تفسير نمونه ج : 23 ص : 520
بعضى نيز نوشته اند اين آيه در مورد جنگجويان احد نازل شده كه هفت نفر از آنها سخت
تشنه و مجروح بودند ، كسى آبى به مقدار نوشيدن يكنفر آورد و سراغ هر يك رفت به
ديگرى حواله داد ، و او را بر خود مقدم شمرد ، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و
خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود .
ولى روشن است كه اين آيه در داستان بنى نضير نازل شده ، اما به خاطر عموميت مفهوم
آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است .
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه ، و بيان نتيجه آن مى افزايد
: و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز - داشته ، رستگارانند ( و
من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ) .
شح چنانكه راغب در مفردات مى گويد به معنى بخل توأم با حرص است كه به صورت عادت در
آيد .
يوق از ماده وقاية گرچه به صورت فعل مجهول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا
است ، يعنى هر كس خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است .
در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) به يكى از اصحاب خود فرمود : ا تدرى
ما الشحيح : آيا مى دانى شحيح كيست ؟ ! او در جواب عرض مى كند : هو البخيل : منظور
بخيل است .
امام فرمود : الشح اشد من البخل ، ان البخيل يبخل بما فى يده ، و الشحيح يشح بما فى
ايدى الناس و على ما فى يده ، حتى لا يرى فى ايدى الناس شيئا الا تمنى ان يكون له
بالحل و الحرام ، و لا يقنع بما رزقه الله عز و جل ! : شح از بخل شديدتر است ، بخيل
كسى است كه در مورد آنچه دارد
تفسير نمونه ج : 23 ص : 521
بخل مىورزد ، ولى شحيح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مىورزد و هم آنچه خود
در اختيار دارد ، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آنرا به چنگ
آورد ، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده
نيست .
در حديث ديگرى مى خوانيم : لا يجتمع الشح و الايمان فى قلب رجل مسلم ! ، و لا يجتمع
غبار فى سبيل الله و دخان جهنم فى جوف رجل مسلم ! : بخل و حرص و ايمان در قلب مرد
مسلمان جمع نمى شود ، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع
نمى گردد .
كوتاه سخن اينكه : از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ترك بخل و حرص انسان را به
رستگارى مى رساند ، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران
مى سازد .
در آخرين آيه مورد بحث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه با الهام از
قرآن مجيد در ميان ما به عنوان تابعين معروف شده اند ، و بعد از مهاجران و انصار كه
در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند : مى
فرمايد : و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى گويند : پروردگارا ! ما و برادران ما را
كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز ، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به
مؤمنان قرار مده ، پروردگارا ! تو مهربان و رحيمى ( و الذين جاؤا من بعدهم يقولون
ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين
آمنوا ربنا انك رؤف رحيم ) .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 522
گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده اند كه بعد از پيروزى
اسلام و فتح مكه به مسلمانان پيوستند ، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست ، بلكه
تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود ، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص
باشد از نظر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد ، و به اين ترتيب آيات سه گانه فوق
تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان مهاجرين و انصار و تابعين خلاصه مى شوند شامل
مى گردد .
جمله و الذين جاؤا ... ظاهرا عطف بر للفقراء المهاجرين است و بيانگر اين واقعيت مى
باشد كه اموال فيىء منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست ، بلكه ساير نيازمندان
مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود .
اين احتمال نيز داده شده كه جمله مستقلى باشد ( به اين ترتيب كه و الذين جاؤا مبتدا
و يقولون خبر است ) ولى تفسير اول با توجه به هماهنگى آن با آيات قبل مناسبتر به
نظر مى رسد .
قابل توجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه گانه اى براى تابعين ذكر مى كند : نخست
اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش و توبه در پيشگاه خداوندند .
ديگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى نگرند كه از هر نظر
مورد احترامند ، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى كنند .
سوم اينكه آنها مى كوشند هر گونه كينه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بيرون
بريزند ، و از خداوند رؤف و رحيم در اين راه يارى مى طلبند ، و به اين ترتيب
خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان و دورى از كينه
تفسير نمونه ج : 23 ص : 523
و حسد از ويژگيهاى آنها است .
غل ( بر وزن سل ) چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است ،
و لذا به آب جارى در ميان درختان غلل مى گويند ، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى
به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى كند به آن غل گفته شده ، بنابر اين غل تنها به
معنى حسد نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل
مى شود .
تعبير به اخوان ( برادران ) و استمداد از خداوند رؤف و رحيم در پايان آيه همه حاكى
از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر
نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد ، بلكه تلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و
براى جمع انجام گيرد ، و هر گونه كينه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه
ها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين .
نكته : صحابه در ميزان قرآن و تاريخ
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از مهاجران و انصار و
تابعين در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه صحابه را بدون استثنا پاك و منزه
بشمرند ، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا
بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند ، و هر كس را در صف مهاجران
و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند .
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد ، و ضوابط
تفسير نمونه ج : 23 ص : 524
مهاجران راستين و انصار و تابعين را دقيقا معين مى كند .
در مهاجران اخلاص ، و جهاد ، و صدق را مى شمرد .
و در انصار محبت نسبت به مهاجران ، و ايثار ، و پرهيز از هر گونه بخل و حرص را ذكر
مى كند .
و در تابعين خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان ، و پرهيز از هر گونه كينه و
حسد را بيان مى نمايد .
با اين حال ما چگونه مى توانيم كسانى را كه فى المثل در جنگ جمل حضور يافتند ، و
روى امام خود شمشير كشيدند ، نه اخوت اسلامى را رعايت كردند ، و نه سينه ها را از
غل و كينه و حسد و بخل پاك ساختند ، و نه سبقت در ايمان على (عليه السلام) را محترم
شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر
سخنان اين و آن تسليم شويم ؟ ! بنابر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان
پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و چه در
طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت ، دقيقا تحت بررسى قرار مى
دهيم ، و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم ، در باره آنها
قضاوت و داورى مى كنيم ، پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى
ماندند محكم مى سازيم ، و از آنها كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا
بعد از او رابطه خود را گسستند مى بريم ، اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم
قرآن و عقل .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 525
* أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِينَ
كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَئنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا
نُطِيعُ فِيكمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصرَنَّكمْ وَ اللَّهُ
يَشهَدُ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(11) لَئنْ أُخْرِجُوا لا يخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن
قُوتِلُوا لا يَنصرُونهُمْ وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الأَدْبَرَ ثُمَّ لا
يُنصرُونَ(12) لأَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِك
بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(13) لا يُقَتِلُونَكمْ جَمِيعاً إِلا فى قُرًى
محَصنَة أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِ بَأْسهُم بَيْنَهُمْ شدِيدٌ تحْسبُهُمْ جَمِيعاً
وَ قُلُوبُهُمْ شتى ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ(14)
تفسير نمونه ج : 23 ص : 526
ترجمه :
11 - آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند :
هرگاه شما را ( از وطن ) بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود ، و سخن هيچكس را در
باره شما اطاعت نخواهيم كرد ، و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد ، و
خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند !
12 - اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند ، و اگر با آنها پيكار شود
ياريشان نخواهند كرد ، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند ، سپس
كسى آنها را يارى نمى كند .
13 - وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خدا است ، اين به خاطر آن است كه
آنها گروهى نادانند .
14 - آنها هرگز با شما به صورت دستجمعى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت
ديوارها ! پيكارشان در ميان خودشان شديد است ( اما در برابر شما ناتوانند ) به
ظاهرشان مى نگرى آنها را متحد مى بينى در حالى كه دلهاى آنها پراكنده است اين به
خاطر آن است كه قومى بى عقلند !
شان نزول :
بعضى از مفسران شان نزولى براى آيات فوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى
از منافقان مدينه مانند عبد الله بن ابى و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود بنى
نضير فرستادند و گفتند : شما محكم در جاى خود بايستيد ، از خانه هاى خود بيرون
نرويد ، و دژهاى خود را محكم سازيد ، ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران
داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم ، طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از
قبيله غطفان نيز با شما همراهى مى كنند .
همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تشويق
تفسير نمونه ج : 23 ص : 527
شوند ، اما در اين هنگام يكى از بزرگان بنى نضير بنام سلام به حيى بن اخطب كه
سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت : اعتنائى به حرف عبد الله بن ابى نكنيد ، او
مى خواهد تو را تشويق به جنگ محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كند ، و خودش در خانه
بنشيند و شما را تسليم حوادث نمايد حييى گفت : ما جز دشمنى محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم ، سلام در پاسخ او گفت : به خدا
سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند ، و اموال و شرف ما بر
باد مى رود كودكان ما اسير ، و جنگجويان ما كشته مى شوند .
آيات فوق سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند .
بعضى معتقدند اين آيات قبل از ماجراى يهود بنى نضير نازل شده و حكايت از حوادث
آينده اين ماجرا مى كند ، و به همين دليل آن را از خبرهاى غيبى قرآن مى شمرند .
لحن آيات كه به صورت فعل مضارع ذكر شده گرچه اين نظر را تاييد مى كند ولى پيوند اين
آيات با آيات پيشين كه بعد از ماجراى شكست بنى نضير و تبعيد آنها نازل گرديده نشان
مى دهد كه اين آيات نيز بعد از اين ماجرا نازل شده و تعبير به فعل مضارع به عنوان
حكايت حال است ( دقت كنيد ) .
تفسير : نقش منافقان در فتنه هاى يهود
بعد از بيان ماجراى طايفه يهود بنى نضير در آيات گذشته ، و شرح
تفسير نمونه ج : 23 ص : 528
حال سه گروه از مؤمنان يعنى مهاجرين و انصار و تابعين با ويژگيهاى هر كدام ، در
آيات مورد بحث به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى
پردازد ، تا وضع حال همه را در مقايسه با يكديگر روشنتر سازد ، و اين روش قرآن است
كه براى معرفى گروهها آنها را در مقايسه با يكديگر قرار مى دهد .
نخست روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى فرمايد : آيا منافقان
را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند : اگر شما را از وطن
بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود ، و سخن هيچكس را در باره شما اطاعت نخواهيم
كرد ، و اگر هم با شما پيكار شود شما را يارى خواهيم كرد ( ا لم تر الى الذين
نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا
نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم ) .
و به اين ترتيب اين گروه از منافقان به طايفه يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه
دروغ مى گفتند : نخست اينكه اگر شما را از اين سرزمين بيرون رانند ما هم بعد از شما
در اينجا نمى مانيم تا جاى خالى شما را ببينيم ! ديگر اينكه اگر دستورى بر ضد شما
صادر شود از هر كس و هر مقام باشد ، نه حالا ، هيچوقت اطاعت نمى كنيم ! سوم اينكه
اگر پاى كارزار به ميان آيد ما دوش به دوش شما ايستاده ايم ، و در يارى شما هيچگونه
ترديدى به خود راه نمى دهيم ! آرى اينها قولهائى بود كه منافقان قبل از اين ماجرا
به يهود دادند ، ولى حوادث بعد نشان داد كه همه دروغ بود .
و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد : خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند (
و الله يشهد انهم لكاذبون ) .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 529
چه تعبير تكان دهنده اى كه با انواع تاكيدها همراه است ، ذكر خداوند به عنوان شاهد
و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسميه ، و نيز استفاده از ان و لام تاكيد همه
نشان مى دهد كه دروغ و نفاق چنان به هم آميخته است كه جدائى در ميان اين دو ممكن
نيست ، هميشه منافقان دروغگو بوده اند ، و غالبا دروغگويان منافقند .
تعبير به اخوانهم ( برادرانشان ) نشان مى دهد كه رابطه و پيوند بسيار نزديكى ميان
منافقان و كفار است ، همانگونه كه در آيات قبل روى رابطه اخوت در ميان مؤمنان تكيه
شده بود با اين تفاوت كه مؤمنان در اخوت خود صادقند ، و لذا از هيچگونه ايثار و
فداكارى مضايقه نمى كنند و به عكس منافقان هيچگونه وفادارى و همدردى ندارند ، و در
سخت ترين لحظات دست از برادران خود بر مى دارند و اين است تفاوت اخوت مؤمنان و
كافران .
جمله و لا نطيع فيكم احدا ابدا ( ما هرگز سخن هيچكس را در مورد شما اطاعت نخواهيم
كرد ) اشاره به اين است كه توصيه ها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما
كاملا ناديده خواهيم گرفت .
سپس براى توضيح بيشتر در باره دروغگوئى آنها مى افزايد : اگر يهود را بيرون كنند
اين منافقان با آنها بيرون نمى روند ( لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ) .
و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد ( و لئن قوتلوا لا - ينصرونهم ) .
و به فرض كه به گفته خود عمل كنند و به ياريشان برخيزند به زودى پشت به ميدان كرده
فرار مى كنند ! ( و لئن نصروهم ليولن الادبار ) .
و بعد از آن هرگز يارى نخواهند داشت ( ثم لا ينصرون ) .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 530
لحن قاطع و كوبنده اين آيات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مى افكند ، به خصوص
اينكه آيه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نيست ، اين يك اصل
كلى است در رابطه منافقان با ساير دشمنان اسلام و همكارى نزديك آنان با يكديگر و
وعد وعيدهائى كه به هم مى دهند ، و بى پايه بودن تمام اين قول و قرارها است .
