تفسير نمونه ج : 2 ص : 144
خاصى نزد آنها در اين زمينه يافت نمى شد ، ولى ساكنان مدينه و اطراف آن ، بعضى از
آداب يهود را در اين زمينه اقتباس كرده بودند ، و در معاشرت با زنان در حال حيض ،
سختگيريهايى داشتند ، در حالى كه ساير عرب چنين نبودند ، و حتى شايد آميزش جنسى را
در اين حال جالب مى دانستند و معتقد بودند اگر فرزندى نصيب آنها شود بسيار خون ريز
خواهد بود ، و اين از صفات بارز و مطلوب ، نزد اعراب باديه نشين خون ريز بود .
2 - ذكر طهارت و توبه در كنار يكديگر در آيات فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه
طهارت ، مربوط به پاكيزگى ظاهر ، و توبه اشاره به پاكيزگى باطن است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه طهارت در اينجا به معنى آلوده نشدن به گناه بوده باشد
يعنى خداوند ، هم كسانى را كه آلوده به گناه نشده اند دوست دارد و هم كسانى كه بعد
از آلودگى توبه كنند ، و در زمره پاكان در آيند .
ضمنا اشاره به مساله توبه در اينجا ممكن است ناظر به اين باشد كه بعضى بر اثر فشار
غريزه جنسى نمى توانستند خويشتن دارى كنند و بر خلاف امر خدا به گناه آلوده مى شدند
، سپس از عمل خود نادم شده و ناراحت مى گشتند ، براى اينكه راه بازگشت را به روى
خود بسته نبينند و از رحمت حق مايوس نشوند ، طريق توبه را به آنها نشان مى دهد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 145
وَ لا تجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضةً لأَيْمَنِكمْ أَن تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ
تُصلِحُوا بَينَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(224) لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ
بِاللَّغْوِ فى أَيْمَنِكُمْ وَ لَكِن يُؤَاخِذُكُم بمَا كَسبَت قُلُوبُكُمْ وَ
اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(225)
ترجمه :
224 - خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد ! و براى اينكه نيكى كنيد ، و تقوا
پيشه سازيد ، و در ميان مردم اصلاح كنيد ( سوگند ياد ننماييد ) ! و خداوند شنوا و
داناست .
225 - خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيد ، مؤاخذه نخواهد
كرد ، اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده ، ( و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار ،
ياد مى كنيد ، ) مؤاخذه مى كند .
و خداوند ، آمرزنده و بردبار است .
شان نزول :
ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به نام عبد الله
بن رواحه اختلافى روى داد او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى
نكند و در اين راه گامى بر ندارد .
آيه فوق نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد .
تفسير : تا مى توانيد سوگند نخوريد
چنانكه در شان نزول خوانديم : دو آيه فوق ناظر به سوء استفاده از مساله سوگند است ،
و مقدمه اى محسوب مى شود براى بحث آيات آينده كه از ايلاء و سوگند در مورد ترك
آميزش جنسى با همسران سخن مى گويد .
در نخستين آيه مى فرمايد : خدا را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى و تقوا و
اصلاح در ميان مردم قرار ندهيد و ( بدانيد ) خدا شنوا و دانا است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 146
سخنان شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است ( و لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم ان
تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس و الله سميع عليم ) .
ايمان جمع يمين به معنى سوگند است ، و عرضه ( بر وزن غرفه ) به معنى در معرض قرار
گرفتن چيزى است ، مثلا جنسى را كه به بازار براى فروش مى برند و در معرض معامله
قرار مى دهند ، عرضه مى نامند ، گاهى به موانع نيز ، عرضه اطلاق مى شود ، زيرا در
معرض انسان و بر سر راه او قرار دارد .
بعضى نيز گفته اند : منظور اين است كه حتى براى كارهاى نيك ، اعم از كوچك و بزرگ ،
قسم ياد نكنيد ، و نام خدا را كوچك ننماييد ، و به اين ترتيب سوگند ياد كردن جز در
مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوب است اين موضوع در احاديث زيادى نيز به
چشم مى خورد ، از جمله اينكه در حديثى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : و لا
تحلفوا بالله صادقين و لا كاذبين فان الله سبحانه يقول و لا تجعلوا الله عرضة
لايمانكم : هيچ گاه سوگند به خدا ياد نكنيد چه راستگو باشيد ، چه دروغگو ، زيرا
خداوند سبحان مى فرمايد : خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد .
احاديث متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است .
در اين صورت تناسب آن با شان نزول چنين است كه سوگند ياد كردن در كارهاى خوب عملى
پسنديده نيست تا چه رسد به اينكه كسى سوگند ياد كند كارهاى خوب را ترك كند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 147
در آيه بعد براى تكميل اين مطلب كه قسم نبايد مانع كار خير شود مى فرمايد : خداوند
شما را به خاطر سوگندهائى كه بدون توجه ياد مى كنيد مؤاخذه نخواهد كرد ( لا يؤاخذكم
الله باللغو فى ايمانكم ) .
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده ( و سوگندهائى كه از روى اراده و اختيار ياد مى
كنيد ) مؤاخذه مى كند و خداوند آمرزنده و داراى حلم است ( و لكن يؤاخذكم بما كسبت
قلوبكم و الله غفور حليم ) .
در اين آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده است ، نوع اول قسمهاى لغو است كه هيچ
گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد ، اين نوع قسمها آنهائى است كه مردم بدون
توجه ، تكيه كلام خود قرار مى دهند و به آن عادت كرده اند و در هر كارى لا و الله (
نه به خدا قسم ... ) يا بلى و الله ( آرى به خدا سوگند ... ) مى گويند ، اين نوع
قسمها را قسم لغو مى نامند .
زيرا لغو در لغت به تمام كارها و سخنانى گفته مى شود كه داراى هدف مشخصى نيست ، يا
از روى اراده و تصميم سر نمى زند .
بنابر اين سوگندهائى كه انسان در حال غضب ( در صورتى كه غضب سبب بيرون رفتن از حال
عادى شود ) ياد مى كند ، جزء قسمهاى لغو است و طبق آيه فوق ، خداوند مؤاخذه اى بر
اين گونه قسمها نمى كند و نبايد به آن ترتيب اثر داد ( هر چند انسان بايد خود را
چنان تربيت كند كه اين گونه سوگندها را نيز كنار بگذارد ) ، به هر حال اين گونه
قسمها واجب العمل نيست و مخالفت آن كفاره ندارد .
زيرا از روى اراده و تصميم نيست .
جمله و الله غفور حليم مى تواند اشاره اى به اين معنى بوده باشد .
نوع دوم سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى گيرد و به تعبير قرآن قلب
انسان آن را كسب مى كند ، اين گونه قسم معتبر است و بايد به آن پايبند بود ، و
مخالفت با آن ، هم گناه دارد ، و هم موجب كفاره مى شود مگر در مواردى كه بعدا اشاره
خواهد شد ، اين همان است كه در سوره مائده آيه 89 از آن تعبير به ما
تفسير نمونه ج : 2 ص : 148
عقدتم الايمان شده است ، يعنى سوگندهائى كه از روى اراده محكم كرده ايد .
نكته : سوگندهاى بى اعتبار
قسم ياد كردن از نظر اسلام كار خوبى نيست ، ولى در عين حال حرام نمى باشد ، و اگر
به خاطر هدفهاى مهم تربيتى و اجتماعى و اصلاحى انجام گيرد ممكن است واجب يا مستحب
گردد ، ولى با اين حال يك سلسله از سوگندهاست كه از نظر اسلام به كلى بى اعتبار است
، از جمله :
1 - سوگندهائى كه به غير نام خدا باشد ، حتى قسم خوردن به نام پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) واجب العمل نيست ، يعنى اگر كسى به غير
نام خدا قسم ياد كند ملزم به انجام آن نمى باشد و مخالفت آن كفاره ندارد .
