Back Index Next
تفسير نمونه ج : 5 ص : 382
روز تبديل به جسم و يا عوارض جسم مى شود ؟ و آيا دلائل عقلى بر عدم امكان رؤيت خدا هيچگونه تفاوتى ميان دنيا و آخرت مى گذارد ؟ با اينكه داورى عقل در اين زمينه تغييرناپذير است .
و اين عذر كه بعضى از آنها براى خود آورده اند كه ممكن است در جهان ديگر انسان درك و ديد ديگرى پيدا كند ، عذرى است كاملا غير موجه ، زيرا اگر منظور از اين درك و ديد ، درك و ديد فكرى و عقلانى است كه در اين جهان نيز وجود دارد ، و ما با چشم دل و نيروى عقل جمال خدا را مشاهده مى كنيم و اگر منظور ، چيزى است كه با آن جسم را مى توان ديد ، چنين چيزى در مورد خداوند محال است خواه در اين دنيا باشد ، خواه در جهانى ديگر ، بنابراين گفتار مزبور كه انسان در اين جهان خدا را نمى بيند ولى مؤمنان در قيامت خدا را مى بينند ، يك سخن غير منطقى و غير قابل قبول است .
تنها چيزى كه سبب شده آنها غالبا از اين عقيده ، دفاع كنند اين است كه در پاره اى از احاديث كه در كتب معروف آنها نقل شده امكان رؤيت خداوند در قيامت آمده است ، ولى آيا بهتر اين نيست كه باطل بودن اين موضوع را به حكم عقل دليل بر مجعول بودن آن روايات و بى اعتبار بودن كتابهائى كه اين گونه روايات در آنها آمده است ، بدانيم مگر اينكه اين روايات را به معنى مشاهده با چشم دل تفسير كنيم ؟ .
آيا صحيح است از حكم خرد و عقل به خاطر چنين احاديثى وداع كنيم و اگر در بعضى از آيات قرآن تعبيراتى وجود دارد كه در ابتداى نظر مساله رؤيت خداوند را مى رساند مانند ( وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة ) : صورتهائى در آن روز پرطراوت است و به سوى پروردگارش مى نگرد اين تعبيرات مانند يد الله فوق ايديهم : دست خدا بالاى دست آنها است مى باشد كه جنبه كنايه دارد زيرا مى دانيم هيچگاه آيه اى از قرآن بر خلاف حكم و فرمان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 383
خرد نخواهد بود .
جالب اينكه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) شديدا اين عقيده خرافى نفى شده و با تعبيرات كوبنده اى از معتقدين آن انتقاد گرديده است از جمله اينكه يكى از ياران معروف امام صادق (عليه السلام) به نام هشام مى گويد : نزد امام صادق (عليه السلام) بودم كه معاويه بن وهب ( يكى ديگر از دوستان آن حضرت ) وارد شد و گفت : اى فرزند پيامبر چه مى گوئى در مورد خبرى كه در باره رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وارد شده كه او خداوند را ديد ؟ به چه صورت ديد ؟ ! و همچنين در خبر ديگرى كه از آن حضرت نقل شده كه مؤمنان در بهشت پروردگار خود را مى بينند ، به چه شكل خواهند ديد ؟ ! امام صادق (عليه السلام) تبسم ( تلخى ) كرد و فرمود : اى معاوية بن وهب ! چقدر زشت است كه انسان هفتاد ، هشتاد سال عمر كند ، در ملك خدا زندگى نمايد و نعمت او را بخورد ، اما او را درست نشناسد ، اى معاويه ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز خداوند را با اين چشم مشاهد نكرد ، مشاهده بر دو گونه است مشاهده با چشم دل و مشاهده با چشم ظاهر ، هر كس مشاهده با چشم دل را بگويد درست گفته و هر كس مشاهده با چشم ظاهر را بگويد دروغ گفته و به خدا و آيات او كافر شده است ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هر كس خدا را شبيه خلق بداند كافر است .
و در روايت ديگرى كه در كتاب توحيد صدوق از اسماعيل بن فضل نقل شده مى گويد : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا خدا در قيامت ديده مى شود ؟ فرمود : منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است ... ان الابصار لا تدرك الا ما له لون و الكيفية و الله خالق الالوان و الكيفيات : چشمها نمى بيند جز چيزهائى را كه رنگ و كيفيتى دارند در حالى كه خداوند آفريننده رنگها و كيفيتها است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 384
جالب اينكه در اين حديث مخصوصا روى كلمه لون ( رنگ ) تكيه شده و امروز اين مطلب بر ما روشن است كه خود جسم هرگز ديده نمى شود ، بلكه همواره رنگ آن ديده مى شود ، و اگر جسمى هيچگونه رنگ نداشته باشد هرگز ديده نخواهد شد .
( در جلد اول تفسير نمونه صفحه 156 ذيل آيه 46 سوره بقره نيز بحثى در اين زمينه كرده ايم ) .

2 - خالقيت خداوند نسبت بهمه چيز
بعضى از مفسران اهل تسنن كه از نظر عقيده ، تابع مذهب جبر هستند با آيه فوق كه خالقيت خدا را به همه چيز بيان مى كند براى مسلك جبر استدلال كرده اند ، مى گويند : اعمال و افعال ما نيز از اشياء اين جهان است ، زيرا شىء به هر گونه موجودى گفته مى شود ، خواه مادى يا غير مادى ، خواه ذات يا صفات ، بنابراين هنگامى كه مى گوئيم خداوند آفريننده همه چيز است ، بايد بپذيريم كه آفريننده افعال ما نيز هست و اين جز جبر نخواهد بود .
ولى طرفداران آزادى اراده و اختيار پاسخ روشنى براى اينگونه استدلالها دارند و آن اينكه خالقيت خداوند حتى نسبت به افعال ما منافاتى با اختيار ما ندارد ، زيرا افعال ما را مى توان به ما نسبت داد و هم به خدا ، اگر به خدا نسبت دهيم به خاطر آن است كه همه مقدمات آن را او در اختيار ما گذاشته است ، او است كه به ما قدرت و نيرو و اراده و اختيار داده است ، بنابراين چون همه مقدمات از او است مى توان اعمال ما را به او نسبت داد و او را خالق آنها دانست ولى از اين نظر كه تصميم نهائى با ما است مائيم كه از قدرت و اختيار خدا داد استفاده كرده و يكى از دو طرف فعل يا ترك را انتخاب مى كنيم ، از اين جهت ، افعال به ما نسبت داده مى شود و ما در مقابل آنها مسئول هستيم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 385
و به تعبير فلسفى در اينجا دو خالق و دو علت در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول يكديگرند ، وجود دو علت تامه در عرض هم معنى ندارد ، اما اگر طولى باشند هيچ مانعى نخواهد داشت ، و از آنجا كه افعال ما لازمه مقدماتى است كه خدا به ما داده است ، اين لوازم را مى توان به او نيز نسبت داد و هم به كسى كه افعال را انجام داده است .
