بعدی.

تفسير نمونه ج : 21 ص : 347
تعبير به عذاب الهون ( مجازات توهين آميز و تحقير كننده ) عكس - العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين ، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است ، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند .
در ذيل آيه دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست استكبار در زمين و دوم فسق ممكن است اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز باشد ، و دومى اشاره به انواع گناهان ، يكى از ترك اصول دين سخن مى گويد ، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين .
تعبير به غير الحق به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است حق و ناحق بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد .

7 - زهد پيشوايان بزرگ
در منابع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است ، از جمله : در حديثى آمده است كه روزى عمر در مشربه ام ابراهيم ( محلى در نزديكى مدينه ) خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خوابيده بود و قسمتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت ، و متكائى از الياف درخت خرما زير سر داشت ، سلام كرد و نشست ، گفت : تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى ، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى خوابند ، ولى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 348
شما اينچنين ! پيامبر فرمود : اولئك قوم اجلت طيباتهم ، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا : آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده ، و به زودى قطع مى شود ، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : روزى مقدارى حلواى مخصوصى خدمتش آوردند ، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود ، عرض كردند آيا آن را حرام مى دانى ؟ ! فرمود : نه ، و لكنى اخشى ان تتوق اليه نفسى فاطلبه ثم تلا هذه الايه : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها : من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد ، و پيوسته به دنبال آن باشم ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا ... .
در حديث ديگرى آمده است : ان امير المؤمنين (عليه السلام) اشتهى كبدا مشوية على خبز لينه فاقام حولا يشتهيها ، ذكر ذلك للحسن (عليه السلام) و هو صائم يوما من الايام فصنعها له فلما اراد ان يفطر قربها اليه ، فوقف سائل بالباب ، فقال : يا بنى ! احملها اليه ، لا تقرأ صحيفتنا غدا : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها ! : امير مؤمنان على (عليه السلام) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يكسال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد ، روزى به امام حسن (عليه السلام) دستور تهيه آن را داد در حالى كه حضرت صائم بود ، خوراك براى افطار آماده شد ، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد ، امام (عليه السلام) فرمود : اين غذا را به سائل ده مبادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بگويند : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها : شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 349
* وَ اذْكُرْ أَخَا عَاد إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْم عَظِيم(21) قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ ءَالهَِتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(22) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكم مَّا أُرْسِلْت بِهِ وَ لَكِنى أَرَاشْ قَوْماً تجْهَلُونَ(23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّستَقْبِلَ أَوْدِيَتهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ ممْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا استَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ(24) تُدَمِّرُ كلَّ شىْءِ بِأَمْرِ رَبهَا فَأَصبَحُوا لا يُرَى إِلا مَسكِنهُمْ كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(25)

تفسير نمونه ج : 21 ص : 350
ترجمه :
21 - ( سرگذشت هود ) برادر قوم عاد را به آنها يادآورى كن ، آن زمان كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد ، در حالى كه پيامبران زيادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه جز خداوند يگانه را نپرستيد ، من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم .
22 - آنها گفتند : تو آمده اى كه ما را ( با دروغهايت ) از خدايانمان برگردانى ، اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور .
23 - گفت : آگاهى تنها نزد خدا است ( و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند ) من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم ( وظيفه من همين است ) ولى شما را قومى مى بينم كه دائما در جهل هستيد .
24 - هنگامى كه آن را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى دره ها و آبگيرهاى آنان در حركت است ( خوشحال شدند ) گفتند اين ابرى است باران زا ( ولى به آنها گفته شد ) اين همان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد ، تندبادى است ( وحشتناك ) كه عذاب دردناكى در آن است .
25 - همه چيز را به فرمان پروردگار درهم مى كوبد و نابود مى كند ، آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز خانه هاى آنها به چشم نمى خورد ، اين گونه مجرمان را كيفر مى دهيم !
تفسير : قوم عاد و تندباد مرگبار !
از آنجا كه قرآن مجيد بعد از ذكر قضاياى كلى به بيان مصداقهاى قابل ملاحظه آن مى پردازد تا آن كليات را پياده كند ، در اينجا نيز بعد از شرح حال مستكبران سركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن است پرداخته ، مى گويد : براى اين مشركان مكه سرگذشت هود برادر قوم عاد را يادآورى كن ( و اذكر اخا عاد ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 351
تعبير به اخ ( برادر ) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبت به قوم خويش است ، اين تعبير چنانكه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ در قرآن مجيد آمده است ، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچ نوع فداكارى مضايقه نكردند .
اين تعبير ممكن است در ضمن اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشان نيز باشد .
سپس مى افزايد : در آن هنگام كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد ، در حالى كه پيامبران بسيارى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند ( اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ) .
احقاف چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بيابانها به صورت مستطيل و كج و معوج رويهم انباشته مى گردد ، و از اين تعبير روشن مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى بوده .
بعضى آنرا در قلب جزيره عربستان ميان نجد و احساء و حضرموت و عمان دانسته اند .
ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه از آيات ديگر قرآن ( در سوره شعرا ) برمى آيد كه قوم عاد در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب ، و در قلب جزيره چنين مطلبى بسيار بعيد است .
جمعى ديگر از مفسران آنرا در قسمت جنوبى جزيره حوالى يمن ، يا در سواحل درياى عرب دانسته اند .
بعضى نيز احتمال داده اند كه احقاف منطقه اى در سرزمين عراق ، در مناطق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 352
كلده و بابل بوده .
و از طبرى نقل شده كه احقاف نام كوهى است در شام .
