تفسير نمونه ج : 24 ص : 440
و در آخرين آيه مى افزايد : آيا كسى از آنها را باقى مى بينى ؟ ! ( فهل ترى لهم من باقية ) .
آرى امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد ، و عمارتهاى پرشكوه ، و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است .
در باره سرگذشت قوم عاد مشروحا در جلد 9 صفحه 140 تا 148 ( ذيل آيات 58 تا 60 سوره هود ) بحث كرده ايم ، و همچنين در جلد 20 صفحه 233 تا 241 ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 441
وَ جَاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَن قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكَت بِالخَْاطِئَةِ(9) فَعَصوْا رَسولَ رَبهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً(10) إِنَّا لَمَّا طغَا الْمَاءُ حَمَلْنَكمْ فى الجَْارِيَةِ(11) لِنَجْعَلَهَا لَكمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيهَا أُذُنٌ وَعِيَةٌ(12)
ترجمه :
9 - و فرعون و كسانى كه قبل از او بودند ، و همچنين اهل شهرهاى زير و رو شده ( قوم لوط ) مرتكب گناهان بزرگ شدند .
10 - با فرستاده رسول پروردگارشان مخالفت كردند ، و خداوند نيز آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت .
11 - ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را سوار بر كشتى كرديم .
12 - تا آن را وسيله تذكرى براى شما قرار دهيم ، و گوشهاى شنوا آن را نگهدارى مى كنند .

تفسير : كجاست گوشهاى شنوا ؟
بعد از ذكر گوشه از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم نوح و قوم لوط مى رود ، تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بيداردل دهد ، مى فرمايد : فرعون و كسانى كه قبل از او بودند و مردم شهرهاى زير و رو شده ( قوم لوط ) مرتكب گناهان بزرگ شدند
تفسير نمونه ج : 24 ص : 442
( و جاء فرعون و من قبله و المؤتفكات بالخاطئة ) .
خاطئة به معنى خطا است ( هر دو معنى مصدرى دارد ) و مراد از خطا در اينجا شرك و كفر و ظلم و فساد و انواع گناهان است .
مؤتفكات جمع مؤتفكه از ماده أأتفاك به معنى انقلاب و زير و رو شدن است ، و در اينجا اشاره به شهرهاى قوم لوط است كه با زلزله شديدى زير و رو گرديد .
منظور از من قبله اقوامى است كه قبل از فرعون بودند ، مانند قوم شعيب و گردنكشانى همچون نمرود .
سپس مى افزايد : آنها با فرستاده پروردگارشان به مخالفت برخاستند ، و خداوند آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت ( فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذة رابية ) .
فرعونيان با موسى و هارون به مخالفت برخاستند ، و ساكنان شهرهاى سدوم به مخالفت با حضرت لوط ، و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچيدند ، و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند ، فرعونيان در كام امواج نيل كه مايه حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند ، و قوم لوط با زلزله شديد ، و سپس بارانى از سنگ محو و نابود شدند .
رابية و ربا از يك ماده است ، و به معنى افزايش و اضافه است ، و در اينجا منظور عذابى است كه بسيار سخت و شديد بود .
شرح ماجراى قوم فرعون در بسيارى از سوره هاى قرآن آمده ، و از همه مشروحتر در آيه 10 تا 68 سوره شعرا مى باشد ( به تفسير نمونه جلد 15 صفحه
تفسير نمونه ج : 24 ص : 443
195 به بعد مراجعه شود ) .
و در سوره اعراف از آيه 103 تا 137 ( تفسير نمونه جلد 6 صفحه 277 به بعد ) .
و در سوره طه از آيه 24 تا 79 ( تفسير نمونه جلد 13 صفحه 185 به بعد ) .
و داستان قوم لوط نيز در بسيارى از سوره هاى قرآن از جمله آيه 61 تا 77 سوره حجر ( تفسير نمونه جلد 11 صفحه 106 به بعد ) .
و در سوره هود از آيه 77 تا 83 ( تفسير نمونه جلد 9 صفحه 178 ) آمده است .
و سرانجام اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده ، مى گويد : ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را در كشتى سوار كرديم ( انا لما طغا الماء حملناكم فى الجارية ) .
طغيان آب چنين بود كه ابرهاى تيره و تار آسمان را پوشانيد ، و چنان بارانى نازل شد كه گوئى سيلاب از آسمان فرو مى ريزد ، چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت ، و اين هر دو آب دست بهم دادند ، و همه چيز زير آب فرو رفت ، باغها ، مزارع قصرها و خانه هاى قوم طغيانگر ، تنها گروهى كه نجات يافتند مؤمنانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند .
تعبير به حملناكم ( شما را حمل كرديم ) كنايه از اسلاف و نياكان ما چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم .
بعد به هدف اصلى اين مجازاتها اشاره كرده ، مى افزايد : منظور اين بود
تفسير نمونه ج : 24 ص : 444
كه آن را وسيله اى براى يادآورى شما قرار دهيم ( لنجعلها لكم تذكرة ) .
و گوشهاى شنوا آن را در خود نگهدارى كند ( و تعيها اذن واعية ) .
هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم ، بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال ، و ارائه طريق ، و ايصال به مطلوب بوده است .
تعيها از ماده وعى ( بر وزن سعى ) آن گونه كه راغب در مفردات و ابن منظور در لسان العرب گفته اند : در اصل به معنى نگهدارى چيزى در قلب است ، سپس به هر ظرفى وعاء گفته شده ، چون چيزى را در خود نگه مى دارد ، و در آيه مورد بحث اين صفت براى گوشها ذكر شده است ، گوشهائى كه حقايق را مى شنوند و در خود نگه مى دارند .
يا به تعبير ديگر گاه انسان سخنى را مى شنود ، و فورا آن را از گوش بيرون مى افكند همانطور كه در تعبيرات عاميانه مى گوئيم : از اين گوش شنيد و از گوش ديگر بيرون كرد ، ولى گاه روى آن انديشه مى كند و در دل جاى مى دهد ، و آن را چراغ راه زندگى خود مى شمرد .
اين چيزى است كه از آن تعبير به وعى مى شود .

نكته ها :

1 - فضيلت ديگرى از فضائل على (عليه السلام)
.
در بسيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه
تفسير نمونه ج : 24 ص : 445
پيغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آيه فوق ( و تعيها اذن واعية ) فرمود : سالت ربى ان يجعلها اذن على : من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگه دارنده حقايق قرار دهد و به دنبال آن على (عليه السلام) مى فرمود : ما سمعت من رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شيئا قط فنسيته الا و حفظته : من هيچ سخنى بعد از آن از رسول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم .
در غاية المرام شانزده حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است ، و محدث بحرانى در تفسير البرهان از محمد بن عباس نقل مى كند كه در اين باره سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است .
و اين فضيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على (عليه السلام) كه صندوقچه اسرار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و وارث تمام علوم رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، و به همين دليل بعد از او در مشكلاتى كه براى جامعه اسلامى در مسائل علمى پيش مى آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند ، و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تواريخ مشروحا آمده است .

