بعدی

تفسير نمونه ج : 23 ص : 240
و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساله اثبات معاد ، است در اين آيات به بحث و بررسى پيرامون ادله معاد مى پردازد ، رويهمرفته هفت دليل بر اين مساله مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده ، قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بوده مطمئن مى سازد .
در مرحله اول مى گويد : ما شما را خلق كرده ايم ، چرا آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد ؟ ! ( نحن خلقناكم فلو لا تصدقون ) .
چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد ؟ مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم ؟ مگر حكم الامثال واحد نيست ؟ اين استدلال در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 78 - 79 سوره يس آمده كه قرآن در پاسخ يكى از مشركان كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بود و مى گفت چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند ! مى فرمايد : و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم : او براى ما مثالى زد ، و آفرينش نخستين خود را فراموش كرد و گفت : چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند ، بگو : همان كس كه آنرا در آغاز آفريد ، و او از همه مخلوقات خود آگاه است .
در آيه بعد به دليل دوم اشاره كرده مى فرمايد : آيا از نطفه اى كه در
تفسير نمونه ج : 23 ص : 241
رحم مى ريزيد آگاه هستيد ؟ ! ( أ فرأيتم ما تمنون ) .
آيا شما در طول مراحل جنينى آنرا آفرينشهاى مكرر مى دهيد ؟ يا ما آفريدگاريم ؟ ! ( أ أنتم تخلقونه ام نحن الخالقون ) .
چه كسى اين نطفه بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد و خلقتى بعد از خلقتى ، و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد ؟ راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همه اولو الالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيه شما است يا خدا ؟ آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است ؟ ! اين آيه در حقيقت شبيه آيه 5 سوره حج است كه مى فرمايد : يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا : اى مردم اگر در رستاخيز شك داريد ( به اين نكته توجه كنيد كه ) ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از خون بسته شده ، سپس از مضغه ( چيزى شبيه به گوشت جويده ) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل ، هدف اين است كه براى شما روشن سازيم ( كه بر هر چيز قادريم ) و جنين هائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم ( و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم ) بعد شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم .
از اينها گذشته اگر آنچه را دانشمندان امروز در باره اين قطره آب ظاهرا ناچيز دريافته اند در نظر بگيريم مطلب روشنتر مى شود چرا كه مى گويند آنچه باعث توليد نطفه انسان مى شود تركيبى است از اسپر ( نطفه مرد ) با اوول
تفسير نمونه ج : 23 ص : 242
( نطفه زن ) و اسپرها كرمكهاى بسيار كوچك ذره بينى هستند كه در هر مرتبه انزال ممكن است بين دو تا پانصد ميليون اسپر در آن وجود داشته باشد ! ( يعنى به اندازه جمعيت چندين كشور جهان ! ) .
و عجب اينكه اين موجود بسيار كوچك بعد از تركيب با نطفه زن به زودى رشد مى كند و به طور سرسام آورى تكثير يافته و سلولهاى بدن انسان را مى سازد و با اينكه سلولها ظاهرا همه مشابهند به زودى از هم جدا مى شوند ، گروهى قلب انسانى را تشكيل مى دهند ، و گروهى دست و پا ، و گروهى گوش و چشم ، و هر يك درست در جاى خود قرار مى گيرند ، نه سلولهاى قلب بجاى كليه مى روند و نه سلولهاى كليه به جاى قلب ، نه ياخته هاى گوش در محل ياخته هاى چشم قرار مى گيرند و نه بر عكس ، خلاصه اينكه نطفه در دوران جنينى عوالم پر غوغائى را طى مى كند تا به صورت طفلى متولد گردد ، و همه اينها در پرتو خالقيت مستمر و مداوم الهى است ، در حالى كه نقش ساده انسان در اين خلقت فقط در يك لحظه تمام مى شود و آن لحظه ريختن نطفه است در رحم و بس ! آيا اين خود دليل زنده اى بر مساله معاد نيست ؟ كه چنين قادر متعالى قدرت بر احياى مردگان را دارد ؟ ! .
سپس به بيان دليل سوم پرداخته ، مى گويد : ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ، و هرگز كسى بر ما پيشدستى نمى كند ( نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ) .
آرى ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به
تفسير نمونه ج : 23 ص : 243
خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم .
بلكه هدف اين بوده است كه گروهى از شما را ببريم و گروه ديگرى را جاى آنها بياوريم ، و سرانجام شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه بخشيم ( على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون ) .
در تفسير اين دو آيه نظر ديگرى غير از آنچه در بالا گفتيم نيز وجود دارد و آن اينكه آيه دوم بيان هدف آيه اول نيست بلكه دنباله آن است مى گويد : ما هرگز عاجز و مغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم و گروه ديگرى را جانشين آنها سازيم .
در مورد جمله على ان نبدل امثالكم نيز دو تفسير وجود دارد : يكى همان تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم كه در ميان مفسران مشهور است ، و مطابق آن سخن از تبديل اقوام در اين دنيا است ، تفسير دوم مى گويد : منظور از امثال خود انسانها هستند كه در قيامت باز مى گردند ، و تعبير به مثل به خاطر آن است كه انسان با تمام خصوصياتش باز نمى گردد ، بلكه در زمان ديگر و كيفيات تازه اى از نظر جسم و روح خواهد بود .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، و به هر حال هدف اين است كه از مساله مرگ استدلالى براى رستاخيز بيان كند ، استدلال را مى توان به اين صورت توضيح داد : خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته ، اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد ، نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش نمى ارزد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 244
بنابر اين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه : يك پل است ، نه يك مقصد ، چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت .
جمله و ننشئكم فيما لا تعلمون ( شما را مى آفرينيم به صورتهائى كه نمى دانيد ) ظاهرا اشاره به آفرينش انسان در قيامت است كه مى تواند هدفى براى مرگ و حيات اين دنيا باشد .
بديهى است چون هيچكس سراى آخرت را نديده ، از اصول و نظاماتى را كه بر آن حاكم است بيخبرند ، حتى بيان حقيقت آن در قالب الفاظ ما نمى گنجد تنها شبحى از آنرا از دور مى بينيم .
ضمنا آيه فوق كاملا بيانگر اين واقعيت است كه شما را در جهان نوين و با اشكال و شرائط تازه مى آفرينيم كه از آن خبر نداريد .
در آخرين آيه مورد بحث سخن از چهارمين دليل معاد است مى فرمايد : شما نشئه اولى ( اين جهان ) را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد كه نشئه و عالم ديگرى بعد از آن است ( و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) .
اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد : نخست اينكه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح ، و تشكيلات وسيع و گسترده ، ببينيم ، و بعد به ما بگويند اينهمه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود ، پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست ، زيرا
تفسير نمونه ج : 23 ص : 245
براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه كوچك برپا شود .
دنياى با اين عظمت و اينهمه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزه بشر در دنيا آفريده شده باشد ، و گرنه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است ، اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در زندگى ديگر سرمايه بزرگ او است .
