تفسير نمونه ج : 2 ص : 293
أَوْ كالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا قَالَ أَنى
يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَام ثُمَّ
بَعَثَهُ قَالَ كمْ لَبِثْت قَالَ لَبِثْت يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْم قَالَ بَل
لَّبِثْت مِائَةَ عَام فَانظرْ إِلى طعَامِك وَ شرَبِك لَمْ يَتَسنَّهْ وَ انظرْ
إِلى حِمَارِك وَ لِنَجْعَلَك ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَ انظرْ إِلى الْعِظامِ كيْف
نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَينَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ
اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(259)
ترجمه :
259 - يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى ( ويران شده ) عبور كرد ، در حالى كه
ديوارهاى آن ، به روى سقفها فرو ريخته بود ، ( و اجساد و استخوانهاى اهل آن ، در هر
سو پراكنده بود ، او با خود ) گفت : چگونه خدا اينها را پس از مرگ ، زنده مى كند ؟
! ( در اين هنگام ، ) خدا او را يكصد سال ميراند ، سپس زنده كرد ، و به او گفت : چه
قدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز ، يا بخشى از يك روز .
فرمود : نه ، بلكه يكصد سال درنگ كردى ! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود ( كه همراه
داشتى ، با گذشت سالها ) هيچگونه تغيير نيافته است ! ( خدايى كه يك چنين مواد
فاسدشدنى را در طول اين مدت ، حفظ كرده ، بر همه چيز قادر است ! ) ولى به الاغ خود
نگاه كن ( كه چگونه از هم متلاشى شده ! اين زنده شدن تو پس از مرگ ، هم براى
اطمينان خاطر توست ، و هم ) براى اينكه تو را نشانه اى براى مردم ( در مورد معاد )
قرار دهيم .
( اكنون ) به استخوانها ( ى مركب سوارى خود ) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته ،
به هم پيوند مى دهيم ، و گوشت بر آن مى پوشانيم ! هنگامى كه ( اين حقايق ) بر او
آشكار شد ، گفت : مى دانم خدا بر هر كارى توانا است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 294
تفسير : داستان شگفت انگيز عزير
اين آيه كه به صورت عطف بر آيه گذشته ذكر شده است ، سرگذشت ديگرى از يكى از انبياء
پيشين را بيان مى كند ، كه مشتمل بر شواهد زنده اى بر مسائل معاد است و عطف اين دو
آيه به يكديگر ممكن است از اين نظر باشد كه در آيه قبل سخن پيرامون توحيد و شناسائى
خدا بود و در اين آيه و آيه بعد از آن ( آيه 260 ) سخن در باره معاد و زندگى بعد از
مرگ است .
اين احتمال نيز از سوى بعضى از مفسران داده شده است كه در ذيل آية الكرسى سخن از
هدايت الهى مى گويد سپس در آياتى كه بعد از آن آمده به يكى از طرق هدايت كه بيان
دلائل عقلى است اشاره مى كند ( داستان ابراهيم (عليه السلام) و نمرود ) و در آيه
مورد بحث و آيه آينده ، از دلائل حسى استفاده شده است كه مساله را در جنبه هاى
شهودى مطرح مى كند .
به هر حال مناسب است قبلا اجمالى از داستان اين آيه را كه در تواريخ اسلامى آمده از
نظر بگذرانيم سپس به تفسير آيه بپردازيم .
آيه اشاره به سرگذشت كسى مى كند كه در اثناى سفر خود در حالى كه بر مركبى سوار بود
و مقدارى آشاميدنى و خوراكى همراه داشت از كنار يك آبادى گذشت در حالى كه به شكل
وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن به
چشم مى خورد هنگامى كه اين منظره وحشت زا را ديد گفت چگونه خداوند اين مردگان را
زنده مى كند ؟ البته اين سخن از روى انكار و ترديد نبود بلكه از روى تعجب بود زيرا
قرائن موجود در آيه نشان مى دهد كه او يكى از پيامبران (عليهم السلام) بوده كه در
ذيل آيه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 295
مى خوانيم خداوند با او سخن گفته است و روايات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند
چنانكه بعدا اشاره خواهيم كرد .
در اين هنگام خداوند جان او را گرفت و يكصد سال بعد او را زنده كرد و از او سؤال
نمود چقدر در اين بيابان بوده اى ؟ او كه خيال مى كرد مقدار كمى بيشتر در آنجا درنگ
نكرده فورا در جواب عرض كرد : يك روز يا كمتر ! به او خطاب شد كه يكصد سال در اينجا
بوده اى اكنون به غذا و آشاميدنى خود نظرى بيفكن و ببين چگونه در طول اين مدت به
فرمان خداوند هيچگونه تغييرى در آن پيدا نشده است ولى براى اينكه بدانى يكصد سال از
مرگ تو گذشته است نگاهى به مركب سوارى خود كن و ببين از هم متلاشى و پراكنده شده و
مشمول قوانين عادى طبيعت گشته و مرگ آن را از هم متفرق ساخته است سپس نگاه كن و
ببين چگونه اجزاى پراكنده آن را جمع آورى كرده و زنده مى كنيم او هنگامى كه اين
منظره را ديد گفت مى دانم كه خداوند بر هر چيزى توانا است يعنى هم اكنون آرامش خاطر
يافتم و مساله رستاخيز مردگان در نظر من شكل حسى به خود گرفت .
در باره اينكه او كداميك از پيامبران بوده احتمالات گوناگونى داده شده است بعضى او
را ارميا و بعضى خضر دانسته اند ولى مشهور و معروف اين است كه عزير بوده است و در
حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز اين موضوع تاييد شده است .
همچنين در باره اينكه اين آبادى كجا بوده است بعضى آن را بيت المقدس دانسته اند كه
بر اثر حملات بخت نصر ويران و در هم كوبيده شد اما اين احتمال بعيد به نظر مى رسد
... اكنون به تفسير آيه بر مى گرديم .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 296
نخست مى فرمايد : يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى عبور مى كرد در حالى كه
ديوارهاى آن به روى سقفها فرو ريخته بود ، ( و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو
پراكنده بود ، او از روى تعجب با خود ) گفت : چگونه خدا اينها را بعد از مرگ زنده
مى كند ( او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد
موتها ) .
عروش جمع عرش در اينجا به معنى سقف است ، و خاوية در اصل به معنى خالى است و در
اينجا كنايه از ويران شدن است زيرا خانه هاى آباد معمولا مسكونى است و خانه هايى كه
خالى مى شود يا به خاطر ويرانى است و يا بر اثر خالى بودن تدريجا ويران خواهد شد
بنابر اين جمله و هى خاوية على عروشها چنين معنى مى دهد كه خانه هاى آنان ويران شده
بود ، به اين صورت كه نخست سقف آنها فرود آمده و سپس ديوارها به روى آنها افتاده
بود ، اين نوع ويرانى ، ويرانى كامل و تمام عيار است ، زيرا به هنگام ويرانى معمولا
نخست سقف آن ويران مى گردد و بعد ديوارها مدتى سر پا مى ايستد ، سپس روى ويرانه هاى
سقف فرو مى غلتد .
بعضى تصريح كرده اند كه مفهوم عرش با سقف متفاوت است ، سقف تنها به قسمت بالاى
عمارت گفته مى شود ولى عرش عبارت از سقفى است كه همراه با پايه ها باشد .
از قرائن چنين استفاده مى شود كه در اين ماجرا كسى همراه آن پيامبر نبود ، و هنگامى
كه چشمش به استخوانهاى متلاشى شده اهل قريه افتاد ، به آنها اشاره كرد و اين سؤال
را از خويشتن نمود كه چگونه خداوند اينها را بعد از مرگشان زنده مى كند ؟ در ادامه
آيه مى فرمايد : خداوند او را يكصد سال ميراند ، سپس او را زنده كرد و به او گفت :
چقدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز يا قسمتى از يك روز فرمود :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 297
( نه ) بلكه يكصد سال درنگ كردى ( فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال
لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام ) .
اكثر مفسران از اين جمله چنين فهميده اند كه خداوند جان آن پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را گرفت و بعد از يكصد سال ، از نو زنده كرد ، و جمله اماته كه از
ماده موت به معنى مرگ است ، همين مفهوم را مى بخشد .
ولى بعضى از مفسران به اصطلاح روشنفكر مانند نويسنده المنار و همچنين مراغى ، اصرار
دارند كه آن را اشاره به يك نوع خواب و فقدان حس و حركت بدانند ، كه دانشمندان
امروز آن را سبات مى نامند و آن اين است كه موجودى زنده براى مدتى طولانى در يك نوع
خواب عميق فرو رود ، اما شعله هاى حيات در او خاموش نشود .
