تفسير نمونه ج : 20 ص : 489
نكته ها :
1 - وحى در لغت و قرآن و سنت :
اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد ، و
يا صداى خالى از تركيب كلامى ، و يا اشاره با اعضا ( با چشم و دست و سر ) و يا با
نوشتن .
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر
نهفته شده ، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب ، و ذات
پاك پروردگار ، اين كلمه استخدام شده است .
در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است ، گاه در مورد
انبيا ، گاه در انسانهاى ديگر ، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها ، و گاه
ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها .
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام) در پاسخ شخصى كه از
مساله وحى سؤال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود :
1 - وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده
و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و
هارون و سليمان و آتينا داود زبورا : ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و
پيامبران بعد از او وحى فرستاديم ، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط
( طوائف بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم ، و به
داود زبور داديم .
2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل : پروردگارت به زنبور عسل الهام
فرستاد .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 490
3 - وحى به معنى اشاره مانند : فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة
و عشيا : زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح
و شام خدا را تسبيح گوئيد .
4 - وحى به معنى تقدير مانند : و اوحى فى كل سماء امرها خداوند در هر آسمانى تقدير
و تدبير لازم را فرمود .
5 - وحى به معنى امر مانند : و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى : به
خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد
.
6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند : و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن
يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا : اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از
شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى
گفتند .
7 - وحى به معنى خبر مانند : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل
الخيرات و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام
كارهاى نيك را به آنها خبر داديم .
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد
استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت ، و لذا تفليسى .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 491
در كتاب وجوه القرآن وحى را بر ده وجه شمرده ، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر
دانسته اند .
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى
از سوى پروردگار دو گونه است : وحى تشريعى و وحى تكوينى : وحى تشريعى همان است كه
بر پيامبران فرستاده مى شد ، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و
حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند .
وحى تكوينى در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه
خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است .
2 - حقيقت اسرار آميز وحى
در مورد ماهيت وحى سخن بسيار گفته شده ، ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود
ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساله كند ، و حتى
گاه به بيراهه كشانده شده ، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده
و زيبائى بيان شده است ، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى
نرسيده است ، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد در
باره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم :
الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم
آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس
پيامبر با عقل فعال كه سايه آن بر عالم حس مشترك و خيال نيز گسترده مى شود .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 492
توضيح اينكه : آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است حس مشترك كه با آن
صور محسوسات را ادراك مى كند ، و قوه خيال كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى
نمايد و قوه عقليه كه با آن صور كليه را درك مى كند .
اين از يكسو ، از سوى ديگر ، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند ، و
براى افلاك ، نفس مجرد ( همچون روح براى بدن ما ) معتقد بودند ، و مى افزودند : اين
نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام عقول الهام مى گيرند ، و به اين ترتيب نه عقل
مربوط به افلاك نه گانه قائل بودند .
از سوى سوم ، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها
و درك حقايق ، بايد از وجود مجردى كه آن را عقل فعال مى ناميدند كسب فيض كنند ، كه
نامش عقل دهم يا عقل عاشر بود ، و نام عقل فعال را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند
كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود .
از سوى چهارم ، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل
فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود ، بنا بر اين يك روح قوى و كامل
مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال كسب كند .
و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد ، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس
صورتهاى حسى قرار دهد ، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه
را بهتر درك مى كند .
سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند : روح پيامبر چون فوق العاده قوى است
رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است ، و به همين دليل مى تواند در اكثر
اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 493
و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است ، و در عين حال تابع قوه عقليه است ،
مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته ، بدهد
، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند ! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و
احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون ، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در
نهايت كمال بشنود ! و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به
اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود !
نقد و بررسى البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود
شناخته شده ، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى ، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها
است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا
حتى دلائلى بر خلاف آن در دست داريم .
و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى در باره وحى استفاده مى شود
هماهنگ نيست ، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه
از طريق الهام به قلب ، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى ، صورت مى
گيرد ، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است
بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است ، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر
را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد ، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر ، در حالى كه
مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است ، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه
داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند و چون نديدند حقيقت ره افسانه
زدند .
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 494
ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى
اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر شعور باطن يا شعور
ناآگاه مى شمرند .
