تفسير نمونه ج : 26 ص : 440
سوره فجر .
سورة الفجر
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْفَجْرِ(1) وَ لَيَال عَشر(2) وَ الشفْع
وَ الْوَتْرِ(3) وَ الَّيْلِ إِذَا يَسرِ(4) هَلْ فى ذَلِك قَسمٌ لِّذِى حِجْر(5)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - به سپيده دم سوگند .
2 - و به شبهاى دهگانه .
3 - و به زوج و فرد .
4 - و به شب هنگامى كه ( به سوى روشنائى روز ) حركت مى كند سوگند ( كه پروردگارت در
كمين ظالمان است ) .
5 - آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست ؟ !
تفسير نمونه ج : 26 ص : 441
تفسير : به سپيده صبح شما سوگند !
در آغاز اين سوره به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده : نخست مى فرمايد : قسم به فجر و
شكافتن پرده سياه شب ( و الفجر ) .
و قسم به شبهاى دهگانه ( و ليال عشر ) .
فجر در اصل به معنى شكافتن وسيع است ، و از آنجا كه نور صبح تاريكى شب را مى شكافد
از آن تعبير به فجر شده است ، و مى دانيم فجر بر دو گونه است كاذب و صادق .
فجر كاذب همان سپيدى طولانى است كه در آسمان ظاهر مى شود و آن را تشبيه به دم روباه
مى كنند كه نقطه باريك آن در طرف افق است و قاعده مخروط آن در وسط آسمان .
فجر صادق از همان ابتدا در افق گسترش پيدا مى كند ، صفا و نورانيت و شفافيت خاصى
دارد ، مانند يك نهر آب زلال افق مشرق را فرا مى گيرد ، و بعد در تمام آسمان گسترده
مى شود .
فجر صادق اعلام پايان شب ، و آغاز روز است ، در اين موقع روزه داران بايد امساك
كنند ، و وقت نماز صبح وارد مى شود .
بعضى فجر را در اين آيه به معنى مطلق آن يعنى سپيده صبح تفسير كرده اند كه مسلما
يكى از نشانه هاى عظمت خداوند است ، نقطه عطفى است در زندگى انسانها و تمام موجودات
زمينى ، و آغاز حاكميت نور و پايان گرفتن ظلمت است ، آغاز جنبش و حركت موجودات زنده
، و پايان يافتن خواب و سكوت
تفسير نمونه ج : 26 ص : 442
است ، و به خاطر اين حيات خداوند به آن سوگند ياد كرده .
ولى بعضى آن را به معنى فجر آغاز محرم كه آغاز سال جديد است تفسير كرده اند .
و بعضى به فجر روز عيد قربان كه مراسم مهم حج در آن انجام مى گيرد ، و متصل به
شبهاى دهگانه است .
و بالاخره بعضى به صبحگاهان ماه مبارك رمضان و يا فجر صبح جمعه .
ولى آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اينها را شامل مى شود ، هر چند بعضى از مصداقهاى
آن از بعضى ديگر روشنتر و پراهميت تر است .
بعضى معنى آيه را از اين هم گسترده تر دانسته اند ، و گفته اند منظور از فجر هر
روشنائى است كه در دل تاريكى مى درخشد .
بنابر اين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تاريكى عصر
جاهليت يكى از مصاديق فجر است ، و همچنين درخشيدن سپيده صبح قيام مهدى (عليه
السلام) به هنگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم ، مصداق ديگرى از آن
محسوب مى شود ( همانگونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است ) .
و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين كربلا ، و شكافتن پرده هاى تاريك ظلم بنى
اميه ، و نشان دادن چهره واقعى آن ديوصفتان مصداق ديگر بود .
و همچنين تمام انقلابهاى راستينى كه بر ضد كفر و جهل و ظلم و ستم در تاريخ گذشته و
امروز انجام مى گيرد .
و حتى نخستين جرقه هاى بيدارى كه در دلهاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود و آنها را به
توبه دعوت مى كند فجر است .
ولى البته اين يك توسعه در مفهوم آيه است در حالى كه ظاهر آيه همان
تفسير نمونه ج : 26 ص : 443
فجر به معنى طلوع سپيده صبح است .
و اما ليال عشر ( شبهاى دهگانه ) مشهور همان شبهاى دهگانه ذى الحجه است كه شاهد
بزرگترين و تكاندهنده ترين اجتماعات عبادى سياسى مسلمين جهان است .
اين معنى در حديثى از جابر بن عبد الله انصارى از پيغمبر اكرم (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نقل شده است .
بعضى نيز آن را به ده شب آخر ماه مبارك رمضان كه شبهاى قدر در آن است تفسير كرده
اند .
و بعضى آن را به شبهاى آغاز ماه محرم .
جمع ميان اين تفسيرهاى سه گانه نيز كاملا ممكن است .
در بعضى از رواياتى كه اشاره به بطون قرآن مى كند فجر به وجود حضرت مهدى (عليه
السلام) و ليال عشر به ده امام قبل از او ، و شفع كه در آيه بعد مى آيد به حضرت على
و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) تفسير شده است .
به هر حال سوگند به اين شبهاى دهگانه به هر تفسيرى كه باشد دليل بر اهميت فوق
العاده آنها است چرا كه هميشه سوگند به امور مهمه ياد مى كنند جمع ميان معانى نيز
ممكن است .
سپس سوگندها را ادامه داده مى افزايد : قسم به زوج و فرد ( و الشفع و الوتر ) .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 444
در اينكه منظور از شفع و وتر ( زوج و فرد ) در اين آيه چيست ؟ مفسران اقوال و
احتمالات فراوانى ذكر كرده اند : بعضى بالغ بر بيست قول و بعضى از آن هم فراتر رفته
و بالغ بر سى و شش قول نقل كرده اند ! .
و مهمترين آنها اقوال زير است .
1 - منظور اعداد زوج و فرد است ، مطابق اين تفسير خداوند به كل اعداد كه از زوج و
فرد تشكيل شده است سوگند ياد كرده ، اعدادى كه همه محاسبات و نظامها بر محور آن مى
چرخد ، و سراسر عالم هستى را فرا مى گيرد ، گوئى فرموده است قسم به نظم و حساب ، و
در حقيقت مهمترين مطلب در جهان هستى همين مساله نظم و حساب و عدد است و در زندگى
انسانها نيز پايه اصلى را تشكيل مى دهد .
2 - منظور از شفع مخلوقات است چرا كه همه آنها داراى زوج و قرينى هستند و منظور از
وتر خدا است كه هيچ شبيه و نظير و مانند ندارد ، بعلاوه ممكنات همگى مركب از ماهيت
و وجود هستند كه در فلسفه از آن تعبير به زوج تركيبى مى شود ، تنها هستى بى انتها و
بدون ماهيت ذات پاك خدا است ( اين تفسير در بعضى از روايات معصومين به آن اشاره شده
است ) .
