بعدی
تفسير نمونه ج : 25 ص : 80
قَالَ نُوحٌ رَّب إِنهُمْ عَصوْنى وَ اتَّبَعُوا مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ
وَلَدُهُ إِلا خَساراً(21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كبَّاراً(22) وَ قَالُوا لا
تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سوَاعاً وَ لا يَغُوث وَ
يَعُوقَ وَ نَسراً(23) وَ قَدْ أَضلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا
ضلَلاً(24) مِّمَّا خَطِيئَتهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ يجِدُوا
لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصاراً(25)
ترجمه :
21 - نوح ( بعد از ياس از هدايت آنها ) عرض كرد پروردگارا ! آنها نافرمانى من كردند
، و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده
.
22 - و ( اين رهبران گمراه ) مكر عظيمى به كار بردند .
23 - و گفتند : دست از خدايان و بتهاى خود بر نداريد ، مخصوصا بتهاى ود و سواع و
يغوث و يعوق و نسر را رها نكنيد !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 81
24 - و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند خداوندا ! ظالمان را جز ضلالت ميفزا !
25 - ( آرى سر انجام ) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند ، و در آتش دوزخ وارد گشتند
، و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند !
تفسير : لطف حق با تو مداراها كند ...
هنگامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد ، و آن قوم ، جز گروه
اندكى ، همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند از هدايت آنها
مايوس شد ، رو به درگاه خدا آورد ، و ضمن مناجات مستدلى از خداوند تقاضاى مجازات
براى آنها كرد ، چنانكه در آيات مورد بحث مى خوانيم : نوح گفت پروردگارا ! آنها
نافرمانى من كردند ، و از كسى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانش چيزى جز زيانكارى
بر او نيفزوده است ( قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا
خسارا ) .
اشاره به اينكه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان
زياد است ، آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود ، نه
خدمتى به خلق مى كنند ، و نه خضوعى در برابر خالق دارند ، و اين امكانات فراوان
مايه غرور و طغيان و سركشى آنها شده است .
اگر به تاريخ بشر نگاه كنيم مى بينيم بسيارى از رهبران اقوام مختلف از همين قماش
مردم بوده اند ، كسانى كه تنها امتيازشان اندوختن اموال حرام ، و به وجود آوردن
فرزندان ناصالح ، و سپس سر كشى و طغيان ، و سر انجام تحميل افكار خود بر توده هاى
مستضعف و به زنجير كشيدن آنها بوده است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 82
سپس مى افزايد : اين رهبران ضال و مضل مكر عظيمى به كار بردند ( و مكروا مكرا كبارا
) .
كبار كه صيغه مبالغه از كبر است و در اينجا به صورت نكره ذكر شده ، نشان مى دهد كه
آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم ، و ممانعت از قبول
دعوت نوح ريخته بودند ، اما اين طرحها چه بوده است ؟ درست مشخص نيست .
احتمال دارد كه همان مساله بت پرستى بوده باشد ، زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى
قبل از نوح سابقه نداشت ، بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند ، و مساله از اينجا سر
چشمه گرفت كه در فاصله زمان آدم و نوح مردان صالحى بودند كه مردم به آنها اظهار
علاقه مى كردند ، شيطان ( و انسانهاى شيطان صفت ) از علاقه مردم سوء استفاده نمود ،
و آنها را تشويق به ساختن مجسمه آن بزرگان و گرامى داشت آن مجسمه ها كرد .
اما چيزى نگذشت كه نسلهاى بعد رابطه تاريخى اين موضوع را فراموش كرده و تصور نمودند
كه اين مجسمه ها موجوداتى محترمند كه بايد مورد پرستش قرار گيرند ، و به اين ترتيب
به پرستش بتها سرگرم شدند ، و مستكبران ظالم با اغفال آنها از اين طريق آنان را به
بند كشيدند ، و مكر بزرگ واقع شد .
آيه بعد مى تواند گواه اين مطلب باشد ، زيرا بعد از اشاره سر بسته به اين مكر بزرگ
مى افزايد : رؤساى آنها گفتند : دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد ( و قالوا لا
تذرن الهتكم ) .
و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد ، خدائى كه هرگز ديده نمى شود ، و با دست
قابل لمس نيست !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 83
مخصوصا روى پنج بت تاكيد كردند ، و گفتند : بتهاى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را
هرگز رها نكنيد ، و دست از دامنشان نكشيد ! ( و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و
يعوق و نسرا ) .
از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند ، و مورد توجه
خاص آن قوم گمراه بودند ، به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها
تكيه مى كردند .
در اينكه اين پنج بت از كجا پيدا شدند ؟ روايات گوناگونى وجود دارد :
1 - بعضى گفته اند اينها نام پنج مرد صالح است كه قبل از نوح مى زيستند ، هنگامى كه
از دنيا رفتند مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس ساختند و گرامى
داشتند ، و تدريجا به صورت بت پرستى در آمد .
2 - بعضى گفته اند اينها نامهاى پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفت مجسمه
او را براى ياد بود مى ساختند ، ولى مدتى بعد اين مسائل فراموش شد و در عصر نوح موج
پرستش آنها بالا گرفت .
3 - بعضى ديگر معتقدند كه اينها نام بتهائى است كه در عصر خود نوح ساخته شد ، و اين
به خاطر آن بود كه نوح مردم را از طواف قبر آدم جلوگيرى مى كرد ، گروهى به تحريك
ابليس بجاى آن مجسمه هائى ساختند و به پرستش آنها مشغول شدند .
اتفاقا اين بتهاى پنجگانه به عرب جاهلى منتقل شد ، و هر قبيله اى يكى از اين بتها
را براى خود برگزيدند ، البته بسيار بعيد است كه خود آن بتها منتقل شده باشد ، بلكه
ظاهر اين است كه نام آنها منتقل شد و بتهائى به اين نامها ساختند ، ولى بعضى از
مفسران از ابن عباس نقل كرده اند كه اين بتهاى پنجگانه
تفسير نمونه ج : 25 ص : 84
در طوفان نوح دفن شد و در عصر جاهليت عرب شيطان آنها را بيرون كشيد و مردم را به
پرستش آن دعوت نمود .
باز در اينكه اين بتها در ميان قبائل عرب جاهلى چگونه تقسيم شد ؟ گفتگو است .
