بعدی
تفسير نمونه ج : 20 ص : 233
ترجمه :
13 - اگر آنها رويگردان شوند بگو : من شما را به صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود
تهديد مى كنم ! .
14 - در آن هنگام كه رسولان آنها از پيش رو و پشت سر ( و از هر سو ) به سراغشان
آمدند و آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كردند آنها گفتند : اگر پروردگار ما مى
خواست فرشتگانى نازل مى كرد ، لذا ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم ! .
15 - اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند ، و گفتند چه كسى از ما نيرومندتر
است ؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنها قويتر است ، آنها (
به خاطر اين پندار ) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند .
16 - سرانجام تند بادى شديد و هول انگيز و سرد و سخت در روزهائى شوم و پر غبار بر
آنها فرستاديم ، تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ، و عذاب
آخرت از آن هم خوار كننده تر است و ( از هيچ سو ) يارى نمى شوند .
تفسير : از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بترسيد !
به دنبال گفتار مؤثرى كه در زمينه توحيد و شناسائى خداوند در آيات گذشته آمد ، در
آيات مورد بحث مخالفان لجوج را كه اينهمه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى
گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هشدار مى دهد و مى گويد : اگر با اين همه دلائل
روى گردان شوند به آنها بگو : من شما را به صاعقه اى همچون صاعقه قوم عاد و ثمود
تهديد مى كنم ( فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود ) .
از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و در هم كوبنده به سراغ
تفسير نمونه ج : 20 ص : 234
شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد .
در آغاز اين سوره خوانديم بعضى از سران مشركان مكه مانند وليد بن مغيره ( و به
روايتى عتبة بن ربيعه ) براى تحقيق پيرامون قرآن و دعوت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خدمتش آمدند و سؤالاتى كردند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در
ضمن پاسخ آيات آغاز اين سوره را براى آنها تلاوت كرد ، هنگامى كه به آيات فوق رسيد
و آنان را به صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود تهديد نمود چنان تكان خوردند و در
وحشت فرو رفتند كه ديگر قادر به ادامه سخن نبودند ، برخاستند به سوى گروه خود
بازگشتند ، و تاثر شديد خود را از اين كلمات اضطراب انگيز بيان كردند .
صاعقه به گفته راغب در مفردات صداى مهيبى است كه در جو ايجاد مى شود و آتش يا مرگ
يا عذاب همراه دارد ( و به همين جهت است كه گاهى صاعقه را به مرگ ، و گاه به آتش
اطلاق مى كنند ) .
صاعقه طبق تحقيقات دانشمندان امروز جرقه عظيم الكتريسته است كه در ميان قطعه ابرى
كه بار مثبت دارد با زمين كه بار منفى دارد ايجاد مى شود و معمولا به نوك كوهها ،
درختان و هر شىء مرتفع و در بيابانهاى مسطح به انسانها و چارپايان مى خورد ، حرارت
آن به قدرى زياد است كه هر چيزى در ميان آن قرار گيرد تبديل به خاكستر مى شود ، و
صداى مهيب و زمين لرزه شديدى را در همان نقطه به همراه دارد ، و مى دانيم خداوند
گروهى از اقوام سركش پيشين را به وسيله آن مجازات كرد ، و عجيب اينكه با تمام
پيشرفتهاى علمى كه نصيب بشر شده هيچ وسيله اى براى دفع آن وجود ندارد و انسان از
مبارزه با آن عاجز است .
اما چرا از ميان همه اقوام در اينجا انگشت روى قوم عاد و ثمود گذاشته شده است ؟ .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 235
اين به خاطر آن است كه عرب از وضع آنها آگاهى داشته ، و آثار ويرانه هاى شهرهاى
آنها را با چشم خود ديده بودند ، بعلاوه به حكم آنكه يك قوم بيابان گرد بودند از
خطرات صاعقه به خوبى آگاهى داشتند .
سپس مى افزايد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبران الهى از هر سو ، از پيش رو
و پشت سر ، به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كردند ( اذ جائتهم
الرسل من بين ايديهم و من خلفهم الا تعبدوا الا الله ) .
تعبير من بين ايديهم و من خلفهم ممكن است اشاره به همان باشد كه در بالا گفتيم يعنى
پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند ، و از هر درى ممكن بود
وارد شدند تا در دل اين سياه دلان نفوذ كنند .
و نيز ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمانهاى مختلف در ميان اين اقوام
آمدند و نداى توحيد سر دادند .
اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گسترده اين رسولان الهى چه پاسخى گفتند ؟ !
مى فرمايد : آنها گفتند : اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد تا دعوت
او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهائى همانند خود ما ( قالوا لو شاء ربنا لانزل
ملائكة ) .
اكنون كه چنين است ما به طور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم ، و
اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم ( فانا بما ارسلتم به كافرون ) مفهوم اين
سخن آن نيست كه شما رسولان خدائيد و ما به رسالت شما ايمان نمى آوريم ، بلكه منظور
اين است شما اصلا رسالتى نداريد فقط ادعائى بى اساس مى كنيد و به همين دليل ما
تسليم سخنان شما نخواهيم شد ( بنا بر اين منظور از جمله ما ارسلتم به يا استهزاء و
سخريه است و يا مقصود اين است كه طبق ادعاى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 236
شما چنين رسالتى داريد ) .
اين همان بهانه اى است كه قرآن كرارا از منكران دعوت انبيا نقل مى كند كه انتظار
داشتند پيامبر الهى هميشه فرشته اى باشد ، گوئى بشر هرگز شايستگى اين مقام را ندارد
، چنانكه در آيه 7 سوره فرقان نيز آمده است ، و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و
يمشى فى الاسواق لو لا انزل عليه ملك فيكون معه نذيرا : آنها گفتند : چرا اين
پيامبر غذا مى خورد ، و در بازارها راه مى رود ؟ چرا لااقل فرشته اى بر او نازل
نشده تا همراه وى مردم را انذار كند ؟ ! بى خبر از آنكه رهبر انسان بايد از نوع
انسان باشد ، تا به دردها و نيازها و مشكلات و مسائل مختلف زندگى او آشنائى داشته
باشد ، تا بتواند قدوه و اسوه او گردد ، لذا قرآن در آيه 8 سوره انعام تصريح مى كند
كه اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آوريم ! ( و لو
جعلناه ملكا لجعلناه رجلا ) .