3 - منظور از زوج و فرد كل مخلوقات جهان است كه از يك نظر بعضى زوجند و بعضى فرد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 445
4 - منظور نمازها است كه بعضى از نظر تعداد ركعات زوج است و بعضى فرد ( اين معنى
نيز در روايتى از معصومين (عليهم السلام) نقل شده است ) يا اينكه منظور همان نماز
شفع و وتر است كه در آخر نافله شب خوانده مى شود .
5 - منظور از شفع روز ترويه ( هشتم ماه ذى الحجة كه حاجيان آماده كوچ به عرفات مى
شوند ) و منظور از وتر روز عرفه است كه زائران خانه خدا در عرفاتند ، يا اينكه
منظور از شفع روز عيد قربان ( دهم ذى الحجه ) و منظور از وتر روز عرفه است ( اين
تفسير نيز در روايات معصومين آمده است ) .
عمده آن است اگر الف و لام در اين دو كلمه براى عموم باشد همه اين معانى در آن جمع
مى گردد ، چرا كه هر كدام از اين تفسيرها و غير اينها بيان مصداقى است از مصداقهاى
شفع و وتر ، و ذكر هر يك به خصوص به معنى انحصار در آن مفهوم نيست ، بلكه از قبيل
تطبيق بر يك مصداق روشن است .
ولى اگر الف و لام در آنها براى عهد باشد اشاره به زوج و فرد خاصى است ، و در اينجا
به تناسب سوگندهاى گذشته دو معنى از همه مناسبتر است نخست اينكه منظور روز عيد و
روز عرفه باشد كه با شبهاى دهگانه آغاز ذى الحجه مناسبت كامل دارد ، و مهمترين
قسمتهاى مناسك حج در آنها انجام مى شود ، و يا اينكه نمازها است به تناسب سوگند به
فجر كه وقت سحرگاهان و وقت راز و نياز به درگاه پروردگار است به خصوص اينكه هر دو
تفسير در رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز وارد است .
و بالاخره در آخرين سوگند مى فرمايد : و قسم به شب هنگامى كه به
تفسير نمونه ج : 26 ص : 446
سوى صبحگاهان و روشنائى روز پيش مى رود ( و الليل اذا يسر ) .
چه تعبير جالبى كه راه رفتن را به خود شب نسبت داده است ؟ آن هم راه رفتن در شب (
زيرا يسر از ماده سرى ( بر وزن شما ) به گفته راغب در مفردات به معنى راه رفتن در
شب است ) .
گوئى شب موجود زنده اى است و داراى حس و حركت كه در تاريكى خود گام برمى دارد ، و
به سوى صبحى روشن حركت مى كند .
آرى قسم به آن تاريكى ياد شده كه رو به سوى روشنائى است ، تاريكى متحرك نه ايستا و
ثابت ، تاريكى آن گاه وحشتناك است كه به صورت ثابت در آيد ، اما اگر در آن حركتى
باشد به سوى نور ، پر ارزش است .
بعضى نيز گفته اند كه ظلمت شب بر صفحه كره زمين در حال حركت است و اصولا آنچه از شب
مهم و مفيد و حياتبخش است همين شبى است كه در حال حركت مى باشد ، يعنى دائما و به
طور متناوب جاى خود را با روز عوض مى كند كه اگر شب در نيمى از كره ميخكوب شود هم
آن نيم مى ميرد ، و هم نيم ديگر كه در برابر تابش دائم آفتاب قرار گرفته است ! در
اينكه منظور از شب در اينجا چيست ؟ آيا همه شبهاست يا شب خاصى ؟ باز در ميان مفسران
گفتگو است ، اگر الف و لام آن به معنى عموم باشد تمام شبها را شامل مى شود كه خود
آيتى است از آيات خدا ، و پديده اى است از پديده هاى مهم آفرينش .
و اگر الف و لام آن عهد باشد اشاره به شب معينى است ، و به تناسب سوگندهاى گذشته
منظور شب عيد قربان است كه حاجيان از عرفات به مزدلفه ( مشعر الحرام ) و بعد از
گذراندن شب را در آن وادى مقدس
تفسير نمونه ج : 26 ص : 447
به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمين منى روان مى شوند ( اين تفسير در رواياتى كه از
معصومين نقل شده نيز آمده است ) .
كسانى كه از نزديك منظره آن شب را در عرفات و مشعر ديده اند مى دانند كه چگونه از
هر گوشه و كنار هزاران هزار نفر در حال حركتند ، گوئى احساس مى كند كه شب با تمام
وجودش در آنجا حركت مى كند ، درست است كه حجاج در حركتند اما اين حركت عمومى به
قدرى گسترده است كه گوئى تمام زمين و زمان در حركت است و اين تنها وقتى احساس مى
شود كه انسان شب عيد را در آن سرزمين باشد و معنى و الليل اذا يسر را با چشم خود
ببيند .
به هر حال شب به هر معنى بوده باشد ( عام يا خاص ) از آيات عظمت الهى است ، و از
موضوعات پر اهميت عالم هستى ، شب حرارت هوا را تعديل مى كند ، و به همه موجودات
آرامش مى بخشد ، و جو آرامى براى راز و نياز به درگاه خدا فراهم مى سازد ، و اما شب
عيد قربان كه آن را ليله جمع مى نامند ، آن نيز از عجيب ترين شبهاى سال در آن وادى
مقدس مشعر الحرام است .
به هر حال پيوند اين قسمهاى پنجگانه ( سوگند به فجر ، و شبهاى دهگانه ، و زوج ، و
فرد ، و شب به هنگامى كه حركت مى كند ) در صورتى كه همه را ناظر به ايام ذى الحجه و
مراسم بزرگ حج بدانيم روشن است .
در غير اين صورت اشاره به مجموعه اى از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده كه نشانه
هائى هستند از عظمت خداوند و پديده هائى هستند شگفت انگيز در عالم هستى .
بعد از ذكر اين قسمهاى پر معنى و بيدارگر مى افزايد : آيا در آنچه
تفسير نمونه ج : 26 ص : 448
گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان عقل و خرد وجود ندارد ؟ ! ( هل فى ذلك قسم لذى حجر
) .
حجر در اينجا به معنى عقل است و در اصل به معنى منع مى باشد مثلا گفته مى شود قاضى
فلانكس را حجر ( بر وزن زجر ) كرد ، يعنى او را از تصرف در اموالش ممنوع ساخت ، و
يا اينكه به اطاق حجره گفته مى شود چون محلى است محفوظ و ممنوع از اينكه ديگران
وارد آن شوند ، و به دامان نيز حجر ( بر وزن فكر ) گفته مى شود ، به خاطر حفظ و منع
ديگران ، و از آنجا كه عقل نيز انسان را از كارهاى نادرست منع مى كند از آن تعبير
به حجر شده ، همانگونه كه خود واژه عقل نيز به معنى منع است ، لذا به طنابى كه بر
زانوى شتر مى بندند تا مانع حركت او شود عقال مى گويند .
در اينكه مقسم به ( چيزى كه اين سوگندها به خاطر آن ياد شده است ) چيست ؟ دو احتمال
وجود دارد : نخست اينكه جمله ان ربك لبالمرصاد ( پروردگار تو در كمينگاه است ) جواب
اين قسمها است .
