بعدی

زودتر براى شما فراهم ساخت ( وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 80
لحن آيه نشان مى دهد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد ، چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت ، حتى جمعى از مفسران عقيده دارند كه غنائمى را كه تا دامنه قيامت به دست مسلمين مى افتد در اين عبارت داخل است .
اما اين كه مى گويد : اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت غالبا اشاره به غنائم خيبر دانسته اند كه در فاصله كوتاهى بعد از فتح حديبيه فراهم شد .
ولى بعضى احتمال داده اند كه هذه اشاره به فتح حديبيه باشد كه بزرگترين غنيمت معنوى بود .
سپس به يكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده ، مى افزايد : و دست تعدى مردم را از شما باز داشت ( و كف ايدى الناس عنكم ) .
اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آنهم در نقطه اى دور از وطن و بيخ گوش دشمن ، مورد تهاجم قرار نگرفتند ، و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خود دارى كردند .
جمعى از مفسران اين جمله را اشاره به ماجراى خيبر مى دانند كه قبائلى از بنى اسد و بنى غطفان تصميم گرفته بودند در غياب مسلمانان به مدينه حمله كنند ، و اموال مسلمين را به غنيمت گرفته ، زنانشان را به اسارت ببرند .
يا اشاره به تصميم جمعى از اين دو قبيله دانسته اند كه در نظر داشتند به يارى يهود خيبر برخيزند كه خداوند رعب و وحشت در قلوب آنها افكند ، و از تصميم خود منصرف شدند .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه در چند آيه بعد همين تعبير
تفسير نمونه ج : 22 ص : 81
را مشاهده مى كنيم كه در باره اهل مكه سخن مى گويد ، همانند شرحى است براى آنچه در آيه مورد بحث آمده ، و با روش قرآن كه روش اجمال و تفصيل است سازگار مى باشد .
مهم اين است كه طبق روايات مشهور ، تمام سوره فتح بعد از ماجراى حديبيه ، و در مسير بازگشت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به مدينه نازل گرديده است .
سپس در ادامه همين آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده ، مى فرمايد : هدف اين بود كه اين وقايع نشانه اى ( بر حقانيت دعوت تو ) براى مؤمنان باشد ، و خداوند شما را به راه مستقيمى هدايت كند ( و لتكون آية للمؤمنين و يهديكم صراطا مستقيما ) گرچه بعضى از مفسران ضمير لتكون را تنها اشاره به غنائم موعود دانسته اند ، و بعضى ديگر به نگهدارى دشمنان از هجوم بر مسلمانان ، ولى مناسب اين است كه اين ضمير به تمام حوادث حديبيه و ماجراهاى بعد از آن بر گردد ، چرا كه هر يك آيتى از آيات خدا ، و دليلى بر صدق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و وسيله اى براى هدايت مردم به صراط مستقيم بود ، و قسمتى از آن جنبه پيشگوئى و خبر غيبى داشت ، و بعضى با اسباب و شرائط عادى سازگار نبود ، و در مجموع معجزه روشنى از معجزات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) محسوب مى شد .
در آيه بعد بشارت بيشترى به مسلمانان داده ، مى گويد : خداوند به شما غنائم و فتوحات ديگرى وعده داده است كه هرگز توانائى بر آن نداشته و نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد ، و او بر هر چيز توانا است ( و اخرى لم تقدروا عليها قد احاط الله بها و كان الله على كل شىء قديرا ) .
در اينكه اين وعده اشاره به كدام غنيمت و كدام پيروزيها است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 82
بعضى اشاره به فتح مكه و غنائم حنين مى دانند ، و بعضى به فتوحات و غنائمى كه بعد از پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نصيب امت اسلامى شد ( مانند فتح ايران و روم و مصر ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به همه آنها باشد .
تعبير به لم تقدروا عليها اشاره به اين است كه مسلمانان قبل از آن هرگز احتمال چنين فتوحات و غنائمى را نمى دادند ولى به بركت اسلام و امدادهاى الهى اين نيرو و توان براى آنها پيدا شد .
بعضى از اين جمله چنين استنباط كرده اند كه قبلا در ميان مسلمانان بحثى در باره اين فتوحات بوده است ، اما خود را از انجام آن ناتوان مى ديدند ، مخصوصا در حديثى كه در داستان جنگ احزاب آمده مى خوانيم : آن روز كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشارت فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد منافقان آن را به باد سخريه گرفتند .
جمله قد احاط الله بها ( خداوند آنرا احاطه فرموده ) اشاره به احاطه قدرت پروردگار بر اين غنائم يا فتوحات است ، و بعضى آن را اشاره به احاطه علمى او دانسته اند اما معنى اول با جمله هاى ديگر آيه سازگارتر است ، البته جمع ميان هر دو نيز مانعى ندارد .
و بالاخره آخرين جمله آيه يعنى و كان الله على كل شىء قديرا در حقيقت به منزله بيان علت است براى جمله قبل اشاره به اينكه با قدرت خداوند بر همه چيز اين گونه فتوحات براى مسلمانان عجيب نيست .
و به هر حال ، آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد در باره حوادث آينده است ، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 83
آيات را روشن ساخت .

نكته : ماجراى غزوه خيبر
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از حديبيه بازگشت تمام ماه ذى الحجة ، و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود ، سپس با يكهزار و چهارصد نفر از يارانش كه در حديبيه شركت كرده بودند به سوى خيبر حركت كرد ( جائى كه كانون تحريكات ضد اسلامى بود ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى فرصت مناسبى روزشمارى مى كرد كه آن كانون فساد را بر چيند ) .