سپس اضافه مى كند : آنچه تا كنون در مورد اين خوابهاى طولانى اتفاق افتاده بيش از
چند سال نبوده ، بنابر اين رسيدن به يكصد سال غير عادى است ، ولى مسلم است هنگامى
كه اين موضوع تا چند سال امكان داشته باشد تا يكصد سال نيز ممكن خواهد بود و آنچه
در قبول امور خارق عادت لازم است اين است كه كار ممكن باشد نه محال عقلى .
ولى ظاهرا هيچگونه دليلى در آيه بر اين گفتار نيست ، بلكه ظاهر آيه اين است كه
پيامبر مزبور از دنيا رفت و پس از يكصد سال زندگى را از سر گرفت البته چنين مرگ و
حياتى يك موضوع كاملا خارق العاده است ولى در هر حال محال نيست و از طرفى حوادث
خارق العاده در قرآن نيز منحصر به اين مورد نيست كه بخواهيم آن را توجيه و يا تاويل
كنيم .
آرى اگر منظور از ذكر خوابهاى طولانى چند ساله يا مثلا آنچه در باره بسيارى از
حيوانات به عنوان زمستان خوابى ديده مى شود كه سراسر زمستان را
تفسير نمونه ج : 2 ص : 298
مى خوابند و به هنگام گرم شدن هوا بيدار مى شوند و يا مثلا مساله انجماد طبيعى بعضى
از حيوانات و يا انجماد مصنوعى بعضى از جانداران ديگر بدست بشر براى يك مدت طولانى
بدون اينكه بميرند ، اين باشد كه مساله مرگ و زندگى پس از يكصد سال امر ممكنى شمرده
شود سخن خوبى به نظر مى رسد و معنى اين سخن چنين خواهد بود كه : خدائى كه مى تواند
جانداران را صدها سال در يك خواب طولانى يا حالت انجماد فرو برد و سپس بيدار كند و
به حال اول باز گرداند قادر است كه مردگان را پس از مرگ زنده كند .
اصولا با قبول اصل معاد و زنده شدن مردگان در رستاخيز و همچنين با قبول خوارق عادات
و معجزات پيامبران ، اين اصرار دليلى ندارد كه همه آيات قرآن را به يك سلسله مسائل
عادى و طبيعى تفسير كنيم و مرتكب همه گونه خلاف ظاهر در آيات بشويم زيرا اين كار نه
صحيح است و نه لزومى دارد ! و به گفته بعضى از مفسران گويا ما فراموش كرده ايم كه
در آغاز موجود بى جانى بوديم سپس خداوند ما را زنده كرد ، چه مانعى دارد نظير آن
مرگ و حيات تكرار گردد .
جمله لبثت يوما او بعض يوم ، نشان مى دهد كه آن پيامبر ، موقع مرگ و زنده شدنش در
دو ساعت مختلف از روز بوده ، مثلا مرگ او پيش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و
لذا به شك افتاد كه آيا يك شبانه روز بر او گذشته يا تنها چند ساعتى از يك روز به
همين دليل با ترديد گفت يك روز يا قسمتى از يك روز ، ولى بزودى به او خطاب شد كه نه
بلكه يكصد سال در اينجا مانده اى .
سپس براى اينكه آن پيامبر ، اطمينان بيشترى به اين مساله پيدا كند ، به او دستور
داده شد كه به غذا و نوشيدنى كه همراه داشته و همچنين مركب سوارى اش نگاهى بيفكند
كه اولى كاملا سالم مانده بود و دومى به كلى متلاشى شده بود ، تا هم گذشت زمان را
مشاهده كند ، و هم قدرت خدا را بر نگهدارى هر چه اراده داشته باشد ، مى فرمايد : به
او گفته شد پس حالا نگاه كن به غذا و نوشيدنيت ( كه همراه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 299
داشتى ببين كه با گذشت سالها ) هيچگونه تغييرى نيافته ( فانظر الى طعامك و شرابك لم
يتسنه ) .
لم يتسنه از ماده سنه به معنى سال است ، يعنى سال بر آن نگذشته است ولى در اينجا
كنايه از عدم تغيير و فاسد نشدن است ، يعنى به آنها نگاه كن كه با گذشت آن همه سال
، گويى سال و زمانى بر آن نگذشته و تغييرى در آن حاصل نشده اشاره به اينكه خدايى كه
مى تواند غذا و نوشيدنى تو را كه قاعدتا بايد زود فاسد گردد ، به حال او نگه دارد ،
زنده كردن مردگان براى او مشكل نيست .
زيرا ادامه حيات چنين غذاى فاسدشدنى كه عمر آن معمولا بسيار كوتاه است ، در اين مدت
طولانى ساده تر از زنده كردن مردگان نيست .
در اينكه اين غذا و نوشيدنى چه بوده در آيه منعكس نيست ، بعضى غذاى او را انجير و
نوشيدنى او را يك نوع آب ميوه ذكر كرده اند و مى دانيم كه هر دو بسيار زود فاسد مى
شوند ، و بقاى آنها در مدت طولانى موضوع مهمى است ، بعضى هم آن را انگور و شير ذكر
كرده اند .
سپس مى افزايد : ولى نگاه به الاغ خود كن ( كه چگونه از هم متلاشى شده براى اينكه
اطمينان به زندگى پس از مرگ پيدا كنى ) و تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم آن را
زنده مى سازيم ( و انظر الى حمارك و لنجعلك آية للناس ) .
البته قرآن بيش از اين چيزى در باره مركب آن پيامبر نگفته ، اما از جمله هاى بعد
استفاده مى شود كه مركب او با گذشت زمان به كلى متلاشى شده بود و تنها استخوانهاى
پوسيده اى از آن باقى مانده بود ، زيرا در غير اين صورت هيچگونه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 300
نشانه اى براى گذشت يكصد سال وجود نداشت و اين خود عجيب است كه حيوانى كه امكان عمر
نسبتا طولانى دارد اين چنين از هم متلاشى شود ، اما ميوه و آب ميوه يا شير كه به
سرعت بايد فاسد شود كمترين تغييرى در طعم و بوى آن حاصل نگردد و اين نهايت قدرت
نمائى خدا در امر حيات و مرگ است .
به هر حال در تكميل همين مساله مى افزايد : به استخوانها نگاه كن ( كه از مركب
سواريت باقى مانده ) و ببين چگونه آنها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و
گوشت بر آن مى پوشانيم ( و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما ) .
ننشزها از ماده نشوز به معنى مرتفع و بلند شدن است ، و در اينجا به معنى برداشتن از
روى زمين و پيوستن آنها به يكديگر است ، يعنى نگاه كن كه چگونه آنها را به هم پيوند
مى دهيم و گوشت به آنها مى پوشانيم و زنده مى كنيم .
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند ، منظور استخوانهاى خود آن پيامبر است
بسيار عجيب و بعيد به نظر مى رسد ، زيرا اين گفتگوها بعد از زنده شدن او مى باشد ،
همچنين احتمال اراده استخوانهاى پوسيده اهل آن آبادى زيرا قبل از اين جمله ، سخن از
حمار و مركب سوارى بوده نه مردم قريه .
و در پايان آيه مى فرمايد : هنگامى كه با مشاهده اين نشانه هاى واضح ( همه چيز )
براى او روشن شد گفت : مى دانم كه خدا بر هر كارى قادر است ( فلما تبين له قال اعلم
ان الله على كل شىء قدير ) .
يعنى علم و آگاهى من كامل شد و به مرحله شهود رسيد ، و قابل توجه اينكه نگفت الان
دانستم ( مانند گفتار زليخا در مورد يوسف الان حصحص الحق : الان حق آشكار گشت بلكه
گفت : مى دانم ، يعنى اعتراف به علم و آگاهى خود مى كنم .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 301
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَب أَرِنى كيْف تُحْىِ الْمَوْتى قَالَ أَ وَ لَمْ
تُؤْمِن قَالَ بَلى وَ لَكِن لِّيَطمَئنَّ قَلْبى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ
الطيرِ فَصرْهُنَّ إِلَيْك ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كلِّ جَبَل مِّنهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ
ادْعُهُنَّ يَأْتِينَك سعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(260)
ترجمه :
260 - و ( به خاطر بياور ) هنگامى را كه ابراهيم گفت : خدايا ! به من نشان بده
چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ فرمود : مگر ايمان نياورده اى ؟ ! عرض كرد : آرى ،
ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد .
فرمود : در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ! و آنها را ( پس از ذبح
كردن ، ) قطعه قطعه كن ( و در هم بياميز ) ! سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار
بده ، بعد آنها را بخوان ، به سرعت به سوى تو مى آيند ! و بدان خداوند قادر و حكيم
است ، ( هم از ذرات بدن مردگان آگاه است ، و هم توانايى بر جمع آنها دارد ) .