در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده وحى چنين آمده است : غربيها تا قرن شانزده
ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند ، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار
انبياء بود ، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد ، و
مساله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد ! ... قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان
روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد ، مساله وحى نيز مجددا زنده
گرديد ، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند ، و به نتائجى رسيدند كه
هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى
محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد .
اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون ( هنگام تاليف دائرة المعارف )
پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده ، و بسيارى
از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساله وحى بود .
سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را تجلى شعور ناآگاه
( وجدان مخفى ) مى شمرند ، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است ، و چون
پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده ، و
تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 495
نقد و بررسى ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است ، و
هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ
فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند ، بى آنكه رابطه آنها را با مبدا جهان هستى ،
خداوند ، و دريافت علوم از ناحيه او ، و از بيرون وجود خود ، پذيرفته باشند .
تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم
تجربى خود دريابند ، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند ، و موجودات عالم را
مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند .
اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى
ديگر از خود به جاى گذاشته است ، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا
منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت
نكرده اند .
ج - نبوغ فكرى
بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا
پنداشته اند ، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه
با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها
عرضه مى داشتند .
اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا ، و تكذيب گفته همه آنها ، و متهم ساختن
آنها به انواع خلاف گوئيها است ( العياذ بالله ) .
به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 496
در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند ، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى
معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند .
حق كلام در باره وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم ، چرا كه اين
يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما ، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى
شناخته شده ما ، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما .
به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند ؟ و چگونه
خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت ، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر
قرار مى سازد ؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از
ناحيه او است ؟ ! اينها سؤالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است ، و اصرار در فهم
آن بسيار بى مورد .
تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين
ارتباط مرموزى است .
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد ، بلكه به عكس
ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، و اين
ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود
دارد .
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم .
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران ( البته كوران مادر زاد ! ) با دو چشم بينا زندگى
كنيم ، تمام اهل شهر چهار حسى هستند ( بنا بر اينكه مجموع حواس
تفسير نمونه ج : 20 ص : 497
ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم ) تنها ما هستيم كه آدم پنج حسى مى باشيم ، پيوسته با
چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم ، و به اهل شهر خبر مى دهيم ، اما آنها
همه تعجب مى كنند ، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و
گسترده است ؟ و هر قدر بخواهيم در باره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم
بى فايده است ، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد ، از يكسو نمى توانند منكر
آن شوند ، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند ، و از سوى ديگر نمى توانند
حقيقت بينائى را دريابند ، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند .
نمى گوئيم وحى حس ششم است ، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات
پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم ، هر چند از طريق
آثار به وجودش ايمان داريم .
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است
به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند ، و معجزات و
خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب
روشن مى سازد ، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى .
مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و
درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم .
ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، مگر
پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى
كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما
روشن است ؟ آنها چگونه جهت يابى مى كنند ، و راه را دقيقا مى شناسند ؟ گاه در روزها
و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند ، در حالى كه ما
تفسير نمونه ج : 20 ص : 498
اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم
مى شويم ، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد ،
گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخم ريزى به
زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از
كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند ؟ و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى
كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است ، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار
و نفى باز مى دارد ، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه : كل
ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان : هر چه از
عجائب بشنوى آن را انكار مكن ، و در بقعه امكان جاى ده ، مادام كه دليل قاطعى تو را
مانع نشود ! اكنون ببينيم ماديها براى انكار مساله وحى چه دست و پائى كرده اند .
منطق منكران وحى
بعضى از آنها هنگامى كه مساله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى
گويند : چنين چيزى بر خلاف علم است ! و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است ؟ با يك
لحن قاطع و غرور آميز مى گويند : همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى
است كه آن را انكار كنيم ؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم
تجربى ثابت شده باشد ! از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى در باره جسم و روان
انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده
ايم .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 499
پيامبران از جنس ما بودند ، چگونه مى توان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى
احساسات و ادراكات ما داشته اند ؟
ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى
اينگونه برخورد ماديها با مساله وحى منحصر به اين مورد نيست ، آنها در برابر تمام
مسائل مربوط به ماوراء طبيعت چنين قيافه اى را به خود مى گيرند ، و ما نيز در همه
جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم : فراموش نكنيد قلمرو علم ( البته آنها هر جا علم
مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است ) جهان ماده است ، معيارها و ابزارهائى كه
براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها ، تلسكوبها ، ميكروسكوبها و سالنهاى تشريح
همه در همين محدوده كار مى كنند ، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد
خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد ، نه نفى و نه اثبات ، دليل آن هم
روشن است ، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود ، و قلمرو خاصى دارند .
بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى ، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است ،
فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را
انكار كنيم ، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوبها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد
نبايد زير سؤال قرار گيرد ! ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است ، و ابزار
شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن
جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود .
آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف ، مدعيانى
هستند خطاكار و گمراه .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 500
ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از
قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد ، اما اين
ارتباط مرموز چگونه است ؟ براى ما روشن نيست ، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين
ارتباطى وجود دارد .
چند حديث پيرامون مساله وحى
روايات فراوانى پيرامون مساله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هائى از اين
ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد :
1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود ، اما هنگامى كه
ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد ، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد ، چنانكه در توحيد
صدوق از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند : الغشية التى كان
تصيب رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اذا نزل عليه الوحى ؟ قال ذلك اذا لم يكن
بينه و بين الله احد ، ذاك اذا تجلى الله له : آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به هنگام وحى دست مى داد چه بود ؟ فرمود : اين در هنگامى بود
كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد ! .
2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل مى شد
بسيار مؤدبانه و توام با احترام بود ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام)
آمده است : كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد ، و كان لا يدخل حتى
ليستاذنه : هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمد همچون
بندگان .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 501
در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد ! .
3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با يك
توفيق الهى ( و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص مى داد ، چنانكه در حديثى از
امام صادق (عليه السلام) آمده است : كه فرمود : ما علم رسول الله (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق : پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى .
4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساله مدهوش شدن پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است : او مى گويد
كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه ، و يجد ثقلا ( و ذلك
) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا ، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ستين الف مره : هنگامى كه وحى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت ، و در خود سنگينى فوق
العاده مى يافت ، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى
القاء مى كنيم ، سپس مى افزايد : من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا
نازل شد ! .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 502
وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنت تَدْرِى مَا
الْكِتَب وَ لا الايمَنُ وَ لَكِن جَعَلْنَهُ نُوراً نهْدِى بِهِ مَن نَّشاءُ مِنْ
عِبَادِنَا وَ إِنَّك لَتهْدِى إِلى صِرَط مُّستَقِيم(52) صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى
لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ(53)
ترجمه :
52 - همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود
وحى كرديم ، تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست ( و از محتواى قرآن آگاه
نبودى ) ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم
هدايت مى كنيم ، و تو مسلما به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى .
53 - راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، آگاه
باشيد بازگشت همه چيز به سوى خدا است .
تفسير : قرآن روحى است از جانب خدا
به دنبال بحث كلى و عمومى كه در باره وحى در آيه گذشته آمد در آيات مورد بحث از
نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن گفته ، مى فرمايد
: همانگونه كه بر پيامبران پيشين ، از طرق مختلف وحى فرستاديم ، بر تو نيز روحى را
به فرمان خود وحى كرديم ( و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ) .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 503
تعبير به كذلك ( اينگونه ) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سه گانه وحى
كه در آيه قبل آمده براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تحقق يافت ، گاه
مستقيما با ذات پاك پروردگار ارتباط مى يافت ، و گاه از طريق فرشته وحى و گاه با
شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى چنانكه در روايات اسلامى نيز اشاره به همه اينها شده ،
و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم .
در اينكه منظور از روح در اينجا چيست ؟ دو قول در ميان مفسران ديده مى شود : نخست
اينكه منظور از آن قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانها است ، اين قول را
غالب مفسران برگزيده اند .
راغب در مفردات نيز مى گويد : سمى القران روحا فى قوله و كذلك اوحينا اليك روحا من
امرنا و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الاخروية : قرآن در آيه و كذلك اوحينا ... روح
ناميده شده زيرا سبب حيات اخروى است .
اين معنى با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به كذلك كه اشاره به
مساله وحى است و تعبير به اوحينا و همچنين تعبيراتى كه در باره قرآن در ذيل همين
آيه آمده است كاملا سازگار است .