ديگر اينكه جواب قسم محذوف است و آيات آينده كه سخن از مجازات طغيانگران مى گويد
گواه بر آن است ، و در معنى چنين است : قسم به آنچه گفته شد كه ما كفار و طغيانگران
را عذاب مى كنيم .
و به اين ترتيب قسم و مقسم به روشن مى گردد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 449
أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِعَاد(6) إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ(7) الَّتى
لَمْ يخْلَقْ مِثْلُهَا فى الْبِلَدِ(8) وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصخْرَ
بِالْوَادِ(9) وَ فِرْعَوْنَ ذِى الأَوْتَادِ(10) الَّذِينَ طغَوْا فى
الْبِلَدِ(11) فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ(12) فَصب عَلَيْهِمْ رَبُّك سوْط
عَذَاب(13) إِنَّ رَبَّك لَبِالْمِرْصادِ(14)
ترجمه :
6 - آيا نديدى پروردگارت به قوم عاد چه كرد ؟
7 - و با آن شهر ارم با عظمت .
8 - همان شهرى كه نظيرش در بلاد آفريده نشده بود .
9 - و قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از دره مى بريدند ( و از آن خانه و كاخ مى
ساختند ) .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 450
10 - و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود .
11 - همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند .
12 - و فساد فراوان در آنها ببار آوردند .
13 - لذا خداوند تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت .
14 - مسلما پروردگار تو در كمينگاه است .
تفسير : پروردگارت در كمين ظالمان است .
به دنبال آيات گذشته كه متضمن سوگندهاى پر معنائى در باره مجازات طغيانگران بود ،
در اين آيات به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم
داشتند ، اما بر مركب غرور سوار شدند و راه طغيان و كفر را پيش گرفتند اشاره مى كند
، و سرنوشت دردناك آنها را روشن مى سازد ، تا مشركان مكه و اقوام ديگر كه شايد از
آنها بسيار ضعيف تر بودند حساب خود را برسند ، و از خواب غفلت بيدار شوند .
نخست مى فرمايد : آيا نديدى پروردگارت به قوم عاد چه كرد ؟ ؟ ! ( ا لم تر كيف فعل
ربك بعاد ) .
منظور از رؤيت ( ديدن ) در اينجا علم و آگاهى است ، منتها از آنجا كه داستان اين
اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده كه گوئى مردم زمانهاى بعد نيز آن را با چشم خود
مى ديدند تعبير به رؤيت شده است .
البته مخاطب در اين آيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى هشدارى است براى
همگان .
عاد همان قوم پيامبر بزرگ خدا هود است بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قبيله
اطلاق مى شود : قبيله اى كه در گذشته بسيار دور زندگى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 451
داشتند ، و قرآن از آنها تعبير به عاد الاولى كرده است ( نجم - 50 ) .
آنها احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كرده اند .
قبيله دوم كه در دوران تاريخ بشر ، و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح
(عليه السلام) وجود داشتند ، و به نام عاد مشهورند در سرزمين احقاف يا يمن زندگى مى
كردند .
قامتهائى بلند و اندامى نيرومند داشتند ، و به همين دليل جنگجويانى زبده محسوب مى
شدند .
به علاوه از نظر تمدن ظاهرى نيز پيشرفته بودند ، شهرهائى آباد و زمينهاى خرم و
سرسبز ، و كاخهاى عظيم و باغهاى پر طراوت داشتند .
بعضى مى گويند عاد نام جد اين قبيله است ، و قبيله را معمولا بنام جد آن قبيله مى
خواندند .
سپس مى افزايد : همان شهر ارم پرشكوه و عظيم ( ارم ذات العماد ) .
در اينكه ارم نام شخص يا قبيله است ، يا محل و شهرى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است
.
زمخشرى در كشاف از بعضى نقل مى كند كه عاد فرزند عوص و او فرزند ارم و او فرزند سام
فرزند نوح است ، و از آنجا كه نام جد قبيله بر آن قبيله اطلاق مى شده به قبيله عاد
نيز ارم مى گفتند .
بعضى نيز معتقدند كه ارم همان عاد اولى است ، و عاد قبيله دوم است در حالى كه بعضى
ديگر معتقدند ارم نام شهر و سرزمين آنها است .
ولى مناسب با آيه بعد اين است كه ارم نام شهر بى نظير آنها باشد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 452
عماد به معنى ستون و جمع آن عمد ( بر وزن شتر ) .
بنابر تفسير اول اشاره به اندام نيرومند و پيكرهاى ستون مانند قوم عاد است ، و
بنابر تفسير دوم اشاره به ساختمانهاى با عظمت و كاخهاى رفيع و ستونهاى عظيمى است كه
در اين كاخها به كار رفته بود ، و در هر دو صورت اشاره اى است به قدرت و قوت قوم
عاد .
ولى تفسير دوم ( يعنى ستونهاى عظيم كاخهاى آنها ) مناسبتر است .
و لذا در آيه بعد مى افزايد : همان شهر و ديارى كه مانند آن در بلاد آفريده نشده
بود ( التى لم يخلق مثلها فى البلاد ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه منظور از ارم همان شهر است ، نه قبيله و طايفه .
و شايد به همين دليل است كه بعضى از مفسران بزرگ همين تفسير را پذيرفته اند و ما
نيز آن را ترجيح داديم .
بعضى از مفسران داستان مفصلى از كشف شدن شهر زيبا و پرشكوه ارم در بيابانهاى جزيرة
العرب ، و صحارى عدن ، نقل كرده اند كه از ساختمان با عظمت و زينت آلات فوق العاده
عجيب و بى نظير آن سخن مى گويد ولى داستان مزبور به افسانه يا خواب شبيه تر است تا
به يك واقعيت ! اما به هر حال جاى ترديد نيست كه قوم عاد و شهرهاى آنان از
نيرومندترين قبائل ، و پيشرفته ترين بلاد بود ، و همانگونه كه قرآن اشاره مى كند
همانند آن در بلاد پيدا نمى شد .
داستانهاى زيادى نيز از بهشت شداد كه فرزند عاد بوده در افواه ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 453
و تواريخ وجود دارد ، تا آنجا كه بهشت شداد و باغهاى ارم به صورت ضرب المثل درآمده
، ولى اين داستانها به اساطير شبيه تر است ، اساطيرى كه ريشه اى از واقعيت دارد ،
اما پيرامون آن شاخ و برگهاى زيادى درست كرده اند .
سپس به سراغ دومين گروه طغيانگر از اقوام پيشين مى رود و مى فرمايد : آيا نديدى
پروردگارت با قوم ثمود چه كرد ، همان قومى كه صخره هاى عظيم را در وادى مى بريدند و
از آن خانه ها و كاخها مى ساختند ( و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد ) .
قوم ثمود از قديمى ترين اقوامند و پيامبرشان صالح (عليه السلام) بود ، و در سرزمينى
بنام وادى القرى ميان مدينه و شام زندگى داشتند ، تمدنى پيشرفته و زندگانى مرفه ، و
صاحب ساختمانهاى عظيم و پيشرفته بودند .