اين بيان در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 27 سوره ص در باره معاد آمده است : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا : ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريده ايم اين گمان كافران است .
ديگر اينكه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد ، همه سال در عالم گياهان صحنه رستاخيز تكرار مى شود ، زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند ، چنانكه در آيه 39 سوره فصلت مى فرمايد : ان الذى احياها لمحى الموتى كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم او است كه مردگان را زنده مى كند ! در آيه 6 سوره حج نيز به همين معنى اشاره شده است .

نكته : دليلى براى اثبات حجيت قياس
در اصول فقه ما اين مساله مطرح است كه نمى توان احكام شرع را از طريق قياس ثابت كرد ، فى المثل بگوئيم چون زن حائض روزه خود را قضا مى كند نماز خود را نيز بايد قضا كند ( و به اصطلاح بايد از كلى به جزئى راه پيدا كرد نه از يك جزء به جزئى ديگر ) هر چند علماى اهل سنت غالبا قياس را به عنوان
تفسير نمونه ج : 23 ص : 246
يكى از منابع تشريع در فقه اسلامى پذيرفته اند ، هر چند جمعى از آنها در مساله نفى حجيت قياس با ما موافقند .
جالب اينكه بعضى از طرفداران قياس از آيه فوق ( و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) خواسته اند براى مقصود خود استدلال كنند ! چون خداوند مى گويد حال نشاة اخرى ( قيامت ) را بر نشاة اولى ( دنيا ) قياس كنيد .
ولى اين استدلال عجيبى است زيرا اولا آنچه در آيه فوق آمده يك استدلال عقلى و قياس منطقى است ، چون منكران معاد مى گفتند خدا چگونه قدرت دارد استخوان پوسيده را زنده كند ؟ قرآن در جواب آنها مى گويد : همان كسى كه قدرت داشت شما را در آغاز بيافريند بعدا نيز چنين قدرتى را دارد ، در حالى كه قياس ظنى در احكام شرعى هيچگاه چنين نيست ، زيرا ما احاطه به مصالح و مفاسد تمام احكام شرع نداريم .
ثانيا آنها كه قياس را ممنوع مى دانند قياس اولويت را استثنا كرده اند فى المثل اگر قرآن مى گويد : نسبت به پدر و مادر كمترين سخن خشونت - آميز نگوئيد به طريق اولى مى فهميم نبايد آزار بدنى به آنها برسانيم ، آيه مورد بحث از قبيل قياس اولويت است و ربطى به قياس ظنى مورد نزاع ندارد چرا كه در آغاز كه هيچ چيزى وجود نداشت خداوند كره زمين و خاك را آفريد و انسان را از آن خاك خلقت كرد ، در آخرت حداقل خاكهاى انسان موجود است ، و لذا در قرآن مجيد در آيه 27 روم مى خوانيم : و هو الذى يبدؤ الخلق ثم يعيده و هو أهون عليه او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا باز مى گرداند و اين كار براى او آسانتر است .
اين سخن را با حديثى پايان مى دهيم كه فرمود : عجبا كل العجب للمكذب بالنشاة الاخرى و هو يرى النشاة الاولى ، و عجبا للمصدق بالنشاة الاخرة و هو يسعى لدار الغرور : بسيار شگفت انگيز است كار كسى كه نشاه ديگر
تفسير نمونه ج : 23 ص : 247
را انكار مى كند در حالى كه نشاه اولى را مى بيند و بسيار تعجب آور است كسى كه به نشاه آخرت ايمان دارد اما تمام تلاش او براى دنيا است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 248
أَ فَرَءَيْتُم مَّا تحْرُثُونَ(63) ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزَّرِعُونَ(64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنَهُ حُطماً فَظلْتُمْ تَفَكَّهُونَ(65) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ(66) بَلْ نحْنُ محْرُومُونَ(67)
ترجمه :
63 - آيا هيچ در باره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد ؟
64 - آيا شما آن را مى رويانيد ، يا ما مى رويانيم ؟
65 - هرگاه بخواهيم آن را تبديل به كاه درهم كوبيده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد !
66 - ( به گونه اى كه بگوئيد : ) به راستى ما زيان كرده ايم .
67 - بلكه ما به كلى محروميم .

تفسير : زارع خداوند است يا شما ؟ !
تاكنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم .
آيات مورد بحث و آيات آينده به سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى آب و سومى آتش است ، زيرا سه
تفسير نمونه ج : 23 ص : 249
ركن اساسى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد ، دانه هاى گياهى مهمترين ماده غذائى انسان محسوب مى شود ، و آب مهمترين مشروب ، و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است .
نخست مى فرمايد : آيا هيچ در باره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد ؟ ! ( أ فرأيتم ما تحرثون ) .
آيا شما آنرا مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟ ( أ أنتم تزرعونه ام نحن الزارعون ) .
جالب اينكه در آيه اول تعبير به تحرثون از ماده حرث ( بر وزن درس ) مى كند كه به معنى كشت كردن ( افشاندن دانه و آماده ساختن آن براى نمو است ) و در آيه دوم تعبير به تزرعونه از ماده زراعت مى كند كه به معنى رويانيدن است .
بديهى است كار انسان تنها كشت است ، اما رويانيدن تنها كار خدا است ، و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت ( فان الزارع هو الله ) : هيچيك از شما نگويد : من زراعت كردم ، بلكه گويد كشت كردم ( زيرا زارع حقيقى خدا است ) .
شرح اين دليل چنين است كه انسان كارى را كه در مورد زراعت مى كند بى شباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست ، دانه اى را مى افشاند و كنار مى رود ، اين خداوند است كه در درون دانه يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند ، جوانه مى زند ، و ريشه مى دواند ، سپس با سرعت عجيبى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 250
از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد ، و دستگاههاى عظيم و لابراتوارهاى موجود در درون گياه به كار مى افتد و غوغائى برپا مى كند ساقه و شاخه و خوشه را مى سازد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم برمى خيزد .
دانشمندان مى گويند : تشكيلاتى كه در ساختمان يك گياه به كار رفته از تشكيلات موجود در يك شهر عظيم صنعتى با كارخانه هاى متعددش شگفت انگيزتر و به مراتب پيچيده تر است .
آيا كسى كه چنين قدرتى دارد از احياى مجدد مردگان عاجز است .
در آيه بعد براى تاكيد روى اين مساله كه انسان هيچ نقشى در مساله نمو و رشد گياهان جز افشاندن دانه ندارد مى افزايد اگر ما بخواهيم اين زراعت را تبديل به يك مشت كاه درهم كوبيده شده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد ! ( لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ) .
آرى مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آنرا قبل از بستن دانه ها خشك كرده درهم بشكند ، يا آفتى براى آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد ، و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم ، و يا گوشه اى از يك صاعقه بزرگ را بر آن مسلط سازيم ، به گونه اى كه چيزى جز يك مشت كاه خشكيده از آن باقى نماند ، و شما از مشاهده منظره آن در حيرت و ندامت فرو رويد .
آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت ؟ پس بدانيد همه اين بركات از جاى ديگر است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 251
حطام از ماده حطم ( بر وزن حتم ) در اصل به معنى شكستن چيزى است ، و غالبا به شكستن اشياء خشك مانند استخوان پوسيده ، و يا ساقه هاى خشك گياهان اطلاق مى شود و در اينجا منظور كاه است .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از حطام در اينجا پوسيدن تخمها در زير زمين و عدم رويش آنها باشد .
تفكهون از ماده فاكهة به معنى ميوه است ، سپس فكاهت به مزاح و شوخى و گفتن لطيفه ها كه ميوه جلسات انس است اطلاق شده ، ولى اين ماده گاهى به معنى تعجب و حيرت نيز آمده ، و آيه مورد بحث از اين قبيل است .
اين احتمال نيز وجود دارد همانگونه كه انسان به هنگام خشم گاهى مى خندد كه نام آنرا خنده خشم مى گذارند در هنگام مصائب سخت و سنگين نيز به شوخى مى پردازد بنابر اين منظور شوخى به خاطر مصيبت است .
آرى تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد : به راستى كه ما زيان كرديم و سرمايه ز كف داديم ، و چيزى به دست نياورديم ( انا لمغرمون ) و 3 ) .
بلكه ما به كلى محروم و بيچاره هستيم ( بل نحن محرومون ) .
آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد چنين سرنوشتى امكان پذير بود ؟ اينها
تفسير نمونه ج : 23 ص : 252
نشان مى دهد كه اينهمه آوازه ها از او است ، و هم او است كه از يك دانه ناچيز ، گياهان پر طراوت و گاه صدها يا هزاران دانه توليد مى كند ، گياهانى كه دانه هايش خوراك انسانها ، و شاخ و برگش غذاى حيوانات ، و گاه ريشه ها و ساير اجزايش درمان انواع دردهاست .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 253
أَ فَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشرَبُونَ(68) ءَ أَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نحْنُ الْمُنزِلُونَ(69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْنَهُ أُجَاجاً فَلَوْ لا تَشكُرُونَ(70) أَ فَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتى تُورُونَ(71) ءَ أَنتُمْ أَنشأْتُمْ شجَرَتهَا أَمْ نحْنُ الْمُنشِئُونَ(72) نحْنُ جَعَلْنَهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَعاً لِّلْمُقْوِينَ(73) فَسبِّحْ بِاسمِ رَبِّك الْعَظِيمِ(74)
ترجمه :
68 - آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد ؟
69 - آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد ؟ يا ما نازل مى كنيم ؟
70 - هرگاه بخواهيم اين آب گوارا را ، تلخ و شور قرار مى دهيم ، پس چرا شكر نمى كنيد ؟ ،
71 - آيا در باره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد ؟
72 - آيا شما درخت آن را آفريده ايد ؟ يا ما آفريده ايم ؟
73 - ما آن را وسيله يادآورى ( براى همگان ) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم .
74 - حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن ( و او را پاك و منزه بشمار ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 254
تفسير : اين آب و آتش از كيست ؟
در اين آيات اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد ، در اين بخش از آيات سوره واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است .
نخست مى فرمايد : آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد ؟ ( أ فرأيتم الماء الذى تشربون ) .
آيا شما آنرا از ابر نازل مى كنيد ؟ يا ما نازل مى كنيم ؟ ( ء أنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ) .
مزن ( بر وزن حزن ) آنگونه كه راغب در مفردات مى گويد : به معنى ابرهاى روشن است ، و بعضى آنرا به ابرهاى باران زا تفسير كرده اند .
اين آيات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گيرد ، و در واقع مى گويد : آيا در باره اين آبى كه مايه حيات شما است و پيوسته آنرا مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد ؟ چه كسى به آفتاب فرمان مى دهد بر صفحه اقيانوسها بتابد ، و از ميان آبهاى شور و تلخ تنها ذرات آب خالص و شيرين و پاك از هر گونه آلودگى را جدا ساخته ، و به صورت بخار به آسمان بفرستد ؟ چه كسى به اين بخارات دستور مى دهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند ، و قطعات ابرهاى باران زا را تشكيل دهند ؟
تفسير نمونه ج : 23 ص : 255
چه كسى دستور حركت به بادها و جابجا كردن قطعات ابرها و فرستادن آنها را بر فراز زمينهاى خشك و مرده مى دهد ؟ چه كسى به طبقات بالاى هوا اين خاصيت را بخشيده كه به هنگام سرد شدن توانائى جذب بخار را از دست دهد ، و در نتيجه بخارات موجود به صورت قطرات باران ، نرم و ملايم ، آهسته و پى در پى ، بر زمينها فرود آيند ؟ اگر يكسال خورشيد اعتصاب كند ، بادها از حركت بايستند ، قطعات بالاى جو بخارات را مصرانه در خود نگهدارند ، و آسمان بر زمين بخيل گردد ، آنچنان كه زرع و نخيل لب تر نكنند ، همه شما از تشنگى هلاك مى شويد ، و حيوانات و باغها و زراعتهاى شما مى خشكد .
كسى كه اين قدرت را دارد كه با وسايلى اينچنين ساده آنچنان بركاتى براى شما فراهم سازد ، آيا قادر بر احياى مردگان نيست ؟ اين خود يكنوع احياى مردگان است احياى زمينهاى مرده كه ، هم نشانه توحيد و عظمت خدا است و هم دليل بر رستاخيز و معاد .
و اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات خود انسان است ، بعلاوه در آيات قبل اشاره اى به مساله زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود .
جالب اينكه اهميت آب و نقش آن در زندگى بشر نه تنها با گذشت زمان و پيشرفت صنايع و علم و دانش انسان كم نمى شود ، بلكه بر عكس ، انسان صنعتى نياز بيشترى به آب دارد ، لذا بسيارى از مؤسسات عظيم صنعتى فقط در كنار رودخانه هاى عظيم قدرت فعاليت دارند .
سرانجام در آيه بعد براى تكميل همين بحث مى افزايد : اگر بخواهيم
تفسير نمونه ج : 23 ص : 256
اين آب گوارا و شيرين را به صورت تلخ و شور قرار مى دهيم ( لو نشاء جعلناه اجاجا ) .
پس چرا شكر اين نعمت بزرگ را بجا نمى آوريد ؟ ( فلو لا تشكرون ) .
آرى اگر خدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شوند ، و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند ، و ابرهائى شور و تلخ تشكيل داده ، قطره هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند ! اما او به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد ، نه تنها املاح در آب ، بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند ، و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران هرگاه هوا آلوده نباشد خالص ترين ، پاكترين ، و گواراترين آبها است .