اين امر نه تنها در گذشته تاريخ اسلام رخ داد كه امروز هم نمونه هاى زنده آن را در
همكارى منافقان در كشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم ، و در فردا و
فرداها نيز صادق است ، و مسلما اگر مؤمنان راستين به وظائف خود عمل كنند بر آنها
پيروز خواهند شد و نقشه هاشان نقش بر آب مى گردد .
در آيه بعد به تشريح علت اين شكست پرداخته ، مى گويد : وحشت از شما در دلهاى آنها
بيش از خوف از خدا است ( لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ) .
چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند ، مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون
شما .
اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادان هستند ( ذلك بانهم قوم لا يفقهون ) .
رهبة در اصل به معنى ترسى است كه توأم با اضطراب و پرهيز باشد ، و در حقيقت ترس و
وحشتى است عميق و ريشه دار كه آثار آن در عمل ظاهر گردد .
گرچه آيه فوق در مورد يهود بنى نضير و عوامل شكست آنها در برابر مسلمين نازل شده
ولى محتواى آن يك حكم كلى و عمومى است ، چرا كه در قلب
تفسير نمونه ج : 23 ص : 531
انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمى شود ، ترس از خدا ، و ترس از ما سوى الله ، زيرا
همه چيز مسخر فرمان خدا است ، و هر كس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دليلى
ندارد كه از غير او ترسان باشد ، و سرچشمه همه اين بدبختيها جهل و نادانى و عدم درك
حقيقت توحيد است .
اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى كلمه ، مسلمان و مؤمن و موحد باشند نه تنها از
قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنياى امروز به خود وحشتى راه نمى دهند ، بلكه آن
قدرتها از آنها مى ترسند ، چنانكه نمونه هاى زنده آنرا با چشم مى بينيم كه با آنهمه
سلاح و وسائل پيشرفته باز از ملتى كوچك ولى مؤمن و از جان گذشته در وحشتند .
نظير همين معنى در آيه 151 سوره آل عمران نيز آمده است : سنلقى فى قلوب الذين كفروا
الرعب بما اشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمين :
به زودى در دلهاى كافران رعب و وحشت مى افكنيم ، چرا كه بدون دليل چيزهائى را براى
خدا شريك قرار دادند ، و جايگاه آنها آتش است ، و چه بد جايگاهى است قرارگاه ظالمان
! سپس به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ، مى افزايد : آنها هرگز با
شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگند ، و از
روياروئى با شما وحشت دارند ( لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر
) .
قرى جمع قريه به معنى آبادى است ، اعم از شهر يا روستا ، و گاه به معنى انسانهاى
مجتمع در يك محل نيز آمده است .
محصنة از ماده حصن ( بر وزن جسم ) به معنى دژ مى باشد ، بنابر اين قرى محصنه به
آباديهائى گفته مى شود كه به وسيله برج و بارو يا
تفسير نمونه ج : 23 ص : 532
كندن خندق يا موانع ديگر از هجوم دشمن در امان است .
جدر جمع جدار به معنى ديوار است ، و ريشه اصلى اين لغت به معنى ارتفاع و بلندى است
.
آرى آنها چون از دژ ايمان و توكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى
محكم جرأت جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند ! .
سپس مى افزايد : اما اين نه بخاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به
فنون جنگند بلكه به هنگامى كه درگيرى در ميان خودشان رخ مى دهد پيكارشان شديد است (
باسهم بينهم شديد ) .
اما در برابر شما صحنه دگرگون مى شود ، و رعب و وحشت و اضطراب عجيبى بر آنها
حكمفرما مى گردد .
البته اين نيز تقريبا يك اصل كلى است در مورد پيكار همه اقوام بى ايمان در ميان
خودشان ، و سپس پيكار با مؤمنان و نمونه هاى آنرا در تاريخ معاصر كرارا ديده ايم كه
وقتى افراد بيخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محكم يكديگر را كوبيده اند كه
انسان در جنگجوئى آنها شك نمى كند ، اما هنگامى كه در مقابل گروهى مؤمن و آماده
شهادت فى سبيل الله قرار مى گيرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى
مستحكم مى كشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرا مى گيرد ، و به راستى اگر مسلمانان ،
ايمان و ارزشهاى اسلامى را زنده و حاكم كنند باز در مقابل دشمنان از چنين عامل
برترى برخوردار خواهند بود .
و در ادامه همين آيه ، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ، مى فرمايد
: به ظاهر آنها كه مى نگرى آنها را متحد و متفق تصور مى كنى ، در حالى كه دلهاى
آنها پراكنده است ، و اين به دليل آن است كه قومى هستند نا آگاه و فاقد تعقل (
تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون ) .
شتى جمع شتيت يعنى متفرق .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 533
راستى كه قرآن در تحليل مسائل بسيار دقيق و الهام بخش است ، مى گويد : تفرقه و نفاق
درونى ناشى از جهل و بيخبرى و نادانى است ، چرا كه جهل عامل شرك است ، و شرك عامل
پراكندگى ، و پراكندگى سبب شكست ، و به عكس علم عامل توحيد در عقيده و عمل و اتفاق
و هماهنگى است كه آنهم به نوبه خود سرچشمه پيروزيها است .
و به اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها
هرگز نبايد ما را فريب دهد ، چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى
پراكنده اى قرار دارد ، و دليل آن هم روشن است ، زيرا هر كدام حافظ منافع مادى
خويشند ، و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است ، در حالى كه وحدت و انسجام
مؤمنان بر اساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد ، يعنى اصل ايمان و توحيد و
ارزشهاى الهى ، بنابر اين هر جا شكست و ناكامى دامن مسلمين را بگيرد طبق آيات فوق
دليلش اين است كه از حقيقت ايمان فاصله گرفته اند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون
نخواهد شد .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 534
كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ
عَذَابٌ أَلِيمٌ(15) كَمَثَلِ الشيْطنِ إِذْ قَالَ لِلانسنِ اكفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ
قَالَ إِنى بَرِىءٌ مِّنك إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِينَ(16) فَكانَ
عَقِبَتهُمَا أَنهُمَا فى النَّارِ خَلِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَلِك جَزؤُا
الظلِمِينَ(17) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ
مَّا قَدَّمَت لِغَد وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا
تَعْمَلُونَ(18) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسهُمْ
أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(19) لا يَستَوِى أَصحَب النَّارِ وَ أَصحَب الْجَنَّةِ
أَصحَب الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ(20)
ترجمه :
15 - كار اين گروه از يهود همانند كسانى است كه كمى قبل از آنها بودند ، طعم تلخ
كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 535
16 - كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت كافر شو ( تا مشكلات تو را حل كنم !