2 - سوگندهائى كه براى انجام كار حرام يا مكروه ، يا ترك واجب و مستحب باشد آن هم
اعتبارى ندارد ، مثل اينكه كسى سوگند ياد كند كه دين خود را نپردازد يا با بستگان
خويش ترك رابطه كند ، يا از اصلاح ذات البين خود دارى نمايد همان گونه كه كرارا
ديده شده ، بعضى از اشخاص به سبب خاطره بدى كه از يك اصلاح ذات البين پيدا مى كنند
قسم ياد مى كنند كه هرگز سراغ چنين كارى نروند ، به اين گونه سوگندها نبايد اعتنا
كرد ، هر چند با نام خدا باشد و يكى از تفسيرهاى لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم
همين است ، ولى قسمهايى كه به نام خدا باشد ، و موضوع آن كار خوب يا لااقل كار
مباحى است ، وفا كردن به آن واجب است ، و اگر كسى با آن مخالفت كند كفاره دارد .
كفاره آن اطعام ده مسكين يا لباس پوشاندن بر ده نفر نيازمند و يا آزاد كردن يك برده
است ( اين معنى در آيه 89 سوره مائده آمده است ) و اكنون كه برده وجود ندارد بايد
يكى از دو كار اول را انجام داد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 149
لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبُّص أَرْبَعَةِ أَشهُر فَإِن فَاءُو
فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطلَقَ فَإِنَّ اللَّهَ
سمِيعٌ عَلِيمٌ(227)
ترجمه :
226 - كسانى كه زنان خود را ايلاء مى نمايند ] سوگند ياد مى كنند كه با آنها ،
آميزش جنسى ننمايند ، [ حق دارند چهار ماه انتظار بكشند .
( و در ضمن اين چهار ماه ، وضع خود را با همسر خويش ، از نظر ادامه زندگى يا طلاق ،
روشن سازند ) .
اگر ( در اين فرصت ، ) بازگشت كنند ، ( چيزى بر آنها نيست ، زيرا ) خداوند ،
آمرزنده و مهربان است .
227 - و اگر تصميم به جدايى گرفتند ، ( آن هم با شرايطش مانعى ندارد ، ) خداوند
شنوا و داناست .
تفسير : مبارزه با يك رسم زشت جاهلى
در دوران جاهليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همين جهت براى
جدائى از او يا تحت فشار قرار دادن زن ، طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنها ايلاء -
به معنى سوگند خوردن بر ترك عمل زناشويى - بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى از
همسر خود متنفر مى شد ، سوگند ياد مى كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير
انسانى همسر خود را در تنگناى شديدى قرار مى داد ، نه او را رسما طلاق مى داد تا
آزادانه شوهر انتخاب كند ، و نه بعد از اين سوگند حاضر مى شد آشتى كرده و با همسر
خود زندگى مطلوبى داشته باشد البته خود مردان غالبا تحت فشار قرار نمى گرفتند ، چون
همسران متعددى داشتند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 150
آيات مورد بحث با اين سنت غلط مبارزه كرده و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى كند ،
مى فرمايد : كسانى كه از زنان خود ايلاء مى كنند ( سوگند براى ترك آميزش جنسى مى
خوردند ) حق دارند چهار ماه انتظار كشند ( للذين يؤلون من نسائهم تربص اربعة اشهر )
.
اين چهار ماه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از
اين نابسامانى ، نجات دهند .
سپس مى افزايد : اگر ( در اين فرصت ) تصميم به بازگشت گرفتند ، خداوند آمرزنده و
مهربان است ( فان فاؤا فان الله غفور رحيم ) .
آرى خداوند گذشته او را در اين مساله و همچنين شكستن سوگند را بر او مى بخشد - هر
چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به قوت خود باقى است .
و اگر تصميم به جدائى گرفتند ( آن هم با شرايطش مانعى ندارد ) خداوند شنوا و دانا
است ( و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم ) .
و هر گاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند ، نه به زندگى سالم زناشويى باز
گردد ، و نه زن را با طلاق رها سازد ، در اين جا حاكم شرع دخالت مى كند و مرد را به
زندان مى اندازد و بر او سخت مى گيرد كه بعد از گذشتن چهار ماه ، مجبور شود يكى از
دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد .
به اين ترتيب با اينكه اسلام حكم ايلاء ( سوگند خوردن بر ترك آميزش جنسى ) را به
كلى ابطال نكرده اما آثار سوء آن را از بين برده ، زيرا به كسى اجازه نمى دهد كه از
اين راه ، همسرش را سرگردان سازد ، و اگر مى بينيم مدت چهار ماه به عنوان ضرب الاجل
تعيين كرده نه به خاطر اين است كه مى توان از اين طريق مقدارى از حقوق زناشويى را
باطل كرد بلكه از اين نظر است كه آميزش جنسى به عنوان يك واجب شرعى در هر چهار ماه
لازم است ( البته اين در صورتى است كه زن بر اثر طول مدت به گناه نيفتد ، لذا در
مورد زنان جوان كه بيم گرفتارى در گناه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 151
باشد لازم است اين فاصله كمتر شود ) .
نكته ها :
1 - ايلاء يك حكم استثنائى است
در آيات گذشته ، سخن از سوگندهاى لغو و بى اثر بود و گفتيم هر سخنى كه براى كار
خلافى باشد ، جزء سوگندهاى لغو و بيهوده است و شكستن آن هيچ محذورى ندارد و مطابق
اين حكم بايد سوگند بر ترك وظيفه زناشويى مطلقا اثرى نداشته باشد در حالى كه در
اسلام براى آن كفاره قرار داده شده همان كفاره شكستن قسم كه در بحث سابق گفته شد )
اين در حقيقت مجازاتى است براى مردان لجوج كه به اين شيوه ناجوانمردانه براى ابطال
حقوق زن متوسل نشوند و اين كار را تكرار نكنند .
2 - مقايسه حكم اسلام و دنياى غرب
در غرب و سنتهاى جاهلى آنها نيز چيزى شبيه ايلاء وجود دارد كه آن را جدائى جسمانى
مى نامند .
توضيح اينكه : از آنجا كه طلاق در ميان مسيحيان نيست ، بعد از انقلاب كبير فرانسه
يكى از راههايى كه براى جدائى ميان زن و مردى كه حاضر نبودند با هم زندگى كنند
تصويب شد جدائى جسمى بود و آن اين بود كه زن و مرد موقتا از هم جدا شده و در خانه
هاى جداگانه زندگى مى كردند ( وظيفه انفاق از سوى مرد و تمكين از سوى زن ساقط مى شد
، ولى رابطه ازدواج بر قرار بود ) با اين حال نه مرد مى توانست همسر ديگرى اختيار
كند و نه زن مى توانست شوهر نمايد ، مدت اين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 152
جدائى ممكن بود تا سه سال ادامه پيدا كند ، بعد از اين مدت ناچار بودند جدائى را
رها ساخته و با هم زندگى كنند .
گر چه دنياى غرب اين جدائى را تا سه سال اجازه مى دهد ، ولى اسلام حاضر نشد - بيش
از چهار ماه كه اگر سوگند هم ياد نكند چنين فاصله اى مباح است - اين وضع نابسامان
ادامه يابد ، مرد بايد بعد از اين مدت وضع خود را روشن سازد ، و اگر سرپيچى كند
حكومت اسلامى مى تواند او را تحت فشار شديد قرار دهد تا كار را يكسره كند .
3 - اوصاف الهى در پايان هر آيه
قابل توجه اينكه در بسيارى از آيات قرآن ، اوصافى از خداوند ، پايانگر بحثها است ،
اين اوصاف هميشه رابطه مستقيمى با محتواى آيه دارد ، و چنان نيست كه انتخاب آن بدون
رابطه نزديكى صورت گرفته باشد .
از جمله در آيات مورد بحث هنگامى كه سخن از ايلاء و تصميم بر شكستن اين قسم گناه
آلود مى گويد ، آيه به جمله غفور رحيم ختم مى شود ، اشاره به اينكه اين حركت صحيح ،
سبب مى شود كه گذشته گناه آلود مشمول غفران رحمت الهى گردد ، و هنگامى كه سخن از
تصميم بر طلاق در ميان است ، روى اوصاف سميع عليم تكيه مى شود ، يعنى خداوند سخنان
شما را مى شنود و از انگيزه طلاق و جدائى آگاه است ، و شما را بر طبق آن جزا مى دهد
.