بعضى گفته اند بت ود متعلق به طايفه بنى كلب در سر زمين دومة الجندل قرار داشت (
شهرى در نزديكى تبوك كه امروز آن را جوف مى نامند ) و سواع متعلق به قبيله هذيل در
سرزمين رهاط بود ، و بت يغوث بطائفه بنى قطيف يا طائفه بنى مذجح تعلق داشت ، و يعوق
به طايفه همدان و نسر به طايفه ذى الكلاع از قبائل حمير .
رويهمرفته از اين پنج بت سه بت ( يغوث و يعوق و نسر ) در سرزمين يمن قرار داشت كه
با تسلط ذو نواس بر يمن از ميان رفت و مردم آن سامان به آئين يهود گرويدند .
واقدى مورخ معروف مى گويد : بت ود به شكل مرد بود و سواع به صورت زن و يغوث به صورت
شير و يعوق به صورت اسب و نسر به صورت باز ( پرنده معروف ) .
البته عرب جاهلى مخصوصا اهالى مكه بتهاى ديگرى نيز داشتند كه از جمله بت هبل بود كه
بزرگترين بتهاى آنان محسوب مى شد و در داخل خانه كعبه قرار داشت ، و 18 ذراع طول آن
بود ! و بت اساف در مقابل حجر الاسود و بت نائله در مقابل ركن يمانى ( گوشه جنوبى
خانه كعبه ) و همچنين بت لات و عزى بود .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 85
سپس نوح مى افزايد : خداوندا اين رهبران گمراه و خود خواه گروه بسيارى را گمراه
ساختند ( و قد اضلوا كثيرا ) .
خداوندا ! ظالمان را جز ضلالت ميفزا ( و لا تزد الظالمين الا ضلالا ) .
منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران ، همان سلب توفيق الهى از آنها
است كه سبب بدبختى آنها مى شود ، و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت
مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد ، و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد
.
و يا اين خاصيت اعمال آنهاست كه به خدا نسبت داده مى شود ، زيرا هر موجودى هر
تاثيرى دارد به فرمان او است ( دقت كنيد ) .
هر چه باشد هيچ منافاتى با حكمت خداوند در مورد مساله ايمان و كفر و هدايت و ضلالت
ندارد ، و سبب سلب اختيار نيز نمى شود .
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد :
به خاطر گناهانشان غرق شدند ، و آنها را در آتش وارد ساختند ، و ياورانى جز خدا
نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند
تفسير نمونه ج : 25 ص : 86
( مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون الله انصارا ) .
تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن ، بلافاصله وارد آتش شدند ، و اين
عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند ! و اين آتش همان آتش برزخى است ، چرا كه طبق
گواهى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند ، و طبق بعضى از
روايات قبر يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ ! اين احتمال
نيز داده شده كه منظور آتش قيامت است ، ولى از آنجا كه وقوع قيامت قطعى است و فاصله
زيادى ندارد به صورت فعل ماضى ذكر شده است .
بعضى نيز احتمال دادند كه منظور آتش دنيا است ، مى گويند به فرمان خدا در ميان همان
امواج طوفان آتشى ظاهر شد و آنها را در كام خود فرو كشيد ! .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 87
وَ قَالَ نُوحٌ رَّب لا تَذَرْ عَلى الأَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّاراً(26)
إِنَّك إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَك وَ لا يَلِدُوا إِلا فَاجِراً
كفَّاراً(27) رَّب اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتىَ مُؤْمِناً وَ
لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا تَبَارَا(28)
ترجمه :
26 - نوح گفت : پروردگارا ! روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار .
27 - چرا كه اگر آنها را بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند ، و جز نسلى فاجر و كافر
به وجود نمى آورند .
28 - پروردگارا ! مرا بيامرز ، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان
وارد خانه من شدند ، و جميع مردان و زنان باايمان را ، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا
!
تفسير : اين قوم فاسد و مفسد بايد بروند !
اين آيات همچنان ادامه سخنان نوح و شكايتش از قوم به درگاه خدا و نفرين درباره آنها
است ، مى فرمايد : نوح گفت : پروردگارا ! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار !
( و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 88
اين سخن را هنگامى گفت كه به طور كامل از هدايت آنها مايوس شده بود ، و آخرين تلاش
و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت ، و تنها گروهى
اندك به او ايمان آوردند .
تعبير به على الارض ( بر صفحه زمين ) نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده ، و هم
طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد .
ديار ( بر وزن سيار ) از ماده دار به معنى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گزيند ،
اين واژه معمولا در موارد نفى عام به كار مى رود ، مثلا گفته مى شود ما فى الدار
ديار ( در خانه احدى ساكن نيست ) .
سپس نوح براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد : زيرا اگر آنها را واگذارى
بندگانت را گمراه مى كنند ، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند ! ( انك تذرهم
يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا ) .
اين نشان مى دهد كه نفرين انبياء ، از جمله نوح (عليه السلام) از روى خشم و غضب و
انتقامجوئى و كينه توزى نبود ، بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است ، و نوح
مانند افراد كم حوصله اى نبود كه با كوچكترين چيزى از جا در برود و دهان به نفرين
بگشايد ، بلكه بعد از نهصد و پنجاه سال دعوت و صبر و شكيبائى و خون دل خوردن ، و
بعد از ياس كامل زبان به نفرين گشود .
در اينكه نوح از كجا فهميد كه اينها ديگر ايمان نمى آورند ، و علاوه بر آن ، بندگان
خدا را كه در آن محيط بودند گمراه مى سازند ، و از اين گذشته
تفسير نمونه ج : 25 ص : 89
نسل آينده آنان نيز فاسد و مفسد است ؟ ! بعضى گفته اند اين از طريق آگاهى بر غيب
بود كه خدا به او داد ، اين احتمال نيز داده شده كه نوح اين مطلب را از وحى الهى
استفاده كرد آنجا كه مى فرمايد : و اوحى الى نوح انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن
: به نوح وحى فرستاده شد كه از قوم تو احدى جز آنان كه ايمان آورده اند ايمان
نخواهد آورد سوره هود - آيه 36 .