اين سخن درست به آن مى ماند كه شخصى براى آزمودن كاركنان خود آنها را در كار خويش آزاد بگذارد و اختيار تمام به آنها بدهد و تمام مقدمات كار را فراهم سازد ، بديهى است كارهائى كه آنها انجام مى دهند از يك نظر كار رئيس آنها محسوب مى شود ولى اين موضوع سلب آزادى و اختيار را از كارمندان نمى كند ، بلكه آنها در برابر كار خويش مسئولند .
در باره عقيده جبر و اختيار به خواست پروردگار مشروحا در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد .

3 - بديع يعنى چه ؟
همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، كلمه بديع به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است ، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است .
در اينجا بعضى ايراد مى كنند كه چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد ما در ذيل آيه 117 سوره بقره ( جلد اول تفسير نمونه صفحه 300 ) مشروحا در پاسخ اين ايراد بحث كرده ايم و خلاصه آن اين است : اينكه مى گوئيم خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد مفهومش اين نيست كه عدم ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است ، مثل اينكه مى گوئيم نجار ، ميز را از چوب ساخته
تفسير نمونه ج : 5 ص : 386
است ، چنين چيزى مسلما محال است ، زيرا عدم نمى تواند ماده وجود باشد .
بلكه منظور اين است موجودات اين جهان قبلا نبوده اند ، سپس به وجود آمده اند اين موضوع هيچگونه اشكالى ندارد و مثالهائى براى آن در جلد اول زده ايم و در اينجا اضافه مى كنيم كه ما در محيط ذهن و فكر خود مى توانيم موجوداتى پديد آوريم كه قبلا به هيچوجه در ذهن ما نبوده اند ، شك نيست كه اين موجودات ذهنى براى خود يكنوع وجود و هستى دارند ، اگر چه همانند وجود خارجى نيستند ، ولى بالاخره در افق ذهن ما وجود دارند ، اگر وجود چيزى بعد از عدم محال باشد چه تفاوتى ميان وجود ذهنى و وجود خارجى است ، بنابراين همانطور كه ما در ذهن خود وجودهائى مى آفرينيم كه قبلا نبوده است ، خداوند هم در عالم خارج چنين كارى را مى كند ، كمى دقت در باره اين مثال و يا مثالهائى كه در جلد اول زده ايم مى تواند اين مشكل را حل كند .

4 - لطيف ، يعنى چه ؟
در آيات فوق يكى از اوصاف خداوند ، لطيف ذكر شده و آن از ماده لطف است هنگامى كه در باره اجسام به كار رود به معنى سبكى در مقابل سنگينى و هنگامى در باره حركات ( حركت لطيفه ) به كار رود به معنى يك حركت كوچك و زودگذر و گاهى در مورد موجودات و كارهاى بسيار دقيق و باريك كه با حس قابل درك نيستند گفته ميشود ، و اگر خدا را به عنوان لطيف توصيف مى كنيم نيز به همين معنى است ، يعنى او خالق اشياى ناپيدا و داراى افعالى است كه از محيط قدرت استماع بيرون است ، بسيار باريك بين و فوق العاده دقيق مى باشد .
حديث جالبى در اين زمينه از فتح بن يزيد جرجانى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده يك معجزه علمى محسوب مى شود ، حديث چنين است كه امام مى فرمايد : اينكه مى گوئيم خداوند لطيف است به خاطر آن است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 387
كه مخلوقات لطيف آفريده و به خاطر اين است كه از اشياء لطيف و ظريف و ناپيدا آگاه است ، آيا آثار صنع او را در گياهان لطيف و غير لطيف نمى بينى ؟ و همچنين در مخلوقات و حيوانات كوچك و حشرات ريز و چيزهائى كه از آن هم كوچكتر است ، موجوداتى كه به چشم هرگز نمى گنجند ، و از بس كوچكند و نر و ماده و تازه و كهنه آنها نيز شناخته نمى شود ، هنگامى كه اين گونه موضوعات را مشاهده مى كنيم ... و آنچه در اقيانوسها و درون پوست درختان و بيابانها و صحراها وجود دارد به نظر مى آوريم ... و اينكه موجوداتى هستند كه هرگز چشم ما آنها را نمى بيند ، و با دست خود نيز نمى توانيم آنها را لمس كنيم ، از همه اينها مى فهميم كه آفريننده آنها ، لطيف است حديث فوق كه اشاره به ميكربها و حيوانات ذره بينى است و قرنها قبل از تولد پاستور بيان شده تفسير لطيف را روشن مى سازد اين احتمال نيز در تفسير اين كلمه وجود دارد كه منظور از لطيف بودن خداوند آن است كه ذات پاك او چنان است كه هرگز با احساس كسى درك نمى شود ، بنابراين او لطيف است زيرا هيچ كس از ذات او آگاه نيست ، و خبير است چون از همه چيز آگاه است .
اين معنى نيز در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام) به آن اشاره شده است و بايد توجه داشت كه هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه اراده شده باشد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 388
قَدْ جَاءَكُم بَصائرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظ(104) وَ كَذَلِك نُصرِّف الاَيَتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَست وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْم يَعْلَمُونَ(105) اتَّبِعْ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن رَّبِّك لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ(106) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَك عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مَا أَنت عَلَيهِمْ بِوَكِيل(107)
ترجمه :
104 - دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد ، كسى كه ( بوسيله آن حق را ) ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست ، و من شما را اجبار نمى كنم .
105 - و اين چنين آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مى داريم بگذار آنها بگويند تو درس خوانده اى ( و آنها را از دگرى آموخته اى ) هدف ما اين است كه آنرا براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم .
106 - از آنچه از طرف پروردگارت بر تو وحى شده پيروى كن ، هيچ معبودى جز او نيست ، و از مشركان روى بگردان .