بعضى گفته اند : ثمود نام پدر قبيله بود كه به آن نام ناميده شده اند .
جابوا در اصل از جوبة ( بر وزن توبه ) به معنى زمين پست گرفته شده ، سپس به معنى
قطع و بريدن هر قطعه زمينى آمده است ، و پاسخ كلام را از اين رو جواب ناميده اند كه
گوئى هوا را قطع مى كند و از دهان گوينده به گوش شنونده مى رسد ( يا به اين جهت كه
سؤال را قطع كرده و به آن پايان مى دهد ) .
به هر حال منظور در اينجا بريدن قطعات كوهها ، و ايجاد خانه هاى مطمئن است ،
همانگونه كه در آيه 82 سوره حجر در باره همين قوم ثمود
تفسير نمونه ج : 26 ص : 454
مى خوانيم : و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين : آنها در دل كوهها خانه هاى امن
مى تراشيدند نظير همين معنى در آيه 149 سوره شعراء نيز آمده ، و در آنجا تعبير به
بيوتا فارهين شده كه دليل بر آن است آنها در اين خانه ها به عيش و نوش و هوسرانى مى
پرداختند .
بعضى گفته اند قوم ثمود نخستين قومى بودند كه بريدن سنگها را از كوه و ايجاد خانه
هاى محكم در دل كوهها اقدام كردند .
واد كه در اصل وادى بوده ، و به معنى بستر رودخانه ، يا محل عبور سيلابها ، و گاه
به معنى دره نيز آمده چرا كه سيلابها از دره هائى كه در كنار كوهها است مى گذرد .
و در اينجا مناسب معنى دوم يعنى دره ها و كوهپايه ها است زيرا با توجه به آيات ديگر
قرآن كه در باره اين قوم سخن مى گويد و در بالا اشاره شد قوم ثمود خانه هاى خود را
در دامنه كوهها مى ساختند ، به اين ترتيب كه سنگها را مى بريدند و در درون آنها
خانه هاى امنى ايجاد مى كردند .
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در غزوه تبوك در مسير
خود به شمال عربستان به وادى ثمود رسيد ، در حالى كه سوار بر اسب بود ، فرمود سرعت
كنيد كه شما در سرزمين ملعون و نفرين شده اى هستيد .
بدون شك قوم ثمود نيز در عصر خود تمدنى پيشرفته و شهرهائى آباد داشتند ، ولى باز در
اينجا به اعداد و ارقامى برخورد مى كنيم كه مبالغه آميز يا افسانه به نظر مى رسد ،
مثل اينكه جمعى از مفسران نوشته اند كه آنها يكهزار و هفتصد شهر ساخته بودند كه همه
آنها از سنگ بود !
تفسير نمونه ج : 26 ص : 455
سپس به سومين قوم پرداخته ، مى گويد : و همچنين فرعون صاحب قدرت ! ( و فرعون ذى
الاوتاد ) .
اشاره به اينكه آيا نديدى خداوند با قوم فرعون قدرتمند و ظالم و بيدادگر چه كرد ؟ !
اوتاد جمع وتد ( بر وزن صمد ) به معنى ميخ است .
در اينكه چرا فرعون را ذى الاوتاد گفته اند تفسيرهاى مختلفى است ، نخست اينكه او
داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ها زندگى مى كردند ، و چادرهاى
نظامى را كه براى آنها بر پا مى شد با ميخها محكم مى كردند .
ديگر اينكه بيشترين شكنجه فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى گرفتند اين
بود كه آنها را به چهار ميخ مى كشيد ، دستها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى بست ،
يا با ميخ به زمين مى كوبيد ، و يا او را بر روى قطعه چوبى مى خواباندند و دست و
پاى او را با ميخ به آن مى كوبيدند ، يا مى بستند و به همان حال رها مى كردند تا
بميرد ! اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده چنانكه در تواريخ
آمده هنگامى كه همسرش آسيه به موسى (عليه السلام) ايمان آورد او را به همين صورت
شكنجه كرد و كشت .
ديگر اينكه : ذى الاوتاد اصولا كنايه از قدرت و استقرار حكومت است .
البته اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است در معنى آيه جمع باشد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 456
سپس در يك جمع بندى به اعمال اين اقوام سه گانه اشاره كرده ، مى افزايد : همانها كه
در شهرها طغيان كردند ( الذين طغوا فى البلاد ) .
و فساد فراوان در آنها ببار آوردند ( فاكثروا فيها الفساد ) .
فساد كه شامل هر گونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عياشى مى شود در واقع يكى از
آثار طغيان آنها بود ، و هر قوم طغيانگرى سرانجام در فساد همه جانبه فرو مى رود .
سپس در يك جمله كوتاه و پر معنى به مجازات دردناك همه اين اقوام طغيانگر اشاره كرده
، مى افزايد : لذا خداوند تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت ( فصب عليهم ربك سوط
عذاب ) .
سوط به معنى تازيانه و در اصل به معنى مخلوط كردن چيزى به چيزى است سپس به تازيانه
كه از رشته هاى مختلف چرم و مانند آن بافته شده اطلاق گرديده است ، و بعضى آن را
كنايه از عذاب مى دانند ، عذابى كه با گوشت و خون انسان آميخته مى شود ، و او را
سخت ناراحت مى كند .
در كلام امير مؤمنان على (عليه السلام) در مورد امتحان مى خوانيم : و الذى بعثه
بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر : سوگند به كسى كه پيامبر
را به حق مبعوث كرد ، به سختى ، مورد آزمايش قرار مى گيريد ، و غربال مى شويد ، و
مانند محتويات ديگ به هنگام جوشش مخلوط و زير و رو خواهيد شد .
تعبير به صب كه در اصل به معنى فرو ريختن آب است در اينجا اشاره
تفسير نمونه ج : 26 ص : 457
به شدت و استمرار اين عذاب است و ممكن است اشاره به تطهير صفحه زمين از وجود اين
طاغيان باشد ، و به هر حال از همه معانى سوط مناسبتر همان معنى اول يعنى تازيانه
است ، تعبيرى كه در گفتگوهاى روزمره نيز رائج است كه مى گوئيم فلانكس تازيانه عذاب
را بر پشت دشمن كوبيد .
اين تعبير كوتاه اشاره به مجازاتهاى شديد و مختلفى است كه دامنگير اين اقوام شد ،
اما عاد به گفته قرآن مجيد به وسيله تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند و اما عاد
فاهلكوا بريح صرصر عاتية ( حاقه - 6 ) .
و اما قوم ثمود بوسيله صيحه عظيم آسمانى نابود شدند فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية (
حاقه - 5 ) .
و اما قوم فرعون در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند فاغرقناهم اجمعين ( زخرف - 55
) .
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان هشدارى به همه كسانى كه در مسير آن اقوام طغيانگر
گام برمى دارند ، مى فرمايد : مسلما پروردگار تو در كمينگاه است ( ان ربك لبالمرصاد
) .