ولى اين احتمال نيز قابل قبول است كه نوح از روى مجراى طبيعى و محاسبات معمولى به
اين حقيقت رسيده بود ، زيرا قومى كه نهصد و پنجاه سال با مؤثرترين بيانات تبليغ
شوند و ايمان نياورند اميدى به هدايتشان نيست ، و چون اين گروه كافر اكثريت قاطع را
در اجتماع داشتند و همه امكانات در اختيار آنها بود طبعا براى اغواى ديگران كوشش مى
كردند ، و نسلهاى آينده چنين قومى قطعا فاسد بوده جمع ميان اين احتمالات سه گانه
نيز ممكن است .
فاجر به معنى كسى كه گناه زشت و شنيعى مرتكب مى شود ، و كفار مبالغه در كفر است ،
بنابر اين تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه يكى مربوط به جنبه هاى عملى است و
ديگرى اعتقادى .
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه عذابهاى الهى بر اساس حكمت است ،
جمعيتى كه فاسد و مفسد باشند و نسلهاى آينده آنها نيز در خطر فساد و گمراهى قرار
گيرند در حكمت خداوند حق حيات ندارند ، طوفان يا صاعقه يا زمين لرزه ، يا بلاى
ديگرى ، نازل مى شود و آنها را از صفحه زمين بر مى اندازد ، همانگونه كه طوفان نوح
زمين را از لوث وجود آن قوم شرور شستشو داد .
و با توجه به اينكه اين قانون الهى مخصوص زمان و مكانى نيست ، بايد توجه
تفسير نمونه ج : 25 ص : 90
داشته باشيم كه اگر امروز هم قومى فاسد و مفسد و فرزندانشان فاجر و كفار بودند بايد
منتظر عذاب الهى باشند ، چرا كه در اين امور تبعيضى وجود ندارد و اين يك سنت الهى
است .
تعبير به يضلوا عبادك ( بندگانت را گمراه مى كنند ) ممكن است اشاره به گروه اندك
مؤمنانى باشد كه در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند ، و نيز ممكن است اشاره به
توده هاى مستضعف مردم باشد كه بر اثر فشار رهبران گمراه از آئين آنها پيروى مى كنند
.
در پايان ، نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كنند :
پروردگارا ! مرا بيامرز ، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد
خانه من شدند ، و براى تمام مؤمنين و مؤمنات ، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا ( رب
اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا و للمؤمنين و المؤمنات و لا تزد الظالمين
الا تبارا ) .
اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر
داشتم ، و هر گونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم ، اما چون ممكن است ترك
اولائى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم ، و هرگز خود
را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم .
و چنين است حال اولياء الله كه بعد از آنهمه زحمت و تلاش در راه خدا باز هم خويش را
مقصر مى دانند و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگ بينى نمى شوند
تفسير نمونه ج : 25 ص : 91
نه همچون افراد كم ظرفيت كه با انجام يك كار كوچك چنان مغرور مى شوند كه گوئى از
خداوند طلبكارند ! نوح در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مى كند : اول براى خودش ،
مبادا قصور و ترك اولائى از او سر زده باشد .
دوم براى پدر و مادرش ، به عنوان قدردانى و حق شناسى از زحمات آنان .
سوم براى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند ، و سپس همراه او سوار
بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود .
چهارم براى مردان و زنان باايمان در تمام جهان و در تمام طول تاريخ ، و از اينجا
رابطه خود را با مؤمنان سراسر عالم بر قرار مى سازد .
ولى در پايان باز تاكيد بر نابودى ظالمان مى كند ، اشاره به اينكه آنها به خاطر
ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند .
نكته ها :
نوح (عليه السلام)
نخستين پيامبر اولوا العزم قرآن مجيد در آيات فراوانى از نوح (عليه السلام) سخن مى
گويد ، و روى هم رفته در بيست و نه سوره از قرآن درباره اين پيامبر بزرگ ، سخن گفته
شده ، و نام او 43 بار در قرآن آمده است .
قرآن مجيد ، قسمتهاى مختلفى از زندگى او را دقيقا شرح داده ، قسمتهائى كه بيشتر
مربوط به جنبه هاى تعليم و تربيت و پند و اندرز گرفتن مى شود .
مورخان و مفسران نوشته اند ، اسم نوح (عليه السلام) عبد الغفار يا عبد الملك يا عبد
الاعلى بوده ، و لقب نوح از اين نظر به او داده شده است كه ساليان
تفسير نمونه ج : 25 ص : 92
دراز بر خويشتن يا بر قوم خود نوحه گرى مى كرد ، نام پدرش لمك يا لامك بود ، و در
مقدار عمرش اختلاف است ، بعضى 1490 سال ، و در بعضى از روايات 2500 سال آمده ، و در
باره قوم او نيز عمرهاى طولانى در حدود 300 سال نوشته اند ، آنچه مسلم است اينكه او
عمرى بسيار طولانى داشت ، و طبق صريح قرآن 950 سال در ميان قومش درنگ كرد ( و مشغول
تبليغ بود ) .
نوح سه فرزند داشت حام و سام و يافث و مورخان معتقدند كه تمام نژادهاى امروز كره
زمين به آن سه فرزند باز مى گردد ، گروهى نژاد حامى هستند كه در منطقه آفريقا
ساكنند ، و گروه ديگرى از نژاد سامى هستند كه در خاور ميانه و خاور نزديك سكنى
دارند ، و نژاد يافث را ساكنان چين مى دانند .
در اينكه نوح بعد از طوفان چند سال زندگى كرد نيز گفتگو است بعضى 50 سال ، و بعضى
60 سال نوشته اند .
در منابع يهود ( تورات كنونى ) نيز بحث مشروحى پيرامون زندگى نوح آمده كه در جهات
زيادى با قرآن متفاوت است ، و از نشانه هاى تحريف تورات مى باشد .
اين بحثها در فصل 6 و 7 و 8 و 9 و 10 از سفر تكوين تورات ذكر شده است .
نوح فرزند ديگرى داشت بنام كنعان كه با پدر مخالفت نمود حتى حاضر نشد در كشتى نجات
به او ملحق شود ، و با بدان بنشست و ارزش خاندان نبوت را گم كرد ، و طبق صريح قرآن
سر انجام همچون ساير كفار در طوفان غرق شد .
در اينكه چند نفر در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند ، و با او
تفسير نمونه ج : 25 ص : 93
بر كشتى سوار شدند ، نيز گفتگو است : بعضى 80 نفر و بعضى 7 نفر ! نوشته اند داستان
نوح در ادبيات عربى و فارسى انعكاس فراوانى دارد و بيشتر روى طوفان و كشتى نجات او
تكيه شده است .