107 - اگر خدا مى خواست ( همه به اجبار ايمان مى آوردند و هيچ يك ) مشرك نمى شدند و ما تو را مسئول ( اعمال ) آنها قرار نداديم و وظيفه ندارى آنها را مجبور ( به ايمان ) سازى .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 389
تفسير : وظيفه تو اجبار كردن نيست
اين آيات در حقيقت يكنوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته است .
نخست مى گويد : دلائل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هر گونه شرك كه مايه بصيرت و بينائى است براى شما آمد ( قد جائكم بصائر من ربكم ) .
بصائر جمع بصيرة از ماده بصر به معنى ديدن است ، ولى معمولا در بينش فكرى و عقلانى به كار برده مى شود ، و گاهى به تمام امورى كه باعث درك و فهم مطلب است ، اطلاق مى گردد ، و در آيه فوق به معنى دليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلائلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسى گفته شد در بر مى گيرد بلكه مجموع قرآن در آن داخل است .
سپس براى اينكه روشن سازد اين دلائل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى سازد و جنبه منطقى دارد ، مى گويد : آنهائى كه به وسيله اين دلائل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته اند ، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده اند ( فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها ) .
و در پايان آيه از زبان پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : من نگاهبان و حافظ شما نيستم ( و ما انا عليكم بحفيظ ) .
در اينكه منظور از اين جمله چيست ، مفسران دو احتمال داده اند ، نخست اينكه من حافظ اعمال و مراقب و مسئول كارهاى شما نيستم ، بلكه خداوند همه را نگاهدارى مى كند و پاداش و كيفر هر كس را خواهد داد ، وظيفه من تنها ابلاغ رسالت و تلاش و كوشش هر چه بيشتر در راه هدايت مردم است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 390
ديگر اينكه : من مامور و نگاهبان شما نيستيم ، كه با جبر و زور شما را به ايمان دعوت كنم ، بلكه تنها وظيفه من بيان منطقى حقايق است و تصميم نهائى با خود شما است .
و مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه ، اراده شود .
در آيه بعد براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهائى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است ، مى گويد : اين چنين ما آيات و دلائل را در شكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف بيان كرديم ( و كذلك نصرف الايات ) .
ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچگونه دليل ، گفتند اين درسها را از ديگران ( از يهود و نصارى و كتابهاى آنها ) فرا گرفته اى ( و ليقولوا درست ) .
ولى جمع ديگرى كه آمادگى پذيرش حق را دارند ، و صاحب بصيرتند و عالم و آگاهند ، بوسيله آن چهره حقيقت را مى بينند و مى پذيرند ( و لنبينه لقوم يعلمون ) .
تهمت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از نظر فراگيرى تعليماتش از يهود و نصارى ، مطلبى است كه بارها از طرف مشركان عنوان شد و هنوز هم مخالفان لجوج آن را تعقيب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 391
مى كنند : در حالى كه اصولا در محيط جزيره عربستان ، درس و مكتب و علمى نبود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آن را فرا گيرد ، و مسافرتهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خارج شبه جزيره به قدرى كوتاه بود كه جاى اين گونه احتمال ندارد معلومات يهود و مسيحيان ساكن محيط حجاز نيز به قدرى ناچيز و آميخته با خرافات بود كه اصلا قابل مقايسه با قرآن و تعليمات پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبود ، توضيح بيشتر در باره اين موضوع را در ذيل آيه 103 سوره نحل به خواست خدا خاطر نشان خواهيم ساخت .
سپس وظيفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در برابر لجاجتها و كينه توزى ها و تهمتهاى مخالفان ، مشخص ساخته ، مى گويد : وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى شود ، پيروى كنى ، خدائى كه هيچ معبودى جز او نيست ( اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الا هو ) .
و نيز وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنا نكنى ( و اعرض عن المشركين ) .
در حقيقت اين آيه يكنوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، كه در برابر اينگونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود .
از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه جمله و اعرض عن المشركين ( از مشركان روى بگردان و به آنها اعتنا نكن ) هيچگونه منافاتى با دستور دعوت آنها به سوى اسلام و يا جهاد در برابر آنان ندارد ، بلكه منظور اين است كه به سخنان بى اساس و تهمتهاى آنها ، اعتنا نكند و در راه خويش ، ثابت قدم بماند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 392
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوند نمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچكس مشرك نمى شد ( و لو شاء الله ما اشركوا ) و نيز تاكيد مى كند تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنها به ايمان ، مبعوث نشده اى ( و ما جعلناك عليهم حفيظا ) .
همانطور كه تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار به كار خير دعوت كنى ( و ما انت عليهم بوكيل ) .
تفاوت حفيظ و وكيل در اين است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبت كرده و او را از زيان و ضرر حفظ مى كند ، اما وكيل به كسى مى گويند كه براى جلب منافع براى كسى تلاش و كوشش مى نمايد .
شايد نياز به تذكر ندارد كه نفى اين دو صفت ( حفيظ و وكيل ) از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به معنى نفى اجبار كردن بر دفع زيان يا جلب منفعت است و گر نه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از طريق تبليغ و دعوت به كارهاى خير و ترك كارهاى شر اين دو وظيفه را در مورد آنها به صورت اختيارى انجام مى دهد .
لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد ، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند ، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد ، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند .
قرآن بارها در آيات مختلف روى اين حقيقت تاكيد كرده و بيگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال كليسا در قرون وسطى و محكمه تفتيش
تفسير نمونه ج : 5 ص : 393
عقائد و امثال آن اعلام مى دارد .
و بخواست خدا در آغاز سوره برائة علل سخت گيرى اسلام در برابر مشركان مورد بحث قرار مى گيرد .
وَ لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسبُّوا اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِ عِلْم كَذَلِك زَيَّنَّا لِكلِّ أُمَّة عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(108)
ترجمه :
108 - ( معبود ) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها ( نيز ) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند ، اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد ( و پاداش و كيفر مى دهد ) .

تفسير :
به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال ، نه از راه اجبار ، در آيات قبل گذشت ، در اين آيه تاكيد مى كند كه هيچگاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد ، زيرا اين عمل سبب مى شود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند ( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 394
الله عدوا بغير علم ) .
به طورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود ، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شديد كه از مساله بت پرستى داشتند ، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى دادند ، قرآن صريحا از اين موضوع ، نهى كرد و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را ، حتى در برابر خرافى ترين و بدترين اديان ، لازم مى شمارد .