) اما هنگامى كه كافر شد گفت : من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار
عالميان است بيم دارم !
17 - سرانجام كار آنها اين شد كه هر دو در آتش دوزخند ، جاودانه در آن مى مانند ، و
اين است كيفر ستمكاران !
18 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از مخالفت خدا بپرهيزيد ، و هر انسانى بايد
بنگرد تا چه چيز را براى فردايش از پيش فرستاده ، و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از
آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
19 - و همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشى
گرفتار كرد نباشيد ، و آنها فاسق و گنهكارند .
20 - هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند ، اصحاب بهشت رستگار و پيروزند .
تفسير : با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد !
اين آيات همچنان ادامه بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان است و با دو
تشبيه جالب ، موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى سازد : نخست مى فرمايد :
داستان يهود بنى نضير همچون كسانى است كه در گذشته نزديك پيش از آنها بودند همانها
كه در اين دنيا نتيجه تلخ كار خود را چشيدند و در قيامت عذاب دردناك دارند ( كمثل
الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم ) .
اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند
بطورى كه فاصله زيادى ميان اين دو حادثه نبود ؟
تفسير نمونه ج : 23 ص : 536
جمعى آنها را همان مشركان مكه مى دانند كه در غزوه بدر ، طعم تلخ شكست را با تمام
وجودشان چشيدند ، و ضربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد ، زيرا حادثه بدر
فاصله زيادى با ماجراى بنى نضير نداشت چون ماجراى بنى نضير - چنانكه قبلا اشاره
كرديم - بعد از جنگ احد رخ داد ، و ماجراى بدر قبل از احد به فاصله يكسال واقع شد ،
بنابر اين در ميان اين دو حادثه ، فاصله زيادى نبود .
در حالى كه بسيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود بنى قينقاع مى دانند كه
بعد از ماجراى بدر واقع شد ، و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه
گرديد ، البته اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه تناسب بيشترى با يهود بنى
نضير دارد ، زيرا يهود بنى قينقاع نيز مانند يهود بنى نضير افرادى ثروتمند و مغرور
و در ميان خود جنگجو بودند ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان را -
چنانكه در نكات مشروحا به خواست خدا خواهيم گفت - با نيرو و قدرت خود تهديد مى
كردند ، ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربدرى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد
.
وبال به معنى عاقبت شوم و تلخ است ، و در اصل از وابل به معنى باران سنگين گرفته
شده زيرا بارانهاى سنگين معمولا خوفناك است ، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان مى
باشد ، چرا كه غالبا سيلهاى خطرناكى به دنبال دارد .
سپس به تشبيهى در باره منافقان پرداخته ، مى گويد : داستان آنها نيز همانند داستان
شيطان است كه به انسان گفت كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم ، اما هنگامى كه كافر شد
گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم ( كمثل
الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 537
برىء منك انى اخاف الله رب العالمين ) .
در اينكه منظور از انسان در اين آيه كيست ؟ آيا مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير
شيطان قرار گرفته ، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند ، و
سرانجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد ؟ يا منظور انسان خاصى
است همانند ابو جهل و پيروان او كه در جنگ بدر به وعده هاى فريبنده شيطان دلگرم
شدند ، و عاقبت طعم تلخ شكست را چشيدند ، چنانكه در آيه 48 سوره انفال مى خوانيم :
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما
ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برىء منكم انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله
و الله شديد العقاب : و به ياد آوريد هنگامى كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان
جلوه داد ، و گفت هيچكس امروز بر شما پيروز نمى گردد ، و من همسايه و پناه دهنده
شما هستم ، ولى هنگامى كه مجاهدان اسلام و فرشتگان حامى آنها را ديد به عقب برگشت ،
و گفت من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد ، من از خدا مى ترسم
! ، و خداوند شديد العقاب است ! و يا اينكه منظور از انسان همان برصيصا عابد بنى
اسرائيل است كه فريب شيطان را خورد و كافر شد ، و در لحظات حساس شيطان از او بيزارى
جست و از او جدا شد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 538
ولى تفسير اول با مفهوم آيه سازگارتر است و تفسير دوم و سوم مى تواند بيان مصداقى
از آن مفهوم گسترده باشد ، و به هر حال عذابى را كه شيطان از آن اظهار وحشت مى كند
ظاهرا عذاب دنيا است ، و بنابر اين ترس او جدى است نه شوخى و استهزا ، و بسيارند
كسانى كه از مجازاتهاى نزديك مى ترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا
هستند .
آرى چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط
معركه مى فرستند ، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى
نيست .
در آيه بعد سرانجام كار اين دو گروه : شيطان و اتباعش ، و منافقان و دوستانشان از
اهل كفر را روشن ساخته ، مى افزايد : سرانجام كار آنها اين شد كه هر دو در آتش
دوزخند ، جاودانه در آن مى مانند ، و اين است كيفر ظالمان ! ( فكان عاقبتهما انهما
فى النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ) .
اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق ، و شيطان و يارانش ، شكست و ناكامى
و عذاب دنيا و آخرت است ، در حالى كه همكارى مؤمنان و دوستانشان همكارى مستمر و
جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .
در آيه بعد روى سخن را به مؤمنان كرده ، به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و
دردناك بنى نضير و منافقان و شيطان ، مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد از
مخالفت خدا بپرهيزيد ، و هر انسانى بايد بنگرد تا چه
تفسير نمونه ج : 23 ص : 539
چيز را براى فرداى قيامت از پيش فرستاده است ؟ ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و
لتنظر نفس ما قدمت لغد ) .
سپس بار ديگر براى تاكيد مى افزايد : از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى
دهيد آگاه است ( و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ) .
آرى تقوى و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد ، و اعمال
خود را پاك و پاكيزه و خالص كند .
تكرار امر به تقوى ، چنانكه گفتيم ، براى تاكيد است ، چرا كه انگيزه تمام اعمال
صالح و پرهيز از گناه همين تقوى و خدا ترسى است .
ولى بعضى احتمال داده اند كه امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر
دوم به كيفيت خلوص آنها ، يا اينكه اولى ناظر به انجام كارهاى خير است ( به قرينه
جمله ما قدمت لغد ) و دومى ناظر به پرهيز از گناهان و معاصى است ، يا اينكه اولى
اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى براى آينده ولى در آيات قرينه اى بر
اين تفسيرها وجود ندارد ، و تاكيد مناسبتر به نظر مى رسد .
تعبير به غد ( فردا ) اشاره به قيامت است چرا كه با توجه به مقياس عمر دنيا به سرعت
فرا مى رسد ، و ذكر آن به صورت نكره براى اهميت آن است .