نوح اسطوره اى از صبر و شكر و مقاومت بود و گفته اند نخستين كسى است كه براى هدايت
انسانها علاوه بر منطق وحى از منطق استدلال و عقل نيز كمك گرفت ، ( همانگونه كه در
آيات اين سوره به خوبى منعكس است ) و به همين دليل حق بزرگى بر همه خداپرستان جهان
دارد .
شرح حال نوح را با حديثى از امام باقر (عليه السلام) پايان مى دهيم : فرمود : نوح
هنگام غروب و صبح اين دعا و نيايش را مى خواند : امسيت اشهد انه ما امسى بى من نعمة
فى دين او دنيا فانها من الله وحده لا شريك له ، له الحمد بها على و الشكر كثيرا ،
فانزل الله : انه كان عبدا شكورا فهذا كان شكره : شام كردم در حالى كه گواهى مى دهم
هر نعمتى در دين و دنيا دارم از خداوند يگانه اى است كه شريك ندارد ، و او را ستايش
بر اين نعمتها مى كنم و بسيار شكر مى گويم .
به همين جهت خداوند در قرآن نازل فرموده كه او بنده شكرگزارى بود و شكر نوح چنين
بود .
2 - در جمله رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا پروردگارا مرا ببخش و پدر و
مادرم را و هر كس در خانه من مؤمن وارد شود در معنى بيت گفتگو است ، و روى هم رفته
چهار معنى براى آن ذكر شده بعضى آن
تفسير نمونه ج : 25 ص : 94
را به معنى خانه شخصى ، و بعضى مسجد ، و بعضى كشتى نوح ، و بعضى آئين و شريعت او
دانسته اند ، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : منظور از
بيت در اينجا ولايت است ، هر كس وارد ولايت گردد در خانه انبيا وارد شده است من دخل
فى الولاية دخل فى بيت الانبياء عليهم السلام .
خداوندا ! به ما توفيق مرحمت كن كه از طريق پذيرش ولايت ائمه اهل بيت در بيت انبيا
وارد شويم .
پروردگارا ! به ما چنان استقامتى مرحمت كن كه همچون پيامبران بزرگى مانند نوح در
راه دعوت به آئينت خسته نشويم ، و هرگز از پاى ننشينيم .
بارالها در آن هنگام كه طوفان خشم و غضبت فرا مى رسد ما را با كشتى نجات لطف و
رحمتت رهائى ببخش .
آمين يا رب العالمين پايان سوره نوح اول محرم الحرام 1407
تفسير نمونه ج : 25 ص : 95
( 72 ) سوره جن اين سوره در مكه نازل شده و داراى 28 آيه است
شروع 2 محرم الحرام 1407
تفسير نمونه ج : 25 ص : 96
تفسير نمونه ج : 25 ص : 97
محتواى سوره جن
اين سوره ، چنانكه از نامش پيدا است ، عمدتا درباره خلق ناپيدائى به نام جن سخن مى
گويد ، سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و خضوع در
برابر قرآن مجيد ، و ايمان و اعتقاد آنها به معاد ، و وجود گروهى مؤمن و كافر در
ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است ، اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيه
سوره را در بر مى گيرد ، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينه جن اصلاح مى كند و بر
آنها خط بطلان مى كشد .
در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مساله توحيد و معاد آمده است .
و در آخرين بخش اين سوره ، سخن از مساله علم غيب است كه هيچكس از آن آگاهى ندارد جز
آنچه خداوند اراده كرده است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : من قرء سورة
الجن اعطى بعدد كل جنى و شيطان صدق بمحمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كذب به عتق
رقبة : هر كس سوره جن را بخواند به تعداد هر جن و شيطانى كه تصديق به محمد يا تكذيب
او كرده است ثواب آزاد كردن برده اى داده مى شود .
و در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام) آمده است من اكثر قراءة قل اوحى
تفسير نمونه ج : 25 ص : 98
لم يصبه فى الحياة الدنيا شىء من اعين الجن و لا نفثهم و لا سحرهم ، و لا كيدهم ، و
كان مع محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فيقول يا رب لا اريد منه بدلا و لا ابغى عنه
حولا : هر كس بسيار سوره جن را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جن و جادو و سحر
و مكر آنها به او نمى رسد ، و با محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همراه خواهد بود ،
و مى گويد : پروردگارا ! من كسى را به جاى او نمى خواهم ، و هرگز از او به ديگرى
متمايل نمى شوم .
البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره ، و سپس به كار بستن آن .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 99
سورة الجن
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أُوحِىَ إِلىَّ أَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ
مِّنَ الجِْنِّ فَقَالُوا إِنَّا سمِعْنَا قُرْءَاناً عجَباً(1) يهْدِى إِلى
الرُّشدِ فَئَامَنَّا بِهِ وَ لَن نُّشرِك بِرَبِّنَا أَحَداً(2) وَ أَنَّهُ تَعَلى
جَدُّ رَبِّنَا مَا اتخَذَ صحِبَةً وَ لا وَلَداً(3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ
سفِيهُنَا عَلى اللَّهِ شططاً(4) وَ أَنَّا ظنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الانس وَ
الجِْنُّ عَلى اللَّهِ كَذِباً(5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجَالٌ مِّنَ الانسِ يَعُوذُونَ
بِرِجَال مِّنَ الجِْنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً(6)
تفسير نمونه ج : 25 ص : 100
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - بگو به من وحى شده است كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند ، سپس گفته
اند : ما قرآن عجيبى شنيده ايم !
2 - كه به راه راست هدايت مى كند ، لذا ما به آن ايمان آورده ايم ، و هرگز احدى را
شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم .
3 - و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما ، و او هرگز براى خود همسر و فرزندى
انتخاب نكرده است .
4 - و اينكه سفيهان ما در باره خداوند سخنان ناروا مى گفتند .
5 - و اينكه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز دروغ بر خدا نمى بندند .
6 - و اينكه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند ، و آنها سبب افزايش
گمراهى و طغيانشان مى شدند .