دليل اين موضوع ، روشن است ، زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط باز داشت ، بلكه به عكس ، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد است ، سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده ، در آئين باطل خود راسختر شوند ، سهل است زبان به بدگوئى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند ، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود ، تعصب دارد همانطور كه قرآن در جمله بعد مى گويد ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم ( كذلك زينا لكل امة عملهم ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : بازگشت همه آنها به سوى خدا است ، و به آنها خبر مى دهد كه چه اعمالى انجام داده اند ( ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ) .

در اينجا به سه نكته بايد توجه كرد :
1 - در آيه فوق ، زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش ، به خدا نسبت داده شده ، ممكن است اين موضوع براى بعضى مايه تعجب گردد كه مگر ممكن است خداوند عمل بد كسى را در نظرش زينت دهد ؟ ! پاسخ اين سؤال همان است كه بارها گفته ايم كه اين گونه تعبيرات ، اشاره به خاصيت و اثر عمل است ، يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرر انجام دهد ، كم كم قبح و زشتى آن در نظرش از بين مى رود ، و حتى به صورت جالبى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 395
جلوه گر مى شود ، و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب و آفريدگار هر چيز خدا است و همه تاثيرات به خدا منتهى ميشود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مى شود ( دقت كنيد ) .
و به تعبير روشنتر جمله زينا لكل امة عملهم چنين معنى مى دهد كه آنها را گرفتار نتيجه سوء اعمالشان كرديم ، تا آنجا كه زشت در نظرشان زيبا جلوه كرد .
و از اينجا روشن مى شود اينكه در بعضى از آيات قرآن زينت دادن عمل به شيطان نسبت داده شده نيز منافاتى با اين موضوع ندارد ، زيرا شيطان آنها را وسوسه به انجام عمل زشت مى كند و آنها در برابر وسوسه هاى شيطان تسليم مى شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند ، و به تعبير علمى ، سببيت از ناحيه خدا است اما ايجاد سبب بوسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است ( دقت كنيد ) .
2 - در روايات اسلامى نيز منطق قرآن در باره ترك دشنام به گمراهان و منحرفان ، تعقيب شده و پيشوايان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند هميشه روى منطق و استدلال تكيه كنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان ، متوسل نشوند ، در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام) به جمعى از يارانش كه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى دادند مى فرمايد : انى اكره لكم ان تكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 396
من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد ، اگر شما به جاى دشنام ، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد ( و روى اعمالشان تجزيه و تحليل نمائيد ) به حق و راستى نزديكتر است و براى اتمام حجت بهتر .
3 - گاهى ايراد مى شود كه چگونه ممكن است بت پرستان نسبت به خدا بدگوئى كنند در حالى كه آنها غالبا اعتقاد به الله ( خدا ) داشتند و بت را شفيع بر درگاه او مى دانستند ؟ ولى اگر ما در وضع عوام لجوج و متعصب دقت كنيم خواهيم ديد كه اين موضوع چندان تعجب ندارد ، اين گونه افراد هنگامى كه ناراحت شوند ، سعى دارند طرف را به هر قيمتى كه شده است ناراحت كنند ، حتى اگر از طريق بدگوئى به معتقدات مشترك طرفين باشد آلوسى دانشمند معروف سنى ، در تفسير روح المعانى نقل مى كند كه بعضى از عوام جاهل هنگامى مشاهده كرد بعضى از شيعيان ، سب شيخين مى كند ، ناراحت شد و شروع به اهانت به مقام على (عليه السلام) كرد ، هنگامى كه از او سؤال كردند چرا به على (عليه السلام) كه مورد احترام تو است اهانت مى كنى ؟ گفت : من مى خواستم شيعه ها را ناراحت كنم زيرا هيچ چيز را ناراحت كننده تر از اين موضوع براى آنها نديدم ! ، و بعد او را به توبه از اين عمل وادار ساختند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 397
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئنْ جَاءَتهُمْ ءَايَةٌ لَّيُؤْمِننَّ بهَا قُلْ إِنَّمَا الاَيَت عِندَ اللَّهِ وَ مَا يُشعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَت لا يُؤْمِنُونَ(109) وَ نُقَلِّب أَفْئِدَتهُمْ وَ أَبْصرَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّة وَ نَذَرُهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(110)
ترجمه :
109 - با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه اى ( معجزه اى ) براى آنها بيايد حتما به آن ايمان مى آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است ( و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه بياورم ) و شما نمى دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات ( باز ) ايمان نمى آورند ! .
110 - و ما دلها و چشمهاى آنها را واژگونه مى سازيم چرا كه در آغاز به آن ايمان نياوردند و آنان را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند .

شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه نقل كرده اند كه عده اى از قريش خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و گفتند : تو براى موسى و عيسى ، خارق عادات و معجزات مهمى نقل مى كنى ، و همچنين درباره انبياى ديگر ، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : مايليد چه كار براى شما كنم ؟ گفتند : از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند ، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم ، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند ، و يا خداوند و فرشتگان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 398
را دستجمعى با خود بياور ! ... پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورم ايمان مى آوريد ؟ گفتند : به خدا سوگند چنين خواهيم كرد ، مسلمانان كه اصرار مشركان را در اين زمينه ديدند از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تقاضا كردند كه چنين كند ، شايد ايمان بياورند ، همينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آماده دعا كردن شد ، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد ( زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود ) پيك وحى خدا نازل شد ، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود ، ولى در اين صورت ( چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى بينند ( و نابود خواهند شد ) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پذيرفت و آيات فوق نازل گرديد .

تفسير :
در آيات گذشته دلائل منطقى متعددى در زمينه توحيد ، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود ، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج متعصب ، تسليم نشدند و شروع به بهانه جوئى كردند ، و از جمله خارق عادات عجيب و غريبى كه بعضى از آنها اساسا محال بود از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خواستند و به دروغ ادعا كردند كه هدفشان آن است كه اين گونه معجزات را ببينند و ايمان بياورند ، قرآن در آيه نخست وضع آنها را چنين نقل مى كند : با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه اى براى آنها بيايد ايمان خواهند آورد ( و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آية ليؤمنن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 399
بها ) .
قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى كند : نخست به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعلام مى كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى آنها بكنند انجام مى دهد ، بلكه معجزات تنها از ناحيه خدا است و به فرمان او است ( قل انما الايات عند الله ) .
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده ، مى گويد : شما نمى دانيد كه اينها دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و نشانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد ( و ما يشعركم انها اذا جائت لا يؤمنون ) .
صحنه هاى مختلف برخورد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آنها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جوئى ها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند .
در آيه بعد علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 400
اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق ، درك و ديد سالم را از دست داده اند ، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى برند ، و چنين مى گويد : ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى نمائيم ، آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند ( و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ) .
در اينجا نيز اين كار به خدا نسبت داده شده است نظير چيزى كه در آيات قبل گذشت ، و اين در حقيقت عكس العمل و نتيجه اعمال خود آنها است ، و نسبت دادن آن به خدا به عنوان اين است كه او علت العلل و سرچشمه جهان هستى است ، و هر خاصيتى در هر چيز است به اراده او است ، و به تعبير ديگر خداوند در لجاجت و كجروى و تعصبهاى كوركورانه اين اثر را آفريده است كه تدريجا درك و ديد انسان را از كار مى اندازد .
و در پايان آيه مى فرمايد : ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند ( و نذرهم فى طغيانهم يعمهون ) .
خداوند همه ما را از گرفتار شدن در چنين سرگردانى كه زائيده اعمال بى رويه خود ما است حفظ كند ، و درك و ديد كاملى به ما مرحمت نمايد كه چهره حقيقت را آنچنان كه هست بنگريم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 401
آغاز جزء هشتم آيه 111 - سوره انعام
تفسير نمونه ج : 5 ص : 402
تفسير نمونه ج : 5 ص : 403
آغاز جزء هشتم قرآن .
* وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِمُ الْمَلَئكةَ وَ كلَّمَهُمُ المَْوْتى وَ حَشرْنَا عَلَيهِمْ كلَّ شىْء قُبُلاً مَّا كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ يجْهَلُونَ(111)
ترجمه :
111 - و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم ، و مردگان با آنها سخن مى گفتند ، و همه چيز را در برابر آنها جمع مى نموديم هرگز ايمان نمى آوردند ، مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشتر آنها نمى دانند .

تفسير : چرا افراد لجوج به راه نمى آيند
اين آيه با آيات قبل مربوط است ، همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند ، هدف اين چند آيه اين است كه جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى باشد ، لذا بعضى از خواسته هاى آنها ( مثل آمدن خدا در برابر آنان ! ) اصولا محال است .
آنها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب افكار مؤمنان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خود مشغول سازند .
قرآن در آيه فوق با صراحت مى گويد : اگر ما ( آنطور كه درخواست
تفسير نمونه ج : 5 ص : 404
كرده بودند ) فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آنها سخن مى گفتند و خلاصه هر چه مى خواستند در برابر آنها گرد مى آورديم ، باز ايمان نمى آوردند ( و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شىء قبلا ما كانوا ليؤمنوا ) .
سپس براى تاكيد مطلب مى فرمايد : تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اينكه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند و بديهى است كه اينگونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت ( الا ان يشاء الله ) و در پايان آيه اضافه مى كند كه بيشتر آنها جاهل و بى خبرند ( و لكن اكثرهم يجهلون ) .
در اينكه منظور از ضمير هم در اين جمله چه اشخاصى هستند ؟ در ميان مفسران گفتگو است : ممكن است اشاره به مؤمنانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خواسته اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد .
زيرا بيشتر اين مؤمنان از اين واقعيت بى خبر بودند و توجه نداشتند كه آنها در تقاضاى خود صادق نيستند ، ولى خدا مى دانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به همين دليل به خواسته هاى آنها ترتيب اثر نداد ، اما براى اينكه دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى بر دست او آشكار كرد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير هم بازگشت به كفار در خواست كننده كند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 405
يعنى بيشتر آنها از اين واقعيت بى خبرند كه خدا توانائى بر هر گونه كار خارق العاده اى دارد ولى گويا آنها قدرتش را محدود مى دانند ، لذا هر گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشم بندى مى كردند چنانكه در آيه ديگر مى خوانيم : و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انما سكرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون : اگر درى از آسمان به روى آنها مى گشوديم و از آن بالا مى رفتند ، مى گفتند ما چشم بندى شده ايم و ما را سحر و جادو كرده اند ! ( سوره حجر آيه 14 و 15 ) بنابراين آنها جمعيتى نادان و لجوجند كه نبايد به آنان و سخنانشان اعتنا كرد .
وَ كَذَلِك جَعَلْنَا لِكلِّ نَبى عَدُوًّا شيَطِينَ الانسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُف الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّك مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُونَ(112) وَ لِتَصغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ لِيرْضوْهُ وَ لِيَقْترِفُوا مَا هُم مُّقْترِفُونَ(113)
ترجمه :
112 - اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس ( براى اغفال مردم ) به طور سرى ( و درگوشى ) به يكديگر مى گفتند و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كردند ( و اجبارا مى توانست جلو آنها را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد ) بنابراين آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار !
113 - و نتيجه ( وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان ) اين خواهد شد كه دلهاى كسانى كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به آنها متمايل مى گردد و به آن راضى مى شوند و هر گناهى بخواهند انجام دهند ، انجام ميدهند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 406
تفسير : وسوسه هاى شيطانى
در اين آيه توضيح داده مى شود كه وجود اينگونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در آيات قبل به آن اشاره شد ، منحصر به او نبوده ، بلكه در برابر تمام پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند ( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ) .
و كار آنها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر به طور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى گفتند ( يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا ) .
ولى اشتباه نشود اگر خداوند مى خواست مى توانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد تا هيچ شيطان و شيطان صفتى نتواند در راه پيامبران و دعوت آنها كوچكترين سنگى بيندازد ( و لو شاء ربك ما فعلوه ) .
ولى خداوند اين كار را نكرد ، زيرا مى خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد ، در حالى كه اجبار و سلب آزادى با اين هدف نمى ساخت ، به علاوه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج ( اگر چه اعمالشان به خواست و اراده خودشان بوده ) نه تنها ضررى براى مؤمنان راستين ندارد ، بلكه به طور غير مستقيم به تكامل آنها كمك مى كند ، چون همواره تكاملها در تضادها است ، و وجود يك دشمن نيرومند در بسيج نيروهاى انسان و تقويت اراده ها مؤثر است .