تفسير : صحنه ديگرى از معاد در اين دنيا
به دنبال داستان عزير در مورد مساله معاد داستان ديگرى از ابراهيم (عليه السلام) در
اينجا مطرح شده است ، تا آن بحث كاملتر گردد .
بيشتر مفسران و نويسندگان تاريخ ، در ذيل اين آيه داستان زير را نقل كرده اند :
روزى ابراهيم (عليه السلام) از كنار دريائى مى گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا
افتاده ، در حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى قرار داشت و
پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را طعمه خود قرار داده اند حتى گاهى بر
سر آن با يكديگر نزاع مى كنند ديدن اين منظره ابراهيم را به فكر مساله اى انداخت كه
همه مى خواهند چگونگى آن را بطور تفصيل بدانند و آن كيفيت زنده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 302
شدن مردگان پس از مرگ است او فكر مى كرد كه اگر نظير اين حادثه براى جسد انسانى رخ
دهد و بدن او جزء بدن جانداران ديگر شود مساله رستاخيز كه بايد با همين بدن جسمانى
صورت گيرد چگونه خواهد شد ؟ ! ابراهيم (عليه السلام) گفت پروردگارا ! به من نشان
بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند فرمود مگر ايمان به اين مطلب ندارى ؟ او
پاسخ داد : ايمان دارم لكن مى خواهم آرامش قلبى پيدا كنم .
خداوند به او دستور داد كه چهار پرنده را بگيرد و آنها را ذبح نمايد و گوشتهاى آنها
را در هم بياميزد ، سپس آنها را چند قسمت كند و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذارد بعد
آنها را بخواند تا صحنه رستاخيز را مشاهده كند او چنين كرد و با نهايت تعجب ديد
اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده نزد او آمدند و حيات و زندگى را از سر گرفتند !
در برابر اين نقل معروف ، يكى از مفسران بنام ابو مسلم نظر ديگرى ابراز داشته كه
مفسر مشهور فخر رازى آن را در كتاب خود آورده است و از آنجا كه نظريه ابو مسلم با
اينكه بر خلاف نظريه ساير مفسران است مورد تاييد يكى از مفسران معاصر ( نويسنده
تفسير المنار ) قرار گرفته به نقل آن مى پردازيم .
نامبرده مى گويد : آيه هيچگونه دلالتى بر اين موضوع ندارد كه ابراهيم (عليه السلام)
مرغانى را كشت و سپس به فرمان خدا زنده شدند ، بلكه آيه بيان يك مثال براى روشن شدن
مساله رستاخيز است ، يعنى : اى ابراهيم ! چهار پرنده را بگير و با خود مانوس ساز ،
بطورى كه هر وقت آنها را بخوانى به سوى تو آيند ، اگر چه هر كدام را بر سر كوهى
بگذارى ، اين كار چه اندازه براى تو آسان است مساله زنده كردن مردگان و جمع كردن
اجزاء پراكنده آنها از نقاط مختلف جهان براى خداوند به همين سادگى است ! بنابر اين
منظور از فرمانى كه خداوند به ابراهيم در باره پرندگان چهارگانه داد
تفسير نمونه ج : 2 ص : 303
اين نبوده است كه راستى دست به چنين كارى بزند ، بلكه صرفا به منظور بيان يك مثال و
تشبيه است ، درست مثل اين كه كسى مى خواهد به ديگرى بگويد من فلان كار را با سهولت
و سرعت انجام مى دهم مى گويد : تو يك جرعه آب بنوش من اين كار را مى كنم ، يعنى به
همين سادگى است نه اينكه واقعا او موظف است جرعه آبى بنوشد ! پيروان نظريه دوم به
كلمه فصرهن اليك استدلال كرده اند و گفته اند : اين جمله هنگامى كه با كلمه الى
متعدى شود به معنى تمايل دادن و مانوس ساختن است ، بنابر اين مفهوم جمله اين مى شود
كه مرغان مزبور را با خود مانوس كن بعلاوه ضميرهاى صرهن و منهن و ادعهن همه به
مرغان باز مى گردد ، اين در صورتى صحيح است كه ما تفسير دوم را بپذيريم ، زيرا طبق
تفسير اول بعضى از اين ضميرها به خود مرغان بر مى گردد و بعضى به اجزاى آنها و اين
مناسب به نظر نمى رسد .
البته پاسخ اين استدلالات را ضمن تفسير آيه خواهيم گفت ، اما آنچه اشاره به آن در
اينجا لازم است اين است كه آيه به روشنى اين حقيقت را مى فهماند كه ابراهيم (عليه
السلام) تقاضاى مشاهده حسى صحنه رستاخيز را كرده بود تا مايه آرامش قلب او گردد ،
بديهى است ذكر يك مثال و تشبيه نه صحنه اى را مجسم مى سازد و نه مايه آرامش خاطر
است ، در حقيقت ابراهيم از طريق عقل و منطق به رستاخيز ايمان داشت ولى مى خواست از
طريق احساس و شهود نيز آن را دريابد .
اكنون به تفسير آيه باز مى گرديم ، تا اين حقيقت روشن تر شود نخست مى فرمايد : به
خاطر بياور ، هنگامى را كه ابراهيم (عليه السلام) گفت : خدايا به من نشان ده چگونه
مردگان را زنده مى كنى ؟ ( و اذ قال ابرهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى ) .
از جمله ارنى كيف ... ( به من نشان ده چگونه ... ) به خوبى استفاده مى شود
تفسير نمونه ج : 2 ص : 304
كه او مى خواست با رؤيت و شهود ، ايمان خود را قوى تر كند آن هم در باره چگونگى
رستاخيز نه در باره اصل آن و لذا در آيات گذشته خوانديم كه او با صراحت به نمرود
گفت : پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند .
به همين دليل در ادامه اين سخن ، هنگامى كه خداوند فرمود : آيا ايمان نياورده اى ؟
( قال ا و لم تؤمن ) .
او در جواب عرض كرد : آرى ايمان آوردم ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد ( قال بلى و
لكن ليطمئن قلبى ) .
گوئى خدا مى خواست اين تقاضاى ابراهيم در نظر مردم به عنوان تزلزل ايمان محسوب نشود
، لذا از او سؤال شد مگر ايمان نياورده اى ؟ تا او در اين زمينه توضيح دهد و سوء
تفاهمى براى كسى به وجود نيايد .
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه استدلال و برهان علمى و منطقى ممكن است يقين
بياورد ، اما آرامش خاطر نياورد ، زيرا استدلال عقل انسان را راضى مى كند ، و چه
بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نكند ( درست مثل اينكه استدلال به انسان مى گويد :
كارى از مرده ساخته نيست ولى با اين حال بعضى از افراد .
از مرده مى ترسند مخصوصا هنگام شب و تنهائى نمى توانند در كنار مرده بمانند ، زيرا
استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نكرده اما كسانى كه دائما با مردگان سر و كار
دارند و به غسل و كفن و دفن مشغول اند هرگز چنين ترسى را ندارند ) .
به هر حال آنچه عقل و دل را سيراب مى كند ، شهود عينى است ، و اين موضوع مهمى است
كه در جاى خود بايد شرح بيشترى پيرامون آن داده شود ! تعبير به اطمينان و آرامش
نشان مى دهد كه افكار انسانى قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حركت و جولان و
فراز و نشيب است ، اما به مرحله شهود كه رسيد آرام مى گيرد و تثبيت مى شود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 305
در اينجا به ابراهيم دستور داده مى شود كه براى رسيدن به مطلوبش دست به اقدام عجيبى
بزند ، آن گونه كه قرآن در ادامه اين آيه ، بيان كرده ، خداوند فرمود : حال كه چنين
است چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را ( پس از ذبح كردن ) قطعه قطعه كن ( و
در هم بياميز ) سپس بر هر كوهى قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان به
سرعت به سوى تو مى آيند ( قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل
منهن جزء ثم ادعهن ياتينك سعيا ) .
اين را ببين و بدان خداوند توانا و حكيم است ( و اعلم ان الله عزيز حكيم ) .
هم تمام ذرات بدن مردگان را به خوبى مى شناسد ، و هم توانائى بر جمع آنها دارد .
جمله صرهن در اصل از ريشه صور ( بر وزن غور ) گرفته شده كه به معنى قطع كردن و
متمايل نمودن و بانگ زدن است ، كه از ميان اين سه معنى در اينجا همان معنى نخست
منظور است يعنى چهار مرغ انتخاب كن و آنها را ذبح نموده و قطعه قطعه كرده در هم
بياميز .