قبيله غطفان در آغاز تصميم گرفتند كه از يهود خيبر حمايت كنند ، ولى بعدا ترسيدند و خود دارى كردند .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به نزديك قلعه هاى خيبر رسيد ، به يارانش دستور داد توقف كنيد ، سپس سر به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند : اللهم رب السموات و ما اظللن ، و رب الارضين و ما اقللن ... نسالك خير هذه القرية ، و خير اهلها ، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها ، و شر ما فيها : خداوندا ! اى پروردگار آسمانها و آنچه بر آن سايه افكنده اند ، و اى پروردگار زمينها و آنچه بر خود حمل كرده اند ... از تو خير اين آبادى و خير اهل آن را مى خواهيم ، و به تو از شر آن و شر اهلش ، و شر آنچه در آن است پناه مى بريم .
سپس فرمود : بسم الله حركت كنيد ، و به اين ترتيب شبانه به كنار خيبر رسيدند ، و صبحگاهان كه اهل خيبر از ماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام ديدند ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قلعه ها را يكى بعد از ديگرى فتح كرد ، تا به آخرين قلعه ها كه از همه محكمتر و نيرومندتر بود
تفسير نمونه ج : 22 ص : 84
و فرمانده معروف يهود مرحب در آن قرار داشت ، رسيد .
در اين ايام حالت سر درد شديدى كه گهگاه به سراغ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمد به او دست داد ، به گونه اى كه يكى دو روز نتوانست از خيمه بيرون آيد ، در اين هنگام ( طبق تواريخ معروف اسلامى ) ابو بكر پرچم را به دست گرفت و با مسلمانان به سوى لشكر يهود تاخت ، اما بى آنكه نتيجه بگيرد بازگشت ، بار ديگر عمر پرچم را به دست گرفت و مسلمانان شديدتر از روز قبل جنگيدند ولى بدون گرفتن نتيجه بازگشتند .
اين خبر به گوش رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد فرمود : اما و الله لاعطينها غدا رجلا يحب الله و رسوله ، و يحبه الله و رسوله ، ياخذها عنوة : به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و پيامبرش را دوست دارد ، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند ، و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود .
گردنها از هر سو كشيده شد كه منظور چه كسى است ؟ جمعى حدس مى زدند كه منظور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على (عليه السلام) است ولى على (عليه السلام) هنوز در آنجا حضور نداشت ، چرا كه چشم درد شديدى او را از حضور در لشكر مانع شده بود ، اما صبحگاهان على (عليه السلام) سوار بر شترى وارد شد ، و نزديك خيمه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پياده گشت ، در حالى كه چشمانش شديدا درد مى كرد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : نزديك بيا ! نزديك رفت ، از آب دهان مباركش بر چشم على (عليه السلام) ماليد ، و چشمش به بركت اين اعجاز كاملا سالم شد ، سپس پرچم را به دست او داد .
على (عليه السلام) با لشكر اسلام به سوى قلعه بزرگ خيبر حركت كرد ، مردى از يهود از بالاى ديوار سؤال كرد تو كيستى ؟ فرمود : من على بن ابيطالبم يهودى فرياد كشيد اى جماعت يهود شكستتان فرا رسيد ! در اين هنگام مرحب
تفسير نمونه ج : 22 ص : 85
يهودى فرمانده آن دژ به ميدان مبارزه على (عليه السلام) آمد و چيزى نگذشت كه با يك ضربت كارى بر زمين افتاد .
جنگ شديدى ميان مسلمانان و يهوديان در گرفت على (عليه السلام) نزديك در قلعه آمد ، و با حركتى نيرومند و پر قدرت در را از جا بر كند و به كنارى افكند ، به اين ترتيب قلعه گشوده شد ، و مسلمانان وارد شدند آن را فتح كردند .
يهود تسليم شدند و از پيامبر خواستند در برابر اين تسليم خون آنها محفوظ باشد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پذيرفت ، غنائم منقول به دست سپاه اسلام افتاد ، و اراضى و باغهاى آنجا را به دست يهود سپرد مشروط به اينكه نيمى از درآمد آن را به مسلمين بپردازند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 86
وَ لَوْ قَتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأَدْبَرَ ثُمَّ لا يجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً(22) سنَّةَ اللَّهِ الَّتى قَدْ خَلَت مِن قَبْلُ وَ لَن تجِدَ لِسنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً(23) وَ هُوَ الَّذِى كَف أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً(24) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوكمْ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ الهَْدْى مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ محِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُّؤْمِنَتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطئُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةُ بِغَيرِ عِلْم لِّيُدْخِلَ اللَّهُ فى رَحْمَتِهِ مَن يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(25)
ترجمه :
22 - اگر كافران ( در سرزمين حديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى نمودند ، سپس ولى و ياورى نمى يافتند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 87
23 - اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت .
24 - او كسى است كه دست آنها را از شما و دست شما را از آنها در دل مكه كوتاه كرد ، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
25 - آنها كسانى هستند كه كافر شدند و شما را از ( زيارت ) مسجد الحرام بازداشتند ، و از رسيدن قربانيهاى شما به محل قربانگاه مانع گشتند ، و هرگاه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عيب و عارى ناآگاهانه به شما نمى رسيد ( خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد ) هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤمنان و كفار ( در مكه ) از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .

تفسير : اگر در حديبيه جنگى روى مى داد
اين آيات همچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم حديبيه را بازگو مى كند ، و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند .
نخست اينكه : تصور نكنيد اگر در سرزمين حديبيه درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد ، مشركان برنده جنگ مى شدند ، چنين نيست اگر كافران با شما در آنجا پيكار مى كردند به زودى پشت كرده از ميدان فرار مى نمودند ، سپس ولى و ياورى نمى يافتند ( و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا ) .