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه به هيچوجه به اينگونه شيطنتها
تفسير نمونه ج : 5 ص : 407
اعتنا نكند و آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد ( فذرهم و ما يفترون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در آيه فوق خداوند وجود شياطين انس و جن را در برابر انبياء به خود نسبت مى دهد و مى گويد و كذلك جعلنا ( ما اينچنين قرار داديم ) و در معنى اين جمله در ميان مفسران گفتگو است ، ولى همانطور كه در سابق نيز اشاره كرديم تمام اعمال انسانها را از يك نظر مى توان به خداوند نسبت داد ، زيرا هر كسى هر چه دارد از او دارد ، قدرتش از او است ، همچنانكه اختيار و آزادى اراده اش نيز از او مى باشد .
اما مفهوم اينگونه تعبيرات هرگز ، جبر و سلب اختيار نيست ، كه خداوند عده اى را آنچنان آفريده كه به دشمنى در برابر انبياء برخيزند .
زيرا اگر چنين بود مى بايست آنها در عداوت و دشمنى خود هيچگونه مسئوليتى نداشته باشند ، بلكه كار آنها انجام يك رسالت محسوب شود ، در حالى كه مى دانيم چنين نيست .
البته انكار نمى توان كرد كه وجود اينگونه دشمنان هر چند به اختيار خودشان بوده باشد مى تواند براى مؤمنان به طور غير مستقيم اثر سازنده داشته باشد ، و به تعبير بهتر مؤمنان راستين مى توانند از وجود هر گونه دشمن اثر مثبت بگيرند و او را وسيله اى براى بالا بردن سطح آگاهى و آمادگى و مقاومت خود قرار دهند ، زيرا وجود دشمن باعث بسيج نيروهاى انسان است .
2 - شياطين جمع شيطان معنى وسيعى دارد و به معنى هر موجود سركش و طغيانگر و موذى است ، و لذا در قرآن به انسانهاى پست و خبيث و طغيانگر نيز كلمه شيطان اطلاق شده است ، همانطور كه در آيه فوق كلمه شيطان هم به شيطانهاى انسانى و هم به شيطانهاى غير انسانى كه از نظر ما پنهانند اطلاق
تفسير نمونه ج : 5 ص : 408
شده ، اما ابليس اسم خاص براى شيطانى است كه در برابر آدم (عليه السلام) قرار گرفت و در حقيقت رئيس همه شياطين است ! : بنابراين شيطان اسم جنس و ابليس اسم خاص ( علم ) است .
3 - زخرف القول به معنى سخنان فريبنده است كه ظاهرى جالب و باطنى زشت و بد دارد و غرور به معنى اغفال كردن است .
4 - تعبير به وحى در آيه بالا اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه آنها در گفتار و اعمال شيطانى خود نقشه هاى اسرار آميز دارند كه محرمانه به يكديگر القاء مى كنند ، تا مردم از كار آنها آگاه نشوند ، و طرحهاى آنها كاملا پياده شود ، زيرا يكى از معانى وحى در لغت سخنان آهسته و در گوشى است .
در آيه بعد نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مى كند : كه سرانجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد ( و لتصغى اليه افئدة الذين لا يؤمنون بالاخرة ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 409
لتصغى از ماده صغو ( بر وزن سرو ) به معنى تمايل پيدا كردن به چيزى است ، ولى بيشتر به تمايلى گفته مى شود كه از طريق شنيدن و بوسيله گوش حاصل مى گردد ، و اگر كسى به سخن ديگرى با نظر موافق گوش كند به آن صغو و اصغاء گفته مى شود .
سپس مى فرمايد سرانجام اين تمايل ، رضايت كامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد ( و ليرضوه ) .
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود ( و ليقترفوا ما هم مقترفون ) .
أَ فَغَيرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكمُ الْكِتَب مُفَصلاً وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزَّلٌ مِّن رَّبِّك بِالحَْقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ(114) وَ تَمَّت كلِمَت رَبِّك صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِهِ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(115)
ترجمه :
114 - آيا ( با اين حال ) غير خدا را به داورى بطلبم در حالى كه او است كه اين كتاب آسمانى را كه همه چيز در آن آمده فرستاده است و آنها كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم مى دانند كه اين كتاب به حق از طرف پروردگارت نازل شده بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش .
115 - و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد هيچكس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده دانا است .

تفسير :
اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است ، و مى گويد : با اينهمه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟ آيا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 410
غير خدا را به داورى بپذيرم ( ا فغير الله ابتغى حكما ) .
با اينكه او است كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل ، نور و ظلمت ، كفر و ايمان ، جدائى افكنده ، نازل كرده است ( و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا ) .
سپس مى گويد : نه تنها تو و مسلمانان مى دانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه اهل كتاب ( يهود و نصارى ) كه نشانه هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده اند مى دانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است ( و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انه منزل من ربك بالحق ) .
بنابراين جاى هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن ( فلا تكونن من الممترين ) .
در اينجا اين سؤال همان است كه در موارد مشابه گفته ايم ، كه مخاطب در حقيقت مردم هستند ولى براى تاكيد و تحكيم مطلب خداوند پيامبر خود را مخاطب مى كند تا ديگران حساب خود را بدانند .
در آيه بعد مى فرمايد : كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچكس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و دانا است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 411
( و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ) .
كلمة در لغت به معنى گفتار و هر گونه جمله اى است و حتى به سخنان مفصل و طولانى گفته مى شود ، و اگر مى بينيم گاهى به معنى وعده آمده است مانند و تمت كلمة ربك على بنى اسرائيل بما صبروا : وعده پروردگارت درباره بنى اسرائيل در مقابل صبر و استقامتى كه كردند انجام پذيرفت ( سوره اعراف آيه 136 ) نيز از همين نظر است ، زيرا انسان به هنگام وعده دادن جمله اى مى گويد كه وعده را در بر دارد .
و نيز گاهى كلمه به معنى دين و آئين و حكم و دستور مى آيد كه آنها نيز به همين ريشه باز مى گردد .
در اينكه منظور از كلمه در آيه فوق ، قرآن است يا دين و آئين خدا يا وعده پيروزى كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده شده ؟ احتمالات مختلفى داده اند ، كه در عين حال منافاتى با هم ندارند ، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها بوده باشد ، ولى از آن نظر كه در آيات قبل سخن از قرآن در ميان بوده با اين معنى مناسب تر است .