زيرا هدف اين بوده كه نمونه رستاخيز و زنده شدن مردگان را به هنگامى كه اجزاى بدن
آنها متلاشى مى شود ، و هر ذره اى به گوشه اى مى افتد و با ديگر ذرات از بدنهاى
ديگر مى آميزد ، با چشم خود مشاهده كند .
آنها كه جمله صرهن اليك را به معنى مانوس كردن و متمايل كردن مرغان گرفته اند ،
گويا از مفهوم كلمه جزءا و همچنين هدف اصلى اين كار ، غفلت كرده اند .
ابراهيم (عليه السلام) اين كار را كرد ، و آنها را صدا زد ، در اين هنگام اجزاى
پراكنده هر يك از مرغان ، جدا و جمع شده و به هم آميختند و زندگى را از سر گرفتند و
اين موضوع ، به ابراهيم (عليه السلام) نشان داد ، كه همين صحنه در مقياس بسيار وسيع
تر ، در رستاخيز انجام خواهد شد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 306
بعضى از كلمه سعيا خواسته اند استفاده كنند كه مرغان پس از زنده شدن پرواز نكردند
بلكه با پاى خود به سوى ابراهيم دويدند ، زيرا سعى معمولا در لغت عرب به معنى راه
رفتن سريع است ، از خليل بن احمد ، اديب معروف عرب نيز نقل شده است ، كه ابراهيم
(عليه السلام) در حال راه رفتن بود كه مرغان به سوى او آمدند ( يعنى سعيا حال از
براى ابراهيم (عليه السلام) است نه مرغان ) .
ولى قرائن نشان مى دهد كه سعيا در اينجا كنايه از پرواز سريع است .
نكته ها :
1 - يك امر خارق العاده :
بى شك اين حادثه كه در مورد مرغان روى داد ، يك امر كاملا خارق العاده بود ،
همانگونه كه جريان قيامت و رستاخيز نيز خارق العاده است ، و مى دانيم كه خدا حاكم
بر قوانين طبيعت است نه محكوم آنها ، بنابر اين انجام چنين كارهاى خارق العاده اى
براى او مساله پيچيده اى نيست .
و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم اصرار بعضى از مفسران روشنفكر ، بر اينكه تفسير
مشهور را در اينجا رها كنند و بگويند مطلقا نه ذبحى واقع شده و نه قطعه قطعه كردن ،
بلكه منظور اين است كه مرغان را در حال زنده بودن ، به خود مانوس و متمايل ساز ، و
سپس آنها را صدا زن تا به سوى تو آيند ، سخن بسيار ضعيف و سستى است كه هيچ تناسبى
نه با مساله معاد دارد و نه داستان ابراهيم (عليه السلام) و مشاهد صحنه كنار دريا ،
و سپس تقاضاى مشاهده صحنه رستاخيز .
قابل توجه اينكه به گفته فخر رازى تمام مفسران اسلام ، در مورد تفسير مشهور اتفاق
نظر دارند جز ابو مسلم كه آن را انكار كرده است .
2 - چهار مرغ مختلف :
شكى نيست كه مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند زيرا در غير اين صورت
هدف ابراهيم (عليه السلام) كه بازگشت اجزاى هر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 307
يك به بدن اصلى خود بوده است تامين نمى شد و طبق بعضى از روايات معروف اين چهار مرغ
طاووس ، خروس ، كبوتر و كلاغ بوده اند كه از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان
دارند و بعضى آنها را مظهر روحيات و صفات مختلف انسانها مى دانند ، طاووس مظهر
خودنمائى ، زيبائى و تكبر ، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى ، و كبوتر مظهر لهو و لعب
و بازيگرى ، و كلاغ مظهر آرزوهاى دور و دراز !
3 - تعداد كوهها
تعداد كوههايى كه ابراهيم اجزاى مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صريحا نيامده است
ولى در روايات اهل بيت (عليهم السلام) ده عدد معرفى شده اند و به همين دليل در
روايات مى خوانيم : اگر كسى وصيت كند جزئى از مال او را در موردى مصرف كنند و مقدار
آن را معين نسازد دادن يك دهم كافى است .
4 - اين حادثه چه موقع اتفاق افتاد ؟
آيا به هنگامى كه ابراهيم در بابل بود يا پس از ورود به شام ، به نظر مى رسد پس از
ورود به شام بوده است زيرا سرزمين بابل كوهى ندارد .
5 - معاد جسمانى :
بيشتر آياتى كه در قرآن مجيد در باره رستاخيز وارد شده توضيح و تشريحى براى معاد
جسمانى است ، اصولا كسانى كه با آيات معاد در قرآن سر و كار دارند مى دانند معاد در
قرآن جز به شكل معاد جسمانى عرضه نشده است ، به اين معنى كه به هنگام رستاخيز هم
اين جسم باز مى گردد و هم روح و جان ، و لذا در قرآن از آن به احياء موتى ( زنده
كردن مردگان ) تعبير شده است و اگر رستاخيز تنها جنبه روحانى داشت زنده كردن اصلا
مفهومى نداشت .
آيه مورد بحث نيز با صراحت تمام موضوع بازگشت اجزاى پراكنده همين بدن را مطرح مى
كند ، كه ابراهيم (عليه السلام) با چشم خود نمونه آن را ديد .
6 - شبهه آكل و ماكول :
از شرحى كه سابقا درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم (عليه السلام) نسبت به مشاهده صحنه
زنده شدن مردگان ذكر كرديم ( داستان افتادن مرده حيوانى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 308
در لب دريا و خوردن حيوانات دريا و خشكى از آن ) استفاده مى شود كه بيشتر توجه
ابراهيم (عليه السلام) در اين تقاضا به اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن
حيوانات ديگر شده ، مى تواند به صورت اصلى باز گردد ؟ و اين همان است كه ما در علم
عقايد از آن به عنوان شبهه آكل و ماكول نام مى بريم .
توضيح اينكه : در رستاخيز ، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند ، و به
اصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان بر مى گردد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر بدن انسانى خاك شد و به وسيله ريشه درختان جزء
گياه و ميوه اى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد ، يا فى المثل اگر
در سالهاى قحطى ، انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند ، به هنگام رستاخيز .
اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد ؟ اگر جزء بدن اول گردد ، بدن
دوم ناقص مى شود و اگر به عكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد
شد .
پاسخ :
از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقايد پاسخهاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده
است ، كه گفتگو در باره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد .
بعضى از دانشمندان كه نتوانسته اند پاسخ قانع كننده اى براى آن بيابند آيات مربوط
به معاد جسمانى را توجيه و تاويل كرده اند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات
روحى او دانسته اند ، در حالى كه نه شخصيت انسان تنها وابسته به روح است ، و نه
آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تاويل كرد ، بلكه همانطور كه
گفتيم صراحت كامل در اين معنى دارد .
بعضى نيز يك نوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شده اند كه با معاد روحانى فرق چندانى
ندارد .
در حالى كه در اينجا راه روشن ترى با توجه به متون آيات وجود دارد كه با علوم روز
نيز كاملا سازگار است و توضيح آن نياز به چند مقدمه دارد :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 309
1 - مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شود ،
حتى سلولهاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى شوند باز از نظر اجزاء عوض
مى گردند ، زيرا از يك طرف تغذيه مى كنند و از سوى ديگر تحليل مى روند و اين خود
باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است ، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال
تقريبا هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند .
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند همه
خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مى سپارند ، به همين دليل خصوصيات جسمى
انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته ، تا بقيه كيفيات جسمانى ، با گذشت زمان ثابت
هستند و اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلولهاى تازه ( دقت كنيد ) .
بنابر اين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مى شود داراى
مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويائى است از سرگذشت جسم انسان
در تمام عمر !
2 - درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد ، ولى بايد توجه داشت
كه روح همراه جسم پرورش و تكامل مى يابد ، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و
لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با
هم شباهت نخواهند داشت .
به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند
فعاليت كامل و وسيع داشته باشد .
و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد ، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود
را در يك مرحله عالى تر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهره مند شود .
3 - هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد يعنى اگر راستى هر
يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان
تفسير نمونه ج : 2 ص : 310
كامل در آيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود
( دقت كنيد ) .
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود ؟ همان يك سلول نطفه تمام صفات او را در بر داشت و
تدريجا از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد ، و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب
تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند .
بنابر اين هر يك از سلولهاى بدن انسان شعبه اى از سلول نخستين مى باشد كه اگر
همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را
دارا باشد .