مرصاد از ماده رصد به معنى آمادگى براى مراقبت از چيزى است ، و معادل آن در فارسى
كمينگاه است ، اين واژه معمولا در جائى به كار مى رود كه افراد ناچارند از گذرگاهى
بگذرند ، و شخصى در آن گذرگاه آماده ضربه زدن به آنها است ، و در مجموع اشاره به
اين است گمان نكنيد كسى مى تواند از چنگال عذاب الهى بگريزد ، همه در قبضه قدرت او
هستند و هر وقت اراده كند آنها را مجازات مى نمايد .
بديهى است خداوند مكان ندارد ، و در گذرگاهى نمى نشيند ، اين تعبير
تفسير نمونه ج : 26 ص : 458
كنايه از احاطه قدرت پروردگار به همه جباران و طغيانگران و مجرمان است ، و لذا در
حديثى از على (عليه السلام) آمده است كه معناى اين آيه اين است : ان ربك قادر على
ان يجزى اهل المعاصى جزائهم : پروردگارت توانائى دارد كه كيفر گنهكاران را به آنها
بدهد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : المرصاد قنطرة على
الصراط ، لا يجوزها عبد بمظلمة عبد : مرصاد پلى است بر طريقى كه از روى جهنم مى
گذرد كسى كه حق مظلومى بر گردن او باشد از آنجا نخواهد گذشت .
و اين در حقيقت از قبيل بيان يك مصداق روشن است چرا كه كمينگاه الهى منحصر به قيامت
و پل معروف صراط نيست ، خداوند در همين دنيا نيز در كمين ظالم است ، و عذاب اقوام
سه گانه پيشين مصداق بارز آن است .
تعبير به ربك ( پروردگار تو ) اشاره به اين است كه سنت الهى در مورد اقوام سركش و
ظالم و ستمگر در امت تو نيز جارى مى شود ، هم تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان كه بدانند اين دشمنان لجوج كينه توز از چنگال قدرت خدا
هرگز فرار نخواهند كرد ، و هم اعلام خطرى است به آنها كه هر گونه ظلم و ستمى را به
پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان روا مى داشتند ، آنها بايد بدانند
كسانى كه از آنان قدرتمندتر و نيرومندتر بودند در مقابل يك تندباد ، يك طوفان ، و
يا يك جرقه و صيحه آسمانى ، تاب مقاومت نياوردند ، اينها چگونه فكر مى كنند مى
توانند با اين اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات يابند .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم .
كه فرمود : روح الامين
تفسير نمونه ج : 26 ص : 459
به من خبر داد در آن هنگام كه خداوند يكتا خلايق را از اولين و آخرين در صحنه قيامت
متوقف مى سازد ، جهنم را مى آورد ، و صراط را كه باريكتر از مو و تيزتر از شمشير
است بر آن مى نهد ، و بر صراط سه پل قرار دارد ، روى پل اول امانت و درستكارى و
رحمت و محبت است ! و بر پل دوم نماز ! و بر پل سوم عدل پروردگار جهان ! و به مردم
دستور داده مى شود كه از آن بگذرند ، آنها كه در امانت و رحم كوتاهى كرده اند در پل
اول مى مانند ، و اگر از آن بگذرند چنانچه در نماز كوتاهى كرده باشند ، در پل دوم
مى مانند ، و اگر از آن بگذرند در پايان مسير در برابر عدل الهى قرار مى گيرند ، و
اين است معنى آيه ان ربك لبالمرصاد .
در سخنان على (عليه السلام) مى خوانيم : و لئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه ، و
هو له بالمرصاد ، على مجاز طريقه ، و بموضع الشجى من مساغ ريقه : اگر خداوند ظالم
را مهلت دهد هرگز مجازات او از بين نمى رود ، او بر سر راه در كمين ستمگران است ، و
چنان گلوى آنها را در دست دارد كه هر زمان بخواهد آن را چنان مى فشارد كه حتى آب
دهان از گلويشان فرو نرود .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 460
فَأَمَّا الانسنُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ
فَيَقُولُ رَبى أَكْرَمَنِ(15) وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ
رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبى أَهَنَنِ(16) َكلا بَل لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ(17) وَ
لا تحَضونَ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(18) وَ تَأْكلُونَ الترَاث أَكلاً لَّمًّا(19)
وَ تحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا(20)
ترجمه :
15 - اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (
مغرور مى شود و ) مى گويد : پروردگارم مرا گرامى داشته ! .
16 - و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مى شود و مى گويد
پروردگارم مرا خوار كرده !
17 - چنان نيست كه شما خيال مى كنيد ، بلكه شما يتيمان را گرامى نمى داريد .
18 - و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 461
19 - و ميراث را ( از طريق مشروع و نامشروع ) جمع كرده مى خوريد .
20 - و مال و ثروت را بسيار دوست مى داريد .
تفسير : نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مايوس !
در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مى داد و آنها را به مجازات الهى تهديد
مى كرد ، در آيات مورد بحث به مساله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و
مهمترين مساله زندگى انسان محسوب مى شود مى پردازد .
نخست مى فرمايد : اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و
نعمت بخشد ، مغرور مى شود ، و مى گويد : خداوند مرا گرامى داشته است ! ( فاما
الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن ) .
او نمى داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است ، و گاه با انواع بلا ، نه روى آوردن
نعمت بايد مايه غرور گردد ، و نه بلاها مايه ياس و نوميدى ، ولى اين انسان كم ظرفيت
در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مى كند ، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى
پندارد كه مقرب درگاه خدا شده ، و اين نعمت دليل بر آن قرب است .
قابل توجه اينكه در آغاز آيه مى گويد : خداوند او را مورد اكرام قرار مى دهد ولى در
ذيل آيه از اينكه انسان خود را مورد اكرام خدا مى بيند ملامت مى شود اين به خاطر آن
است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 462
و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد ، مايوس مى شود و مى گويد :
پروردگارم مرا خوار كرده ! ( و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن )
.
ياس سر تا پاى او را فرا مى گيرد ، و از پروردگارش مى رنجد و ناخشنود مى شود ، غافل
از اينكه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است ، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل
انسان ، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب ، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است
.
اين دو آيه هشدار مى دهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است ، و نه ادبار
نعمت دليل بر دورى از حق ، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر
گروهى را به چيزى آزمايش مى كند ، اين انسانهاى كم ظرفيتند كه گاه مغرور ، و گاه
مايوس مى شوند .
در آيه 51 فصلت نيز آمده است : و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا
مسه الشر فذو دعاء عريض : هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم روى مى گرداند و با
تكبر از حق دور مى شود ، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى كند
و بيتابى مى نمايد .
و در آيه 9 سوره هود آمده است : و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه
ليؤس كفور : هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى
شود .
اين دو آيه علاوه بر اينكه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى كند اين
نتيجه را نيز مى بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها ، و يا محروميت از آن
را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند ، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم ،
بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 463
چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند ، و در مقابل چه
بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند ، و اين است طبيعت زندگى دنيا
.