در حقيقت آيه مى گويد : به هيچوجه قرآن جاى ترديد و شك نيست زيرا از هر نظر كامل و بى عيب است ، تواريخ و اخبار آن ، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است .
و نيز ممكن است منظور از كلمه همان وعده اى باشد كه در جمله بعد يعنى جمله لا مبدل لكلماته : هيچكس نمى تواند تغيير و دگرگونى در كلمات خدا ايجاد كند آمده است ، زيرا نظير اين جمله در آيات ديگر قرآن ديده مى شود ، مانند و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين .
در قيامت وعده پروردگار تو انجام خواهد گرفت و دوزخ از گناهكاران جن و انس پر خواهد شد ( سوره هود آيه 119 ) و يا در آيه ديگر مى خوانيم : و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون :
تفسير نمونه ج : 5 ص : 412
وعده ما از پيش در باره پيامبران اين بود كه آنها پيروز خواهند شد ( سوره صافات آيه 171 و 172 ) .
در اينگونه آيات جمله بعد توضيح وعده اى است كه در جمله قبل با ذكر كلمة به آن اشاره شده است .
بنابراين تفسير آيه چنين مى شود : وعده ما با صدق و عدالت انجام گرفت كه هيچكس توانائى تبديل دستورها و فرمانهاى پروردگار را ندارد .
و همانطور كه گفتيم آيه مى تواند اشاره به تمام اين معانى باشد .
ذكر اين موضوع نيز لازم است كه اگر آيه اشاره به قرآن بوده باشد هيچگونه منافاتى با اين موضوع ندارد كه در آن موقع همه قرآن نازل نشده بود زيرا منظور از كامل بودن آيات قرآن اين است كه هر چه نازل شده بود بدون عيب و نقص و از هر نظر كامل بود .
بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كرده اند زيرا جمله لا مبدل لكلماته اشاره به اين است كه هيچكس نمى تواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند ، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 413
وَ إِن تُطِعْ أَكثرَ مَن فى الأَرْضِ يُضِلُّوك عَن سبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا يخْرُصونَ(116) إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ(117)
ترجمه :
116 - و اگر اكثر كسانى را كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند ، آنها تنها از گمان پيروى مى كنند و از تخمين و حدس ( واهى ) .
117 - پروردگار تو به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند آگاهتر است و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند .

تفسير :
مى دانيم آيات اين سوره در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند ، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام ، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آئين آنها باطل و بى اساس است چرا اينهمه پيرو دارند و اگر ما بر حقيم چرا اينقدر كم هستيم ؟ ! در اين آيه براى دفع اين توهم كه به دنبال ذكر حقانيت قرآن در آيات قبل ممكن است پيدا شود ، پيامبر خود را مخاطب ساخته ، مى گويد : اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى ترا از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت ! ( و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ) .
در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى كند و مى گويد : علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى كنند ، راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 414
( ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ) .
از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهائى نمى تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن ، اين مى شود ، كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند ، لذا در آيه دوم دليل اين موضوع را روشن مى سازد كه : پروردگارت كه از همه چيز با خبر و آگاه است و در علم بى پايان او كمترين اشتباه راه ندارد ، بهتر مى داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد ( ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ) .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمائى خدا مى شناسند كه آيه مى گويد : خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر مى داند ؟ ! پاسخ سؤال اين است كه انسان به وسيله عقل خود ، بدون شك ، حقايقى را درك مى كند ، و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد ولى مسلما فروغ چراغ عقل ، و شعاعش محدود است ، و ممكن است بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى بماند ، به علاوه انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز
تفسير نمونه ج : 5 ص : 415
به رهبران و راهنمايان الهى دارد بنابراين جمله خداوند داناتر است صحيح خواهد بود ، و هر چند علم انسان با علم خدا قابل مقايسه نيست .

اكثريت عددى اهميت ندارد
بر خلاف آنچه در نظر بعضى مسلم است كه اكثريتهاى عددى همواره راه صحيح را مى پيمايند قرآن در آيات متعددى اين موضوع را نفى كرده و براى اكثريت عددى اهميتى قائل نيست ، و در حقيقت مقياس را اكثريت كيفى مى داند ، نه كمى دليل اين موضوع روشن است ، زيرا اگر چه در جوامع كنونى براى اداره اجتماع راهى جز تكيه كردن روى اكثريت نديده اند ، ولى نبايد فراموش كرد كه اين موضوع همانطور كه گفتيم يكنوع اجبار و بن بست است ، زيرا هيچ ضابطه اى در يك جامعه مادى كه خالى از اشكال و ايراد باشد براى اتخاذ تصميمها و تصويب قوانين وجود ندارد ، لذا بسيارى از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه نظر اكثريت افراد اجتماع بسيارى از اوقات اشتباه آميز است مجبور به پذيرش آن شده اند چون راههاى ديگر ، عيبش بيشتر است .
اما يك جامعه مؤمن به رسالت انبياء هيچگونه اجبارى در خود از پيروى نظر اكثريت در تصويب قوانين نمى بيند ، زيرا برنامه ها و قوانين انبياء راستين خالى از هر گونه عيب و نقص و اشتباه است ، و با آنچه اكثريت جايز الخطا تصويب مى كند قابل مقايسه نيست .
يك نگاه در چهره جهان كنونى و حكومتهائى كه بر اساس اكثريتها بنا شده و قوانين نادرست و آميخته با هوسها كه گاهى از طرف اكثريتها به تصويب مى رسد نشان مى دهد كه اكثريت عددى دردى را دوا نكرده است ، بسيارى از جنگها را اكثريتها تصويب كرده اند و بسيارى از مفاسد را آنها خواسته اند .
استعمارها و استثمارها ، جنگها و خونريزيها ، آزاد شناختن مشروبات الكلى ، قمار ، سقط جنين ، فحشاء و حتى پاره اى از اعمال شنيع كه ذكر آن شرم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 416
آور است از طرف اكثريت نمايندگان بسيارى از كشورهاى به اصطلاح پيشرفته كه منعكس كننده نظريه اكثريت توده مردم آنها است گواه بر اين حقيقت مى باشد .