در آيات بعد چنانكه روش قرآن است بعد از ذكر اجمال به تفصيل در باره عاد و ثمود
پرداخته ، مى گويد اما قوم عاد در زمين بدون حق تكبر كردند .
( و هر كبرى ناحق است ) تا آنجا كه گفتند : چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ ! ( فاما
عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوة ) .
مى دانيم آنها جمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه حضرموت در جنوب جزيره
عربستان زندگى داشتند ، و از نظر قدرت جسمانى ، و تمكن مالى ، و تمدن مادى كم نظير
بودند ، قصرهاى زيبا و قلعه هاى محكم مى ساختند ، مخصوصا بر مكانهاى مرتفع بناهائى
كه نشانه قدرت و وسيله خودنمائى بود بر پا مى كردند ، مردمانى خشن و جنگجو بودند ،
و اين قدرت ظاهرى آنها را سخت مغرور كرده بود چنانكه خود را جمعيتى شكست ناپذير و
برتر از همه مى پنداشتند ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 237
و به همين دليل در برابر خدا و پيامبرشان هود به طغيان و سركشى و تكذيب و انكار
برخاستند .
اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد : آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را
آفريده از آنها قويتر است ؟ ! ( او لم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة ) .
نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمانها و زمين است ، اصلا اين دو قدرت قابل مقايسه
نيست ، قدرت ناچيز وابسته فانى كجا ، و قدرت بى انتهاى جاودانى و ذاتى حق كجا ؟ و
خاك را با آفريننده افلاك چه نسبت ؟ ما للتراب و رب الارباب ؟ .
در پايان آيه مى افزايد : آنها بر اثر اين پندار بى اساس پيوسته آيات ما را انكار
مى كردند ( و كانوا باياتنا يجحدون ) .
آرى انسان بى مايه و كم ظرفيت هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند سر به طغيان
بر مى دارد ، و حتى گاه از بيخردى به مبارزه با قدرت خدا برمى خيزد ، و خداوند بزرگ
چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند ،
چنانكه در همين ماجراى عاد در آيه بعد اضافه مى كند : سرانجام تند بادى شديد و پر
صدا و هول انگيز و سرد و سخت ، در روزهائى شوم و پرغبار ، بر آنها فرستاديم ، تا
عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ( فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى
ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا ) .
اين تند باد عجيب چنانكه در آيات ديگر قرآن آمده چنان آنها را از زمين .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 238
بلند مى كرد و زمين مى كوبيد ، همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد .
اين تند باد هفت شب و هشت روز مىوزيد ، و تمام زندگى اين قوم جبار خود خواه مغرور
را در هم مى كوبيد ، و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پرشكوه و زندگى مرفه و اموال
سرشار باقى نماند .
در پايان آيه مى گويد : تازه اين عذاب دنيا است ، و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده
تر است ( و لعذاب الاخرة اخزى ) .
به گونه اى كه تمام اين مجازاتهاى دردناك در مقابل آن جرقه اى است در برابر درياى
آتش ! و از همه سختتر اينكه هيچكس به يارى آنها نمى شتابد ، و از هيچ سو يارى نمى
شوند ( و هم لا ينصرون ) .
آرى آنها يك عمر تلاش كردند كه خود را بزرگ نشان دهند ، خداوند هم به هنگام عذاب
مجازاتى خوار كننده در اين دنيا و جهان ديگر براى آنان قائل شده است ، تا بينى اين
متكبران مغرور را بر خاك بمالد .
صرصر ( بر وزن دفتر ) در اصل از ماده صر ( بر وزن شر ) به معنى محكم بستن است ، و
به همين جهت كيسه اى را كه در آن پول مى گذاردند و در آن را محكم مى بستند صره ( بر
وزن طره ) مى ناميدند ، سپس به بادهاى بسيار سرد يا پر سر و صدا ، و يا مسموم و
كشنده ، اطلاق شده است ، و شايد تند باد عجيبى كه قوم عاد را در هم كوبيد داراى همه
اين صفات سه گانه بوده است .
ايام نحسات به معنى روزهاى نحس و شوم است ، و بعضى آن را به معنى روزهاى پر گرد و
غبار ، يا روزهاى بسيار سرد دانسته اند ، جمع اين سه معنى نيز در آيات مورد بحث
ممكن است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 239
امير مؤمنان على (عليه السلام) به عنوان يك درس بيدار كننده اخلاقى در يكى از خطبه
هاى نهج البلاغه انگشت روى همين داستان قوم عاد گذارده چنين مى فرمايد : و اتعظوا
فيها بالذين قالوا : من اشد منا قوة ؟ حملوا الى قبورهم ، فلا يدعون ركبانا ، و
انزلوا الاجداث فلا يدعون ضيفانا ، و جعل لهم من الصفيح اجنان ، و من التراب اكفان
، و من الرفات جيران : در اين دنيا از كسانى پند گيريد كه مى گفتند : چه كسى از ما
نيرومندتر است ؟ اما همانها را به سوى قبرهايشان حمل كردند ، در حالى كه اختيارى از
خود نداشتند ، و درون قبرها وارد شدند ، در حالى كه ميهمان ناخوانده اى بودند ، در
دل سنگها خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد ، و از خاك كفنها ، و از استخوانهاى
پوسيده همسايگان ! .
نكته ها :
1 - عامل نابودى قوم عاد چه بود ؟
مطابق آيه 13 همين سوره قوم عاد و ثمود هر دو با صاعقه نابود شدند ، در حالى كه
آيات مورد بحث مى گويد : آنها با تند باد سرد و شديد ( صرصر ) از ميان رفتند ، آيا
اين دو منافاتى با يكديگر ندارد ؟ در پاسخ بايد گفت : مفسران و ارباب لغت براى
صاعقه دو معنى ذكر كرده اند : معنى عام ، و خاص .