در ضمن ، اين آيه اشاره سربسته اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مى كند .
سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى شود
پرداخته ، مى فرمايد : چنان نيست كه شما خيال مى كنيد ( كه اموالتان دليل بر مقام
شما نزد پروردگار است ، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است ) شما يتيمان را
گرامى نمى داريد ( كلا بل لا تكرمون اليتيم ) .
و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد ( و لا تحاضون على طعام المسكين ) .
قابل توجه اينكه در مورد يتيمان از اطعام سخن نمى گويد ، بلكه از اكرام سخن مى گويد
، چرا كه در مورد يتيم تنها مساله گرسنگى مطرح نيست ، بلكه از آن مهمتر جبران
كمبودهاى عاطفى او است ، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و
ذليل و بى مقدار شده ، بايد آنچنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس
نكند ، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده
است : در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم ما من عبد يسمح يده على رأس
يتيم رحمة له الا اعطاه الله بكل شعرة نورا يوم القيامة : هيچ بنده اى دست مرحمت بر
سر يتيمى نمى كشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهائى كه از زير
تفسير نمونه ج : 26 ص : 464
دست او مى گذرد نورى در قيامت به او مى بخشد .
در آيه 9 سوره ضحى نيز آمده است : فاما اليتيم فلا تقهر : اما يتيم را مورد قهر و
تحقير قرار مده .
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر
جاهليت ديروز و امروز رواج داشته و دارد ، كه نه تنها به انواع حيله ها براى تملك
اموال يتيمان متوسل مى شوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مى گذارند كه درد
يتيمى و فقدان پدر را به تلخ ترين صورتى احساس مى كند .
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست ،
آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند ، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم آن ،
و هم امور ديگر را شامل مى شود .
جمله تحاضون از ماده حض به معنى تحريص و ترغيب است ، اشاره به اينكه تنها اطعام
مسكين كافى نيست ، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند ، تا اين
سنت در فضاى جامعه گسترش يابد .
عجب اينكه در آيه 34 سوره حاقه اين موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر
كرده مى فرمايد : انه كان لا يؤمن بالله العظيم و لا يحض على طعام المسكين : او به
خداوند بزرگ ايمان نمى آورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى كند .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 465
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد ، و مى
افزايد : شما ميراث را ( از طريق حلال و حرام ) جمع كرده و مى خوريد ( و تاكلون
التراث اكلا لما ) .
بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست ،
بنابر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد : نخست
اينكه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است ، زيرا كلمه لم در اصل به معنى جمع است ،
و بعضى از مفسران مانند زمخشرى در كشاف مخصوصا آن را به جمع ميان حلال و حرام تفسير
كرده است ، به خصوص اينكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم
مى كردند ، و حق آنها را براى خود برمى داشتند ، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى
ببرند كه جنگجو هستند ( زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مى آمد ، تنها
كسانى را سهيم مى دانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند ! ) .
ديگر اينكه وقتى ارثى به شما مى رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى
كنيد ، جائى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى آيد چنين مى كنيد ، مسلما در
مورد درآمد دسترنج خود بخيل تر و سخت گيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است .
سوم اينكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه
افراد بى ايمان ، يا بى بندوبار هنگامى كه دستشان به اموال
تفسير نمونه ج : 26 ص : 466
ارث مى رسد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى كنند ، و از اينكه آنها قدرت بر
دفاع از حقوق خويش ندارند حداكثر سوء استفاده را مى كنند ، و اين از زشت ترين و شرم
آورترين گناهان است .
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است .
بعد به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مى افزايد : و شما بسيار ثروت و اموال را
دوست مى داريد ( و تحبون المال حبا جما ) .
شما افرادى دنياپرست ، ثروت اندوز ، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد ، و
مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العاده اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع آورى آن
ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى كند ، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن
را اصلا نمى پردازد ، و يا كم مى گذارد ، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را
فرا گرفته جائى براى ياد خدا در دل او نيست .
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به
چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مى كند :
آزمايش در مورد يتيمان .
اطعام مستمندان .
آزمايش جمع آورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع .
و بالاخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 467
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد ، و در واقع اگر كسى از عهده
آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است .
اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف ايمان فلك داده به باد چرا بزرگترين
لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است ؟ كسانى هستند در حدى از مال امينند ، اما
هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسوسه هاى شيطان آنها را به خيانت مى
كشاند ، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت و درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحب
ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مى توانند
دم از ايمان و تقوى زنند .
كوتاه سخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط
برآيند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند ، و بهترين دوستان و ياران
محسوب مى شوند ، آنها در زمينه هاى ديگر نيز ( غالبا ) افراد پاك و درستى هستند ،
تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 468
َكلا إِذَا دُكَّتِ الأَرْض دَكًّا دَكًّا(21) وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا
صفًّا(22) وَ جِاىءَ يَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ يَوْمَئذ يَتَذَكرُ الانسنُ وَ أَنى لَهُ
الذِّكْرَى(23) يَقُولُ يَلَيْتَنى قَدَّمْت لحَِيَاتى(24) فَيَوْمَئذ لا يُعَذِّب
عَذَابَهُ أَحَدٌ(25) وَ لا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ(26)
ترجمه :
21 - چنان نيست كه آنها خيال مى كنند ، در آن هنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شود .
22 - و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند .
23 - و در آن روز جهنم را حاضر كنند ( آرى ) در آن روز انسان متذكر مى شود ، اما چه
فايده كه اين تذكر براى او سودى ندارد .
24 - مى گويد : ايكاش براى اين زندگى چيزى فرستاده بودم .
25 - در آن روز هيچكس عذابى همانند عذاب او نمى كند .
26 - و هيچكس همچون او كسى را به بند نمى كشد .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 469
تفسير : روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته !
به دنبال نكوهشها كه در آيات قبل از طغيانگران دنياپرست و متجاوز به حقوق ديگران
شده بود ، در اين آيات به آنها اخطار مى كند كه سرانجام قيامتى در كار است ، و حساب
و كتاب و مجازات شديدى در پيش است ، بايد خود را براى آن آماده كنند .
نخست مى فرمايد : چنان نيست كه آنها خيال مى كنند ( كه حساب و كتابى در كار نيست ،
و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمايش و
امتحان ) ( كلا ) .
در آن هنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شود ( اذا دكت الارض دكا دكا ) .
دك در اصل به معنى زمين نرم و صاف است ، و سپس به درهم كوبيدن در ارتفاعات و
ساختمانها و صاف كردن آن اطلاق شده ، دكان به محلى گفته مى شود كه صاف و بدون پستى
و بلندى است ، و دكه به سكوئى مى گويند كه آن را صاف و آماده نشستن كرده اند .
تكرار دك در آيه فوق براى تاكيد است .