تعبير به نفس ( يكنفر ) ممكن است در اينجا به معنى هر يكنفر بوده باشد ، يعنى هر
انسانى بايد به فكر فرداى خويش باشد ، و بدون آنكه از ديگران انتظارى داشته باشد كه
براى او كارى انجام دهند خودش تا در اين دنيا است آنچه را مى تواند از پيش بفرستد .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 540
اين تفسير نيز در مورد تعبير فوق گفته شده كه اشاره به كم بودن افرادى است كه به
فكر فرداى قيامتند ، مثل اينكه مى گوئيم يكنفر پيدا شود كه به فكر نجات خويش باشد ،
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، و خطاب يا ايها الذين آمنوا و عموميت امر به
تقوى دليل بر عموميت مفهوم آيه است .
آيه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد ، تاكيد بر ياد خدا كرده ، چنين مى
فرمايد : همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند ، و خدا نيز آنها را به خود
فراموشى گرفتار كرد ( و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم ) .
اصولا خمير مايه تقوى دو چيز است : ياد خدا يعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور
او در همه جا و همه حال ، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كار
صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اينكه در آن ثبت مى شود ، و به همين دليل توجه به اين
دو اصل ( مبدأ و معاد ) در سر لوحه برنامه هاى تربيتى انبياء و اولياء قرار داشته ،
و تاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .
قابل توجه اينكه قرآن در اينجا صريحا مى گويد : فراموش كردن خدا سبب خود فراموشى مى
شود ، دليل آن نيز روشن است ، زيرا از يكسو فراموشى پروردگار سبب مى شود كه انسان
در لذات مادى و شهوات حيوانى فرو رود ، و هدف آفرينش خود را به دست فراموشى بسپارد
و در نتيجه از ذخيره لازم براى فرداى قيامت غافل بماند .
از سوى ديگر فراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك او است كه هستى مطلق و
علم بى پايان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غير
تفسير نمونه ج : 23 ص : 541
او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مى باشد ، و همين امر سبب مى شود كه
انسان خود را مستقل و غنى و بى نياز بشمرد ، و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى
خويش را فراموش كند .
اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا كه ارزشها و
استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش
ساخته ، به دست فراموشى مى سپرد ، و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است ، و
چنين انسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوط مى كند ، و همتش چيزى جز خواب و خور و
شهوت نخواهد بود ! و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين
مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است ، و به همين دليل در پايان آيه مى گويد : چنين
افراد فراموشكار فاسقند ( اولئك هم الفاسقون ) .
اين نكته نيز قابل توجه است كه نمى گويد خدا را فراموش نكنيد ، بلكه مى گويد :
مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت
نباشيد ، و اين در حقيقت يك مصداق روشن حسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت
فراموش كردن خدا را در آن ببينند .
اين آيه ظاهرا نظر به منافقان دارد كه در آيات قبل به آنها اشاره شده بود ، يا يهود
بنى نضير ، و يا هر دو .
نظير همين معنى در آيه 67 توبه در مورد خصوص منافقان آمده است ، آنجا كه مى فرمايد
: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون
ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون : مردان و زنان منافق همه از يك
گروهند ، آنها امر به منكر ، و نهى از معروف مى كنند ، و دستها را از انفاق و بخشش
مى بندند ، خدا را
تفسير نمونه ج : 23 ص : 542
فراموش كردند ، خدا نيز آنها را ( از رحمتش ) فراموش كرده ، منافقان قطعا فاسقند .
با اين تفاوت كه در آنجا فراموش كردن خدا سبب قطع رحمت او ذكر شده ، و در اينجا سبب
خود فراموشى كه هر دو به يك نقطه منتهى مى شود ( دقت كنيد ) .
در آخرين آيه مورد بحث به مقايسه اين دو گروه ( گروه مؤمنان با تقوى ، و متوجه به
مبدأ و معاد ، و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند ) پرداخته ،
مى گويد : اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند ( لا يستوى اصحاب النار و اصحاب
الجنة ) .
نه در اين دنيا ، نه در معارف ، نه در نحوه تفكر ، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و
هدف آن ، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط اين دو گروه در همه جا ، و همه چيز ،
از هم جدا است ، يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن
ذخائر براى زندگى جاويدان است ، و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى
همه چيز و اسير بند هوا و هوس .
و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به
گروه دوم و راه سومى در پيش نيست .
و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد : فقط اصحاب بهشت رستگار و پيروزند (
اصحاب الجنة هم الفائزون ) .
نه تنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن
آنها است ، و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 543
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه اصحاب الجنه را به
كسانى تفسير فرمود كه از او اطاعت كردند و ولايت على (عليه السلام) را پذيرا شدند ،
و اصحاب النار را به كسانى كه ولايت على (عليه السلام) را ناخوش داشتند و نقض عهد
كردند و با او پيكار نمودند .
و البته اين يكى از مصاديق روشن مفهوم آيه است و از عموميت مفهوم آيه نمى كاهد .
نكته ها :
1 - همكارى بى سرانجام با اهل نفاق !
آنچه در آيات فوق در مورد پيمان شكنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات
سخت و حساس آمده مطلبى است كه بارها در زندگى خود نمونه هاى آنرا ديده ايم .
آنها مثل شيطان اغواگر به وسوسه اين و آن مى پردازند ، و قول هر گونه مساعدت و كمك
به آنها مى دهند ، و آنان را به ميدان حوادث مى فرستند و آلوده انواع گناه مى كنند
، اما در بحرانى ترين حالات آنها را در وسط ميدان رها كرده براى حفظ جان يا منافع
خويش فرار مى كنند ! و اين است سرنوشت كسانى كه با منافقان همكار و هم پيمانند .
نمونه زنده آن در عصر ما پيمانهائى است كه قدرتهاى بزرگ و شياطين زمان ما با سران
دولتهائى كه به آنها وابسته اند امضا مى كنند ، و بارها ديده ايم اين دولتهاى
وابسته كه همه چيز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حاميان شيطان صفت كرده اند
در حوادث سخت كاملا تنها مانده ، و از همه جا .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 544
رانده شده اند ، و اينجاست كه به عمق پيام قرآنى آشناتر مى شويم كه مى گويد : كمثل
الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى اخاف الله رب العالمين
: كار آنها مانند شيطان است كه به انسان گفت كافر شو و هنگامى كه كافر شد گفت من از
تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم !
2 - داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد
بعضى از مفسران و ارباب حديث در ذيل اين آيات روايتى پر معنى از عابدى از بنى
اسرائيل بنام برصيصا نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد باشد تا
هرگز با طناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان ، و سرنگون شدن در
قعر چاه همان ! و خلاصه داستان چنين است : در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بنام
برصيصا كه زمانى طولانى عبادت كرده بود ، و به آن حد از مقام قرب رسيده بود كه
بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى يافتند ، روزى
زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند ، و بنا شد
مدتى بماند تا شفا يابد ، شيطان در اينجا به وسوسه گرى مشغول شد ، و آنقدر صحنه را
در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز كرد ! چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن
باردار شده ( و از آنجا كه گناه هميشه سرچشمه گناهان عظيمتر است ) زن را به قتل
رسانيد ، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد ! برادرانش از اين ماجرا با خبر شدند كه
مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد ، و به گوش
امير رسيد ، او با گروهى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 545
از مردم حركت كرد تا از ماجرا با خبر شود ، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از
عبادتگاهش فرو كشيدند ، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند ،
هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد ، گفت : من بودم كه
تو را به اين روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را
فراهم خواهم كرد ! عابد گفت چه كنم ؟ گفت : تنها يك سجده براى من كن كافى است !
عابد گفت : در اين حالتى كه مى بينى توانائى ندارم ، شيطان گفت : اشاره اى كفايت مى
كند ، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود ، اشاره اى كرد و سجده به شيطان آورد و در
دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت ! .
آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند .
3 - آنچه بايد از پيش فرستاد
در آيات فوق روى اين مساله تكيه شده بود كه انسان بايد بنگرد تا كدامين ذخيره را از
پيش براى فرداى قيامت خود فرستاده است و لتنظر نفس ما قدمت لغد و در حقيقت سرمايه
اصلى انسان در صحنه قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده ، و گرنه غالبا كسى به فكر
انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد ، و يا اگر بفرستند ارزش زيادى
ندارد .
لذا در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود در راه خدا
انفاق كنيد هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر ، و يا يك مشت و يا كمتر باشد
تفسير نمونه ج : 23 ص : 546
و يا حتى به نيمى از يكدانه خرما ! و اگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه
دلهائى را شاد كند ، چرا كه در قيامت هنگامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيريد به شما
مى فرمايد آيا در باره تو چنين و چنان نكردم ؟ آيا گوش و چشم در اختيارت قرار ندادم
؟ آيا مال و فرزند به تو نبخشيدم ؟ و بنده عرض مى كند : آرى ، و در اينجا خداوند
متعال مى گويد : پس نگاه كن ببين چه براى خود از قبل فرستاده اى ؟ فينظر قدامه و
خلفه و عن يمينه و عن شماله فلا يجد شيئا يقى به وجهه من النار ! : او نگاهى به پيش
و پشت سر و طرف راست و چپ مى افكند چيزى نمى يابد كه بتواند با آن صورتش را از آتش
دوزخ حفظ كند ! .
در حديث ديگرى مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با بعضى از يارانش
نشسته بود ، گروهى از قبيله مضر وارد شدند كه شمشير بر كمر داشتند ( و آماده جهاد
در راه خدا بودند ) اما لباس درستى در تن آنها نبود ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آثار نيازمندى و گرسنگى را در چهره آنها ديد رنگ صورتش دگرگون شد ،
به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود : خداوند اين
آيه را در قرآن مجيد نازل كرده است : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس
ما قدمت لغد ... سپس افزود در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه قدرت از شما سلب شود
، و در راه خدا صدقه دهيد قبل از آنكه مانعى در اين راه ايجاد گردد ، آنها كه دينار
دارند از دينار ، و آنها كه درهم دارند از درهم ، و آنها كه گندم و جو دارند از
گندم و جو ، چيزى از انفاق را كوچك نشمريد هر چند به نيمى از يك دانه خرما باشد .
مردى از انصار برخاست و كيسه اى در دست مبارك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نهاد
آثار خوشحالى و سرور در صورت حضرت نمايان شد ، فرمود : هر كس سنت حسنه اى بگذارد ،
و مردم به آن عمل كنند پاداش آن و پاداش تمام كسانى كه به آن عمل
تفسير نمونه ج : 23 ص : 547
مى كنند نصيب او خواهد شد ، بى آنكه چيزى از پاداش آنها كاسته شود ، و هر كس سنت
سيئه اى بگذارد گناه آن و گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او خواهد بود ،
بى آنكه از گناه آنها كاسته شود ، مردم برخاستند آن كس كه دينار داشت دينار آورد ،
و آنكه درهم داشت درهم ، و هر كس طعام و چيز ديگرى داشت خدمت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آورد ، و به اين ترتيب مقدار قابل ملاحظه اى كمك نقدى و غير نقدى
نزد حضرت جمع شد و در ميان آن نيازمندان تقسيم كرد .
همين معنى در آيات ديگر قرآن كرارا مورد تاكيد قرار گرفته از جمله در آيه 110 سوره
بقره مى خوانيم : و اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه
عند الله ان الله بما تعملون بصير : نماز را بر پا داريد ، و زكات را ادا كنيد ، و
هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت خدا نسبت به
اعمال شما بينا است .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 548
لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلى جَبَل لَّرَأَيْتَهُ خَشِعاً مُّتَصدِّعاً
مِّنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ تِلْك الأَمْثَلُ نَضرِبهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ
يَتَفَكَّرُونَ(21) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ
الشهَدَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(22) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا
هُوَ الْمَلِك الْقُدُّوس السلَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ
الْجَبَّارُ الْمُتَكبرُ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكونَ(23) هُوَ اللَّهُ
الْخَلِقُ الْبَارِىُ الْمُصوِّرُ لَهُ الأَسمَاءُ الْحُسنى يُسبِّحُ لَهُ مَا فى
السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(24)
ترجمه :
21 - اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه در برابر آن خشوع مى كند و
از خوف خدا مى شكافد ! و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن
تفسير نمونه ج : 23 ص : 549
بينديشند .
22 - او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، از پنهان و آشكار آگاه است ، و او رحمان
و رحيم است .
23 - او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، حاكم و مالك اصلى او است ، از هر عيب
منزه است ، به كسى ستم نمى كند ، به مؤمنان امنيت مى بخشد ، و مراقب همه چيز است ،
او قدرتمندى است شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند ، او
شايسته بزرگى است .
خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند .
24 - او خداوندى است خالق ، و آفريننده اى بى سابقه ، و صورتگرى است ( بى نظير )
براى او نامهاى نيك است ، و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند ، و او
عزيز و حكيم است .
تفسير :
اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند !
در تعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى كرد ، و
مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيات كه آخرين
آيات سوره حشر و ناظر به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد
كه نفوذ قرآن به قدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد ،
اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد ! نخست مى فرمايد : اگر
اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه در برابر آن خشوع مى كند ، و
از خوف خدا مى شكافد ( لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية
الله ) .