صاعقه به معنى عام به معنى هر چيزى است كه انسان را هلاك مى كند و به گفته مجمع
البيان : المهلكة من كل شىء .
معنى خاص جرقه عظيم آتشينى است كه از آسمان فرود مى آيد ، و هر چيزى را كه در مسير
آن قرار گيرد مى سوزاند كه شرح آن را در تفسير همين .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 240
آيات بيان كرديم ( اين جرقه بزرگ از مبادله الكتريسته ميان ابر و زمين حاصل مى شود
) .
بنابر اين اگر صاعقه به معنى اول باشد هيچ منافاتى با تند باد ندارد .
راغب در مفردات مى گويد : بعضى گفته اند كه صاعقه سه گونه است : صاعقه به معنى مرگ
، و به معنى عذاب ، و به معنى آتش ، مخصوصا در آيه انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و
ثمود به معنى عذاب تفسير شده است ، سپس راغب مى افزايد : همه اينها در يك معنى جمع
مى شود : صاعقه صداى شديدى است كه از جو برمى خيزد كه گاه تنها در آن آتش است ، و
گاه عذاب ديگر ، و گاه مرگ ، صاعقه يك چيز است و اينها اثرات آن است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم عاد گرفتار دو گونه عذاب شدند ، نخست تند بادى
كوبنده كه همه چيز آنها را در يك مدت طولانى در هم مى كوبيد بر ديار آنها مسلط شد ،
سپس صاعقه آتشين مرگبار به فرمان خدا آنها را فرو گرفت .
ولى پاسخ اول با در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن كه از مجازات قوم عاد سخن مى گويد
مناسبتر است .
2 - روزهاى نحس قوم عاد
گروهى معتقدند روزهاى سال بر دو گونه است : روزهاى نحس و شوم ، و روزهاى سعد و بركت
، و به آيات فوق استدلال كرده اند ، آنها مى گويند : تاثير مرموز و ناشناخته اى در
روزها و شبها وجود دارد كه آثار آن را احساس مى كنيم ، اما علل آن براى ما مبهم است
.
در حالى كه بعضى ديگر ايام نحسات را در آيات مورد بحث به معنى .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 241
روزهاى پر گرد و غبار تفسير كرده اند .
و قوم عاد گرفتار چنين تند بادى شدند ، به گونه اى كه يكديگر را با چشم نمى ديدند ،
چنانكه از آيه 24 سوره احقاف نيز استفاده مى شود ، مى فرمايد : هنگامى كه تند باد
به سوى آنها حركت كرد آنچنان تاريك و پر غبار بود كه آنها گمان كردند ابرى پر باران
به سوى آنها مى آيد ، ولى به آنها گفته شد اين همان عذابى است كه در باره آن عجله
داشتيد ، اين تند بادى است كه در آن عذاب دردناكى نهفته است .
به خواست خداوند در باره ايام سعد و نحس بحث مشروحترى در ذيل آيه 19 سوره قمر خواهد
آمد .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 242
وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَهُمْ فَاستَحَبُّوا الْعَمَى عَلى الهُْدَى
فَأَخَذَتهُمْ صعِقَةُ الْعَذَابِ الهُْونِ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(17) وَ
نجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(18)
ترجمه :
17 - اما ثمود را هدايت كرديم ، ولى آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند ، لذا
صاعقه ، آن عذاب خوار كننده ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آنها را فرو گرفت .
18 - و كسانى را كه ايمان آوردند و تقوا را پيشه داشتند نجات بخشيديم .
تفسير : سرنوشت قوم سركش ثمود
بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون قوم عاد آمد در دو آيه مورد بحث از قوم
ثمود سخن به ميان آورده مى گويد : اما ثمود را هدايت كرديم ( پيامبران صالح را با
دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم ) ولى آنها نابينائى و گمراهى را بر هدايت ترجيح
دادند ! ( و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ) .
لذا صاعقه عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو
گرفت ( فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون ) .
آنها گروهى بودند كه در سرزمين وادى القرى ( منطقه اى ميان مدينه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 243
و شام ) زندگى داشتند ، خداوند زمينهائى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت به
آنها داده بود ، در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند ، عمرهائى طولانى
، اندامهائى قوى و نيرومند داشتند ، در ساختن بناهاى محكم و پيشرفته چنان ماهر
بودند كه قرآن در آيه 82 سوره حجر مى گويد : در دل كوهها خانه هاى امن و امان مى
ساختند .
پيامبر بزرگشان با منطق نيرومند و توام با محبت فراوان ، و همراه با معجزه الهى ،
به سراغ آنان آمد ، اما اين قوم مغرور و از خود راضى نه تنها دعوت او را نپذيرفتند
بلكه براى او و ياران اندكش ، ناراحتيهاى فراوان به وجود آوردند نتيجه آن اين شد كه
خداوند اين مغروران را به عذابى سخت و خوار كننده گرفتار ساخت .
در سوره اعراف آيه 78 مى خوانيم زمين لرزه اى شديد آنها را فرو گرفت ، و صبحگاهان
جسمهاى بيجانشان در خانه هاشان باقى مانده بود فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم
جاثمين .
و در سوره حاقه آيه 5 آمده است كه قوم ثمود به وسيله يك عامل ويرانگر نابود شدند
فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية .
و در سوره هود آيه 67 مى خوانيم كه قوم ستمگر ثمود به وسيله صيحه آسمانى از ميان
رفتند ، در خانه هاشان به رو افتادند و مردند و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى
ديارهم جاثمين .
اما در آيات مورد بحث چنانكه ديديم تعبير به صاعقه شده است .
ممكن است در ابتدا تصور شود كه ميان اين تعبيرات منافاتى وجود دارد ، ولى كمى دقت
نشان مى دهد كه چهار تعبير فوق به يك حقيقت بازگشت مى كند : زيرا صاعقه چنانكه قبلا
هم اشاره كرديم هم داراى صداى وحشتناكى است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 244
كه از آن مى توان به صيحه آسمانى تعبير كرد ، و نيز آتش سوزانى همراه دارد ، و هم
بر نقطه اى كه فرود مى آيد توليد لرزه شديد مى كند ، و هم يك وسيله ويرانگر است .