ولى با تناسب به معنى لغوى احقاف و با توجه به اينكه سرزمين آنها در عين مصون نبودن از شنهاى روان داراى آب و درخت بوده قول كسانى كه مى گويند اين منطقه در جنوب جزيره عربستان و نزديكى سرزمين يمن بوده است نزديكتر به نظر مى رسد .
جمله و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ( پيامبران انذاركننده اى از پيش رو و پشت سر هود آمده بودند ) اشاره به پيامبرانى است كه قبل از او مبعوث شدند ، گروهى با فاصله كم كه قرآن از آنها تعبير من بين يديه كرده و گروهى با فاصله زياد كه از آنها تعبير به من خلفه شده است .
اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه منظور از اين جمله پيامبرانى است كه قبل از هود و بعد از هود آمده اند بسيار بعيد است و يا جمله و قد خلت كه زمان گذشته را مى رساند سازگار نيست .
اكنون ببينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد به آنها گفت جز خداوند يگانه را نپرستيد ( الا تعبدوا الا الله ) .
سپس آنها را تهديد كرده گفت : من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم ( انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ) .
گر چه تعبير به يوم عظيم غالبا به معنى روز قيامت آمده است ، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته نيز اطلاق شده است .
و منظور در اينجا نيز همين معنى است چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم سرانجام قوم عاد در روز سخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند
تفسير نمونه ج : 21 ص : 353
و بر باد رفتند .
اما اين قوم لجوج و سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند ، و به هود گفتند : آيا تو آمده اى كه ما را با دروغهايت از خدايانمان برگردانى ( قالوا أ جئتنا لتافكنا عن آلهتنا ) .
اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور ! ( فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) .
اين دو جمله به خوبى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش است ، چرا كه در جمله اول مى گويند چون دعوت تو بر خلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و از نياكانمان به ارث برده ايم دروغ و افترا است .
و در جمله دوم تقاضاى عذاب مى كنند ، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقا نيست ، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند هر چند به آن يقين نداشته باشد ؟ ولى هود در پاسخ اين تقاضاى نابخردانه چنين گفت : علم و آگاهى تنها نزد خداوند است ( قال انما العلم عند الله ) .
او است كه مى داند در چه زمان ، و با چه شرائطى عذاب استيصال نازل مى گردد ؟ نه به تقاضاى شما مربوط است ، و نه به ميل و اراده من ، بايد هدف كه اتمام حجت است حاصل گردد ، چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند .
سپس افزود : وظيفه اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم ( و ابلغكم ما ارسلت به ) .
مسئوليت اصلى من همين است ، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار
تفسير نمونه ج : 21 ص : 354
با شما است ، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است .
ولى من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در جهل و نادانى اصرار داريد ( و لكنى اريكم قوما تجهلون ) .
ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است ، جهلى توأم با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجازه مطالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد ، جهلى كه شما را وادار به اصرار بر نزول عذاب الهى و نابوديتان مى كند ، اگر مختصر آگاهى داشتيد حداقل احتمال مى داديد كه در برابر تمام احتمالات نفى يك احتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند .
سرانجام نصائح مؤثر و رهبريهاى برادرانه هود در آن سنگدلان تاثير نگذاشت ، و بجاى پذيرش حق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند ، و پافشارى نمودند ، و حتى نوح را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست مى گوئى پس عذاب موعودت چه شد ؟ اكنون كه اتمام حجت به قدر كافى شده و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشان داده اند حكمت الهى ايجاب مى كند كه عذاب استيصال همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد .
ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت ، و در آسمان به سرعت گسترده شد .
هنگامى كه اين ابر را مشاهده كردند كه به سوى دره ها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد خوشحال شدند ، و گفتند اين ابرى است باران زا ! ( فلما رأوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 355
مفسران گفته اند مدتى باران براى قوم عاد نازل نشد ، هوا گرم و خشك و خفه كننده شده بود ، هنگامى كه چشم قوم عاد به ابرهاى تيره و تار و گسترده اى كه از افقهاى دور دست به سوى آسمان آنها در حركت بود افتاد بسيار مسرور شدند و به استقبال آن شتافتند و در كنار دره ها و سيل گيرها آمدند تا منظره نزول باران پر بركت را ببينند و روحى تازه كنند .
ولى به زودى به آنها گفته شد اين ابر باران زا نيست اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد ( بل هو ما استعجلتم به ) .
اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است ( ريح فيها عذاب اليم ) .
ظاهرا گوينده اين سخن خداوند بزرگ است ، يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت .
آرى تندبادى است ويرانگر كه همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند ( تدمر كل شىء بامر ربها ) .
بعضى از مفسران گفته اند : منظور از همه چيز انسانها و چهارپايان و اموال آنها است .
زيرا در جمله بعد مى افزايد : آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد ( فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم ) .
و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بودند ، اما خودشان هلاك شدند ، و اجساد و اموالشان نيز به وسيله تندباد به بيابانهاى دور دست ، و يا در دريا افكنده شد .
بعضى گفته اند نخستين بار كه متوجه شدند اين ابر سياه ، تندباد پر گرد و غبارى است ، زمانى بود كه به نزديك سرزمين آنها رسيد ، و چهارپايان و چوپانهاى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 356
آنها را كه در بيابانهاى اطراف بود از زمين برداشت ، و به هوا برد ، خيمه ها را از جا مى كند و چنان بالا مى برد كه به صورت ملخى ديده مى شد ! هنگامى كه اين صحنه را ديدند فرار كردند و به خانه هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند ، اما باد درها را از جا مى كند ، و آنها را بر زمين مى كوبيد ( يا با خود مى برد ) و احقاف همان شنهاى روان را بر پيكر آنها گسترد .