2 - تناسب ميان گناه و كيفر
تعبيراتى كه در آيات فوق آمده است جالب توجه است در مورد عذاب قوم ثمود طاغية و در مورد قوم عاد عاتية و در مورد قوم فرعون و قوم
تفسير نمونه ج : 24 ص : 446
لوط رابية و در باره قوم نوح تعبير به طغا الماء مى كند كه همه اينها مفهوم طغيان و سركشى در آن نهفته است و به اين ترتيب عذاب اين اقوام طغيانگر طغيان بعضى از مواهب زندگى شمرده شده است اعم از آب و باد و خاك و آتش .
اين تعبيرات تاكيدى بر اين حقيقت است كه كيفرهاى دنيا و آخرت تجسمى از اعمال خود ما است و اين كردار انسانهاست كه به آنها بازمى گردد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 447
فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَحِدَةٌ(13) وَ حُمِلَتِ الأَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَحِدَةً(14) فَيَوْمَئذ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(15) وَ انشقَّتِ السمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذ وَاهِيَةٌ(16) وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذ ثمَنِيَةٌ(17)
ترجمه :
13 - به محض اينكه يكبار در صور دميده شود ،
14 - و زمين و كوهها از جا برداشته شوند و يكباره درهم كوبيده و متلاشى گردند ،
15 - در آن روز واقعه عظيم روى مى دهد !
16 - آسمانها از هم مى شكافند و سست مى گردند و فرو مى ريزند .
17 - فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمان قرار مى گيرند .
( و براى انجام ماموريتها آماده مى شوند ) و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى كنند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 448
تفسير : روزى كه آن واقعه بزرگ رخ مى دهد
در ادامه آيات آغاز اين سوره كه ناظر به مساله رستاخيز و قيامت بود آيات مورد بحث بحثهائى از حوادث اين رستاخيز عظيم را مطرح مى كند ، با تعبيراتى تكان دهنده و بيدارگر كه انسان را به عظمت وقايعى كه در پيش دارد آشنا مى سازد .
نخست مى فرمايد : هنگامى كه يكبار در صور دميده شد ... ( فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة ) .
چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر با ناگهانى و صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به نفخه صور ( دميدن در شيپور ) شده است .
اين به خاطر آن است كه در گذشته و امروز براى جمع كردن و آماده باش لشكر .
و يا فرستادن آنها به استراحتگاه ، از شيپور استفاده مى كنند كه با دو آهنگ مختلف نواخته مى شود ، هنگامى كه شيپور استراحت و خواب نواخته مى شود سربازان همه به استراحتگاه مى روند ، و هنگامى كه شيپور جمع و آماده باش نواخته مى شود همه سربازان از جا حركت كرده و صفوف خود را منظم مى كنند ، گوئى خداوند مى خواهد بفرمايد كه مساله پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر در برابر قدرت من به همان سادگى دميدن در يك شيپور است ، با يك فرمان و در يك لحظه ناگهانى همه اهل آسمان و زمين مى ميرند ، و با يك فرمان ديگر همگى لباس حيات در تن مى پوشند و آماده حساب مى شوند .
در باره خصوصيات صور و چگونگى نفخ در آن ، و تعداد نفخ ها ، و فاصله ميان آنها مطالب فراوانى در تفسير سوره زمر آيه 68 ( جلد 19 صفحه
تفسير نمونه ج : 24 ص : 449
534 به بعد ) آورده ايم و نياز به تكرار آن نمى بينيم .
تنها چيزى كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه نفخه صور همانگونه كه در بالا اشاره شد دو نفخه است : نفخه مرگ و نفخه حيات مجدد و در اينكه آنچه در آيه مورد بحث آمده نفخه اول است يا دوم ؟ مفسران عقيده واحدى ندارند ، زيرا آياتى كه بعد مى آيد ، بعضى مناسب نفخه مرگ است ، و بعضى مناسب نفخه حيات و رستاخيز ، ولى رويهمرفته اين آيات تناسب بيشترى با نفخه اول يعنى نفخه پايان دنيا دارد .
سپس مى افزايد : و هنگامى كه زمين و كوهها از جا برداشته شوند ، و با يك ضربه درهم كوبيده و خرد شوند ( و حملت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة ) .
دك چنانكه راغب در مفردات مى گويد : در اصل به معنى زمين صاف و نرم است و از آنجا كه براى صاف كردن يك زمين ناهموار بايد آن را درهم بكوبند در بسيارى از موارد اين واژه به معنى كوبيدن شديد به كار رفته است .
ولى از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه اصل معنى دك همان كوبيدن و ويران كردن است ، و چون لازمه كوبيدن و ويران كردن صاف و هموار شدن است اين واژه در اين معنى نيز به كار مى رود .
و به هر حال اين كلمه در آيه مورد بحث به معنى كوبيدن شديد كوهها و زمينهاى ناهموار به يكديگر است به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار
تفسير نمونه ج : 24 ص : 450
گردند ! سپس مى افزايد : در آن روز واقعه عظيم در جهان رخ مى دهد ، و رستاخيز برپا مى شود ( فيومئذ وقعت الواقعة ) .
نه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند ، بلكه آسمانها نيز از هم مى شكافند و سست و نااستوار مى گردند ( و انشقت السماء فهى يومئذ واهية ) .
كرات عظيم آسمانى از اين حادثه هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند ، آنها نيز شكافته ، پراكنده و متلاشى خواهند شد ، و با آن صلابت و استحكامى كه دارند آنچنان سست مى شوند كه به گفته قرآن در آيه 37 سوره الرحمن آسمان از هم شكافته و همانند روغن مذاب گلگون مى شود فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان .
و يا به تعبير ديگر زمين و آسمان كنونى ويران شده ، و بر ويرانه هاى آنها جهانى نو برپا مى گردد كه از جهان كنونى برتر و بالاتر و كاملتر است .
و فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمانها قرار مى گيرند ( و الملك على ارجائها ) .
ارجاء جمع رجا به معنى اطراف و جوانب چيزى است ، و ملك در اينجا گرچه به صيغه مفرد ذكر شده ولى منظور جنس و جمع است .
گوئى در آن روز فرشتگان همانند مامورانى كه اطراف ميدانى ايستاده و منتظر فرمان براى انجام كارند ، در گرداگرد آسمانها صف مى كشند و در انتظار
تفسير نمونه ج : 24 ص : 451
فرمان حقند .
سپس مى فرمايد : و در آن روز هشت فرشته فوق آنها عرش پروردگارت را حمل مى كنند ( و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية ) .
اين حاملان عرش گرچه صريحا در اين آيه تعيين نشده اند كه از فرشتگانند يا غير آنها ولى ظاهر تعبيرات مجموع آيه نشان مى دهد كه آنها از فرشتگانند ، ولى مشخص نيست كه آيا هشت فرشته اند يا هشت گروه كوچك يا بزرگ .
البته آنچه در روايات اسلامى آمده است كه حاملان عرش هم اكنون چهار نفر ( يا چهار گروه ) هستند اما در قيامت دو برابر مى شوند ، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم انهم اليوم اربعة فاذا كان يوم القيامة ايدهم باربعة آخرين ، فيكونون ثمانية : آنها امروز چهار نفرند ، و روز قيامت آنها را با چهار نفر ديگر تقويت مى كند و هشت نفر مى شوند .
ولى عرش چيست ؟ و اين فرشتگان كيانند ؟ مسلما منظور از عرش يك تخت سلطنتى جسمانى نيست ، بلكه همانگونه كه در سابق در تفسير كلمه عرش گفته ايم به معنى مجموعه جهان هستى است كه عرش حكومت خدا است ، و به وسيله فرشتگان كه مجرى فرمان خدا هستند تدبير مى شود .
و جالب اينكه در روايتى آمده است كه حاملان هشتگانه عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين ، و چهار نفر از آخرين هستند ، اما چهار نفر از اولين نوح و ابراهيم و موسى و عيسى مى باشند ، و چهار نفر از آخرين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و على و حسن و حسين (عليهماالسلام) هستند ! .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 452
اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد ، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند ، و به هر حال گسترش مفهوم عرش را نشان مى دهد .
البته اگر حاملان هشتگانه عرش هشت گروه باشند ، ممكن است گروههائى از فرشتگان و گروهى از انبياء و اولياء عهده دار اين مهم گردند ، و به اين ترتيب بخشى از تدبير نظام آن روز را فرشتگان بر عهده دارند ، و بخشى را انبياء ، اما همه به فرمان خدا است .
در اينكه ضمير در فوقهم ( بر فراز آنها ) به انسانها برمى گردد يا به فرشتگان احتمالات متعددى داده شده ، و چون در جمله قبل از آن سخن از فرشتگان است ظاهر اين است كه به آنها برمى گردد ، و به اين ترتيب فرشتگان گرداگرد جهان را فرا مى گيرند و بر بالاى آنها ( بالا از نظر مقام ) هشت فرشته حاملان عرش خدايند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه حاملان عرش خدا افرادى برتر و بالاتر از فرشتگانند ، و در اين صورت با حديث گذشته كه حاملان عرش خدا را هشت نفر از انبياء و اولياء مى شمرد تطبيق مى كند .
بدون شك حوادث مربوط به قيامت ، تا چه رسد به مسائل مربوط به حاملان عرش در آن روز ، چيزى نيست كه به طور دقيق براى ما كه ساكنان اين جهان محدود و تاريك هستيم روشن باشد ، آنچه مى گوئيم شبحى است كه از دور در پرتو آيات الهى مى بينيم ، و گرنه حقيقت آن را بايد رفت و تماشا كرد ! .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 453
اين نكته نيز لازم به يادآورى است در نفخه صور اول همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند ، بنابراين بحث از حاملان عرش مربوط به نفخه دوم است كه همه زنده مى شوند هر چند در آيه سخنى از نفخه دوم نيست ، ولى از قرائن روشن مى شود ، مطالبى را كه در آيات بعد مى خوانيم نيز مربوط به همين نفخه دوم است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 454
يَوْمَئذ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكمْ خَافِيَةٌ(18) فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَبِيَهْ(19) إِنى ظنَنت أَنى مُلَق حِسابِيَهْ(20) فَهُوَ فى عِيشة رَّاضِيَة(21) فى جَنَّة عَالِيَة(22) قُطوفُهَا دَانِيَةٌ(23) كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الأَيَّامِ الخَْالِيَةِ(24)
ترجمه :
18 - در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد ، و چيزى از كارهاى شما مخفى نمى ماند .
19 - اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او است ( از فرط خوشحالى و مباهات ) فرياد مى زند كه ( اى اهل محشر ! ) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد .
20 - من يقين داشتم كه ( قيامتى در كار است و ) من به حساب اعمالم مى رسم .
21 - او در يك زندگى كاملا رضايتبخش قرار خواهد داشت .
22 - در بهشتى عالى ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 455
23 - كه ميوه هايش در دسترس است .
24 - ( و به آنها گفته مى شود ) بخوريد و بياشاميد گوارا در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد .

تفسير اى اهل محشر ! نامه اعمال مرا بخوانيد
در تفسير آيات گذشته گفته شد كه نفخ صور دو بار رخ مى دهد در مرتبه اول همه زندگان مى ميرند ، و نظام هستى متلاشى مى شود ، و در مرتبه دوم جهان نوينى برپا مى گردد .
و انسانها و فرشتگان حيات نوينى پيدا مى كنند ، و چنانكه گفتيم آغاز آيات از نفخه اول خبر مى دهد ، و پايان آن از نفخه دوم در ادامه همين مطلب در آيات مورد بحث مى فرمايد : در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند ( يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية ) .
تعرضون از ماده عرض به معنى نشان دادن و عرضه داشتن چيزى است ، خواه در مورد كالا به هنگام معامله باشد ، و يا غير آن ، البته ، انسانها و غير انسانها در اين دنيا نيز دائما در محضر خدا هستند ، ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد فى المثل حاكميت خداوند بر عالم هستى دائمى است ولى اين حاكميت در اين روز از هر زمان آشكارتر است .
جمله تخفى منكم خافية ممكن است اشاره به اين باشد كه در آن روز غيب و سر اشخاص تبديل به شهود و ظهور مى شود ، چنانكه قرآن در باره قيامت مى گويد : يوم تبلى السرائر : آن روز روزى است كه صفات نهانى ظاهر مى شود ( طارق - 9 )
تفسير نمونه ج : 24 ص : 456
نه تنها اعمال مخفيانه انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه برملا مى گردد ، و اين حادثه اى است عظيم ، و به گفته بعضى از مفسران : عظيمتر از متلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان ! روز رسوائى بزرگ بدكاران و سربلندى بى نظير مؤمنان ، روزى است كه انسان عريان از نظر اعمال و اسرار درون در آن صحنه ظاهر مى شود آرى آن روز هيچ چيز از وجود ما پنهان نمى ماند .
و نيز ممكن است اشاره به احاطه علمى خداوند بر همه چيز در آن روز باشد ، ولى تفسير اول مناسبتر است .
و لذا به دنبال آن مى گويد : اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده از فرط خوشحالى فرياد مى زند كه بيائيد و بگيريد نامه اعمال مرا و بخوانيد ( فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرأوا كتابيه ) .
گوئى از خوشحالى در پوست نمى گنجد و از اينهمه نعمت و توفيق و هدايتى كه خدا به او داده تمام ذرات وجودش شاكر است و فرياد الحمد لله سرمى دهد .
سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده ، مى گويد :
تفسير نمونه ج : 24 ص : 457
من يقين داشتم كه رستاخيزى در كار است ، و من به حساب اعمالم مى رسم ( انى ظننت انى ملاق حسابيه ) .
ظن در اينگونه موارد به معنى يقين است ، او مى خواهد بگويد : آنچه نصيب من شده به خاطر ايمان به چنين روزى است ، و راستى هم همين است ايمان به حساب و كتاب به انسان روح تقوى و پرهيزگارى مى بخشد و تعهد و احساس مسئوليت در او ايجاد مى كند ، و مهمترين عامل تربيت انسان است .
در آيات بعد گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده ، مى فرمايد : او در يك زندگى كاملا رضايت بخش قرار خواهد داشت ( فهو فى عيشة راضية ) .
گرچه با همين يك جمله همه گفتنى ها را گفته است ، ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد : او در بهشتى بلند مرتبه قرار دارد ( فى جنة عالية ) .
بهشتى كه آنقدر رفيع و والا است كه هيچكس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 458
بهشتى كه ميوه هايش در دسترس است ( قطوفها دانية ) .
نه زحمتى براى چيدن ميوه ها دركار است ، و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش ، و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است .
و در آخرين آيه مورد بحث خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده بخوريد و بياشاميد گوارا ، در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داده ايد ( كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية ) .
آرى اين نعمتهاى بزرگ بى حساب نيست ، اينها پاداش اعمال شما است كه در دنيا براى امروز ذخيره كرديد و از پيش فرستاديد ، البته اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است .