گرچه روح در ساير آيات قرآن غالبا به معانى ديگرى آمده است ولى با توجه به قرائن
فوق ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است .
در تفسير آيه 2 سوره نحل ( ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده )
نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهد روح در آن آيه نيز به معنى .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 504
قرآن و وحى و نبوت است ، و در حقيقت اين دو آيه يكديگر را تفسير مى كنند .
چگونه قرآن به منزله روح نباشد ، در حالى كه در آيه 24 انفال مى خوانيم : يا ايها
الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم : اى كسانى كه ايمان آورده
ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند
كه مايه حيات شما است ! تفسير دوم اينكه منظور روح القدس است ( و يا فرشته اى كه
حتى از جبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام را همراهى مى كرد ) .
مطابق اين تفسير اوحينا به معنى انزلنا ( نازل كرديم ) مى باشد يعنى روح القدس يا
آن فرشته عظيم را بر تو نازل كرديم ( گرچه اوحينا به اين معنا در آيات ديگر قرآن
ديده نمى شود ) .
در بعضى از روايات كه در منابع معروف حديث آمده نيز تاييدى بر اين تفسير ديده مى
شود ، ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگ تر است
، لذا ممكن است اينگونه روايات كه روح را به معنى روح القدس يا فرشته بلند مقام خدا
تفسير كرده اشاره به معنى باطن آيه باشد .
به هر حال در دنباله آيه مى افزايد : تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى ،
ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم
هدايت مى كنيم ( ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من
نشاء من عبادنا ) .
اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد ، و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به
تمام محتواى آن پيدا كردى .
اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگ آسمانى
و تعليمات آن ، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى هدايت كند ، و شرق و غرب
جهان بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان زير پوشش آن
تفسير نمونه ج : 20 ص : 505
قرار دهد .
بعضى از كج انديشان چنين پنداشته اند كه اين جمله نشان مى دهد پيامبر قبل از نبوت
ايمان به خدا نداشت ، در حالى كه معنى آيه روشن است ، مى گويد : قبل از نزول قرآن ،
قرآن را نمى دانستى ، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايمان نداشتى ، اين تعبير
هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر و معرفت عالى او و آشنائيش به اصول عبادت و
بندگى او ندارد ، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب
ديگر .
زندگى شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده
است نيز گواه زنده اين معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است كه از امير مؤمنان على
(عليه السلام) در نهج البلاغه آمده : و لقد قرن الله به (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته ، يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اخلاق
العالم ، ليله و نهاره : از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد خداوند
بزرگترين فرشته از فرشتگانش را با او قرين ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى
مكارم ، و طرق اخلاق نيك سوق دهد .
در پايان آيه مى افزايد : به طور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى (
و انك لتهدى الى صراط مستقيم ) .
نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است ، و وسيله هدايتى براى
جهانيان به سوى صراط مستقيم ، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب
حياتى است براى همه تشنه كامان .
همين معنى به تعبير ديگرى در آيه 44 سوره فصلت آمده : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء
و الذين لا يؤمنون فى آذانهم وقر : بگو اين كتاب براى .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 506
كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفا است ، و كسانى كه به آن ايمان نمى آورند
گوشهايشان سنگين است ! سپس به عنوان تفسيرى بر صراط مستقيم مى افزايد : راه خداوندى
كه تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ( صراط الله الذى له ما
فى السموات و ما فى الارض ) .
چه راهى مستقيم تر از راهى است كه به مبدء عالم هستى منتهى مى شود ؟ چه راهى صافتر
از راهى است كه به خالق عالم هستى ميرسد ؟ سعادت واقعى سعادتى است كه خدا به آن
دعوت مى كند ، و راه وصول به آن تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است .
آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است در حقيقت دليلى است
براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود ، مى فرمايد :
آگاه باشيد ، بازگشت همه چيز به سوى خدا است ( الا الى الله تصير الامور ) .
از آنجا كه او مالك عالم هستى و حاكم و مدبر آن است ، و از آنجا كه برنامه هاى
تكاملى انسان بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد ، بنا بر اين راه مستقيم تنها
راهى است كه به سوى او مى رود ، و جز اين راه ، هر طريق ديگر انحرافى است ، چرا كه
به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاك او در عالم وجود دارد ؟ ! اين جمله در عين
حال بشارتى است براى پرهيزگاران ، و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت
همه آنها به سوى خدا است .