و اين منحصر به شما نيست اين يك سنت الهى است كه در گذشته هم بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديل نخواهى يافت ( سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 88
اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤمنان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند ، و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند ، خدا آنها را پيروز مى كند ، ممكن است گاهى در اين امر به منظور امتحان يا اهداف ديگرى دير و زودى باشد اما قطعا پيروزى نهائى با آنها است .
اما در مواردى همچون ميدان احد كه جمعى از فرمان پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرپيچى كردند و گروهى نيات خود را آلوده به عشق دنيا ساختند و به جمع غنائم پرداختند ، سرانجام شكست تلخى دامانشان را گرفت ، و بعدا نيز چنين است .
نكته مهمى را كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه ما قيام نكرديم و اين گروه اندك را در هم نكوبيديم ، افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم ، افسوس و افسوس ! ابدا چنين نيست ، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندك بودند ، و دور از وطن و مامن ، و فاقد سلاح كافى ، ولى با اينحال اگر درگيرى واقع شده بود باز هم به بركت نيروى ايمان و نصرت الهى پيروزى از آن آنها بود ، مگر در بدر يا در احزاب نفرات آنها كمتر و تجهيزات دشمن بيشتر نبود ؟ چگونه در هر دو مورد شكست دامان دشمن را گرفت .
به هر حال بيان اين واقعيت مايه تقويت روحيه مؤمنان ، و تضعيف روحيه دشمنان ، و پايان دادن به اگر و مگر منافقان بود ، و نشان داد كه حتى در شرائط نابرابر از نظر ظاهر ، اگر پيكارى رخ دهد پيروزى از آن مؤمنان خالص است ! نكته ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد : او كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه باز داشت ، و دست شما را از
تفسير نمونه ج : 22 ص : 89
آنها ، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد ، و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا است ( و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا ) .
به راستى اين ماجرا مصداق روشن فتح المبين بود همان توصيفى كه قرآن براى آن برگزيده ، جمعيتى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند ، دشمنى كه بارها به مدينه لشكر كشى كرده ، و تلاش عجيبى براى در هم شكستن آنها داشته ، ولى اكنون كه قدم در شهر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند ، چه پيروزى از اين برتر كه بى آنكه حتى قطره خونى از دماغ كسى بريزد چنين تفوقى بر دشمن حاصل گردد ؟ ! بدون شك ماجراى صلح حديبيه در سراسر جزيره عربستان شكستى براى قريش ، و فتحى براى مسلمين محسوب مى شد كه تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگيرند .
جمعى از مفسران براى اين آيه شان نزولى ذكر كرده اند ، و آن اينكه : مشركان مكه چهل نفر را در جريان حديبيه براى ضربه زدن به مسلمانان به طور مخفيانه بسيج كردند كه با هوشيارى مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد ، مسلمين همگى را دستگير كرده خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آوردند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را رها كرد .
بعضى عدد آنها را 80 نفر نوشته اند كه از كوه تنعيم به هنگام نماز صبح ، و با استفاده از تاريكى مى خواستند به مسلمانان يورش برند .
بعضى نيز گفته اند در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سايه درخت نشسته بود تا پيمان صلح را با نماينده قريش تنظيم كند ، و على (عليه السلام) مشغول نوشتن بود ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 90
30 نفر از جوانان مكه با اسلحه به او حملهور شدند كه به طرز معجزه آسائى توطئه آنها خنثى گشت ، و همگى دستگير شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود .
مطابق اين شان نزول جمله من بعد ان اظفركم عليهم اشاره بر پيروزى بر اين گروه است ، در حالى كه مطابق تفسير سابق منظور پيروزى كلى لشكر اسلام بر كل مشركان است ، و اين با مفاد آيه سازگارتر است .
قابل توجه اينكه قرآن روى عدم درگيرى در دل مكه تكيه مى كند ، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد : نخست اينكه : مكه كانون قدرت دشمن بود ، و قاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند ، و به مسلمانان حملهور مى شدند ، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى كردند وقتى كه آنها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند ، اما خداوند قدرت آنها را گرفت ! ديگر اينكه : مكه حرم امن خدا بود ، اگر درگيرى و خونريزى در آنجا واقع مى شد از يكسو احترام حرم خدشه دار مى گشت ، و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مى شد ، كه آنها امنيت سنتى اين سرزمين مقدس را در هم شكسته اند ، و لذا يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمين اين بود كه دو سال بعد از اين ماجرا مكه فتح شد كه آنهم بدون خونريزى بود .
در آخرين آيه مورد بحث به نكته ديگرى در ارتباط با مساله صلح حديبيه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 91
و فلسفه آن اشاره كرده ، مى فرمايد : آنها ( دشمنان شما ) كسانى هستند كه كافر شدند ، و شما را از زيارت مسجد الحرام بازداشتند ، و قربانيهاى شما را از اينكه به محل قربانگاه برسد مانع شدند ( هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجد الحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله ) .
يك گناه آنها كفرشان بود ، و گناه ديگر اينكه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بازداشتند ، و اجازه ندادند كه شترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد ( محل قربانى براى عمره مكه است و براى حج سرزمين منى ) در حالى كه خانه خدا بايد براى همه اهل ايمان آزاد باشد ، و جلوگيرى از آن از بزرگترين گناهان است ، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى گويد : و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه : چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد الهى باز دارد ؟ ! ( بقره - 114 ) اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوند آنها را به دست شما كيفر دهد و سخت مجازات كند .
اما چرا چنين نكرد ؟ ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته ، مى فرمايد : و اگر به خاطر اين نبود كه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين مى رفتند و از اين راه عيب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد ، و شما را بر آنها مسلط مى ساخت تا كيفر خود را ببينند ( و لو لا رجال مؤمنون و نساء مؤمنات لم تعلموهم ان تطؤهم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 92
اين آيه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده ، و در مكه مانده بودند .