در آيه 7 سوره حاقه آمده است اين تندباد هفت شب و هشت روز ادامه يافت ، آنها مرتبا زير تلى از شن و ماسه ناله مى كردند ، سپس تندباد شنها را با خود برد و بار ديگر بدنهايشان نمايان گشت ، و آنها را برگرفت و به دريا ريخت ! .
و در پايان به اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود ، بلكه ما اينگونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم ( كذلك نجزى القوم المجرمين ) .
اين هشدارى است به همه مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه شما نيز اگر همين مسير را طى كنيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت ، گاه بادهائى را كه به گفته قرآن مبشرات بين يدى رحمته ( پيش قراولان باران رحمت او هستند ) و كار آنها زنده كردن زمينهاى مرده است ماموريت مرگ - آفرينى مى دهد .
گاه زمين را كه مهد آرامش انسان است با يك زلزله شديد تبديل به گورستان او مى كند .
و گاه بارانى را كه مايه حيات همه موجودات زنده است مبدل به سيلابى مى گرداند و همه چيز را با آن غرق مى كند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 357
آرى ماموران حيات او را عاملان مرگ او مى سازد و چه دردناك است چنين مرگى كه از دل عامل حيات برخيزد ؟ به خصوص اينكه همانند قوم هود نشاط و سرورى در آغاز بيافريند تا عذابش دردناكتر باشد ! و جالب اينكه مى گويد : اين باد ، اين امواج لطيف هوا ، به فرمان پروردگار همه چيز را درهم مى كوبيد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 358
وَ لَقَدْ مَكَّنَّهُمْ فِيمَا إِن مَّكَّنَّكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ سمْعاً وَ أَبْصراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنى عَنهُمْ سمْعُهُمْ وَ لا أَبْصرُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتهُم مِّن شىْء إِذْ كانُوا يجْحَدُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكم مِّنَ الْقُرَى وَ صرَّفْنَا الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(27) فَلَوْ لا نَصرَهُمُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً ءَالهَِةَ بَلْ ضلُّوا عَنْهُمْ وَ ذَلِك إِفْكُهُمْ وَ مَا كانُوا يَفْترُونَ(28)
ترجمه :
26 - ما به آنها ( قوم عاد ) قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم ( اما به هنگام نزول عذاب ) نه گوشها و چشمها ، و نه عقلهايشان براى آنها سودى نداشت ، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند ، و سرانجام آنچه را
تفسير نمونه ج : 21 ص : 359
استهزا مى كردند بر آنها وارد شد .
27 - ما اقوامى را كه در اطراف شما بودند هلاك كرديم ، و آيات خود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان نموديم شايد بازگردند .
28 - پس چرا معبودانى را كه غير از خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نزديك مى كند آنها را يارى نكردند ؟ بلكه از ميان آنها گم شدند ! اين بود نتيجه دروغ آنها و آنچه را افترا مى بستند !
تفسير : شما هرگز از قوم عاد قوى تر نيستيد !
اين آيات در حقيقت نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت .
مشركان مكه را مخاطب ساخته ، مى فرمايد : ما قوم عاد را قوت و قدرتى داديم كه به شما نداديم ( و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه ) .
هم از نظر قدرت جسمانى از شما نيرومندتر بودند ، و هم از نظر مال و ثروت و امكانات مادى از شما تواناتر ، اگر بنا بود قدرت جسمانى ، و مال و ثروت ، و تمدن مادى ، بتواند كسانى را از چنگال كيفر الهى رهائى بخشد نبايد قوم عاد همچون خار و خاشاك در برابر تندباد به هر سو پرتاب شوند ، و از آنها جز مساكن درهم ريخته چيزى باقى نماند ! اين آيه در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در سوره فجر در باره همين قوم عاد آمده است : ا لم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد : آيا نديدى پروردگار تو به قوم عاد چه كرد ؟ آن قوم بلند قامت ، و داراى عمارتهاى مرتفع ، آن قوم و قبيله اى كه مثل و مانند آنها در
تفسير نمونه ج : 21 ص : 360
شهرها آفريده نشده بود ( سوره فجر 6 - 8 ) .
و يا مانند آنچه در آيه 36 سوره ق آمده است : و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم بطشا : چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم كه از اين گروه نيرومندتر و صاحب عده و عده بيشتر بودند .
خلاصه اينكه از شما نيرومندترها در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما .
سپس مى افزايد : ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم ( و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئدة ) .
آنها از نظر درك و ديد و تشخيص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند ، مطالب را به خوبى درك مى كردند ، و از اين وسائل خداداد در تامين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند .
ولى نه گوش و نه چشم و نه عقولشان آنها را به هنگام نزول عذاب الهى به هيچوجه سودى نبخشيد ، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند ( فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شىء اذ كانوا يجحدون بايات الله ) .
و سرانجام آنچه استهزا مى كردند بر آنها وارد شد ( و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ) .
آرى آنها هم مجهز به وسائل مادى بودند ، و هم وسائل درك حقيقت ، اما
تفسير نمونه ج : 21 ص : 361
چون از طريق لجاجت و استكبار با آيات الهى برخورد مى كردند ، و سخنان پيامبران را مورد سخريه قرار مى دادند ، نور حق به قلوب آنها نفوذ نكرد .
و همين كبر و غرور و دشمنى با حق سبب شد كه از وسائل و ابزار هدايت و شناخت همچون چشم و گوش و عقل نتوانند بهره گيرند و راه نجات را بازيابند ، و عاقبت به همان سرنوشت شومى كه در آيات گذشته اشاره شد گرفتار شدند .
جائى كه آنها با آنهمه قدرت و امكانات كارى از پيش نبردند و پيكرهاى بى جانشان همچون پر كاه بر امواج تندباد قرار گرفت ، و با كمال حقارت به هر سو پرتاب شدند ، شما كه از آنها ضعيفتر و ناتوان تريد .