و نيز دليلى است بر اينكه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد ، چرا كه بازگشت همه اشياء
و تدبير آنها به سوى او است ، و به همين دليل او بايد مبداء وحى بر پيامبران باشد ،
تا هدايت واقعى صورت گيرد ، و به اين ترتيب صدر و ذيل
تفسير نمونه ج : 20 ص : 507
اين آيات با يكديگر مربوط و منسجم است ، و پايان سوره نيز با آغاز آن ، و خط كلى
حاكم بر آن هماهنگ است .
نكته :
1 - پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت ؟
در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از بعثت هرگز براى بت
سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست ، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين
معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده ؟ در ميان علما گفتگو است .
بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام) مى دانند ، چرا كه قبل از بعثت پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بوده است .
بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام) مى دانند ، چرا كه شيخ الانبياء و
پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى
شده ملة ابيكم ابراهيم ( حج - 78 ) .
بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند : مى دانيم آئينى داشته ، اما كدام آئين
؟ بر ما روشن نيست ! گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد ، اما هيچكدام مسلم نيست ،
و مناسبتر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده ، و در حقيقت آئين
مخصوص خودش بوده ، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت .
شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد :
خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته اش را قرين وى
ساخت ، تا شب و روز او را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق
تفسير نمونه ج : 20 ص : 508
نيك سوق دهد .
ماموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است .
شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد ، نه در
كنار كفار در بتخانه بود ، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان ، در عين حال
پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد ، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند
بود .
روايات متعددى نيز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده
است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با
چنين تاييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد ( 1 ) .
علامه مجلسى شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت
بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند ، و صداى آنها را مى شنيد ، و گاه در رؤياى
صادقه به او الهام الهى مى شد ، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد ، و قرآن و
اسلام رسما بر او نازل شد ، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با
آنچه در بالا آورديم هماهنگ است ( توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار
صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد ) .
2 - پاسخ به يك سؤال
به دنبال اين بحث اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه در باره ايمان و اعمال
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از نبوت گفته شد چرا در آيه فوق مى فرمايد :
ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست ! گرچه
پاسخ اين سؤال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم ولى شايسته است توضيح
بيشترى در اين زمينه داده شود .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 509
منظور اين است پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت
اسلام از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت .
اما در مورد ايمان با توجه به اينكه بعد از كتاب ذكر شده ، و با توجه به جمله هائى
كه بعد از آن در آيه آمده ، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى
است ، نه ايمان به طور مطلق ، بنا بر اين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند
دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر كنند و
حقايق تاريخى را ناديده بگيرند ، بوده باشد .
بعضى از مفسران پاسخهاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله : الف : منظور از
ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست ، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال
است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است .
ب : منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود
.
ج : منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد ، و
راه آن تنها ادله نقلى است ( مانند بسيارى از خصوصيات معاد ) .
د : در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است ما كنت تدرى كيف تدعو الخلق
الى الايمان : تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى .
ولى به عقيده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگ تر با محتواى آيه همان پاسخ اول
است .
تفسير نمونه ج : 20 ص : 510
3 - يك نكته ادبى
در اينكه مرجع ضمير در جمله لكن جعلناه نورا ... ( ولى ما آن را نورى قرار داديم )
چيست ؟ گفتگو است : بعضى گفته اند منظور همان قرآن ، بزرگ كتاب آسمانى پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور نور
الهى ايمان باشد .
ولى مناسبتر از هر دو اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد ، و چون اين دو به
يك حقيقت منتهى مى شود ، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است .
پروردگارا ! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار ، و ما را به لطفت به آنچه خير
و سعادت ما است هدايت فرما .
بارالها ! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم ، و
در برابر مصائب و بلاها زانو نزنيم .
خداوندا ! در آن روز كه ظالمان و مستكبران حيران و سرگردان و بى پناهند ، و مؤمنان
در كنف حمايتت مصون و محفوظند ، ما را در صف مؤمنان مخلص قرار ده .
آمين يا رب العالمين پايان سوره شورى و پايان جلد بيستم تفسير نمونه 5 جمادى الاولى
1405 7 11 1363
|