اگر مسلمانان به مكه حمله مى كردند جان اين گروه از مسلمانان مستضعف مكه به خطر مى افتاد ، و زبان مشركان باز مى شد ، و مى گفتند لشكر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى كند و نه حتى به پيروان و موافقان ، و اين عيب و عار بزرگى بود .
بعضى نيز گفته اند مراد از اين عيب لزوم كفاره و ديه قتل خطا است ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .
معرة از ماده عر ( بر وزن شر ) و عر ( بر وزن حر ) در اصل به معنى بيمارى جرب ، يكنوع عارضه شديد پوستى است ، كه عارض بر انسان يا حيوانات مى شود ، سپس توسعه داده شده و به هر گونه زيان و ضررى كه به انسان مى رسد اطلاق شده است .
سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد : هدف اين بود كه خداوند هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند ( ليدخل الله فى رحمته من يشاء ) .
آرى خدا مى خواست مؤمنان مستضعف مكه مشمول رحمت او باشند ، و صدمه اى به آنها نرسد .
اين احتمال نيز داده شده كه يك هدف از صلح حديبيه اين بود كه گروهى از مشركان كه قابل هدايت بودند ، هدايت شوند و وارد رحمت خدا گردند .
تعبير به من يشاء ( هر كس را بخواهد ) به معنى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارند ، زيرا مشيت الهى هميشه از حكمت او سرچشمه مى گيرد ، و حكيم بدون دليل اراده اى نمى كند ، و بيحساب كارى انجام نمى دهد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 93
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد : اگر صفوف مؤمنان از كفار در مكه جدا مى شد و بيم از ميان رفتن مؤمنان مكه نبود ما كافران را به عذاب دردناكى مجازات مى كرديم و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم ( لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما ) .
درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند ، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنائى انجام كارها از طريق اسباب عادى است .
تزيلوا از ماده زوال در اينجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است .
از روايات متعددى كه از طريق شيعه و اهل سنت ذيل اين آيه نقل شده است استفاده مى شود كه منظور از آن افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند ، خداوند به خاطر آنها اين گروه ، كفار را مجازات نكرد .
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى از امام (عليه السلام) سؤال كرد : مگر على (عليه السلام) در دين خداوند قوى و با قدرت نبود ؟ امام (عليه السلام) فرمود : آرى قوى بود ، عرض كرد پس چرا بر اقوامى ( از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط شد اما آنها را از ميان نبرد ؟ چه چيز مانع بود ؟ .
فرمود : يك آيه در قرآن مجيد ! سؤال كرد كدام آيه ؟ فرمود : اين آيه كه خداوند مى فرمايد : لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما : اگر آنها جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
سپس افزود : انه كان لله عز و جل ودائع مؤمنون فى اصلاب قوم كافرين و منافقين ، و لم يكن على (عليه السلام) ليقتل الاباء حتى تخرج الودائع ! ... و كذلك
تفسير نمونه ج : 22 ص : 94
قائمنا اهل البيت لن يظهر ابدا حتى تظهر ودائع الله عز و جل ! : خداوند وديعه هاى با ايمانى در صلب اقوام كافر و منافق داشت ، و على (عليه السلام) هرگز پدران را نمى كشت تا اين ودايع ظاهر گردد ... و همچنين قائم ما اهلبيت (عليهم السلام) ظاهر نمى شود تا اين ودايع آشكار گردد .
يعنى خدا مى داند كه گروهى از فرزندان آنها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان را مى پذيرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سريع معاف مى كند .
اين معنى را قرطبى به عبارت ديگرى در تفسيرش آورده است .
مانعى ندارد كه آيه فوق هم اشاره به اختلاط مؤمنان مكه با كفار باشد ، و هم مؤمنانى كه در صلب آنها قرار داشتند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 95
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَْمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَْهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كلِمَةَ التَّقْوَى وَ كانُوا أَحَقَّ بهَا وَ أَهْلَهَا وَ كانَ اللَّهُ بِكلِّ شىْء عَلِيماً(26)
ترجمه :
26 - به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند ، و ( در مقابل ) خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود ، و آنها را به تقوى ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل و محل آن بودند ، و خداوند به هر چيز عالم است .

تفسير : تعصب و حميت جاهليت بزرگترين سد راه كفار !
در اين آيات باز مسائل مربوط به ماجراى حديبيه تعقيب مى شود ، و صحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند .
نخست به يكى از مهمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده ، مى گويد : بخاطر بياوريد هنگامى كه كافران در دلهاى خود نخوت و خشم جاهليت را قرار دادند ( اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 96
و بخاطر آن مانع ورود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند ، و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم باز گردند ، عرب در باره ما چه خواهد گفت ؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند ؟ اين كبر و غرور و تعصب و خشم جاهلى ، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلح نامه حديبيه نام خدا را به صورت بسم الله الرحمن الرحيم بنويسند ، بياورند ، با اينكه آداب و سنن آنها مى گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز ، و سرزمين مكه حرم امن است ، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى ديد مزاحم او نمى شد .
آنها با اين عمل هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند ، و هم سنتهاى خود را زير پا گذاشتند ، و هم پرده ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند و چنين است اثرات مرگبار حميتهاى جاهليت ! حميت در اصل از ماده حمى ( بر وزن حمد ) به معنى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن به وجود مى آيد ، و به همين دليل به حالت تب حمى ( بر وزن كبرى ) گفته مى شود ، و به حالت خشم و همچنين نخوت و تعصب خشم آلود نيز حميت مى گويند .
اين حالتى است كه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان اقوام جاهلى فراوان است ، و سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى آنها مى شود .