براى خداوند مشكل نيست كه شما را نيز به جرم اعمالتان به سخت ترين عذاب گرفتار كند ، و عوامل حياتتان را مامور مرگ و نابوديتان سازد ، اين خطابى است به مشركان مكه ، و به همه انسانهاى مغرور و ظالم و لجوج در طول همه قرون و اعصار .
به راستى همانگونه كه قرآن مى گويد ما اولين انسانهائى نيستيم كه قدم روى زمين گذارده ايم ، قبل از ما اقوام بسيار ديگرى زندگى مى كردند كه داراى امكانات و قدرت زيادى بودند ، چه خوب است از تاريخ آنها آئينه عبرتى بسازيم و آينده و سرنوشت خويش را در آن تماشا كنيم .
سپس براى تاكيد بر اين مطلب ، و پند و اندرز بيشتر ، مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گويد : نه تنها قوم عاد بلكه ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم ( و لقد اهلكنا ما حولكم من القرى ) .
اقوامى كه سرزمين آنها از شما چندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيره عرب جايگاهشان بود ، اگر قوم عاد در سرزمين احقاف در جنوب جزيره زندگى مى كردند ، قوم ثمود در سرزمينى به نام حجر در شمال
تفسير نمونه ج : 21 ص : 362
جزيره ، و قوم سبا با آن سرنوشت دردناكشان در سرزمين يمن ، و قوم شعيب در سرزمين مدين در مسير شما به سوى شام ، و همچنين قوم لوط در همين منطقه زندگى داشتند و بر اثر كثرت گناه و عصيان و كفر به عذابهاى گوناگون گرفتار شدند .
هر يك از اينها آئينه عبرتى بودند ، و هر كدام شاهد و گواه گويائى ، چگونه با اينهمه وسائل بيدارى باز بيدار نمى شوند ؟ بعد اضافه مى كند : ما آيات خود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان كرديم ، شايد بازگردند ( و صرفنا الايات لعلهم يرجعون ) .
گاه معجزات و خارق عادات را به آنها نشان داديم ، گاه از طريق نعمت ، و گاه بلاء و مصيبت ، گاه از طريق توصيف نيكان ، و گاه توصيف مجرمان ، و گاه از طريق عذاب استيصال ديگران پند و اندرزها به آنها داديم ، اما كبر و غرور و خودخواهى و لجاج مجال هدايت به آنها نداد ! در آخرين آيه مورد بحث آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدا محكوم مى كند : پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نزديك مى كنند در آن لحظات سخت و حساس به يارى آنها نشتافتند ؟ ! ( فلو لا نصرهم الذين اتخذوا من دون الله قربانا الهة ) .
راستى اگر اين معبودان بر حق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نكردند ، و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند ؟ ! اين خود دليلى محكم بر بطلان عقيده آنها است كه اين معبودان ساختگى را پناهگاه روز
تفسير نمونه ج : 21 ص : 363
بدبختى خود مى پنداشتند .
سپس مى افزايد : نه تنها به آنان كمكى نكردند ، بلكه از ميان آنها گم شدند ( بل ضلوا عنهم ) .
موجوداتى اينچنين بى عرضه و بى ارزش كه مبدأ هيچ اثر ، و مفيد هيچ فايده اى نيستند ، و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند ، چگونه شايسته پرستش و عبوديتند ؟ ! و در پايان آيه مى گويد : اين بود نتيجه دروغ آنها ، و آنچه را افترا مى بستند ! ( و ذلك افكهم و ما كانوا يفترون ) .
اين هلاكت و بدبختى ، اين عذابهاى دردناك ، و اين گمشدن معبودان در زمان حادثه ، نتيجه دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 364
وَ إِذْ صرَفْنَا إِلَيْك نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ يَستَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ(29) قَالُوا يَقَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ يهْدِى إِلى الْحَقِّ وَ إِلى طرِيق مُّستَقِيم(30) يَقَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَ يجِرْكُم مِّنْ عَذَاب أَلِيم(31) وَ مَن لا يجِب دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْس بِمُعْجِز فى الأَرْضِ وَ لَيْس لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ أُولَئك فى ضلَل مُّبِين(32)

تفسير نمونه ج : 21 ص : 365
ترجمه :
29 - به ياد آور هنگامى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن را استماع كنند ، وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد ، و هنگامى كه پايان گرفت به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را انذار كردند .
30 - گفتند : اى قوم ! ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى نازل شده ، هماهنگ با نشانه هاى كتب قبل از آن ، كه به سوى حق هدايت مى كند و به سوى راه راست .
31 - اى قوم ما ! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذاب اليم پناه دهد .
32 - و هر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند ، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست ، و چنين كسان در گمراهى آشكارند .

شان نزول :
در شان نزول اين آيات روايات مختلفى آمده است ، از جمله اينكه : رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد ، و زيد بن حارثه با او بود ، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند ، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت ، ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را وادى جن مى ناميدند ، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت ، جمعى از طائفه جن از آنجا مى گذشتند هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شنيدند گوش فرا دادند ، و به يكديگر گفتند : ساكت باشيد ، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند ، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند ، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند ، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعليمات اسلام را به آنها ياد داد ، اينجا بود كه آيات فوق و آيات سوره جن نازل گرديد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 366
بعضى ديگر شان نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه با شان نزول سابق شباهت دارد ، با اين تفاوت كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغول نماز صبح بود ، و در آن تلاوت قرآن مى كرد ، گروهى از جن كه در حال تحقيق و جستجو بودند ، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود ، صداى تلاوت قرآن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شنيدند و گفتند : علت قطع اخبار آسمان از ما همين است ، اينجا بود كه سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان شان نزول سومى در اينجا آورده كه مساله را با داستان سفر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به طائف مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است : بعد از وفات ابو طالب كار بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخت شد به سوى طائف رفت شايد يارانى پيدا كند ، اشراف طائف شديدا از در تكذيب درآمدند ، و آنقدر از پشت سر به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد ، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد ، و در سايه درخت نخلى نشست ، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت .
باغ متعلق به عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعة دو نفر از ثروتمندان قريش بود ، پيامبر از مشاهده آنها ناراحت شد ، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست .
آن دو غلامشان عداس را كه مردى مسيحى بود با طبقى از انگور خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرستادند پيغمبر به عداس فرمود : از كجائى ؟ گفت : از نينوا ! فرمود : از شهر بنده صالح خدا يونس ؟ عداس گفت : شما از كجا يونس را مى شناسيد فرمود : من رسول خدايم ، خداوند به من خبر داده ، عداس به حقانيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پى برد ، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بوسه داد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 367
هنگامى كه برگشت عتبه و شيبه او را سرزنش كردند كه چرا اين كار را كردى ؟ ! گفت : اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان در مورد پيامبرمان يونس خبر داد ، آنها خنديدند و گفتند : مبادا ترا از آئين نصرانيت فريب دهد كه او مرد فريبكارى است ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى مكه بازگشت ( در حالى كه محصول اين سفر تنها يك مرد مؤمن بود ) تا به نزديكى نخلى در دل شب رسيد مشغول نماز شد گروهى از جن از اهل نصيبين يا يمن از آنجا مى گذشتند ، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند و گوش فرا دادند و ايمان آوردند .

تفسير : طائفه جن ايمان مى آورند
در اين آيات - چنانكه در شان نزول نيز اشاره شد - بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفه جن به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كتاب آسمانى او آمده است ، تا اين حقيقت را بر مشركان مكه بازگو كند كه چگونه طائفه به ظاهر دور افتاده جن ، به اين پيامبرى كه از انس است و از ميان شما برخاسته ايمان آوردند ولى شما همچنان بر كفر اصرار مىورزيد و به مخالفت خود ادامه مى دهيد .
در باره موجودى به نام جن و خصوصيات آن بحث مشروحى در تفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داشت ، در اينجا فقط به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم : در حقيقت داستان قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 368
ايمان طائفه جن هشدار ديگرى است .
نخست مى فرمايد : به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند ( و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ) .
تعبير به صرفنا از ماده صرف كه به معنى منتقل ساختن چيزى از حالتى به حالت ديگر است ، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه طائفه جن قبلا از طريق استراق سمع به اخبار آسمانها گوش فرا مى دادند ، با ظهور پيامبر اسلام از آن بازگردانده شدند و به سوى قرآن روى آوردند .
نفر چنانكه راغب در مفردات گفته به معنى گروهى از مردان است كه مى توانند به اتفاق يكديگر كوچ كنند .
و مشهور در ميان ارباب لغت ، جماعتى است از سه تا ده نفر ، و بعضى تا چهل نفر نيز گفته اند ( هر چند اين تعبير در زبان فارسى بر يك فرد نيز اطلاق مى شود ) .
سپس مى افزايد : هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند و آيات روحپرور آن را شنيدند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد ( فلما حضروه قالوا انصتوا ) .
و اين موقعى بود كه پيامبر در دل شب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود .
انصتوا از ماده انصات به معنى سكوت توأم با استماع و توجه است .
سرانجام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت ، و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند ، لذا هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به سوى قوم خود رفتند و آنها را انذار كردند و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند ( فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 369
و اينچنين است راه و رسم افراد با ايمان كه پيوسته طالب آنند ديگران را از حقايقى كه خود آگاه شده اند آگاه سازند ، و منابع ايمان خود را در اختيار آنها قرار دهند .
آيه بعد بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست ، دعوتى منسجم ، حساب شده ، كوتاه و پر معنا ، گفتند : اى قوم ! ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است ( قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى ) .
اين كتاب اوصافى دارد ، نخست اينكه : كتابهاى آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست ، و نشانه هائى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود ( مصدقا لما بين يديه ) .
وصف ديگر اينكه همگان را به سوى حق هدايت مى نمايد ( يهدى الى الحق ) .
به گونه اى كه هر كس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد .
و آخرين وصف اينكه : به سوى راه مستقيم دعوت مى كند ( و الى طريق مستقيم ) .
تفاوت دعوت به حق ، با دعوت به راه مستقيم ، ظاهرا در اين است كه اولى اشاره به اعتقادات حق است ، و دومى به برنامه هاى عملى مستقيم و صحيح .
جمله انزل من بعد موسى و جمله مصدقا لما بين يديه مؤيد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسمانى پيشين مخصوصا كتاب موسى ايمان داشتند
تفسير نمونه ج : 21 ص : 370
و در جستجوى حق بودند ، و اگر مى بينيم سخنى از كتاب عيسى كه بعد از آن نازل شده به ميان نيامده نه بخاطر چيزى است كه ابن عباس گفته كه جن مطلقا از نزول انجيل آگاه نبودند ، چرا كه طائفه جن از اخبار آسمانها با خبر بودند چگونه ممكن است از اخبار زمين تا اين حد غافل بمانند ؟ ! بلكه بخاطر اين است كه تورات كتاب اصلى بود كه حتى مسيحيان احكام شرايع خود را از آن گرفته و مى گيرند .
سپس افزودند : اى قوم ما ! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد ، و به او ايمان آوريد ( يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به ) .
كه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد : گناهانتان را مى بخشد ، و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد ( يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم ) .