اجاج از ماده اج ( بر وزن حج ) در اصل از اجيج آتش يعنى برافروختگى و سوزندگى آن گرفته شده است ، و به آبهائى كه به خاطر شورى يا تلخى و حرارت دهان را مى سوزاند اجاج مى گويند .
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پايان مى دهيم در اين حديث مى خوانيم : ان النبى كان اذا شرب الماء قال الحمد لله الذى سقانا عذبا فراتا برحمته و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا ! : هنگامى كه حضرت آب مى نوشيد مى فرمود : حمد براى خداوندى كه به رحمتش ما را از آب شيرين و گوارا سيراب كرد ، و آنرا به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد ! .
سرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن
تفسير نمونه ج : 23 ص : 257
آفرينش آتش است ، آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر ، و مؤثرترين وسيله در تمام صنايع است ، مى فرمايد : آيا هيچ در باره آتشى كه مى افروزيد انديشيده ايد ؟ ( أ فرأيتم النار التى تورون ) .
آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ؟ ( ء أنتم أنشاتم شجرتها ام نحن المنشئون ) .
تورون از ماده ورى ( بر وزن نفى ) به معنى مستور ساختن است و به آتشى كه در وسائل آتش افروزى نهفته است و آنرا از طريق جرقه زدن بيرون مى آورند ورى و ايراء مى گويند .
توضيح اينكه : براى افروختن آتش و ايجاد جرقه نخستين كه امروز از كبريت و فندك و مانند آن استفاده مى كنند در گذشته گاه از آهن و سنگ چخماق بهره مى گرفتند ، و آنها را به يكديگر مى زدند و جرقه ظاهر مى شد ، اما اعراب حجاز از دو نوع درخت مخصوص كه در بيابانها مى روئيد و بنام مرخ و عفار ناميده مى شد به عنوان دو چوب آتش زنه استفاده مى كردند ، اولى را زير قرار مى دادند و دومى را روى آن مى زدند ، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن توليد مى شد .
غالب مفسران آيات فوق را به همين معنى تفسير كرده اند كه خداوند مى خواهد از آتشى كه در چوب اينگونه درختان نهفته شده و از آن به عنوان آتش زنه استفاده مى شود استدلال بر نهايت قدرت خود كند ، كه در شجر اخضر ( درخت سبز ) آتش و نار آفريده است ، در حالى كه جان درخت در آب است ، آب كجا و آتش كجا ؟ ! آن كس كه چنين توانائى دارد كه اين آب و آتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند چگونه نمى تواند مردگان را لباس حيات بپوشاند
تفسير نمونه ج : 23 ص : 258
و در رستاخيز زنده كند ؟ شبيه همين دليل براى معاد در آيات آخر سوره يس نيز آمده است ، الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد ( يس 80 ) .
ولى همانگونه كه در تفسير آيه فوق مشروحا بيان كرديم اين تعبير قرآنى مى تواند اشاره به دليل لطيفترى كه همان رستاخيز انرژيهاست بوده باشد ، و به تعبير ديگر در اينجا سخن تنها از آتش زنه نيست ، بلكه سخن از خود آتش گير يعنى چوب و هيزم كه به هنگام سوختن آنهمه حرارت و انرژى را آزاد مى كند ، نيز هست .
توضيح اينكه : از نظر علمى ثابت شده آتشى كه امروز به هنگام سوختن چوبها مشاهده مى كنيم همان حرارتى است كه درختان طى ساليان دراز از آفتاب گرفته ، و در خود ذخيره كرده اند ، ما فكر مى كنيم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از ميان رفته ، غافل از اينكه تمام آن حرارت در درخت ذخيره شده ، و به هنگامى كه جرقه آتش به چوبهاى خشك مى رسد و شروع به سوختن مى كند آن حرارت و نور و انرژى را پس مى دهند .
يعنى در اينجا رستاخيز و معادى برپا مى شود ، و انرژيها مرده از نو زنده مى شوند و جان مى گيرند ، و به ما مى گويند : خدائى كه رستاخيز ما را فراهم ساخت قدرت دارد كه رستاخيز شما انسانها را نيز فراهم سازد ! ( براى توضيح بيشتر در اين زمينه به بحث مشروحى كه در جلد 18 صفحه 461 تا 467 بيان كرده ايم مراجعه كنيد ) .
جمله تورون كه به معنى آتش افروختن است گرچه معمولا در اينجا به استفاده از آتش زنه تفسير شده ، ولى هيچ مانعى ندارد كه آتش گيره ( هيزم )
تفسير نمونه ج : 23 ص : 259
را نيز شامل مى شود ، زيرا به هر حال آتشى است پنهان كه آشكار مى گردد .
البته اين دو معنى با هم منافات ندارد ، معنى اول را عموم مردم مى فهمند و معنى دوم كه معنى دقيقترى است با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش آشكار گشته .
در آيه بعد براى تاكيد بحثهاى فوق مى افزايد : ما اين آتشى را كه از اين درختان خارج مى شود وسيله يادآورى براى همگان و نيز وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم ( نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمقوين ) .
بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بيجان در رستاخيز است ، و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ ، چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ناركم هذه التى توقدون جزء من سبعين جزءا من نار جهنم اين آتشى كه برمى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است ! .
و اما تعبير به متاعا للمقوين اشاره كوتاه و پر معنى به فوائد دنيوى اين آتش است ، زيرا در معنى مقوين دو تفسير آمده ، نخست اينكه : از ماده قواء ( بر وزن كتاب ) به معنى بيابان خشك و خالى است ، بنابر اين مقوين به كسانى مى گويند كه در بيابانها گام مى نهند ، و از آنجا كه افراد باديه نشين غالبا فقيرند گاه اين تعبير در معنى فقير نيز به كار رفته است .
تفسير دوم اينكه : از ماده قوت و به معنى نيرومندان است ، بنابر اين واژه مزبور از لغاتى است كه در دو معنى متضاد به كار مى رود .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 260
درست است كه آتش و درختان آتش زنه و آتشگيره مورد استفاده همگان است ، ولى چون مسافران براى دفع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهاى قديم به وسيله قافله ها بيش از همه محتاج به آن بودند روى آن تكيه شده است .
استفاده اقوياء از آتش نيز به خاطر گستردگى زندگى آنها روشن است ، مخصوصا اگر اين بحث را گسترش به جهان امروز دهيم كه چگونه حرارت ناشى از انواع آتشها دنياى صنعتى را به حركت در مى آورد ، و چرخهاى عظيم كارخانجات را به گردش وامى دارد كه اگر اين شعله عظيم ( كه همه از درختان است ، حتى آتشى كه از زغال سنگ و يا مواد نفتى گرفته مى شود آن هم نيز بلاواسطه يا بالواسطه به گياهان باز مى گردد ) روزى خاموش شود نه تنها چراغ تمدن كه چراغ زندگى انسانها نيز خاموش خواهد گشت .