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه گانه فوق به پاسخ اصل ايراد مى پردازيم : آيات
قرآن صريحا مى گويد : آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز
قيامت به همان بدن باز مى گردد بنابر اين اگر انسان ديگرى ، از او تغذيه كرده ، اين
اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مى گردد ، تنها چيزى كه در اينجا
خواهد بود اين است كه لابد بدن دوم ناقص مى شود ، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى
شود بلكه كوچك مى شود ، زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به
هنگامى كه از او گرفته شد به همان نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچك تر مى شود ، مثلا
يك انسان شصت كيلوئى چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد
داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مى ماند .
ولى آيا اين موضوع مى تواند مشكلى ايجاد كند ؟ مسلما نه ، زيرا اين بدن كوچك تمام
صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه
كوچك است و سپس بزرگ مى شود پرورش مى يابد ، و به
تفسير نمونه ج : 2 ص : 311
صورت انسان كاملى محشور مى گردد ، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ
اشكال عقلى و نقلى ندارد .
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى ؟ بر ما روشن نيست ، اما اينقدر مى
دانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمى كند و در هر دو صورت مسئله حل شده است .
تنها در اينجا يك سؤال باقى مى ماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء
ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست ؟ اما پاسخ اين سؤال نيز روشن است كه
چنين چيزى اصولا محال مى باشد ، زيرا مسئله آكل و ماكول فرع بر اين است كه بدنى اول
موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد ، و با توجه به اين موضوع ممكن
است تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد ، بايد بدنى قبلا فرض كنيم تا از بدن
ديگرى بخورد بنابر اين بدن ديگر حتما جزء او خواهد شد نه كل او ( دقت كنيد ) .
با توجه به آنچه گفتيم روشن مى شود كه مساله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه
اشكالى توليد نمى كند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحا اين مطلب را ثابت كرده است
نداريم .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 312
مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّة
أَنبَتَت سبْعَ سنَابِلَ فى كلِّ سنبُلَة مِّائَةُ حَبَّة وَ اللَّهُ يُضعِف لِمَن
يَشاءُ وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(261)
ترجمه :
261 - كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند ، همانند بذرى هستند كه هفت
خوشه بروياند ، كه در هر خوشه ، يكصد دانه باشد ، و خداوند آن را براى هر كس بخواهد
( و شايستگى داشته باشد ) ، دو يا چند برابر مى كند ، و خدا ( از نظر قدرت و رحمت ،
) وسيع ، و ( به همه چيز ) داناست .
تفسير : آغاز آيات انفاق - انفاق مايه رشد آدمى است !
مساله انفاق يكى از مهم ترين مسائلى است كه اسلام روى آن تاكيد دارد و قرآن مجيد
تاكيد فراوان روى آن نموده است ، كه آيه فوق نخستين آيه از يك مجموعه آيات است كه
در سوره بقره پيرامون انفاق سخن مى گويد و شايد ذكر آنها پشت سر آيات مربوط به معاد
از اين نظر باشد كه يكى از مهم ترين اسباب نجات در قيامت ، انفاق و بخشش در راه خدا
است .
بعضى نيز گفته اند : اين آيات پيوندى دارد با آيات جهاد ، و انفاق در راه جهاد كه
قبل از آيات مربوط به معاد و توحيد ، در همين سوره آمده بود .
نخست مى فرمايد : مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند بذرى
است كه هفت خوشه بروياند ( مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت
سبع سنابل ) .
و در هر خوشه اى يكصد دانه باشد كه مجموعا از يك دانه هفتصد دانه بر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 313
مى خيزد ( فى كل سنبلة مائة حبة ) .
تازه پاداش آنها منحصر به اين نيست ، بلكه : خداوند آن را براى هر كس بخواهد ( و
شايستگى در آنها و انفاق آنها را از نظر نيت و اخلاص و كيفيت و كميت ببيند ) دو يا
چند برابر مى كند ( و الله يضاعف لمن يشاء ) .
و اين همه پاداش از سوى خدا عجيب نيست چرا كه او ( از نظر رحمت و قدرت ) وسيع و از
همه چيز آگاه است ( و الله واسع عليم ) .
بعضى از مفسران گفته اند : منظور از انفاق در آيه فوق تنها انفاق در راه جهاد است
زيرا اين آيه در واقع تاكيدى است بر آنچه در آيات گذشته قبل از داستان عزير و
ابراهيم و طالوت آمده بود ، ولى حق اين است كه مفهوم آيه گسترده است و حتى پيوند آن
با آيات گذشته نيز نمى تواند دليل بر تخصيص اين آيه و آيات آينده شود ، زيرا فى
سبيل الله مفهوم وسيعى دارد كه هر مصرف نيكى را شامل مى شود ، به علاوه آيات آينده
نشان مى دهد كه بحث انفاق در اينجا مستقلا دنبال مى شود و در روايات اسلامى نيز به
تعميم معنى آيه نيز اشاره شده است .
نكته قابل توجه اينكه در اين آيه كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند به دانه پر
بركتى كه در زمين مستعدى افشانده شود تشبيه شده اند در حالى كه قاعدتا بايد عمل
آنها تشبيه به اين دانه شود ، نه خود اينها ، و لذا بسيارى از مفسران گفته اند كه
در آيه محذوفى وجود دارد مانند كلمه صدقات قبل از الذين ، يا كلمه باذر قبل از حبة
و مانند آن .
ولى هيچگونه دليلى بر حذف و تقدير در آيه نيست و تشبيه افراد انفاق كننده به دانه
هاى پر بركت تشبيه جالب و عميقى است گويا قرآن مى خواهد بگويد : عمل
تفسير نمونه ج : 2 ص : 314
هر انسانى پرتوى از وجود او است ، و هر قدر عمل گسترش يابد ، وجود انسان در حقيقت
توسعه يافته است .
به تعبير ديگر ، قرآن عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند و هر دو را اشكال
مختلفى از يك حقيقت مى شمرد ، بنابر اين هيچگونه حذف و تقديرى در آيه نيست و اشاره
به اين است كه انسانهاى نيكوكار در پرتو نيكى هايشان نمو و رشد معنوى پيدا مى كنند
و اين افراد همچون بذرهاى پر ثمرى هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مى گستراند و همه
جا را زير بال و پر خود مى گيرد .
كوتاه سخن اينكه : در مورد هر تشبيهى علاوه بر ادات تشبيه سه چيز لازم است ، مشبه و
مشبه به و وجه تشبيه ، و در اينجا مشبه انسان انفاق كننده است و مشبه به بذرهاى پر
بركت ، و وجه تشبيه نمو و رشد آن است ، و ما معتقديم كه انسان انفاق كننده در پرتو
عملش رشد فوق العاده معنوى و اجتماعى پيدا مى كند ، و نيازى به هيچگونه تقدير نيست
.
شبيه اين معنى در آيه 265 همين سوره آمده است .
اين نكته نيز در ميان مفسران مورد بحث است كه تعبير به انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة
مائة حبة كه اشاره به دانه اى است كه هفتصد دانه يا بيشتر ، از آن به دست مى آيد ،
يك تشبيه فرضى است كه وجود خارجى ندارد ( زيرا در مورد دانه هاى گندم هرگز از يك
دانه هفتصد دانه برنخاسته است ) و يا منظور دانه هائى همچون دانه هاى ارزن است ،
ولى جالب اينكه چند سال قبل كه سال پر بارانى بود ، در مطبوعات اين خبر انتشار يافت
كه در بعضى از شهرهاى جنوبى ، در پاره اى از مزارع بوته هاى گندمى بسيار بلند و پر
خوشه ديده شده ، كه در بعضى موارد در يك بوته ، حدود چهار هزار دانه گندم شمارش شده
است ، و اين خود مى رساند كه تشبيه بالا ، يك تشبيه كاملا واقعى است نه خيالى .
جمله يضاعف از ماده ضعف ( بر وزن شعر ) به معنى دو برابر يا چند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 315
برابر است ، و با توجه به آنچه در بالا اشاره شد كه دانه هائى پيدا مى شود كه چند
هزار دانه محصول مى دهد ، اين تعبير نيز يك تشبيه واقعى است .
نكته : انفاق مهم ترين طريق حل مشكل فاصله طبقاتى
يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه همواره انسان دچار آن بوده و هم اكنون با تمام
پيشرفتهاى صنعتى و مادى كه نصيب بشر شده نيز با آن مواجه است مشكل فاصله طبقاتى است
به اين معنى كه فقر و بيچارگى و تهيدستى در يك طرف و تراكم اموال در طرف ديگر قرار
گيرد .
عده اى آنقدر ثروت بيندوزند كه حساب اموالشان را نتوانند داشته باشند و عده ديگرى
از فقر و تهيدستى رنج برند ، بطوريكه تهيه لوازم ضرورى زندگى از قبيل غذا و مسكن و
لباس ساده براى آنان ممكن نباشد .