تفسير نمونه ج : 2 ص : 153
وَ الْمُطلَّقَت يَترَبَّصنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَثَةَ قُرُوء وَ لا يحِلُّ لَهُنَّ
أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ
بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ بُعُولَتهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذَلِك
إِنْ أَرَادُوا إِصلَحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيهِنَّ بِالمَْعْرُوفِ وَ
لِلرِّجَالِ عَلَيهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(228)
ترجمه :
228 - زنان مطلقه ، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن ( و پاك شدن ) انتظار
بكشند ! ] عده نگهدارند [ و اگر به خدا و روز رستاخيز ، ايمان دارند براى آنها حلال
نيست كه آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده ، كتمان كنند .
و همسرانشان ، براى باز گرداندن آنها ( و از سر گرفتن زندگى زناشويى ) در اين مدت ،
( از ديگران ) سزاوارترند ، در صورتى كه ( به راستى ) خواهان اصلاح باشند .
و براى زنان ، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست ، حقوق شايسته اى قرار داده شده ، و
مردان بر آنان برترى دارند ، و خداوند توانا و حكيم است .
تفسير : عده يا حريم ازدواج ؟
در آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين بخش از احكام طلاق و يا آنچه مربوط به آن است
بيان مى شود و در مجموع پنج حكم در آن بيان شده : نخست درباره عده مى فرمايد : زنان
مطلقه بايد به مدت سه بار پاك شدن انتظار بكشند ( و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة
قروء ) .
قروء جمع قرء ( بر وزن قفل ) هم به معنى عادت ماهيانه و هم پاك شدن از آن گفته شده
، ولى اين دو معنى را مى توان در يك مفهوم كلى جمع كرد و آن انتقال از يكى از دو
حالت به حالت ديگر است ، راغب در مفردات معتقد است كه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 154
قرء در حقيقت ، اسم براى داخل شدن از حالت حيض به پاكى است ، و چون هر دو عنوان در
آن مطرح است گاهى بر حالت حيض و گاهى به پاكى اطلاق مى شود ، از بعضى از روايات و
بسيارى از كتب لغت نيز استفاده مى شود كه قرء به معنى جمع است و چون در حالت پاكى
زن خون عادت در وجود او جمع مى شود ، اين واژه به پاكى اطلاق شده است ، به هر حال
در روايات متعددى ، تصريح شده كه منظور از ثلثة قروء كه حد عده است سه مرتبه پاك
شدن زن از خون حيض است .
و از آنجا كه طلاق بايد در حال پاكى كه با شوهر خود آميزش جنسى نكرده باشد انجام
گيرد ، اين پاكى يك مرتبه محسوب مى شود ، و هنگامى كه بعد از آن دو بار عادت ببيند
و پاك شود ، به محض اينكه پاكى سوم به اتمام رسيد و لحظه اى عادت شد ، عده تمام شده
و ازدواج او در همان حالت جايز است .
ولى علاوه بر اين روايات ، اين حقيقت را از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد زيرا :
اولا قرء دو جمع دارد ، يكى قروء ، ديگرى اقراء ، و بعضى تصريح كرده اند كه قرء به
معنى پاكى جمعش قروء ، و قرء به معنى حيض ، جمعش اقراء است بنابر اين قروء در آيه
فوق به معنى ايام پاكى زن مى باشد نه ايام حيض .
ثانيا همان گونه كه در بالا اشاره شد ، قرء اصلا به معنى جمع شدن است ، و جمع شدن
با حالت طهر و پاكى ، تناسب بيشترى دارد ، زيرا در اين حالت خون در رحم تدريجا جمع
مى گردد ، و در هنگام عادت بيرون مى ريزد و پراكنده مى شود .
دومين حكم ، اين است كه براى آنها حلال نيست كه آنچه را در رحم آنان آفريده شده
كتمان كنند ، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند ( و لا يحل لهن ان
تفسير نمونه ج : 2 ص : 155
يكتمن ما خلق الله فى ارحامهن ان كن يؤمن بالله و اليوم الاخر ) .
قابل توجه اينكه مساله آغاز و پايان ايام عده را كه معمولا خود زن مى فهمد نه ديگرى
بر عهده او گذارده ، و گفتار او را سند قرار داده لذا امام صادق (عليه السلام) در
تفسير آيه فوق مى فرمايد : قد فوض الله الى النساء ثلاثة اشياء الحيض و الطهر و
الحمل : خداوند سه چيز را به زنان واگذار كرده عادت ماهانه ، پاك شدن و حامله بودن
.
از آيه فوق نيز مى توان اين معنى را اجمالا استفاده كرد زيرا مى فرمايد براى زن
جايز نيست آنچه را خداوند در رحم او آفريده كتمان كند ، و بر خلاف واقع سخن گويد ،
يعنى سخن او مورد قبول است .
جمله ما خلق الله فى ارحامهن به گفته جمعى از مفسران ، دو معنى مى تواند داشته باشد
، فرزند و عادت ماهانه ، زيرا هر دو را خداوند در رحم زن آفريده است ، يعنى نبايد
حمل خود را مخفى كند و بگويد به عادت ماهانه مبتلا مى شود ، تا مدت عده را كمتر كند
( زيرا عده زن باردار وضع حمل است ) و در مورد عادت ماهانه ، چه از نظر شروع ، و چه
از نظر پايان ، نيز نبايد خلاف گوئى كند ، استفاده هر دو معنى از تعبير فوق نيز
بعيد به نظر نمى رسد .
سومين حكمى كه از آيه استفاده مى شود ، اين است كه شوهر در عده طلاق رجعى ، حق رجوع
دارد ، مى فرمايد : همسران آنها براى رجوع به آنها ( و از سر گرفتن زندگى مشترك )
در اين مدت عده ( از ديگران ) سزاوارترند هر گاه خواهان اصلاح باشند ( و بعولتهن
احق بردهن فى ذلك ان ارادوا اصلاحا ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 156
در واقع در موقعى كه زن در عده طلاق رجعى است ، شوهر مى تواند بدون هيچ گونه
تشريفات ، زندگى زناشويى را از سر گيرد ، با هر سخن و يا عملى كه به قصد بازگشت
باشد ، اين معنى حاصل مى شود ، منتها با جمله ان ارادوا اصلاحا اين حقيقت را بيان
كرده كه بايد هدف از رجوع و بازگشت ، اصلاح باشد ، نه همچون دوران جاهليت كه مردان
با سوء استفاده از اين حق ، زنان را تحت فشار قرار داده و در حالتى ميان داشتن شوهر
و مطلقه بودن ، نگه مى داشتند .
اين حق در صورتى است كه راستى از كار خود پشيمان شده و بخواهد به طور جدى زندگى
خانوادگى را از سر گيرد ، و هدفش ايجاد ضرر و بلا تكليف ساختن زن نباشد .
ضمنا از اينكه در ذيل آيه ، مساله رجوع مطرح شده استفاده مى شود كه حكم عده نگه
داشتن در آغاز آيه ، نيز مربوط به اين گروه از زنان است ، و به تعبير ديگر ، آيه به
طور كلى از طلاق رجعى ، سخن مى گويد ، بنابر اين مانعى ندارد كه بعضى از اقسام طلاق
، اصلا عده نداشته باشد .
سپس به بيان چهارمين حكم پرداخته ، مى فرمايد : و براى زنان همانند وظايفى كه بر
دوش آنها است حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنها برترى دارند ( و لهن
مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة ) .
به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، اين جمله از كلمات عجيب و جالب و جامعى است
كه فوايد بسيارى را در بر دارد و در واقع بحث را به مسائل مهمترى فراتر از طلاق و
عده كشانيده و به مجموعه حقوق زناشويى مردان و زنان ، اشاره مى كند و مى گويد :
همان طور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده همچنين زنان حقوقى بر مردان
دارند كه آنها موظف به رعايت آنند زيرا در اسلام
تفسير نمونه ج : 2 ص : 157
هرگز حق يك طرفه نيست ، و هميشه به صورت متقابل مى باشد .