بدون شك آتش يكى از مهمترين اكتشافات بشر است در حالى كه تمام نقش ايجاد در آنرا آفرينش بر عهده گرفته ، و نقش انسان در آن بسيار ناچيز و بى ارزش است ، و نيز بدون شك از زمانى كه آتش كشف شد بشريت در مرحله تازه اى از تمدن خود گام نهاد .
آرى قرآن مجيد در همين يك جمله كوتاه به تمام اين حقايق به صورت سربسته اشاره كرده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه فوق نخست فايده معنوى آتش كه تذكر رستاخيز است مطرح شده ، و بعد فايده دنيوى آن ، چرا كه اولى اهميت بيشترى دارد بلكه اصل و اساس را تشكيل مى دهد .
در مورد ذكر اين نعمتهاى سه گانه ( دانه هاى غذائى - آب - آتش ) ترتيبى رعايت شده كه يك ترتيب كاملا طبيعى است ، انسان نخست به سراغ دانه هاى غذائى مى رود ، بعد آنها را با آب مى آميزد ، و سپس آنرا با آتش طبخ و آماده براى تغذيه مى كند !
تفسير نمونه ج : 23 ص : 261
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد : حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن و او را پاك و منزه بشمر ( فسبح باسم ربك العظيم ) .
آرى خداوندى كه اينهمه نعمت را آفريده ، و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت او است شايسته تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است .
او هم رب است و پروردگار ، و هم عظيم است و قادر و مقتدر گرچه مخاطب در اين جمله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ولى ناگفته پيدا است كه منظور همه انسانها مى باشد .

نكته :
در اينجا لازم است به چند حديث پر معنى در ارتباط با آيات فوق از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امير مؤمنان على (عليه السلام) اشاره كنيم :
1 - در تفسير روح المعانى در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم : شبى از شبها حضرت به هنگام نماز و خواندن سوره واقعه وقتى به آيه أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه ام نحن الخالقون رسيد ، سه بار عرض كرد : بل انت يا رب : بلكه تو خالق انسان هستى اى پروردگار و هنگامى كه به آيه أ أنتم تزرعونه ام نحن الزارعون رسيد باز سه مرتبه عرض كرد : بل انت يا رب بلكه زارع حقيقى توئى اى پروردگار و هنگامى كه به آيه أ أنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون رسيد باز سه مرتبه عرض كرد : بل انت يا رب : توئى كه باران
تفسير نمونه ج : 23 ص : 262
را از ابرها فرو مى فرستى اى پروردگار سپس آيه أ أنتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون را تلاوت فرمود ، و سه بار عرض كرد : بل انت يا رب : توئى كه درختان آتش زا را آفريده اى پروردگار .
از اين حديث استفاده مى شود كه مناسب است انسان در برابر جمله هائى كه به عنوان استفهام تقريرى در قرآن مجيد آمده است پاسخ مساعد دهد گوئى خدا با او سخن مى گويد سپس حقيقت آنرا در روح و جان خود زنده كند و تنها به تلاوت بى روح و فاقد انديشه قناعت نكند .
2 - در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه فرمود : لا تمنعوا عباد الله فضل الماء و لا كلاء و لا نارا فان الله تعالى جعلها متاعا للمقوين و قوة للمستضعفين : هرگز بندگان خدا را از آب اضافى كه در اختيار داريد منع نكنيد ، و نه از مرتع اضافى ، و نه از آتش ، چرا كه خداوند اينها را وسيله زندگى مسافران و مايه قوت نيازمندان قرار داده است .
3 - در حديث ديگرى مى خوانيم : هنگامى كه آيه فسبح باسم ربك العظيم نازل شد پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اجعلوها فى ركوعكم آنرا ذكر ركوع خود قرار دهيد ( در ركوع خود بگوئيد سبحان ربى العظيم و بحمده ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 263
* فَلا أُقْسِمُ بِمَوَقِع النُّجُومِ(75) وَ إِنَّهُ لَقَسمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ(76) إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ(77) فى كِتَب مَّكْنُون(78) لا يَمَسهُ إِلا الْمُطهَّرُونَ(79) تَنزِيلٌ مِّن رَّب الْعَلَمِينَ(80) أَ فَبهَذَا الحَْدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ(81) وَ تجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ(82)
ترجمه :
75 - سوگند به جايگاه ستارگان ، و محل طلوع و غروب آنها .
76 - و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد !
77 - كه آن قرآن كريمى است
78 - كه در كتاب محفوظ جاى دارد .
79 - و جز پاكان نمى توانند آن را مس كنند .
80 - اين چيزى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده .
81 - آيا اين سخن را ( اين قرآن را با اوصافى كه گفته شد ) سست و كوچك مى شمريد ؟
82 - و به جاى شكر روزيهائى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد ؟
تفسير نمونه ج : 23 ص : 264
تفسير : تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند
در تعقيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل در باره معاد آمد در اين آيات سخن از اهميت قرآن مجيد است ، چرا كه مساله نبوت و نزول قرآن بعد از مساله مبدأ و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد ، بعلاوه قرآن مجيد در زمينه دو اصل توحيد و معاد بحثهاى عميقى دارد ، و تحكيم پايه هاى آن تحكيم اين دو اصل محسوب مى شود .
نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده ، مى فرمايد : سوگند به جايگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آنها ! ( فلا اقسم بمواقع النجوم ) .
بسيارى از مفسران را عقيده بر اين است كه لا در اينجا به معنى نفى نيست ، بلكه زائده ، و براى تاكيد است ، چنانكه در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه ، و پروردگار مشرقها و مغربها ، و شفق ، و مانند آن آمده است .
در حالى كه بعضى ديگر لا را در اينجا به معنى نفى و اشاره به اين مى دانند كه مطلب مورد قسم از آن پراهميت تر است كه به آن سوگند ياد شود ، همانگونه كه در تعبيرات روزمره نيز گاه مى گوئيم : ما به فلان موضوع قسم نمى خوريم .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه در قرآن به ذات پاك خدا صريحا سوگند ياد شده ، مگر ستارگان از آن برترند كه به آنها قسم ياد شود ؟ ! مفسران در مورد مواقع النجوم تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند : نخست همان كه در بالا گفتيم يعنى جايگاه ستارگان و مدارات و مسير آنها .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 265
ديگر اينكه منظور محل طلوع و غروب آنها است .
و ديگر اينكه منظور سقوط ستارگان در آستانه رستاخيز و قيامت است .
بعضى نيز آنرا تنها به معنى غروب ستارگان تفسير كرده اند .
بعضى هم به پيروى پاره اى از روايات آنرا اشاره به نزول قسمتهاى مختلف قرآن در فواصل زمانى متفاوت مى دانند ( زيرا نجوم جمع نجم در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود ) .
گرچه منافاتى بين اين معانى نيست ، و ممكن است همه در آيه فوق جمع باشد ، ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه به هنگام نزول اين آيات غالب مردم اهميت اين سوگند را نمى دانستند امروز براى ما روشن شده است كه ستارگان آسمان هر كدام جايگاه مشخصى دارد ، و مسير و مدار آنها كه طبق قانون جاذبه و دافعه تعيين مى شود بسيار دقيق و حساب شده است .