بديهى است جامعه اى كه قسمتى از آن بر پايه غناء و ثروت و بخش مهم ديگر آن بر فقر و
گرسنگى بنا شود قابل دوام نبوده .
و هرگز به سعادت واقعى نخواهد رسيد .
در چنين جامعه اى دلهره و اضطراب و نگرانى و بدبينى و بالاخره دشمنى و جنگ اجتناب
ناپذير است .
گر چه در گذشته اين اختلاف در جوامع انسانى بوده است ولى بايد گفت متاسفانه در زمان
ما اين فاصله طبقاتى به مراتب بيشتر و خطرناك تر شده است .
زيرا از يك سو ، درهاى كمكهاى انسانى و تعاون به معنى حقيقى ، به روى مردم بسته شده
و رباخوارى كه يكى از موجبات بزرگ فاصله طبقاتى است با شكلهاى مختلف به روى آنها
باز است .
پيدايش كمونيسم و مانند آن و خونريزيها و جنگهاى كوچك و بزرگ و وحشتناك كه در قرن
اخير اتفاق افتاد و هنوز هم در گوشه و كنار جهان ادامه دارد و غالبا از ريشه
اقتصادى مايه مى گيرد و عكس العمل محروميت اكثريت جوامع انسانى است ، گواه اين
حقيقت است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 316
با اين كه دانشمندان و مكتبهاى اقتصادى جهان به فكر چاره و حل اين مشكل بزرگ
اجتماعى بوده اند و هر كدام راهى را انتخاب كرده اند ، كمونيسم از راه الغاى مالكيت
فردى ، و سرمايه دارى از راه گرفتن مالياتهاى سنگين و تشكيل مؤسسات عام المنفعه (
كه به تشريفات بيشتر شبيه است تا به حل فاصله طبقاتى ) به گمان خود به مبارزه با آن
برخاسته اند ولى حقيقت اين است كه هيچكدام نتوانسته اند گام مؤثرى در اين راه بر
دارند زيرا حل اين مشكل با روح ماديگرى كه بر جهان حكومت مى كند ممكن نيست .
با دقت در آيات قرآن مجيد آشكار مى شود كه يكى از اهداف اسلام اين است كه اختلافات
غير عادلانه اى كه در اثر بى عدالتيهاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا مى
شود از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نمى توانند نيازمنديهاى زندگيشان را بدون كمك
ديگران رفع كنند بالا بيايد و حد اقل لوازم زندگى را داشته باشند ، اسلام براى
رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى در نظر گرفته است - تحريم رباخوارى بطور مطلق ، و
وجوب پرداخت مالياتهاى اسلامى از قبيل زكات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشويق به
انفاق - وقف و قرض الحسنه و كمكهاى مختلف مالى قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد
، و از همه مهم تر زنده كردن روح ايمان و برادرى انسانى در ميان مسلمانان است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 317
الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ مَا
أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ(262)
ترجمه :
262 - كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند ، سپس به دنبال انفاقى كه
كرده اند ، منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند ، پاداش آنها نزد پروردگارشان (
محفوظ ) است ، و نه ترسى دارند ، و نه غمگين مى شوند .
تفسير : چه انفاقى با ارزش است ؟
در آيه قبل اهميت انفاق در راه خدا به طور كلى بيان شد ، ولى در آيه مورد بحث بعضى
از شرائط آن ذكر مى شود .
( ضمنا از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه تنها انفاق در جهاد ، منظور
نيست ) .
مى فرمايد : كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند سپس به دنبال انفاقى
كه كرده اند منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها ، نزد پروردگارشان است (
الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى لهم اجرهم
عند ربهم ) .
علاوه بر اين نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند ( و لا خوف عليهم و لا هم
يحزنون ) .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا در صورتى در پيشگاه
پروردگار مورد قبول واقع مى شود كه به دنبال آن منت و چيزى كه موجب
تفسير نمونه ج : 2 ص : 318
آزار و رنجش نيازمندان است نباشد .
بنابر اين كسانى كه در راه خداوند بذل مال مى كنند ولى به دنبال آن منت مى گذارند
يا كارى كه موجب آزار و رنجش است مى كنند در حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش
خود را از بين مى برند .
آنچه در اين آيه بيشتر جلب توجه مى كند اين است كه قرآن در واقع سرمايه زندگى انسان
را منحصر به سرمايه هاى مادى نمى داند ، بلكه سرمايه هاى روانى و اجتماعى را نيز به
حساب آورده است .
كسى كه چيزى به ديگرى مى دهد و منتى بر او مى گذارد و يا با آزار خود او را شكسته
دل مى سازد ، در حقيقت چيزى به او نداده است زيرا اگر سرمايه اى به او داده سرمايه
اى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكست هاى روحى به مراتب بيش از مالى
باشد كه به او بخشيده است .
بنابر اين اگر چنين اشخاصى اجر و پاداش نداشته باشند كاملا طبيعى و عادلانه خواهد
بود بلكه مى توان گفت چنين افراد در بسيارى از موارد بدهكارند نه طلبكار زيرا آبروى
انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است .
نكته ديگر اينكه منت گذاردن و اذيت كردن در آيه با كلمه ثم كه معمولا براى فاصله
بين دو حادثه ( و به اصطلاح براى تراخى ) است ذكر شده بنابر اين معنى آيه چنين مى
شود كسانى كه انفاق مى كنند و بعدا منتى نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها
نزد پروردگار محفوظ است .
و اين خود مى رساند كه منظور قرآن تنها اين نيست كه پرداخت انفاق مؤدبانه و
محترمانه و خالى از منت باشد بلكه در زمانهاى بعد نيز نبايد با يادآورى آن منتى بر
گيرنده انفاق گذارده شود ، و اين نهايت دقت اسلام را در خدمات خالص انسانى مى رساند
.
بايد توجه داشت كه منت و آزارى كه موجب عدم قبول انفاق مى شود اختصاص به مستمندان
ندارد بلكه در كارهاى عمومى و اجتماعى از قبيل جهاد در
تفسير نمونه ج : 2 ص : 319
راه خدا و كارهاى عام المنفعه كه احتياج به بذل مال دارد نيز رعايت اين موضع لازم
است .
جمله لهم اجرهم عند ربهم به انفاق كنندگان اطمينان مى دهد كه پاداششان نزد پروردگار
محفوظ است تا با اطمينان خاطر در اين راه گام بردارند زيرا چيزى كه نزد خدا است نه
خطر نابودى دارد و نه نقصان ، بلكه تعبير ربهم ( پروردگارشان ) ممكن است اشاره به
اين باشد كه خداوند آنها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزايد .
جمله و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، اشاره به اين است كه آنها هيچ نوع نگرانى
نخواهند داشت ، زيرا خوف ، همانگونه كه در سابق هم اشاره شد نسبت به امور آينده است
، و حزن و اندوه ، نسبت به امور گذشته ، بنابر اين با توجه به اينكه پاداش انفاق
كنندگان در پيشگاه خدا محفوظ است ، نه از آينده خود در رستاخيز ترسى دارند و نه از
آنچه در راه خدا بخشيده اند ، اندوهى به دل راه مى دهند .
بعضى نيز گفته اند آنها ترسى از فقر و كينه و بخل و مغبون شدن ندارند و نه غمى از
آنچه انفاق كرده اند .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من اسدى الى مؤمن
معروفا ثم آذاه بالكلام او من عليه فقد ابطل صدقته : كسى كه به فرد با ايمانى نيكى
عطا كند ، سپس او را با سخنى آزار دهد ، يا منتى بر او بگذارد ، به يقين انفاق خود
را باطل كرده است .
ولى آنها كه چنين نكرده اند ، بيمى از باطل شدن انفاقها به خود راه نمى دهند ،
اسلام در اين زمينه به قدرى دقيق است كه بعضى از علماء پيشين گفته اند : هر گاه
انفاقى به كسى كنى و بدانى كه سلام كردن تو به او ، بر او سخت و گران است و يادآور
خاطره بخشش ، بر او سلام نكن .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 320
* قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيرٌ مِّن صدَقَة يَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ
غَنىُّ حَلِيمٌ(263)
ترجمه :
263 - گفتار پسنديده ( در برابر نيازمندان ) ، و عفو ( و گذشت از خشونتهاى آنها ) ،
از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد ، بهتر است ، و خداوند ، بى نياز و بردبار است
.