واژه معروف كه به معنى كار نيك و شناخته شده و معقول و منطقى است ، در اين سلسله
آيات دوازده بار تكرار شده ( از آيه مورد بحث تا 241 ) تا هشدارى به مردان و زنان
باشد كه هرگز از حق خود ، سوء استفاده نكنند بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر
در تحكيم پيوند زناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند .
جمله و للرجال عليهن درجة در حقيقت تكميلى است بر آنچه در باره حقوق متقابل زن و
مرد قبلا گفته شد ، و در واقع مفهومش اين است كه مساله عدالت ميان زن و مرد به اين
معنى نيست كه آنها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گام بردارند ، آيا راستى لازم
است آن دو در همه چيز مساوى باشند ؟ با توجه به اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى
جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد ، پاسخ اين سؤال روشن مى شود ، جنس زن براى انجام
وظايفى متفاوت با مرد آفريده شده و به همين دليل احساسات متفاوتى دارد قانون آفرينش
، وظيفه حساس مادرى و پرورش نسلهاى نيرومند را بر عهده او گذارده ، به همين دليل
سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او داده است ، در حالى كه طبق اين قانون ، وظايف
خشن و سنگين تر اجتماعى بر عهده جنس مرد گذارده شده ، و سهم بيشترى از تفكر به او
اختصاص يافته بنابر اين اگر بخواهيم عدالت را اجرا كنيم بايد پاره اى از وظايف
اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده
شود ، و وظايفى كه عواطف و احساسات بيشترى را مى طلبد بر عهده زنان ، و به همين
دليل مديريت خانواده بر عهده مرد ، و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و به هر
حال اين مانع از آن نخواهد بود كه زنان در اجتماع ، كارها و وظايفى را كه با
ساختمان جسم و جان آنها مى سازد ، عهده دار شوند ، و در كنار انجام وظيفه مادرى ،
وظايف حساس ديگرى را نيز انجام دهند .
و نيز اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 158
تقوا ، گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته تر باشند .
اينكه بعضى از روشنفكران اصرار دارند كه اين دو جنس را مساوى در همه چيز قلمداد
كنند ، اصرارى است كه با واقعيتها هرگز نمى سازد ، و مطالعات مختلف علمى آن را
انكار مى كند ، حتى در جوامعى كه شعار مساوات و برابرى در تمام جهات ، همه جا را پر
كرده ، عملا غير آن ديده مى شود ، مثلا مديريت سياسى و نظامى تمام جوامع بشرى - جز
در موارد استثنائى همه در دست مردان است ، حتى در جوامع غربى كه شعار اصلى شعار
مساوات است ، اين معنى به وضوح ديده مى شود .
به هر حال قوانينى همچون بودن حق طلاق ، يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان ، (
جز در موارد خاصى كه به زن يا حاكم شرع حق طلاق داده مى شود ) از همين جا سرچشمه مى
گيرد ، و نتيجه مستقيم همين واقعيت است .
بعضى از مفسران گفته اند كه جمله للرجال عليهن درجة ، تنها نظر به مساله رجوع در
عده طلاق دارد .
ولى روشن است كه اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا قبل از آن يك قانون كلى
در باره حقوق زن و رعايت عدالت ، به صورت و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف بيان شده ،
سپس جمله مورد بحث به صورت يك قانون كلى ديگر به دنبال آن قرار گرفته است .
و بالاخره در پايان آيه مى خوانيم : خداوند توانا و حكيم است ( و الله عزيز حكيم )
.
و در واقع پاسخى است براى آنها كه در اين زمينه ايراد مى گيرند ، و اشاره اى است به
اينكه حكمت و تدبير الهى ، ايجاب مى كند كه هر كس در جامعه به وظايفى بپردازد كه
قانون آفرينش براى او تعيين كرده است ، و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است ،
حكمت خداوند ايجاب مى كند كه در برابر وظايفى كه بر عهده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 159
زنان گذارده ، حقوق مسلمى قرار گيرد ، تا تعادلى ميان وظيفه و حق بر قرار شود .
نكته ها :
1 - عده ، وسيله اى براى صلح و بازگشت
گاهى در اثر عوامل مختلف ، زمينه روحى به وضعى در مى آيد كه پديد آمدن يك اختلاف
جزئى و نزاع كوچك حس انتقام را آن چنان شعلهور مى سازد كه فروغ عقل و وجدان را
خاموش مى كند .
و غالبا تفرقه هاى خانوادگى در همين حالات رخ مى دهد .
اما بسيار مى شود كه اندك مدتى كه از اين كشمكش گذشت زن و مرد به خود آمده پشيمان
مى شوند خصوصا از اين جهت كه مى بينند با متلاشى شدن كانون خانواده در مسير
ناراحتيهاى گوناگونى قرار خواهند گرفت .
اينجاست كه آيه مورد بحث مى گويد : زنها بايد مدتى عده نگه دارند و صبر كنند تا اين
امواج زودگذر بگذرد و ابرهاى تيره نزاع و دشمنى از آسمان زندگى آنان پراكنده شوند
مخصوصا با دستورى كه اسلام در باره خارج نشدن زن از خانه در طول مدت عده داده است
حسن تفكر در او برانگيخته مى شود ، و در بهبود روابط او با شوهر كاملا مؤثر است و
لذا در سوره طلاق آيه 1 مى خوانيم كه : لا تخرجوهن من بيوتهن ... لا تدرى لعل الله
يحدث بعد ذلك امرا ، آنان را از منزلشان خارج نسازيد ... چه مى دانيد شايد خدا
گشايشى رساند و صلحى پيش آيد .
غالبا به خاطر آوردن لحظات گرم و شيرين قبل از طلاق كافى است كه مهر و صميميت از
دست رفته را باز آورد و فروغ ضعيف گشته محبت را تقويت كند .
2 - عده ، وسيله حفظ نسل
يكى ديگر از فلسفه هاى عده روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 160
راست است كه يك بار ديدن عادت ماهانه معمولا دليل بر عدم باردارى زن است ولى گاه
ديده شده كه زن در عين باردارى عادت ماهيانه را در آغاز حمل مى بيند از اين رو براى
رعايت كامل اين موضوع دستور داده شده كه زن سه بار عادت ماهيانه ببيند و پاك شود تا
بطور قطع عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند ازدواج مجدد كند .
البته عده فوايد ديگرى هم دارد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد .
3 - حق و وظيفه جدائى ناپذيرند
در اينجا قرآن به يك اصل اساسى اشاره كرده است ، و آن اينكه هر جا وظيفه اى وجود
دارد در كنار آن حقى هم ثابت است ، يعنى وظيفه از حق هرگز جدا نيست مثلا پدر و مادر
وظايفى در برابر فرزندان خود دارند ، همين سبب مى شود كه حقوقى نيز به گردن آنها
داشته باشند ، يا اينكه قاضى موظف است براى بسط و تعميم عدالت حد اكثر كوشش را
بنمايد در مقابل ، حقوق فراوانى هم براى او قرار داده شده است اين موضوع حتى در
مورد پيامبران و امتها نيز ثابت است .
در آيه مورد بحث نيز اشاره به اين حقيقت شده و مى فرمايد : به همان اندازه كه زنان
وظايفى دارند حقوقى هم براى آنها قرار داده شده است و از تساوى اين حقوق با آن
وظايف اجراى عدالت در حق آنان عملى مى گردد .
عكس اين معنى نيز ثابت است كه اگر براى كسى حقى قرار داده شده در مقابل وظايفى هم
به عهده او خواهد بود و لذا نمى توانيم كسى را پيدا كنيم كه حقى در موردى داشته
باشد بدون اينكه وظيفه اى بر دوش او قرار گيرد .
4 - سرگذشت دردناك زنان در طول تاريخ
زن در طول تاريخ جريان پر ماجرا و دردآلودى دارد كه از مهمترين مباحث جامعه شناسى
روز به شمار مى رود ، به طور كلى دوران زندگى زن را به دو دوره مى توان تقسيم كرد :
نخست دوران ما قبل تاريخ كه امروز اطلاع صحيحى از وضع
تفسير نمونه ج : 2 ص : 161
زن در آن دوره ، در دست ما نيست ، و شايد در آن دوران از حقوق طبيعى بيشترى
برخوردار بوده است .