شان نزول :
در تفسير آيات 29 تا 32 سوره احقاف شان نزولهائى آمده بود كه با مطالب سوره مورد
بحث ( سوره جن ) كاملا هماهنگ است ، و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است
، شان نزولها بطور فشرده چنين است :
1 - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد ، تا
مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند ، اما كسى به دعوت او پاسخ
مثبت نگفت ، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى جن مى گفتند شب را در آنجا ماند
و تلاوت آيات قرآن مى فرمود ، گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند ، و براى تبليغ به
سوى قوم خود بازگشتند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 101
2 - ابن عباس مى گويد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغول نماز صبح بود ، و در
آن تلاوت قرآن مى كرد ، گروهى از جن در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمانها از خود
بودند صداى تلاوت قرآن محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شنيدند و گفتند : علت قطع
اخبار آسمان از ما همين است ، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام
دعوت كردند .
3 - بعد از وفات ابو طالب كار بر رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخت شده ، به
سوى طائف عزيمت فرمود : تا يارانى پيدا كند ، اشراف طائف شديدا او را تكذيب كردند ،
و آنقدر از پشت سر سنگ به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زدند كه خون از پاهاى
مباركش جارى شد ، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد ، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ ،
كه نامش عداس بود ، به حضرت ايمان آورد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى
مكه باز مى گشت ، شبانه به نزديكى نخلى رسيد ، مشغول نماز شد و در اينجا بود كه
گروهى از جن از اهل نصيبين يا يمن از آنجا مى گذشتند صداى تلاوت قرآن حضرت را در
نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند .
نظير همين شان نزولها را جمعى از مفسران در آغاز سوره جن نيز آورده اند ولى شان
نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اينكه از عبد الله بن مسعود
پرسيدند : آيا كسى از شما ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حوادث شب جن
خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود گفت احدى از ما نبود ، ما شبى در مكه
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را نيافتيم ، و هر چه جستجو كرديم اثرى از او
نديديم ، از اين ترسيديم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كشته باشند ، به
جستجوى حضرت در دره هاى مكه رفتيم ،
تفسير نمونه ج : 25 ص : 102
ناگهان ديديم از سوى كوه حرا مى آيد ، عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا ؟ ما سخت
نگران شديم ، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود ، فرمود دعوت كننده جن به سراغ من آمد
، و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم .
تفسير : ما قرآن عجيبى شنيده ايم !
اكنون با توجه به آنچه گفته شد به تفسير آيات بر مى گرديم : در آيه نخست مى فرمايد
: بگو به من وحى شده كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند ، و گفته اند ما
قرآن عجيبى شنيده ايم ( قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا
عجبا ) .
تعبير اوحى الى ( به من وحى شده ) نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
در اين ماجرا شخصا افراد جن را مشاهده نكرده ، بلكه از طريق وحى به استماع آنها
نسبت به قرآن مجيد آگاه شده است .
و در ضمن اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه طايفه جن داراى عقل و شعور و فهم و درك ،
و تكليف و مسؤوليت ، و آشنائى به لغت ، و توجه به فرق بين كلام اعجاز آميز دارند ،
همچنين خود را موظف به تبليغ حق مى دانند ، و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند .
اين قسمتى از ويژگيهاى اين موجود زنده ناپيدا است كه تنها از اين آيه استفاده مى
شود ، آنها ويژگيهاى ديگرى نيز دارند كه به خواست خدا در پايان
تفسير نمونه ج : 25 ص : 103
همين بحث شرح خواهيم داد .
آنها حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند ، زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است ، و
هم نفوذ و جاذبه اش ، هم محتوا و تاثيرش عجيب است و هم آورنده آن كه درس نخوانده
بود و از اميين برخاست .
كلامى است در ظاهر و باطن عجيب و متفاوت با هر سخن ديگر ، و به اين ترتيب آنها
اعتراف به اعجاز قرآن نمودند .
آنها به دنبال اين جمله سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در
دوازده جمله ، آنها را بيان كرده كه هر كدام با ان شروع شده كه نشانه تاكيد است .
نخست مى فرمايد : آنها گفتند : اين قرآن همگان را به راه راست هدايت مى كند ، و لذا
ما به آن ايمان آورده ايم .
و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم ( يهدى الى الرشد فامنا به و لن
نشرك بربنا أحدا ) .
تعبير به رشد تعبير بسيار گسترده و جامعى است كه هر گونه امتيازى را در بر مى گيرد
، راهى است صاف ، بدون پيچ و خم ، روشن و واضح كه پويندگان
تفسير نمونه ج : 25 ص : 104
را به سرمنزل سعادت و كمال مى رساند .
بعد از ابراز ايمان و نفى هر گونه شرك سخنان خود را درباره صفات خدا چنين ادامه
دادند : و بلند است مقام با عظمت پروردگارمان ( از شباهت به مخلوقين ، و از هر گونه
عيب و نقص ) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است ( و انه تعالى جد
ربنا ما اتخذ صاحبة و لا ولدا ) .
جد در لغت معانى زيادى دارد از جمله : عظمت ، شدت ، جديت بهره و نصيب ، نو شدن و
مانند آن مى باشد ، ولى ريشه اصلى آن ، به طورى كه راغب در مفردات آورده ، به معنى
قطع است ، و از آنجا كه هر وجود با عظمتى از موجودات ديگر جدا مى شود ، اين واژه به
معنى عظمت آمده است .
همچنين در مورد ساير معانى آن همين تناسب را مى توان در نظر گرفت .
و اگر به پدر بزرگ جد گفته مى شود آنهم به واسطه بزرگى مقام يا سن او است .
جمعى از مفسران براى جد در اينجا معانى محدودترى ذكر كرده اند بعضى آن را به معنى
صفات ، و بعضى به معنى قدرت و بعضى به معنى ملك و حكومت و بعضى به معنى نعمت و بعضى
به معنى نام تفسير كرده اند كه همه اينها در معنى عظمت جمع است .
ولى از آنجا كه اين تعبير به هر حال معنى معروف جد كه همان پدر بزرگ است تداعى مى
كند در بعضى از روايات آمده است كه طايفه جن از روى نادانى چنين تعبير نامناسبى را
برگزيدند ، يعنى شما هرگز اين گونه درباره
تفسير نمونه ج : 25 ص : 105
خداوند تعبير نكنيد .
اين حديث ممكن است ناظر به مواردى باشد كه چنين تداعى وجود دارد .
و گرنه قرآن سخنان جن را در اين آيات با لحن موافق نقل مى كند و بر آن صحه مى گذارد
، به علاوه در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز اين تعبير به كار رفته است :
چنانكه در خطبه 191 مى خوانيم : الحمد لله الفاشى فى الخلق حمده و الغالب جنده ، و
المتعالى جده : ستايش مخصوص خداوندى است كه حمد و ثنايش همه جا را فرا گرفته ، و
لشكرش همه جا پيروز است ، و مجد و عظمتش متعالى است .