نكته ها :

1 - تفسير ديگرى براى كلمه عرش
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : حملة العرش - و العرش العلم - ثمانية اربعة منا ، و اربعة ممن شاء الله .
حاملان عرش - منظور از عرش علم خدا است - هشت نفرند ، چهار نفر از ما و چهار نفر از كسانى كه خدا خواسته .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 459
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است : فالذين يحملون العرش ، هم العلماء ، الذين حملهم الله علمه : حاملان عرش ، علما و دانشمندانى هستند كه خداوند علم خود را به آنها تعليم فرمود ! .
و در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم : العرش ليس هو الله و العرش اسم علم و قدرة : عرش خدا نيست ، بلكه نام علم و قدرت او است .
از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه عرش علاوه بر تفسيرى كه سابقا گفتيم تفسير ديگرى نيز دارد و آن صفات خدا صفاتى همچون علم و قدرت است ، و بنابراين حاملان عرش الهى حاملان علم اويند ، و هر قدر انسان يا فرشتگان علم بيشترى داشته باشند سهم بيشترى در حمل اين عرش عظيم دارند ! .
و به اين ترتيب اين حقيقت روشنتر مى شود كه عرش به معنى يك تخت جسمانى شبيه تختهاى سلطنتى نيست ، بلكه هرگاه در مورد خداوند به كار مى رود معانى كنائى مختلفى دارد .

2 - مقام على (عليه السلام)
و شيعيان او در روايات متعددى آمده كه آيه فاما من اوتى كتابه بيمينه ... در باره على (عليه السلام) است يا در باره على (عليه السلام) و شيعيان او .
اين در واقع از قبيل ذكر مصاديق روشن است ، بى آنكه مفهوم آيه را محدود كند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 460
3 - پاسخ به يك سؤال
در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اينكه آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنند : اى اهل محشر ! بياييد و نامه اعمال ما را بخوانيد ، مگر گناهى در تمام نامه اعمالشان نيست ؟ پاسخ اين سؤال را مى توان از بعضى از احاديث استفاده كرد از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد ، سپس مى فرمايد من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم ، و امروز هم آن را مى بخشم سپس ( فقط ) نامه حسناتش را به دست راست او مى دهند .
بعضى نيز گفته اند كه در آن روز خداوند سيئات مؤمنان را به حسنات تبديل مى كند ، و اينجاست كه در مجموع نامه اعمالشان نقطه ضعفى وجود ندارد !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 461
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَبِيَهْ(25) وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ(26) يَلَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ(27) مَا أَغْنى عَنى مَالِيَهْ(28) هَلَك عَنى سلْطنِيَهْ(29)
ترجمه :
25 - اما كسى كه نامه اعمال او به دست چپش داده شده مى گويد : اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد .
26 - و نمى دانستم حساب من چيست ؟
27 - اى كاش مرگم فرا مى رسيد !
28 - مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد ،
29 - قدرت من نيز از دست رفت ! .

تفسير :

اى كاش مرگم فرا مى رسيد !
در آيات گذشته سخن از اصحاب اليمين و مؤمنانى بود كه نامه اعمالشان
تفسير نمونه ج : 24 ص : 462
به دست راستشان داده مى شود ، و با افتخار و مباهات اهل محشر را صدا مى زنند دعوت به قرائت اعمال خود مى كنند ، سپس در بهشت جاويدان جاى مى گيرند .
ولى آيات مورد بحث درست به نقطه مقابل آنها يعنى اصحاب الشمال پرداخته ، و در يك مقايسه وضع آن دو را كاملا روشن مى سازد نخست مى فرمايد : اما كسى كه نامه عملش به دست چپش داده شده ، مى گويد : اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد ! ( و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه ) .
و اى كاش از حساب خود هرگز خبردار نمى شدم ! ( و لم ادر ما حسابيه ) .
و اى كاش مرگ من فرا مى رسيد و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد ! ( يا ليتها كانت القاضية ) .
آرى در آن دادگاه بزرگ ، در آن يوم البروز و يوم الظهور هنگامى كه تمام قبايح اعمال خود را برملا مى بيند ، فريادش بلند مى شود ، و پى درپى آه سوزان از دل مى كشد ، آهى حسرت بار ، و ناله اى شرربار دارد ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 463
آرزو مى كند با گذشته اش به كلى قطع رابطه كند ، آرزوى مرگ از خدا و نابودى و نجات از آن رسوائى بزرگ مى نمايد ، همانگونه كه در آيه 40 سوره نبا نيز آمده است : و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا : كافر در آن روز مى گويد : اى كاش خاك بودم و هرگز انسان نمى شدم .
در معنى جمله يا ليتها كانت القاضية تفسيرهاى ديگرى نيز گفته شده است ، از جمله اينكه : منظور از قاضية مرگ نخستين است ، يعنى اى كاش آن زمان كه در دنيا مرديم ديگر زنده نمى شديم ، اين در حالى است كه در دنيا چيزى ناخوشايندتر از مرگ در نظر او نبود ، ولى در قيامت آرزو مى كند اى كاش آن مرگ ادامه مى يافت ! بعضى نيز آن را ناظر به نفخه صور اول دانسته اند كه از آن تعبير به قارعة نيز شده است ، يعنى اى كاش نفخه دومى دركار نبود .
ولى تفسيرى كه در آغاز گفتيم از همه مناسبتر است .
سپس مى افزايد : اين مجرم گنهكار زبان به اعتراف گشوده مى گويد : مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد ، و به درد امروز كه روز بيچارگى من است نخورد ( ما اغنى عنى ماليه ) .
نه تنها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود بلكه قدرت و سلطه من نيز نابود شد و از دست رفت ! ( هلك عنى سلطانيه ) .
خلاصه نه مال به كار آمد ، و نه مقام ، و امروز با دست تهى ، و در نهايت ذلت و شرمسارى ، در دادگاه عدل الهى حاضرم ، همه اسباب نجات قطع شده ، قدرتم بر باد رفته ، و اميدم از همه جا بريده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 464
بعضى سلطان را در اينجا به معنى دليل و برهانى كه مايه پيروزى انسان است دانسته اند ، يعنى امروز هيچ دليل و حجتى كه بتوانم اعمالم را با آن توجيه كنم در پيشگاه خدا ندارم .
بعضى از مفسران نيز گفته اند كه مراد از سلطان در اينجا سلطه و حكومت نيست ، چرا كه تمام كسانى كه وارد دوزخ مى شوند سلطان كشور و امير بلادى نبودند ، بلكه مراد سلطه انسان بر نفس خويش و زندگانى خويش است ، ولى با توجه به اينكه بسيارى از دوزخيان براى خود سلطه و نفوذ در جهان داشتند يا از سردمداران بودند اين صحيح به نظر نمى رسد .