و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن بينديشند ( و تلك الامثال
نضربها للناس لعلهم يتفكرون ) .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 550
بسيارى از مفسران اين آيه را به صورت تشبيه تفسير كرده اند و گفته اند هدف اين است
كه اين كوهها با همه صلابت و استحكامى كه دارند اگر عقل و احساس مى داشتند و اين
آيات بجاى قلب انسانها بر آنها نازل مى شد چنان به لرزه در مى آمدند كه از هم مى
شكافتند ، اما گروهى از انسانهاى قساوتمند و سنگدل مى شنوند و كمتر تغييرى در آنها
رخ نمى دهد ( جمله و تلك الامثال نضربها للناس را گواه بر اين تفسير گرفته اند ) .
بعضى ديگر آن را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند : تمام موجودات اين جهان ، از
جمله كوهها ، براى خود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به
راستى از هم متلاشى مى شدند ، گواه اين معنى را آيه 74 سوره بقره مى دانند كه در
توصيف گروهى از يهود مى گويد : ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة
و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان
منها لما يهبط من خشية الله : سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد ، همچون سنگ !
و يا سختتر ! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود ، و
پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به
زير مى افتد ! تعبير به مثل ممكن است به معنى توصيف باشد ، چنانكه اين كلمه در قرآن
مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، بنابر اين تعبير مزبور منافاتى با اين تفسير
ندارد .
قابل توجه اينكه نخست مى گويد : كوهها خاشع و خاضع در مقابل قرآن مى گشتند ، و سپس
مى افزايد : از هم شكافته مى شدند ، اشاره به اينكه قرآن تدريجا در آنها نفوذ مى
كرد ، و هر زمان آثار تازه اى از تاثير قرآن در آنها
تفسير نمونه ج : 23 ص : 551
نمايان مى گشت ، تا آنجا كه تاب و توان را از دست مى دادند ، و همچون عاشق بيقرارى
واله و شيدا مى شدند و سپس از هم مى شكافتند .
در آيات بعد ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا كه توجه به هر يك در تربيت
نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق دارد مى پردازد ، و ضمن سه آيه 15 صفت و به تعبير
ديگر 18 صفت از اوصاف عظيم او را ضمن سه آيه بر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد
الهى و نام مقدس الله شروع مى شود و انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق
رهنمون مى گردد .
مى فرمايد : او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، از غيب و شهود آگاه است و او
رحمان و رحيم است ( هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن
الرحيم ) .
در اينجا قبل از هر چيز روى مساله توحيد كه خمير مايه همه اوصاف جمال و جلال و ريشه
اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند ، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و
شهود .
شهادت و شهود - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - حضور توأم با مشاهده است ، خواه با
چشم ظاهر باشد يا با چشم دل .
بنابر اين هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انسان است عالم شهود است ، و آنچه از اين
قلمرو بيرون است عالم غيب محسوب مى گردد ، ولى همه اينها در برابر علم خدا يكسان
است چرا كه وجود بى پايان او همه جا حاضر و ناظر است ، و بنابر اين جائى از قلمرو
علم و حضور او بيرون نيست .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 552
و لذا در آيه 59 سوره انعام مى خوانيم : و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هو :
كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند .
توجه به اين نام الهى سبب مى شود كه انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى
الهى پيشه كند .
سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود ( رحمن ) و رحمت خاصه اش كه ويژه
مؤمنان است ( رحيم ) تكيه شده ، تا به انسان اميد بخشد .
و او را در راه طولانى تكامل و سير الى الله كه در پيش دارد يارى دهد كه قطع اين
مرحله بى همراهى لطف او نمى شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد .
و به اين ترتيب علاوه بر صفت توحيد ، سه وصف از اوصاف عظيمش در اين آيه بيان شده كه
هر كدام به نوعى الهام بخش است .
در آيه بعد علاوه بر تاكيد روى مساله توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده ، مى فرمايد : او
خدائى است كه معبودى جز او نيست ( هو الله الذى لا اله الا هو ) .
حاكم و مالك اصلى او است ( الملك ) .
از هر عيب و نقص پاك و مبرا است ( القدوس ) .
هيچگونه ظلم و ستم بر كسى روا نمى دارد ، و همه از ناحيه او در سلامتند ( السلام )
.
تفسير نمونه ج : 23 ص : 553
اصولا دعوت او به سوى سلامت است و الله يدعو الى دار السلام ( يونس 25 ) و هدايت او
نيز متوجه به سلامت مى باشد : يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ( مائده 16 )
و قرارگاهى را كه براى مؤمنان فراهم ساخته نيز خانه سلامت است : لهم دار السلام عند
ربهم درود و تحيت بهشتيان نيز چيزى جز سلام نيست : الا قليلا سلاما سلاما ( واقعه
26 ) .
سپس مى افزايد : او دوستانش را امنيت مى بخشد ، و ايمان مرحمت مى كند المؤمن .
او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چيز است ( المهيمن ) .
او قدرتمندى است كه هرگز مغلوب نمى شود ( العزيز ) .
او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى پردازد ( الجبار ) .
اين واژه كه از ماده جبر گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ
تفسير نمونه ج : 23 ص : 554
اراده مى آيد ، و گاه به معنى جبران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به
هم آميخته ، مى گويد : اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با غلبه و قدرت اين واژه هنگامى
كه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و
كمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد ، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى
مذمت را دارد ، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود
را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند ، اين واژه در قرآن مجيد در ده
مورد به كار رفته كه نه مورد آن در باره افراد ظالم و گردنكش و مفسد است ، و تنها
يك مورد آن در باره خداوند قادر متعال ( آيه مورد بحث ) مى باشد .
سپس مى افزايد : او شايسته بزرگى است و چيزى برتر و بالاتر از او نيست ( المتكبر )
.
متكبر از ماده تكبر به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى
رود ، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است ، و ديگرى
نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم
مقدار ادعاى بزرگى كنند ، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند ، و از آنجا كه
عظمت و بزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها در باره او به
كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است .
و در پايان آيه ، بار ديگر روى مساله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده ،
مى فرمايد : خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند ( سبحان الله عما
يشركون ) .
با توضيحى كه داده شد روشن مى شود كه هيچ موجودى نمى تواند در صفاتى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 555
كه در اينجا آمده است شريك و شبيه و نظير او باشد .
و در آخرين آيه مورد بحث در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده چنين مى
فرمايد : او خداوندى است آفريننده ( هو الله الخالق ) .
خداوندى كه مخلوقات را بى كم و كاست ، و بدون شبيهى از قبل ، ايجاد كرد ( البارى )
.
آفريدگارى كه به هر موجودى صورت خاصى بخشيد ( المصور ) .
و سپس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست ، بلكه اوصافش همچون ذاتش
بى پايان است ، مى افزايد : براى او نامهاى نيك است ( له الاسماء الحسنى ) .