سپس مى افزايد : در مقابل آن خداوند حالت سكينه و آرامش را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود ( فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين ) .
اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند ، و اعتماد بر لطف او بود ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 97
آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد ، و آتش خشمشان را فرو نشاند ، تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله بسم الله الرحمن الرحيم كه رمز اسلام در شروع كارها بود ، بردارند ، و بجاى آن بسمك اللهم كه از يادگارهاى دوران گذشته عرب بود در آغاز صلحنامه حديبيه بنگارند ، و حتى لقب رسول الله را از كنار نام گرامى محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حذف كنند .
و حاضر شدند كه بر خلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان حديبيه به سوى مدينه باز گردند ، و شترهاى خود را بر خلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند ، و بدون انجام مناسك از احرام به درآيند .
آرى حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبائى به خرج دهند ، در صورتى كه اگر حميت جاهليت بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعلهور سازد .
آرى فرهنگ جاهليت دعوت به حميت و تعصب و خشم جاهلى مى كند ، ولى فرهنگ اسلام به سكينه و آرامش و تسلط بر نفس .
سپس مى افزايد : خداوند آنها را به كلمه تقوى ملزم ساخت ، و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند ( و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها ) .
كلمه در اينجا به معنى روح است ، يعنى خداوند روح تقوا را بر دلهاى آنها افكند ، و ملازم و همراهشان ساخت .
چنانكه در آيه 171 سوره نساء در باره عيسى (عليه السلام) مى خوانيم : انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه : مسيح فقط فرستاده خدا و كلمه او است ، و روحى است از ناحيه او كه به مريم القا فرمود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 98
بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد از كلمه تقوا دستور و فرمانى است كه خداوند در اين زمينه به مؤمنان داده بود .
ولى مناسب همان روحيه تقوا است كه جنبه تكوينى دارد ، و زائيده ايمان و سكينه و التزام قلبى به دستورات خداوند است .
لذا در بعضى از روايات كه از پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرامى اسلام نقل شده كلمه تقوا به لا اله الا الله و در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده به ايمان تفسير شده است .
در يكى از خطبه هاى پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : نحن كلمة التقوى و سبيل الهدى : مائيم كلمه تقوا و طريقه هدايت .
شبيه همين معنى از امام على ابن موسى الرضا (عليهماالسلام) نيز نقل شده كه فرمود : و نحن كلمة التقوى و العروة الوثقى : مائيم كلمه تقوا و دستگيره محكم الهى .
روشن است كه ايمان به نبوت و ولايت مكمل ايمان به اصل توحيد و معرفة الله است چرا كه آنها همه داعيان الى الله و مناديان توحيدند .
به هر حال ، مسلمانان در اين لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصب و نخوت نشدند ، و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيه براى آنها رقم زده بود با آتش خشم و جهل نسوزاندند .
زيرا مى گويد : مسلمانان از همه سزاوارتر به تقوا بودند و اهل و محل آن .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 99
بديهى است از يك مشت جمعيت خرافى و نادان و بت پرست ، جز حميت جاهليت انتظار نمى رفت ، ولى از مسلمانان موحدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چنين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود .
آنچه از آنها انتظار مى رفت همان سكينه و وقار و تقوا بود كه در حديبيه به نمايش گذاردند ، هر چند نزديك بود بعضى از تندخويان ناشكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سد نيرومند را بشكنند ، و جنجالى بر پا كنند ، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت .
در پايان آيه مى فرمايد : و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست ( و كان الله بكل شىء عليما ) .
او هم نيات سوء كفار را مى داند ، و هم پاكدلى مؤمنان راستين را ، در اينجا سكينه و تقوا نازل مى كند ، و در آنجا حميت جاهليت را مسلط مى سازد كه خداوند هر قوم و ملتى را به مقدار شايستگيهايشان مشمول لطف و رحمت خود مى سازد ، و يا خشم و غضبش !
نكته : حميت جاهليت چيست ؟
گفتيم حميت در اصل از ماده حمى به معنى حرارت است ، و سپس در معنى غضب ، و بعدا به معنى نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است .
اين واژه گاه در همين معنى مذموم ( توأم با قيد جاهليت ، يا بدون آن ) و گاه در معنى ممدوح و پسنديده به كار مى رود ، و اشاره به غيرت منطقى و تعصب
تفسير نمونه ج : 22 ص : 100
در امور مثبت و سازنده است .
امير مؤمنان على (عليه السلام) به هنگام انتقاد از بعضى از ياران سست عنصر و سركش مى فرمايد : منيت بمن لا يطيع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ... اما دين يجمعكم و لا حمية تحمشكم : گرفتار مردمى شده ام كه اگر فرمان دهم اطاعت نمى كنند ، و اگر دعوتشان كنم اجابت نمى كنند ... آيا دين نداريد كه شما را جمع كند ؟ يا غيرتى كه شما را بخشم آورد ؟ ( و به انجام وظائف وادارد ) .
ولى غالبا در همان معنى مذموم به كار رفته است ، چنانكه امير مؤمنان على (عليه السلام) در خطبه قاصعه بارها روى اين معنى تكيه كرده است ، و در مذمت ابليس كه پيشواى مستكبران بود ، مى فرمايد : صدقه به ابناء الحمية و اخوان العصبية و فرسان الكبر و الجاهلية : او را فرزندان نخوت و حميت ، و برادران عصبيت ، و سواران بر مركب كبر و جهالت تصديق كردند .
و در جاى ديگر همين خطبه ، به هنگامى كه مردم را از تعصبات جاهليت بر حذر مى دارد ، مى فرمايد : فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد الجاهلية ، فانما تلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته ! : شراره هاى تعصب و كينه هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد ، كه اين نخوت و حميت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات و نخوت و وسوسه شيطان است .