تفسير : برخورد خوب بهتر از انفاق با منت است
اين آيه در حقيقت تكميلى است نسبت به آيه قبل ، در زمينه ترك منت و آزار به هنگام
انفاق ، مى فرمايد : گفتار پسنديده ( در برابر ارباب حاجت ) و عفو و گذشت ( از
خشونتهاى آنان ) از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد بهتر است ( قول معروف و مغفرة
خير من صدقة يتبعها اذى ) .
اين را نيز بدانيد كه آنچه در راه خدا انفاق مى كنيد در واقع براى نجات خويشتن
ذخيره مى نماييد ، و خداوند ( از آن ) بى نياز و ( در برابر خشونت و ناسپاسى شما )
بردبار است ( و الله غنى حليم ) .
نكته ها :
1 - آيه فوق منطق اسلام را در مورد ارزشهاى اجتماعى اشخاص ، و حيثيت مردم روشن مى
سازد و عمل آنهائى را كه در حفظ اين سرمايه هاى انسانى مى كوشند و ارباب حاجت را با
گفتار نيكو و احيانا راهنمائيهاى لازم بهره مند كرده ، و هرگز اسرار آنها را فاش
نمى سازند ، از بخشش افراد خود خواه و كوته نظرى كه در برابر كمك مختصرى هزار گونه
زخم زبان به افراد آبرومند مى زنند و شخصيت آنها را در هم مى شكنند ، برتر و بالاتر
مى شمرد .
در حقيقت اينگونه اشخاص همانطور كه اشاره كرديم بيش از اندازه كه نفع مى رسانند ضرر
مى زنند و اگر سرمايه اى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 321
مى دهند سرمايه هائى را نيز بر باد مى دهند .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه قول معروف معنى وسيعى دارد و هر گونه سخن نيك
، دلدارى و دلجوئى و راهنمائى را شامل مى شود .
بعضى نيز گفته اند كه منظور از آن امر به معروف است ولى اين احتمال مناسب به نظر
نمى رسد .
مغفرة به معنى عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .
آنها كه بر اثر هجوم گرفتاريها پيمانه صبرشان لبريز شده و گاهى بدون هيچگونه تمايل
درونى سخنان خشونت آميزى بر زبان جارى مى سازند .
اين افراد در واقع از اجتماع ظالمى كه حق آنها را نداده به اين وسيله مى خواهند
انتقام بگيرند و كمترين جبرانى كه اجتماع و افراد متمكن در برابر محروميت آنان مى
توانند بكنند همين است كه سخنان آنها را كه جرقه هاى آتش درون آنان است با تحمل
بشنوند و با ملايمت خاموش سازند .
بديهى است كه تحمل خشونت آنها و گذشت از برخوردهاى زننده آنان از عقده هايشان مى
كاهد از اين رو اهميت اين دستور اسلامى روشن تر مى گردد .
بعضى كلمه مغفرة را در اينجا به معنى ريشه اصلى آن كه پوشانيدن و مستور ساختن است
گرفته اند و اين كلمه را اشاره به پرده پوشى بر اسرار حاجتمندان آبرومند دانسته اند
.
ولى اين تفسير با آنچه در بالا گفتيم منافاتى ندارد ، زيرا اگر مغفرت به معنى وسيع
تفسير شود هم عفو و گذشت را در بر خواهد داشت هم پوشانيدن و مستور داشتن اسرار
نيازمندان را .
در تفسير مجمع البيان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه
فرمود : اذا سئل السائل فلا تقطعوا عليه مسالته حتى يفرغ منها ثم ردوا عليه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 322
بوقار و لين اما بذل يسير او رد جميل فانه قد ياتيكم من ليس بانس و لا جان ينظرون
كيف صنيعكم فيما خولكم الله تعالى .
در اين حديث پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گوشه اى از آداب انفاق را روشن ساخته
مى فرمايد : هنگامى كه حاجتمندى از شما چيزى بخواهد گفتار او را قطع نكنيد تا تمام
مقصود خويش را شرح دهد ، سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد ، يا چيزى
كه در قدرت داريد در اختيارش بگذاريد و يا به طرز شايسته اى او را باز گردانيد زيرا
ممكن است سؤال كننده فرشته اى باشد كه مامور آزمايش شما است تا ببيند در برابر
نعمتهائى كه خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى كنيد .
2 - جمله هاى كوتاهى كه در آخر آيات معمولا ذكر شده است و صفاتى از صفات خداوند را
بيان مى كند با مضمون همان آيات حتما ارتباط دارد و با توجه به اين نكته منظور را
از جمله و الله غنى حليم : خدا بى نياز و بردبار است گويا اين است كه : چون بشر
طبعا طغيانگر است با رسيدن به مقام و ثروت خود را بى نياز گمان مى كند و اين حالت
گاهى موجب پرخاشگرى و بد زبانى او نسبت به محرومان و مستمندان مى شود لذا مى فرمايد
: غنى بالذات خدا است در حقيقت او است كه از همه چيز بى نياز است و بى نيازى بشر در
واقع سرابى بيش نيست و نبايد موجب غرور و طغيانگرى و بى اعتنائى او نسبت به فقراء
گردد ، به علاوه خداوند در برابر ناسپاسى مردم بردبار است افراد با ايمان نيز بايد
چنين باشند .
و نيز ممكن است جمله مزبور اشاره به اين باشد كه خداوند از انفاقهاى شما بى نياز
است و آنچه انجام مى دهيد به سود خود شما است ، بنابر اين منتى بر كسى نداريد به
علاوه او در برابر خشونتهاى شما بردبار است و در عقوبت عجله نمى كند تا بيدار شويد
و خود را اصلاح كنيد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 323
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُبْطِلُوا صدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَ الأَذَى
كالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ
الاَخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صفْوَان عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصابَهُ وَابِلٌ
فَتَرَكهُ صلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شىْء مِّمَّا كسبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِى
الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ(264) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمُ
ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةِ
بِرَبْوَة أَصابَهَا وَابِلٌ فَئَاتَت أُكلَهَا ضِعْفَينِ فَإِن لَّمْ يُصِبهَا
وَابِلٌ فَطلُّ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(265)
ترجمه :
264 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بخششهاى خود را با منت و آزار ، باطل نسازيد !
همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم ، انفاق مى كند ، و به خدا و روز
رستاخيز ، ايمان نمى آورد ، ( كار او ) همچون قطعه سنگى است كه بر آن ، ( قشر نازكى
از ) خاك باشد ، ( و بذرهايى در آن افشانده شود ، ) و رگبار باران به آن برسد ، ( و
همه خاكها و بذرها را بشويد ، ) و آن را صاف ( و خالى از خاك و بذر ) رها كند .
آنها از كارى كه انجام داده اند ، چيزى به دست نمى آورند ، و خداوند ، جمعيت كافران
را هدايت نمى كند .
265 - و ( كار ) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا ، و تثبيت ( ملكات انسانى
در ) روح خود ، انفاق مى كنند ، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد ، و بارانهاى
درشت به آن برسد ، ( و از هواى آزاد و نور آفتاب ، به حد كافى بهره گيرد ، ) و ميوه
خود را دو چندان دهد ( كه هميشه شاداب و با طراوت است ) .
و خداوند به آنچه انجام مى دهيد ، بيناست .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 324
تفسير : دو مثال جالب در مورد انگيزه هاى انفاق
در دو آيه بالا ، نخست اشاره به اين حقيقت شده كه افراد با ايمان نبايد انفاقهاى
خود را به خاطر منت و آزار ، باطل و بى اثر سازند .
سپس دو مثال جالب براى انفاقهاى آميخته با منت و آزار و رياكارى و خودنمائى و
همچنين انفاقهائى كه از ريشه اخلاص و عواطف دينى و انسانى سرچشمه گرفته بيان مى كند
.
مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بخششهاى خود را با منت و آزار باطل
نسازيد ( يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ) .
سپس اين عمل را تشبيه به انفاقهائى كه توأم با رياكارى و خودنمائى است مى كند ، مى
فرمايد : اين همانند كسى است كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و
ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارد ( كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يؤمن بالله و
اليوم الاخر ) .
و بعد مى افزايد : ( كار او ) همچون قطعه سنگ صافى است كه بر آن ( قشر نازكى از )
خاك باشد ( و بذرهايى در آن افشانده شود ) و باران درشت به آن برسد ، ( و خاك و
بذرها را بشويد ) و آن را صاف رها سازد آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست
نمى آورند ( فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شىء
مما كسبوا ) .