رويهمرفته اين تعبير اشاره به زلزله ها و حوادث تكاندهنده پايان دنيا و آغاز
رستاخيز است ، چنان تزلزلى در اركان موجودات رخ مى دهد كه كوهها همه از هم متلاشى
شده ، و زمينها صاف و مستوى مى شوند ، چنانكه در آيه 106 - 108 سوره طه آمده است :
و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا و لا
امتا : از تو در باره كوهها سؤال مى كنند ، بگو : پروردگارم آنها را بر باد مى دهد
، سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه
تفسير نمونه ج : 26 ص : 470
مى سازد ، به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى ! بعد از پايان يافتن
مرحله نخستين رستاخيز يعنى ويرانى جهان ، مرحله دوم آغاز مى شود و انسانها همگى به
زندگى باز مى گردند ، و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند و در آن هنگام فرمان
پروردگارت فرا رسد ، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند ( و جاء ربك و الملك صفا صفا ) .
و گرداگرد حاضران در محشر را مى گيرند و آماده اجراى فرمان حقند .
اين ترسيمى است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانائى انسان بر فراز چنگال عدالت .
تعبير به جاء ربك ( پروردگار تو مى آيد ) كنايه از فرا رسيدن فرمان خدا براى رسيدگى
به حساب خلايق است .
يا اينكه منظور ظهور آيات عظمت و نشانه هاى خداوند است .
و يا منظور از ظهور پروردگار ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اى كه جاى انكار
براى هيچكس باقى نمى ماند ، گوئى همه با چشم ، ذات بى مثالش را مشاهده مى كنند ، و
به هر حال مسلم است كه آمدن خداوند به معنى حقيقى كلمه كه لازمه آن جسم بودن و
انتقال در مكان است ، معنى ندارد چرا كه او از جسم و خواص جسم مبرا است .
همين معنى با صراحت در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل
تفسير نمونه ج : 26 ص : 471
شده است .
شاهد اين تفسير آيه 33 سوره نحل است كه مى فرمايد : هل ينظرون الا ان تاتيهم
الملائكة او ياتى امر ربك : آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان به سراغشان
بيايند و يا امر پروردگارت فرا رسد ؟ ! تعبير به صفا صفا اشاره به اين است كه
ملائكه در صفوف مختلفى وارد محشر مى شوند و احتمالا فرشتگان هر آسمان در يك صف حضور
مى يابند و گرداگرد اهل محشر را مى گيرند .
سپس مى افزايد : و در آن روز جهنم را حاضر كنند و در آن روز انسان متذكر مى شود ،
اما چه فايده كه اين تذكر براى او سودى ندارد ( و جىء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر
الانسان و انى له الذكرى ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه جهنم قابل حركت دادن است ، و آن را به مجرمان نزديك
مى كنند ! ، همانگونه كه در مورد بهشت نيز در آيه 90 سوره شعرا مى خوانيم : و ازلفت
الجنة للمتقين : بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى سازند ! گرچه بعضى ميل دارند اينها
را بر معنى مجازى حمل كنند و كنايه از ظهور بهشت و جهنم در برابر ديدگان نيكوكاران
و بدكاران بگيرند ، ولى دليلى بر اين خلاف ظاهر در دست نيست ، بلكه بهتر است آن را
به ظاهر خود رها سازيم ، چرا كه حقايق عالم قيامت دقيقا بر ما روشن نيست و شرايط
حاكم بر آنجا با اينجا تفاوت بسيار دارد ، و هيچ مانعى ندارد كه در آن روز بهشت و
دوزخ تغيير مكان دهند .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 472
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه وقتى آيه فوق ( و
جىء يومئذ بجهنم ) نازل شده رنگ چهره مباركش دگرگون گشت ، اين حالت بر اصحاب گران
آمد ، بعضى به سراغ على (عليه السلام) رفتند و ماجرا را بيان كردند ، على (عليه
السلام) آمد ميان دو شانه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بوسيد و گفت : اى
رسول خدا ! پدرم و مادرم به فدايت باد ، چه حادثه اى روى داده ؟ فرمود : جبرئيل آمد
و اين آيه را بر من تلاوت كرد .
على (عليه السلام) مى گويد : عرض كردم : چگونه جهنم را مى آورند .
فرمود : هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند و مى آورند ! و آن در
حال سركشى است كه اگر او را رها كنند همه را آتش مى زند ، سپس من در برابر جهنم
قرار مى گيرم و او مى گويد اى محمد ! مرا با تو كارى نيست ، خداوند گوشت تو را بر
من حرام كرده ، در آن روز هر كس در فكر خويش است ولى محمد مى گويد : رب امتى ! امتى
! پروردگارا ! امتم امتم ! .
آرى هنگامى كه انسان مجرم اين صحنه ها را مى بيند تكان مى خورد و بيدار مى شود ،
هاله اى از غم و اندوه وجودش را مى پوشاند ، نگاهى به گذشته خويش مى كند ، و از
اعمال خود سخت پشيمان مى شود اما اين پشيمانى هيچ سودى ندارد .
انسان آرزو مى كند بازگردد و گذشته تاريك را جبران كند ، اما درهاى بازگشت به كلى
بسته است .
مى خواهد توبه كند اما زمان توبه سپرى شده است .
مى خواهد اعمال صالحى بجا آورد تا اعمال سوئش را تلافى كند اما پرونده اعمال درهم
پيچيده شده .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 473
اينجا است كه فريادش بلند مى شود مى گويد : ايكاش اعمال صالحى براى زندگى فرستاده
بودم ! ( يقول يا ليتنى قدمت لحياتى ) .
جالب توجه اينكه نمى گويد براى زندگى آخرتم بلكه مى گويد براى زندگيم گوئى واژه
حيات شايسته غير زندگى آخرت نيست ، و زندگى زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا
زندگى محسوب نمى شود .
همانگونه كه در آيه 64 عنكبوت مى خوانيم و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان
الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون : اين حيات دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى
نيست ، و حيات حقيقى حيات آخرت است اگر مى دانستند .
آرى آنها كه اموال يتيمان را به غارت بردند ، لقمه اى در دهان گرسنگان نگذاشتند ،
اموال ارث را از اين و آن به يغما گرفتند و محبت اموال دنيا تمام قلوبشان را تسخير
كرده بود ، در آن روز آرزو مى كنند كه ايكاش چيزى براى حيات آخرت كه حيات حقيقى و
جاويدان است از پيش فرستاده بودند ، ولى اين آرزوئى است بى نتيجه كه هرگز بجائى نمى
رسد .
سپس در دو جمله كوتاه شدت عذاب الهى را در آن روز تشريح مى كند ، مى فرمايد : در آن
روز خداوند او را چنان مجازات مى نمايد كه هيچكس عذابى همانند عذاب او نمى كند (
فيومئذ لا يعذب عذابه احد ) .
آرى اين طغيانگرانى كه به هنگام قدرت بدترين جرائم و گناهان را مرتكب شدند در آن
روز چنان مجازات مى شوند كه سابقه نداشته ، همانگونه كه نيكوكاران چنان پاداشهائى
مى بينند كه حتى از خيال كسى نگذشته است ، چرا كه او در جاى خود ارحم الراحمين است
و در جاى ديگر اشد المعاقبين .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 474
و نيز در آن روز هيچكس همچون خداوند كسى را به بند نمى كشد ( و لا يوثق وثاقه احد )
.