با شروع تاريخ بشر نوبت به دوره دوم رسيد ، در اين دوره در بعضى از جوامع زن به
عنوان يك شخصيت غير مستقل در كليه حقوق اقتصادى ، سياسى و اجتماعى شناخته مى شد ، و
اين وضع در پاره اى از كشورها تا قرون اخير ادامه داشت اين طرز تفكر در باره زن حتى
در قانون مدنى به اصطلاح مترقى فرانسه هم ديده مى شود كه به عنوان نمونه به چند
ماده از موادى كه در باره روابط مالى زوجين سخن مى گويد اشاره مى شود .
از ماده 215 و 217 استفاده مى گردد كه زن شوهردار نمى تواند بدون اجازه و امضاى
شوهر خود هيچ عمل حقوقى را انجام دهد و هر گونه معامله براى او محتاج به اذن شوهر
است ( البته در صورتى كه شوهر نخواهد از قدرتش سوء استفاده كرده و بدون علت موجه از
اجازه دادن امتناع ورزد ) .
طبق ماده 1242 شوهر حق دارد به تنهائى در دارائى مشترك بين زن و مرد هر گونه تصرف
كه بخواهد بكند و اجازه زن هم لازم نيست ( البته با اين قيد كه هر معامله اى كه از
حدود اداره كردن خارج باشد موافقت و امضاى زن لازم نيست ) .
و از اين بالاتر در ماده 1428 حق اداره كليه اموال اختصاصى زن هم به مرد محول شده (
البته با اين قيد كه در هر گونه معامله اى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت
و امضاى زن نيز لازم است ) .
در محيط پيدايش اسلام يعنى حجاز نيز قبل از ظهور پيغمبر اكرم (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) با زن همان معامله انسان وابسته غير مستقل انجام مى شد ، رفتار آنها
شباهت زيادى به بشرهاى نيمه وحشى داشت زيرا به وضع رسوا و ننگينى از زن بهره بردارى
مى كردند زن در محيط آنها آن چنان بى اراده و بى اختيار بود كه گاهى جهت ارتزاق
تفسير نمونه ج : 2 ص : 162
صاحب خود در معرض كرايه قرار مى گرفت ، محروميت از تمدن ، و ابتلاى به فقر آنها را
گرفتار خشونت عجيبى كرده بود كه جنايت معروف وأد ( زنده به گور كردن ) را در مورد
آنها مرتكب مى شدند .
5 - مرحله نوين در زندگى زن
با ظهور اسلام و تعليمات ويژه آن زندگى زن وارد مرحله نوينى گرديد كه با دو مرحله
گذشته فاصله زيادى داشت در اين دوره ديگر مستقل شد و از كليه حقوق فردى و اجتماعى و
انسانى برخوردار گرديد پايه تعليمات اسلام در مورد زن همان است كه در آيات مورد بحث
مى خوانيم : و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف ، يعنى زن همان اندازه كه در اجتماع
وظايف سنگينى دارد حقوق قابل توجهى نيز داراست اسلام زن را مانند مرد برخوردار از
روح كامل انسانى و اراده و اختيار دانسته و او را در مسير تكامل كه هدف خلقت است مى
بيند لذا هر دو را در يك صف قرار داده و با خطابهاى يا ايها الناس و يا ايها الذين
آمنوا مخاطب ساخته برنامه هاى تربيتى و اخلاقى و علمى را براى آنها لازم كرده است و
با آياتى مثل و من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة .
وعده برخوردار شدن از سعادت كامل به هر دو جنس داده ، و با آياتى مانند من عمل
صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما
كانوا يعملون مى گويد : كه هر كدام از زن و مرد مى توانند به دنبال انجام برنامه
هاى اسلام و وظايف الهى به تكامل معنوى و مادى برسند و به حياتى طيب و پاكيزه كه
سراسر سعادت و نور است گام نهند .
اسلام زن را مانند مرد به تمام معنى مستقل و آزاد مى داند و قرآن با آياتى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 163
نظير كل نفس بما كسبت رهينة و يا من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها .
اين آزادى را براى عموم افراد اعم از زن و مرد بيان مى دارد و لذا در برنامه هاى
مجازاتى هم مى بينم در آياتى مثل : الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة
جلدة و مانند آن هر دو را به مجازات واحدى محكوم مى كند .
از طرفى چون استقلال لازمه اراده و اختيار است لذا اسلام اين استقلال را در كليه
حقوق اقتصادى مى آورد .
و انواع و اقسام ارتباطات مالى را براى زن بلامانع دانسته و او را مالك درآمد و
سرمايه هاى خويش مى شمارد در سوره نساء آيه 32 مى خوانيم : للرجال نصيب مما اكتسبوا
و للنساء نصيب مما اكتسبن با توجه به لغت ( اكتساب ) كه بر خلاف ( كسب ) براى بدست
آوردن مالى است كه نتيجه اش متعلق به شخص به دست آورنده است و همچنين با در نظر
گرفتن قانون كلى : الناس مسلطون على اموالهم ( همه مردم بر اموال خويش مسلطاند ) به
دست مى آيد كه چگونه اسلام به استقلال اقتصادى زن احترام گذارده و تفاوتى بين زن و
مرد نگذاشته است .
خلاصه آنكه زن در اسلام يك ركن اساسى اجتماع به شمار مى رود و هرگز نبايد با او
معامله يك موجود فاقد اراده و وابسته و نيازمند به قيم نمود .
6 - مساوات يا عدالت ؟
تنها مطلبى كه بايد به آن توجه داشت ( و در اسلام به آن توجه خاصى شده ) ولى بعضى
روى يك سلسله احساسات افراطى و حساب نشده آن را انكار مى كنند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 164
مساله تفاوتهاى روحى و جسمى زن و مرد و تفاوت وظايف آنها است .
ما هر چه را انكار كنيم اين حقيقت را نمى توانيم انكار نمائيم كه بين اين دو جنس هم
از نظر جسمى و هم از نظر روحى تفاوت زيادى است كه ذكر آنها در كتب مختلف ما را از
تكرار آنها بى نياز مى سازد و خلاصه همه آنها اين است كه چون زن پايگاه وجود و
پيدايش انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام مى پذيرد همانطور كه جسما متناسب
با حمل و پرورش و تربيت نسلهاى بعد آفريده شده از نظر روحى هم سهم بيشترى از عواطف
و احساسات دارد .
با وجود اين اختلافات دامنه دار آيا مى توان گفت زن و مرد بايد در تمام شؤون همراه
يكديگر گام برداشته و در تمام كارها صددرصد مساوى باشند .
مگر نه اين است كه بايد طرفدار عدالت در اجتماع بود آيا عدالت غير از اين است كه هر
كس به وظيفه خود پرداخته و از مواهب و مزاياى وجودى خويش بهره مند گردد ؟ بنابر اين
آيا دخالت دادن زن در كارهائى كه خارج از تناسب روحى و جسمى اوست بر خلاف عدالت نمى
باشد ؟ ! اينجاست كه مى بينيم اسلام در عين طرفدارى از عدالت ، مرد را در پاره اى
از كارهاى اجتماعى كه به خشونت و يا دقت بيشترى نيازمند است ، مانند : سرپرستى
كانون خانه و ... مقدم داشته و مقام معاونت را به زن واگذار كرده است .
يك خانه و يك اجتماع هر كدام احتياج به مدير دارند و مساله مديريت در آخرين مرحله
خود بايد در يك شخص منتهى گردد ، و گرنه كشمكش و هرج و مرج بر قرار خواهد شد .
با اين وضع آيا بهتر است كه مرد براى اين كار نامزد گردد يا زن ؟ همه محاسبات دور
از تعصب مى گويد وضع ساختمانى مرد ايجاب مى كند كه مديريت خانواده به عهده او نهاده
شود و زن معاون او گردد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 165
گر چه جمعى اصرار دارند اين واقعيتها را ناديده بگيرند ، ولى وضع زندگى حتى در جهان
امروز و حتى در كشورهايى كه به زنان آزادى و مساوات كامل داده اند نشان مى دهد كه
عملا مطلب همان است كه در بالا گفته شد اگر چه در سخن خلاف آن گفته شود !