به هر حال ، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جامعه است ، پرده هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى افكند .
و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى دارد ، و گاه تمام مصالح او را به باد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 101
فنا مى دهد .
اصولا انتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين حميت جاهليت صورت مى گيرد ، و پافشارى اقوام منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است .
در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه وقتى از حضرت در باره عصبيت سؤال كردند ، فرمود : العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا عن خيار قوم آخرين و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم : تعصبى كه موجب گناه است اين است كه انسان بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر برتر بشمرد ولى دوست داشتن قوم خود تعصب نيست ، تعصب آن است كه آنها را در ظلم و ستم يارى كند .
بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت ، و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ ، تلاش و كوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است .
در حقيقت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده ، آنجا كه در نقطه مقابل آن ، از مؤمنانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوى هستند ، بنابر اين آنجا كه ايمان و سكينه و تقوى است ، حميت جاهليت نيست ، و آنجا كه حميت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوى نيست ! .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 102
لَّقَدْ صدَقَ اللَّهُ رَسولَهُ الرُّءْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسجِدَ الْحَرَامَ إِن شاءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ محَلِّقِينَ رُءُوسكُمْ وَ مُقَصرِينَ لا تخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِك فَتْحاً قَرِيباً(27)
ترجمه :
27 - خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود ، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده ، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد ، ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد ( و در اين تاخير حكمتى بود ) و قبل از آن فتح نزديكى ( براى شما ) قرار داد .

تفسير :

رؤياى صادقه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان حديبيه را ترسيم مى كند ، ماجرا اين بود : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك عمره وارد مكه مى شوند ، و اين خواب را براى ياران بيان كرد ، همگى شاد و خوشحال شدند ، اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد ، هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند ، گرفتار شك و ترديد شدند ، كه مگر رؤياى پيامبر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 103
هم ممكن است نادرست از آب در آيد ؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم ؟ پس چه شد اين وعده ؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پاسخ اين سؤال فرمود : مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت ؟ آيه فوق در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تاكيد كرد كه اين رؤياى صادقه بوده و چنين مساله حتمى و قطعى و انجام شدنى است .
مى فرمايد : خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود ( لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق ) .
سپس مى افزايد : به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده ، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد ، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد ( لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون ) .
ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد ( فعلم ما لم تعلموا ) .
و در اين تاخير حكمتى بود و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد ( فجعل من دون ذلك فتحا قريبا ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 104
در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند :
1 - با توجه به اينكه لام در لتدخلن لام قسم و نون در آخر آن براى تاكيد است اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده ، و پيشگوئى معجز - آساى صريحى است از انجام مراسم عمره ، در نهايت امنيت ، و چنانكه خواهيم گفت درست در سال آينده ، در همان ماه ذى القعده ، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست ، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند .
2 - جمله ان شاء الله در اينجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند ، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند .
و نيز ممكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت ( توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك ) قرار داده ، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است .
و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند ، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
3 - تعبير به فتحا قريبا به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان صلح حديبيه است كه قرآن آن را فتح مبين ناميده ، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورود به مسجد الحرام در سال بعد شد .
در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به فتح خيبر مى دانند .
البته كلمه قريبا تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 105
با تحقق عينى اين خواب داشت .
از اين گذشته در آيه 18 همين سوره كه سخن از بيعت رضوان مى گويد آمده است فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور فتح خيبر است ، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند ، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنى اشاره مى كند .
در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است .
4 - جمله محلقين رؤسكم و مقصرين ( در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها را گرفته ايد ) اشاره به يكى از آداب مراسم عمره است كه تقصير نام دارد ، و به وسيله آن محرم از احرام خارج مى شود ، بعضى اين آيه را دليل بر تخيير در مساله تقصير و خروج از احرام دانسته اند ، كه محرم مى تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد ، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست .
5 - جمله فعلم ما لم تعلموا : خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد اشاره به اسرار مهمى است كه در صلح حديبيه نهفته بود ، و با گذشت زمان آشكار شد ، پايه هاى اسلام تقويت يافت ، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد ، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن بر چيده شد ، و مسلمين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 106
توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند ، و مبلغان خود را به اطراف جزيره عربستان گسيل دارند ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نامه هاى تاريخى خود را براى سران بزرگ دنياى آن روز بفرستد ، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت .
6 - در اين آيه به مساله رؤيا بر خورد مى كنيم ، همان رؤياى صادقه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه شاخه اى از وحى است ، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليه السلام) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه السلام) آمده است ( صافات آيه - 102 ) .
( شرح بيشتر در باره رؤيا و خواب ديدن را در جلد نهم در داستان يوسف صفحه 312 به بعد مطالعه فرمائيد ) .
7 - آيه مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن ، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب ، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه با اين قاطعيت و تاكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد ، و هم فتح قريب و پيروز نزديكى قبل از آن ، و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست ، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان عمرة القضاء را نيز بشنويد .

عمرة القضاء
عمرة القضاء همان عمره اى است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سال بعد از حديبيه ، يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت ( درست يكسال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجد الحرام بازداشتند ) به اتفاق يارانش انجام داد ، و نامگذارى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 107
آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مى شد .
توضيح اينكه : طبق يكى از مواد قرار داد حديبيه ، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند ، ولى بيش از سه روز در مكه توقف نكنند ، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند ( تا هم از درگيرى احتمالى پرهيز شود ، و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آنرا نبينند ! ) .
