محمد حسين بهشتى
علاّمه اقبال لاهورى در روز جمعه سوم ذيقعده 1294 هجرى قمرى، نهم نوامبر1877ميلادى در شهر سيالكوت پاكستان به دنيا آمد. پدر وى از بازرگانان متدين بود. نياكان اقبال از قبيله برهمنان كشمير بودند كه در قرن هفدهم، به دين مقدّس اسلام مشرف شدند. تحصيلات اقبال به رسم معمول زمان از آموختن قرآن دريكى از مساجد سيالكوت آغاز شد. اقبال هميشه تحت تأثير اين فرمان پدر واقع مى شد كه گفته بود: «وقتى قرآن تلاوت مى كنى، فكر كن قرآن برتو نازل شده است؛ يعنى مخاطب كلام خدا شدهاى»
در كمتر اثرى از اقبال، ممكن است نفوذ وتاثير قرآن و تعليمات اسلامى وجود نداشته باشد، از آنجايى كه دنياى اقبال پُرتكاپو، حركت و تلاش براى بازسازى جامعهى عقب مانده و مبارزه با دشمنان ملت است، بايد اين دعوت براساس اصول اعتقادى باشد تا قابل پذيرش باش. اقبال با تأمّل در آيات قرآن و تدبّر در موضوع جبر واختيار و تقدير، قائل به آزادى مسئوليت هركس در برابر كردارش مى شود و اين بهترين عقيدهاى است كه مى تواند اساس دعوت او قرار گيرد ـ بازگشت به قرآن يكى از مهمترين راه حلهاى اسلامى در انديشهى متفكران مسلمان در دوران معاصر بوده است. از نظر متفكران يكى از علل عقب ماندگى، انحطاط و زوال پيش آمده در سطح جهان اسلام، عدم توجه و عدم تأمّل صحيح در قرآن مى باشد. اقبال يكى از اين متفكران وروشنفكرانى است كه معتقد است، بايد اين كتاب عظيم را حفظ و به آن عمل كرد.
گـر تو ميخـواهى مسلمان زيستن
نيست ممكن جـزبـه قـرآن زيستن
حـفـظ قـرآن عـظـيم آئيـن تـست
حرف حق را فاش گفتن دين تست
ازيـك آئيـن مسلمـان زنـده است
پـيـكـر امـت ز قـرآن زنــده است
اقبال همچون مرشد خويش، مولانا رومى در اشعار خويش از آيات و روايات سود جسته است ويا مفاهيم آيات را به نظم كشيده.
1. از تـه آتش بـرانـدازيم گل
نار هر نمرود را سازيم گل
«قلنا يا نارُ كونى برداً وسلاماً على إبراهيم؛ گفتيم:اى آتش! برابراهيم خنك و سلامت باش». (سورهى انبياء، آيهى 69)
2. اى تورا حق خاتم اقوام كرد
برتو هـر آغـاز را انجام كرد
«ما كان محمّد أبا أحدٍ من رجالكم ولكن رسول اللّه وخاتم النّبيين؛ محمّد پدر هيچ يك از شما نيست او رسول خدا و خاتم پيامبران است».(سورهى احزاب، آيهي40)
3. باز سوى حق دميد آن نا صبور
بود معراجـش نمـازبا حضـور
قال النبى(ص): «الصلاة معراج المؤمن؛ نماز معراج مؤمن است»
4. تارك آفل ابراهيمخليل
انبياء را نقش پاى او دليل
اشاره است به آيهى 76سورهى انعام: «چون شب او را فرو گرفت، ستارهاى ديد، گفت: اين است پروردگار من! چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم».
