مبانى نقد داستان از ديدگاه قرآن

زهرا عليزاده

بنابر گفته محقّقان، كهن‏ترين داستانهاي عربي مدوّن، آن دسته از داستانهايي است كه در قرآن از ملل سالفه و نابود شده، آمده است.

اين داستانها همواره مورد توجّه خاصّ مسلمانان در طول تاريخ اسلام بوده و چه بسا تكميل و تفسير و ترجمه شده‏اند و به عنوان سرمايه و سرمشقي فراروي مضمون پردازان و داستان نويسان قرار گرفته‏اند. بي‏شك واقعيّتهاي تاريخي و اجتماعي، حقايق ديني و معنوي و تمام نكات و ظرايف اين داستانها سرچشمه‏اي فيّاض بوده و هست تا هر كس فراخور ظرف خويش طرفي از آن برگيرد و بهره‏اي نصيب خويش سازد.

بر آن شديم تا مباني نقد قرآني داستان را از منظر نظر بگذرانيم و دريافتيم كه در اين غور و جستجو، هيچ چيز ـ در قدم اوّل ـ راهگشاتر و راهنماتر از خودِ داستانهاي قرآن نخواهد بود. پس سيري مي‏كنيم ـ هر چند گذرا ـ براي دريافت و استنتاج مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن.

درونمايه هر داستان، فكر يا معناي حاكم بر داستان است و موضِع داستان نسبت به موضوع. از اين ديدگاه، بيشتر داستانهاي قرآن وجه اشتراك مشخّصي دارند و اهداف مشتركي را دنبال مي‏كنند؛ پيروزي نهايي حق بر باطل، رستگاري خداپرستان و سيه‏روزي مشركان از درونمايه‏هاي محوري داستانهاي قرآن است. آنجا كه نوح عليه‏السلام به سلامت از طوفان مي‏گذرد و آتش بر ابراهيم عليه‏السلام گلستان مي‏شود، عصاي موسي عليه‏السلام مارهاي دروغين ساحران را مي‏بلعد و آب را مي‏شكافد و يوسف عليه‏السلام از زندان رهايي مي‏يابد و به سروري مي‏رسد

درونمايه هر داستان، فكر يا معناي حاكم بر داستان است و موضِع داستان نسبت به موضوع. از اين ديدگاه، بيشتر داستانهاي قرآن وجه اشتراك مشخّصي دارند و اهداف مشتركي را دنبال مي‏كنند؛ پيروزي نهايي حق بر باطل، رستگاري خداپرستان و سيه‏روزي مشركان از درونمايه‏هاي محوري داستانهاي قرآن است.

و آنجا كه عذاب الهي، قوم عاد و ثمود را نابود مي‏كند و اصحاب فيل را هلاك مي‏گرداند... در همه و همه تصويرهاي گوناگوني مي‏بينيم براي انتقال يك درونمايه و آن غلبه نهايي حق بر باطل است.

بنابراين مي‏توانيم يكي از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن را، ميزان نزديكي و دوري درونمايه داستان به حقيقت‏گرايي بدانيم؛ حقيقتي كه محدود به زمان و مكان يك داستان نيست بلكه فرازماني و فرامكاني است.

و با ملحوظ داشتن اين معاني، در نقد قرآني، داستانهايي كه بر مبناي «پارناسيسم»(1) به وجود مي‏آيند بي‏ارزش و باطلند و تنها داستانهايي قابل اهميّتند كه هدفي متعالي را دنبال كنند. همچنين داستانهايي كه درونمايه‏هايي بر اساس «اپيكوريسم»(2) و «نيهيليسم»(3) ـ و مكتبهاي از اين نوع ـ دارند در نقد قرآني، فاقد اعتبارند؛ چرا كه توجّه به معاد و هدفمند بودن كلّ اجزاي هستي، از شاخصه‏هاي اصلي درونمايه‏هاي داستاني قرآن است.

نوع روابط علّي و معلولي و نحوه انسجام هر داستان، طرح آن داستان را مشخص مي‏كند.