از نظر علمى آيا اكثريت اجتماعات راست مى گويند ؟ آيا اكثريت امين هستند ؟ آيا اكثريت از تجاوز به حقوق ديگران اگر بتوانند خود دارى مى كنند ؟ آيا اكثريت منافع خود و ديگران را به يك چشم مى بينند ؟ پاسخ اين سؤالات ناگفته پيدا است ، بنابراين بايد اعتراف كرد كه تكيه كردن دنياى كنونى روى اكثريت در حقيقت يكنوع اجبار و الزام محيط است ، و استخوانى است كه در گلوى اجتماعات گير كرده .
آرى اگر مغزهاى متفكر و مصلحان دلسوز جوامع بشرى و انديشمندان با هدف كه هميشه در اقليت هستند تلاش و كوشش همه جانبه اى را براى روشن ساختن توده هاى مردم انجام دهند ، و جوامع انسانى به اندازه كافى رشد فكرى و اخلاقى و اجتماعى بيابند مسلما نظرات چنان اكثريتى بسيار به حقيقت نزديك خواهد بود ، ولى اكثريت غير رشيد و ناآگاه و يا فاسد و منحرف و گمراه چه مشكلى را مى تواند از سر راه خود و ديگران بردارد ، بنابراين اكثريت به تنهائى كافى نيست ، بلكه اكثريت رهبرى شده مى تواند مشكلات جامعه خود را تا آنجا كه در امكان بشر است حل كند .
و اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف ايراد مى كند شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 417
فَكلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِئَايَتِهِ مُؤْمِنِينَ(118) وَ مَا لَكُمْ أَلا تَأْكلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلا مَا اضطرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَائهِم بِغَيرِ عِلْم إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ(119) وَ ذَرُوا ظهِرَ الاثْمِ وَ بَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الاثْمَ سيُجْزَوْنَ بِمَا كانُوا يَقْترِفُونَ(120)
ترجمه :
118 - و از آنچه نام خدا بر آن گفته شده بخوريد ( اما از گوشت حيواناتى كه به هنگام سر بريدن نام خدا بر آن نمى برند نخوريد ) اگر به آيات او ايمان داريد .
119 - چرا از چيزهائى نمى خوريد كه اسم خدا بر آنها برده شده در حالى كه ( خداوند ) آنچه را بر شما حرام بوده بيان كرده است ، مگر اينكه ناچار باشيد ( كه در اين صورت خوردن از گوشت چنان حيواناتى جائز است ) و بسيارى از مردم ( ديگران را ) به خاطر هوى و هوس و بى دانشى گمراه مى سازند و پروردگار تو تجاوزكاران را بهتر مى شناسد .
120 - گناهان آشكار و پنهان را رها كنيد زيرا كسانى كه تحصيل گناه مى كنند در برابر آن مجازات خواهند شد .

تفسير : تمام آثار شرك بايد بر چيده شود :
اين آيات در حقيقت يكى از نتائج بحثهاى گذشته در مورد توحيد و شرك
تفسير نمونه ج : 5 ص : 418
است و لذا آيه اول با فاء تفريع كه معمولا براى ذكر نتيجه است آمده .
توضيح اينكه : در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد ، اثبات و بطلان شرك و بت پرستى آشكار گرديد .
يكى از نتائج اين مسئله اين است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام بتها ذبح مى شد خوددارى كنند ، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مى گرديد استفاده نمايند ، زيرا مشركان عرب يكى از عبادتهايشان اين بود كه براى بتها قربانى مى كردند و از گوشت آنها به عنوان تبرك مى خوردند و اين موضوع يك نوع بت پرستى بوده است .
لذا نخست مى گويد : از چيزهائى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است اگر به آياتش ايمان داريد ( فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم باياته مؤمنين ) .
يعنى ايمان تنها ادعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مى خورد .
البته امر كلوا : بخوريد در اينجا به معنى وجوب خوردن از چنين گوشتهائى نيست بلكه در حقيقت منظور از آن مباح بودن اينها و حرام بودن غير آن است .
ضمنا روشن مى شود كه تحريم گوشتهائى كه نام خدا به هنگام ذبح آنها برده نشده ، نه از نظر جنبه هاى بهداشتى است تا گفته شود چه اثرى در بردن نام است بلكه مربوط به جنبه هاى معنوى و اخلاقى و تحكيم پايه توحيد و يگانه پرستى است .
در آيه بعد همين موضوع به عبارت ديگرى كه توام با استدلال بيشترى است آمده و مى فرمايد : چرا از حيواناتى نمى خوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده ؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است ( و ما لكم الا تاكلوا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 419
مما ذكر اسم الله عليه و قد فصل لكم ما حرم عليكم ) .
بار ديگر خاطر نشان مى كنيم كه : توبيخ و تاكيد به خاطر ترك خوردن گوشتهاى حلال نيست بلكه هدف اين است كه تنها از اين گوشتها بايد بخوريد و از غير آنها استفاده نكنيد و به تعبير ديگر نظر روى نقطه مقابل و مفهوم جمله است و لذا با جمله قد فصل لكم ما حرم عليكم ( خداوند آنچه را بر شما حرام است شرح داده ) استدلال شده است .
در اينكه در چه سوره و كدام آيه اين موضوع آمده است و گوشتهاى حلال و حرام توضيح داده شده ؟ ممكن است تصور شود منظور سوره مائده است و يا بعضى از آيات آينده همين سوره ( آيه 145 ) مى باشد ، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و مائده در مدينه ، و آيات آينده اين سوره نيز به هنگام نزول اين آيات هنوز نازل نشده بوده است روشن مى شود كه هيچيك از اين دو احتمال صحيح نيست بلكه يا منظور آيه 115 سوره نحل است كه در آن صريحا قسمتى از گوشتهاى حرام و مخصوصا حيواناتى كه براى غير خدا ذبح شده اند آمده است و يا منظور بيان حكم اين گوشتها به وسيله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد زيرا او چيزى جز وحى الهى نمى گفت .
سپس يك صورت را استثناء نموده ، و مى گويد : مگر در صورتى كه مجبور شويد ( الا ما اضطررتم اليه ) .
خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع .
بعد اضافه مى كند كه بسيارى از مردم ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى هوسها گمراه مى سازند ( و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم ) .
گرچه هوا پرستى با جهل و نادانى غالبا توام است ولى در عين حال براى تاكيد بيشتر آن دو را همراه آورده و مى گويد : ( باهوائهم بغير علم ) .
 

Back Index Next