تفسير نمونه ج : 2 ص : 166
الطلَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْساك بمَعْرُوف أَوْ تَسرِيحُ بِإِحْسن وَ لا يحِلُّ لَكمْ
أَن تَأْخُذُوا مِمَّا ءَاتَيْتُمُوهُنَّ شيْئاً إِلا أَن يخَافَا أَلا يُقِيمَا
حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُنَاحَ
عَلَيهِمَا فِيمَا افْتَدَت بِهِ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوهَا وَ مَن
يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ(229)
ترجمه :
229 - طلاق ، ( طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد ، ) دو مرتبه است ، ( و در هر مرتبه ،
) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى كند ( و آشتى نمايد ) ، يا با نيكى او
را رها سازد ( و از او جدا شود ) .
و براى شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آنها داده ايد ، پس بگيريد ، مگر اينكه دو
همسر ، بترسند كه حدود الهى را بر پا ندارند .
اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند ، مانعى براى آنها نيست كه زن ، فديه و
عوضى بپردازد ( و طلاق بگيرد ) .
اينها حدود و مرزهاى الهى است ، از آن ، تجاوز نكنيد ! و هر كس از آن تجاوز كند ،
ستمگر است .
شان نزول :
زنى خدمت يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد و از شوهرش شكايت كرد
كه او پيوسته وى را طلاق مى دهد و سپس رجوع مى كند تا به اين وسيله به زيان و ضرر
افتد - و در جاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و رجوع
كند و حدى براى آن نبود ، هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبر اكرم (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) رسيد آيه فوق نازل گشت و حد طلاق را سه بار قرار داد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 167
تفسير : يا زندگى زناشويى معقول يا جدائى شايسته !
در تفسير آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون عده و رجوع براى اصلاح وضع خانواده و
جلوگيرى از جدائى و تفرقه است ، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت ، از
آن سوء استفاده مى كردند ، و براى اينكه همسر خود را تحت فشار قرار دهند پى در پى
او را طلاق داده و قبل از تمام شدن عده رجوع مى كردند ، و به اين وسيله زن را در
تنگناى شديدى قرار مى دادند .
آيه فوق نازل شد و از اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد ، مى فرمايد : طلاق (
منظور طلاقى است كه رجوع و بازگشت دارد ) دو مرتبه است ( الطلاق مرتان ) .
سپس مى افزايد : در هر يك از اين دو بار يا بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى
كند و آشتى نمايد ، يا با نيكى او را رها سازد و براى هميشه از او جدا شود ( فامساك
بمعروف او تسريح باحسان ) .
بنابر اين طلاق سوم ، رجوع و بازگشتى ندارد ، و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و
سپس صلح و رجوع انجام گرفت ، بايد كار را يكسره كرد ، و به تعبير ديگر اگر در اين
دو بار ، محبت و صميميت از دست رفته ، بازگشت مى تواند با همسرش زندگى كند و از
طريق صلح و صفا در آيد ، در غير اين صورت اگر زن را طلاق داد ديگر حق رجوع به او
ندارد مگر با شرايطى كه در آيه بعد خواهد آمد .
بايد توجه داشت ، امساك به معنى نگهدارى ، و تسريح به معنى رها ساختن است ، و جمله
تسريح باحسان بعد از جمله الطلاق مرتان اشاره به طلاق سوم مى كند كه آن دو را با
رعايت موازين انصاف و اخلاق ، از هم جدا مى سازد ( در روايات متعددى آمده است كه
منظور از تسريح باحسان همان طلاق
تفسير نمونه ج : 2 ص : 168
سوم است ) .
بنابر اين منظور از جدا شدن توأم با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد
و بعد از جدائى ، ضرر و زيانى به او نرساند و پشت سر او سخنان نا مناسب نگويد ، و
مردم را به او بدبين نسازد ، و امكان ازدواج مجدد را از او نگيرد .
بنابر اين همانگونه كه نگاهدارى زن و آشتى كردن بايد با معروف و نيكى و صفا و
صميميت همراه باشد ، جدائى نيز بايد توأم با احسان گردد .
و لذا در ادامه آيه مى فرمايد : براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنها
داده ايد پس بگيريد ( و لا يحل لكم ان تاخذوا مما آتيتموهن شيئا ) .
بنابر اين ، شوهر نمى تواند هنگام جدائى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است
باز پس گيرد و اين يك مصداق جدائى بر پايه احسان است ( در سوره نساء آيات 20 و 21 ،
اين حكم به طور مشروح تر بيان شده است كه شرح آن خواهد آمد ) .
بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را وسيع تر از مهر دانسته و گفته اند چيزهاى ديگرى
را كه به او بخشيده است نيز باز پس نمى گيرد .
جالب توجه اينكه در مورد رجوع و آشتى تعبير به معروف يعنى كارى كه در عرف ناپسند
نباشد شده ، ولى در مورد جدائى تعبير به احسان آمده است كه چيزى بالاتر از معروف
است ، تا مرارت و تلخى جدائى را براى زن به اين وسيله جبران نمايد .
در ادامه آيه به مساله طلاق خلع اشاره كرده مى گويد : تنها در يك فرض ، باز پس
گرفتن مهر مانعى ندارد ، و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى
نداشته باشد ، و دو همسر از اين بترسند كه با ادامه زندگى زناشويى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 169
حدود الهى را بر پا ندارند ( الا ان يخافا الا يقيما حدود الله ) .
سپس مى افزايد : اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند ، گناهى بر آن دو نيست كه
زن فديه ( عوضى ) بپردازد و طلاق بگيرد ( فان خفتم الا يقيما حدود الله فلا جناح
عليهما فيما افتدت به ) .
در حقيقت در اينجا سرچشمه جدائى ، زن است ، و او بايد غرامت اين كار را بپردازد و
به مردى كه مايل است با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر ، همسر ديگرى انتخاب
كند .
قابل توجه اينكه : ضمير در جمله الا يقيما به صورت تثنيه اشاره به دو همسر آمده است
و در جمله فان خفتم به صورت جمع مخاطب ، اين تفاوت ممكن است اشاره به لزوم نظارت
حكام شرع بر اين گونه طلاقها باشد و يا اشاره به اينكه تشخيص عدم امكان ادامه
زناشويى توأم با رعايت حدود الهى به عهده زن و شوهر گذارده نشده است .
زيرا بسيار مى شود كه آنها بر اثر عصبانيت موضوعات كوچكى را دليل بر عدم امكان
ادامه زوجيت مى شمرند .
بلكه بايد اين مساله از نظر عرف عام و توده مردم و كسانى كه با آن دو همسر آشنا
هستند ثابت گردد كه در اين صورت اجازه طلاق خلع داده شده است .
و در پايان آيه به تمام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده ، مى فرمايد :
اينها حدود و مرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز مى كنند
ستمگرانند ( تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 170
نكته ها :
1 - لزوم تعدد مجالس طلاق
از جمله الطلاق مرتان استفاده مى شود كه دو يا سه طلاق در يك مجلس انجام نمى شود و
بايد در جلسات متعددى واقع شود ، به خصوص اينكه تعدد طلاق براى آن است كه فرصت
بيشترى براى رجوع باشد شايد بعد از كشمكش اول صلح و صفا برقرار گردد .
و اگر در مرحله نخست صلح و سازشى نشد در دفعه دوم ، ولى وقوع چند طلاق در يك نوبت
اين راه را به كلى مسدود مى سازد و آنان را براى هميشه از هم جدا مى گرداند ، و
تعدد طلاق را عملا بى اثر مى كند .
اين حكم از نظر شيعه مورد قبول است ولى در ميان اهل تسنن اختلاف نظر وجود دارد اگر
چه بيشتر آنان معتقدند سه طلاق در يك مجلس ، واقع مى شود .