نكته چند داستان عبرت انگيز
در اينجا سرگذشتهاى بسيارى نقل شده كه همه تاكيدى است بر محتواى آيات فوق و درس عبرتى است براى آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده ، سرتاپا آلوده غرور و غفلت و گناهند ، از جمله :
1 - در سفينة البحار از كتاب نصائح چنين نقل شده : هنگامى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد دستور داد طبيبى از طوس حاضر كنند ، و سپس سفارش كرد كه ادرار او را با ادرار جمع ديگرى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند ، طبيب شيشه ها را يكى بعد از ديگرى وارسى مى كرد تا به شيشه هارون رسيد ، و بى اينكه بداند مال كيست ، گفت : به صاحب اين شيشه بگوئيد وصيتش را بكند ، چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است ! هارون از شنيدن اين سخن از حيات
تفسير نمونه ج : 24 ص : 465
شد ، و شروع به خواندن اين اشعار كرد : ان الطبيب بطبه و دوائه لا يستطيع دفاع نحب قد أتى ما للطبيب يموت بالداء الذى قد كان يبرء مثله فيما مضى طبيب با طبابت و داروى خود - قدرت ندارد در برابر مرگى كه فرا رسيد دفاع كند اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى مى ميرد - كه سابقا آن را درمان مى كرد ؟ ! .
در اين هنگام به او خبر دادند كه مردم شايعه مرگ او را پخش كرده اند ، براى اينكه اين شايعه برچيده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت مرا بر آن سوار كنيد ، ناگهان زانوى حيوان سست شد ، گفت مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند ! سپس سفارش كرد كفنهائى براى او بياورند ، و از ميان آنها يكى را پسنديد و انتخاب كرد ، و گفت در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد ، سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را تلاوت نمود : ما اغنى عنى ماليه - هلك عنى سلطانيه و در همان روز از دنيا رفت .
2 - و نيز در همان كتاب از عالم بزرگوار شيخ بهائى چنين نقل شده : مردى به نام توبه بود كه غالبا به محاسبه نفس مى پرداخت ، روزى گذشته عمر خود را محاسبه كرد ، در حالى كه شصت ساله بود ، مجموعه ايام آن را حساب كرد 500 21 روز شد ، گفت : اى واى بر من اگر در ازاى هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم بيش از بيست و يكهزار گناه كرده ام ، آيا مى خواهم خدا را با بيست و يكهزار گناه ملاقات كنم ؟ ! در اين هنگام صيحه اى زد و بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 466
3 - در كتاب يتيمه ثعالبى چنين آمده است : هنگامى كه مرگ عضد الدوله فرا رسيد زبانش جز به تلاوت اين آيه حركت نمى كرد : ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 467
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(30) ثُمَّ الجَْحِيمَ صلُّوهُ(31) ثُمَّ فى سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ(32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ(33) وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(34) فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ(35) وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِين(36) لا يَأْكلُهُ إِلا الخَْطِئُونَ(37)
ترجمه :
30 - او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد !
31 - سپس او را در دوزخ بيفكنيد !
32 - بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذرع است ببنديد !
33 - چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد .
34 - و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى نمود .
35 - لذا امروز در اينجا يار مهربانى ندارد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 468
36 - و نه طعامى جز از چرك و خون .
37 - غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند .

تفسير او را بگيريد و زنجيرش كنيد !
در ادامه آيات گذشته كه سخن از اصحاب شمال مى گفت كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند و آه و ناله از آنها برمى خيزد و آرزوى مرگ مى كنند ، در آيات مورد بحث به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده مى فرمايد : در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود : بگيريد او را ، و در بند و زنجيرش كنيد ! ( خذوه فغلوه ) .
غلوه از ماده غل چنانكه قبلا هم گفته ايم زنجيرى است كه گاه به وسيله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى بستند و بسيار مشقت بار و رنج آور بوده .
سپس گفته مى شود او را در آتش دوزخ وارد كنيد ( ثم الجحيم صلوه ) .
بعد او را به زنجيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است ( ثم فى سلسة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ) .
سلسله به معنى زنجير است ، و در اصل از ماده تسلسل به معنى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 469
تكان خوردن و لرزش گرفته شده ، زيرا حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند .
تعبير به هفتاد ذراع ممكن است از باب تكثير باشد ، زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مى رود ، و نيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد ، به هر حال چنان زنجيرى را آنچنان اطراف مجرمان مى پيچند كه سرتاپاى آنها را فرا مى گيرد .
بعضى از مفسران گفته اند اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست ، بلكه هر گروه را به يك زنجير مى بندند ، ذكر اين مجازات بعد از ذكر غل و زنجير در آيات گذشته تناسب بيشترى با همين معنى دارد .
ذراع به معنى فاصله آرنج تا نوك انگشتان است ( در حدود نيم متر ) كه واحد طول نزد عرب بوده ، و يك مقياس طبيعى است ، ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمول است به طورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را دربر مى گيرد ، و همه دوزخيان را به آن زنجير مى بندند .
بار ديگر تكرار مى كنيم كه مسائل مربوط به قيامت را با زبان ما ساكنان دنيا نمى توان كاملا بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده تنها شبحى از آن را ترسيم مى كند .
تعبير به ثم در اين آيه نشان مى دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى شود ، و اين مجازات جديدى است براى آنها ، اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى و جمعى قبل از ورود در جهنم است ، و ثم به اصطلاح براى تاخير در ذكر است .
در دو آيه بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته مى فرمايد : زيرا او اصرار داشت كه به خداى بزرگ ايمان نياورد ( انه كان لا يؤمن بالله
تفسير نمونه ج : 24 ص : 470
العظيم ) .
و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت ، و به اين ترتيب پيوند او با خالق به كلى قطع شده بود .
و نيز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كرد ( و لا يحض على طعام المسكين ) .
و به اين ترتيب پيوند خود را از خلق نيز بريده بود .
بنابراين عامل بزرگ بدبختى او قطع رابطه از خالق و خلق بود ، و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى توان در اين دو خلاصه كرد ، و عطف اطعام مسكين بر ايمان اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ انسانى است ، و به راستى چنين است زيرا به گفته بعضى بدترين عقائد كفر است ، و بدترين رذائل اخلاقى بخل .
جالب توجه اينكه نمى گويد : اطعام نمى كرد مى گويد : ديگران را وادار به اطعام نمى نمود ، اشاره به اينكه اولا تنها اطعام كردن يك فرد ، مشكل مستمندان را حل نمى كند ، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه عمومى پيدا كند .
ثانيا ممكن است انسان شخصا توانائى بر اطعام نداشته باشد ، اما همه كس توانائى بر ترغيب ديگران داشته باشد .
ثالثا افراد بخيل چنانند كه نه تنها بذل و بخششى ندارند بلكه علاقه به بذل و بخشش ديگران نيز ندارند .
از بعضى از قدماء نقل شده است كه به همسر خود دستور مى داد غذا را
تفسير نمونه ج : 24 ص : 471
بيشتر طبخ كند تا به مسكينان نيز بدهد ، و بعد مى گفت : نصف آن زنجير را با ايمان به خدا از تن خود بيرون آورديم ، و نصف ديگرش را با اطعام بيرون مى كنيم .
سپس مى افزايد : چون عقيده و عمل او چنين بود امروز در اينجا يار مهربانى ندارد ( فليس له اليوم ههنا حميم ) .
و نه طعامى جز از چرك و خون ( و لا طعام الا من غسلين ) .
قابل توجه اينكه جزا و عمل آنها كاملا با هم متناسبند ، به خاطر قطع پيوند با خالق ، در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند ، و به خاطر ترك اطعام مستمندان ، غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پائين نمى رود ، چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بى نوايان جز خون دل طعامى نداشتند .
راغب در مفردات مى گويد : غسلين به معنى آبى است كه از شستشوى بدن كفار در دوزخ فرو مى ريزد ، ولى معروف اين است كه منظور چرك و خونى است كه از بدن دوزخيان فرو مى ريزد ، و شايد منظور راغب نيز همين باشد ، و تعبير به طعام نيز مناسب همين معنى است .
در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اينكه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است : ليس لهم طعام الا من ضريع : آنها غذائى جز ضريع ندارند و ضريع را به نوعى خار تفسير كرده اند ، و در آيه 43 - 44 سوره دخان مى خوانيم ان شجرت الزقوم طعام الاثيم : درخت زقوم طعام
تفسير نمونه ج : 24 ص : 472
گنهكاران است و زقوم را به گياه تلخ و بدبو و بدطعمى تفسير كرده اند كه نمونه آن در سرزمين تهامه مى روئيده است ، و شيره تلخ و سوزنده اى داشته ، چگونه مى توان ميان آن آيات و آيه مورد بحث جمع كرد ؟ در پاسخ اين سؤال بعضى گفته اند : اين هر سه كلمه ( ضريع و زقوم و غسلين ) .
اشاره به يك مطلب است ، ( و آن گياه خشن و ناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است ) .
بعضى ديگر گفته اند : دوزخيان در طبقات مختلفى هستند و هر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است .
بعضى ديگر گفته اند غذاى آنها زقوم و ضريع است ، و نوشيدنى آنها غسلين و تعبير به طعام در مورد نوشيدنى بى سابقه نيست .
در آخرين آيه مورد بحث براى تاكيد مى افزايد : اين غذا را جز خطاكاران نمى خورند ( لا ياكله الا الخاطئون ) .
بعضى از مفسران گفته اند : خاطى به كسى گفته مى شود كه عمدا به سراغ كار خطا مى رود ، ولى مخطى هم به عمد گفته مى شود هم به سهو ، بنابراين اين غذاى دوزخى مخصوص كسانى است كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند .

نكته : آغاز حركت گذارى حروف قرآن
در حديثى آمده است كه صعصعة بن صوحان كه از ياران على (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 24 ص : 473
بود ، مى گويد : مرد عربى خدمت على (عليه السلام) آمد و از آيه لا ياكله الا الخاطئون سؤال كرد ، و بجاى خاطئون يعنى خطاكاران خاطون كه به معنى گام برداران است قرائت كرد ، لذا پرسيد : همه مردم گام برمى دارند ، آيا خداوند به همه آنها از اين غذا مى دهد ؟ امام تبسمى فرمود و گفت : اى مرد عرب صحيح آن لا ياكله الا الخاطئون است ، عرض كرد راست گفتى اى امير مؤمنان ! خداوند بنده غير خطاكار را تسليم عذاب نمى كند ، سپس امام (عليه السلام) رو به ابو الاسود ( كه مرد اديبى بود ) كرد و فرمود : امروز حتى بيگانگان از لغت عرب نيز مسلمان شده اند ، ترتيبى ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح كنند ، و ابو الاسود به دنبال اين دستور علامت رفع و نصب و كسر ( پيش و زبر و زير ) را ابداع كرد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 474
فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ(38) وَ مَا لا تُبْصِرُونَ(39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسول كَرِيم(40) وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ(41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ(42) تَنزِيلٌ مِّن رَّب الْعَلَمِينَ(43)
ترجمه :
38 - سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد .
39 - و آنچه نمى بينيد .
40 - كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است .
41 - و گفته شاعرى نيست ، اما كمتر ايمان مى آوريد .
42 - و نه گفته كاهنى ، هر چند كمتر متذكر مى شويد .
43 - بلكه كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده .

تفسير : اين قرآن قطعا كلام خدا است
به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان
تفسير نمونه ج : 24 ص : 475
و كافران بود ، در اين آيات بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند تا بحث نبوت و معاد مكمل يكديگر باشند .
نخست مى فرمايد : سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد ( فلا اقسم بما تبصرون ) .
و آنچه نمى بينيد ( و ما لا تبصرون ) .
معروف اين است كه كلمه لا در اينگونه موارد زائده و براى تاكيد است ، ولى بعضى گفته اند كه لا در اينجا نيز معنى نفى را مى بخشد ، يعنى من قسم نمى خورم به اين امور ، چرا كه اولا نيازى به اين سوگند نيست ، ثانيا سوگند بايد به نام خدا باشد ، ولى اين قول ضعيف است ، و مناسب همان معنى اول است و در قرآن مجيد سوگند به نام خدا و غير نام او فراوان است .
جمله ما تبصرون و ما لا تبصرون مفهوم گسترده اى دارد كه همه آنچه را انسانها مى بينند و نمى بينند فرا مى گيرد ، و به تعبير ديگر سراسر عالم شهود و غيب را شامل مى شود .
در اينجا احتمالات ديگرى در تفسير اين دو آيه داده شده ، از جمله اينكه : منظور از ما تبصرون عالم خلقت و ما لا تبصرون خالق است ، يا اينكه منظور نعمتهاى ظاهرى و باطنى ، يا انسانها و فرشتگان ، يا اجسام و ارواح ، يا دنيا و آخرت است .
ولى همانطور كه اشاره كرديم گستردگى مفهوم اين دو تعبير مانع از محدود ساختن معنى آن است ، بنابراين همه آنچه در افق ديد قرار مى گيرد ، و آنچه قرار نمى گيرد ، در اين سوگند داخل است ، ولى شمول آن نسبت به خداوند بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه قرار دادن خالق در كنار خلق مناسب
تفسير نمونه ج : 24 ص : 476
نيست مخصوصا با تعبير به ما كه معمولا براى غير عاقل مى آيد .
ضمنا از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه آنچه را انسان با چشم نمى بيند بسيار است ، و علم و دانش امروز اين حقيقت را ثابت كرده كه محسوسات دايره محدودى از موجودات را شامل مى شود و آنچه در افق حس قرار نمى گيرد ، چه در زمينه رنگها ، اصوات ، طعمها ، امواج و غير آن ، به مراتب افزونتر است .
ستارگانى كه در مجموع دو نيم كره زمين با چشم ديده مى شود طبق محاسبه دانشمندان در حدود پنج هزار ستاره است ، در حالى كه ستارگانى كه با چشم ديده نمى شود از ملياردها تجاوز مى كند .
امواج صوتى كه گوش انسان قادر به درك آن است امواج محدودى است ، در حالى كه هزاران موج ديگر صوتى وجود دارد كه گوش انسان قادر به شنيدن آن نيست .
رنگهائى را كه ما مى توانيم ببينيم هفت رنگ معروف است ، ولى امروز مسلم شده كه رنگهاى بيشمار ديگرى ماوراء بنفش ، و مادون قرمز ، وجود دارد كه چشم ما قدرت مشاهده آن را ندارد .
تعداد حيوانات كوچكى كه با چشم ديده نمى شود آنقدر زياد است كه تمام دنيا را پر كرده ، و گاه در يك قطره آب هزاران هزار از آنها وجود دارد ، با اين حال چقدر دردناك است كه ما خود را در زندان محسوسات زندانى كنيم و از ماوراء حس بى خبر بمانيم يا آنرا انكار كنيم ؟ عالم ارواح عالمى است كه با دلائل عقلى و حتى تجربى اثبات شده ، عالمى است بسيار گسترده تر از عالم جسم ما ، با اين حال چگونه مى توان در چهارچوب محسوسات محبوس ماند ؟
تفسير نمونه ج : 24 ص : 477
سپس در آيه بعد به ذكر نتيجه و جواب اين سوگند بزرگ و بى نظير پرداخته مى فرمايد اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است ( انه لقول رسول كريم ) منظور از رسول در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است نه جبرائيل ، چرا كه آيات بعد به وضوح به اين معنى گواهى مى دهد .
و اينكه مى گويد اين گفتار رسول بزرگوارى است با اينكه مى دانيم قرآن گفته خدا است به اين جهت است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ابلاغ كننده آن مى باشد به خصوص اينكه روى عنوان رسالت او تكيه شده ، و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد گفتار فرستنده او است ، هر چند بر زبان رسول جارى و از لبهاى مبارك او شنيده مى شود .
سپس مى افزايد اين گفته شاعرى نيست ، اما كمتر ايمان مى آوريد ( و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون ) .
و قول كاهنى نيز نمى باشد هر چند كمتر متذكر مى شويد ( و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون ) .
در حقيقت اين دو آيه نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دادند ، گاه مى گفتند او شاعر است و اين آيات شعر او است ، و گاه مى گفتند : او كاهن است و اينها كهانت ، چرا كه كاهنان كسانى بودند
تفسير نمونه ج : 24 ص : 478
كه بر اثر ارتباط با جن و شياطين گاه بعضى از اسرار غيب را بازگو مى كردند ، و مخصوصا كلمات خود را با سجع و جمله بنديهاى موزون همراه مى ساختند ، و از آنجا كه قرآن هم داراى خبرهاى غيبى ، و هم نظم مخصوصى دارد ، اين تهمت را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى زدند ، در حالى كه تفاوت ميان اين دو از زمين تا آسمان است .
بعضى در شان نزول اين آيات نقل كرده اند كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داد ابو جهل بود ، و كسى كه نسبت كهانت مى داد عقبه يا عتبه بود ، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمتها را تكرار مى كردند .
درست است كه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبائى دارد كه گوش را نوازش ، و روح را آرامش مى بخشد ، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان .
شعر معمولا زائيده تخيلات ، و بيانگر احساسات برافروخته ، و هيجانات عاطفى است ، و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملا مستدل و منطقى ، و محتوائى عقلانى دارد ، و اگر گهگاه پيشگوئيهائى از آينده كرده اين پيشگوئيها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد ، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده .
جمله هاى قليلا ما تؤمنون و قليلا ما تذكرون توبيخ و سرزنش براى كسانى است كه اين وحى آسمانى را با نشانه هاى روشن مى بينند اما گاه شعرش مى خوانند ، و گاه كهانت ، و كمتر ايمان مى آورند .
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تاكيد با صراحت مى گويد : اين
تفسير نمونه ج : 24 ص : 479
قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است ( تنزيل من رب العالمين ) بنابراين قرآن نه شعر است و نه كهانت ، نه ساخته فكر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و نه گفته جبرئيل ، بلكه سخن خداست كه به وسيله پيك وحى بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده ، همين تعبير با مختصر تفاوتى در يازده مورد از قرآن مجيد آمده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 480
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْض الأَقَاوِيلِ(44) لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ(45) ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ(46) فَمَا مِنكم مِّنْ أَحَد عَنْهُ حَجِزِينَ(47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ(48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكم مُّكَذِّبِينَ(49) وَ إِنَّهُ لَحَسرَةٌ عَلى الْكَفِرِينَ(50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ(51) فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ(52)
ترجمه :
44 - هرگاه او سخنى دروغ بر ما مى بست ،
45 - ما او را با قدرت مى گرفتيم ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 481
46 - سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم !
47 - و احدى از شما نمى توانست مانع شود و از او حمايت كند .
48 - اين مسلما تذكرى است براى پرهيزگاران .
49 - و ما مى دانيم كه بعضى از شما آن را تكذيب مى كنيد .
50 - و اين مايه حسرت كافران است .
51 - و آن يقين خالص است .
52 - حال كه چنين است بنام پروردگار بزرگت تسبيح گو .