چه تعبير لطيف و رسا و گويائى ؟ ! قطعه سنگ محكمى را در نظر بگيريد كه قشر رقيقى از
خاك روى آن را پوشانده باشد و بذرهاى مستعدى نيز در آن خاك
تفسير نمونه ج : 2 ص : 325
افشانده شود و در معرض هواى آزاد و تابش آفتاب قرار گيرد ، سپس باران دانه درشت پر
بركتى بر آن ببارد ، با اينكه تمام وسايل نمو و رشد در اينجا فراهم است ، ولى به
خاطر يك كمبود ، همه چيز از بين مى رود و اين باران كارى جز اين نمى كند كه آن قشر
باريك را همراه بذرها مى شويد و پراكنده مى سازد و سنگ سخت غير قابل نفوذ را كه هيچ
گياهى بر آن نمى رويد با قيافه خشونت بارش آشكار مى سازد ، چرا كه بذرها در محل
نامناسبى افشانده شده بود ، ظاهرى آراسته و درونى خشن و غير قابل نفوذ داشت و تنها
قشر نازكى از خاك روى آن را گرفته بود ، در حالى كه پرورش گياه و درخت نياز به خاك
عميقى دارد كه براى پذيرش ريشه ها و ذخيره آب و تغذيه گياه آماده باشد .
اين گونه است اعمال رياكارانه و انفاقهاى آميخته با منت و آزار كه از دلهاى سخت و
قساوتمند سرچشمه مى گيرد و صاحبانش هيچ بهره اى از آن نمى برند و تمام زحماتشان بر
باد مى رود .
و در پايان آيه مى فرمايد : و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند ( و الله لا
يهدى القوم الكافرين ) .
اشاره به اينكه خداوند توفيق هدايت را از آنها مى گيرد چرا كه با پاى خود ، راه كفر
و ريا و منت و آزار را پوييدند ، و چنين كسانى شايسته هدايت نيستند ، و به اين
ترتيب انفاقهاى ريائى و آميخته با منت و آزار ، همه در يك رديف قرار گرفته اند .
در آيه بعد مثال زيباى ديگرى براى نقطه مقابل اين گروه بيان مى كند ، آنها كسانى
هستند كه در راه خدا روى ايمان و اخلاص ، انفاق مى كنند ، مى فرمايد : و مثل كسانى
كه اموال خود را براى خشنودى خدا و استوار كردن ( ملكات عالى انسانى ) در روح خود
انفاق مى كنند ، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد ، و بارانهاى درشت و پى در
پى به آن برسد ( و به خاطر بلند بودن مكان ، از هواى آزاد و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 326
نور آفتاب به حد كافى بهره گيرد و آن چنان رشد و نمو كند كه ) ميوه خود را دو چندان
دهد ( و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة
بربوة اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين ) .
سپس مى افزايد : و اگر باران درشتى بر آن نبارد لا اقل بارانهاى ريز و شبنم بر آن
مى بارد و باز هم ميوه و ثمر مى دهد و شاداب و با طراوت است ( فان لم يصبها وابل
فطل ) .
و در پايان مى فرمايد : خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ( و الله بما تعملون
بصير ) .
او مى داند آيا انفاق انگيزه الهى دارد يا رياكارانه است ، آميخته با منت و آزار
است يا محبت و احترام .
نكته ها :
1 - از جمله لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ، ( انفاقهاى خود را با منت و آزار
باطل نكنيد ) استفاده مى شود كه پاره اى از اعمال ممكن است نتايج اعمال نيك را از
بين ببرد و اين همان مساله احباط است كه شرح آن در ذيل آيه 217 همين سوره گذشت .
2 - تشبيه عمل رياكارانه به قطعه سنگى كه قشر نازكى از خاك روى آن را پوشانيده است
بسيار گويا است زيرا افراد رياكار باطن خشن و بى ثمر خود را با چهره اى از خير
خواهى و نيكوكارى مى پوشانند و اعمالى كه هيچگونه ريشه ثابتى در وجود آنها ندارد
انجام مى دهند اما حوادث زندگى به زودى پرده را كنار مى زند و باطن آنها را آشكار
مى سازد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 327
3 - جمله ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم انگيزه هاى انفاق صحيح و الهى را
بيان مى كند و آن دو چيز است : طلب خشنودى خدا و تقويت روح ايمان و ايجاد آرامش در
دل و جان اين جمله مى گويد : انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر
خشنودى خدا و پرورش فضائل انسانى و تثبيت اين صفات در درون جان خود و همچنين پايان
دادن به اضطراب و ناراحتيهائى كه بر اثر احساس مسؤوليت در برابر محرومان در وجدان
آنها پيدا مى شود اقدام به انفاق مى كنند ( بنابر اين من در آيه به معنى فى خواهد
بود ) .
4 - جمله و الله بما تعملون بصير كه در آخر آيه دوم ذكر شده ، هشدارى است به همه
كسانى كه مى خواهند عمل نيكى انجام دهند كه مراقب باشند كوچك ترين آلودگى از نظر
نيت يا طرز كار پيدا نكنند زيرا خداوند كاملا مراقب اعمال آنها است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 328
أَ يَوَدُّ أَحَدُكمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيل وَ أَعْنَاب تَجْرِى
مِن تَحْتِهَا الأَنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كلِّ الثَّمَرَتِ وَ أَصابَهُ الْكِبرُ
وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضعَفَاءُ فَأَصابَهَا إِعْصارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْترَقَت كَذَلِك
يُبَينُ اللَّهُ لَكمُ الاَيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ(266)
ترجمه :
266 - آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از
زير درختان آن ، نهرها بگذرد ، و براى او در آن ( باغ ) ، از هر گونه ميوه اى وجود
داشته باشد ، در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى ( كوچك و ) ضعيف دارد ، ( در
اين هنگام ، ) گردبادى ( كوبنده ) ، كه در آن آتش ( سوزانى ) است ، به آن برخورد
كند و شعلهور گردد و بسوزد ؟ ! ( همين طور است حال كسانى كه انفاقهاى خود را ، با
ريا و منت و آزار ، باطل مى كنند ) .
اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد ، شايد بينديشيد ( و با انديشه
، راه حق را بيابيد ) !
تفسير : يك مثال جالب ديگر براى انفاقهاى آلوده به ريا و منت
در اين آيه مثال گوياى ديگرى ، براى مساله انفاق آميخته با رياكارى و منت و آزار و
اينكه چگونه اين كارهاى نكوهيده آثار آن را از بين مى برد بيان شده است ، مى فرمايد
: آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انواع انگور داشته باشد كه
از زير درختانش نهرها جارى باشد ، و براى او در آن باغ از تمام انواع ميوه ها موجود
باشد ، و در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى ( خردسال و ) ضعيف دارد ، ناگهان
در اين هنگام گرد بادى شديد كه در آن آتش سوزانى است به آن برخورد كند و شعلهور
گردد و بسوزد ( ا يود احدكم ان تكون له جنة من نخيل
تفسير نمونه ج : 2 ص : 329
و اعناب تجرى من تحتها الانهار له فيها من كل الثمرات و اصابه الكبر و له ذرية
ضعفاء فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت ) .
ترسيمى است بسيار زيبا از حال اين گونه اشخاص كه با ريا و منت و آزار ، خط بطلان بر
انفاق خويش مى كشند ، پير مرد سالخورده اى را در نظر مجسم مى كند كه فرزندان خرد
سال و كوچكى اطراف او را گرفته اند و تنها راه تامين زندگى حال و آينده آنان ، باغ
سر سبز و خرمى است با درختان خرما و انگور و ميوه هاى ديگر ، درختانى كه پيوسته آب
جارى از كنارش مى گذرد و زحمتى براى آبيارى ندارد ، ناگهان گردباد آتشبارى مىوزد و
آن را مبدل به خاكستر مى كند ، چنين انسانى چه حسرت و اندوه مرگبارى دارد ، حال
كسانى كه اعمال نيكى انجام مى دهند و سپس با ريا و منت و آزار آن را از بين مى برند
، چنين است ، زحمت فراوانى كشيده اند ، و در آن روز كه نياز به نتيجه آن دارند ،
همه را خاكستر مى بينند چرا كه گرد باد آتشبار ريا و منت و آزار آن را سوزانده است
.
و در پايان آيه به دنبال اين مثال بليغ و گويا ، مى فرمايد : اينگونه خداوند آيات
خود را براى شما بيان مى كند ، شايد بينديشيد و راه حق را از باطل تشخيص دهيد (
كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون ) .
آرى سرچشمه بدبختيهاى انسان مخصوصا كارهاى ابلهانه اى همچون منت گذاردن و ريا كه
سودش ناچيز و زيانش سريع و عظيم است ترك انديشه و تفكر است ، و خداوند همگان را به
آن دعوت مى كند .
نكته ها :
1 - اين مثالهاى پى در پى كه هر كدام از ديگرى گوياتر و ظريف تر است همه در ارتباط
با مسائل زراعى است ، چرا كه نه تنها براى مردم مدينه كه اين آيات در
|