در داستان آفرينش انسان، سؤال فرشتگان از خداوند، پاسخ خداوند به فرشتگان، آموختن اسماء به آدم، نافرماني ابليس، اغواي آدم و حوّا و خوردن آنها از درخت ممنوعه و فرود آمدنشان از بهشت... همگي اجزايي به هم پيوسته را تشكيل مي‏دهند كه از روابط علّي و معلولي منظّمي برخاسته‏اند و هر چند بستر اتّفاقات داستان، عالم مجرّدات باشد؛ اين انسجام علّي و معلولي، ـ از آنجا كه داستان بايد براي خواننده، قابل درك باشد ـ از بين نمي‏رود. قابيل به خاك سپردن هابيل را خود خودبخود نمي‏آموزد. بلكه كلاغي گره‏گشاي كارش مي‏شود و يونس عليه‏السلام بي‏سبب به كام نهنگ نمي‏افتد و بي‏ذكر تسبيح پروردگار هم رهايي نمي‏يابد... پس اينگونه استنباط مي‏شود كه سنجش انسجام و روابط علّي و معلوليِ وقايع، در انواع داستان، حتّي داستان‏هايي از نوع «سوررئاليست»(4) مي‏تواند از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن باشد.

در نقد قرآني، داستانهايي كه بر مبناي «پارناسيسم» به وجود مي‏آيند بي‏ارزش و باطلند و تنها داستانهايي قابل اهميّتند كه هدفي متعالي را دنبال كنند. همچنين داستانهايي كه درونمايه‏هايي بر اساس «اپيكوريسم» و «نيهيليسم» ـ و مكتبهاي از اين نوع ـ دارند در نقد قرآني، فاقد اعتبارند؛ چرا كه توجّه به معاد و هدفمند بودن كلّ اجزاي هستي، از شاخصه‏هاي اصلي درونمايه‏هاي داستاني قرآن است.

شخصيت‏پردازي در داستانهاي قرآن، يكي از عناصري است كه تكيه فراوان به آن شده و از جهات مختلف، قابل بررسي است. قهرمان هر يك از داستانهاي قرآن، همواره يكي از انبيا يا پاكان و نيكوكاران بوده‏اند و قطب منفي داستانها، اشقيا و بدكاران. شخصيّت اين افراد نه فقط با توصيف مستقيم، كه بيشتر با بيان گفتگوها و تعامل آنها، توصيف محيط، فضا و موقعيّت به ما شناسانده مي‏شود و به اين نحو، قضاوت نهايي در مورد شخصيتها بيشتر به خود ما واگذار مي‏گردد؛ چنانكه در داستان يوسف عليه‏السلام ، شخصيّت برادرانِ يوسف عليه‏السلام از پسِ گفتگوها، اعمال و حالات آنها نمايان مي‏گردد، بي‏آنكه متن داستان قضاوتهاي صريحي نسبت به آنان كند.

شخصيتهاي داستان، اگر چه انبيا باشند، مانند ساير انسانها در معرض بلا و مصيبت، يأس و نااميدي، غم و ترس و هر آنچه كه اقتضاي انسان بودن است، قرار مي‏گيرند و از اين رو قبول و باور آنها در ذهن خواننده، دشوار نمي‏نمايد. هيچ كدام از شخصيّت‏هاي داستان، بدون داشتن لياقت و سزاواري، مورد لطف حق قرار نمي‏گيرند و ترقّي نمي‏يابند؛ چنانكه پسر نافرمانبُردار نوح عليه‏السلام بواسطه پيوند نَسبي با خاندان نبوّت، نجات نيافت و زن عاصيِ لوط عليه‏السلام از هلاك نرَست.

بسياري از شخصيّتهايي كه در داستانهاي قرآن ذكر آنها رفته است، هر چند نام و نشاني خاص دارند و در مقطع زماني و مكاني خاصّي قرار مي‏گيرند، امّا شخصيتهايي فرافَردي به نظر مي‏رسند، چنانكه فرعون، نمرود، قارون و سامري، تمام افراد شبيه خود را در طول همه ادوار تاريخ، تداعي مي‏كنند.

با دقّت در اين مطالب، مسلّما چشم‏اندازهاي ديگري از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن نمودار مي‏شود از جمله، ـ سنجش معيارهايي كه از شخصيّتي، قهرمانِ داستان مي‏سازد و او را بعنوان قطب مثبت به خواننده، عرضه و القا مي‏كند.