تفسير : اگر او دروغ بر ما مى بست مهلتش نمى داديم !
در ادامه بحثهاى مربوط به قرآن ، در اين آيات به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته ، مى فرمايد : اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ... ( و لو تقول علينا بعض الاقاويل ) .
ما او را با قدرت مى گرفتيم ( لاخذنا منه باليمين ) .
سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم ! ( ثم لقطعنا منه الوتين ) .
و احدى از شما نمى توانست از اين كار مانع گردد و از او حمايت كند ( فما منكم من احد عنه حاجزين ) اقاويل جمع اقوال و اقوال نيز به نوبه خود جمع قول است ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 482
بنابراين اقاويل جمع است و منظور از آن در اينجا سخنان دروغين است .
تقول از ماده تقول ( بر وزن تكلف ) به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و حقيقتى ندارد .
جمله لاخذنا منه باليمين ( ما او را با دست راست مى گرفتيم و مجازات مى كرديم ، زيرا انسان كارهائى را كه با دست راست انجام مى دهد از قدرت بيشترى برخوردار است ، و به اين ترتيب يمين كنايه از قدرت است .
بعضى از مفسران احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه داده اند كه چون نامانوس و ناموزون بود از آن صرفنظر كرديم .
وتين به معنى رگ قلب يعنى شاهرگى است كه خون را به تمام اعضا مى رساند و اگر قطع شود مرگ انسان فورا و بدون يك لحظه تاخير فرامى رسد ، و اين سريعترين مجازاتى است كه در مورد يك نفر ممكن است انجام گيرد .
بعضى نيز آن را به رگى كه قلب به آن آويزان است ، يا رگى كه خون را به كبد مى رساند ، يا رگ نخاع كه در وسط ستون فقرات قرار گرفته ، تفسير كرده اند ولى تفسير اول از همه صحيحتر به نظر مى رسد .
حاجزين جمع حاجز به معنى مانع است در اينجا سئوالى پيش مى آيد و آن اينكه اگر هر كس دروغ بر خدا ببندد خداوند فورا او را مجازات و هلاك كند بايد مدعيان دروغين نبوت همگى به سرعت نابود شوند ، در حالى كه چنين نيست ، و بسيارى از آنها ساليان دراز زنده مانده اند ، و حتى آئين باطل آنها بعد از آنها نيز باقى مانده .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 483
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود ، و آن اينكه قرآن نمى گويد هر مدعى ، بلكه مى گويد اگر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين كارى را كند يعنى پيامبرى كه خدا به او معجزه داده و دلائل حقانيت او را تاييد كرده اگر او از طريق حق منحرف گردد لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد ، چرا كه مايه گمراهى و ضلالت مردم خواهد بود .
ولى كسى كه ادعاى باطلى مى كند معجزه يا دليل روشنى بر حقانيت خويش ندارد هيچ لازم نيست خداوند فورا او را هلاك كند ، چرا كه بطلان سخنان او براى هر كسى كه طالب حق باشد روشن است ، آنجا كار مشكل مى شود كه مدعى نبوت با دلائل و معجزات همراه گردد و از طريق حق منحرف گردد .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از فرق ضاله براى اثبات دعوى پيشوايان خود به اين آيه چسبيده اند كاملا اشتباه است ، و گرنه بايد مسيلمه هاى كذاب ، و هر مدعى دروغين ديگر نيز بتواند به اين آيه بر حقانيت خود استدلال كند .
در آيه بعد باز هم براى تاكيد و يادآورى مى فرمايد : اين قرآن مسلما اندرزى است براى پرهيزگاران ( و انه لتذكرة للمتقين ) .
براى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند ، براى آنها كه جستجوگرند و طالب حقيقت ، و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 484
تاثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانه ديگرى از حقانيت آن است .
سپس مى گويد : و ما مى دانيم گروهى از شما آن را تكذيب مى كنند ( و انا لنعلم ان منكم مكذبين ) اما وجود تكذيب كننده لجوج هرگز مانع دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود ، چرا كه پرهيزگاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند ، نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند .
بنابراين همانگونه كه براى استفاده از نور يك چراغ پر فروغ حداقل لازم است انسان چشم خود را باز كند ، براى بهره گيرى از نور قرآن نيز بايد ديده دل را به روى آن گشود .
و در آيه بعد مى افزايد : و اين قرآن مايه حسرت كافران است ( و انه لحسرة على الكافرين ) امروز آن را تكذيب مى كنند ، ولى فردا كه يوم الظهور و يوم البروز و در عين حال يوم الحسرة است مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند ، و چه عذابهاى دردناكى را براى خود خريده اند ، آن روز كه درجات مؤمنان ، و دركات خود را مى بينند ، و با هم مقايسه مى كنند انگشت حسرت بر دهان مى گيرند ، و دستهاى خود را از شدت خشم زير دندان مى فشارند و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا به خاطر بياور روزى را كه ظالم هر دو دست خود را از شدت حسرت به دندان مى گزد ، و مى گويد : اى كاش با رسول خدا راهى داشتم ( فرقان - 27 )
تفسير نمونه ج : 24 ص : 485
و براى اينكه كسى تصور نكند كه شك و ترديد ، يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است ، در آيه بعد اضافه مى كند : اين قرآن يقين خالص و حق يقين است .
( و انه لحق اليقين ) .
تعبير به حق اليقين به عقيده بعضى از مفسران از قبيل اضافه شىء به نفس است ، زيرا حق عين يقين است ، و يقين عين حق همانگونه كه مى گوئيم مسجد الجامع و يوم الخميس و به اصطلاح اضافه ، اضافه بيانيه مى باشد .
ولى بهتر اين است كه گفته شود از قبيل اضافه موصوف به صفت است ، يعنى قرآن يقينى است خالص ، و يا به تعبير ديگر يقين داراى مراحل مختلفى است : گاه از دليل عقلى حاصل مى شود ، مثل اينكه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن يقين به وجود آتش حاصل مى شود ، در حالى كه آتش را نديده ايم ، اين را علم اليقين گويند .
گاه نزديكتر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم ، در اينجا يقين محكمتر مى شود ، و آن را عين اليقين مى نامند .
گاه از اين هم نزديكتر مى رويم و در مجاورت آتش يا داخل آتش قرار مى گيريم ، و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم ، مسلما اين مرحله بالاترى از يقين است كه آن را حق اليقين مى نامند .
آيه فوق مى گويد قرآن در چنين مرحله اى از يقين است ، و با اين حال كوردلان آن را انكار مى كنند ! و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره حاقه است ، مى فرمايد : حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح بگو ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 486
و او را از هرگونه عيب و نقص منزه بشمار ( فسبح باسم ربك العظيم ) .
قابل توجه اينكه مضمون اين آيه و آيه قبل با مختصر تفاوتى در آخر سوره واقعه نيز آمده است ، با اين تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به حق اليقين ، اما در پايان سوره واقعه سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است .

نكته :
قابل توجه اينكه در اين آيات قرآن به چهار وصف توصيف شده نخست مى گويد : اين نازل شده از سوى رب العالمين است ، بعد مى گويد يادآورى براى متقين مى باشد ، سپس مى گويد مايه حسرت براى كافران است ، و در آخرين مرحله مى افزايد .
اين حق اليقين است كه اولى براى همه مردم ، دومى براى پرهيزكاران سومى مربوط به كافران ، و چهارمى مربوط به خاصان و مقربان است .
خداوندا ! تو خود مى دانى چيزى برتر از سرمايه يقين نيست ، به ما ايمان و يقينى مرحمت كن كه مصداق حق اليقين باشد .
پروردگارا ! روز قيامت يوم الحسرة است ، ما را حداقل از كسانى قرار ده كه از كمى طاعات حسرت مى خورند نه از انجام كثرت گناه و ترك طاعت .
بارالها ! نامه اعمال ما را به دست راستمان ده ، و در جنت عاليه و عيشه راضيه ات داخل فرما .
آمين يا رب العالمين پايان سوره حاقه 5 ذى القعده 1406 پايان جلد 24 تفسير نمونه