و سرعت سير آنها هر كدام با برنامه معينى انجام مى پذيرد .
اين مساله گرچه در كرات دوردست دقيقا قابل محاسبه نيست ، اما در منظومه شمسى كه خانواده ستارگان نزديك به ما را تشكيل مى دهد دقيقا مورد بررسى قرار گرفته ، و نظام مدارات آنها به قدرى دقيق و حساب شده است كه انسان را به شگفتى وامى دارد .
هنگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد ! و در جهان كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند ، به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .
در كتاب الله و العلم الحديث مى خوانيم : دانشمندان فلكى معتقدند اين ستارگانى كه از ميلياردها متجاوزند كه قسمتى از آنها را با چشم غير مسلح مى توان ديد ، و قسمت ( بسيار بيشترى )
تفسير نمونه ج : 23 ص : 266
را جز با تلسكوبها نمى توان ديد .
بلكه قسمتى از آنها با تلسكوب هم قابل مشاهده نيست فقط با وسائل خاصى مى توان از آنها عكسبردارى كرد همه اينها در مدار مخصوص خود شناورند و هيچ احتمال اين را ندارد كه يكى از آنها در حوزه جاذبه ستاره ديگرى قرار گيرد ، يا با يكديگر تصادف كنند ، و در واقع چنين تصادفى همانند اين است كه فرض كنيم يك كشتى اقيانوس پيما در درياى مديترانه با كشتى ديگرى در اقيانوس كبير تصادف كند در حالى كه هر دو كشتى به يكسو و با سرعت واحدى در حركتند و چنين احتمالى اگر محال نباشد لااقل بعيد است ! .
با توجه به اين اكتشافات علمى از وضع ستارگان اهميت سوگند بالا روشنتر مى گردد .
و به همين دليل در آيه بعد مى افزايد : و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد ( و انه لقسم لو تعلمون عظيم ) .
تعبير به لو تعلمون ( اگر بدانيد ) به خوبى گواهى مى دهد كه علم و دانش بشر در آن زمان اين حقيقت را به طور كامل درك نكرده بود ، و اين خود يك اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند ! ، يك چنين بيانى ، آنهم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود .
اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه بعد پرده
تفسير نمونه ج : 23 ص : 267
از روى آن برداشته ، مى گويد : آنچه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آورده قرآن كريم است ( انه لقرآن كريم ) .
و به اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت است ، و يا العياذ بالله سخنانى است جنون آميز ، يا همچون اشعار شاعران ، يا از سوى شياطين است ، پاسخ مى گويد كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است ، و محتواى آن حاكى از مبدأ نزول آن مى باشد و آنچنان اين موضوع عيان است كه حاجت به بيان نيست .
توصيف قرآن به كريم ( با توجه به اينكه كرم در مورد خداوند به معنى احسان و انعام ، و در مورد انسانها به معنى دارا بودن اخلاق و افعال ستوده ، و به طور كلى اشاره به محاسن بزرگ است نيز اشاره به زيبائيهاى ظاهرى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله ها و هم اشاره به محتواى جالب آن است ، چرا كه از سوى خدائى نازل شده كه مبدأ و منشا هر كمال و جمال و خوبى و زيبائى است .
آرى هم گوينده قرآن كريم است ، و هم خود قرآن ، و هم آورنده آن ، و هم اهداف قرآن كريم است .
سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته ، مى افزايد : اين آيات در كتاب مستورى جاى دارد ( فى كتاب مكنون ) .
در همان لوح محفوظ در علم خدا كه از هر گونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است .
بديهى است كتابى كه از چنان مبدأى سرچشمه مى گيرد و نسخه اصلى آن در آنجا است از هر گونه دگرگونى و خطا و اشتباه مصون است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 268
و در سومين توصيف مى فرمايد : اين كتاب را جز پاكان نمى توانند مس كنند ! ( لا يمسه الا المطهرون ) .
بسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (عليهم السلام) وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند .
در حالى كه گروه ديگرى آنرا اشاره به فرشتگان مطهرى مى دانند كه از قرآن آگاهى دارند ، يا واسطه وحى بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده اند ، نقطه مقابل مشركان كه مى گفتند : اين كلمات را شياطين بر او نازل كرده اند ! بعضى نيز آنرا اشاره به اين معنى مى دانند كه حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند ، همانگونه كه در آيه 2 سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب شكى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزكاران است و به تعبير ديگر حداقل پاكى كه روح حقيقت جوئى است براى درك حداقل مفاهيم آن لازم است ، و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد .
ولى هيچ منافاتى در ميان اين سه تفسير وجود ندارد و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد .
در چهارمين و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد : اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است ( تنزيل من رب العالمين ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 269
خدائى كه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى ترتيب انسانها بر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است ، و همانگونه كه در جهان تكوين مالك و مربى او است ، در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيه او مى باشد .
سپس مى افزايد : آيا اين قرآن را با اين اوصافى كه گفته شد سست و كوچك مى شمريد ؟ ! سهل است آنرا انكار و تكذيب مى كنيد ؟ ! ( ا فبهذا الحديث انتم مدهنون ) .
در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد .
هذا الحديث ( اين سخن ) اشاره به قرآن است و مدهنون در اصل از ماده دهن به معنى روغن است ، و از آنجا كه براى نرم كردن پوست تن يا اشياء ديگر آنرا روغن مالى مى كنند كلمه ادهان به معنى مدارا و ملايمت و گاه به معنى سستى و عدم برخورد جدى آمده است ، و نيز از آنجا كه افراد منافق و دروغگو غالبا زبانهاى نرم و ملايمى دارند اين واژه احيانا به معنى تكذيب و انكار نيز به كار رفته است ، و هر دو معنى در آيه فوق محتمل است ، اصولا انسان چيزى را كه باور دارد جدى مى گيرد اگر آنرا جدى نگرفت دليل بر اين است كه باور ندارد .
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد : شما به جاى اينكه در برابر روزيهاى خداداد ، مخصوصا نعمت بزرگ قرآن شكر بجا آوريد آنرا تكذيب مى كنيد ؟ ( و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 270
بعضى گفته اند : منظور اين است كه بهره شما از قرآن تنها تكذيب است ، و يا شما تكذيب را وسيله رزق و معاش خود قرار داده ايد .
ولى تفسير اول از دو تفسير اخير با آيات پيشين متناسبتر به نظر مى رسد ، و با شان نزولى كه براى اين آيه ذكر شد نيز هماهنگتر است ، چرا كه بسيارى از مفسران از ابن عباس نقل كرده اند كه در يكى از سفرها همراهان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرفتار تشنگى شديدى شدند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دعا كرد بارانى نازل شد و همه سيراب شدند ، ولى در اين ميان حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيد كه مردى مى گويد : به بركت طلوع فلان ستاره باران نازل گرديد ! ( در عصر جاهليت عربها معتقد به انواء بودند و منظورشان از آن ستارگانى بود كه در فواصل مختلفى در آسمان ظاهر مى شدند ، و عرب جاهلى عقيده داشت همراه ظهور هر يك از اين ستارگان بارانى مى بارد ، و لذا تعبير مى كردند مطرنا بنوء فلان اين باران از بركت طلوع فلان ستاره است ! و اين يكى از مظاهر شرك و بت پرستى و ستاره پرستى بود ) .