ولى نويسنده تفسير المنار از مسند احمد بن حنبل و صحيح مسلم ( دو كتاب اصيل اهل سنت
) نقل مى كند : اين حكم كه سه طلاق در يك مجلس يك طلاق بيشتر محسوب نمى شود از زمان
پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تا دو سال از خلافت عمر مورد اتفاق همه اصحاب
بوده است ولى از آن زمان خليفه دوم حكم كرد كه در يك مجلس سه طلاق واقع مى گردد !
2 - مفتى اعظم اهل تسنن و نظر شيعه در مساله طلاق
با اين كه معروف اين است كه خليفه دوم نيز چنان حكم كرد كه سه طلاق در يك مجلس جايز
است ولى مساله مورد اتفاق اهل سنت نيست از جمله كسانى كه بر خلاف علماى ديگر اهل
سنت در اين مساله نظر شيعه را انتخاب نموده رئيس سابق دانشگاه الازهر و مفتى بزرگ
عالم تسنن شيخ محمود شلتوت بود او مى نويسد : از دير زمانى كه در دانشكده شرق به
بررسى و مقايسه بين مذاهب
تفسير نمونه ج : 2 ص : 171
پرداخته ام بسيار اتفاق افتاده كه به آراء و نظريه هاى مختلف مذاهب در پاره اى از
مسائل مراجعه كرده ام و چون استدلالات شيعه را محكم و استوار ديده ام در برابر آن
خاضع گشته و همان نظريه شيعه را انتخاب كرده ام سپس چند نمونه از آن را نقل مى كند
كه يكى از آنها همين مساله تعدد طلاق است در اين باره مى نويسد : سه طلاق در يك
جلسه و با يك عبارت از نظر مذاهب چهارگانه عامه ، سه طلاق محسوب مى شود ، ولى طبق
عقيده شيعه اماميه يك طلاق بيشتر به حساب نمى آيد و چون راستى از نظر قانون ( و
ظاهر آيات قرآن ) رأى شيعه حق است ، ديگر نظريه عامه ارزش فتوائى خود را از دست
داده است .
3 - مرزهاى الهى
در اين آيه و آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد ، تعبير لطيفى درباره قوانين الهى به
چشم مى خورد و آن تعبير به حد و مرز است .
و به اين ترتيب معصيت و مخالفت با اين قوانين تجاوز از حد و مرز محسوب مى گردد .
در حقيقت در ميان كارهائى كه انسان انجام مى دهد يك سلسله مناطق ممنوعه وجود دارد
كه ورود در آن فوق العاده خطرناك است .
قوانين و احكام الهى اين مناطق را مشخص مى كند و بسان علائمى است كه در اين گونه
مناطق قرار مى دهند و لذا در آيه 187 از سوره بقره مى بينيم كه حتى از نزديك شدن به
اين مرزها نهى شده است .
تلك حدود الله فلا تقربوها زيرا نزديكى به اين مرزها انسان را بر لب پرتگاه قرار مى
دهد و نيز در روايات وارده از طرق اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه از موارد
شبهه ناك نهى فرموده اند و گفته اند : اين كار در حكم نزديك شدن به مرز است و چه
بسا با يك غفلت انسانى كه به مرز نزديك شده گام در آن طرف بگذارد و گرفتار هلاكت و
نابودى شود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 172
فَإِن طلَّقَهَا فَلا تحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتى تَنكِحَ زَوْجاً غَيرَهُ فَإِن
طلَّقَهَا فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظنَّا أَن يُقِيمَا
حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنهَا لِقَوْم يَعْلَمُونَ(230)
ترجمه :
230 - اگر ( بعد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر ) او را طلاق داد ، از آن به بعد ،
زن بر او حلال نخواهد بود ، مگر اينكه همسر ديگرى انتخاب كند ( و با او آميزش جنسى
نمايد .
در اين صورت ، ) اگر ( همسر دوم ) او را طلاق گفت ، گناهى ندارد كه بازگشت كنند ، (
و با همسر اول ، دوباره ازدواج نمايد ، ) در صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود
الهى را محترم مى شمرند .
اينها حدود الهى است كه ( خدا ) آن را براى گروهى كه آگاهند ، بيان مى نمايد .
شان نزول :
در حديثى آمده است كه : زنى خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد و عرض
كرد : من همسر پسر عمويم رفاعه بودم او سه بار مرا طلاق داد ، پس از او با مردى به
نام عبد الرحمن بن زبير ازدواج كردم ، اتفاقا او هم مرا طلاق داد بى آنكه در اين
مدت آميزش جنسى بين من و او انجام گيرد ، آيا مى توانم به شوهر اولم بازگردم ؟ حضرت
فرمود : نه ، تنها در صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى ، در اين
هنگام آيه فوق نازل شد .
تفسير : جدائى مشروط !
در آيه قبل سخن از دو طلاق به ميان آمده بود كه بعد از طلاق دوم ، دو همسر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 173
يا بايد راه الفت و صلح را پيش گيرند و يا از هم جدا شوند .
اين آيه در حقيقت حكم تبصره اى دارد كه به حكم سابق ملحق مى شود مى فرمايد : اگر (
بعد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر ) او را طلاق داد ، زن بر او بعد از آن حلال
نخواهد شد مگر اينكه همسر ديگرى انتخاب كند ، ( و با او آميزش جنسى نمايد در اين
صورت اگر همسر دوم ) او را طلاق داد ، گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند ، ( و آن
زن با همسر اولش بار ديگر ازدواج نمايد ) مشروط بر اينكه اميد داشته باشند كه حدود
الهى را محترم مى شمرند ( فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره فان
طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا ان يقيما حدود الله ) .
و در پايان تاكيد مى كند : اينها حدود الهى است كه براى افرادى كه آگاهند بيان مى
كند ( و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون ) .
از رواياتى كه از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده استفاده مى شود كه اولا : ازدواج با
شخص دوم بايد دائمى باشد و به دنبال اجراى عقد ، عمل زناشويى نيز انجام گيرد ، اين
دو شرط را از خود آيه نيز ممكن است اجمالا استفاده كرد ، اما اينكه عقد دائمى باشد
به خاطر اينكه جمله فان طلقها گواه به آن است ، زيرا طلاق تنها در عقد دائم تصور مى
شود ، و اما انجام عمل زناشويى را مى توان از جمله حتى تنكح زوجا غيره استفاده كرد
، زيرا به گفته بعضى از ادباى عرب ، هنگامى كه گفته شود نكح فلان فلانة به معنى عقد
بستن است ، و اما هر گاه گفته شود نكح زوجته به معنى انجام آميزش جنسى است ( زيرا
فرض سخن در جائى است كه او زوجه باشد ، بنابر اين به كار بردن نكاح در مورد زوجه
چيزى جز آميزش جنسى نمى تواند باشد ) .
علاوه بر اين ، مطلق منصرف به فرد غالب مى شود و غالبا عقد ازدواج با
تفسير نمونه ج : 2 ص : 174
آميزش همراه است ، و از همه اينها گذشته همان گونه كه بعدا اشاره خواهد شد ، اين
حكم فلسفه اى دارد كه تنها با اجراى صيغه عقد ، حاصل نمى شود .
نكته : محلل يك عامل باز دارنده در برابر طلاق
معمول فقها اين است كه همسر دوم را در اين گونه موارد محلل مى نامند چون باعث حلال
شدن زن ( البته بعد از طلاق و عده ) با همسر اول مى شود و به نظر مى رسد كه منظور
شارع مقدس اين بوده است كه با اين حكم جلو طلاقهاى پى در پى را بگيرد .
توضيح اينكه : همان گونه كه ازدواج يك امر حياتى و ضرورى است طلاق هم در شرايط خاصى
، ضرورت پيدا مى كند ، و لذا اسلام بر خلاف مسيحيت تحريف يافته ، طلاق را مجاز
شمرده ، ولى از آنجا كه از هم پاشيدن خانواده ها زيانهاى جبران ناپذيرى براى فرد و
اجتماع دارد ، با استفاده از عوامل مختلفى ، طلاق را تا آنجا كه ممكن است محدود
ساخته ، و احكامى تشريع نموده كه با توجه به آنها طلاق به حد اقل مى رسد .