و به همين دليل از هر گونه عيب و نقص ، منزه و مبرى است ، و تمام موجوداتى كه در
آسمان و زمين هستند براى او تسبيح مى گويند و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند
( يسبح له ما فى السماوات و الارض ) .
و سرانجام براى تاكيد بيشتر ، روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه
يكى از آنها قبلا آمد ، اشاره كرده ، مى فرمايد : او عزيز و حكيم است ( و هو العزيز
الحكيم ) .
اولى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز ، و غلبه بر هر مانع است ، و دومى اشاره به علم
و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير
تفسير نمونه ج : 23 ص : 556
است .
و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مساله توحيد كه دو بار تكرار
شده هفده وصف از اوصاف خدا آمده است به اين ترتيب :
1 - عالم الغيب و الشهاده .
2 - رحمان .
3 - رحيم .
4 - ملك .
5 - قدوس .
6 - سلام .
7 - مؤمن .
8 - مهيمن .
9 - عزيز .
10 - جبار .
11 - متكبر .
12 - خالق .
13 - بارىء .
14 - مصور .
15 - حكيم .
16 - داراى اسماء الحسنى .
17 - كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند .
كه با وصف توحيد او ، مجموعا هيجده صفت مى شود ( توجه داشته باشيد ، توحيد دو بار و
عزيز نيز دو مرتبه ذكر شده است ) .
در ميان مجموع اين صفات ، يكنوع نظم بندى خاصى در سه آيه ديده مى شود : در آيه نخست
از عمومى ترين اوصاف ذات ( علم ) و عمومى ترين اوصاف
تفسير نمونه ج : 23 ص : 557
فعل ( رحمت ) كه ريشه همه افعال خداوندى است بحث مى كند .
در آيه دوم ، سخن از حاكميت او و شئون اين حاكميت است ، و صفاتى همچون قدوس و سلام
و مؤمن و جبار و متكبر ، با توجه به معانى آنها كه در بالا ذكر كرديم همه از
ويژگيهاى اين حاكميت مطلقه الهى است .
و در آخرين آيه از مساله خلقت و آنچه مربوط به آن است ، مانند نظم بندى و صورت بندى
و قدرت و حكمت بحث مى كند .
و به اين ترتيب ، اين آيات دست پويندگان راه معرفت الله را گرفته منزل به منزل پيش
مى برد ، از ذات پاك او شروع مى كند ، و بعد به عالم خلقت مى آورد ، و باز در اين
سير الى الله از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد ، قلب را مطهر اسماء و صفات الهى و
مركز انواع ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار ، او را مى سازد و تربيت مى
نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند ، تا
با تمام ذرات جهان همصدا شود ، و تسبيح گويان نغمه سبوح و قدوسى سر دهد .
لذا جاى تعجب نيست كه در روايات اسلامى اهميت فوق العاده اى به اين آيات داده شده
كه در نكات به خواست خدا به آن اشاره مى شود .
نكته ها :
1 - نفوذ فوق العاده قرآن
تاثير قرآن ، در قلوب و افكار ، واقعيتى است انكار ناپذير ، و در طول تاريخ اسلام
شواهد زيادى بر اين معنى ديده مى شود ، و عملا ثابت شده كه سختترين دلها با شنيدن
آياتى چند ، آنچنان نرم مى شد كه يكباره خود را به اسلام مى سپرد ، تنها افراد لجوج
و معاند از اين معنى مستثنى بودند ، آنهائى كه هيچ جائى براى هدايت در وجودشان نبود
.
تفسير نمونه ج : 23 ص : 558
لذا در آيات فوق خوانديم كه مى فرمايد : اگر اين قرآن بر كوهها نازل مى شد خاضع و
از هم شكافته مى گرديد ، و اينها همه نشانه جاذبه اين كلام الهى است كه ما نيز به
هنگام تلاوت آن با حضور قلب اين معنى را احساس مى كنيم .
2 - عظمت آيات آخر سوره حشر
آيات آخر اين سوره كه مشتمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آياتى است فوق
العاده با عظمت و الهام بخش ، و درس بزرگ تربيت است براى انسانها چرا كه به آنها مى
گويد : اگر قرب خدا مى طلبيد و خواهان عظمت و كمال هستيد شعله اى از اين صفات را در
وجود خود زنده كنيد .
در بعضى از روايات آمده است كه اسم اعظم خدا ، در آيات آخر سوره حشر است .
و در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرء آخر
الحشر غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر : هر كس آخر سوره حشر را بخواند ، گناهان
گذشته و آينده او بخشوده مى شود ! .
و باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : من قرء لو انزلنا هذا القرآن - الى
آخرها - فمات من ليلته مات شهيدا ! هر كس آيات لو انزلنا هذا القرآن را تا آخر
بخواند و در همان شب بميرد ، شهيد مرده است ! .
يكى از اصحاب مى گويد : از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره اسم اعظم خدا
سؤال كردم ، فرمود : عليك باخر الحشر و اكثر قرائتها : بر تو باد كه آخر سوره حشر
را بخوانى و زياد بخوان ! بار ديگر همين سؤال را تكرار كردم ، حضرت همان پاسخ را
تكرار فرمود .
تفسير نمونه ج : 23 ص : 559
حتى در حديثى آمده است : انها شفاء من كل داء الا السام ، و السام الموت : اين آيات
شفاء هر دردى است مگر مرگ ! .
خلاصه اينكه : روايات در اين زمينه در كتاب شيعه و اهل سنت ، فراوان است كه همگى بر
عظمت اين آيات ، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن ، دلالت دارد .
قابل توجه اينكه : اين سوره همانگونه كه با تسبيح خداوند و نام عزيز و حكيم ، آغاز
مى شود ، با نام عزيز و حكيم نيز پايان مى گيرد ، چرا كه هدف نهائى سوره شناخت خدا
و تسبيح او و آشنائى با اسماء و صفات مقدس او است .
در باره اسماء حسنى كه در آيات فوق اشاره شده بحث مشروحى ذيل آيه 18 سوره اعراف
گذشت .
خداوندا ! به عظمت اسماء و صفات سوگند ، كه قلوب ما را در برابر قرآن مجيد خاضع و
خاشع بگردان .
پروردگارا ! دام شيطان ، سخت است ، و اگر لطف تو يار نشود نجات از آن مشكل ، ما را
در پناه لطف از وسوسه هاى شياطين ، محفوظ دار .
بار الها ! روح ايثار و تقوى و بر كنارى از هر گونه بخل و كينه و حسد به ما مرحمت
كن ، و ما را از خود خواهى و خودپسندى بر كنار فرما .
آمين يا رب العالمين ( پايان سوره حشر ) ( و پايان جلد 23 ) آخر شعبان 1406 20 2
1365 شمسى
|