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كمتر آيات را تفسير مى كرد ولى از جمله مواردى كه آنرا تفسير نمود همين آيه بود كه فرمود : منظور از تجعلون رزقكم انكم تكذبون اين است كه بجاى شكر روزيهايتان ، تكذيب مى كنيد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 271
نكته ها :

1 - ويژگيهاى قرآن مجيد
از چهار توصيفى كه در آيات فوق در باره قرآن ذكر شده چنين مى توان نتيجه گرفت كه عظمت قرآن از يكسو به خاطر عظمت محتواى آن ، و از سوى ديگر عمق معانى ، و از سوى سوم قداستى است كه جز پاكان و نيكان به آن راه نمى يابند ، و از سوى چهارم جنبه تربيتى فوق العاده اى دارد چرا كه از سوى رب العالمين نازل شده است ، و هر يك از اين چهار موضوع نياز به بحثهاى مفصلى دارد كه در ذيل آيات مناسب بيان كرده ايم .

2 - قرآن و طهارت
در آيات فوق خوانديم كه قرآن را جز پاكان مس نمى كنند ، و گفتيم اين آيه هم به مس ظاهرى تفسير شده هم معنوى و تضادى با هم ندارند ، و در مفهوم كلى آيه جمعند .
در قسمت اول در روايات اهل بيت از ابو الحسن امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده : المصحف لا تمسه على غير طهر ، و لا جنبا ، و لا تمس خطه و لا تعلقه ، ان الله تعالى يقول : لا يمسه الا المطهرون : قرآن را بدون وضو مس نكن ، و نه در حال جنابت ، و دست بر خط آن در اين حال مگذار ، و آنرا حمايل نكن ، چرا كه خداوند متعال فرموده : جز پاكان آنرا مس نمى كنند .
همين معنى در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) با مختصر تفاوتى نقل شده است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 272
و در منابع اهل سنت نيز آمده است از جمله از طرق مختلف نقل شده كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود لا يمس القرآن الا طاهر : قرآن را جز افراد پاك نبايد مس كند .
و در مورد مس معنوى نيز از ابن عباس از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون قال : عند الله فى صحف مطهره لا يمسه الا المطهرون قال : المقربون : اين قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان ( لوح محفوظ ) قرار دارد ، فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است و جز پاكان آنرا مس نمى كند ، فرمود يعنى مقربان ! .
اين مطلب از طريق عقل نيز قابل استدلال است ، زيرا گرچه قرآن مجيد براى هدايت عموم است اما مى دانيم افراد زيادى بودند كه قرآن را از لبهاى مبارك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى شنيدند و اين آب زلال حقيقت را در سرچشمه وحى مى ديدند اما چون آلوده به تعصب و عناد و لجاجت بودند كمترين بهره اى از آن نگرفتند ، اما كسانى كه اندكى خود را پاك كردند و با روح حقيقت جوئى و تحقيق به سراغ آن آمدند هدايت يافتند ، بنابر اين هر قدر پاكى و تقواى انسان بيشتر شود به مفاهيم عميقتر و بيشترى از قرآن مجيد دست مى يابد ، به اين ترتيب آيه در هر دو بعد جسمى و روحانى صادق است ناگفته پيداست كه شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه معصومين و ملائكه مقربين روشنترين مصداق مقربانند و حقايق قرآن را از همه بهتر درك مى كنند .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 273
فَلَوْ لا إِذَا بَلَغَتِ الحُْلْقُومَ(83) وَ أَنتُمْ حِينَئذ تَنظرُونَ(84) وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لَكِن لا تُبْصِرُونَ(85) فَلَوْ لا إِن كُنتُمْ غَيرَ مَدِينِينَ(86) تَرْجِعُونهَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(87)
ترجمه :
83 - پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد ( توانائى بازگرداندن آن را نداريد ) ؟ !
84 - و شما در اين حال نظاره مى كنيد ( و كارى از دستتان ساخته نيست ) .
85 - و ما به او نزديكتريم از شما ولى نمى بينيد .
86 - اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد ،
87 - پس او را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد .

تفسير : هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد
از لحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد ، لحظه احتضار و پايان عمر انسانها است ، در آن لحظه كه كار از كار گذشته ، و اطرافيان مايوس و نوميد به شخص محتضر نگاه مى كنند ، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود ، با زندگى وداع مى گويد ، و هيچ
تفسير نمونه ج : 23 ص : 274
كارى از دست هيچكس ساخته نيست .
آرى ضعف و ناتوانى كامل انسان ، در اين لحظات حساس آشكار مى شود ، نه تنها در زمانهاى گذشته كه امروز با تمام تجهيزات فنى و پزشكى و حضور تمام وسائل درمانى ، اين ضعف و زبونى به هنگام احتضار درست همانند گذشته مشهود و آشكار است .
قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان ، ترسيم گويائى از اين لحظه كرده ، مى گويد : پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد ، توانائى بازگرداندن آنرا نداريد ؟ ! ( فلو لا اذا بلغت الحلقوم ) .
و شما در اين حال نظاره مى كنيد و كارى از دستتان ساخته نيست ( و انتم حينئذ تنظرون ) .
مخاطب در اينجا اطرافيان محتضرند ، از يكسو نظاره حال او را مى كنند ، و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او ، و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند .
سپس مى افزايد : در حالى كه ما به او نزديكتريم از شما ، و فرشتگان
تفسير نمونه ج : 23 ص : 275
ما كه آماده قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند ولى شما نمى بينيد ( و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ) .
ما به خوبى مى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد ؟ و در عمق وجودش چه غوغائى برپا است ؟ و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سرآمد معينى صادر كرده ايم ، ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد ، و از چگونگى انتقال او از اين سرا به سراى ديگر ، و طوفانهاى سختى كه در اين لحظه برپا است بى خبريد .
بنابر اين منظور از اين آيه نزديكى خداوند به شخص محتضر است ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه منظور نزديكى فرشتگان قبض ارواح مى باشد ، ولى تفسير اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .
به هر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ما است ، هر چند ما بر اثر ناآگاهى از او دوريم ، ولى ظهور و بروز اين معنى در لحظه جان دادن از هر موقع واضحتر است .
سپس براى تاكيد بيشتر ، و روشن ساختن همين حقيقت ، مى افزايد : اگر شما هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد ... ( فلو لا ان كنتم غير مدينين ) .
پس او را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد ( ترجعونها ان كنتم صادقين ) .
اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اينكه مالك مرگ و حيات ديگرى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 276
است ، و پاداش و جزاء در دست او است ، و او است كه مى ميراند و زنده مى كند .
مدينين جمع مدين از ماده دين به معنى جزا است ، و بعضى آنرا به معنى مربوبين تفسير كرده اند ، يعنى اگر شما تحت ربوبيت ديگرى قرار نداريد و مالك امر خويش هستيد او را بازگردانيد ، اين خود دليل بر اين است كه تحت حكومت ديگرى قرار داريد .

نكته ها :

1 - لحظه ناتوانى جباران !
در حقيقت هدف از اين آيات بيان قدرت خداوند بر مساله مرگ و حيات است تا از آن پلى به مساله معاد زده شود ، و انتخاب لحظه احتضار و مرگ در اينجا به خاطر ظهور ضعف و ناتوانى كامل انسان در اين هنگام است با تمام قدرتى كه براى خود فكر مى كند .
بد نيست در اينجا به حالات بعضى از جباران كه در اوج قدرت لحظه مرگشان فرا رسيد توجه كنيم تا عمق معنى اين آيات روشنتر گردد .
مسعودى در مروج الذهب در حالات مامون و جنگ او با سپاه روم داستانى آورده است كه خلاصه اش چنين است : او هنگامى كه از ميدان جنگ باز مى گشت به چشمه بديدون كه در منطقه قشيره معروف است رسيد ، و براى استراحت در آنجا فرود آمد ، صفا و سردى و درخشندگى آب چشمه ، او را در شگفتى فرو برد ، و همچنين سرسبزى و طراوت و خرمى آن منطقه ، دستور داد چوبهائى از درختان قطع كنند و همچون پلى روى چشمه بزنند ، و سقفى از چوب و برگ درختان بالاى آن آماده سازند ، او در آنجا استراحت كرد و آب از زير پاى او رد مى شد ، صافى آب به قدرى بود كه درهمى در درون آب
تفسير نمونه ج : 23 ص : 277
افكند از قعر آب نقش روى آن خوانده مى شد ! ، ولى به قدرى سرد بود كه هيچكس نمى توانست دست خود را در آب فرو برد .
در اين هنگام ماهى نسبتا بزرگى به اندازه يك ذراع ظاهر گشت ، گوئى يكپارچه نقره بود ، مامون گفت هر كس آنرا بگيرد ، شمشيرى به او جايزه مى دهم ، بعضى از خدمتكاران پيشدستى كردند ، و آنرا گرفتند ، هنگامى كه نزديك مامون آوردند ماهى تكانى خورد و از دست خدمتكار او بيرون پريد ، و مانند قطعه سنگى در آب افتاد و مختصر آبى بر سينه و گلو و شانه هاى مامون پاشيد ، به طورى كه لباسش تر شد ، خدمتكار بار ديگر پائين رفت و ماهى را گرفت و در مقابل مامون در دستمالى گذارد در حالى كه تكان مى خورد ، مامون گفت : الان بايد آنرا سرخ و آماده كنيد .
اما ناگهان لرزه اى بر اندام او افتاد به طورى كه قادر بر حركت نبود ، او را با لحافهاى متعدد پوشاندند اما باز مى لرزيد و فرياد مى كشيد : سرما ، سرما ! براى او آتش افروختند ، باز فريادش از سرما بلند بود ، ماهى را سرخ كرده براى او آوردند ، اما او حتى قادر نبود از آن بچشد ، هنگامى كه حالش سختتر شد از بختيشوع و ابن ماسويه ( كه هر دو از اطباء دربار مامون بودند ) درخواست كمك كرد ، در حالى كه در سكرات مرگ بود ، بختيشوع يك دست او را گرفت و ابن ماسويه دست ديگرش را ، ديدند نبض او كاملا از اعتدال خارج شده ، و خبر از فنا و نابودى و از هم پاشيدگى نظام جسمانى او مى دهد ، در اين حال عرق مخصوصى از بدن او تراوش مى كرد كه لزج و چسبنده مانند روغن بود ! و اين دو طبيب در حال او فرو ماندند و اعتراف كردند كه چنين چيزى را در كتب طبى هرگز نخوانده اند ، ولى هر چه هست دليل بر نزديك شدن مرگ او است .
حال مامون سختتر شد ، گفت مرا به نقطه بلندى ببريد كه مشرف
تفسير نمونه ج : 23 ص : 278
بر لشكرم باشد تا وضع آنها را بررسى كنم ، و در اين هنگام شب فرا رسيد ، هنگامى كه از آن نقطه به خيمه ها و لشكر خود و آتشهاى بسيار زيادى كه برافروخته بودند نگاه كرد گفت : يا من لا يزول ملكه ارحم من قد زال ملكه : اى خدائى كه هرگز حكومتت زوال نمى پذيرد به كسى رحم كن كه حكومتش رو به زوال است بعد او را به بسترش آوردند و كسى را كنار او نشاندند كه شهادتين بر زبانش بگذارد ، و چون گوشش سنگين شده بود آن مرد صدايش را بلند كرد ابن ماسويه گفت : فرياد نزن به خدا سوگند او در اين لحظه فرقى بين خدا و مانى نمى گذارد ! .
در اين هنگام مامون چشمش را باز كرد و چنان حدقه ها از هم باز و سرخ شده بود كه سابقه نداشت ، مى خواست با دستش بر ابن ماسويه بكوبد اما نتوانست ، مى خواست سخن تندى بگويد اما قدرت نداشت ، در همان ساعت جان سپرد .
ممكن است بيمارى او سابقه قبلى داشته و يا به گفته بعضى از مورخان هر كسى از آب آن چشمه نوشيد بيمار مى شد ، و يا ماهى نوعى ترشحات مسموم داشته ، هر چه بود حكومت و قدرتى با آن عظمت در لحظاتى چند فرو ريخت و قهرمان ميدانهاى بزرگ نبرد در برابر مرگ زانو زد .
هيچكس در آن لحظه توانائى نداشت قدمى براى او بردارد ، يا لااقل او را به منزل اصليش برساند و تاريخ از اين داستانهاى عبرت انگيز بسيار به خاطر دارد .

2 - آيا جان دادن تدريجى است ؟
تعبير جان به گلو رسيدن كه در آيات فوق بود ( فلو لا اذا بلغت الحلقوم ) كنايه از واپسين لحظه هاى زندگى است و شايد منشا آن اين است كه غالب اعضاى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 279
پيكر مانند دستها و پاها به هنگام مرگ قبل از ساير اعضاء از كار مى افتد ، و گلوگاه از آخرين اعضائى است كه از كار خواهد افتاد .
در آيه 26 سوره قيامت نيز مى خوانيم : كلا اذا بلغت التراقى : كافران ايمان نمى آورند تا زمانى كه روح به ترقوه آنها برسد ( ترقوه استخوانهائى است كه اطراف حلق را فرا گرفته است ) .