در حقيقت بلاغت قرآن ايجاب مى كند كه ابعاد مختلف يك عذاب را با تعبيرات گوناگون در
آيات مختلف بيان كند تا در نفوس انسانها تاثير عميقترى بخشد ، در واقع آنها با
عوامل مختلف مرگ آور در يك حادثه روبرو شدند كه هر كدام به تنهائى براى نابوديشان
كافى بود صيحه اى مرگبار زمين لرزه اى كشنده آتشى سوزان و بالاخره صاعقه اى وحشتناك
.
ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك به صالح ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤال
كنند : پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك صاعقه چه شد ؟ آيا آنها نيز به آتش
ديگران سوختند ؟ قرآن در آيه بعد مى افزايد : كسانى را كه ايمان آوردند و تقوى پيشه
داشتند نجات بخشيديم ( و نجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون ) .
اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد ، و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان
گرفتار عذاب الهى ساخت ، و هر كدام مى توانند الگوئى براى گروهى از اين امت باشند .
بعضى از مفسران گفته اند : از ميان آنهمه جمعيت تنها يكصد و ده نفر ! به صالح ايمان
آوردند ، و خداوند آن گروه اندك را حفظ كرد و به موقع نجات داد .
نكته : انواع هدايت الهى
مى دانيم هدايت بر دو گونه است : هدايت تشريعى كه همان ارائه طريق و نشان دادن راه
با تمام نشانه هاست ، و هدايت تكوينى كه ايصال به مطلوب
تفسير نمونه ج : 20 ص : 245
و رسانيدن به مقصود است .
در آيات مورد بحث هر دو يكجا جمع شده است نخست مى گويد : ما قوم ثمود را هدايت
كرديم اين هدايت همان هدايت تشريعى و ارائه طريق است ، سپس مى افزايد : آنها
نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند اين همان هدايت تكوينى و ايصال به مقصود است .
به اين ترتيب هدايت به معنى اول كه وظيفه مسلم انبياى الهى است حاصل شد ، اما هدايت
به معنى دوم كه به اراده و اختيار هر انسانى بستگى دارد از سوى اين قوم مغرور و خود
خواه حاصل منتفى شد ، چرا كه آنها گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند فاستحبوا العمى
على الهدى .
اين خود دليل روشن و بارزى است بر مساله آزادى اراده انسان و عدم اجبار او در
اعمالش ، و عجب اينكه با اين صراحت و روشنى آيات باز بعضى از مفسران همچون فخر رازى
به خاطر پيشداوريهائى كه در مورد ترجيح مكتب جبر داشته اند در اينجا اصرار و
پافشارى بر انكار دلالت آيه كرده اند و سخنانى گفته اند كه از شان يك محقق دور است
.
تفسير نمونه ج : 20 ص : 246
وَ يَوْمَ يُحْشرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(19) حَتى
إِذَا مَا جَاءُوهَا شهِدَ عَلَيهِمْ سمْعُهُمْ وَ أَبْصرُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا
كانُوا يَعْمَلُونَ(20) وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شهِدتمْ عَلَيْنَا قَالُوا
أَنطقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطقَ كلَّ شىْء وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَ
إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(21) وَ مَا كُنتُمْ تَستَترُونَ أَن يَشهَدَ عَلَيْكُمْ
سمْعُكمْ وَ لا أَبْصرُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا
يَعْلَمُ كَثِيراً مِّمَّا تَعْمَلُونَ(22) وَ ذَلِكمْ ظنُّكمُ الَّذِى ظنَنتُم
بِرَبِّكمْ أَرْدَاشْ فَأَصبَحْتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(23)
تفسير نمونه ج : 20 ص : 247
ترجمه :
19 - به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند ، و
صفوف پيشين را نگهميدارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق بشوند !
20 - وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد
!
21 - آنها به پوستهاى تن خود مى گويند : چرا بر ضد ما گواهى داديد ؟ آنها جواب مى
دهند : همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته ، و او شما را
در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوى او است .
22 - شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها
و پوستهاى تنتان بيم داشتيد ، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى
را كه انجام مى دهيد نمى داند !
23 - آرى اين گمان بدى بود كه در باره پروردگارتان داشتيد ، و همان موجب هلاكت شما
گرديد و سرانجام از زيانكاران شديد .
تفسير :
در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود ، اما در آيات
مورد بحث از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد ، و دردها و مصائب دشمنان خدا را در مراحل
مختلف قيامت طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد .
نخست مى فرمايد : به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ
مى برند ( و يوم يحشر اعداء الله الى النار ) .
و براى اينكه صفوف آنها به هم پيوسته باشد صفوف پيشين را نگهميدارند تا صفهاى بعد
به آنها ملحق شوند و آنها را دستجمعى روانه دوزخ مى كنند ( فهم يوزعون ) .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 248
زمانى كه به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد
! ( حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ) .
چه شاهدان عجيبى ؟ كه عضو پيكر خود انسانند ، و شهادتشان به هيچوجه قابل انكار نيست
، چرا كه در همه صحنه ها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى به سخن آمده اند ! آيا
شهادت اعضا از اين طريق است كه خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند ؟ يا
همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد ؟ و يا آثار گناهان كه
در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا كه يوم البروز و روز آشكار شدن اسرار نهانى
برملا مى شود ؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اينگونه آثار تعبير به نطق يا اخبار
مى شود ، و مى گوئيم رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ! همه اين تفسيرها قابل قبول
است ، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و
آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند ، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد ، در
مورد تسبيح و حمد و سجده ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 249
ولى معنى اخير نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد ، چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اين
عالم از بين نمى رود ، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى مى ماند ،
و اتفاقا اين شهادت تكوينى گوياترين شهادت غير قابل انكار است ، همانگونه كه زردى و
رنگ پريدگى گواهى غير قابل انكارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، يا شرم مى
دهد ، و اطلاق نطق بر اين معنى كاملا قابل قبول است .
اما احتمال دوم كه خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آنكه دركى داشته باشند و يا اثر
تكوينى را نشان دهند بعيد به نظر مى رسد ، چون در اين صورت نه مصداق گواهى تشريعى
است ، و نه گواهى تكوينى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعى عمل ، و در
محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت .
قابل توجه اينكه جمله حتى اذا ما جاؤها نشان مى دهد كه شهادت و گواهى اعضاى پيكر
انسان در دادگاه دوزخ است ، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورت
مى گيرد در حالى كه دوزخ پايان كار است ؟ و يا اينكه دادگاه آنها در كنار جهنم بر
پا مى شود ؟ احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد .
از سوى ديگر : منظور از جلود : پوستها ( به صيغه جمع ) چيست ؟ ظاهر اين است كه
منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غير آن ، و اگر در
بعضى از روايات تفسير به فروج شده است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق است ، نه
منحصر بودن مفهوم جلود در آن .
از سوى سوم اين سؤال مطرح مى شود كه چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوستها
گواهان آن دادگاهند ؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست ؟ يا اعضا ديگر نيز گواهى مى
دهند ؟ آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اينها گواهان
ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد ، در آيه 65 سوره يس مى خوانيم :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 250
و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون دستهاى آنها با ما سخن مى گويند ،
و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند .
در آيه 24 سوره نور سخن از شهادت زبان و دست و پا به ميان آمده : يوم تشهد عليهم
السنتهم و ايديهم و ارجلهم .
بنا بر اين به نظر مى رسد كه اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند ، اما
چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوستهاى تن نخستين
اعضائى هستند كه با اعمال تماس دارند گواهان صف مقدمند .
به هر حال آن روز ، روز رسوائى بزرگ است ، روزى است كه تمام وجود انسان به سخن در
مى آيد ، تمامى اسرار او را فاش مى كنند ، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو
مى برد ، اينجاست كه رو به پوستهاى تن خود كرده ، فرياد مى زنند : چرا شما بر ضد ما
گواهى داديد ؟ ! ( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا ) .
ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم ، از سرما و گرما حفظ كرديم ، شستشو و نظافت
و پذيرائى نموديم ، شما چرا اينچنين ؟ ! آنها در پاسخ مى گويند : همان خدائى كه هر
موجودى را به نطق در آورده ، ما را به سخن در آورده است ( قالوا انطقنا الله الذى
انطق كل شىء ) .
خداوند ماموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ما
چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم ، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق
ديگر آفريده در ما نيز اين توانائى را قرار داده است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 251
جالب اينكه آنها تنها از پوست تنشان اين سؤال را مى كنند نه از ساير گواهان ، مانند
چشم و گوش .
ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيبتر و شگفت انگيزتر ، و از همه
گسترده تر و وسيع تر است ، همان پوستى كه خود بايد قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى
را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد ، و اين راستى حيرت آور است .
سپس ادامه مى دهند : او كسى است كه شما را در آغاز آفريد ، و بازگشت همه شما نيز به
سوى او است ( و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ) .
و باز مى افزايند : شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه از
شهادت گوش و چشمها و پوستهايتان بر ضد خودتان بيم داشتيد ، شما اصلا باور نمى كرديد
روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند ( و ما كنتم تستترون ان يشهد
عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ) .
بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را
كه انجام مى دهيد نمى داند ( و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ) .
غافل از اينكه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست ، و از اسرار درون و
برون شما آگاه است ، و هم ماموران مراقبت او همه جا با شما هستند ، آيا هرگز مى
توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد ؟ !
تفسير نمونه ج : 20 ص : 252
آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاى
گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما ! جمعى از مفسران شان نزولى براى اين آيه نقل
كرده اند كه سه نفر از كفار قريش و طايفه بنى ثقيف كه جمجمه هائى كوچك و شكمى بزرگ
داشتند در كنار خانه كعبه اجتماع كرده بودند ، يكى از آنها به ديگران گفت : آيا شما
فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مى شنود ؟ ! ديگرى افزود : آهسته ! اگر بلند بگوئيم
مى شنود و اگر آهسته تكلم كنيم نمى شود .
ديگرى اضافه كرد : من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى
شنود ! اينجا بود كه آيه فوق نازل شد .
به هر حال در آيه بعد مى افزايد : اين گمان بدى بود كه در باره پروردگارتان داشتيد
، و همان موجب هلاكت شما گرديد ، و سرانجام از زيانكاران شديد ( و ذلكم ظنكم الذى
ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ) و 3 ) .
آيا اين گفتگوها سخن خداوند است ، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله انطقنا الله
الذى انطق كل شىء تمام مى شود ، سپس سخن خداوند در زمينه .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 253
انحراف و بدبختى و گمانهاى زشت آنها آغاز مى گردد ؟ يا اينكه اينها ادامه سخنان
پوستهاى اعضاى تن انسان است .
معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد ، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است ، هر چند اعضاى
تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريبا يك چيز
است .
نكته ها :
1 - حسن ظن و سوء ظن به خدا
آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد در باره خداوند به قدرى خطرناك است كه
گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد ، نمونه آن گمان گروهى از كفار بود كه
گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند ، و سخنان آنها را نمى شنود ، همين سوء
ظن سبب خسران و هلاكتشان شد .
به عكس حسن ظن در باره خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است ، چنانچه در حديثى از
امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ينبغى للمؤمن ان يخاف الله خوفا كانه يشرف على
النار و يرجوه رجاءا كانه من اهل الجنة ، ان الله تعالى يقول : و ذلكم ظنكم الذى
ظننتم بربكم ... ثم قال ان الله عند ظن عبده : ان خيرا فخير ، و ان شرا فشر :
سزاوار است بنده مؤمن آنچنان از خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف
بر آتش است ، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است ، چنانكه خداوند
متعال مى فرمايد : اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتان شد ، سپس
امام (عليه السلام) افزود : خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجه
اش نيك و اگر گمان بد ببرد نتيجه اش بد است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 254
در حديث ديگرى از امام صادق از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است :
آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خود نگاه مى
كند ، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد ، او را بر مى گردانند ، خطاب مى
كند : چرا به اطراف خود نگاه كردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرض مى كند :
پروردگارا ! من در باره تو اينچنين گمان نمى كردم ، مى فرمايد : چه گمان مى كردى ؟
عرض مى كند : گمانم اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى !
خداوند مى فرمايد : يا ملائكتى ! لا ، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاع
مكانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خير قط ، و لو ظن بى ساعة من خير ما ودعته
بالنار ، اجيزوا له كذبه و ادخلوه الجنة ! : اى فرشتگان من ! به عزت و جلال و
نعمتها و مقام والايم سوگند ، اين بنده ام هرگز گمان خير در باره من نبرده ، و اگر
ساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گويد ولى
با اينحال اظهار حسن ظن او را بپذيريد ، و او را به بهشت بريد ، سپس پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوند متعال گمان خير
ببرد مگر اينكه خدا نزد گمان وى خواهد بود ، و اين همان است كه مى فرمايد : ( و
ذلكم ظنكم الذى ظننتم ... ) .
2 - گواهان در دادگاه قيامت :
هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسانها محاكمه مى شود ممكن است دادگاههائى را
همچون دادگاههاى عالم دنيا تداعى كند ، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ با
شاهدانى همچون شاهدان اين دادگاهها در برابر قضات حاضر مى شوند ، و سؤال و جوابى
صورت مى گيرد ، و حكم نهائى صادر مى شود .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 255
ولى بارها گفته ايم الفاظ در آنجا مفهوم عميقترى به خود مى گيرد كه گاه تصور مفاهيم
آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل ، و گاهى غير ممكن است ، ولى هر گاه اشاراتى را كه
در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقى براى
ما كشف مى شود كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد ، و نشان
مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است .
مثلا هنگامى كه گفته مى شود ميزان عمل ممكن است اين تصور پيدا شود كه اعمال ما در
آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اى وزن مى شود
، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم على (عليه السلام) ميزان اعمال است ،
يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگمرد عالم انسانيت سنجيده مى
شود ، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد ، و هر قدر بى شباهت و
دور است وزن كمترى دارد ، متوجه مى شويم كه ميزان عمل در آنجا يعنى چه ؟ ! در مورد
مساله گواهان نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته ، و پاى گواهى امورى را به
ميان كشيده كه در دادگاههاى دنيا مطلقا مطرح نيستند ، ولى در آنجا نقش اساسى را
دارند .
به طور كلى از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد .
1 - از همه برتر و بالاتر ذات پاك خداوند است : و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من
قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه : در هر حال كه باشى و
هر آيه اى از قرآن كه بخوانى و هر كارى را انجام دهيد ما گواه بر شما هستيم هنگامى
كه در آن وارد مى شويد ( يونس - 61 ) .
البته همين گواهى براى همه چيز و همه كس كافى است ، ولى لطف خداوند
تفسير نمونه ج : 20 ص : 256
و مقام عدالت او ايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است .
2 - پيامبران و اوصياء
قرآن مى گويد : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا : چگونه
خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى
دهيم ( نساء - 41 ) .
در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم :
نزلت فى امة محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خاصة ، فى كل قرن منهم امام منا ، شاهد
عليهم ، و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شاهد علينا : فرمود : اين در باره امت
محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد
بود گواه بر آنان و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گواه بر همه ما است .
3 - زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند
قرآن مى گويد : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : در آن
روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى
دهد ( نور - 24 ) .
از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند ، و از پاره اى
از روايات بر مى آيد كه همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اند
گواهى مى دهند .
4 - پوستهاى تن نيز گواهى مى دهند
آيات مورد بحث با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى كند كه گنهكاران
كه هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آيند آنها
را مخاطب ساخته مى گويند : چرا شما بر ضد ما گواهى .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 257
داديد ؟ آنها پاسخ مى دهند : خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در
آورده است ( فصلت - 21 ) .
5 - فرشتگان
قرآن مى گويد : و جائت كل نفس معها سائق و شهيد در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر
مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از
فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد ( ق - 21 ) .
6 - زمين
آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد ، و ما هميشه ميهمان آن هستيم ، و با انواع
بركاتش از ما پذيرائى مى كند ، نيز دقيقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها
را مى گويد ، چنانكه مى خوانيم : يومئذ تحدث اخبارها : در آن روز زمين اخبار خود را
بازگو مى كند ( زلزال - 4 ) .
7 - زمان نيز از شهود است
گرچه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده ، ولى در روايات معصومين شاهد بر آن
وجود دارد چنانكه از على (عليه السلام) مى خوانيم : ما من يوم يمر على ابن آدم الا
قال له ذلك اليوم يا ابن آدم ! انا يوم جديد ، و انا عليك شهيد ، فقل فى خيرا و
اعمل فى خيرا ، اشهد لك يوم القيامة : هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به
او مى گويد : اى فرزند آدم ! من روز تازه اى هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب
بگو ، و عمل نيك انجام ده ، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم .
به راستى عجيب است اينهمه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ، .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 258
از زمان و مكان گرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبيا و اوليا ، و برتر از
همه ذات پاك خدا ، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما ، و ما چه بيخبريم ؟ ! آيا
ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملا در مسير حق و عدالت و
پاكى و تقوا قرار دهد .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 259
فَإِن يَصبرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ وَ إِن يَستَعْتِبُوا فَمَا هُم مِّنَ
الْمُعْتَبِينَ(24) * وَ قَيَّضنَا لهَُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لهَُم مَّا بَينَ
أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَم قَدْ خَلَت
مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كانُوا خَسِرِينَ(25)
ترجمه :
24 - اگر آنها صبر كنند ( يا نكنند ) به هر حال دوزخ جايگاه آنهاست ، و اگر تقاضاى
عفو نمايند مورد عفو قرار نمى گيرند !
25 - ما براى آنها همنشينان ( زشت سيرتى ) قرار داديم ، و آنها زشتيها را از پيش رو
و پشت سر در نظرشان جلوه دادند ، و فرمان الهى در باره آنها تحقق يافت ، و به
سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند ، آنها مسلما
زيانكار بودند .