اشاره است به آيهى: «فِيهِ آيات بيّنات مَقَامُ إبراهيمَ وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً؛ در آنجاست آيات روشن ومقام ابراهيم وهر كه بدان داخل شود ايمن است».(سورهى آل عمران، آيهى 97)
5. جوى اشك از چشم بى خوابش چكيد
تــا پـيـام طـهـرا بـيـتـى شنيـد
«وعهدنا إلى إبراهيم وإسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين؛ ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم خانهى مرا براى طواف كنندگان ومقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد».(سورهى بقره، آيهي125)
6. بهر مـا ويـرانهاى آبـاد كرد
طائفان را خانهاى بنياد كرد
اشاره است به آيهى:«رَبَنا إِنّيِ أسكَنتُ مِن ذرّيّتى بِوادٍ غَيرِ ذِى زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ؛ پروردگارا! من [يكى از] فرزندانم را در درهاى بى كشت،نزد خانهى محترم تو، سكونت دادم…». (سورهى ابراهيم، آيهي37)
7. حـق تعـالى پيكـر مـا آفـريـد
وز رسالت در تن ما جان دميد
اشاره است به آيهى: «يا أيّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه وَللرّسول إذا دعاكم لما يُحييكم؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چون خدا و رسول، شما را به چيزى فراخوانند كه زندگيتان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى وقلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد».(سورهى انفال، آيهي24)
8. آن كه شأن اوست يهدى من يريد
از رسالت حـلقه گيـرد مه كشيد
اشاره است به آيهى:«إنّ اللّه يهدى من يريد؛ بدين سان قرآن را نازل كرديم، با آياتى روشنگر وخدا هركس را بخواهد هدايت مى كند».(سورهى حج، آيهي16)
9. ما زحكم نسبت او ملّتيم
اهل عـالم را پيـام رحـمتيم
اشاره است به آيهى: «وما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين؛ و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم». (سورهى انبياء، آيهي107)
10. قوت قلب و جگر گردد نبى
از خـدا محبوبتـر گردد نبى
اشاره است به آيهى:«إذ يقول لصاحبه لا تحزن إنّ اللّه معنا فأنزل اللّه سكينته عليه وأيّده بجنود لم تروها وجعل كلمة الّذين كفروا السّفلى وكلمة اللّه هى العليا واللّه عزيز حكيم؛ آن هنگام ـ كه آن دو در غار بودند ـ و او به همراه خود مى گفت: «غم مخور، خدا با ماست.» در اين موقع، خداوند سكينه «و آرامشِ» خود را براو فرستاد؛ و با لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود؛ و گفتار (وهدف) كافران را پايين قرار داد، (و آنها را با شكست مواجه ساخت) و سخن خدا (وآيين او)، بالا (و پيروز) است؛ و خداوند عزيز (پيروزمند) و حكيم است». (سورهى توبه، آيهي40)
11. قلب مـؤمن را كتابش قوت است
حكمتش حبل الوريد ملّت است
اشاره است به آيهى:«… ونحن أقرب إليه من حبل الوريد؛ و ما انسان را خلق كردهايم و از وساوس و انديشههاى نفس او كاملاً آگاهيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم».(سورهى ق، آيه ي16)
12. دامـنش از دست دادن مـردن است
چون گل از باغ خزان افسردن است
قـوت ايـمـان حـيـات افــزايـدت
ورد لاخــوف عـلـيـهـم بـايـدت
اشاره است به آيهى: «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرقوا…؛ و همگى برشتهى دين خدا چنگ زنيد و به راههاى متفرق (براى مدعيان دين ساز) نرويد…». (سورهى آل عمران، آيهي103)
13. اللّه اللّه، باء بسم اللّه پدر
معنى ذبح عظيم آمـد پسر
اشاره است به آيهى: «وفديناه بذبح عظيم؛ و براى او ذبح بزرگى ساختيم».(سورهى صافات، آيهى 107)
علاّمه اقبال لاهورى به شكات تاريخى دلپذيرى كه حاكى از عشق نبى(ص) به دو تن از ياران ولايت است، اشاره مى كند و مى گويد.
14. بهـر آن شـد زاده خـيـر المـلل
دوش خير المرسلين نعم الجمل
اشاره است به حديث رسول معظم اسلام(ص):
«نعم الجمل جملكما ونعم الجدلان أنتما»
فرياد رسول اكرم(ص) هنگامى كه حسنين(ع) بردوش آن حضرت(ص) سوار شدند.
15. در مـيـان اُمّت آن كيـوان جـنـاب
همچو حرف قل هو اللّه در كتاب
اشاره است به آيهى:«قل هواللّه أحد؛ اى رسول ما، به خلق بگو: او خداى يكتاست».( سورهى توحيد، آيهى 1)
16. دين فطرت از نبى آموختيم
در ره حـق مشعلى افروختيم
اشاره است به آيهى: «…فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم؛ از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروى كن كه هيچ تغييرى در خلقت خدا نيابد. اينست آئين استوار حق». ( سورهى روم، آيهي30)
17. لا نبى بعدى زاحسان خداست
پرده ناموس دين مصطفى است
اشاره است به حديث منزلت: «قال رسول اللّه(ص) لعلّى بن ابى طالب: أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبى بعدى.