منظور از داعى الله ( دعوت كننده الهى ) پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه آنها را به سوى الله رهنمون مى شد و از آنجا كه بيشترين ترس و وحشت انسان از گناهان و عذاب دردناك قيامت است امنيت در برابر اين دو امر را مطرح كردند تا بيش از همه جلب توجه كند .
جمعى از مفسران كلمه من در من ذنوبكم را زائده دانسته اند كه تاكيدى است بر آمرزش همه گناهان در سايه ايمان .
ولى بعضى آن را تبعيضيه و اشاره به آن دسته از گناهانى مى دانند كه قبل از ايمان آوردن انجام داده اند ، يا گناهانى كه جنبه حق الله دارد ، و نه حق الناس .
ولى مناسبتر همان است كه من زائده و براى تاكيد باشد و آيه شريفه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 371
همه گناهان را شامل گردد .
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند : آنها به قوم خود گفتند : هر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند ( و من لا يجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض ) .
و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود ( و ليس له من دونه اولياء ) .
و لذا اين گروه در گمراهى آشكارند ( اولئك فى ضلال مبين ) .
چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر خدا ، و حتى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند .
بارها گفته ايم : معجز ( يا ساير مشتقات اين كلمه ) در اينگونه موارد به معنى عاجز نمودن از تعقيب و كيفر است ، و يا به تعبير ديگر فرار كردن از چنگال مجازات .
تعبير به فى الارض ( در زمين ) اشاره به اين است كه هر جاى زمين برويد ملك خدا است ، و از حيطه قدرت او خارج نخواهد بود ، و اگر سخنى از آسمان نمى گويد به خاطر اين است كه به هر حال جايگاه جن و انس هر دو روى زمين است .

نكته ها :

1 - تبليغات مؤثر
چنانكه گفتيم بحث پيرامون جن و چگونگى حيات اين موجود ، و خصوصيات
تفسير نمونه ج : 21 ص : 372
ديگر مربوط به آن ، به خواست خداوند در تفسير سوره جن خواهد آمد ، آنچه از آيات مورد بحث استفاده مى شود اين است كه آنها موجوداتى عاقل و صاحب شعورند ، و مكلف به تكليفهاى الهى ، و داراى دو گروه مؤمن و كافرند ، و آگاهى كافى از دعوتهاى الهى دارند .
مساله جالب در اين آيات مورد بحث روشى است كه آنها براى تبليغ اسلام در ميان قوم خود در پيش گرفتند .
آنها پس از حضور در محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و شنيدن آيات قرآن ، و پى بردن به محتواى آن ، به سرعت به سراغ طائفه خود آمدند و به تبليغ آنها پرداختند .
آنها نخست از حقانيت قرآن سخن گفتند ، و با سه دليل اين مطلب را اثبات كردند ، سپس به تشويق آنها پرداخته ، نجات و رهائى از چنگال عذاب آخرت را در سايه ايمان به اين كتاب آسمانى به آنها بشارت دادند ، كه هم تاكيدى بود بر مساله معاد و هم توجهى به ارزشهاى اصيل آخرت در برابر ارزشهاى ناپايدار دنيا .
در سومين مرحله خطرات ترك ايمان را به آنها گوشزد كردند ، و هشدارى توأم با استدلال و دلسوزى به آنها دادند ، و سرانجام و عاقبت انحراف از اين مسير را كه ضلال مبين و گمراهى آشكار است گوشزد كردند .
اين شيوه تبليغ شيوه اى است مؤثر براى هر كس و هر گروه .

2 - بهترين دليل عظمت قرآن محتواى آن است
از آيات فوق و همچنين از آيات سوره جن به خوبى برمى آيد كه اين گروه از طائفه جن تنها با شنيدن آيات قرآن مجذوب آن شدند ، و هيچ نشانه اى بر اينكه آنها تقاضاى معجزه ديگرى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده باشند در دست نيست .
آنها همين اندازه را كه قرآن مجيد هماهنگ با نشانه هاى كتب پيشين است ، و از سوى ديگر دعوت به حق مى كند ، و از سوى سوم برنامه ريزى عملى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 373
آن بر صراط مستقيم است ، براى حقانيت آن كافى دانسته اند .
و به راستى مطلب همين است كه بررسى محتواى قرآن ما را از هر گونه دليل ديگر بى نياز مى كند .
كتابى كه از سوى انسانى درس نخوانده ، و در محيطى مملو از جهل و خرافات عرضه شده ، داراى چنين محتوائى بلند ، معارف و عقائدى پاك ، توحيدى خالص ، قوانينى محكم و منسجم ، استدلالهائى قوى و نيرومند ، برنامه هائى متين و سازنده ، و مواعظ و اندرزهائى روشنگر و عالى باشد آن هم با چنين جاذبه نيرومند و زيبائى خيره كننده ، خود بهترين دليل بر حقانيت اين كتاب آسمانى است كه آفتاب آمد دليل آفتاب .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 374
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ لَمْ يَعْىَ بخَلْقِهِنَّ بِقَدِر عَلى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(33) وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(34) فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ كَأَنهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلا ساعَةً مِّن نهَارِ بَلَغٌ فَهَلْ يُهْلَك إِلا الْقَوْمُ الْفَسِقُونَ(35)
ترجمه :
33 - آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند ؟ آرى او بر هر چيز تواناست .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 375
34 - روزى را به يادآور كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند ( و به آنها گفته مى شود ) آيا اين حق نيست ؟ مى گويند : آرى ، به پروردگار ما سوگند ( كه حق است ، در اين هنگام ) مى گويد : پس عذاب را به خاطر كفرتان بچشيد !