تفسير : همنشينان بد
در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا ( اعداء الله ) آمد در
دو آيه مورد بحث به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 260
نخست خداوند مى فرمايد : اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند آتش دوزخ قرارگاهشان
است و رهائى از آن امكان پذير نيست ( فان يصبروا فالنار مثوى لهم ) .
مثوى از ماده ثوى ( بر وزن هوى ) به معنى قرارگاه و محل استقرار است .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره طور است كه مى گويد : اصلوها فاصبروا او لا
تصبروا سواء عليكم : در آتش دوزخ وارد شويد ، مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد تفاوتى
براى شما نمى كند و همچون آيه 21 سوره ابراهيم سواء علينا ا جزعنا ام صبرنا ما لنا
من محيص : براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم راه نجاتى نيست .
سپس براى تاكيد اين مطلب مى افزايد : و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند
بجائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند ( و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين ) .
يستعتبون در اصل از عتاب گرفته شده كه به معنى اظهار خشونت است ، و مفهومش اين است
كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنشهاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد و
راضى گردد ، و لذا اين ماده ( استعتاب ) به معنى استرضاء و تقاضاى عفو نيز به كار
مى رود .
سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد : ما براى آنها دوستان و
همنشينان بدانديش و زشت سيرتى قرار داديم ، كه همه چيز را در نظر آنان زينت دادند ،
و زشتيها را زيبائى ، و بديها را نيكى معرفى نمودند .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 261
( و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) .
قيضنا از ماده قيض ( بر وزن فيض ) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است ، سپس در
مواردى كه افرادى كاملا بر انسان مسلط مى شوند ، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ به كار
رفته است ، اشاره به اينكه اين دوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى
كنند ، افكارشان را مى دزدند ، و چنان بر آنان چيره مى شوند كه حس تشخيص خود را از
دست دهند ، و زشتيها در نظر آنها زيبا مى گردد ، و چه دردناك است چنين حالتى براى
انسان زيرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود ، و درهاى نجات به روى او بسته مى
شود .
گاه ماده قيضنا در مورد تبديل چيزى به چيزى نيز به كار رفته است بنا بر اين معنى و
تفسير آيه چنين مى شود كه دوستان صالح را از آنها مى گيريم و بجاى آنها دوستان فاسد
به آنان مى دهيم .
همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سوره زخرف آمده است : و من يعش عن ذكر
الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون
: بر آنها كه از ياد خداوند رحمن رويگردان شوند شياطين را مى سازيم كه همواره با
آنان قرين هستند ، اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى
كنند هدايت يافته اند .
و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران نظر مى افكنيم جاى پاى اين
شياطين را در زندگى آنها بخوبى مشاهده مى كنيم ، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هر
سو محاصره كرده بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند ، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوه
مى دهند .
جمله ما بين ايديهم و ما خلفهم ( آنچه پيش رو و پشت سر آنها است ) ممكن است اشاره
به احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از ما بين ايديهم لذات و زرق
تفسير نمونه ج : 20 ص : 262
و برق دنيا است و از ما خلفهم انكار قيامت و روز رستاخيز است .
اين تفسير نيز ممكن است كه ما بين ايديهم اشاره به وضع دنياى آنها باشد ، و ما
خلفهم آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش است و معمولا بسيارى از جنايات را
به خاطر تامين آينده آنها مى كنند .
سپس مى افزايد : به سبب اين وضع اسفبار ، فرمان عذاب الهى در باره آنها تحقق يافت ،
و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند ( و حق
عليهم القول فى امم قد خلقت من قبلهم من الجن و الانس ) .
سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد آنها مسلما زيانكار بودند ( انهم كانوا خاسرين
) .
اين تعبيرات در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد در مورد مؤمنان با
استقامت مى خوانيم كه ياران آنها در اين دنيا و آخرت فرشتگانند و به آنها بشارت مى
دهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 263
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْا فِيهِ
لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ(26) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً وَ
لَنَجْزِيَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(27) ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ
اللَّهِ النَّارُ لهَُمْ فِيهَا دَارُ الخُْلْدِ جَزَاءَ بمَا كانُوا بِئَايَتِنَا
يجْحَدُونَ(28) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضلانَا
مِنَ الجِْنِّ وَ الانسِ نجْعَلْهُمَا تحْت أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ
الأَسفَلِينَ(29)
ترجمه :
26 - كافران گفتند : گوش به اين قرآن فرا ندهيد ، و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد
تا پيروز شويد !
تفسير نمونه ج : 20 ص : 264
27 - به طور مسلم به كافران عذاب شديدى مى چشانيم ، و آنها را به بدترين اعمالى كه
انجام مى دادند جزا مى دهيم .
28 - كيفر دشمنان خدا آتش است كه در آن سراى جاويدشان است ، جزائى است در مقابل
اينكه آيات ما را انكار مى كردند .
29 - كافران گفتند : پروردگارا ! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما
نشان ده تا زير پاى خود بگذاريم ( و لگدمالشان كنيم ) تا از پست ترين مردم باشند !
تفسير :
جنجال كنيد تا صداى دلنواز قرآن را نشنوند !
به تناسب بحثهائى كه در باره بعضى اقوام پيشين ، قوم عاد و ثمود ، در آيات گذشته
آمد ، و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى
دهند ، آيات مورد بحث گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را مجسم مى سازد .
در بعضى از روايات آمده است كه هر گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه صداى
خود را به تلاوت قرآن مجيد و كلمات شيرين و جذاب و پر محتواى خداوند بلند مى كرد
مشركان مردم را از او دور مى كردند ، و مى گفتند : سوت و صفير بكشيد ، و صدا را به
شعر بلند كنيد تا سخنان او را نشنوند ! .
قرآن مجيد در آيات فوق به اين معنى اشاره كرده ، مى گويد : كافران گفتند : گوش به
اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن لغو و باطل سر دهيد و جنجال كنيد تا غالب
شويد ! ( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون ) .
اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورت گسترده تر
و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 265
و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت ، محيط را آنچنان پر از جنجال مى كنند ، كه
هيچكس صداى آنها را نشنود ، و با توجه به اينكه و الغوا از ماده لغو معنى گسترده اى
دارد و هر گونه كلام بيهوده اى را شامل مى شود ، وسعت اين برنامه روشن خواهد شد .
