى

دل بود آن راه جهانى تو              

ليك دل را زده ندانى تو

پر و بال خرد ز دل باشد                

تن بى دل جوال گل باشد

 آن چنان دل كه وقت پيچاپيچ               

جز خداى اندر او نباشد هيچ

دل كه با چيز اين جهان شد خويش             

دان كه زان دل دلى نيايد بيش

اين كه دل نام كرده‌اى به مجاز             

رو به پيش سگان كوى انداز

حديقة الحديقة، ص‌339

٭٭٭٭

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست      

يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشـتن

ديوان، ص‌488

اين كه نمى توان «هم خدا را خواست و هم خرما را» و با دو دلى و چند دلى نمى توان راه توحيد رفت، الهام گرفته است از اين آيهٔ شريفه: «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِن قَلبَين فى جَوفه؛ خداوند در درون هيچ كس دو دل ننهاده است.» (سورهٔ احزاب، آيهٔ‌4)

نكته‌اى در رواياتى از اين دست نيز بدان پرداخته شده: «حُبُّ الدُّنيا و حُبُّ اللّه لايَجتَمِعان فى قلبً أبداً؛ دوستى دنيا و دوستى خدا، هرگز در دلى با هم گرد نمى آيد.» (ميزان الحكمة، ج2/228) «كيف يدّعى حُبَّ اللّه من سكن قلبه حبّ الدنيا؛ چه گونه دم از دوستى خدا مى زند كسى كه دوستى دنيا در دلش خانه گرفته است.» (غرر الحكم، ج 4/566)

تو پندارى كه بر بازى است اين ميزان چون مينو

تو پندارى كه هـرزه است اين ديوان چون ميـنا

ديوان، ص‌56

بنياد گرفته بر آيه‌هايى چون: «وَ ما خَلَقنا السماءَ و الارضَ وَ ما بَينهما باطِلاً ذلك ظَنُّ الَّذين كَفَروا؛ ما آسمان را و زمين را و آنچه را ميان آنهاست، باطل و بيهوده نيافريديم، اين گمان آن كسان است كه كفر ورزيدند و بر حق چشم پوشيدند.» (سورهٔ ص، آيهٔ 27)

نكته‌اى كه در اين بيت اسدى طوسى نيز آمده است:

جهـان را نـه بـر بيهـوده كـرده‌اند        

تــو را نـز پـى بــازى آورده‌انـد

هر كه در سر چراغ دين افروخت        

سبلت پف كنانش پاك سوخت

حديقه، ص‌632

يعنى هر كه دين دار و دين ورز باشد و چراغ ديانت در دل و جان خويش روشن كند، هيچ كس نمى تواند اين چراغ را خاموش كند و هر كس بدين كار روى آورد سبيل خودش مى سوزد و دودش به چشم خودش مى رود، يعنى به خودش زيان مى رساند، اين نكتهٔ تصويرى از اين آيه كريمه، الهام گرفته است: «يُريدُونَ لِيُطفؤا نور اللّهَ باَفواههم وَ اللّهُ مُتمُّ نورِهِ وَ لَو كَرِه الكافِرون؛ مى خواهند با پف كردن نور خدا را خاموش كنند و خدا نور خويش را فزونى مى بخشد، اگر چه كافران را خوش نيايد.» (سورهٔ صف، آيهٔ 8)

بيت سنايى را بسنجيد، با اين بيتها:

هر آن شمعى كه ايـزد بـر فـروزد         

هر آن كس پف كند سبلت بسوزد

ابو شكور بلخى، اشعار پراكنده، ص‌88

هـر كـه بـر شمـع خـدا آرد پـفـو        

شمـع كى ميـرد بسوزد پـوز او

مثنوى دفتر 6، بيت 2082

ملك دنيا مجوى و حكمت جوى           

زانكه آن اندك است و اين بسيار

ديوان، ص‌204

ملك دنيا را اندك شمردن، برگرفته است از آياتى چون: «متاعُ الدنيا قليل وَ الآخِرةُ خير لِمَن اتَقى؛ كالاى دنيا اندك است و آخرت بهتر است براى پارسايان و تقواپيشگان.» (سورهٔ نساء، آيهٔ‌77)

و حكمت را بسيار دانستن است. الهام گرفته است از آيهٔ: «وَ مَن يُؤت الحِكمةَ فَقَد أُوتى خَيراً كثيراً؛ به هر كس حكمت داده شود، خير فراوان داده شده است.» (سوره بقرهٔ، آيه‌269)

اين جهان ز آن جهان نمودار است

ليـكن آن زنـده اينـت مـردار است

حديقه، ص433

«زنده شمردن آن جهان» نكته‌اى است بر گرفته از اين آيهٔ شريفه: «و انّ الدارَ الآخرةَ لَهِى الحَيَوان؛ همانا جهان آخرت همه زنده است.» (سورهٔ عنكبوت، آيهٔ‌64)

هر كه جست از خداى خود دنيى     

مـرحبـا ليـك نـبـودش عـقـبـى

هـر دو نبـود به هم يكى بگذار        

زان سـراى نفـيـس دسـت مدار

هست بـى قـدر دنـيـى غــدار       

مـرسگان راست اين چنين مردار

وانكه از كردگار عقبى خواست       ‌

گـر مراو را دهيم جمـله رواست

حديقه، ص‌362

همهٔ بيتها، بنياد گرفته‌اند بر آيه‌هاى زير و شرح و تفسيرى بر آنها: «فَمِنَ الناس مَن يَقُولُ رَبّنا آتنا فى الدنيا وَ ما لَهُ فى الآخرةِ مِن خَلاق. وَ مِنهُم مَن يَقُولُ رَبَّنا آتنا فى الدنيا حَسَنَةً وَ فى الآخرة‌حَسَنَةً وقنا عذابَ النار أولئك لَهُم نَصيب مِمّا كَسَبُوا و اللّه سريع الحساب؛ برخى از مردم مى گويند: خدايا در دنيا به ما [چيزهايى] بده. اينان در آخرت بهره‌اى ندارند. و برخى ديگر مى گويند: خدايا در دنيا به ما نيكى ده و هم در آخرت، و ما را از عذاب دوزخ برهان، اينان‌اند كه از آنچه اندوخته‌اند، بهره مى برند، و خدا زود به حساب [بندگان] مى رسد.» (سوره بقره، آيات‌200 202-)

«وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدنيا نُؤتِهِ مِنها و ما لَهُ فى الآخرةِ مِنْ نصيب؛ هر كه كام و كالاى دنيا را خواهد، از آن بدو مى دهيم و او را در آخرت بهره و برخوردارى نيست.» (سورهٔ شورى، آيهٔ 20)

منبع : مجله بشارت، نشريه قرآني ويژه جوانان