35 - بنابر اين صبر كن آن گونه كه پيامبران اولو العزم شكيبائى كردند و براى ( عذاب ) آنها شتاب مكن ، هنگامى كه وعده هائى را كه به آنها داده شد مى بينند احساس مى كنند كه گوئى فقط ساعتى از يكروز در دنيا توقف داشتند ، اين ابلاغى است براى همگان ، آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند ؟
تفسير :

همچون پيامبران اولوا العزم شكيبا باش
اين آيات كه آخرين آيات سوره احقاف است به بحث پيرامون معاد مى پردازد ، زيرا از يكسو در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مساله معاد آمده بود .
و از سوى ديگر سوره احقاف در بخشهاى نخست از مساله توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبر اسلام سخن مى گويد .
و در آخرين بخش از اين سوره مساله معاد را پيش مى كشد ، و به اين ترتيب اصول سه گانه اعتقادى را تكميل مى كند .
نخست مى فرمايد : آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از آفرينش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده ، قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست ؟ ! ( ا و لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شىء قدير ) .
آفرينش آسمانها و زمين با موجودات رنگارنگ و مختلفش نشانه قدرت او بر هر چيز است ، چرا كه هر چيز به تصور آيد او در اين عالم آفريده است ، با اين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 376
حال چگونه ممكن است از تجديد حيات انسانها عاجز باشد ؟ اين دليلى است دندان شكن بر مساله امكان معاد .
اصولا بهترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است ، ما كه اينهمه پيدايش موجود زنده و جاندار را از موجودات بيجان مى بينيم چگونه مى توانيم در قدرت مطلقه او بر مساله معاد ترديد به خود راه دهيم ؟ اين يكى از دلائل متعدد معاد است كه قرآن مجيد در آيات مختلف از جمله در آيه 81 سوره يس روى آن تكيه كرده است .
در آيه بعد صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده ، مى فرمايد : روزى را به خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند ( و يوم يعرض الذين كفروا على النار ) .
آرى گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند ، و گاه كافران را بر دوزخ و هر كدام هدفى دارد كه در چند آيه قبل به آن اشاره شد .
هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر و وحشتناك آن را مى بينند به آنها گفته مى شود : آيا اين حق نيست ( ا ليس هذا بالحق ) .
آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكار كنيد ، و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است ؟ ! .
آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند مى گويند : آرى سوگند به پروردگارمان كه اين حق است و جاى شك و ترديد در آن نيست ، ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى پنداشتيم ( قالوا بلى و ربنا ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 377
در اين هنگام خداوند يا ماموران عذاب الهى مى گويند : پس بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى كرديد ( قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) .
و به اين ترتيب در آن روز همه حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند ، اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد ، و جز اندوه و حسرت و شكنجه وجدان و آزار روحى نتيجه اى نخواهد داشت .
در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره احقاف است با توجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران در آيات قبل گذشت به پيامبر خود دستور مى دهد كه صبر كن همانگونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و شكيبائى كردند .
( فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل ) .
تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى ، همه پيامبران اولو العزم با اين مشكلات روبرو بودند و استقامت كردند ، نوح (عليه السلام) پيامبر بزرگ خدا 950 سال دعوت كرد اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند ، پيوسته آزارش مى دادند و به سخريه اش مى گرفتند .
ابراهيم (عليه السلام) را به ميان آتش افكندند و موسى (عليه السلام) را تهديد به مرگ نمودند ، و قلبش از نافرمانيهاى قومش پر خون بود ، و عيسى مسيح (عليه السلام) را بعد از آزار بسيار مى خواستند به قتل برسانند كه خداوند نجاتش داد ، خلاصه تا بوده دنيا چنين بوده است ، و جز با نيروى صبر و استقامت نمى توان بر مشكلات پيروز شد .

پيامبران اولوا العزم چه كسانى بودند ؟
در اين كه منظور از پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم بايد معنى عزم
تفسير نمونه ج : 21 ص : 378
را بررسى كرد ، زيرا اولوا العزم به معناى صاحبان عزم است .
عزم به معناى اراده محكم و استوار است ، راغب در مفردات مى گويد : عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است ( عقد القلب على امضاء الامر ) .
در قرآن مجيد گاهى عزم در مورد صبر به كار رفته ، مانند و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور : كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است ( شورى 43 ) .
و گاه به معنى وفاى به عهد مانند : و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما : ما به آدم از قبل عهد كرديم ، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد ( طه - 115 ) .
ولى با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آئين تازه با مشكلات و گرفتارى هاى بيشترى روبرو بودند ، و براى مقابله با آن عزم و اراده محكم ترى لازم داشتند به اين دسته از پيامبران ، اولوا العزم اطلاق شده است ، و آيه مورد بحث نيز ظاهرا اشاره به همين معنا است .
در ضمن اشاره اى است به اين كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز از همان پيامبران است ، زيرا مى گويد تو هم شكيبائى كن آنگونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند .
و اگر بعضى عزم و عزيمت را به معنى حكم و شريعت تفسير كرده اند به همين مناسبت است ، و گرنه عزم در لغت به معنى شريعت نيامده است .
به هر حال طبق اين معنى من در من الرسل تبعيضيه است ، و اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند ، همانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده : و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم
تفسير نمونه ج : 21 ص : 379
و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا : به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم ، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم ( احزاب - 7 ) .
در اينجا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع ، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى كند ، و اين دليل بر ويژگى آنها است .
در آيه 13 سوره شورى نيز از آنها سخن مى گويد : شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى : آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم .
روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند ، چنانكه در حديثى از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) آمده است : منهم خمسة : اولهم نوح ، ثم ابراهيم ، ثم موسى ، ثم عيسى ، ثم محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
در حديث ديگرى از امام على بن الحسين آمده است : منهم خمسة اولوا العزم من المرسلين : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و هنگامى كه راوى سؤال مى كند : لم سموا اولوا العزم : چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند ؟ امام در پاسخ مى فرمايد : لانهم بعثوا الى شرقها و غربها ، و جنها و انسها : زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند .
و باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده : سادة النبيين و المرسلين خمسة
تفسير نمونه ج : 21 ص : 380
و هم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارة الرحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند ، و آنها پيامبران اولوا العزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مى زند ، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بودند .
در تفسير در المنثور از ابن عباس نيز همين معنى نقل شده كه پيامبران اولوا العزم همين پنج نفرند .
ولى بعضى از مفسران اولوا العزم را اشاره به پيامبرانى مى دانند كه مامور به پيكار با دشمنان شدند .
بعضى عدد آنها را 313 نفر دانسته و بعضى همه پيامبران را اولوا العزم ( صاحبان اراده قوى ) مى دانند و مطابق اين قول من در من الرسل بيانيه است نه تبعيضيه .
ولى تفسير اول از همه صحيح تر است و روايات اسلامى آنرا تاييد مى كند .
سپس قرآن در دنبال اين سخن مى افزايد : در باره آنها ( كافران ) عجله و شتاب مكن ( و لا تستعجل لهم ) .
چرا كه قيامت به زودى فرا مى رسد و آنچه را در باره آن شتاب داشتند با چشم خود مى بينند ، سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند .
به قدرى عمر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه هنگامى كه آنها وعده هائى كه به آنها داده مى شد مى بينند احساس مى كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند ! ( كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة
تفسير نمونه ج : 21 ص : 381
من نهار ) .
اين احساس كمى عمر دنيا در برابر آخرت يا به خاطر آن است كه واقعا اين زندگى در برابر آن حيات جاويدان ساعتى بيش نيست ، و يا به خاطر اين است كه دنيا چنان به سرعت بر آنها مى گذرد كه گوئى ساعتى بيش نبوده است ، و يا از اين جهت كه آنها محصول تمام عمر خود را كه از آن بهره بردارى صحيح نكردند بيش از يك ساعت نمى بينند .
اينجا است كه سيلاب حسرت بر قلب آنها جارى مى شود ، اما چه سود كه راه بازگشت وجود ندارد .
لذا مى بينيم هنگامى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فاصله دنيا و آخرت را سؤال مى كنند و مى گويند : كم ما بين الدنيا و الاخرة ؟ در پاسخ مى فرمايد : غمضة عين : يك چشم بر هم زدن ! سپس مى گويد : خداوند فرموده كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار .
اين نشان مى دهد كه تعبير به ساعت نه به معنى مقدار ساعت معمولى است ، بلكه اشاره به زمان كم و كوتاه است .
بعد به عنوان هشدار به همه انسانها مى افزايد : اين ابلاغى است ، براى همه ( بلاغ ) .
براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند ، براى كسانى كه غرق در زندگى زودگذر دنيا و شهوات آن گشتند ، و بالاخره ابلاغى است براى همه ساكنان اين جهان ناپايدار .
و در آخرين جمله ضمن يك استفهام پر معنى و تهديدآميز مى فرمايد : آيا
تفسير نمونه ج : 21 ص : 382
جز قوم فاسق هلاك مى شوند ؟ ( فهل يهلك الا القوم الفاسقون ) .

نكته : پيامبر اسلام اسطوره صبر و استقامت بود
زندگى پيامبران بزرگ خدا مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت ، و طوفانهاى شديد ، و مشكلات طاقتفرسا است ، و با توجه به اينكه مسير حق هميشه داراى اينگونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند .
ما معمولا از نقطه روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم و اين نگرش كه از آينده به گذشته است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى كند ما بايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تك و تنها بود ، هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد .
دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند ، و حتى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند ! پيوسته به ميان قبائل عرب مى رفت ، و از آنها دعوت مى كرد ، اما كسى به دعوت او پاسخ نمى گفت .
سنگسارش مى كردند آنچنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت ، ولى دست از برنامه خود برنمى داشت .
آنچنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پيروان اندكش بسته شد ، بعضى از گرسنگى تلف شدند ، و بعضى را بيمارى از پاى درآورد .
ياران اندكش را شكنجه مى دادند ، شكنجه هائى كه بر جان و قلب او مى نشست .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 383
روزهائى بر پيامبر گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است ، هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به طائف آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد .
افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند ، ناچار به باغى پناه برد در سايه درختى نشست ، و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد : اللهم اليك اشكو ضعف قوتى ، و قلة حيلتى ، و هو انى على الناس ، يا ارحم الراحمين ! انت رب المستضعفين ، و انت ربى ، الى من تكلنى ؟ الى بعيد يتجهمنى ؟ ام الى عدو ملكته امرى ؟ ان لم يكن بك على غضب فلا ابالى ... : خداوندا ! ناتوانى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كنم ، اى كسى كه از همه رحيمان رحيم ترى ، تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى ، مرا به كه وا مى گذارى ؟ به افراد دور دست كه با چهره درهم كشيده با من روبرو شوند ؟ يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند ؟ پروردگارا ! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است .
گاه ساحرش خواندند ، و گاه ديوانه اش خطاب كردند .
گاه خاكستر بر سرش ريختند ، و گاه كمر به قتلش بستند و خانه اش را در ميان شمشيرها محاصره نمودند .
اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبائى و استقامت ادامه داد .
و سرانجام ميوه شيرين اين درخت را چشيد ، آئين او نه تنها جزيره عربستان كه شرق و غرب عالم را در برگرفت ، و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشه دنيا ، و در تمام پنج قاره جهان ، به گوش مى رسد .