18. حق تعالى نقش هر دعوا شكست
تـا ابـد اسـلام را شـيـرازه بـسـت
اشاره است به آيهى: «إنّا نحن نزّلنا الذّكر وإنا له لحافظون؛ البته ما قرآن را برتو نازل كرديم وما هم او را محققاً ـ از آسيب حسودان و منكران ـ محفوظ خواهيم داشت». (سورهى حجر، آيهى 9)
19. بود انسان در جهان انسان پرست
ناكس و نـابـود مند وزيـر دست
اشاره است به آيهى: «…ويضع عنهم إصرهم والأغلال الّتى كانت عليهم؛ … و احكام پر رنج و مشقّتى را كه (از جهل و هوا) چون زنجير بگردن خود نهاده همه را برمى دارد». (سورهى اعراف، آيهي157)
20. به امينى حق به حق داران سپرد
بندگـان را مسند خـاقـان سپرد
اشاره است به آيهى: «ونُريدُ أن نَمُنَّ عَلَى الّذينَ استُضعِفُوا فِى الأرضِ وَنَجعَلَهُم أئِمّةً وَنَجعَلَهمُ الوارثين؛ و ما اراده كرديم كه برآن طائفه ضعيف و ذليل، منّت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك گردانيم». (سورهى قصص، آيهى 5)
21. مـرسلان وانبيـا آبـاى او
اكرم او نزد حق اتقاى او
اشاره است به آيهى: «إنّ أكرَمَكُم عِندَ اللّهِ أتقاكُم؛ بلكه بزرگوار و با افتخارترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند». (سورهى حجرات، آيهي13)
22. كل مؤمن اخوة اندر دلش
حريّت سرمايه آب وگلش
اشاره است به آيهى: «إنّما المُؤمِنُونَ إخوة فأصلِحُوا بَينَ أخَوَيكُم؛ به حقيقت مؤمنان برادر يكدگرند، پس بين برادران ايمانى صلح دهيد». (سورهى حجرات، آيهي10)
23. همچو سرو آزاد فرزندان او
پخـته از قـالوا بلى پيمان او
اشاره است به آيهى: «…قالوا بلى وَلكِن حَقّت كَلِمَة العَذابِ عَلَى الكافِرينَ؛ جواب دهند بلى ولكن عذاب كافران محقق وحتمى گرديد». (سورهى زمر، آيهي71)
24. سجده حق گل به سيمايش زده
ماه وانجـم بـوسه بر پـايش زده
اشاره است به آيهى: «سيماهُم فِى وُجُوهِهِم مِن أثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلَهُم فِى التوراة؛ علامت آنان براثر سجود در چهرههايشان است. اين صفت ايشان است در تورات…». (سورهى فتح، آيهى 29)
25. گفت قاضى فى القصاص آمد حيات
زنـدگـى گيـرد بـر ايـن قـانون ثبـات
اشاره است به آيهى: «وَلَكُم فِى القِصاصِ حَيوة يا اُولِى الألباب…؛ و اى خردمندان! شما را در قصاص زندگانى است…». (سورهى بقره، آيهى 179)
26. مدّعى را تـاب خـاموشى نماند
آيهى بالعدل و الإحسان خواند
اشاره است به آيهى: «إنّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالإحسانِ وَإيتاء ذِى القُربى؛ همانا خداوند خلق را فرمان به عدل و احسان مى دهد و بذل و عطاى مال به خويشاوندان را امر مى كند». (سورهى نحل، آيهي90)
27. آنكه در قرآن خـدا آن را ستود
آنكه حفظ جان او موعود بود
اشاره است به آيهى:
«محمّدٔ رَسَول اللّه وَالّذينَ مَعَهُ أشِدّاء عَلَى الكُفّارِ رُحَماء بَينَهُم؛ محمد فرستاده خداست و ياران و همراهانش بركافران بسيار قوى دل و سختگيرانند و با يكديگر بسيار مشفق و مهربانند». (سورهى فتح، آيهى 29)
مصرع ثانى اشاره است به آيهى:
«وَاللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ؛ اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو فرو آمده برسان و اگر اين نكنى پيام او را نرسانده باشى و خدا تو را از (فتنه و گزند) مردم نگاه مى دارد». (سورهى مائده، آيهي67)
تجلى سوره توحيد در شعر اقبال لاهورى
عاليه جعفرى
بسم الله الرحمن الرحيم
قل هو الله احد؛بگو كه او خداى يكتا و يگانه است.الله الصمد؛ خدايى كه كامل و از هر خلل و نيازى بيگانه است.لم يلد و لم يولد؛نزاييده و زاييده نشده است.و لم يكن له كفواً احد؛و نباشد با او همتا و همگونى.