در بعضى از روايات نيز آمده است كه انس بن مالك مى گويد : كان الرجل اذا قرء سورة
البقرة جد فى اعيننا : هنگامى كه كسى سوره بقره را ياد مى گرفت و قرائت مى كرد ، در
نظر ما بزرگ مى نمود .
به هر حال استعمال اين كلمه در معنى مجد و عظمت مطلبى است كه هم با متون لغت هماهنگ
است و هم با موارد استعمال آن .
قابل توجه اينكه گويندگان جن در اينجا مخصوصا روى اين مطلب تكيه مى كنند كه خداوند
همسر و فرزندى ندارد ، و اين تعبير احتمالا اشاره به نفى خرافه اى است كه در ميان
عرب وجود داشت ، مى گفتند : ملائكه دختران خدا هستند از همسرى از جن كه خداوند براى
خود برگزيده ! همين معنى به عنوان يك احتمال در تفسير آيه 158 سوره صافات نيز آمده
تفسير نمونه ج : 25 ص : 106
است و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا : آنها ميان خداوند و جن خويشاوندى قائل شدند .
سپس افزودند : ما اكنون اعتراف مى كنيم كه سفيهان ما سخن ناروا و دور از حق درباره
خدا مى گفتند ( و انه كان يقول سفيهنا على الله شططا ) .
تعبير به سفيه در اينجا ممكن است معنى جنسى و جمعى داشته باشد يعنى سفهاى ما براى
خدا همسر و فرزندان قائل بودند ، و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند ، و از راه حق
منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند .
اين احتمال را نيز بسيارى از مفسران داده اند كه سفيه در اينجا همان مفهوم فردى را
دارد و اشاره به ابليس است كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت
مقدس او داد ، حتى به دستور پروردگار دائر به سجده بر آدم .
رسما اعتراض كرد ، و آن را دور از حكمت شمرد ، و خود را برتر از آدم پنداشت .
از آنجا كه ابليس از جن بوده ، مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند ،
و سخن او را گزافه و شطط مى نامند ، هر چند ظاهرا عالم و عابد بود ، اما عالم بى
عمل و عابد خود خواه و منحرف و مغرور ، از مصداقهاى روشن سفيه است .
شطط ( بر وزن وسط ) به معنى خارج شدن از حد اعتدال و دور افتادن است ، لذا به
سخنانى كه دور از حق است ، شطط گفته مى شود ، و نيز به همين دليل حاشيه نهرهاى بزرگ
كه از آب فاصله زيادى دارد و ديواره هايش
تفسير نمونه ج : 25 ص : 107
بلند است شط ناميده مى شود .
سپس افزودند : ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز ، دروغ بر خدا نمى بندند ( و انا
ظننا ان لن تقول الانس و الجن على الله كذبا ) .
اين سخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران
داشتند ، و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند : اگر ما اين
مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود ، هرگز خيال نمى
كرديم كه انس و جن به خود جرأت دهند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند ، ولى
اكنون كه در مقام تحقيق برآمديم و حق را دريافتيم و به آن ايمان آورديم حالا پى به
غلط بودن اين تقليد ناروا مى بريم ، و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان
جن اعتراف مى كنيم .
سپس افزودند : يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه مردانى از انسانها به
مردانى از جن پناه مى بردند ، و آنها سبب افزايش گمراهى و گناه و طغيانشان مى شدند
( و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا ) .
رهق ( بر وزن شفق ) در اصل به معنى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است ، و از آنجا كه
گمراهى و گناه و طغيان و ترس بر قلب و روح آدمى مسلط مى شود و آن را مى پوشاند ، به
اين معانى تفسير شده است .
جمعى از مفسران اين جمله را اشاره به خرافه ديگرى دانسته اند كه در عصر جاهليت وجود
داشت ، و آن اينكه : وقتى بعضى از قافله هاى عرب ، شب هنگام
تفسير نمونه ج : 25 ص : 108
به دره اى وارد مى شدند مى گفتند : اعوذ بعزيز هذا الوادى من شر سفهاء قومه ! : به
بزرگ و رئيس اين سرزمين از شر سفيهان قومش پناه مى بريم و عقيده داشتند با گفتن اين
سخن ، بزرگ جنيان آنها را از شر سفيهان جن حفظ مى كند ! .
و از آنجا كه خرافات ، منشا افزايش انحطاط فكرى و ترس و گمراهى مى گردد در آخر آيه
، جمله فزادوهم رهقا آمده است .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه طايفه جن نيز ، مرد و زن دارند زيرا در آن تعبير
به رجال من الجن شده است .
اما به هر حال مفهوم آيه ، مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه پناه بردن افرادى از
انسانها به جن را شامل مى شود و خرافه بالا يك مصداق از آن است ، چه اينكه مى دانيم
در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند كه معتقد بودند به وسيله طايفه جن بسيارى از
مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 109
وَ أَنهُمْ ظنُّوا كَمَا ظنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَث اللَّهُ أَحَداً(7) وَ أَنَّا
لَمَسنَا السمَاءَ فَوَجَدْنَهَا مُلِئَت حَرَساً شدِيداً وَ شهُباً(8) وَ أَنَّا
كُنَّا نَقْعُدُ مِنهَا مَقَعِدَ لِلسمْع فَمَن يَستَمِع الاَنَ يجِدْ لَهُ شهَاباً
رَّصداً(9) وَ أَنَّا لا نَدْرِى أَ شرُّ أُرِيدَ بِمَن فى الأَرْضِ أَمْ أَرَادَ
بهِمْ رَبهُمْ رَشداً(10)
ترجمه :
7 - و اينكه آنها گمان كردند ، همانگونه كه شما گمان مى كرديد كه خداوند هرگز كسى
را ( به نبوت ) مبعوث نمى كند .
8 - و اينكه ما آسمان را جستجو كرديم ، و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهب
يافتيم !
9 - و اينكه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم .
اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابى را در كمين خود مى يابد !
10 - و اينكه ( با اين اوضاع و احوال ) ما نمى دانيم آيا اراده شرى در باره اهل
زمين شده يا پروردگارشان اراده كرده است آنها را هدايت كند .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 110
تفسير : ما قبلا استراق سمع مى كرديم اما ...