گاه با جار و جنجال و سوت و صفير .
گاه با داستانهاى خرافى و دروغين .
گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز ! گاه از مرحله سخن نيز فراتر رفته ، مراكز
سرگرمى و فساد ، و انواع فيلمهاى مبتذل ، و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده ، و
بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاى كاذب ، و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور
حق منحرف سازد به وجود مى آورند .
و از همه بدتر اينكه گاه بحثهاى بيهوده اى در ميان دانشمندان يك قوم مطرح مى كنند و
چنان آنها را به قيل و قال در باره آن وا مى دارند كه هر گونه مجال تفكر در مسائل
بنيادى از آنها گرفته شود .
ولى آيا مشركان توانستند با اين اعمالشان بر قرآن غلبه كنند ؟ نه ! آنها و
شيطنتهايشان بر باد رفت ، و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و در سراسر
جهان درخشيدن گرفت .
آيه بعد به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده مى فرمايد : به طور مسلم به
كافران - و در صف مقدم آنها ، افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند
- عذاب شديدى مى چشانيم ( فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا ) .
اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام
باشد ، و يا در آخرت ، و يا هر دو .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 266
و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم ( و لنجزينهم اسوء الذى
كانوا يعملون ) .
چه عملى بدتر از كفر و شرك ، و انكار آيات الهى ، و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان
حق است ؟ با اين كه مجازات همه اعمال خود را خواهند ديد چرا تنها روى اسوء ( بدترين
آنها ) تكيه شده است ؟ اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه موضوع مجازات را با
تاكيد و تهديد جدى ترى روشن سازد و نيز اشاره اى باشد به مانع شدن مردم از شنيدن
صداى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بزرگ خدا .
تعبير به كانوا يعملون دليل بر اين است كه بيشتر روى اعمالى تكيه مى شود كه پيوسته
آن را ادامه مى دادند ، و به عبارت ديگر يك لغزش دفعى نبوده بلكه يك برنامه هميشگى
براى آنها بوده است .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد : اين كيفر دشمنان الهى است ، آتش سوزان جهنم ! (
ذلك جزاء اعداء الله النار ) .
اما نه آتشى موقتى و زودگذر بلكه براى آنها در آتش ، خانه ابدى است ( لهم فيها دار
الخلد ) .
آرى آنها به اين عذاب شديد و دردناك مجازات مى شوند ، به خاطر اين كه آيات ما را
انكار مى كردند ( جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون ) .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 267
نه تنها آيات الهى را انكار مى كردند ، بلكه ديگران را نيز از شنيدن آن باز مى
داشتند .
يجحدون از ماده جحد ( بر وزن عهد ) به طورى كه راغب در مفردات مى گويد در اصل به
معنى نفى چيزى است كه در دل اثبات آن است ، يا اثبات چيزى كه در قلب نفى آن است ، و
به تعبير ديگر انكار كردن واقعيات با علم به آنها است و اين بدترين نوع كفر است (
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد 15 صفحه 412 ذيل آيه 14 نمل مطالعه كنيد ) .
از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينى باشد به
فكر مسبب اصلى مى افتد ، تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد ، گاه مى
خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند ، لذا در آخرين آيه مورد بحث به
چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده مى فرمايد : كافران مى
گويند : پروردگارا ! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا
آنها را زير پاى خود بگذاريم ، لگدمالشان كنيم ! تا از پست ترين مردم باشند ! ( و
قال الذين كفروا ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا
ليكونا من الاسفلين ) .
آنها يك عمر بالاى سر ما بودند ، و ما را به مسيرهاى بدبختى كشاندند ، اكنون آرزوى
ما اين است كه آنها را زير پا قرار دهيم ، تا سوز دل ما فرونشيند ! همان كسانى كه
به ما مى گفتند : گوش به سخنان محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ندهيد ، او ساحر است
، او مجنون است ، و هذيان مى گويد ، آنها جار و جنجال مى كردند تا ما صداى او را
نشنويم و آهنگ دلربايش در دل ما مؤثر نشود ، از رستم و اسفنديار و افسانه هاى ديگر
به هم مى بافتند تا ما را سرگرم كنند ، حالا مى فهميم كه آب حيات جاويدان در سخنان
او جارى بوده ، و نغمه هاى دلنوازش همچون نفس مسيحا مردگان را
تفسير نمونه ج : 20 ص : 268
زنده مى كرده ، ولى افسوس كه ديگر دير شده است .
بدون شك منظور از جن و انس در اينجا گروه شياطين و انسانهاى اغواگر شيطان صفت هستند
، نه دو شخص معين ، و تثنيه بودن فعل در جائى كه فاعل دو گروه باشد مانعى ندارد ،
همانگونه كه در آيه فباى الاء ربكما تكذبان آمده است .
بعضى از مفسران در تفسير جمله ليكونا من الاسفلين چنين گفته اند : منظور اين است كه
اغواگران جن و انس در پائين ترين دركات جهنم قرار گيرند ، ولى ظاهر همان معنى است
كه قبلا گفته شد و آن اينكه آنها از شدت خشمشان مى خواهند اين اغواگران كه در دنيا
برترين مقام را داشتند در آنجا زير پاى پيروانشان قرار گيرند و مقام پستترين را
داشته باشند .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 269
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ
الْمَلَئكةُ أَلا تخَافُوا وَ لا تحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجَْنَّةِ الَّتى
كُنتُمْ تُوعَدُونَ(30) نحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى
الاَخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشتَهِى أَنفُسكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا
تَدَّعُونَ(31) نُزُلاً مِّنْ غَفُور رَّحِيم(32)
ترجمه :
30 - كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند ، فرشتگان بر
آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد ، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه
به شما وعده داده شده است .
31 - ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و در آخرت هستيم و براى شما هر چه
بخواهيد در بهشت فراهم است و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود .
32 - اينها به عنوان پذيرائى از سوى خداوند غفور و رحيم است .
تفسير : نزول فرشتگان بر مؤمنان با استقامت
مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب اين است كه امور متضاد را در برابر
|