اقبال لاهورى با الهام از آيهٔ «قل هو الله احد»اين چنين تفسير مى كند:
اينكه در صد سينه پيچـد يك نفس
سرّى از اسـرار توحـيد است و بس
رنـگ او بــركــن مثـال او شــوى
در جـهان عـكس جـمال او شـوى
آن كه نام تـو مسلمـان كـرده است
از دويـى سـوى يـكى آورده اسـت
خويشتن را ترك و افغان خواندهاى
واى بـر تـو آنــچـه بـودى مانـدهاى
با يـكى سـاز از دويـى بردار رخـت
وحدت خود را مگـردان لخت لخت
صـد مـلل از مـلّتـى انـگيــخـتـى
بـر حصـار خـود شبيـخون ريـخـتى
يك شــو و توحيـد را مشهـود كـن
غايبــش را از عمــل مــوجـود كـن
لـــذّت ايمـان فــزايـد در عـمــل
مـرده آن ايـمان كـه نـايـد در عمــل
«الله الصمد».
گـر بـه «الله الصـمد» دل بــستهاى
از حد اسبــــاب بـيــرون جستهاى
بنـــدهٔ حــق بـنـدهٔ اسبـاب نيـست
زنـــدگـانى گـردش دولاب نيـسـت
مسلـم استـى بـى نيـاز از غيــر شـو
اهـــل عـالـم را سـراپــا خيــر شـو
پـيش منـعم شكـوهٔ گــردون مكــن
دست خويش از آستين بيرون مكن
چـون علــى در ســاز با نـان شعيـر
گـردن مرحـب شـكن خيـبــر بگيـر
رزق خـود را از كـف دو نـان مــگير
يـوسف استـى خــويش را ارزان مگيـر
گر چه باشى مـورهــم بـى بـال و پر
حــاجـتــى پيــش مـسلمانـى مبـر
راه دشـوار اسـت سـامـان كـم بگير
در جــهــــان آزاد زى، آزاد ميــــر
پشــت پـا زن تخـت كيــكاووس را
سـر بـده از كــف مـده نـامــوس را
«لم يلد و لم يولد».
فــارغ از بـاب ام و اعــمـام بـاش
هـمـچو سلـمان زادهٔ اســلام باش
نكـتهاى اى هـمــدم فـرزانه بيــن
شـهــد را در خـانـههـاى لانه بين
قـطـرهاى از لالـهٔ حـمـــراســـتى
قـطـرهاى از نرگــس شهــلاسـتى
اين نمى گـويد كـه مـن از عـبـهـرم
آن نـمى گـويــد مــن از نيــلوفـرم
مـلّـت مـا شـأن ابـراهـيــمى است
شهـد مـا ايـمان ابـراهيــمى است
گـر نـسب را جــزو ملّت كـردهاى
رخنـــه در كـار اخــوّت كــردهاى
در زمـيـن ما نـگــيــرد ريـشـهات
هسـت نامسلـم هنـوز انديشـهات
نيسـت از روم و عـرب پـيونــد مـا
نيســت پابنــد نســب پيــوند مــا
دل به محبـوب حجـازى بستـهايـم
زيـن جهـت بايكـديگر پيوستهايم
عشـق او سـرمايـهٔ جمعيـت اسـت
همچو خون اندر عروق ملّت است
عشق ورزى از نسب بايـد گذشـت
هم ز ايـران و عرب بايـد گـذشـت
«و لم يكن له كفواً احد».
رشتـهاى بـا «لم يـكن» بايـد قـوى
تا تــو در اقـوام بـى هـمـتــاشـوى
آن كه ذاتش واحد است ولا شريك
بنـدهاش هـم در نسـازد با شـريك
مؤمـن بــالاى هــر بـــالاتـــرى
غـيــرت او برنـتــابـد هـمـســرى
فـرقـه «لاتحـزنــوا» انــدر بـــرش
«انتـم الاعلـون» تاجـى بـر ســرش
مـى كـشـد بـار دو عـالـم دوش او
بـحــر و بـــر پــروردهٔ آغــوش او
زيـر گـردون مـى نـيـاســايـد دلش
بــر فـلك گيـرد قـرار آب و گلـش
طايــرش منقــار بــر اخــتر زنــد
آن سـوى ايـن كهـنه چنبـر بـر زنـد
تــوبـه پــرواز پـرى نـگشــودهاى
كرمك اسـتى زير خـاك آسـودهاى
خــوار از مهجــورى قـرآن شــدى
شـكوه سنـج گـردش دوران شـدى
اى چـو شبـنـم بر زميـن افتنـدهاى
در بــغـل دارى كـتــاب زنــدهاى