اين آيات همچنان ادامه سخنان مؤمنان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند
، و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند ، نخست مى گويند : و
گروهى از انسانها مانند شما گمان مى كردند خداوند هيچ انسانى را ( بعد از موسى و
مسيح ) به نبوت مبعوث نمى كند ( و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث الله احدا ) .
لذا به انكار قرآن ، و تكذيب نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برخاستند
، ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به
روشنى درك كرديم ، مبادا شما هم مانند مشركان انسانها راه كفر پيش گيريد و به
سرنوشت آنها گرفتار شويد .
اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن ، منطقش اين است و داوريش چنين ،
بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنگ زنند .
بعضى احتمال داده اند كه جمله ان لن يبعث الله احدا اشاره به انكار معاد است نه
انكار بعثت پيامبران ، و نيز بعضى گفته اند كه اين آيه و آيه قبل به طور كلى از
كلام خدا است ، نه از مؤمنان جن ، و به صورت جمله هاى معترضه در وسط سخنان آنها
قرار گرفته ، و مخاطب در آن مشركان عربند .
مطابق اين تفسير ، مفهوم آيه چنين مى شود كه اى مشركان عرب ، جنيان نيز مثل شما
چنين پنداشتند كه خدا نيز هيچ رسولى را مبعوث نمى كند ، اما بعد از شنيدن قرآن به
اشتباه خود پى بردند ، وقت آن رسيده كه شما نيز بيدار شويد .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 111
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد ، بلكه ظاهر اين است كه اين سخنان ادامه
گفتار مؤمنان جن ، و مخاطب در آن كافران جن مى باشند .
سپس مؤمنان جن ، به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همه
جنيان قابل درك است اشاره كرده ، مى گويند : ما آسمانها را جستجو كرديم و همه را پر
از نگهبانان و محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم ( و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت
حرسا شديدا و شهبا ) و 2 ) ، ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم ، و
اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم ، ولى الان
چنان است كه هر كس بخواهد استراق سمع كند ، شهابى را در كمين خود مى يابد كه او را
هدف قرار مى دهد ! ( و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا
رصدا ) .
آيا اين وضع تازه دليل ، بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب
آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع
داشتيد ، و الان احدى توانائى بر اين كار ندارد ؟ ! آيا مفهوم وضع جديد اين نيست كه
دوران شيطنت و كهانت و فريب پايان گرفته ، و شب تاريك جهل به پايان رسيده و آفتاب
عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است ؟ !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 112
شهاب در اصل به معنى شعله اى است كه از آتش زبانه مى كشد ، و به شعله هاى آتشينى كه
در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر مى شود نيز شهاب مى گويند طبق تحقيقات دانشمندان
امروز آنها قطعه سنگهاى كوچكى هستند كه در فضاى بيرون از كره زمين در حركتند ،
هنگامى كه به زمين نزديك شوند تحت تاثير جاذبه آن قرار گرفته ، و به سرعت به طرف
زمين سقوط مى كنند ، هنگامى كه وارد جو ، يعنى قشر هواى فشرده محيط به زمين ، شوند
به خاطر بر خورد شديد با آن ، داغ و آتشين ، و به صورت شعله سوزانى در مى آيند ، و
سرانجام خاكستر آنها بر زمين مى نشيند .
در آيات قرآن مجيد كرارا اين مساله مطرح شده كه شهابها تيرهائى است كه به سوى
شياطين كه قصد استراق سمع در آسمانها دارند پرتاب مى شود .
در اينكه منظور از استراق سمع چيست ؟ و چگونه جن و شياطين به وسيله شهابها از صحنه
آسمان رانده مى شوند ؟ بحثهاى مشروحى ذيل آيه 18 سوره حجر ( جلد 11 صفحه 40 به بعد
) و ذيل آيه 10 سوره صافات ( جلد 19 صفحه 15 به بعد ) آورده ايم .
به هر حال واژه رصد ( بر وزن حسد ) به معنى آمادگى براى انتظار چيزى است كه در
فارسى از آن تعبير به كمين كردن مى شود ، اين واژه گاه به معنى اسم فاعل يعنى كسى
يا چيزى كه در كمين نشسته نيز آمده است ، و در آيات فوق به همين معنى به كار رفته .
سپس افزودند با اين اوضاع و احوال ما نمى دانيم آيا اين ممنوعيت از استراق سمع دليل
بر اين است كه اراده شرى براى مردم روى زمين شده ، يا خداوند مى خواهد از اين طريق
آنها را هدايت فرمايد ؟ !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 113
( و انا لا ندرى اشراريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا ) .
و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است يا
مقدمه هدايت آنها ؟ ولى مؤمنان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق
سمع كه با ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مقارن بوده ، مقدمه هدايت
انسانها ، و بر چيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است ، و اين چيزى جز
اعلام پايان يك دوره تاريك ، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد .
اما از آنجا كه جن به مساله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند
كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است ، و گرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت
با اتكاء به همين مساله استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند .
قابل توجه اين كه آنها در اين جمله هدايت را به خدا نسبت مى دهند ، ولى شر را به
صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذكر مى كنند ، اشاره به اينكه آنچه از سوى خدا مى
رسد خير و هدايت است ، و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آنها از نعمتهاى الهى
و مواهب آفرينش ناشى مى شود .
گرچه مى بايست در مقابل شر ، واژه خير ذكر شود ، ولى از آنجا كه واژه خير در اينجا
به معنى هدايت بوده روى همين مصداق تكيه شده است .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 114
وَ أَنَّا مِنَّا الصلِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَلِك كُنَّا طرَائقَ قِدَداً(11) وَ
أَنَّا ظنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فى الأَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ
هَرَباً(12) وَ أَنَّا لَمَّا سمِعْنَا الهُْدَى ءَامَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن
بِرَبِّهِ فَلا يخَاف بخْساً وَ لا رَهَقاً(13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسلِمُونَ وَ
مِنَّا الْقَسِطونَ فَمَنْ أَسلَمَ فَأُولَئك تحَرَّوْا رَشداً(14) وَ أَمَّا
الْقَسِطونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطباً(15)
ترجمه :
11 - و اينكه در ميان ما افرادى صالح و افرادى غير صالحند ، و ما گروههاى متفاوتى
هستيم .