موضوع الزام به ازدواج مجدد يا محلل كه بعد از سه طلاق در آيه بالا آمده است يكى از
آن عوامل محسوب مى شود ، زيرا ازدواج رسمى زن بعد از سه طلاق با مرد ديگر مخصوصا با
اين قيد كه بايد آميزش جنسى نيز صورت گيرد سد بزرگى براى ادامه طلاق و طلاق كشى است
.
به كسى كه مى خواهد دست به طلاق سوم بزند هشدار مى دهد كه راه بازگشت براى او ممكن
است براى هميشه بسته شود ، زيرا راه بازگشت از مسير يك ازدواج دائم با مرد ديگرى مى
گذرد ، و همسر دوم ممكن است او را طلاق ندهد و به فرض كه طلاق بدهد اين جريان مى
تواند وجدان و عواطف مرد را جريحه دار سازد و لذا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 175
تا مجبور نشود ، دست به چنين كارى نخواهد زد .
در حقيقت موضوع محلل و به تعبير ديگر ازدواج دائمى مجدد زن با همسر ديگر مانعى بر
سر راه مردان هوسباز و فريبكار است تا زن را بازيچه هوى و هوس خود نسازند و به طور
نامحدود از قانون طلاق و رجوع استفاده نكنند ، و در عين حال راه بازگشت نيز به كلى
بسته نشده است .
شرائطى كه در اين ازدواج شده مانند : دائم بودن ، مى فهماند هدف ازدواج جديد اين
نبوده كه راه را براى به هم رسيدن زن به شوهر اول هموار كند زيرا چه بسا شوهر دوم
حاضر به طلاق نشود ، ازدواج موقت نيست كه زمان آن پايان يابد بنابر اين از اين
قانون نمى توان سوء استفاده كرد .
با توجه به آنچه در بالا آمد مى توان گفت : هدف اين بوده است كه مرد و زن بعد از سه
مرتبه طلاق ، با ازدواج ديگرى از هم جدا شوند تا هر يك زندگى دلخواه خود را پيش
گيرد ، و مساله ازدواج كه امر مقدسى است دستخوش تمايلات شيطانى همسر اول نشود ، ولى
در عين حال اگر از همسر دوم هم جدا شد ، راه بازگشت را به روى آن دو نبسته است .
و نكاح آنها مجددا حلال مى شود ، و لذا نام محلل به همسر دوم داده اند .
با توجه به آنچه گفته شد اين نكته به خوبى روشن مى شود كه بحث از ازدواج واقعى و
جدى است ، و اگر كسى از اول قصد ازدواج دائم نداشته باشد و تنها صورت سازى كند تا
عنوان محلل حاصل شود ، چنين ازدواجى باطل است و هيچ اثرى براى حلال شدن زن به شوهر
اول نخواهد داشت و حديث معروفى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در
بسيارى از كتب تفسير نقل شده لعن الله المحلل و المحلل له : خداوند لعنت كند محلل و
آن كسى را كه محلل براى او اقدام مى كند ممكن
تفسير نمونه ج : 2 ص : 176
است اشاره به همين ازدواجهاى صورى و ساختگى باشد .
بعضى نيز گفته اند كه اگر ازدواج دائمى جدى بكند ، و نيتش اين باشد كه راه را براى
بازگشت زن به شوهر اول هموار سازد ، ازدواج او باطل است و آن زن به شوهر اول حلال
نمى شود ، بعضى نيز گفته اند اگر قصد او ازدواج جدى بوده باشد هر چند هدف نهاييش
گشودن راه براى همسر اول باشد ، آن ازدواج صحيح است ، هر چند مكروه مى باشد به شرط
اينكه چنين مطلبى جزء شرايط عقد ذكر نشود .
و از اينجا روشن مى شود كه هياهوى بعضى از مغرضان و بى خبران كه بدون آگاهى از
شرايط و ويژگيهاى اين مساله آن را مورد هجوم قرار داده اند و كلماتى از سر اغراض
شخصى نسبت به مقدسات اسلام و يا نا آگاهى از احكام آن به هم بافته اند ، كمترين
ارزشى ندارد و تنها دليل بر جهل و كينه توزى آنها نسبت به اسلام است و گر نه اين
حكم الهى با شرائطى كه ذكر شد عاملى است براى باز داشتن از طلاقهاى مكرر و پايان
دادن به خودكامگى بعضى از مردان و سامان بخشيدن به نظام نكاح و زناشويى .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 177
وَ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بمَعْرُوف
أَوْ سرِّحُوهُنَّ بمَعْرُوف وَ لا تمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً لِّتَعْتَدُوا وَ مَن
يَفْعَلْ ذَلِك فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ وَ لا تَتَّخِذُوا ءَايَتِ اللَّهِ هُزُواً وَ
اذْكُرُوا نِعْمَت اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّنَ الْكِتَبِ وَ
الْحِكْمَةِ يَعِظكم بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكلِّ
شىْء عَلِيمٌ(231)
ترجمه :
231 - و هنگامى كه زنان را طلاق داديد ، و به آخرين روزهاى عده رسيدند ، يا به طرز
صحيحى آنها را نگاه داريد ( و آشتى كنيد ) ، و يا به طرز پسنديده اى آنها را رها
سازيد ! و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدى كردن ، آنها را نگاه نداريد ! و كسى
كه چنين كند ، به خويشتن ستم كرده است .
( و با اين اعمال ، و سوء استفاده از قوانين الهى ، ) آيات خدا را به استهزا نگيريد
! و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر خود ، و كتاب آسمانى و علم و دانشى كه بر شما
نازل كرده ، و شما را با آن ، پند مى دهد ! و از خدا بپرهيزيد و بدانيد خداوند از
هر چيزى آگاه است ( و از نيات كسانى كه از قوانين او ، سوء استفاده مى كنند ، با
خبر است ) !
تفسير : باز هم محدوديتهاى ديگر طلاق
به دنبال آيات گذشته ، اين آيه نيز اشاره به محدوديتهاى ديگرى در امر طلاق مى كند
تا از ناديده گرفتن حقوق زن جلوگيرى كند .
در آغاز مى گويد : هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى عده رسيدند (
باز مى توانيد با آنها آشتى كنيد ) يا به طرز پسنديده اى آنها را نگاه داريد ، و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 178
يا به طرز پسنديده اى رها سازيد ( و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف
او سرحوهن بمعروف ) .
يا صميمانه تصميم به ادامه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينه را مساعد نمى بينيد
با نيكى از هم جدا شويد ، نه با جنگ و جدال و اذيت و آزار و انتقام جويى .
سپس به مفهوم مقابل آن اشاره كرده ، مى فرمايد : هرگز به خاطر ضرر زدن و تعدى كردن
، آنها را نگه نداريد ( و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا ) .
اين جمله در حقيقت تفسير كلمه معروف است ، زيرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشويى را
وسيله انتقام جويى قرار مى دادند ، لذا با لحن قاطعى مى گويد : هرگز نبايد چنين
فكرى در سر بپرورانيد .
چرا كه هر كس چنين كند به خويشتن ظلم و ستم كرده ( و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ) .
پس اين كارهاى نادرست تنها ستم بر زن نيست ، بلكه ظلم و ستمى است كه شما بر خود
كرده ايد زيرا : اولا : رجوع و بازگشتى كه به قصد حق كشى و آزار باشد هيچ گونه
آرامشى در آن نمى توان يافت و محيط زندگى زناشويى براى هر دو جهنم سوزانى مى شود .
ثانيا : از نظر اسلام زن و مرد در نظام خلقت ، عضو يك پيكرند بنابر اين پايمال كردن
حقوق زن ، تعدى و ظلم به خود خواهد بود .
ثالثا : مردان با اين ظلم و ستم در واقع به استقبال كيفر الهى مى روند و چه ستمى بر
خويشتن از اين بالاتر .
سپس به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد : آيات خدا را به استهزاء نگيريد ( و لا
تتخذوا آيات الله هزوا ) .
اين تعبير نيز مى تواند اشاره به كارهاى خلاف عصر جاهليت باشد كه رسوبات آن در
افكار مانده بود .
|