در بعضى از تواريخ آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با يارانش محرم شدند ، و با شترهاى قربانى حركت كردند ، و تا نزديكى ظهران رسيدند ، در اين هنگام پيامبر يكى از يارانش را به نام محمد بن مسلمه با مقدار قابل ملاحظه اسبهاى سوارى ، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد ، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند ، و گمان كردند كه حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواهد با آنها نبرد كند و قرار داد دهساله خود را نقض نمايد ، اين خبر را به اهل مكه دادند ، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزديك مكه رسيد ، دستور داد تيرها و نيزه و سلاحهاى ديگر را به سرزمينى كه ياجج نام داشت منتقل سازند ، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند .
اهل مكه هنگامى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده ( گويا اقدام پيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند ) .
رؤساى مكه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند ، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه ، و در پشت بامها ، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 108
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با ابهت خاصى وارد مكه شد ، و شتران قربانى فراوانى همراه داشت ، با نهايت محبت و ادب با اهل مكه رفتار كرد ، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كمى كنار بزنند ، تا شانه هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد ، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد .
رويهمرفته عمرة القضاء هم عبادت بود ، و هم نمايش قدرت ، و بايد گفت كه بذر فتح مكه كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد ، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت .
اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فرستادند خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه طبق قرار داد بايد هر چه زودتر مكه را ترك گويد .
جالب اينكه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى از سران معروف قريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود : من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذائى تهيه كنم ، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى شد نقش مؤثرى در نفوذ بيشتر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در قلوب آنها داشت ، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 109
هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كلِّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شهِيداً(28) محَمَّدٌ رَّسولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سجَّداً يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَناً سِيمَاهُمْ فى وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السجُودِ ذَلِك مَثَلُهُمْ فى التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فى الانجِيلِ كَزَرْع أَخْرَجَ شطئَهُ فَئَازَرَهُ فَاستَغْلَظ فَاستَوَى عَلى سوقِهِ يُعْجِب الزُّرَّاعَ لِيَغِيظ بهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ مِنهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيمَا(29)
ترجمه :
28 - او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده ، تا آن را بر همه اديان پيروز كند ، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد .
29 - محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد ، و در ميان خود مهربانند ، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند ، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده
تفسير نمونه ج : 22 ص : 110
نمايان است ، اين توصيف آنها در تورات است ، و توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده ، و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد ! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد ، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است .

تفسير : در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان !
در اين دو آيه كه آخرين آيات سوره فتح است به دو مساله مهم ديگر در ارتباط با فتح المبين يعنى صلح حديبيه اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است ، و ديگرى اوصاف ياران پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ويژگيهاى آنان ، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند .
نخست مى گويد : او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد ، تا آن را بر همه اديان غالب گرداند ، و كافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد ( هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا ) .
اين وعده ايست صريح و قاطع ، از سوى خداوند قادر متعال ، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان .
يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى شويد ، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد ، و نيز اگر خداوند بشارت فتح قريب ( پيروزى خيبر ) را مى دهد تعجب نكنيد ، اينها اول كار
تفسير نمونه ج : 22 ص : 111
است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت .
چرا نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است ( ارسله بالهدى ) و آئين او حق است ( و دين الحق ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن ، و احكام فردى و اجتماعى ، و قضائى ، و سياسى اسلام ، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد ، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به خدا به طور قطع بداند .
آرى منطق نيرومند اسلام ، و محتواى غنى و پر بار آن ، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شرك آلود را جاروب كند ، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وا دارد ، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند .
در اينكه منظور از اين پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى ؟ در ميان مفسران گفتگو است : جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى و استدلالى است ، و اين امر حاصل شده است ، چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد .
در حالى كه جمعى ديگر پيروزى را به معنى غلبه ظاهرى و غلبه قدرت گرفته اند ، و موارد استعمال اين كلمه ( يظهر ) نيز دليل بر غلبه خارجى است ، و به همين دليل مى توان گفت : علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته ، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند ، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد ، و اين امر به وسيله قيام مهدى ( ارواحنا فداه ) تكميل مى گردد ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 112
چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه فرمود : لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام : در سراسر روى زمين خانه اى از سنگ و گل ، يا خيمه هائى از كرك و مو ، باقى نمى ماند ، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند ! .
در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به الهدى را اشاره به استحكام عقائد اسلامى دانسته اند در حالى كه دين الحق را ناظر به حقانيت فروع دين مى دانند ، ولى دليلى بر اين تقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع .
در اينكه مرجع ضمير در ليظهره اسلام است يا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ؟ مفسران دو احتمال داده اند ، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حق است ، چرا كه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است ، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين .
آخرين سخن در مورد آيه اينكه جمله كفى بالله شهيدا اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد ، چرا كه شاهد و گواهش الله است ، و رسالت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نيز خدا است ، و اگر سهيل بن عمرو و امثال او حاضر نشوند عنوان رسول الله بعد از نام محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بنويسند عرض خود مى برند ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 113
و زحمتى هم براى ما ندارند ! در آخرين آيه ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آنها كه در حديبيه و مراحل ديگر پايمردى به خرج دادند ، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار .
در آغاز مى فرمايد : محمد فرستاده خدا است ( محمد رسول الله ) .
خواه شب پره هائى همچون سهيل بن عمرو بپسندند يا نپسندند ؟ و خود را از اين آفتاب عالمتاب پنهان كنند يا نكنند ؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى دهند .
سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند : كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند ( و الذين معه اشداء على الكفار ) .
و در دومين وصف مى گويد : اما در ميان خود رحيم و مهربانند ( رحماء بينهم ) .
آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند ، و آتشى سخت و سوزان ، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان .
در حقيقت عواطف آنها در اين مهر و قهر خلاصه مى شود ، اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد ، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مى شود كه از جاده حق و عدالت قدمى بيرون نهند در سومين صفت كه از اعمال آنها سخن مى گويد مى افزايد : پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند
تفسير نمونه ج : 22 ص : 114
( تراهم ركعا سجدا ) .
اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش ركوع و سجود ترسيم شده ، به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند ، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق ، و نفى كبر و خود خواهى و غرور ، از وجود ايشان است .
در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند مى فرمايد : آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند ( يبتغون فضلا من الله و رضوانا ) .
نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند ، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند ، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده ، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس .
حتى تعبير به فضل نشان مى دهد كه آنها به تقصير خود معترفند و اعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند ، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى گويند خداوندا ! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما ! و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد : نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ( سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 115
سيما در اصل به معنى علامت و هيئت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود .
به تعبيرى ديگرى قيافه آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهائى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند ، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است .
گرچه بعضى از مفسران آن را به اثر ظاهرى سجده در پيشانى ، و يا اثر خاك در محل سجده گاه تفسير كرده اند ، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى كند .
بعضى نيز گفته اند : اين آيه اشاره به سجده گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مى درخشد ! البته ممكن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مى دهد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود : هو السهر فى الصلاة : منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است ( كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است .
البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
به هر حال قرآن بعد از بيان همه اين اوصاف مى افزايد : اين توصيف آنها ( ياران محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تورات است ( ذلك مثلهم فى التوراة ) اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 116
ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير و الذين معه ( آنها كه با او هستند ) سخن از كسانى مى گويد كه در همه چيز با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند ، در فكر و عقيده و اخلاق و عمل ، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود .
سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى انجيل پرداخته ، چنين مى گويد : توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده و پر بركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد ( و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع .
شطا به معنى جوانه و جوجه است ، جوانه هائى كه از پائين ساقه و كنار ريشه ها بيرون مى آيد .
آزر از ماده موازره به معنى معاونت است .
استغلظ از ماده غلظت به معنى سفت و محكم شدن است .
جمله استوى على سوقه مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده ( توجه داشته باشيد كه سوق جمع ساق است ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 117
تعبير يعجب الزراع يعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد ، و محصور وافر ، رسيده ، كه حتى كشاورزانى كه پيوسته با اين مسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند .
جالب اينكه : در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤمنان و ياران محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ذكر شده است ( جوانه زدن - كمك كردن براى پرورش - محكم شدن - بر پاى خود ايستادن - نمو چشمگير اعجاب انگيز ) .
در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است ( دقت كنيد ) .
آرى آنها انسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از حركت باز نمى ايستند ، همواره جوانه مى زنند ، و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود .
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند .
آرى آنها هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند ، در عين عابد بودن مجاهدند ، و در عين جهاد عابدند ، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند ، و نياتى پاك دارند ، در برابر دشمنان حق مظهر خشم خدايند ، و در برابر دوستان حق نمايانگر لطف و رحمت او .
سپس در دنباله آيه مى افزايد : اين اوصاف عالى ، اين نمو و رشد سريع ، و اين حركت پر بركت ، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 118
( ليغيظ بهم الكفار ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است ( وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما ) .
بديهى است اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد ايمان و عمل صالح در آن جمع بود ، بنابر اين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است ، يعنى خداوند اين وعده را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده كه در خط او باقى بمانند ، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند ، و گرنه كسانى كه يكروز در زمره دوستان و ياران او بودند ، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى بر خلاف آن را در پيش گرفتند ، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند .
تعبير به منهم ( با توجه به اين نكته كه اصل در كلمه من در اينگونه موارد اين است كه براى تبعيض باشد ، و ظاهر آيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهند شد : گروهى به ايمان و عمل صالح ادامه مى دهند ، و مشمول رحمت واسعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگ محروم خواهند شد .
معلوم نيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه من در منهم در آيه فوق حتما بيانيه است ، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم و من را براى بيان بگيريم قرائن عقلى را كه در اينجا وجود دارد چگونه مى توان كنار گذاشت ، زيرا هيچكس مدعى نيست كه ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همه معصوم بودند ، و در اين صورت احتمال عدم تداوم در خط ايمان و عمل
تفسير نمونه ج : 22 ص : 119
صالح در مورد هر يك از آنها مى رود ، و با اين حال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آنها دهد ، اعم از اينكه راه ايمان و صلاح را بپيمايند ، يا از نيمه راه بر گردند و منحرف شوند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله و الذين معه ( كسانى كه با او هستند ) مفهومش همنشين بودن و مصاحبت جسمانى با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست ، چرا كه منافقين هم داراى چنين مصاحبتى بودند ، بلكه منظور از معه به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوى است .
بنابر اين ما هرگز نمى توانيم از آيه فوق يك حكم كلى در باره همه معاصران و همنشينان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) استفاده كنيم .

نكته ها :

1 - داستان تنزيه صحابه !
معروف در ميان علما و دانشمندان اهل سنت اين است كه صحابه رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كه همگى پاك و پاكيزه اند ، و از آلودگيها بدورند ، و ما حق انتقاد از هيچيك از آنها نداريم ، و بد گوئى از آنها مطلقا ممنوع است ، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود ! و براى اثبات اين مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند ، از جمله آيه مورد بحث كه مى گويد : خداوند به كسانى از آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است .
و همچنين به آيه 100 سوره توبه كه بعد از ذكر عنوان مهاجرين و انصار مى گويد : رضى الله عنهم و رضوا عنه : خداوند از آنها خشنود ، و آنها نيز از خدا خشنود شدند .
ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم ، قرائن روشنى در برابر ما