ـ سنجش‏ميزان موفقيّت‏در شناساندن‏دقيق شخصيتها، بنحوي كه قضاوت نهايي بر عهده خواننده باشد.

ـ برآورد واقع‏نمايي داستان و ميزان ارتباطي كه مي‏تواند با ذهن خواننده برقرار كند.

شخصيتهاي داستان، اگر چه انبيا باشند، مانند ساير انسانها در معرض بلا و مصيبت، يأس و نااميدي، غم و ترس و هر آنچه كه اقتضاي انسان بودن است، قرار مي‏گيرند و از اين رو قبول و باور آنها در ذهن خواننده، دشوار نمي‏نمايد. هيچ كدام از شخصيّت‏هاي داستان، بدون داشتن لياقت و سزاواري، مورد لطف حق قرار نمي‏گيرند و ترقّي نمي‏يابند.

تعيين ميزان موفقيّت نويسنده در آفرينش شخصيّتهاي فرافَردي و به تبع آن درونمايه‏هاي فرامقطعي.

صحنه‏پردازي در داستانهاي قرآن به گونه‏اي ظريف صورت مي‏گيرد، چنانكه فضاي داستان، شخصيّتها و درونمايه به كمك آن بيشتر شناسانده مي‏شوند و با آن تناسب دارند. صحنه سرگرداني موسي عليه‏السلام ، ورودش به وادي مقدّس طُوي، رفتنش به سمت روشنايي و شنيدن نداي روحي ... مانند تصويري شفّاف از ذهن خواننده، عبور مي‏كند و او را به بطن داستان مي‏كشد. و شيوه غيرمستقيم در برخي تصويرسازيها به لطف داستان مي‏افزايد چنانكه در بيان ثروت قارون، ميزان گنجهاي او بيان نمي‏شود بلكه صحنه‏اي از كليدهاي خزائن او كه حتّي بر دوش مردان قدرتمند هم سنگيني مي‏كند به تصوير كشيده مي‏شود.

خيال‏انگيزي در داستانهاي قرآن، از آن نوع خيال‏انگيزيهايي است كه ريشه در حقيقت دارد و اگر خيال خواننده را بر مي‏انگيزد، انگيزشي است كه او را به سوي كشف و شهود در حقيقت سوق مي‏دهد؛ نه به سوي اوهام و خيال پردازيهاي باطل. صحبت سليمان عليه‏السلام با هدهد و مور، فرمانبرداري بادها و ديوها از او و حاضر شدن تخت بلقيس در چشم به هم زدني، از آن نوع حقايق داستاني قرآن است كه خيال خواننده را در حدّي بالا بر مي‏انگيزد و از سويي او را به تأمّلي دقيق در حقيقت وا مي‏دارد. پس مي‏توان نحوه صحنه‏پردازي و ميزان ارتباط و تناسب آن با شخصيتها و درونمايه داستان و همچنين نوع و هدف خيال‏انگيزيهاي داستان را از ديگر مباني دانست كه در نقد قرآني داستان ، مورد توجّه قرار مي‏گيرند.

خيال‏انگيزي در داستانهاي قرآن، از آن نوع خيال‏انگيزيهايي است كه ريشه در حقيقت دارد و اگر خيال خواننده را بر مي‏انگيزد، انگيزشي است كه او را به سوي كشف و شهود در حقيقت سوق مي‏دهد؛ نه به سوي اوهام و خيال پردازيهاي باطل.

و پايان سخن، اين كه: حقيقت و حق‏گرايي مهم‏ترين مبنا و شاخصه‏اي است كه مي‏توان در مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن معرّفي كرد و از اين رو، همواره داستاني موفق‏تر خواهد بود كه تمامي عناصر خويش را براي انتقال مضموني متعالي و حقيقت‏گرا به كار گيرد و شيريني شنيدن داستان را با حلاوت كشف و شهود و عبرت و اعتبار بياميزد.

پاورقيها:

(1) پاراناسيسم: هنر براي هنر.
(2) اپيكوريسم: مكتبي كه مبناي آن اصالت لذّت است.
(3) نيهيليسم: يكي از مكاتب پوچ‏گراست.
(4) سوررئاليسم: رؤيايي و خيالي.
منبع:سايت وفاق