نه بند و زنجير او مانندى دارد ، و نه مجازات و عذابش ، چرا چنين نباشد در حالى كه
آنها نيز در اين دنيا بندگان مظلوم خدا را تا آنجا كه قدرت داشتند در بند كشيدند ،
و سخت ترين شكنجه ها را به آنها دادند .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 475
يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ(27) ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً
مَّرْضِيَّةً(28) فَادْخُلى فى عِبَدِى(29) وَ ادْخُلى جَنَّتى(30)
ترجمه :
27 - تو اى روح آرام يافته !
28 - به سوى پروردگارت بازگرد در حالى هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است
.
29 - و در سلك بندگانم داخل شو .
30 - و در بهشتم ورود كن .
تفسير : اى صاحب نفس مطمئنه !
بعد از ذكر عذاب وحشتناكى كه دامان طغيانگران و دنياپرستان را در قيامت مى گيرد ،
در آيات مورد بحث به نقطه مقابل آن پرداخته ، و از نفوس مطمئنه و مؤمنانى كه در
ميان اين طوفان عظيم از آرامش كامل برخوردارند پرداخته ، و آنها را با يك دنيا لطف
و محبت مخاطب ساخته مى گويد : اى نفس مطمئنه ! ( يا ايتها النفس المطمئنة ) .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 476
به سوى پروردگارت بازگرد ، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است
! ( ارجعى الى ربك راضية مرضية ) .
و در سلك بندگانم داخل شو ( فادخلى فى عبادى ) .
و در بهشتم وارد شو ( و ادخلى جنتى ) .
چه تعبيرات جالب و دل انگيز و روحپرورى ؟ كه لطف و صفا و آرامش و اطمينان از آن مى
بارد ! دعوت مستقيم پروردگار ، از نفوسى كه در پرتو ايمان به حالت اطمينان و آرامش
رسيده اند .
دعوت از آنها براى بازگشت به سوى پروردگارشان به سوى مالك و مربى و مصلحشان .
دعوتى كه آميخته با رضايت طرفينى است ، رضايت عاشق دلداده از معشوق ، و رضايت محبوب
و معبود حقيقى .
و به دنبال آن تاج افتخار عبوديت را بر سر او نهادن ، و به لباس بندگى مفتخرش كردن
، و در سلك خاصان درگاه او را جاى دادن ! و سپس دعوت از او براى ورود در بهشت ،
آنهم با تعبير وارد بهشتم شو كه نشان مى دهد ميزبان اين ميهمانى تنها و تنها ذات
مقدس او است ، عجب دعوتى ! عجب ميزبانى ! و عجب ميهمانى ! منظور از نفس در اينجا
همان روح آدمى است .
و تعبير به مطمئنة اشاره به آرامشى است كه در پرتو ايمان پيدا و حاصل شده ، چنانكه
قرآن مى گويد : الا بذكر الله تطمئن القلوب .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 477
بدانيد تنها با ذكر خدا دلها آرام مى گيرد ( رعد - 28 ) .
چنين نفسى هم اطمينان به وعده هاى الهى دارد ، و هم به راه و روشى كه برگزيده مطمئن
است ، هم در اقبال دنيا و هم در ادبار دنيا ، هم در طوفانها ، و هم در حوادث و
بلاها ، و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظيم قيامت نيز آرام است .
منظور از بازگشت به سوى پروردگار به عقيده جمعى از مفسران بازگشت به ثواب و رحمت او
است ، ولى بهتر آن است كه گفته شود بازگشت به سوى خود او است ، يعنى در جوار قرب او
جاى گرفتن ، بازگشتى معنوى و روحانى نه مكانى و جسمانى .
آيا اين دعوت به بازگشت به سوى پروردگار تنها در قيامت است ، و يا از لحظه جان دادن
و پايان گرفتن عمر ؟ سياق آيات البته مربوط به قيامت است ، هر چند تعبير خود اين
آيه مطلق و گسترده است .
تعبير به راضيه به خاطر آن است كه تمام وعده هاى پاداش الهى را بيش از آنچه تصور مى
كرد قرين واقعيت مى بيند ، و آنچنان فضل و رحمت خدا شامل حال او مى گردد كه يكپارچه
رضا و خشنودى مى شود و اما تعبير به مرضية به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى
دوست واقع شده است .
چنين بنده اى ، با چنان اوصاف ، و با رسيدن به مقام رضا و تسليم كامل ، حقيقت
عبوديت را كه گذشتن از همه چيز در طريق معبود است دريافته ، و در سلك بندگان خاص
خدا گام نهاده ، و مسلما جائى جز بهشت براى او نيست .
در بعضى از تفاسير آمده است كه اين آيات در مورد حمزه سيد الشهداء نازل شده ، ولى
با توجه به اينكه اين سوره مكى است اين در حقيقت نوعى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 478
تطبيق است نه شان نزول ، همانگونه كه در باره امام حسين نيز در آغاز سوره خوانديم .
جالب اينكه در روايتى كه در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم :
كه يكى از يارانش پرسيد آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد ؟ ! فرمود : نه
به خدا سوگند ، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند ،
فرشته مرگ مى گويد : اى ولى خدا ناراحت نباش ! سوگند به آنكس كه محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را مبعوث كرده من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان ، درست چشمهايت را
بگشا و ببين ، او نگاه مى كند ، رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امير مؤمنان
(عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و
امامان از ذريه او (عليهم السلام) را مى بيند ، فرشته به او مى گويد نگاه كن اين
رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان (عليهم السلام) دوستان تواند
.
او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند ، ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ
ندا مى دهد ، و مى گويد : يا ايتها النفس المطمئنة : اى كسى كه به محمد و خاندانش
اطمينان داشتى ! بازگرد به سوى پروردگارت ، در حالى كه تو به ولايت آنها راضى هستى
، و او با ثوابش از تو خشنود است ، داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمد و اهلبيتش
(عليهم السلام) و داخل شو در بهشتم ، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوبتر از آن
نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى بپيوندد ! .
خداوندا ! ما را به چنان آرامشى مفتخر فرما كه شايسته اين خطاب بزرگ شويم .
تفسير نمونه ج : 26 ص : 479
پروردگارا ! رسيدن به اين مقام جز به لطف و عنايتت ممكن نيست ، ما را مشمول الطافت
فرما .
خداوندا ! مسلما چيزى از كرمت كم نمى شود اگر ما را از صاحبان نفوس مطمئنه قرار دهى
، بيا و بر ما منت گذار و كرم كن .
بار الها ! مى دانيم كه اين آرامش جز در سايه ذكر تو ممكن نيست توفيق ذكر را خودت
عنايت فرما .
آمين يا رب العالمين پايان سوره فجر و پايان جلد 26 تفسير نمونه 7 رمضان المبارك
1407
|