12 - و اينكه ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم ، و
نمى توانيم از پنجه قدرت او فرار كنيم .
13 - و اينكه ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم ، و هر كس به
پروردگارش ايمان بياورد نه از نقصان مى ترسند و نه از ظلم .
14 - و اينكه گروهى از ما مسلمانان ، و گروهى ظالمند ، هر كس اسلام را اختيار كند
راه راست را برگزيده .
15 - و اما ظالمان آتشگيره دوزخند !
تفسير نمونه ج : 25 ص : 115
تفسير : ما حق را شنيديم و تسليم شديم
اين آيات همچنان ادامه گفتار مؤمنان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است ، در
نخستين آيه از زبان آنها مى گويد : در ميان ما افراد صالح و افراد غير صالحى وجود
دارد و ما گروههاى مختلف و متفاوتى هستيم ( و انا منا الصالحون و منا دون ذلك كنا
طرائق قددا ) .
اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود ابليس در ميان طايفه جن ،
اين توهم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شر و فساد و شيطنت
است ، و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد .
مؤمنان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم
است .
و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند ، بنابر اين زمينه هاى هدايت در وجود
آنها فراهم مى باشد ، و اصولا يكى از عوامل تاثير تبليغ ، شخصيت دادن به طرف مقابل
، و توجه دادن او به وجود زمينه هاى هدايت و كمال است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مؤمنان جن براى تبرئه آنها از موضوع سوء استفاده از
مساله استراق سمع ، اين سخن را گفته باشند ، يعنى : گرچه بعضى از ما اخبارى را كه
از طريق استراق سمع به دست مى آوردند در اختيار انسانهاى شرور مى گذاردند تا مايه
گمراهى مردم شوند ، ولى همه طايفه جن چنين نبودند .
اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را در باره جن نيز اصلاح مى كند ، زيرا در تصور
بسيارى از مردم واژه جن با نوعى شيطنت و فساد و گمراهى و انحراف ، همراه است ، اين
آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند ،
تفسير نمونه ج : 25 ص : 116
صالح و غير صالح .
واژه قدد ( بر وزن پسر ) جمع قد ( بر وزن ضد ) به معنى بريده شده است ، و به
گروههاى مختلف ، به خاطر اينكه قطعه هاى جدا از هم هستند ، نيز اطلاق مى شود .
مؤمنان جن در ادامه سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند ما يقين داريم كه
هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از پنجه قدرت او
فرار كنيم ( و انا ظننا ان لن نعجز الله فى الارض و لن نعجزه هربا ) .
بنابر اين اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به گوشه اى
از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد ، سخت در اشتباهيد .
به اين ترتيب جمله اول اشاره به فرار كردن از پنجه قدرت خداوند در زمين ، و جمله
دوم اشاره به فرار كردن مطلق ، اعم از زمين و آسمان است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه اولى اشاره به اين است كه نمى توان بر
خداوند غالب شد ، و دومى اشاره به اين است كه نمى توان از پنجه عدالت او گريخت ،
بنابر اين وقتى نه راه غلبه وجود دارد و نه راه گريز ، چاره اى جز تسليم فرمان
عدالت او نيست .
مؤمنان جن در ادامه كلام خود مى افزايند : ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن
ايمان آورديم ( و انا لما سمعنا الهدى آمنا به ) .
و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم ، قبلا خودمان به اين برنامه
تفسير نمونه ج : 25 ص : 117
عمل كرده ايم ، بنابر اين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته
باشيم .
سپس نتيجه ايمان را در يك جمله كوتاه بيان كرده مى گويند : هر كس به پروردگارش
ايمان بياورد ، نه از نقصانى مى ترسد و نه از ظلم ( فمن يؤمن بربه فلا يخاف بخسا و
لا رهقا ) .
بخس ( بر وزن شخص ) به معنى نقصان از طريق ظلم و ستم است ، و رهق ( بر وزن شفق )
چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى پوشانيدن چيزى به زور است .
بعضى فرق ميان اين دو تعبير را چنين گفته اند كه : بخس اشاره به اين است كه چيزى از
حسنات آنها كاسته نمى شود و رهق اشاره به آن است كه چيزى بر سيئات آنها افزوده
نخواهد شد .
بعضى نيز بخس را ناظر به كمبود حسنات ، و رهق را به تكاليف شاق دانسته اند .
به هر حال منظور اين است : مؤمنان هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهند ، اجر و پاداش
آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايند .
درست است كه عدالت پروردگار منحصر به مؤمنان نيست ، ولى چون غير مؤمنان عمل صالحى
ندارند سخنى از اجر آنان به ميان نيامده .
و در آيه بعد براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان و كافران مى گويند : ما از
طريق هدايت قرآن ميدانيم گروهى از ما مسلم و گروهى ظالم و بيدادگرند ( و انا منا
المسلمون و منا القاسطون ) .
تفسير نمونه ج : 25 ص : 118
اما آنها كه اسلام را ، اختيار كنند ، راه راست را برگزيده ، و به سوى هدايت و ثواب
الهى گام بر داشته اند ( فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا ) .
و اما ظالمان ، آتشگيره دوزخند ( و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا ) .
قابل توجه اينكه در اين آيات ، مسلم در مقابل ظالم قرار گرفته ، اشاره به اينكه
چيزى كه انسان را از ظلم باز مى دارد ، همان ايمان است ، و گرنه يك فرد بى ايمان به
هر حال آلوده ظلم و ستم خواهد شد ، و در ضمن نشان مى دهد كه مؤمن واقعى كسى است كه
هرگز آلوده به ظلم و ستمى نشود ، چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم المؤمن من آمنه الناس على انفسهم و اموالهم : مؤمن كسى
است كه مردم بر جان و مال خود از ناحيه او در امان باشند .
و در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : المسلم من سلم
المسلمون من لسانه و يده : مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده
باشند .
تعبير به تحروا رشدا نشان مى دهد كه مؤمنان از روى توجه و قصد
تفسير نمونه ج : 25 ص : 119
و تحقيق به سراغ هدايت مى روند ، نه چشم بسته و كوركورانه ، و بالاترين پاداش آنها
نيز همان نيل به حقيقت است كه در سايه آن به همه نعمتهاى الهى نائل مى شوند ، در
حالى كه بدترين بدبختى ستمكاران آن است كه هيزم دوزخند ، يعنى آتش از درون وجودشان
زبانه مى كشد !
|